Wednesday, May 21, 2025

ریشه‌شناسی کلمات گنبد و قبه، و کلمات تورکی هم‌معنی گؤبه و گؤمبه‌ت


ریشه‌شناسی کلمات گنبد و قبه، و کلمات تورکی هم‌معنی گؤبه و گۆمبه‌ت 

مئهران باهارلی

دو کلمه‌ی قُبّه  و گُنبد در زبان فارسی دارای شباهت ظاهری و معنایی با دو کلمه‌ی تورکی گؤبه (برآمده، قولومبه)  و گۆمبه‌ت هستند:

١-قبّه: کلمه‌ای عربی به معنی بنای گنبدمانند گرد و برآمده با قسمت فوقانی و سقف نیم‌کره‌ای. قُبَّة در زبان عربی هیچ اشتقاقی نه‌دارد. اغلب کلمه‌ی قبّه را مربوطه به نام غذای عربی كُبَّة (در تورکی: ایچ‌لی کؤفته) که به صورت مدور و گرد است، عده‌ای آن را هم‌ریشه با קֻובָּה عبری (کوهان، گوز، قوس، ...) و از اصل آرامی – سریانی، و بعضی مربوط به گُنبد دانسته‌اند.

٢-گنبد:  گمبد، گنبت، گنبذ، ... سقف در شکل نیم‌کره و برآمده. مرتبط با کلمات عربی جُنْبُذَة (گنبد)، جُنْبَذ (گنبد، آتش‌گاه)، جُنْبُذ (شکوفه‌ی انار، گل سرخ). کلمه‌ی گنبد دارای ریشه‌ای نامعیّن و غیر قطعی است. عده‌ای گنبد را محرف و متحول و یا فورم متاخر قبّة عربی، عده‌ای دیگر از ریشه‌ی آرامی-سریانی (gwbt’)، و برخی مرتبط با گؤبه‌ت – گۆمبه‌ت تورکی دانسته‌اند.

٣-گؤبه: کلمه‌ای تورکی به معنی برآمده. از مصدر تورکی گؤبمه‌ک Göbmek - کؤپمه‌ک Köpmek ویا گوپمه‌ک Güpmek به معنی برآمدن، باد کردن، قولومبه، دوْمبا شدن (دمبه کلمهای تورکی است)، ورم کردن، نفخ کردن. فورم «قوْباماق» در تورکی جغتایی به معنی فربه شدن، پر چرب شدن، چاق شدن، و «قوْبا» به معنی فربه و چاق است. کلمه‌ی گؤبه – قوبا با کومک پسوند اسم‌ساز از فعل «-ه، -ا» ساخته شده است: گؤپ + ه گؤپه (این پسوند در کلمات آتی هم وجود دارد: بوْش بوْشاماق، قان قاناماق، اوْیوُن اوْیناماق، دیل دیله‌مه‌ک، اوت اوْتاماق، آد آداماق، به‌نیز به‌نزه‌مه‌ک، یاش یاشاماق، اوُغور اوُغراماق، اوُز اوزاماق، .... [1]). در زبان تورکی از ریشه‌ی گؤبمه‌ک - کؤپمه‌ک مشتقات متعددی ساخته شده است: گؤبه‌ک (ناف، شکم. گؤب + -ه + -ک، پسوند تصغیر)، گؤبه‌له‌ک (قارچ، گؤب + -ه‌له‌ک، پسوند اسم‌ساز از فعل)، گؤبه‌له‌ن (قارچ، گؤب + -ه‌له‌ن، پسوند اسم‌ساز از فعل)، گؤبه‌چ (چاق، گؤب + -‌ه‌چ، پسوند اسم‌ساز از فعل)، کؤپوشگه‌مه‌ک (باد کردن صورت و پوست)، کؤپوک - کؤپه‌له‌ک (حباب گرد و مدور)، کؤپورمه‌ک (حباب آوردن)؛ و نیز کؤپرو (پل)، کؤپچوک (بالشک‌های نمدی برآمده در جلو  و عقب زین)، کؤپچه‌ک (چرخ و تکرلک ارابه)، ... نام غذای تاتاری کؤبه‌ته – گؤبه‌ته (در تورکی: کؤفته، مانند ته‌بریز کؤفته‌سی که مدوّر است) نیز ممکن است مرتبط با ریشه‌ی کؤپمه‌ک – گؤپمه‌ک باشد.

بنا به دوئرفئر کؤپمه‌ک نهایتا مرتبط با مصادر موغولی کؤخه (köxe-, köge-) و کؤخه‌ره (köxere-) به معنی برآمدن، قولومبه شدن، و «کؤخه‌رگه» (kögerge) به معنی پوست باد کرده، تولوم و کؤروک است. از این مصدر موغولی، در لهجه‌های زبان تورکی کلمات «کوْخا Koxa» و «کؤک Kök» (کؤگ) به معنی چاق و فربه هم وجود دارند. تعدادی از مشتقات مصدر گؤبمه‌ک  - کؤپمه‌ک در دیگر زبان و لهجه‌های تورکیک بدین شرح‌اند: کوپچه Küpçe (چوواشی)، کٶبٶٶ Köböö (ساخا-یاقوتی)، کامبور Kambur (تورکی تورکیه، گاگاووزی)، گوبه‌رمه‌ک Gübermek (تورکمنی)، کٶبه‌رگه Köberge (قاراچای، قومیق، خاقاسی)، خوپلایماق Xupplaymaq (اوزبیکی، اویغوری)، کٶبٶٶرو Köböörü (قیرقیزی)، خاوانگ Xavañ (تووینی)، ... مصادر کٶبه‌ره Köbere در مونقولی کلاسیک و کوبسیره Kubsire در زبان مانچو هر دو به معنی باد کردن و متورم شدن، و نیز کلمه‌ی کٶوئر Köver مجاری از همین ریشه‌اند.

٤-گؤبه‌ت - گومبه‌ت: کلمه‌ای تورکی  به معنی قولومبه و برآمده، گنبدمانند و گنبد است. ریشه‌شناسی تورکی این کلمه به دو شکل ممکن است:

الف-گؤبه + ت گؤبه‌ت گؤببه‌ت گؤمبه‌ت ( گؤنبه‌ت گۆنبه‌ت گنبد)

ب-گۆپمه‌ - گۆبمه‌ گۆببه گۆمبه گۆمبه + ت گۆمبه‌ت ( گۆنبه‌ت گنبد)

٢- «ت» در سردشت حرف پروتز اضافه ‌شده ‌به ‌آخر کلمه ‌است. این حادثه در توپونیم‌های تورک‌ایلی بسیار مشاهده می‌شود. مانند تبدیل نام شهر سالماس در غرب آزربایجان به سالماست (در متون قدیمی: سلماست)، یاسوکن یاسوکند، شاهسون شاهسوند، و نام روستای قطوند از توابعِ گلچیدر مریوان که‌ در اصل نام طایفه‌ی موغولی قاتاغان قاطاوان قَطَوَن قطوند، است؛ و .... حذف و یا اضافه ‌شدن حرف «ت» در آخر بعضی کلمات در زبان‌های تورکیک و ایرانیک معاصر مانند یادداشت یادداش (در تورکی جمهوری آزربایجان)، خورش خورشت (در فارسی)، و نیز در تورکی قدیم و باستان هم مشاهده شده است. مانند آوا-آبا (به معنی مرکز جمعیتی) آباد، گؤبه گؤبه‌ت، و شاید قبّه گنبد (بنا به یک نظر ریشه‌ی کلمه‌ی قبّه، کلمه‌ی تورکی گؤبه‌ت به معنی قولومبه و برآمده از مصدر گؤبمه‌ک - کؤپمه‌ک به معنی برآمدن و باد کردن و قولومبه شدن است: کؤپمه‌ - گؤبمه‌ گؤببه گؤمبه گؤمبه + ت گؤمبه‌ت گؤنبه‌ت گنبد)[2]، سۆیومبه (به معنی معبد) سؤیومبه‌ت (نام بنای تاریخی سلجوقی – اویغوری در اورمو و سمبول این شهر)، ....

عده‌ای نیز گومبه‌ت تورکی را از ریشه‌ی مصدر گؤممه‌ک به معنی دفن کردن دانسته‌اند: گؤممه‌ت گؤمبه‌ت گؤنبه‌ت.

معماری مقبره ‌و فرهنگ ساختن مقبره - بقعه‌ – تربه ‌بر روی مزارها مخصوصاً مقابر دارای قبّه‌ به ‌شکل گونبد و مخروط و هرم، با آمدن تورکان سلجوقی به اراضی ‌ایران امروز وارد و سپس تبدیل به ‌یک رسم و سنت شد. در حالی که ‌قبل از آن چنان رسمی در این سرزمین وجود نه‌داشت. اصطلاح «گونبدی» که در آغاز در زبان دری به معنی چادری که با یک ستون بر پای می‌ایستاد بود، موید این واقعیت است که معماری گونبد اقتباس و تکامل «چادیر» تورک - موغول است.گونبدهای مخروطی و هرمی (به فارسی «گونبد رک») که مستقیماً ملهم از چادیرهای تورک - موغول بود؛ در مقابر سلاطین و امرای دوره‌ی امپراتوری تورک سلجوقی بسیار استفاده می‌شد. تقریباً تمام نمونه‌های مقبره‌ها و دیگر بناهای قبّه‌ای تاریخی از جمله مساجد گونبددار در ایران، ساخته شده و محصول دوره‌ی تورک تاریخ ایران و مربوط به دولت‌ها - سلسله‌های تورک سلجوقی (اوج و کمال معماری عموماً و معماری گونبدسازی خصوصاً در ایران)، ایل‌خانی، تیموری، قویون‌لو، قیزیل‌باش و قاجار است (مانند «گونبد قونقور اؤله‌نگ – سلطانیه» سومین گونبد بزرگ جهان و آرام‌گاه اولجایتو ایل‌خان، گونبد علویان همدان، توربه - بقعه‌ها‌ی معروف تورک - موغول مراغه، گونبدهای سلجوقی خرقان، ...). اغلب روستاها با نام گونبد در ایران در تورک‌ایلی (اورمو، همدان، تهران، اراک، تبریز، مراغه، ملایر، خوی، بیجار، ورامین، قزوین، سراب، ساووج‌بولاق، قوم، ...) و دیگر مناطق تورک‌نشین (دره‌گز، نیشابور، فیروز آباد، سیرجان، قوچان، ...) قرار دارند.گونبد قابوس بزرگ‌ترین شهر دارای کلمه‌ی گونبد در نام خود، مرکز منطقه‌ی ملی تورکمن – تورکمه‌ن‌یورت و یا تورکمن صحرا است، ...[3].

نتیجه: بین کلمه‌ی قُبّه و گؤبه‌ی تورکی، هم‌چنین بین گُنبد و گۆمبه‌ت تورکی شباهت ظاهری و معنایی جالب توجهی وجود دارد. هیچ کدام از دو کلمه‌ی قبه و گنبد دارای ریشه‌ی ایرانیک نیستند. احتمال وجود ارتباط ریشه‌شناسیک بین کلمه‌ی قُبّه و «گؤبه‌»ی تورکی وجود دارد و کلمه‌ی گنبد اقلا در مناطق تورک‌نشین و زبان‌های تورکیک، اغلب محرّف کلمه‌ی تورکی «گۆمبه‌ت» است. مفهوم گنبد، همان‌گونه که ذکر شد، به وجود آمده در جهان تورکیک است.

Sunday, April 13, 2025

صورت جلسه‌ی تورکی دادگاه ‌تورک در «سردشت» آزربایجان به ‌تاریخ ١٩١٢ هنگامی که‌ جزئی از «نواحی شرقی» عوثمان‌لی بود، و ریشه‌شناسی تورکی نام سردشت

 

صورت جلسه‌ی تورکی دادگاه ‌تورک در «سردشت» آزربایجان به ‌تاریخ ١٩١٢ هنگامی که‌ جزئی از «نواحی شرقی» عوثمان‌لی بود، و ریشه‌شناسی تورکی نام سردشت 

مئهران باهارلی

در این مقاله ‌متن یک صورت جلسه‌ی تورکی دادگاه ‌تورک در شهر سردشت (ساری داش-سارداشیت) آزربایجان هنگامی که ‌جزئی از «نواحی شرقی» عوثمان‌لی در تاریخ ١٤ جولای ١٩١٢ بود، و ریشه‌شناسی چند توپونیم تورکی ذکر شده ‌در آن (سردشت، ساووج‌بولاغ، موکری – بوکری، قولغه‌تپه، یل تمر، بیرم – بایرام، ...) را تقدیم کرده‌ام.

ایرانِ عوثمان‌لی: مفهوم و اصطلاح تاریخی - جوغرافیایی «ایرانِ عوثمان‌لی» (عوثمان‌لی ایرانی، Osmanlı İranı)، به ‌معنی مناطقی از ایران امروزی است که‌ در برهه‌هایی از زمان حقوقا و یا عملا جزئی از قلم‌روی امپراتوری عوثمان‌لی و تحت کونترول نظام اداری و یا اوردوی عوثمان‌لی بودند. مشابه ‌«اوروپای عوثمان‌لی»، «آفریقای عوثمان‌لی»، «قفقاز عوثمان‌لی» و ... به ‌معنی بخش‌هایی به ‌ترتیب از اوروپای شرقی -جنوب شرقی، شمال آفریقا و یا قفقاز که ‌در قلم‌روی امپراتوری عوثمان‌لی قرار داشت. مهم‌ترین این زمان‌ها عبارتند از ایرانِ عوثمان‌لی دوره‌ی دولت قیزیل‌باش (صفوی) در زمان سلطان سلیمان قانونی و سپس تا ١٦٨٣؛ ایرانِ عوثمان‌لی دوره‌ی فترت بعد از حمله‌ی اشرف افغان و سقوط دولت قیزیل‌باش، و ایرانِ عوثمان‌لی دو دهه‌ی اول قرن بیستم (١٩٠٠-١٩٢٠) [1].

نواحی شرقیه‌ی عوثمان‌لی: مفهوم و اصطلاح «نواحی شرقیه» (دوغو بوجاق‌لاریNevâhi-i Şarkiye) یکی از مصادیق ایران عوثمان‌لی و به ‌معنی قسمت‌هایی از استان امروزی آزربایجان غربی و هم‌چنین استان‌های کوردستان و کرمانشاه‌ است که ‌از سال ١٩٠٦ تحت حاکمیت حقوقی و یا عملی امپراتوری عوثمان‌لی قرار داشتند. نواحی شرقیه‌ مرکب از دو قسمت تورک‌نشین شامل ماکو، قه‌رئین (سیه چشمه)، آواجیق، چالدیران، مناطقی در اطراف سالماس، مناطقی در اطراف اورمو، سولدوز، .... و قسمت قبلا تورک‌نشین این استان‌ها که ‌در قرون اخیر مبدل به‌ مناطق تورک – کورد شده ‌بودند مرکب از ساووج‌بولاق (مهاباد)، بانا (بانه)، خانا (پیرانشهر)، سارداش (سردشت)، اوشنو (اشنویه)، سننه ‌(سنندج)، ..... بود.

تورک‌ها-تورکمان‌ها و موغول‌های علوی و سنی تغییر زبان داده ‌به ‌کوردی: بسیاری از کوردزبان‌های امروزی استان‌های آزربایجان غربی، و شمال و شرق استان‌های کوردستان و کرمانشاه، تورک‌ها‌-تورکمان‌ها و موغول‌های علوی و سنی تغییر زبان داده ‌به ‌کوردی در دوره‌ی صفویان (به‌ سبب تورکمان‌کُشی، سنّی‌کُشی و علوی‌کُشی توسط آن‌ها) و به ‌بعد هستند. (منطقه‌ی اولیه‌ و اصلی کوردنشین، جائی در شمال شرقی عراق بود که در قرون اخیر به‌‌‌ سبب تغییر زبان بومیان مناطق مجاور به‌ کوردی، به طور پیوسته ‌و به تدریج شمالاً و غرباً و جنوباً و شرقاً گسترش یافته ‌است. اگرچه‌ اغلب کوردزبان‌های امروزی در شمال عراق هم اصلا اعرابی هستند که با ایرانیک‌زبان‌ها و با تورکمان‌های سنّی و علوی آمیخته و ‌به ‌کوردی تغییر زبان داده‌اند). مخصوصا منطقه‌ی موکریان آزربایجان در قرون گذشته ‌تماما تورک‌نشین و موغول‌نشین بود که ‌بعدها قسمت‌هایی از آن بوکان، سارداش (سردشت)، اوشنو (اشنویه)، ساووج‌بولاق (مهاباد) و خانا (پیرانشهر) عمدتا به ‌دلیل تغییر زبان تورک‌ها و موغول‌ها، کوردزبان شده‌ است. به همین سبب اکثریت مطلق توپونیم‌ها در مناطق کوردنشین فعلی امروز در غرب ایران، مخصوصا در ناحیه‌ی موکریان آزربایجان دارای ریشه‌ی آلتاییک – تورکیک – مونقولیک است. اکثر توپونیم‌ها (سردشت، ساووج‌بولاق، موکری – بوکری، یل تمر، قولغه‌تپه، جزء دوم مه‌رگه‌وه‌ر، بایرام)، هم‌چنین نام‌های اشخاص و عناوین (آغا، خان، پاشا، قوچ، به‌ی، اه‌فه‌ندی، میرزه، قولو، باشی، اوغلو) ذکر شده ‌در این صورت جلسه ‌هم، تورکی – موغولی هستند (در ادامه‌ی مقاله).

نائب قضاء سردشت: صورت جلسه‌ را «نائب قضاء» سردشت که نامش قید نه‌شده مُهر کرده ‌است. «قضاء» در تقسیمات اداری – کشوری عوثمان‌لی واحدی بود که ‌امور قضائی آن توسط یک قاضی مستقر در مرکز قضاء اداره‌ می‌شد. در سیستم قضائی عوثمان‌لی هنگامی که‌ قلم‌روی یک قضاء بزرگ بود و قاضی مستقر در مرکز قضاء به‌ تنهایی نه‌می‌توانست به ‌امور قضایی تمام نواحی قضاء رسیده‌گی کند، مسئولیت و اختیارات قضائی این‌گونه ‌نواحی را به ‌«نائب قضاء» محول می‌کرد[2].

این سند از جهت تاریخ منطقه‌ی سردشت آزربایجان هنگامی که جزئی از قلمروی عوثمان‌لی («ایران عوثمان‌لی» و «نواحی شرقی» عوثمان‌لی) در سال ١٩١٢ بود، تاریخ عدلیه ‌و دستگاه‌ قضایی تورک، و نیز تاریخ کاربرد تورکی به‌ عنوان یک زبان رسمی و حقوقی مکتوب در آزربایجان و تورک‌ایلی و ایران حائز اهمیت است.

Friday, April 11, 2025

کتیبه‌ی تورکی «بسم الله‌ داشی» (سنگ بسم الله) اثر «میرزه‌ محمدعلی قارایی» ملقب به‌ سنگلاخ قوچانی در تبریز

 

کتیبه‌ی تورکی «بسم الله‌ داشی» (سنگ بسم الله) اثر «میرزه‌ محمدعلی قارایی» ملقب به‌ سنگلاخ قوچانی در تبریز 

مئهران باهارلی

یکی از سنگ‌نوشته‌ها‌ی تاریخی دارای عبارات تورکی در ایران و تورک‌ایلی، «بسم الله ‌داشی» (به ‌فارسی سنگ بسم الله) است که‌ در موزه‌ی آزربایجان در تبریز نگه‌داری می‌شود. این اثر مرمر عظیمی است به‌ طول ٣٨٠ سانتی‌متر، عرض ۱۳٣ سانتی‌متر، قطر ٣٥ سانتی‌متر، و وزن تقریبی ۳ هزار کیلوگرم که بر روی آن عبارت «بسم الله‌ الرحمن الرحیم» و دیگر عبارات عربی و فارسی و تورکی و نقش‌ها و تزئین‌های پراکنده‌ حجاری شده است. «بسم الله ‌داشی» اثر «میرزه ‌محمدعلی قارایی» (١٧٧١؟ - ‏١٨٧٧) از ایل تورک قارای (قرائی) قوچان، معروف به‌ «خامه‌روان» و متخلص به ‌سنگلاخ؛ خطاّط، حجّار، شاعر و ادیب، عارف و جهان‌گرد تورک، و از رجال مشهور عهد فتح‌علی شاه، محمد شاه ‌و ناصرالدین شاه ‌قاجار است. جالب توجه است که «نه‌دیر شاه قالاتی قایایازیتی» - کتیبه‌ی کلات نادری، دیگر نمونه‌ی سنگ‌نوشته‌های تورکی در ایران هم مربوط به تورک‌های خوراسان است. (شعر تورکی کتیبه‌ی کلات نادری به امر نادر شاه افشار از طرف گلبن افشار سروده[1] شده و به امر حاکم وقت کلات که از خوانین تورک جلایر بود بر سینه‌ی کوه حک شده است[2]. این هر سه، مانند میرزه محمدعلی قارای از تورک‌های خوراسان بودند).

میرزه ‌محمدعلی قارایی، در سن ۵۵ ساله‌گی از قوچان خارج شد و نیمه‌ی دوم عمر خود تا ١١٠ ساله‌گی را در گردش و سیاحت جهان گذراند. به ‌آسیای میانه‌ - تورکستان، افغانستان و هندوستان سفر کرد. بیش از ۲۵ سال در ممالک عوثمان‌لی (آسیای صغیر -آناتولی و آزربایجان و حجاز و کربلا و مصر و استانبول) زنده‌گی نمود. در حیات استانبول با استادان و دانشمندان و هنرمندان و اعیان عوثمان‌لی تماس و مراوده‌ داشت که‌ در اكرام و تعظیم و تجلیلش بسیار كوشیدند. بعد از آن به ‌قاهره‌ - مصر رفت و ‌۲۵ سال در آن کشور اقامت کرد. خدیو عوثمان‌لی مصر محمدعلی پاشا او را با احترام پذیرفت و امور سنگ‌نویسی را به ‌او سپرد. ....

میرزه‌ محمدعلی قارایی سنگلاخ «بسم الله‌ داشی» را در طول هشت سال هنگام اقامت خود در ق‍‍اه‍ره‌ - مصر آفریده و در سال ١٨٥٤ به اتمام رسانده است. نیت میرزه‌ محمدعلی قارایی سنگلاخ از خلق «بسم الله داشی»، همانگونه که در مکتوبش به ‌صدراعظم عوثمان‌لی هم بیان کرده، نصب آن با مساعدت سلطان عوثمان‌لی در مرقد پیغامبر اسلام بود تا «بدین وسیله ‌ابواب مفاخرت بر روی سلاطین آل عثمان گشوده ‌شود و باعث علو مقام سلطان عوثمان‌لی و بزرگان آن دیار در نزد خواص و عوام که‌ به زیارت بیت الله ‌می‌روند و سبب دعای خیر برای دولت علّیه‌ی عوثمان‌لی تا روز قیامت و .... گردد»[3].

پس از اتمام «بسم الله ‌داشی»، میرزه ‌محمدعلی قارایی آن را به ‌محمد علی پاشا خدیو عوثمان‌لی در مصر تقدیم نمود تا او امر و خرج انتقال این سنگ فوق العاده ‌سنگین را متقبل شود. وی ظاهرا توقع پاداشی درخور برای خود نیز داشت. اما محمدعلی پاشا به ‌دلایلی (حمله‌ی وهابیون به‌ مدینه؟ پاداش گزاف؟ مجاز نه‌بودن به‌ نصب آن در مرقد پیغمبر اسلام؟ نامناسب تشخیص دادن سنگ؟، ...) تقاضای او را نه‌پذیرفت. پس از آن میرزه‌ محمدعلی قارایی سنگلاخ «بسم الله ‌داشی» را با موافقت و مساعدت دولت عوثمان‌لی با كشتی از مصر به‌ در سعادت در استانبول برد ‌و به ‌سلطان عبدالعزیز خان عوثمان‌لی تقدیم کرد تا دولت عوثمان‌لی به‌ هزینه‌ی خود آن را به ‌مدینه ‌منتقل و به ‌او نیز پاداش درخوری پرداخت نماید. اما مقامات عوثمان‌لی تصمیم‌گیری در این موضوع را به‌ شورای معارف عوثمان‌لی ارجاع دادند. شورای معارف عوثمان‌لی با نصب «بسم الله ‌داشی» در مرقد پیغمبر اسلام در مدینه ‌موافقت نه‌کرد[4] اما در قدردانی از زحمات میرزه ‌قارایی پیشنهاد خریدن «بسم الله‌ داشی» با قیمتی معقول «اهل خبره» را بدو داد. این پیشنهاد با مخالفت میرزه‌ محمدعلی قارایی سنگلاخ مواجه‌ شد[5].

پس از آن میرزه ‌محمدعلی قارایی سنگلاخ تصمیم گرفت «بسم الله‌ داشی» را به ‌ایران منتقل و در حرم امام رضا در مشهد نصب کند. وی که ‌در این اوان حدود ١٠٨ سال داشت، با مساعدت و کومک مادی میرزه جعفر خان مشیرالدوله ‌سفیر کبیر قاجار در بندر اسکندریه‌ كه ‌در بازگشت از اوروپا در استانبول بود «بسم الله ‌داشی» را از قاهره ‌به‌ اسکندریه‌ و از طریق دریای مدیترانه ‌به ‌استانبول و از آنجا با مساعدت میرزه عبدالرحیم خان سرکونسول قاجار در تفلیس، از طریق دریای سیاه ‌به ‌بندر پوتی[6] گورجستان در ساحل دریای سیاه، سپس از مسیر قفقاز، تفلیس، ایروان و نخجوان، با زحمت و مرارت فراوان و به ‌کار گرفتن قریب به ‌صد کارگر و ارابه‌های گاوی و ده‌ها گاو کوهان‌دار و اسب و قاطر که ‌بسیاری حین حمل و نقل تلف شدند به ‌تبریز ‌آورد.

در تبریز «بسم الله ‌داشی» برای تماشای مردم در یکی از حجرات مدرسه‌ی اکبریه[7] قرار داده شد و با استقبال گسترده‌ی مردم روبه‌رو گشت[8]. میرزه ‌محمدعلی قارایی سنگلاخ خود در منطقه‌ی سرخاب تبریز مقیم شد و یک سال آخر عمرش را در تبریز گذارد. او در این زمان آرزو داشت تا آن «حجر شریف و گوهر منیف» را با کومک ناصرالدین شاه‌ به‌ مشهد حمل و در آستان حرم حضرت امام رضا در «محل مخصوص و موضع مرغوبی» نصب کند[9]. اما علی‌رغم مساعدت‌های ناصرالدین شاه ‌این امر هم به ‌علل متعدد (سنگینی بسم الله‌ داشی، نه‌بودن وسائل و امکانات حمل، مشکلات راه‌های کشور، عدم همراهی مظفرالدین میرزا، ...) تحقق نه‌یافت. یک سال بعد میرزه ‌محمدعلی قارایی سنگلاخ در اثر سن زیاد فوت کرد و در بقعه‌ی سیّد ابراهیم (شیخ ابراهیم حکمران تبریز در زمان اوزون حسن) واقع در محله‌ی ده‌وه‌چی (خیابان شمس تبریزی) دفن شد. «بسم الله‌ داشی» نیز به‌ احترام او در دیواره‌ی غربی بقعه‌ی سید ابراهیم در مقابل کنار مزار وی نصب گردید. بعد از انقلاب اسلامی بدل سنگ ساخته‌ شد و سنگ اصلی در سال ١٩٩٣ به‌ طبقه‌ی هم‌کف موزه‌ی آزربایجان منتقل گشت.

Sunday, April 6, 2025

سلطان عبدالحمید دوم: تبریز، اورمو (اورمیه)، سالماس (سلماس) و اوجان شهرهای تورک هستند، روزی خواهد آمد که ‌در تبریز پرچم تورک برافراشته‌ خواهد شد

 

سلطان عبدالحمید دوم: تبریز، اورمو (اورمیه)، سالماس (سلماس) و اوجان شهرهای تورک هستند، روزی خواهد آمد که ‌در تبریز پرچم تورک برافراشته‌ خواهد شد 

مئهران باهارلی

 

SULTAN II. ABDÜLHAMİD:

TEBRİZ, URMU (RUMİYE), SALMAS VE OVCAN TÜRK ŞEHİRLERİDİR, GÜN GELECEK TEBRİZ'DE TÜRK BAYRAĞI GÖNDERE ÇEKİLECEKTİR.

SULTAN ABDULHAMID II:

TEBRIZ, URMU (URMIA), SALMAS AND OVCAN (OJAN) ARE TURKISH CITIES, THE DAY WILL COME WHEN THE TURKISH FLAG WILL BE RAISED IN TEBRIZ.

خلاصه:

سلطان عبدالحمید دوم محبوب‌ترین سلطان عوثمان‌لی در نزد مردم تورک ساکن در تورک‌ایلی و ایران است. اشعار مدیحه‌ی متعدد سروده ‌شده از طرف تورک‌ها و حتی فارس‌ها برای سلطان عبدالحمید هم این واقعیت را نشان می‌دهد. مهم‌ترین دلیل این محبوبیت، پروژه‌ی اتحاد اسلام سلطان عوثمان‌لی بود که برادری و هم‌بسته‌گی تمام گروه‌های مسلمان اورتودوکس و هترودوکس در جهان اسلام را تبلیغ می‌کرد و از آن‌ها در برابر تجاوزات دولت‌های امپریالیستی اوروپایی – صلیبی دفاع می‌نمود. دومین دلیل، حمایت سلطان عوثمان‌لی از اصلاحات دموکراتیک در ایران قاجاری بود. دلیل سوم، حمایت سلطان عبدالحمید از حقوق زبانی و ملی ملت تورک ساکن در تورک‌ایلی و ایران بود. ماجرای تلگراف مظفرالدین شاه‌ برای لغو ممنوعیت تعلیم و تعلم به ‌زبان تورکی در مدارس جدید، با تشویق و توصیه‌ی سلطان عبدالحمید، در تاریخ ثبت شده ‌است. در یکی از قسمت‌های سریال «پایتخت، عبدالحمید» سلطان عبدالحمید حین مکالمه‌ با درباریانش، تبریز، اورمو (اورمیه)، سالماس (سلماس) و اوجان واقع در آزربایجان ایران را شهرهای تورک می‌خواند و می‌گوید ‌وظیفه‌ی ما خواستن آن‌ها است و روزی خواهد رسید که‌ پرچم تورک بر تبریز برافراشته‌ شود. این بیانات که در تطابق با تورک‌گرایی معلوم سلطان عبدالحمید هستند، در بعضێ مقاله‌ها هم به او منسوب شده‌اند. امری که – صرف نظر از صحت انتساب این بیانات به سلطان عبدالحمید - نشان می‌دهد که او مشهور به حمایت از حقوق ملی مردم تورک در تورک‌ایلی و استقلال و احتمالا الحاق آن به عوثمان‌لی بوده است.

Özet

Sultan II. Abdülhamid, İran ve Türkili'de yaşayan Türk milleti arasında en sevilen Osmanlı Sultanıdır. Sultan Abdülhamid için Türkler ve hatta Farslar tarafından yazılan birçok övgüleme (methiye) de bu gerçeği doğrulamaktadır. Bu popülerliğin başlıca nedeni Osmanlı Sultanı'nın “Müsülmanlar Birliği” (İttihad-ı İslam) projesiydi. Bu proje, İslam dünyasındaki tüm Ortodoks ve Heterodoks Müslüman gruplar arasında kardeşliği ve dayanışmayı teşvik etmeyi, onları Avrupa emperyalist - Haçlı devletlerinin saldırılarına karşı savunmayı amaçlıyordu. İkinci neden Sultan'ın Kacar İranı'ndaki demokratik reformlara verdiği destekti. Sultan Abdülhamid'in Türkili ve İran'da yaşayan Türk milletinin dilsel ve ulusal haklarına verdiği destek üçüncü nedendi. Muzaffereddin Şah'ın Sultan Abdülhamid'in teşviki ve tavsiyesiyle İran’da modern okullarda Türkçe öğretim ve öğrenime konulan yasağın kaldırılması yönündeki telgrafı tarihe geçmiştir.

TRT'nin "Başkent Abdülhamid" dizisinin bir bölümünde Sultan Abdülhamid, saray mensuplarıyla konuşurken, hepsi İran Azerbaycanı'nda bulunan Tebriz, Urmu (Rumiye, Urmiye), Salmas ve Ovcan'dan Türk şehirleri olarak bahsediyor. Onları istemenin bizim görevimiz olduğunu belirtiyor ve Türk bayrağının Tebriz'e çekileceği günün kesinlikle geleceğini öngörüyor. Sultan Abdülhamid'in bilinen Türkçülüğüyle örtüşen bu ifadeler, bazı makalelerde de ona atfedilmiştir. Bu da, bu ifadelerin Sultan Abdülhamid'e atfedilmesinin doğruluğundan bağımsız olarak, onun Azerbaycan ve Türkili'deki Türk halkının ulusal haklarını, bağımsızlığını ve muhtemelen Osmanlı İmparatorluğu'na ilhakını desteklemesiyle ünlü olduğunu göstermektedir.

Abstract

Sultan Abdulhamid II is the most beloved Ottoman Sultan among the Turkish nation living in Iran and Turkili. The many eulogies composed by Turks and even Persians for Sultan Abdulhamid also attest to this fact. The primary reason for this popularity was the Ottoman Sultan's project of Islamic Unity. This project aimed to promote brotherhood and solidarity among all Orthodox and heterodox Muslim groups in the Islamic world, defending them against the aggressions of European-Crusader imperialist states. The second reason was Sultan's support for democratic reforms in Qajar Iran. The third reason was Sultan Abdulhamid's support for the linguistic and national rights of the Turkish nation living in Turkili and Iran. Mozaffar al-Din Shah's telegram, with the encouragement and advice of Sultan Abdulhamid, to lift the ban on teaching and learning in the Turkish language in new schools, is recorded in history.

In one of the episodes of the TRT series "Capital, Abdulhamid," Sultan Abdulhamid, while talking to his courtiers, refers to Tebriz, Urmu (Urmia), Salmas, and Ovcan, all located in Azerbaijan, Iran, as Turkish cities. He states that it is our duty to claim them and predicts that the day will come when the Turkish flag will be raised over Tabriz. These statements, which align with Sultan Abdulhamid's Turkism, have also been attributed to him in some articles. This demonstrates that, regardless of the accuracy of attributing these statements to Sultan Abdulhamid, he was renowned for supporting the national rights of the Turkish people in Iranian Azerbaijan, their independence and possibly its annexation to the Ottoman Empire.

Saturday, April 5, 2025

علی‌محمد فره‌وشی: جنایات آشوری‌ها و اسمعیل آقای کورد، کشتار هفت‌صد هزار تن در اورمو و قراء اطراف آن، و جنایت جنگی قتل عام کلیه‌ی اهالی روستای تورک عسکرآوا (عسگرآباد)

 

علی‌محمد فره‌وشی: جنایات آشوری‌ها و اسمعیل آقای کورد، کشتار هفت‌صد هزار تن در اورمو و قراء اطراف آن، و جنایت جنگی قتل عام کلیه‌ی اهالی روستای تورک عسکرآوا (عسکرآباد) 

مئهران باهارلی

علی‌محمد فره‌وشی (مترجم همایون) مترجم فارسی خاطرات بازیل نیکیتین، در یک زیرنویس طولانی در این کتاب، به‌ کشتارها و جنایات مارشیمون – آشوری‌ها و «اسمعیل آقای کورد« (سیمیتقو) در اورمو و روستاهای اطراف آن، و هم‌چنین جنایت جنگی قتل عام کلیه‌ی اهالی روستای تورک عسکرآوا (عسگرآباد) اورمو[1] توسط آشوری‌ها اشاره ‌کرده‌ است.

Tuesday, April 1, 2025

ریشه‌شناسی سمج و سیمیتن از مصدر سیمتاماق به معنی بی‌اعتنائی، و اسامی سیمجور و سیمیتقو

 ریشه‌شناسی سمج و سیمیتن از مصدر سیمتاماق به معنی بی‌اعتنائی، و اسامی سیمجور و سیمیتقو

 

مصدر تورکی سیمته‌مه‌ک Simtemek سیمتاماق Sımtamaq به معنی بی‌اعتنائی کردن، بی‌خیال و لاقید بودن، اهمال و غفلت؛ سیمتالماق Sımtalmaq به معنی بی‌اعتنا و لاقید شدن؛ سیمتاق Sımtaq به معنی بی‌خیال و بی‌اعتناء، سیمتاق‌سیز Sımtaqsız به معنی فرد به دور از بی‌اعتنایی و لاقیدی است.

از همین ریشه است کلمات تورکی سیمج Simc  که در فورم سمج به زبان فارسی هم وارد شده، و سیمیته‌ن Simiten به معنی پُررو، سرسخت و مقاوم و مُصِرّ بی‌اعتنا به ناراحتی و ناخشنودی دیگران: سیمتان سیمته‌ن سیمیته‌ن (کلمه‌ی تورکی سیمیته‌ن، غیر از کلمه‌ی مرکب فارسی «سیمین‌تن» با ریشه و معنای کاملا متفاوت است).

ممکن است سیمجور Simcür در نام سیمجوریان، نخستین خاندان-دولت تورک در شرق ایران (نیشابور، قهستان؛ اواخر قرن نهم و اوائل قرن دهم میلادی قبل از غزنویان)، تاسیس شده توسط سیمجور دواتی هم مرتبط با همین ریشه باشد.

کلمه‌ی دیگر از این ریشه نام سیمیتقو Simitqo است که مردم تورک برای رئیس اشقیاء کورد در سال‌های جنگ جهانی اول اسماعیل آقا «سمکو» استفاده می‌کنند. نام سیمیتقو مرکب است از بن تورکی «سیمیت» و پسوند -قو که احتمالا محرف عنوان تورکی – موغولی آقا آقو قو، جمعا به معنی گستاخ و بی‌ملاحظه است.

نوت: فورم کوردی «سمکو» ظاهرا مرکب از سم، مخفف اسماعیل و -قو محرف عنوان تورکی – موغولی آقا آقو قو؛ و یا پسوند تورکی تحبیب -کو، -چو است. در زبان تورکی پسوندهای -وْ، -وْش، –ه‌ش، –یش، -ان، -چوْ، -کوْ، -کا، ... به اولین هجا و یا دو هجای اول یک اسم اضافه می‌شوند و مفهوم دوست داشتنی بودن، محبت، صمیمیت و ... را افاده می‌کنند: سلیمان سولوْ؛ محمود ماهمیت ماهو؛ به‌به - به‌به‌ک به‌به‌ش، به‌بیش؛ دایی دایکو؛ علی اه‌لوْش؛ فاطمه فاطما فاطوْش؛ منوچهر منوْش؛ ابراهیم ایبو، ایبوش، ایبیش؛ زینب زئینو، زئینوش؛ محمد مه‌مه‌ت مه‌مو، مه‌میش؛ ملیحه ملان؛ سریه سران؛ .... در زبان‌های بالکانی (سربی، آلبانیایی، یونانی، ...) هم پسوندهای تحبیب مشابه –چو، کو، -یکو، -کا، ... وجود دارد.

Friday, March 28, 2025

اَمْسَیْتُ کُردیّاً و اَصْبَحْتُ عَرَبیّاً، معنی واقعی آن، و استنتاجات نادرست محمد قزوینی

اَمْسَیْتُ کُردیّاً و اَصْبَحْتُ عَرَبیّاً، معنی واقعی آن، و استنتاجات نادرست محمد قزوینی 

مئهران باهارلی

عبدالرشید باکویی مولف کتاب تلخیص الآثار و عجائب الملک القهار، که در نیمه‌ی دوم قرن چهارده میلادی، پنج قرن بعد از روزگار ابن یزدان‌یار مازنی و مازندرانی نخستین بار در تاریخ ادعای بی پایه و کذب اورمویی و آزربایجانی بودن او را مطرح کرده، هم‌چنین اولین و تنها کسی است که ادعا نموده ابن یزدان‌یار گوینده‌ی عبارت «امسیت کردیا واصحبت عربیا» است. اما این ادعای عبدالرشید باکویی هم مانند ادعای او دائر بر آزربایجانی و اورمویی بودن ابن یزدان‌یار، بی پایه ‌و کذب است.‌ گوینده‌ی عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا ابن یزدان‌یار مازنی و مازندرانی نیست، و این عبارت قبل و بعد از او عینا و یا در صورت‌های دیگر و با انتساب به عجم، کورد و تورک، به صورت یک ضرب‌المثل ورد زبان‌ها بوده‌ و به ‌اشخاص متعدد دیگری نسبت داده شده ‌است (در ادامه‌ی مقاله). سیر تاریخی این عبارت – ضرب‌المثل چنین است:

Tuesday, March 25, 2025

ابن یزدان‌یار یک مازنی – تبری اهل «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» در مازندران، و مزار او در جوار مزارهای شیخ شروین از جبال شروین و شیخ عَرفِه ‌از ده ‌اَرفِه‌ در جنوب ساری بود، نه از ‌اورمو (اورمیه) در آزربایجان

 

ابن یزدان‌یار یک مازنی – تبری اهل «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» در مازندران، و مزار او در جوار مزارهای شیخ شروین از جبال شروین و شیخ عَرفِه ‌از ده ‌اَرفِه‌ در جنوب ساری بود، نه از ‌اورمو (اورمیه) در آزربایجان 

مئهران باهارلی

IBN-I YAZDĀNYĀR HAILED FROM ORAM OR ORM CITY, SITUATED IN THE SOUTH OF SĀRĪ IN MĀZANDARĀN, AND BELONGED TO THE MĀZANĪ (TABARĪ) ETHNICITY. HIS TOMB WAS LOCATED NEAR THE TOMBS OF SHEIKH SHERWIN AND SHEIKH ARFE IN THE SAME REGION. IBN-I YAZDĀNYĀR WAS NOT FROM THE CITY OF URMU IN AZERBAIJAN, NOR IS HIS TOMB LOCATED THERE.

Méhran Baharlı

خلاصه

در منابع اولیه‌ دلائل، قرائن و شواهد متعددی وجود دارند که‌ نشان می‌دهند شیخ صوفی ابن یزدان‌یار (بین ٩٥٠-٨٥٠ میلادی) اهل «اُرَم-اُرْم» واقع در جنوب ساری در مازندران، و دارای قومیت مازنی (تبری) بود. در کتاب اللمع تالیف قرن ١٠ میلادی، ابن یزدان‌یار «الثور الاُرَمی» به معنی «گاو مازندرانی» نامیده ‌شده ‌است. گاو مازندران از معروف‌ترین سمبول‌های تاریخی و اوسطوره‌ای سرزمین تبرستان است. بنا به صفوة الصفا، مزار ابن یزدان‌یار اقلا تا نیمه‌ی اول قرن ١٤ میلادی در ارم در جوار مزارهای شیخ شروین و شیخ عَرفِه ‌در جنوب ساری در مازندران قرار داشت، و شیخ صفی‌الدین (١٢٥٢-١٣٣٥ میلادی) هر سه قبر را زیارت کرده بود. در هیچ‌کدام از منابع اولیه ‌ابن یزدان‌یار از شهر اورمو در آزربایجان و یا به ‌صورت آزربایجانی معرفی نه‌شده‌ است. پنج قرن بعد از حیات ابن یزدان‌یار، عبدالرشید باکویی که به‌ سبب شباهت املایی «اُرَمی-اُرْمی» (منسوب به ‌«اُرَم-اُرْم » در مازندران) و«اُرْمی-اُروُمی» (منسوب به ‌شهر اورمو در آزربایجان)، دوچار اشتباه شده و این دو را یکی گمان کرده بود، برای نخستین بار ادعا نمود ‌ابن یزدان‌یار اهل شهر اورمو در آزربایجان بود. پس از آن، این دروغ در بسیاری از آثار متاخر تکرار شده ‌است. در قرن اخیر نیز به‌ دلائل سیاسی (ناسیونالیسم ایرانی، آفریدن تاریخ ایرانیک و زرتشتی برای آزربایجان و اورمو، مهندسی هویت قومی – ملی آزربایجانی غیر تورک، تورک‌زدائی از اورمو و غرب آزربایجان، ...) داستان‌هایی مجعول در باره‌ی قبر و سنگ قبر ابن یزدان‌یار در شهر اورمو و کشف شدنشان ساخته‌ شده ‌است. این دروغ‌پردازی‌ها را وجود افسانه‌های متاخر زرتشتی از قبیل تولد زرتشت در آزربایجان و یکی بودن چیچست اوستا با شاهو تالا – اورمو گؤلو (دریاچه‌ی اورمو)، .... – ادعاهای که‌ به لحاظ علمی ‌مردود و نادرست هستند - تشدید کرده‌ است. در این رساله ‌برای نخستین بار به‌ طور جامع و سیستماتیک به موضوع محل تولد و قومیت ابن یزدان‌یار پرداخته، دلائل ‌و قرائن و شواهدی که ‌اثبات می‌کنند ابن یزدان‌یار اهل «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» واقع در جنوب ساری در مازندران بود را عرضه‌ و تحلیل کرده‌ام. 

Abstract

There is a wealth of evidence in the primary sources indicating that the Sufi sheikh Ibn-i Yazdānyār (between 950-850 AD) hailed from Oram or Orm city, situated in the south of Sārī in Māzandarān, and belonged to the Māzanī (Tabarī) ethnicity. In Kitab al-Lama’, written in the 10th century AD, Ibn-i Yazdānyār is referred to as “Al-Thawr al-Oramī”, which translates to “Māzandarānī cow”. The Mazandaran cow is one of the most famous historical and mythological symbols of Mazandaran also known as Tabaristan. According to the Safwat al-Safa, the tomb of Ibn Yazdānyār, was located in the 14th century near the tombs of Sheikh Sherwin and Sheikh Arfe in Oram or Orm, south of Sari, Mazandaran. Sheikh Safī al-Dīn (1252-1335 AD) had visited the three graves. None of the primary sources have stated that Yazdānyār is from Urmu (Urmia) city in Azerbaijan. Abdulrashid Bakui is the first person in history to make such a claim after five centuries. However, he was confused between “Orami-Urmi” (from “Oram-Urm” in Mazandaran) and “Urmi-Urumi” (from “Urmu Urmia” in Azerbaijan) due to their similar Arabic writing. After Bakui, his incorrect and unfounded claim has been repeated in other books. Over the last century, due to various political reasons such as Iranian nationalism, the creation of an Iranic and Zoroastrian history for Azerbaijan, and a non-Turkish identity for it, the eradication of Turkishness from Urmu, …. several false stories have been fabricated the discovery of Yazdaniyar’s grave and tombstone in Urmu. Fabrication of these false stories has been encouraged by later Zoroastrian myths, which wrongfully claim that Zoroaster’s birth place was in Azerbaijan and that the Chichest of Avesta is Lake Urmu. All of these claims are scientifically rejected.  In this article, I have investigated the birth-place and ethnicity of Ibn Yazdanar for the first time. Based on primary sources, I have proven that Ibn Yazdanyar was from the city of Oram or Orm in Mazandaran, and not Urmu in Azerbaijan.