تقاضای فضلاللّه بن روزبهان خُنْجی (خوْنجی) اصفهانی از سلطان سلیم اوّل
برای کوبیدن شاه اسماعیل ظالم و الحاق مُلْکِ فارس و خوراسان و عراق و ماوراء النّهر به
قلمروی عثمانلی
مئهران باهارلی
در منابع عثمانلی از جمله «سلیم ﺷاه نامه» اثر ابوالفضل محمّد افندی ادرﻳس بدلیسی[1] و «منشآت السّلاطین فریدون بیگ» تألیف فریدون احمد پاشا[2] دو نامهی منظوم از فضلاللّه بن روزبهان خُنْجی معروف به خواجه موللای اصفهانی، یکی به فارسی و دیگری به تورکی نقل شده که در آنها وی سلطان سلیم اول عثمانلی را «قدرت الهی، خلیفهی خدا و محمّد، مهدی آخر الزّمان، اسکندر ثانی و ذوالقرنین موعود» میخواند و پس از ذکر نسلکُشی سنّیان توسط اهل بدعت و کفّار و ملحدان «قیزیل بؤرک» («قیزیل باش»)، میگوید مردم خوراسان و عراق و ماوراء النّهر اومید به استخلاص خود توسط سلطان سلیم اول عثمانلی دارند و از وی تقاضا میکند با عزم راسخ سر مار افعی (شاه اسماعیل) را بکوبد. وی سپس با تشبیه کردن سلطان سلیم اول عثمانلی به ذوالقرنین قیصر روم که مُلک فارس را به قلمروی خود ملحق کرده بود، سلطان سلیم اول را تشویق و دعوت میکند که او هم مُلک فارس را ضمیمهی قلمروی عثمانلی سازد و بدین ترتیب رضای خداوند ذوالجلال را بدست آورده، نام خود را جاودانه نماید.
١- قطعهی تورکی خواجه موللای اصفهانی به تورکی جغتایی است. حال آنکه نه وی و نه مخاطب او سلطان سلیم اول عثمانلی تورک جغتایی (چاغاتای) نبودند. کاربرد تورکی جغتایی در این شعر به سبب زبان رسمی بودن تورکی جغتایی در دولتهای تورک حاکم بر ایران بعد از موغول، و کاربرد آن به عنوان زبان ادبی و رابط و پرستیژ حتی از سوی غیر تورکها و غیر جغتائیان در قلمروی آنان (تا اوائل قرن بیستم) است[3]. همچنین خواجه موللای اصفهانی در تورکستان و یا آسیای میانه زندگی میکرد که زبان ادبی آن تورکی شرقی و یا جغتایی بود. شاید هم خواجه موللای اصفهانی به منظور اجتناب از لهجهی قیزیلباشان که تورکمانی بود، عامدا شعر خود را به لهجهی شرقی زبان تورکی نوشته است.
٢- کاربرد اصطلاح «فارس و تورک» در شعر فارسی از دیگر نکات جالب توجه آن نامهی منظوم است. حال آنکه در گذشته حتی تا اوائل سلسلهی پهلوی، فارسهای ساکن در ایران اغلب «تاجیک» نامیده میشدند و به جای «فارس و تورک»، اصطلاح «تورک و تاجیک» بکار میرفت.
٣-این اشعار و بویژه شعر تورکی خواجه موللای اصفهانی تاکنون به صورت کامل و صحیح و ویرایش شده در ایران منتشر نشدهاند. ادوارد براون شرقشناس پانایرانیست در صص ٧٨-٧٩ جلد چهارم کتاب خود «تاریخ ادبیات ایران» (که یک نامگذاری غلط در راستای فارسسازی تاریخ و هویت ملی ایران است و باید «تاریخ ادبیات فارسی» نامیده میشد) خواجهی اصفهانی را با صفات منفی «شاعر غیر وطنخواه، سنّی متعصب» توصیف کردو سپس صرفا ابیاتی از قطعهی فارسی را نقل و قطعهی تورکی را کلا سانسور کرده است. بعدها سید شهابالدین نجفی مرعشی در مقدمهی جلد دوم کتاب «احقاق الحق و ازهاق الباطل» (صص٥٩-٦٣) هر دو قطعه را - با اشتباهات خوانشی و املایی فراوان در قطعهی تورکی و به صورت بسیار مغلوط و نامفهوم - آورده است[4].
٤- فضلاللّه بن روزبهان خنجی (خونجی) اصفهانی معروف به «خواجه موللا» و «خواجه مولانا» مردی جهاندیده، اندیشمند، فاضل، مورّخ، فقیه و متکلّمی اصلا از خنج (خونج) مملکت لارستان که بیشتر ساکنان آن را سنّیهای شافعی تشکیل میدادند بود. (مملکت لارستان، وطن و یا منطقهی ملی ملت لار، یک ملت سنّی شافعی مذهب در جنوب ایران است). خواجه موللای اصفهانی در شیراز در خانوادهای از علمای صاحب مکنت تحت حمایت دولت تورک آققویونلو زاده شد و رشد کرد، و جوانی را به عنوان دبیر دربار سلطان تورک یعقوب آققویونلو در تبریز گذرانید. وی در آن ایّام و بعدها در حجاز، قرآن، حدیث، کلام، فقه، تفسیر، قصص انبیا، و نحو عربی، منطق، ریاضی، حکمت مشّا و اشراق ... خواند و همزمان به مباحثه و تدریس و تالیف و ترجمهی کتب و رسائل مشغول شد[5]. یکی از کتابهای فضلاللّه خنجی، «تاریخ عالمآرای امینی» (در مقابل جهانگشای جوینی) است که وی آن را به سلطان ابوالفتح میرزا بایسونقور فرزند و جانشین سلطان یعقوب آققویونلو تقدیم کرده است. در این کتاب فضلاللّه ، به عنوان شاهد عینی بسیاری از وقایع نقل شده، عموما آنها را صحیح و آنگونه که بودند مینویسد و نسبت به کسانی که با آنها مخالفت داشته جانب انصاف را رعایت میکند.
٥- شاه اسماعیل در مناطقی که آنها را تصرف میکرد، به تفتیش عقاید مذهبی میپرداخت و سنّیکشی میکرد. در نتیجه بسیاری از شعرا، اندیشمندان و نخبهگان و مردم عادی اهل سنّت مناطق مزبور، برای نجات جان خویش و خانوادهی خود مجبور به فرار و مهاجرت و ترک دیار و وطن میشدند. پس از آنکه شاه اسماعیل شیراز را در سال ۱۵۰۳ میلادی تصرف کرد، فضلاللّه خنجی هم که سخت مغضوب و تحت تعقیب شاه اسماعیل بود، از خوف جان به ماوراء النّهر فرار کرد و تا پایان عمر خود به مدت ١٧ سال نزد ملوک دولتهای تورکیک تیموری در هرات و شیبانی در بخارا، به ویژه سلطان محمّدخان شیبانی و پسر وی عبیداللّه خان به عنوان ﭘناهنده زیست.
٦- فضلاللّه خنجی که قیزیلباشان را مرتد و کافر و ملحد و نابود کنندهی دین میشمرد، باقی عمر خود در مهاجرت-پناهندهگی را وقف ساقط کردن دولت قیزیلباشیه (صفویان) و احیای تسنّن کرد. در این راستا محمّدخان شیبانی رهبر اؤزبک را تشویق نمود که شیعیان امامی و علویان قیزیلباش را از ایران اخراج، و تسنّن را اعاده کند. او از سلطان سلیم اول عثمانلی به عنوان خلیفهی اسلام حمایت نمود و به مناسبت پیروزی وی بر قیزیلباشان در جنگ چالدیران، با فرستادن دو نامهی منظوم موضوع این مقاله تبریک گفت.
٧- اندیشههای سیاسی و اجتماعی فضلاللّه خنجی در اؤزبکستان و هندوستان به محور حکومتداری سلاطین جهان تورکیک آن عصر تبدیل شد. آثار وی مخصوصا کتاب سلوک الملوک او بر فقیهان و بزرگان دینی قلمروی امپراتوری عثمانلی هم تاثیر گذارد. چنانچه شماری از معروفترین نظامنامه و قانوننامههای عثمانلی در حکومت مطلوب مطابق با احکام شرع (فتاوای مفتی الثقلین ابن کمال، احمد شمسالدین افندی، ابوسعود افندی، ...) با استفاده از کتاب «سلوک الملوک» فضلاللّه خنجی تدوین شدهاند.
٨-بر خلاف آسیای میانه و آسیای صغیر، در ایران مقام علمی و آثار فضلاللّه خنجی به دلیل سنّی بودن او، پیوستن به و حمایتش از دولتهای تورکیک تیموری و شیبانی و عثمانلی؛ و خواست وی از سلطان سلیم اول برای الحاق و ضمیمه کردن ماوراء النهر و خوراسان و عراق و مخصوصا ملک فارس (فارسستان) به قلمروی امپراتوری عثمانلی، مورد بی توجهی قرار گرفته است.
٩- فضلاللّه خنجی با امپراتوری عثمانلی ارتباطات بسیار مستحکم و مکاتبات دوستانه داشت. علاوه بر دو نامهی منظوم موضوع این نوشته که وی به سلطان سلیم اول عثمانلی فرستاده و تقدیم کرده، در کتاب «احسن التواریخ» تالیف «حسن بیگ روملو» (صفحهی ١٧٠، بارودا ١٩٣١[6]؛ صص ٢٢٢-٢٢١ چاپ ایران به تصحیح عبدالحسین نوائی)، یک بیت از قصیدهی شاعری به اسم «امینی»، سروده شده به سال ١٥٢٠ در تهنیت جلوس سلطان سلیمان قانونی وجود دارد. اغلب محققین این شعر را از آن فضلاللّه خنجی که تخلّص شعریاش «امین» بود، دانستهاند. در صورت صحّت تعلّق این قصیده به وی، این امر ادامهی ارتباط فضلاللّه با دربار عثمانلی تا آخرین روزهای زندهگی وی را نشان میدهد:
«... امینی شاعر قصیدهای که از هر مصراعش تاریخ جلوس او [سلطان سلیم] بیرون میآید، در سلک نظم کشیده و این بیت از آنجاست:
بداده زمان مُلْکَتِ کامرانی
به کاووسِ عهد و سلیمانِ ثانی»
١٠- در قطعهی تورکی، خواجه موللای اصفهانی از ظلم و جور شاه اسماعیل و قیزیلباشان بر اهل سنّت؛ و قتل عام و کشتار ایشان صرفا به دلیل مذهب سنّیشان و یا به تعبیر امروزی نسلکشی سنّیان، و تخریبات و ویرانگریهای آنها و محنت و درد و رنج شخصی خود ناشی از این وقایع سخن گفته است. گزارشات متعدد تاریخی دیگری از نسلکشی سنّیان توسط شاه اسماعیل وجود دارد. از جمله نامه - عریضهی یکی از احفاد جهانشاه قاراقویونلو به سلطان سلیم عثمانلی پس از آغاز سفر جنگی وی به دیار عجم (١٥١٤)، که وی در آن میگوید قیزیلباشان ظالم و ملعون ولایتهای ایشان را تاراج و نسل ایشان (تورکان سنّی) را ریشهکن کردند: «سرخسرِ ظالم ولایتیمیزی تالان ائیلهییپ... و قیزیلباشِ لعین .... یئردهن گؤکه نسلیمیزی حیف ائیلهدی دوست دشمن ایچینده»[7].
در چنین شرایطی اهل سنّت، چه تورک و چه غیر تورک، به روشهای گوناگون از جمله ارسال مکتوبات و عرایض به سلطان عثمانلی از وی تظلّمخواهی و تقاضای امداد و استخلاص خود را میکردند. مانند دو نامهی منظوم خواجه موللای اصفهانی موضوع این مقاله و عریضهی یکی از احفاد جهانشاه قاراقویونلو که خطاب به سلطان سلیم نگاشته و تقدیم شدهاند. ابوالفضل محمد افندی ادرﻳس بدلیسی هم در کتاب خود «سلیم شاه نامه» به ﺗظلمﺧواهی و درﺧواستهای مکرر اهل سنت اﻳران از سلطان سلیم عثمانلی اﺷاره ﻛرده است. اما تظلّمخواهی از سلطان عثمانلی عملی بسیار مخاطرهآمیز بود و با پاسخ بیرحمانهی قیزیلباشان، از جمله اعدام گروهی مواجه میگشت، چنانچه شاه اسماعیل خانمی را با تمام فرزندانش در ملاء عام به اتهام ملاقات با عثمانلیان با شمشیر به قتل رسانید: «تبریزده عمارت اوستونده «اولان خاتون»و، قیزیلباشِ لعین «روم پادشاهینا واریپ، بولوشدونوز» دییه، جملهسینی اوغلویلا و قیزییلا قیلیجدان گئچیردی».
شعر فارسی: به تختِ روم مُلکِ فارس ضمّ کُن
در سلیم شاه نامه در آغاز نامهی منظوم فارسی، تعلّق آن به خواجهی اصفهانی و سروده شدنش به مناسب پیروزی سلطان سلیم در جنگ چالدیران به زبان تورکی بیان، و در بیت آخر شعر، «امین» تخلّص شعری فضلاللّه خنجی ذکر شده است:
١-تقدیم سلیم شاه نامه:
و با وجود این جمله بواعث، عرضهداشتها از علما و فقرا و متظلّمان دیار عجم جهت دفع شرّ آن ظَلَمهی بی امان و ترحّم أَوَّلاً وَآخِراً به درگاه معدلت پناه سلطان سلیمان مکان رسیده بود. از آن جمله نامهی منظومی فارسی و تورکی از جانب قدوهی فضلای زمان خواجه موللای اصفهانی - که از شآمت ظلم و کفر آن طایفهی الحاد معاد تَرکِ اوطان نموده، به دیار خوراسان و ماوراء النهر فرار نموده بود - به عرض پادشاه وصول یافت. اگر چه این نامه بعد از فتح همایون و کَسرِ شاه گمراه ارسال یافت، فامّا چون در این مقام نَقلِ آن داستان مناسب نمود منقول شد. و عنوان عرضهداشت خواجه موللا که اسم او یا مخلصش «امین» بوده، این بیت است که:
نظم
ببر ای خضر سوی حضرت اسکندر ثانی
نیاز بندهی او خواجه موللای صفاهانی
مضمون نامهی منظوم فارسی: ...
٢-تقدیم منشات السّلاطین فریدون بیگ:
«چالدیران وقعهسیندهن سونرا خواجهی اصفهانی طرفیندهن درگاهِ عالییِ حضرتِ سلطان سلیم خانییه تقدیم اولونان منظومهیِ تضرّع مرقومهدیر:
هوَ فَتاحُ اَلابْوَابِ لِكُلِّ مَلَكُ كَرِیمُ
وَ مَنَاحُ اَلاِسْبَابِ لِكُلِّ قَلْبٍ سَلِیمٍ
[به تختِ روم مُلکِ فارس ضمّ کُن]
الا ای قاصدِ فرخنده منظر
سلامی بر ازین قاصر به قیصر[8]
بگو ای پادشاهِ جمله عالَم
تویی امروز در مَردی مسلّم
اساسِ دین تو در دنیا نهادی
تو شرعِ مصطفی بر جا نهادی
مجدَّد گشت دین از همّتِ تو
جهان در زیرِ بارِ منّتِ تو
اگر مُلکِ شریعت مستقیم است
همه از دولتِ سلطان سلیم است
ز بیمت در تزلزل «فارس» وَ «تورک»
چو افکندی ز سر تاجِ «قێزێل بؤرک»
فکندی تاجش از سر ای مظفّر
فکن اکنون به مردی از تنش سر
«قێزێل بؤرک» است همچون مارِ افعی
سرش را تا نکوبی نیست نفعی
تویی امروز از اوصافِ شریفه
خدا را و محمّد را خلیفه
روا داری که گبر و ملحدِ دد
دهد دشنام اصحابِ محمّد؟
تو او را نشکنی از زورِ مردی
سرش را نابریده باز گردی
اگر گیرد امانی در سلامت
بگیرم دامنت را در قیامت
چنین دیدم زِ اخبارِ پیمبر
که ذوالقرنین بود در روم قیصر
به ذوالقرنین خود را زان عَلَم کرد
که مُلکِ فارس را با روم ضمّ کرد
دو قرن او پادشاه اندر جهان شد
به شرق و غرب حکمِ او روان شد
بیا ای نصرِ دین، کسرِ صنم کُن
به تختِ روم مُلکِ فارس ضمّ کُن
که شرق وْ غرب را از دولت وْ کام
بگیرد باز ذوالقرنینِ اسلام
ز اخبارِ ملاحم در صحابه
چنین آورده کاتب در کتابه
که در اسلام بعد از قرنِ بی مرّ
شود پیدا ذوالقرنینِ دیگر
تو آن دین پرورِ کشور ستانی
تو ذوالقرنینِ موعودِ جهانی
بیا از رویِ عالَم رنج بردار
بکُش زنهار مار وْ گنج بردار
مرادِ من از این، نی گنج وْ مال است
غرض گنجِ رضایِ ذوالجلال است
دو قرن ار زان که ذوالقرنین شد شاد
تو را صد قرن عُمْر وْ مملکت باد
الهی قیصر ما پیر گردد
چو ذوالقرنین عالمگیر گردد
زِ نورِ عدلِ او عالَم منوّر
«اَمین» آمین بگو تا روزِ محشر»
شعر تورکی: انتظارینگ چیکار خوراسانلیق (انتظارین چهکهر خوراسانلی)
در متن نامهی منظوم تورکی نام و تخلص شاعر نیامده است.
الف-تقدیم سلیم شاه نامه:
و بر همین مضمون بیتی چند به زبان تورکی چَغَتای [چاغاتای] با آن ابیات فارسی ارسال نموده و این نامهها بعد از انکسار کسرای مکسور در محاربهی چالدیران وصول یافته. چون مقام و حال مقتضی ذکر آن بود، مرقوم و مرسوم شد.
عرضهداشتِ نظم به لسانِ تورکی از جانبِ ماوراءالنهر و خراسان: .....
ب-تقدیم منشات السّلاطین فریدون بیگ:
«بو داخی طرزِ دیگرده مومی الیهین اولوپ، بو بیتی عنوانیندا یازمیشدیر:
بِبَر ای خضر سویِ حضرتِ اسکندرِ ثانی
نیازِ بندهیِ او خواجه موللایِ صفاهانی
[انتظارینگ چیکار خوراسانلیق]
ائی خلافت سریرینینگ شاهی
وی عدالت سپهرینینگ ماهی
ائی سلیمانْ صفات وْ عیسیْ دم
وی نبیْ خصلت وْ ولیْ مَقْدَم
ائی سخا مُلکیدا سپهسالار
وی شجاعت ممالکیدا مدار
ائی سکندرْ سپاه و خضرْ الهام
وی مسیحا دم وْ کلیمْ کلام
ائی دیانت جهانیغا سلطان
شاهِ بِن شاه وْ خسرویِ دوران
ائی یۆزینگ آفتاب، اوجِ جلال
عالَم اهلی قاتینگدا ذرّه مثال
تا ظهور ائیلهدینگ بو عالَم آرا
تۆشتی ذوق و سُرور آدم آرا
چالدینگ ائی شه جهانده کوسِ نوید
ییتتی دین اهلیغه صدایِ برید
خسرویِ دینْ پناه، شاهِ سلیم
صدفِ دهر ایچیده دُرِّ یتیم
تاپدی حق یوْلیدا طریقِ هُدا
خَلَّدَ اَللّه مُلْكَه
اَبَداً
اهلِ اسلامنی هدایت قێل
طُرُقِ شرعنی رعایت قێل
بیله کیم عدل و داد بار سینگا
یار بوْلسون چهار یار سینگا
بیلگه دین اهلیغه امان سینسین
مَهدِی آخِرُ اَلزَّمَانْ سینسین
بار عدل و سخانگ اوچون حیران
یۆز تومان حاتم ایله نوشِروان
مین دیمان کیم زمانه شاهیسین
بلکه سین قدرت الهیسین
بیله کیم سینده بار فتح و ظفر
قدرت حقدۇرور، نه فعلِ بشر
سینگا ائی شاه عرضِ حالیم بار
عرض ایتار ایمدی کیم مجالیم بار
لطف ایلاپ مینی مرادیمه ییت
دادخواهینگ مین، ایمدی دادیمه ییت
بار ایدی مسکنیم خوراساندا
مُلکِ خوارزم بیرله بالخاندا
گؤردیم ایرسه بسی بلایِ وطن
بوْلدیم اوْل ملکدین جلایِ وطن
دین سرایینی کفر یێقتی تمام
کفر، دین مسندیدا تۇتتی مَقام
بدعت و فسق یێقتی عالمنی
نَسَقِ حقدین آیێردی آدمنی
خاندانلهر باریسی بوْلدی خراب
قالمادی شرع ایچیده آبله تاب
باغریمی کفر اوْتی کباب ایتدی
دینِ اسلامنی اوْل خراب ایتدی
بندهیِ سنّییِ پاکمذهب مین
پیرویِ علمِ دین و مکتب مین
آنینگ اوچون بو بدعت اهلیدین
بینگا ییتتی جفا و تیغِ کین
تۆشمادی بینگا بو بلا یالغوز
محنت و جور و ابتلا یالغوز
کیم که سُنّی ایردی، جفا گؤردی
بدعت اهلیدین ابتلاء گؤردی
سیندین اومّیدواردیر عالَم
لطفیغه منتظر بنی آدم
رشتهیِ کفرنی چیکیپ اۆزگیل
گیلیپ اسلام ایلینی تیرگۆزگیل
انتظارینگ چیکار خوراسانلێق
قێل خوراساندا داقی سلطانلێق
بار مشتاق سانگا اهلِ عراق
ائیله کیم جانگا تن ایرور مشتاق
ماوراءالنهر ایچره شاه و گدا
قێلهدورلار سینگا مدام دعا
که سینینگ دولتینگ فزون بوْلغای
دشمنینگ زار و سرنگون بوْلغای
دولت و نصرتیلا عزم ایله
کفر دفعین قێلورنی حزم ایله
قۇرتار اسلام اهلینی غمدین
محنت و بدعتیله ماتمدین
لطفله خستهلارغه درمان قێل
خیر اوچون زارلارغه احسان قێل
که جهانینگ نویدی سیندیندیر
دین ایلینین اومّیدی سیندیندیر
خواجهیِ خسته کیم ایرور محزون
باغریدور قان و اشکیدیر گلگون
یێقلابان وصلتینگ[9]
تیلار دایم
تینگریدین دولتینگ تیلار دایم
که وجودینگ تاپیپ[10]
حیاتِ ابد
کفر و بدعت ایلینی قێلغای رد
بخت و نصرت سینگا مدام اوْلسون
دولتینگ داقی مستدام اوْلسون»
FAZLULLAH HONCİ’NIN SULTAN SELİM HAN’DAN ZÂLIM ŞAH İSMAYIL’I EZMESİNİ VE FARS, HORASAN, İRAK İLE MÂVERÂÜNNEHR’İ OSMANLI’YA İLHAK ETMESİNİ RİCA ETTİYİ ÇAĞATAY TÜRKÇESİNDE KOŞUĞU
Béber éy xézr sû-yé hezret-é
éskender-é sâni
Niyaz-é bendé-yé û xâcé
molla-yé ésfehânî
Éy Xilâfet serîriniñ
şâhı
Véy adâlet sipéhriniñ
mâhı
Éy sexâ mülkida
sipehsâlâr
Véy şecâet memâlikîda
medâr
Éy Sékender sipâh ü Xızır
ilhâm
Véy Mesîhâ dem ü Kelîm
kelâm
Éy diyânet cihâniğa
sultan
Şâh-i bin şâh ü xusrev-i
devran
Éy yüzüñ âfitâb-i evc-i
celâl
Âlem ehli qatıñda zerre
misâl
Tâ zuhûr éylediñ bu
âlem ara
Tüşti zévq ü surûr âdem
ara
Çaldıñ éy Şeh cihanda kûs-i
nevîd
Yitti din ehliğe sedâ-yi
berîd
Xusrev-i dinpenâh, Şâh-i
Selîm
Sedef-i dehr içîde dürr-i
yetîm
Tapdı Hak yolîda terîq-i
Hudâ
Xelledellah mülkehi
ebedâ!
Ehl-i İslâmnı hidâyet
qıl
Toroq-i şer’ni riâyet
qıl
Bile kim edl ü dâd bar sinğa
Yâr bolsun çahâr yâr sinğa
Bilge dîn ehliğe aman sinsiñ
Mehdi-yi âxir üz-zaman
sinsiñ
Bâr edl ü sexañ üçün
héyran
Yüz tümen Hâtem ile Nûşirvan
Min diman kim zemâne
şâhîsin
Belke sin qüdret-i ilâhîsin
Bile kim sinde bar feth
ü zefer
Qüdret-i Haq durur, ne
fî’l-i beşer
Siña éy Şâh erz-i hâlım
bar
Erz itar imdi kim
mecâlım bar
Lütf ilap mini murâdime
yit
Dâdxahiñ min, imdi
dâdime yit
Bâr idi meskenim Xorâsan’da
Mülk-i Xârezm birle Balxan’da
Gördüm irse besî belâ-yi
veten
Boldim ol mülkdin celâ-yi
veten
Din sarâyını küfr yıqtı
temâm
Küfr, din mesnedîda
tutti meqâm
Bidet ü fisq yıqtı
âlemni
Neseq-i Haqdin âyırdı
âdemni
Xândanlar barısı boldu
xerâb
Qalmadı şer’ içide âble
tâb
Bağrımnı küfr oti kebâb
itti
Dîn-i İslâmnı ol xerâb
itti
Bende-yi Sünni-yi pâk
mezheb min
Péyrev-i ilm-i dîn ü
mekteb min
Ânıñ üçün bu bid’et
ehlîdin
Biña yitti cefâ ve tîğ-i
kin
Tuşmadı biña bû bela
yalğuz
Mihnet ü cevr ü ibtilâ
yalğuz
Kim ki Sünni irdi cefâ
gördü
Bid’et ehlîdin ibtilâ
gördü
Sindin ümmîvârdır âlem
Lütfiğe müntezir benî
âdem
Rişte-yi küfrni çikip
üzgil
Kilip İslâm ilini
tirgüzgil
İntizârıñ çikar Xorâsanlıq
Qıl Xorâsanda dâqı
sultanlıq
Bâr muştâq sinğa ehl-i
İraq
Éyle kim canga ten irür
muştâq
Mâverâünnehr içre şâh u
geda
Qıladur sinğa mudâm dua
Ki siniñ devletiñ fuzun
bolqay
Düşmanıñ zâr u sernigün
bolqay
Devlet ü nüsretîla ezm
éyle
Küfr def’in qılurni
hezm éyle
Qurtar İslâm ehlini
ğemdin
Mihnet ü bid’et île
mâtemdin
Lüft ile xestelarğe
derman qıl
Xéyr üçün zârlarğe
ihsan qıl
Ki cihanıñ nevîdi sindindir
Dîn ilînin ümmîdi sindindir
Xâce-yi xeste kim irür
mehzûn
Bağrıdur qân u eşkidir
gülgûn
Yıqlaban vüsletiñ tilar
dâyim
Tiñri’din devletiñ
tilar dâyim
Ki vucûdiñ tapıp heyât-i
ebed
Küfr ü bid’et îlini qılqay
red
Bext ü nüsret sinğa
mudâm olsun!
Devletiñ dâqı müstedâm
olsun!
سؤزلوک:
-دۇرور:
-دور (حقدورور: حقدیر)
-دین:
-دهن (ماتمدین: ماتمدهن)
-گا:
-ا (سنگا: سانا، سنه)
-نک:
-ن (جهانینک: جهانین)
-نی:
-ی (اسلامنی: اسلامی)
-یدا:
-یندا (یولیدا: یولوندا)
-یغه: -ینه (اهلیغه: اهلینه)
بالخان: بلخان، بالقان، بالکان Balkan. نام دو رشته کوه (بلخان کبیر و بلخان صغیر) در شرق دریای خزر، میان خوراسان و تورکمنستان کشیده شده از مشرق به مغرب. همچنین نام کوههای بالکان و شبه جزیرهی بالکان در جنوب شرقی اوروپا. بالخان-بالقان-بالکان کلمهای تورکی به معنی سلسله کوههای جنگلی؛ و از ریشهی تورکی «بالیخ-پالیق» به معنی گِل (همریشه با پالچیق و بالبال و ...)، به علاوهی «آن» به معنی جنگل باتلاقی است[11].
قێزێل بؤرک: به معنی سرخ کلاه، مترادف قێزێلباش به معنی سرخ سر بکار رفته است.
اۆزگیل:
قطع کن
ایتار:
ائدهر
ایتوپ:
ائدیپ
ایردی:
ایدی
ایرسه:
ایسه
ایرور:
-دیر
ایلاپ:
ائیلهییپ، ائدیپ
ایله:
١-اؤیله (آن گونه) ٢-ائیله (بکن)
ایلهدینگ:
ائیلهدین
ایلی:
اؤلکهسی، اؤلکهنین خالقی، امتی، اهلی (اسلام ایلی: امت اسلام، بدعت ایلی: اهل
بدعت، دین ایلی: دینمداران)
ایمدی:
ایندی، شیمدی
بار:
وار، واردیر
بارێسێ:
بارچاسی، هامیسی، هپسی، تۆکهلی
باغری:
اورهیی، جییهری
بوْلغای:
اوْلا
بیرله:
بیله، ایله، بیرلیکده
بیلگه:
عالم، دانا
بیله:
بؤیله، بئیله
تۆزگیل:
دوز، دوزهنله، مرتب کن، سامان و نظم و انتظام بده
تۆشتی:
دوشدو
تۆشمادی:
دوشمهدی
تۇتتی:
توتدو
تۇمان:
تۆمهن، اون مین، چوخ ساییدا
تیرگۆزگیل:
دیریلت
تیلار:
دیلهر
تینگری:
تانری
چیکار:
چهکهر
خوراسانلێق:
خوراسانلی، خراسانی
داقی:
داخی
دیمان:
دئمهم، دئمهزهم، دئمهرهم
قاتینگ:
قاتین، محضرین، حضورون، پیشگاهین
سینگا:
سانا، سهنه
قێلغای:
قیلا
قێلهدور:
قیلادیر، قیلیر
قێلورنی:
قیلمانی، قیلماغی
مین:
مهن، بهن
بین: مهن، بهن
یالغوز:
یالقیز، یالنیز، تهک، بیرجه
یێتتی:
یئتدی
یێقتی:
ییخدی
یێقلابان: ییغلاییبان، آغلاییبان، آغلارکهن، آغلایاراق
بیمرّ:
بیشمار؛ بیحد؛ بیاندازه
حزم:
استواری، پیشبینی، دوراندیشی
سریر:
تخت
صنم:
بوت
ضمّ
کردن: الحاق کردن
کین:
کینه، حس انتقام
مجدَّد:
تجدید شده
ملاحم:
جمع ملحمه (رزمی، حماسی، شعر رزمی، حماسه، رزمنامه)
مُلْکَت
[ملکة]: پادشاهی، سلطنت، کشور، مملکت
وقعه: واقعه؛ حادثه
گؤروتون متنی:
محیییِ فکرِ اتّحاد «یاووز سلطان سلیم» حضرتلهری لسانیندان:
حقّ
بیلیر که اختلاف و تفرقه اندیشهسی
گوشهیِ
قبریمده حتّی بیقرار ائیلهر بهنی
اتّحادکهن
صولتِ اعدایی دفعه چارهمیز
اتّحاد ائتمهزسه امّت، داغدار ائیلهر بهنی
Mühyi-yi fikr-i ittihâd “Yavuz
Sultan Selim” Hezretleri lisânından:
Haq bilir ki ixtilâf u tefreqe endîşesi
Gûşé-yi qebrimde
hettâ, bî-qerâr éyler beni
İttihâdken sevlet-i
e’dâyı def’e çâremiz
İttihâd étmezse Ümmet, dâğdâr éyler beni
[1] بدلیسی، نسخهی خطی سلیم شاه نامه، کتابخانهی لالا اسماعیل افندی، استانبول، شماره 2/48)
لینک نسخهی خطی در کتابخانهی رایلندز:
Salīm-shāhnāmah, Persian MS 47
https://www.digitalcollections.manchester.ac.uk/view/MS-PERSIAN-00047/1
[2] Münşeâtü’s-Selâtîn (Mecmûa-I Münşeât-I Ferîdûn Bey)
[3] علاوه بر مخفی نگاه داشته شدن واقعیت رسمی بودن زبان تورکی در دولتهای تورک و موغول حاکم بر ایران، رسمی بودن لهجههای جغتایی و عثمانلی در آن دولتها نیز از مردمان ایران مخفی نگاه داشته شده است. برای نمونههایی از رسمیت تورکی جغتایی در دورهی دولتهای قیزیلباش (صفوی)، افشار، زند و قاجار:
نامهی تورکی جغتايی سلطان حسين صفوی به امپراتور روسيه الکسيويچ پطر کبير
http://sozumuz1.blogspot.com/2017/10/blog-post_2.html
کاربرد زبان تورکی در رسائل و نامجات و فرامین رسمیی دولت زندیه
http://sozumuz1.blogspot.com/2019/02/blog-post_23.html
فرمان تاریخی فتحعلیشاه قاجار به تورکی جغتایی
[4] إحقاق الحق و وإزهاق الباطل. المؤلف: القاضي الشهيد نور الله التستري
[5] دیگر آثار فضلالله بن روزبهان خنجی: بدیع الزمان فی قصه حی بن یقظان
(به فارسی)، حل تجرید، حواشی بر حواشی جدید تجرید، تعلیقات بر محاکمات، حواشی و
تعلیقات بر کشاف، حواشی و تعلیقات بر شرح و مواقف، حاشیه بر تجرید، شرح بر صحیح
مسلم، هدایه التصدیق الی حکایه الحریق، ابطال نهج الباطل و اهمال کشف العاطل (به
عربی)، مهماننامهی بخارا، رسالهی حارثیه، نسبنامهی حضرت خلیفه الرحمان (شجرهی
نسبِ محمدخان شیبانی)، سلوک الملوک (فارسی). از آثار منسوب به وی: مقاصد، تلخیص و
ترجمهی «کشف القمة فی المعرفة الائمة»، شرح وصایای خواجه عبدالخالق غجدوانی (فارسی)،
شرح قصیده برده بوصیری، ...
[6] The Ahsanu’t-Tawarikh
Of Hasan-Rumlu,Vol.I
https://ia801603.us.archive.org/34/items/in.ernet.dli.2015.358939/2015.358939.A-Chronicle.pdf
[7] نامهی تورکی یکی از احفاد جهانشاه قاراقویونلو به سلطان سلیم
عثمانی در شکایت از شاه اسماعیل ظالم
[8] منشآت: نیازم بر سویِ شاهِ مظفّر
[9] در متن به اشتباه وصفوکی نوشته شده
[6] در متن به اشتباه تابوت نوشته شده
[7] Marek Stachowski,
Current Trends In Altaic Linguistics; European Balkan(S), Turkic Bal(Yk) And
The Problem Of Their Original Meanings, Jagiellonian University, p. 618.
http://www2.filg.uj.edu.pl/ifo/kjasis/~stachowski.marek/store/pub/2013%20Balkan,%20bal,%20balyk.pdf
No comments:
Post a Comment