نثر،
نظم و ادبيات تورک
(سپيک،
قوشوق و تورک گؤرکسؤزو Sepik, Qoşuq ve Türk Görksözü)
مئهران
باهارلي
٢٠٠٨
سؤزوموز
ادبيات کلاسيک تورکي را معمولاً در دو بخش نظم و نثر بررسي ميکنند. نظم در زبان عربي، به معني چيدن منظم سنگهاي قيمتي با آرايشي خاص بر روي نخ گردنبند عروس است. کلمهي نثر همريشه با کلمهي نثار بوده، و پاشيدن گل و بادام و قند و پول و سنگهاي قيمتي بر سر عروس (به تورکي ساچي Saçı)، چيزي را با دشت پاشيدن و افشاندن، مانند افشاندن دانهي بذر بر زمين کشت معني ميدهد. دو اصطلاح لولوء منثور و جوهر منظوم در فن بلاغت ناظر به همين معانياند (معادل اين مفاهيم در زبان تورکي: تاقشيت Taqşıt - نظم، قوشوق Qoşuq - شعر؛ سپيک Sepik - نثر؛ و از آنجا تاقشيتچي Taqşıtçı - ناظم، قوشار Qoşar -شاعر و سپهر Seper - ناثر، نثرنويس است).
نثر با رعايت قواعد دستور زبان و با ملاحظهي رابطهي علت و معلولي از سوي معلوم به سوي مجهول حرکت ميکند، انديشهها را شکل داده به واقعيت تبديل مينمايد. اما شعر مجبور به رعايت اصول منطق نيست. رابطهي آن با درک واقعيتها مبتني بر احساس و الهام است. به عبارت ديگر، شعر زبان احساس است و نثر زبان انديشه. براي آزاد شدن و پيشرفت اساسي انديشه، توسعهي نثر ضروري است. وجود ادبيات منثور قوي، نشانگر نايل شدن يک ملت از جهت خصوصيات روشنفکري به درجات عالي است. تا بدان حد که بسياري به مبالغه گفتهاند "تنها نثر يک ملت است که سطح فرهنگي او را نمودار ميسازد". افزون بر آن، خصوصيات ملي تقريباً همواره در انديشه و قضاوت ناثران (نثرنويسان) بزرگ يک ملت به منصهي ظهور ميرسد. از سوي ديگر، زباني که از عمق انديشهي فلسفي محروم باشد، نميتواند نثري قوي توليد کند. تکامل مداوم يک زبان، با توسعهي همزمان و متناسب نثر و نظم است که ميتواند حاصل گردد.
از همينرو زبان تورکي در ايران را - در گذشته و در شرايط فعلي- نميتوان زباني متکامل شمرد. سطح فرهنگي و خصوصيات روشنفکري تورکي در اين کشور نيز ناچاراً و فعلاً ميبايست به صورت نازل و توسعه نيافته توصيف گردند. ولي وضعيت زبان تورکي و تورکان همواره اين چنين نبود. قديميترين آثار بدست آمده از زبان تورکي، سنگنوشتههاي اورخون از قرون هفت و هشت ميلادي، همه به نثراند. با اينهمه پس از قرار گرفتن تورکان در حوزهي فرهنگي تاجيکي - دري و سپس فارسي - ايراني و در عقبگردي تاريخي، ادبيات اقوام تورک در طول دورهي اسلامي، عمدتاً بر محور شعر چرخيده است. منثور بودن متون باقيمانده از تورکان باستان و منظوم بودن اکثر آنها در دورهي اسلامي، از زاويهي نشان دادن سطح بالاي فرهنگ و انديشه و مدنيت جوامع تورکي باستان، و سطح نازل نسبي آنها در دورهي اسلامي بسيار معنيدار است.
نثر تورکي دورهي اسلامي، کلاً تحت تأثير نظم بوده و در سايهي سنت قوي شعري باقي ماند. حتي ادبيات ديواني عثماني؛ و يا ادبيات کلاسيک برجستهترين و ولودترين مدنيت تورکي تاريخ، در اساس خود ادبياتي منظوم است. نثر حاشيهاي اين ادبيات نيز، به استثناي بعضي آثار معدود، عموماً خالي از وجههي ملي، و به موازات آن بسيار بيشتر از نظم، مصنوع و مغلق و انباشته از کلمات و عبارات فارسي و عربي است (شايد از اينروست که امروزه در نثر تورکي در ايران، کاربرد مهجورترين و زمختترين کلمهي تورکي، عملي بسيار مناسبتر و کمزيانتر از استعمال مصطلحترين و زيباترين کلمهي فارسي شمرده ميشود). در قلمروي عثماني حجم آثار منثور تورکي مشتمل بر تفاسير، احاديث، کتب فقه، متون تصوفي، شروح مثنوي، فتوتنامهها، سير و منقبهها، ديباچههاي دواوين، تواريخ، تذکرهها، منشآت، سفرنامهها و غيره در مجموع احتمالاً از يک دهم حجم آثار منظوم تورکي بيشتر نيست. با چنين وضعيتي، جاي شگفتي نيست که امپراتوري عثماني که صدها سال بر بخش وسيعي از قارهي اروپا حاکم بود، نتوانست کوچکترين سهم و نقشي در عصر روشنگري، رنسانس و مدرنيته ايفا نمايد، و يا لااقل خود بموقع از آنها بهره گيرد.
البته در دورهي اسلامي استثناهائي نيز وجود داشتهاند. در زماني که سلطهي بي چون و چراي زبان و فرهنگ تاجيکي- دري - فارسي بر ادبيات و دولتهاي تورک حاکم بود و روشنفکران خود کمبين تورک؛ تاجيکوشي، درينويسي و سخن گفتن به تاجيک-دري را نوعي ضرورت، و بالاتر از آن نوعي امتياز و تفاخر ميشمردند، امير علي شير نوائي (فوت کرده به سال ١٥٠١ ميلادي) با آفريدن آثار منثور ارزندهاي مانند مجالس النفائس و نسائم المحبه من شمائم الفتوه به تورکي اين کجانديشي را افشا نمود. نثر تورکي را حياتي نو بخشيد و توانست که يک تنه تورکي چغتايي را به سطح يک زبان ادبي کلاسيک ارتقا دهد.
در دورهي اسلامي نسبت ادبيات و آثار نثر به نظم در قلمرو شاخهي شرقي تورکي اوغوز غربي (ايران، آزربايجان،...)، به عنوان واحدي در جهان تورکيک که بيشترين تاثيرپذيري را از فرهنگ و زبان فارسي-ايراني داشت، حتي کمتر از قلمروي عثماني و احتمالاً چيزي در بين يک دهم يک درصد تا يک درصد است. رواج نداشتن نثر و بيرنگ بودن مطلق آن در برابر نظم، خصلت اساسي ادبيات تورکي در ايران و آزربايجان دورهي اسلامي است، چندانکه ادبيات تورکي در ايران و آزربايجان دورهي اسلامي را بدرستي ادبيات نظم دانستهاند. در تطابق با اين واقعيت، دو تن از سه برجستهترين سيماهاي شعر جهان تورکيک در دورهي اسلامي، يعني "عمادالدين نسيمي" و "محمد فضولي" منسوب به حوزهي نظم تورکي ايران و آزربايجان ميباشند (سومين شخصيت، امير علي شير نوائي از حوزهي چغتايي-اوزبکي است).
در قرون اخير
نيز، شعر تورکي در ايران و آزربايجان عليرغم شرايط و امکانات بسيار نامساعد فرهنگي،
اجتماعي و سياسي، توانست چهرههاي برجستهاي چون تليم خان ساوهاي، محزون قشقايي، آشيق
ريضا باهارلي، نباتي قاراجاداغي و ... و در دورهي سياه پهلوي شخصيتهائي چون معجز
شبستري، محمدحسين شهريار، بولوت قاراچورلو سهند، کريمي مراغهاي و ... را
بپروراند. اما در مقابل، حجم آثار منثور تورکي در قلمروي ايران و آزربايجان بويژه پس از وقايع
مشروطه و تاسيس دولت پهلوي، اينبار با افزوده شدن عامل از خود بيگانگي و از خود
بيزاري روشنفکران تورک، به همراه سياست دولتي تورکيستيزي، آسيميلاسيون اجباري ملي و
راسيسم زباني فارسي، يعني در برههاي زماني نزديک به يک صد سال در سراسر قرن بيستم
عملاً به صفر نزديک شد.
البته در اين
دوره نيز استثناهايي مانند مجدالسلطنه افشار ارومي، محمود غنيزاده، تقي رفعت، ...
در آغاز قرن بيستم که نخستين نمونههاي ارزشمند نثر مدرن تورک در ايران و آزربايجان
را آفريدند و سپس تبريزلي علي، گنجعلي صباحي، محمدتقي زهتابي و غيره در نيمهي دوم
آن که در موضوعات گوناگون سياسي، اجتماعي و ادبي به تورکي نوشتهاند وجود داشتند.
اما وجود اين تک نمونههاي نادر تورکينويس، طبيعتاً براي ايجاد سنت فراگير و ادبيات
منثور تورکي بسيار ناکافي بود. در مجموع نه چهرههاي برجستهي نثرنويس منفرد و نه
سنت شعري بسيار قوي موجود در ادبيات تورکي در ايران و آزربايجان، هرگز نتوانست تکامل
زبان تورکي را در اين سرزمين باعث شود؛ فرهنگ ملت تورک و خصوصيات روشنفکري آن را
توسعه دهد؛ انديشهي تورکي در ايران و آزربايجان را عميق، آزاد، پيشرفته، ملي، متکامل
و امروزي و مدرن سازد؛ و بقا هويت ملي تورک را ضمانت نمايند. چرا که اين زبان و اين
ادبيات و اين ملت، تا به امروز فاقد سنت ادبي، علمي و فلسفي متکامل، جا افتاده و
همگاني منثور بوده است. حتي ميتوان گفت که نبود سنت و ادبيات نثر ريشهدار و مستحکم
تورکي در ايران، در گذشته و حال، يکي از عوامل عمدهي استحالهي سريع ملي تورکها و
هويت و زبان تورکي در فرهنگ و زبان و هويت فارسي و انقياد ملي سهل و بدون مقاومت
ايشان بويژه روشنفکرانشان در برابر تورکيستيزي دولتي و فارسسازي اجباري است.
تابلوي سياهي که ترسيم شد، خوشبختانه مربوط به گذشتهي پيش مدرنيته است. چرا که اکنون جامعهي تورک در ايران نيز به عصر جديد و مدرنيتهي خود وارد شده و از اين جهت حتي با سه دههي پيشين تفاوت ماهوي پيدا نموده است. اين ادعا را ميتوان توسط دادههاي گوناگون فرهنگي و اجتماعي اثبات نمود. اما به نظر من، ميانبرترين راه براي تائيد ورود جامعهي تورک به عصر مدرنيته، مشاهدهي پديدهي نوظهور ادبيات منثور تورکي در ايران است. در ايران، در جنوب و شمال شرق آن و بويژه در آزربايجان ادبياتي نثر به زبان تورکي در حال شکلگيري و شکوفائي است. امروز در اين ادبيات به نمونههاي منثور ادبي، تنقيد، سياسي، اجتماعي، هنري، روزنامهنگاري، ديني، حتي علمي و فلسفي برخورد ميشود. در سطح مردمي و جامعه نيز ما شاهد کاربرد گسترده و روزافزون نثر در همهي عرصههاي شخصي و اجتماعي از اعلاميههاي سياسي، تبليغات تجاري، نامهنگاريهاي خصوصي، کارتهاي دعوت عروسي، اعلانات ترحيم، سنگ قبرها، تابلوهاي خياباني، پلاکارتهاي تجمعات و .... هستيم. سالها پيش فارسي زبان اصلي مباحثات سياسي فعالان تورک بود و بخش مهمي از انرژي و وقت راقم اين سطور از يک طرف به دعوت از فعالان تورک به کاربرد زبان تورکي به عنوان زبان اصلي فعاليتشان و از طرف ديگر نگارش نمونههاي نثري تورکي اوليه و تهيهي ملزمهي قابل الگوبرداري تودهي مردم در عرصههاي شخصي و اجتماعي فوق صرف ميشد. اما امروز تورکي به زبان طبيعي در عرصههاي مذکور تبديل شده و در حال حرکت به سوي زبان غالب شدن است.
ميتوان گفت که اکنون در سطح فرهنگيان، نخبگان و روشنفکران تورک در ايران اين انديشهي اروپايي که "ادبيات بدون نثر قادر به ادامهي حيات نيست"، جا افتاده و مشوق تلاشهاي ويژهاي در اين زمينه شده است. نويسندگان ترقيخواه، آزاديطلب و برابريجوي تورک، ضمن به کارگيري انواع ادبي سنتي، به طور فزايندهاي به آفرينش نوعهاي جديدي در قالب نثر تورکي همچون مقاله، نقد، نمايشنامه، فيلمنامه، داستان کوتاه، رمان، ادبيات کودکان، ترجمه، کتب آموزشي .... به همراه کتب اجتماعي، سياسي و علمي صرف، متأثر از ادبيات جهاني و بويژه ترکيه و جمهوري آزربايجان و اروپا ميپردازند. از ويژگيهاي اين زبان منثور تورکي مدرن در حال شکلگيري، يکي نيز زيبائي، سادگي و عوام فهم شدن آن است. چرا که خودآگاهي ملي و بازگشت به هويت خويش و دوبارهخواني متون قديمي تورکي، به همراه ضرورت رويآوري به و ارتباط با افکار عمومي و بيدار کردن مردم، منجر به فاصله گرفتن نثر مدرن تورکي از زبان مغلوط و استعمارزادهي "آذري" در جنوب و "آذربايجانجا" در شمال، هر دو اشباع شده از کلمات و تعبيرات فارسي و عربي و روسي گرديده است.
البته ورود جامعهي تورک در ايران به عصر جديد، به معني ورود تک تک تورکها به آن نيست. بسياري از تورکها بويژه در ميان نخبگان نسل پيشين، عليرغم زندگي در عصر انقلاب انفورماتيک و گردش آزاد اطلاعات، هنوز در قرون وسطاي خويش به سر ميبرند. اينان همانهائياند که داوطلبانه و منحصراً به فارسي مينويسند. اين دسته که جناح ادبي-فرهنگي پانايرانيستهاي آزربايجاني را تشکيل ميدهند، خود متشکل از دو گروهند: کلاسيکها و خجالتيها. پانايرانيستهاي کلاسيک (نمونهي جنبش آذربايجان براي دمکراسي و يکپارچگي ايران)، همچنان زبان فارسي را زبان رسمي و ملي و ادبي و مشترک خود ميشمارند و بدون کوچکترين شرم و يا عذاب وجدان، مدافع فارسينويسي داوطلبانهاند. پانايرانيستهاي خجالتي آزربايجاني نيز (نمونهي مر. نگ.، عب. جو. و ...) - اما با شرمندگي- مدافع فارسينويسياند. گروه هويتباختهي اخير، عوامفريبانه دليل اصرار بر فارسينويسي خود را عدم برخورداري از تحصيل به زبان تورکي در ايران عنوان ميکند. از اينگونه اشخاص ميبايد پرسيد مگر خيل عظيم جوانان تورکينويس در آزربايجان و خراسان؛ يا خلجستان در استانهاي مرکزي و قم آزربايجان و يا قاشقاييورد در جنوب ايران همه غرق در فقر و فاقه که به تورکي مينويسند؛ زبان و ادبيات تورکي را در مدارس تورکزبان تحصيل کردهاند؟
گئرچهيه هو!!!
No comments:
Post a Comment