Saturday, December 15, 2018

ميرزا علی آقا هئيت تبريزی: يک شخصيت ملی تورک

ميرزا علی آقا هئيت تبريزی
يک شخصيت ملی تورک

مئهران باهارلی


میرزا علی آقا هئیت تبریزی ( تبریز ١٨٨٨-١٩٦٦ تهران)، فرزند میرزا تقی خان - از اعیان و افاضل تبریز و یکی از مامورین عالی‌رتبه‌ی دربار محمدعلی میرزا ولیعهد- بود. وی تحصیل کرده در تبریز (مدرسه‌ی لقمانیه، معلمین خصوصی) و قلمروی عثمانی (نجف، استانبول، بیروت، جامع الازهر قاهره)؛ مجتهد، فقیه، حقوقدان، قاضی، تاریخدان. مسلط بر ادبیات تورک، فارس، عرب و فرانسوی؛ علاقه‌مند و تعقیب کننده‌ی جریانات سیاسی و معارفی جهان اسلام و عثمانی؛ شاهد و صاحب‌نظر در تاریخهای مشروطیت ایران و عثمانی بود.

علی آقا هئیت به لحاظ عقیدتی و سیاسی یک دیندار مسلمان، محافظه‌کار، اما بدور از تعصبات شیعی‌گری و بیزار از خرافات، قلبا معتقد به دمکراسی، تورکوفیل مادام العمر و طرفدار عثمانی و تورکیه‌دوست، و معتقد به پروژه‌ی اتحاد اسلام؛ یک مشروطه‌طلب معتدل، هوادار جنبش تجدد مردمی به موازات اصلاحات قاجاری، خواستار تحدید اختیارات مامورین دولت و ایجاد عدالتخانه،... بود. وی در دوره‌ی مشروطیت از همان آغاز مخالف جدی شعارها و رفتارهای هرج و مرج‌طلبانه، فارسی‌گرایی-آریایی‌گرایی ضد اسلامی و ضد قاجاری و بی‌عدالتی‌ها و افراطی‌گری‌های مشروطه‌خواهان بود. میرزا علی آقا به هنگام تحصیل رشته‌های دینی در نجف از سوی خادمان دینی آنجا، در صدر هئیتی برای تعدیل رفتارهای نادرست مشروطه‌طلبان، ترمیم روابط آنها و وساطت و رفع کدورت ایشان با خادمان دینی به ایران روانه شد. این ماموریت را به نحو احسن انجام داد و پس از آن به «هئیت» مشهور گشت.

در سالهای جنگ جهانی اول علی هئیت مانند همه‌ی مردم و روحانیان و مقامات و احرار و شخصیتهای ملی تورک وقت، مخالف سیاستهای ضد تورک روسیه (اشغال تورک‌ائلی و شمال ایران) و انگلستان (فارس‌گرایی-باستان‌گرایی مشروطه‌خواهان افراطی مورد حمایت بریتانیا، ساقط کردن قاجارها)، جانبدار امپراتوری عثمانی، اوردوی اسلام و طرفدار حزب اتحاد و ترقی عثمانی؛ از رابطین مذاکرات بین اولیای باب عالی و احرار ایرانی – دولت مهاجرت بود. در سال ١٩١٨ مین باشی یوسف ضیاء طالبزاده رئیس هئیت مخصوصه از اوردوی ششم عثمانلی در تبریز «حزب اتحاد اسلام» را تاسیس و علی هئیت در مقام رهبر ایرانی آن جانفشانی‌ها کرد. دو برادر او ناصرخان لشکر و حسین‌خان هم عضو حزب شدند. («حزب اتحاد اسلام» تاسیس شده توسط علی هئیت در تبریز، غیر از «حزب اتحاد و ترقی اسلام» تاسیس شده توسط جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی مجدالسلطنه رئیس کل که حاجی بیگ میرزا آقا بلوری تبریزی نائب رئیس آن بود است.)[1].




علی هئیت دارای روابط بسیار نزدیک با خاندان قاجار و بویژه دوست ولیعهد محمدحسن میرزا قاجار، شخصیت ملی تورک بود[2]. (محمدحسن میرزا قاجار، تولد ١٨٩٩ تبریز - فوت ١٩٤٢ لندن، برادر و ولیعهد احمدشاه قاجار و آخرین ولیعهد قاجاریه است. وی به سبب حمایت از نیروهای ملی تورک و استقبال گرم از اوردوی متحد تورک بومی-عثمانی آزادکننده‌ی تبریز و تورک‌ائلی در سال ١٩١٨، صدور دعوتنامه به همراه علی احسان پاشا خطاب به سران عشایر برای پیوستن آنها با پیاده و سوار به امر جهاد در صف اوردوی اسلام عثمانی بر علیه نیروهای اشغالگر انگلیس، مخالفت با سیاستهای ضد تورک و داشناک‌گرایانه‌ی فرقه‌ی دمکرات آزربایجان و عبدالله بهرامی از رهبران ضد تورک، پان‌ایرانیست و تروریست آن فرقه (خیابانی و بهرامی همه‌ی سران ملی و تورک‌گرا از جمله حاجی بیگ میرزا آقا بلوری تبریزی، ولیعهد محمدحسن میرزا قاجار، میرزا علی آقا هئیت، میرزا باقر طلیعه، ... را از تبریز تبعید کردند)، کمک به خانواده‌های قربانیان کشتار تورکها توسط داشناکهای ارمنی در نخجوان، مخالفت با کشتار ارمنیان بومی که در فاجعه‌ی تورک قیرقینی-جیلولوق اشتراک نداشتند، مخالفت با تاسیس غیرقانونی رژیم پهلوی و سلطنت رضاشاه، یک شخصیت ملی تورک بشمار می‌رود).

علی هئیت عضو کومیسیونی بود که ولیعهد محمدحسن میرزا و فرمانده‌ی اوردوی اسلام در تورک‌ائلی، علی احسان پاشا به منظور دعوت روسای ایلات قراچه داغ و اهر برای جمع‌آوری سوار و پیاده به منظور جلوگیری از حمله‌ی قوشون انگلیس به تبریز تشکیل داده بودند. اعضای این کومیسیون عبارت بودند از میرزا علی آقا هئیت، سردار سطوت همشیره‌زاده‌ی امیر بهادر جنگ، چند نفر دیگر از متنفذین بین ایلات قراچه داغ، و یک صاحب‌منصب از شعبه‌ی سیاسی اوردوی عثمانی. ولیعهد محمدحسن میرزا و فرمانده‌ی قوشون عثمانی علی احسان پاشا قبلا در تبریز دعوتنامه‌ای برای روسای عشایر فرستاده و آنها را برای گردهمآیی به اهر دعوت کرده بودند[3].

علی هئیت و ولیعهد محمدحسن قاجار در فاجعه‌ی تورک قیرقینی (جیلولوق) با مجازات ارمنیانی که در کشت و کشتار تورکان اشتراک نداشتند جلوگیری کرده‌اند[4]. علی هئیت در راس هئیتی قرار داشت که ولیعهد محمدحسن قاجار برای بررسی خواستهای مردم نخجوان از جمله الحاق به قلمروی قاجاری و کمک بدانها در مقابل فشارهای ارامنه، پس از اخذ موافقت سلطان احمدشاه قاجار بدان ناحیه ارسال نمود[5].

علی هئیت یکی از هفت عضو اولیه‌ی کمیته‌ی موسس فرقه‌ی دمکرات آزربایجان بود. اما پس از چند ماه از آن جدا شد و به مخالفت شدید، انتقاد و افشاگری بر علیه سیاستهای ضد تورک، ضد عثمانی، آنتی دمکراتیک، تروریستی و داشناک‌گرایانه‌ی فرقه‌ی دمکرات آزربایجان –آزادی‌ستان به رهبری خیابانی پرداخت[6]. در نتیجه به همراه دیگر سران ملی و تورک‌گرا (ولیعهد محمدحسن میرزا قاجار، حاجی بیگ بلوری تبریزی، میرزا باقر طلیعه، ... ) توسط خیابانی و بهرامی با خفت و خواری از تبریز تبعید گردید[7]. (پس از آزادسازی تبریز توسط قوای متحده‌ی تورک بومی-عثمانی، اینبار سران ضد تورک دمکراتها توسط نیروهای ملی تورک دستگیر و تبعید شدند. ظاهرا دستگیری و بازداشت رهبران دمکراتها برای علی هئیت تعجب‌انگیز بوده است[8]).

پس از سقوط خاندان قاجاری علی هئیت هم، مانند اکثر تورک‌گرایان هوادار اتحاد اسلام (اسدالله ممقانی، ...) به دستگاه عدلیه جذب شد. وی ریاست عدلیه در دو بخش مهم تورک‌ائلی (همدان، سپس آزربایجان)، وزارت دادگستری حکومت مصدق (به سبب اختلاف جدا شد) و بعدها ریاست دیوان عالی کشور را بر عهده داشته است. پس از تخریبات میرزا عبدالله مستوفی، برای نوسازی عدلیه‌ی آزربایجان به ریاست استیناف آزربایجان برگزیده و به آن دیار فرستاده شد. این ماموریت را به نحو احسن انجام و عدلیه را سرو سامان داد. علی هئیت در طول خدمت قضایی خود به پاکدامنی مشهور، همواره مخالف دخالت نظامیان در امور عدلیه و مدافع جدی حفظ استقلال آن بود[9] و هرگز حکم اعدام نداد[10]. وی بدون خوف از رضاشاه و دیگر مقامات بارها بر خلاف خواست آنها حکم داد، توصیه‌های وزارتخانه را نادیده گرفت و نتیجتا تادیب (انتقال اجباری، منتظر خدمت، ..) شد.

در سالهای حیات عدلیه، علی هئیت به همراه شخصیت ملی تورک اسدالله ممقانی، مخالف فکری و سیاسی سید احمد کسروی تبریزی و تورکی‌ستیزی و عقاید خصمانه‌ی وی نسبت به اسلام و خادمان دینی بود.

در ماجرای اختلاف شخصیت ملی تورک «ملک سلطان خانم» فرزند سلطنت خانم-شاهزاده امامقلی میرزا و همسر رهبر ملی تورک «جمشیدخان مجدالسلطنه افشار اورومی» با «جبرائیل بوداغیانس» ارمنی سلماسی و تبعه‌ی روسیه که قصد غصب امتیاز کشتیرانی در دریاچه‌ی اورمیه و الحاق این دریاچه به روسیه-ارمنستان را داشت، علی هئیت حکمی عادلانه و ملی داده[11] از تسلط روسیه-ارمنستان بر کشتی‌رانی دریاچه‌ی اورمیه جلوگیری نمود (مجادله‌ی شخصیت ملی تورک «ملک سلطان خانم» و خاندان قهرمان جمشیدخان افشار اورومی برای جلوگیری از تسلط روسیه-ارمنستان بر دریاچه‌ی اورمیه، موضوع یک مقاله‌ی دیگر من است)

علی هئیت روابط بسیار خوبی با اتحادیه‌ی ایلی تورک قشقایی داشت[12] و در موارد متعددی به مدافعه از آنها در مقابل دولت پهلوی پرداخت. از جمله در سال ١٩٤٢ که سفیر انگلستان در ایران سر ریدر بولارد [Sir Reader William Bullard] به بهانه‌ی عدم تحویل چند آلمانی پناهنده به قشقائی‌ها، دولت ایران را تحریک به حمله به ایشان می‌کرد، علی هئیت به جمال حوسنو تارای [Cemal Hüsnü Taray] سفیر تورکیه مراجعه کرده و خواستار مداخله‌ی وی برای جلوگیری از حمله‌ی ارتش به قشقائیان شد. همچنین با شخصیت ملی تورک «بی بی خانم» مادر ناصرخان قشقایی تماس گرفته به وی توصیه کرد که سران قشقایی با مراجعه به سفیر تورکیه خواستار مهاجرت به تورکیه شوند (در سالهای جنگ جهانی اول، تورکهای سنی کوره‌سینلی غرب آزربایجان هم خواستار مهاجرت گروهی به تورکیه‌ی عثمانی شده بودند). جمال حوسنو تارای مطابق خواست علی هئیت با سفیر انگلیس و نخست‌‌وزیر ایران صحبت کرد و با این ادعا که قشقایی‌ها تورک و همتبار ما هستند و تورکیه نمی‌تواند به سرنوشت آنها بی‌تفاوت باشد، خواستار اعطای اجازه به تورکهای قشقایی همتبار برای مهاجرت به تورکیه و دادن سرزمینی معادل سرزمین قشقایی از شمال غرب ایران به تورکیه شد. با این فکر بسیار ناب و اقدامات ماهرانه و به موقع و موثر علی هئیت، ارتش شاهنشاهی از تهاجم به قشقاییان منصرف گشت[13].

پس از شهریور بیست قشقایی‌ها برای بازگرفتن اراضی‌شان که توسط رضاشاه غصب و مصادره و به ارتش واگذار شده بود، به عدلیه شکایت بردند. با ارجاع موضوع به حَکَمیت، علی هئیت که سرحَکَم بود، حُکم به اعاده‌ی زمینهای غصب شده‌ی قشقایی توسط رضاشاه داد[14]. وی همچنین در ماجرای قیام تورکهای قشقائی مسلح و متحد مصدق، برای جلوگیری از کشتار آنها توسط ارتش پهلوی تلاش کرد و در این امر موفق شد[15]. (به دلیل رابطه‌ی نزدیک علی هئیت با قشقایی‌ها در دوره‌ی حکومت مصدق، محمدرضا شاه با استانداری علی هئیت در فارس مخالفت کرد).

علی هئیت مخالف سیاستهای توسعه‌طلبانه و ضد تورک دولت شوروی و بریتانیا در ایران و تورکیه در سالهای جنگ جهانی دوم بود و بدین سبب (و نیز تاسیس حزبی بنام کبود) در سال ١٣٢٢ توسط متفقین دستگیر و به ارتش ایران تحویل داده شد. وی به سبب اصرار در امضا نکردن تعهدنامه مبنی بر عدم فعالیت بر علیه متفقین و ندادن تعهد همکاری با متفقین بر علیه مخالفین، تا پایان جنگ در اراک در حبس انگلیس ماند[16].

علی هئیت به سبب وقوف بر و آشنائی با نیات توسعه‌طلبانه و ضد تورک –ضد تورکیه‌ی روسیه‌ی شوروی تحت رهبری استالین، مانند دیگر تورک‌گرایان آن دوره (محمدامین رسولزاده، حاجی بیگ بلوری تبریزی، ...)، از حکومتی که استالین در آزربایجان تحت اشغال ارتش سرخ ایجاد کرد حمایت ننمود[17]. (جواد هئیت هم در دوران حکومت پیشه‌وری در استانبول به گفته‌ی خود به ‌علت وابستگی آن حکومت به ‌شوروی در رأس دانشجویان ایرانی مخالف آن قرار داشت).

علی هئیت موسس و عضو چندین تشکل تورک‌گرا مانند «کلوپ آزربایجان» (بنا به جواد هئیت «جمعیت آزربایجانی‌های مرکز») و «انجمن دوستی و فرهنگی ایران و تورکیه» بود. «کلوپ آزربایجان» پس از شهریور ١٣٢٠ و برکناری رضاشاه و باز شدن فضای سیاسی در کشور در سال ١٣٢١ توسط علی هئیت و حاج‌شیخ‌ اسدالله ‌ممقانی و به همراهی حکیم الملک، مستشار الدوله صادق، امیر نصرت اسکندری و برادرش، سید ابوالفتح علوی، میرزا جواد خان گنجه، دکتر ابراهیم زرگر، فیروز هئیت، جواد هئیت، حمید نطقی، .. تاسیس شد. (اسدالله ممقانی، سید ابوالفتح علوی، ... از نسل نخستین تورک‌گرایان در ایران هستند). رئیس آن حکیم الملک، دبیر آن دکتر بازرگان، و سرمقاله‌نویس ارگان آن به زبان فارسی که آزربایجان نام داشت دکتر حمید نطقی بود[18].  «انجمن دوستی و فرهنگی ایران و تورکیه» را فیروز هئیت، حکیم الملک، علی هئیت، منتصر و چند تن دیگر در سال ١٣٣٤ تشکیل دادند. رئیس ایرانی آن حکیم الملک، رئیس افتخاری آن سفیر وقت تورکیه و دبیر کل آن منتصر بود[19].

علی هئیت طالب زنده نگاهداشتن تبادلات فرهنگی، آموزشی و علمی بین تورکیه و ایران و در این راستا مشوق دائمی فرستادن دانشجویان ایرانی، از جمله فرزند خود جواد هئیت برای تحصيلات عالی به تورکیه بود[20].

علی هئیت پیشنهاد سنت‌شکنانه‌ی رسمی شدن زبان تورکی در ایران –به عنوان دومین زبان رسمی سراسری کشور- را به کابینه‌ی قوام السلطنه- داده است[21]. وی عالی‌رتبه‌ترین و تنها مقام رسمی است که این خواست بنیادین ملی و همگانی تورک را در دوره‌ی پهلوی برای نخستین بار بر زبان آورده است (مظفرالدین شاه قاجار در سال ١٩٠٠ صرفا خواستار تدریس زبان تورکی در مدارس آزربایجان شده بود).

علی هئیت با تاریخ مشروطیت عثمانی و سالهای پایانی آن امپراتوری آشنائی عمیق داشت: «در سال ١٣٣٢ جشن هزاره‌ی ابن سینا از طرف انجمن آثار ملی در تهران برپا شد. پدرم نایب رئیس انجمن آثار ملی .... بود. برادرم فیروزخان هم .... جزء مهمانداران بود. وقتی که مهمانها را تقسیم می‌کردند، پدرم به فیروز و من دستور داد که از هئیت دانشمندان تورکیه که به تهران آمده بودند، ما پذیرائی کنیم. ... در مسافرت همدان بعد از برگزاری مراسم افتتاحیه، شب سر میز شام پدرم برای مهمانان به چهار زبان فارسی، تورکی، عربی و فرانسه نطق کرد.... یک شب مهمانان تورک برای صرف شام منزل ما بودند. سر شام صحبت از انقلاب مشروطیت عثمانی و فتح استانبول به دست مشروطه‌خواهان به میان آمد. پدرم که خود شاهد آن جریانها بوده رشته‌ی سخن را به دست گرفت و برای حاضرین بازگو کرد ... مهمانان ... گفتند ... این اولین بار است که ما می‌بینیم یک نفر خارج از تورکیه تاریخ ما را بهتر از ما می‌داند و برایمان شرح می‌دهد» (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت).

بنا به تثبیت محمدرضاشاه، علی هئیت تعصب تورکی داشته است: «بعد از مدتی طبق دعوت جلال بایار رئیس جمهور تورکیه، شاه و ملکه ثریا به تورکیه سفر کردند. شاه در این سفر پدرم و مرحوم ساعد مراغه‌ای را همراه خودش برد. رجال قدیمی تورکیه پدرم را می‌شناختند و برای او احترام خاصی قائل بودند. در موقع دیدار از مسجد ایا صوفیه پدرم به شاه می‌گوید: قربان این مخصوص تورکان مسلمان است که وقتی شهری را فتح می‌کردند، معبد آنها را خراب نمی‌کردند. بلکه تبدیل به مسجد می‌نمودند. شاه قدری ناراحت می‌شود و به پدرم می‌گوید آقای هئیت شما چقدر [در تورکیت] متعصبید»،...  «یک شب سر میز شام جلال بایار ضمن صحبت با پدرم از خاطرات قبل از جنگ جهانی اول و فعالیت حزب اتحاد و ترقی شرح می‌دهد و چون پدرم در آن موقع در استانبول و آن جریان را دیده بود، صحبتشان گرم می‌گیرد به طوری که شاه تنها می‌ماند و به جلال بایار می‌گوید شما همه‌اش با آقای هئیت صحبت می‌کنید؛ جلال بایار بی هوا می‌گوید آخر آقای هئیت از خود ماست. شاه ناراحت می‌شود ....» (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت).

دوکتور جواد هئیت، پدرش را واسطه‌ی آشنائی خود با حقایق تاریخی و سیاست ملی‌گرایی افراطی آریایی و پان‌فارسیسم دانسته است. بنا به او، علی هئیت تورک بودن را یک مقوله‌ی زبانی و فرهنگی و نه نژادی؛ و ایرانیت را بی‌ربط با زبان می‌دانست و منکر وجود نژاد آریایی بود[22]. 

علی هئیت پس از سه سال زمین‌گیری به سبب نارسائی قلبی، در روز ٧ فروردین ١٣٤٦ فوت نمود و در ابن بابویه به خاک سپرده شد.

موخره: تاکنون هیچکدام از اسناد و مدارک و عکسها و نوشته‌ها و ... علی هئیت- که بی‌نهایت مهم و ارزشمند و در عین حال از آنِ همه‌ی احاد ملت تورک هستند، توسط خانواده و ورثه‌ی او منتشر نشده است. بویژه انتشار عکسها و اسناد و مدارک و نوشته‌های وی در باره‌ی تاریخ مجادله‌ی ملی تورک در سالهای جنگ جهانی اول، حرکت اتحاد اسلام، فعالیت وی در شعبه‌ی تبریز حزب اتحاد و ترقی اسلام، مخالفت وی با دو فرقه‌ی دمکرات آزربایجان، آزادیستان و حکومت ملی آزربایجان، ... و در صورت وجود نوشته‌ها و اشعار تورکی وی ضروری است. همچنین است انتشار اسناد و مدارک و عکسها و ... مربوط به دیگر اعضای این خانواده مخصوصا «فیروز هئیت» که ظاهرا شخصیتی ملی و دارای تمایلات درخورتورک‌گرا بوده است.

منابع اصلی:

هئیت، دکتور جواد. خاطرات من و پدرم
مجتهدی، مهدی. رجال آذربایجان به کوشش غلامرضا طباطبائی مجد
بهرامی، عبدالله. خاطرات عبدالله بهرامی از آخر سلطنت ناصرالدین شاه تا اول کودتا


[1] حزب اتحاد و ترقی اسلام-اتحاد تورک با توصیه‌ی «محمت راغب بیگ» (نائب سرکنسولگری عثمانی در تبریز) هنگامی که وی در ساووج‌بولاق (مهاباد بعدی) بود، به عنوان یک جمعیت سیاسی و اجتماعی در آن شهر تاسیس و بزودی شعبه‌های آن در سرتاسر تورک‌ائلی (اورمیه، سلماس، خوی، تبریز، مراغه، همدان، اردبیل، ...) گسترده شد. موسسین حزب عبارت بودند از: «مجدالسلطنه اردشیر جمشید» حاکم سابق اورمیه و خوی و از سرآمدان اورمیه، «حاجی پیشنماز آقا سلماسی» از مجاهدان، «حاجی بیگ میرزا آقا بلوری تبریزی»، «قاضی علی» نائب حکومت ساووج‌بولاق، و مین‌باشی «احمد وجدانی» مدیر بیمارستان هلال احمر ساووج‌بولاق. پس از گسترش تشکیلات «حزب اتحاد و ترقی اسلام-اتحاد تورک» و انتقال مرکزیت آن به تبریز، «جمشیدخان افشار اورومی» رئیس، «حاجی بیگ میرزا بلوری» نائب رئیس، «میرزا فضل الله» رئیس شعبه‌ی اورمیه، «امین الشرع خوئی» از رهبران شاخه‌ی خوی آن، «شیخ علی ثقه الاسلام همدانی» از رهبران شاخه‌ی همدان، «حاج شعبانعلی» از رهبران آن در اردبیل، ... بوده‌اند. در سالهای جنگ جهانی اول ژؤن تورکها در راستای پروژه‌ی اتحاد اسلام عثمانی، همچنین ملیت مشترک با تورکهای شمال غرب ایران، مانند دوره‌ی مشروطیت، از «حزب اتحاد و ترقی اسلام-اتحاد تورک» حمایت می‌کردند. این حزب در صدد چاپ رساله‌ها و نشریات تورکی در اورمیه و تبریز (موفق به آن شد) برای تبلیغ مرام و اندیشه‌ی سیاسی خود بوده است.

حزب مجاهدان تورک (تورک موجاهيدله‌ر فيرقه‌سی) و رهبر آن تبريزلی حاجی بيگ (حاجی ميرزا آقا بلوری)

[2] رضاشاه بعد از خلع احمد شاه قاجار در سال ١٣٠٤ محمدحسن میرزا را با وضع حقارت‌آمیزی از ایران بیرون می‌کند.... رضاشاه بعدا وقتی برای بازدید به همدان می‌آید در جمع روسای ادارات با پدرم روبرو می‌شود و به او با کنایه می‌گوید: دوستت هم که رفت. پدرم سکوت می‌کند. بعد رضاشاه می‌گوید به همین زودی او را فراموش کردی؟ او در بروکسل سگ دو می‌زند. پدرم جواب می‌دهد نه قربان، فراموش نکرده‌ام. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[3] در این موقع از تبریز خبر رسید که عثمانی‌ها ولیعهد ایالت را مجبور نموده‌اند که یک کومیسیونی مرکب از چند نفر از اشخاص متنفذ بین ایلات قراچه داغ و یک  نفر صاحب‌منصب از خود آنها به اهر فرستاده، و روسای عشایر را دعوت کرده تا یک عده از سوار و پیاده جمع‌آوری نموده برای جلوگیری قوشون انگلیس که به زنجان رسیده و خیال حمله به شهر تبریز را داشتند اعزام دارند. .... این کومیسیون به اهر وارد شد و دو نفر از دوستان صمیمی من عضو آن هئیت بودند. اولی سردار سطوت همشیره‌زاده‌ی امیر بهادر جنگ.... و دیگری آقا میرزا علی آقای هئیت.... کومیسیون در خانه‌ی حاجی حسن آقا اهری که یکی از ملاکین بزرگ قراچه داغ است وارد شده و زحمت پذیرائی آنها به عهده‌ی آن مرد بلند همت محول گشت. یک نفر افسر از شعبه‌ی سیاسی عثمانی با آنها بود. در تبریز دعوتنامه به نام ولیعهد و فرمانده‌ی قوشون عثمانی برای روسای عشایر فرستاده و آنها را به اهر دعوت کرده بودند. اغلب روسای عشایر با چندین سوار حاضر شدند و هر روز در اداره‌ی حکومتی اجتماع کرده صاحب‌منصب عثمانی برای آنها کونفرانس می ‌داد.... (خاطرات عبدالله بهرامی از آخر سلطنت ناصرالدین شاه تا اول کودتا. ص ٥٨٨-٥٨٩)

[4]  ارتش عثمانی عدّه‌ای از ارامنه و ارتش آسوری را محاصره می‌کند و برای از بین بردن آن‌ها با پدرم که رییس ایرانی اتّحاد اسلامی بود مذاکره می‌نماید‌. ... فرمانده قوای عثمانی علی احسان پاشا به‌پدرم می‌گوید این ارامنه همیشه مزاحم و دشمن شما بودند‌. حالا که ما آمده‌ایم و آن‌ها این قدر آزربایجانی مسلمان را کشتند ما می‌خواهیم به‌انتقام خون مسلمانان حساب این‌ها را برسیم‌. پدرم مخالفت می‌کند و می‌گوید ما این گناه را نمی‌توانیم گردن بگیریم‌. در تاریخ لکه‌ی سیاهی برای ما خواهد بود‌. به‌علاوه ولیعهد (محمدحسن میرزا قاجار) با این کار راضی نخواهد بود‌. علی احسان پاشا می‌گوید: شما با ولیعهد صحبت کنید اگر ایشان رضایت دادند شما هم موافقت کنید که شر این‌ها را از سر شما بکنیم‌. پدرم پیش ولیعهد می‌رود و با او صحبت می‌کند و مخالفت خود را ابراز می‌نماید‌. ولیعهد هم مخالفت می‌کند و می‌گوید به ‌پاشا بگویید این کار را نکند که باعث بدنامی خواهد شد. پدرم پیش علی احسان پاشا می‌آید و جریان را برای او شرح می‌دهد‌. علی احسان پاشا می‌گوید: بسیار خب‌. حالا که خودتان نمی‌خواهید، ما هم کاری نمی‌کنیم‌. ولی بدانید این‌ها همیشه باعث شر و دردسر شما خواهند شد‌! (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[5] یک سال بعد نخجوانی‌ها در اثر فشار ارامنه هئیتی به تبریز پیش ولیعهد فرستادند و تقاضای کمک و حق الحاق به ایران را نمودند. ولیعهد بعد از گرفتن موافقت احمدشاه پدرم را در راس هئیتی به نخجوان فرستاد و نامه‌ی رسمی برای محترمان نخجوان نوشت و پدرم را نماینده‌ی دولت و مردم ایران معرفی کرد (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[6] سایر رفقای دمکرات نسبت به آقای هئیت آن اطمینانی را که لازم است نداشته و او را جزء اعیان تصور می‌کردند. در صورتیکه میرزا علی آقا اخلاقا اعیان‌منش بوده، ولی باطنا مرد روشن‌ضمیر و خوش‌قلبی بود که نظیر او در آن حدود کمتر دیده می‌شد (خاطرات عبدالله بهرامی از آخر سلطنت ناصرالدین شاه تا اول کودتا)

[7] جریان جدایی پدرم از خیابانی و زندان و تبعید شدن او دو علت داشت. یکی تندروی‌های بعضی از مامورین دستگاه [خیابانی] با مخالفین و چند مورد قتل و اعمال حاکمیت در کشف و مجازات آنها. ... اختلاف دیگر پدرم با خیابانی بر سر مناسبات با دولت عثمانی بود. خیابانی با آنها بد بود و رفتار خصمانه داشت... در صورتیکه پدرم با عثمانی‌ها دوست بود.... پدرم اینها را به مرحوم خیابانی تذکر می‌دهد و بعد می‌گوید: من با این رویه نمی‌توانم با شما همکاری کنم. و از این جهت کنار می‌روم... یک روز ما را بردند زندان و گفتند شما را فردا به کردستان تبعید می‌کنند. .... به همین جهت وقتی عثمانی‌ها آمدند او [خیابانی] را به قارس تبعید کردند. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[8] یک روز صبح که تازه از خواب برخاسته بودم آقای میرزا علی آقای هئیت با سیمای گرفته وارد شد و من از چهره‌ی او فهمیدم که اتفاق بزرگی رخ داده است که او به این زودی بدیدن من آمده است. آقای هئیت اظهار داشت که عثمانی‌ها همانطوری که حدس می‌زدیم نقشه‌ی خود را عملی کرده‌اند. پریشب چند نفر از روسای دمکرات از قبیل خیابانی و نوبری و بادامچی را توقیف و از شهر به نقطه‌ی نامعلومی برده‌اند... (خاطرات عبدالله بهرامی از آخر سلطنت ناصرالدین شاه تا اول کودتا)

[9] شاه هر وقت پدرم را می‌پذیرفت و در باره‌ی دادگستری و حرف‌نشنوی قضات از او گله می‌کرد، پدرم می گفت: قربان قضات از مال دنیا و رفاه زندگی بی بهره‌اند. تنها دلخوشی آنها این است که در قضاوت استقلال دارند. اینها از ما هم حرف‌شنوی ندارند (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[10] مرحوم داور موسس و وزیر عدلیه در مجلس شورای ملی پشت تریبون از پدرم شکایت کرده بود که آقای هئیت حکم اعدام نمی‌دهد و چون قاضی نشسته است، ما هم نمی‌توانیم او را تغییر بدهیم (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[11] مهدی مجتهدی. رجال آزربایجان در عصر مشروطیت. ص ٢٨٩

[12] پدرم با قشقایی‌ها دوستی و روابط نزدیکی داشت. در زمان رضاشاه قبل از گرفتاری صولت الدوله قشقایی با او دوست بود. بعد از رفتن رضاشاه ناصرخان منزل ما می‌آمد. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[13] در سال ١٣٢١-١٣٢٢ سفیر انگلیس سر ریدر بولارد که در آن موقع همه‌کاره بود، دولت ایران را تحت فشار داد تا به قشقایی‌ها حمله کند. چون قشقایی‌ها حاضر نشده بودند چند نفر آلمانی را که به آنها پناهنده شده بودند تحویل دهند. در آن زمان سفیر تورکیه جمال حسنی تارای به علت موقعیت بی طرفی کشورش خیلی صاحب نفوذ شده بود، پدرم با او صحبت کرد که برای جلوگیری از حمله‌ی ارتش به قشقایی‌ها با سفیر انگلیس و دولت ایران مذاکره کند. ضمنا با خانم بی بی مادر ناصرخان صحبت کرد که پیش جمال حسنی تارای برود و از او کمک بخواهد و بگوید که اگر به هر حال می‌خواهند ما را نابود کنند، اجازه بدهند ما با ایل و تبار خود به تورکیه کوچ کنیم. در این موقع جمال حسنی تارای پیش سفیر انگلیس و نخست وزیر می‌رود و می‌‌گوید این قشقایی‌ها تورک‌اند و با ما هم تبار هستند. ما نمی‌توانیم نسبت به سرنوشت آنها لاقید باشیم. اگر می‌خواهید آنها را نابود کنید اجازه دهید با ایل خود به تورکیه بروند و در عوض به اندازه‌ی سرزمین آنها به ما زمین بدهید. با این تاکتیک، انگلیسیها و دولت ایران از سرکوب قشقایی‌ها صرف نظر کردند. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[14] رضاشاه اراضی قشقایی‌ها را گرفته و به ارتش داده بود. قشقایی‌ها بعد از سوم شهریور به دادگستری شکایت کردند. قضیه به حکمیت ارجاع شد. پدرم سر حکم بود و رای به اعاده‌ی زمینهای قشقایی داد. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[15] ناصرخان [قشقایی] و برادرش از پدرم در شیراز مانند پدر خودشان استقبال و پذیرائی کردند... پدرم ناصر خان را پیش شاه برد و آنها را آشتی داد و بدین طریق خطر شورش قشقایی‌ها و جنگ داخلی منتفی شد (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[16]  پدرم می‌گوید این تعهد جاسوسی است و به هیچ وجه قابل امضا نیست... من امضا نمی‌کنم ... پدرم تعهدنامه‌ی اخیر را هم امضا نمی‌کنند و تا آخر جنگ در زندان می‌مانند (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[17] در جریان تشکیل فرقه‌ی دمکرات و حکومت پیشه‌وری در آزربایجان به علت حمایت آشکار و پنهان روسها، پدرم از او حمایت نمی‌کند (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[18] در سال ١٣٢١ با یک عده از دوستان آزربایجانی‌اش مثل حکیم الملک، مستشار الدوله صادق، شیخ اسدالله ممقانی، امیرنصرت اسکندری و برادرش، سید ابوالفتح علوی، میرزا جوادخان گنجه و جواد هیئت، همراه دکتر ابراهیم زرگر، برادرم فیروز و من جمعیت آزربایجانی‌های مرکز را تشکیل داد... حکیم الملک را به ریاست انتخاب کردند. دکتر برزگر به عنوان دبیر انتخاب شد؛ روزنامه به فارسی چاپ می‌شد. ولی سخنرانی‌ها در جلسات به تورکی بود. دکتر حمید نطقی سرمقاله‌ی روزنامه را می‌نوشت. ...یک سال بعد متفقین پدرم را همراه چند تن از اعضای جمعیت گرفتند و جمعیت از رونق افتاد. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[19] در سال ١٣٣٤ پدرم با چند نفر از دوستانش مانند حکیم الملک، و چند نفر دیگر، از جمله منتصر شهردار تهران و برادرم فیروز و من انجمن دوستی و روابط فرهنگی ایران و ترکیه را تشکیل دادند. در این انجمن سفیر تورکیه و اعضای سفارت هم به عنوان اعضای افتخاری شرکت داشتند. انجمن دو نفر رئیس داشت. یکی رئیس رسمی که ایرانی بود و یکی هم افتخاری که سفیر وقت تورکیه بود. در تشکیل انجمن برادرم فیروز از همه فعال‌تر بود...  در دوره‌ی اول حکیم الملک رئیس و منتصر دبیر کل شد. چند نفر از جمله ابوالقاسم تفصلی دوست هم‌دوره‌ی من در تورکیه عضو هیت مدیره شدند؛ من و دکتر برزگر بازرس هیئت مدیره شدیم. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[20] یک سال قبل از زندانی شدن پدرم، سفیر کبیر تورکیه جمال حسنی تارای بعد از مذاکره با پدرم و جلب موافقت مرحوم سهیلی و مقامات آنکارا، قرارداد فرهنگی را امضا می‌کند که طبق آن یک صد دانشجو از ایران برای ادامه‌ی تحصيل به تورکیه بروند و در مقابل یک صد دانشجو هم از تورکیه به ایران بیایند. با پیشنهاد پدرم من و پسرخاله‌ام احمد فروغ برای رفتن به تورکیه در سفارت تورکیه نام‌نویسی کردیم (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[21] بعد از رفتن پیشه‌وری و سرکوب فرقه‌ی دموکرات، هیئت وزراء در حضور قوام السلطنه تشکیل می‌شود و پدرم هم به‌ درخواست قوام السلطنه به‌ مناسبت طرح مسائل آزربایجان، در جلسه‌ی هیئت دولت شرکت می‌کند‌. در آنجا وقتی مسئله‌ی آزربایجان و سرکوب آن از طرف قوای دولتی مطرح می‌شود، پدرم می‌گوید: من پیشنهادی دارم که باید مطرح کنم‌. حالا که کشور ما از ارتش بیگانگان تخلیه و ارتش بر همه‌جای ایران حتی آزربایجان مسلط شده، بیایید زبان تورکی را به‌عنوان زبان دوم کشور تصویب کنیم تا برای همیشه این بهانه از دست اجانب و طرفداران آن‌ها گرفته شود و جریان گذشته دیگر تکرار نشود. از قرار روایت برادرم فیروز از پدرم، عدّ‌ه‌ای از وزراء حاضر در جلسه عکس‌العمل شدید نشان می‌دهند.... (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

[22] وقتی به تهران آمدیم در تهران سال هشتم را به دبیرستان تدین رفتم  .... یک روز معلم ما سر درس به ما گفته بود: شما آزربایجانی‌ها تورک نیستید. شما از نژاد آریا هستید و در گذشته فارسی صحبت می‌کردید. مغول آمدند و تورکی را به شما تحمیل کردند. و از این جهت شما تورکی را باید طبق دستور شاهنشاه (رضاشاه) و وزارت معارف فراموش کنید. بعد گفته بود: رضاشاه نابغه‌ی عصر ماست و ما باید گوش به فرمان او باشیم تا مانند اروپا ترقی کنیم. من وقتی منزل آمدم سخنان معلم را پیش پدرم بازگو کردم. پدرم وقتی حرفهای من را شنید گفت: پسرجان معلمت یا بی سواد است یا چاپلوس. اولا ما تورک هستیم و تورکی یک مقوله‌ی فرهنگی است نه نژادی. هرکس زبان مادری‌اش تورکی باشد و تورکی صحبت کند تورک محسوب می‌شود. نژادی به نام آریا وجود ندارد. مردم دنیا از سه نژاد بیشتر نیستند: سفید و سیاه و زرد. اغلب هم با هم کم و بیش مخلوط شده‌اند. تورکی و فارسی و کوردی و عربی به ایران و ایرانیت ربطی ندارد. به علاوه موغولها اگر می‌توانستند زبان ما را عوض کنند، زبان خودشان را تحمیل می‌کردند، نه زبان تورکی را. ضمنا موغولها بیشتر زبان فارسی را ترویج کرده‌اند. ما همه ایرانی هستیم و مسلمان. چون وطن ما ایران است و اجداد ما در تاریخ ایران سهیم بوده و نقش فعال داشته‌اند. رضاشاه هم نابغه نیست و یک سرباز بی سواد است. (خاطرات من و پدرم. جواد هئیت)

No comments:

Post a Comment