وزیر مختار بریتانیا در ایران:
روحانیت شیعهی فارس از نادرشاه متنفر بود،
قاجارها را فرزندان توران و تاتارهای غاصب تلقی
میکرد.
ابوطالب زنجانی داناترین و آزاداندیشترین
روحانی شیعی در خط سلطان عبدالحمید و از طرف اتحاد اسلام کار میکرد.
مئهران باهارلی
سیر آرتور هنری هاردینگ وزیر مختار بریتانیا
در ایران بین سالهای ١٩٠٠-١٩٠٦:
-در چشم هر روحانی سنتی فارس،
قاجارها–شاید نه به اندازهی نادرشاه افشارِ منفور که تلاش کرده بود سنیها و شیعهها
را دوباره متحد کند- اما باز هم به عنوان اولاد توران یا تاتاریا، ملعون و مطرود
شمرده میشدند
-هرگونه دخالت در امور مذهبی یا دیگر مسائل
روحانیت از طرف شاه قاجار که به چشم آنها صرفا فرزند توران و از نسب تاتار و
بنابراین از اجداد سُنّی بود، توهین به مقدسات مذهبی تلقی میشد
-شیخ محمد ابوطالب زنجانی، قابلترینِ
موللاهای ایرانی و مردی با اطلاعات بسیار وسیع مذهبی و سیاسی، بسیار کوشیده بود با
طرح پیشنهادات و دادن امتیازاتی، یک پلاتفورم مشترک فقهی پیدا کند که بر آن مبنا
شیعه و سنی بتوانند مسئولانه گردهم آمده با هم کار کنند.
-شیخ محمد ابوطالب زنجانی آزاداندیشترین
روحانی شیعی ایرانی که در تهران برخورد کردم، در خط سلطان عبدالحمید و از طرف
اتحاد اسلام کار میکرد. زیرا متوجه شده بود وجود شاهدی آشکار از همبستهگی
مسلمانان، قدرت و نفوذ منافع آنها در سراسر جهان متمدن را تقویت خواهد کرد.
-به موازات پیشروی به شمال غرب ایران، رعایا
به جز لهجهای از تورکی، خیلی کم فارسی میدانند و یا اصلا هیچ نمیدانند
جورج پرسی چرچیل منشی دفتر شرقی هئیت نمایندهگی
انگلیس در تهران:
-ابوطالب زنجانی از روحانیون منورالفکر ایرانی
و یکی از مجتهدین بلندپایهی تهران، مامور خفیهی سلطان عثمانی و از طرفداران
تبلیغ «اتحاد اسلام» است.
-سیدابوطالب نسبت به اختلافات موجود بین سنی و
شیعه تعصبی از خود نشان نمیدهد و حتی کوشیده است که بین شیعیان و سنیان ساکن مکه
و سایر سرزمینهای عربی، آشتی و اتحاد برقرار سازد.
نوت: این
نوشته شامل سه بخش «تثبیتات»، «اقتباساتی از کتاب هاردینگ» و «تحریفات و اشتباهات
دوکتور جواد شیخالاسلامی مترجم فارسی کتاب» است.
تثبیتات
سیر آرتور هنری هاردینگ (Sir Arthur Henry Hardinge, 1859-1933) دیپلومات عالیرتبهی انگلیسی، اولین کومیسر تحتالحمایهگی شرق
آفریقا، کونسول و سپس وزیر مختار بریتانیا در ایران بین سالهای ١٩٠٠-١٩٠٦ در عهد
سلطنت مظفرالدین شاه قاجار بود. وی در سال ١٩٢٠ بازنشسته شد و خاطرات سیاسی خود را
در دو جلد (خاطرات یک دیپلومات انگلیسی در اوروپا -١٩٢٧ و خاطرات یک دیپلومات
انگلیسی در شرق[1] -١٩٢٨)
منتشر ساخت. قسمتی از این خاطرات به وقایع دوران مأموریتش در ایران قاجاری اختصاص
دارد و علاوه بر سیاستهای عمومی بریتانیا در منطقه، دارای مطالب مهمی در بارهی
دولت تورک قاجاری، حرکت بابی، روحانیت شیعه، احساسات تورکستیزانه و ضد سنیی
روحانیت شیعی فارس، پیوستن روحانیت شیعی تورک و در راس آنها حاج میرزا سید ابوطالب
زنجانی به حرکت اتحاد اسلام سلطان عثمانی،... است.
١-ماموریت اصلی هاردینگ تحریک دشمنی عمومی با روسیه و
مقابله با نفوذ آن کشور در ایران؛ تحریک ناسیونالیسم افراطی فارسی و باستانگرایی
ایرانی در سطح مقامات دولتی، روحانیت شیعی، سیاسیون (از جمله مشروطهطلبان بعدی) و
بابیان؛ تشدید اختلاف شیعه و سنی؛ مقابله با نفوذ پروژهی اتحاد اسلام سلطان
عثمانی و محبوبیت عثمانی در ایران مخصوصا میان روحانیون شیعی تورک بود.
٢-هاردینگ
در راستای تبلیغ باستانگرایی ایرانی، در کتاب خود اشارات بسیاری به هخامنشیان و
پارسیان و زرتشتیگری... و ایجاد ارتباط بین آنها و شیعیگری و ایرانیت و ... میکند.
در راستای تورکستیزی نیز، از جمله به تورک بودن شاه اسماعیل و نادرشاه و قره
العین و ابوطالب زنجانی و دیگر افراد تورک که آنها را شخصیتهایی مثبت میداند اشارهای
نمیکند. اما تورک و تورکمان و تاتار بودن و اصلیت تورانی و تاتاریایی قاجارها که
آنها را شخصیتهایی منفی میداند را به دفعات و با تاکید ذکر میکند. همچنین وی
در حالیکه نامهای قومی کورد و ارمنی و گورجی و لور و پارسی و ... در مورد
ایرانیان را بکار میبرد، هرگز از نام تورک به عنوان نام قومی بخشی از اهالی ایران
استفاده نمیکند....
٣-هاردینگ در کتاب خود تنفر تاریخی و عمیق روحانیت شیعهی
فارس از نادرشاه افشار و قاجارها و تورکها، ایضاً دشمنیشان با اتحاد شیعیان و
سنیان را ثبت کرده است. بنا به او در چشم هر روحانی سنتی فارس، قاجارها– شاید نه
به اندازهی نادرشاه افشارِ منفور که تلاش کرده بود سنیها و شیعهها را دوباره
متحد کند، اما باز هم به عنوان اولاد توران و تاتاریا[2] و بنابراین از اجداد سُنّی
و از نسب تاتارهای ملعون و مطرود تلقی میشدند. (هر چند در این ادعا اغراق هم وجود
دارد. زیرا بسیاری از روحانیون شیعی فارس و ایرانی غیر تورک نیز به حرکت اتحاد
اسلام عثمانی پیوسته بودند و مسالهای با وحدت شیعیان و سنیان و تورکیت قاجاریان
نداشتند).
٤- در رابطه با روحانیت شیعهی تورک در کتاب هاردینگ دو
تثبیت مهم وجود دارد:
الف- برجستهترین روحانیون شیعی وقت، هم در داخل ایران و
هم در عتبات عالیات و عربستان عثمانی (نجف، کربلا، ....) شخصیتهای تورک مانند
شیخ-موللا محمد فاضل شربیانی، شیخ محمدحسن ممقانی، شیخ-حاج میرزا سید ابوطالب
زنجانی، آقا شیخ هادی نجمآبادی (از نجمآباد تورکایلی واقع در استان البورز) و
.... بودند.
ب-فاضلین روحانیت تورک، از جمله شخصیتهای بند الف، هوادار
اتحاد و اتفاق شیعی و سنی، و مدافع پروژهی اتحاد اسلام سلطان عبدالحمید عثمانی
بودند.
٥-هاردینگ به طور مشخص در دو جا از شیخ ابوطالب (نام
کامل: حاج میرزا سید فخرالدین محمد ابوطالب موسوی زنجانی، ١٨٣٣-١٩١١) یاد کرده و
در بارهی افکار وی توضیحات جالبی داده است. بنا به او ابوطالب زنجانی، قابلترین
و آزاداندیشترین روحانی شیعی، و مردی با اطلاعات بسیار وسیع مذهبی و سیاسی بود که
در خط سلطان عبدالحمید عثمانی و به عنوان نمایندهی اتحاد اسلام کار میکرد. او
متوجه شده بود که وجود سندی واضح از همبستهگی بین مسلمانان مانند پروژهی اتحاد
اسلام سلطان عثمانی، قدرت و نفوذ منافع مسلمانان در سراسر جهان متمدن را تقویت
خواهد کرد. ابوطالب زنجانی سعی میکرد با طرح پیشنهادات بکر و دادن امتیازات
(اغماض از برخی باورهای شیعی)، به یک پلاتفورم مشترک فقهی دست یابد، تا شیعه و سنی
بر اساس آن مسئولانه گردهم آمده با هم کار کنند.
٦- در تائید تثبیتهای هاردینگ در بارهی تعلق ابوطالب زنجانی
به پروژهی اتحاد اسلام سلطان عبدالحمید دوم عثمانی، بنا به محیط
طباطبائی در آرشیو اسناد وزارت امور خارجهی ایران نامهای (به
تورکی؟) از سید ابوطالب زنجانی وجود دارد که وی به سلطان عبدالحمید فرستاده و در
آن پذیرش اتحاد اسلام به پیشوایی سلطان عثمانی از طرف خود را اعلام کرده است[3]. بنا به
همین منبع در گزارشهای محرمانهی جورج پرسی چرچیل منشی دفتر شرقی هئیت نمایندهگی
انگلیس[4] در تهران هم میرزا ابوطالب
به صورت «مرکز خفیهی اتحاد اسلام» معرفی شده است (این دو سند و خود ابوطالب
زنجانی به عنوان یک نواندیش اسلامی تورک، موضوع چند نوشتهی دیگر اینجانب خواهند
بود).
٧-شیخ-حاج میرزا سید ابوطالب زنجانی، علی رغم آنکه خود
یک تورکگرای کلاسیک نبود، با این همه یکی از پیشگامان و شخصیتهای موثر در ظهور
تورکگرایی مودرن و روند ملتشوندهگی تورک در ایران است:
الف-پذیرش پروژهی اتحاد اسلام که همگرایی و اتحاد عمل
سیاسی-نظامی جوامع مسلمان اعم از سنی و شیعی و علوی و وهابی و ازلی و احٖمدی-قادیانی
و ... بر اساس تجدد و بر علیه تجاوزات دول استعماری اوروپایی و در زیر چتر عثمانی
را تبلیغ میکرد از طرف ابوطالب زنجانی (و دیگر شخصیتهای تورک آن دوره مانند سید
جمالالدین اسدآبادی، معلم احمد فیضی تبریزی، شیخ الرئیس ابوالحسن قاجار تبریزی ، ...)
ضربهای کاری به سیاست استعمارگران اوروپایی برای جدا ساختن و تجرید و دشمن کردن
جوامع علوی-شیعی منطقه از جهان اسلام و ایجاد واگرایی و تفرقه در میان جوامع
مسلمان آغاز شده توسط شاهان صفوی بود. پروژهی اتحاد اسلام مانع تاریخی «تعصب
مذهبی» که قرنها سدی در مسیر نزدیکی تورکان شیعی و علوی ایران و منطقه به تورکان
عثمانی بود را از میان برداشت.
ب-پذیرش سیادت سلطان عثمانی از سوی شیخ ابوطالب زنجانی و
دیگر معتقدان به پروژهی اتحاد اسلام، دسیسهی تبدیل عثمانیهراسی و عثمانیستیزی
(نوعی از تورکهراسی و تورکستیزی) به رکن هویت قومی اهالی ایران و در این میان
تورکان را به افلاس کشانید. این نیز مانع مهم دوم در مسیر نزدیکی تورکان ایران و
منطقه به تورکان عثمانی را از میان برداشت.
ج- علیرغم نواندیشی اسلامی و آزاداندیشی و آشنائی عمیق
با اندیشه و فلسفهی اوروپایی، ابوطالب زنجانی به سبب اعتقاد به اتحاد اسلام و
عثمانیدوستی و مشروطهطلب میانهرو بودن[5]، بر عکس رهبران مشروطهطلب
افراطی، دارای تمایلات ضد اسلامی و باستانگرایانه و خصومت با هویت تورکی و نفرت
از دولت تورک قاجاری نبود. به همین دلیل پس از غلبهی این گرایشات بر جنبش مشروطیت
و انحراف و تبدیل شدن آن به یک حرکت انگلیسی برای ساقط کردن دولت قاجاری و پایان
دادن به حاکمیت تورک بر ایران، ابوطالب زنجانی به دفاع از دولت تورک قاجاری و مخالفت
با مشروطهی انگلیسی برخاست، در نتیجه از این منظر هم موضعی ملی اتخاذ کرد.
٨-از دیگر تثبیتهای مهم هاردینگ که باعث حیرت وی هم شده
آن است که مردم تورک در شمال غرب ایران مخصوصاً از قزوین به بعد، صرفاً زبان تورکی
میدانند و زبان فارسی را بسیار اندک دانسته و یا اصلاً نمیدانند. این بیان، یک
سند تاریخی موثق دیگر است که نشان میدهد زبان فارسی، از مشروطیت به بعد یک زبان
تحمیلی در مناطق تورکنشین ایران و مخصوصاً تورکایلی است. شاید به سبب همین مایوس
شدهگی و خشم ناشی از آن باشد که هاردینگ به هنگام اشاره به آقا محمدحسن ممقانی که
تورک بود، ادعا میکند او به اندازهی کافی خون اصیل ایرانی نداشت (زیرنویس ١٢) و
یا مدعی میشود که زبان تورکی رایج در شمال غرب ایران با زبان استانبول فرق بسیار
دارد. حال آنکه اولاً فرق نه بین فورمهای محاورهای زبان تورکی، بلکه با زبان
مکتوب تورکی ادبای عثمانی بود و ثانیاً در آن دوره بر خلاف امروز این فرق ناچیز
بود.
اقتباساتی از کتاب هاردینگ
Sir
Arthur Henry Hardinge, A Diplomatist in the East
آقا محمدخان از نژاد تورکمان
ص
٢٥٨-یک خواجهی لایق و وحشی از نژاد تورکمان - از زمان اخته شدنش معروف به آقا
محمدخان-، ایالت خود مازندران در ساحل جنوبی دریای خزر را از بقیهی ایران جدا
ساخت و در رأس طائفهاش قاجار و دیگر ایلات مزدبگیر، بخش اعظم پادشاهی باستان، در
جنوب تا کرمان را مقهور ساخت[6].
تنفر روحانیت شیعهی فارس از نادرشاه منادی وحدت شیعه و سنی و از
قاجارها اولاد توران و تاتاریا
ص
٢٥٩- [فتحعلیشاه] برخلاف سلف خود [آقا محمدخان] خواجهی سفاک و نادان، تلاش
کرد تا با روحانیت [شیعی] فارس که به قاجارها به چشم نژادی از غاصبان تاتار اجنبی
مینگریستند مصالحه کند. در چشم هر [روحانی] سنتی فارس، قاجارها–شاید نه به اندازهی
نادر [شاه افشار] منفور که تلاش کرده بود سنیها و شیعهها را دوباره متحد کند-
اما باز هم به عنوان اولاد توران یا تاتاریا، ملعون و مطرود شمرده میشدند[7].
روحانیت شیعی فارس، شاه تورک را فرزند توران و
از نسب تاتار و از اجداد سُنّی تلقی میکند
صص ٣٠٨-٣٠٩- به لحاظ تئوریک آخرین امام
نامرئی یا فقط به ندرت قابل رویت، رئیس یا تقریباً خلیفهی اعتقاد شیعه است و
هرگونه دخالت در امور مذهبی یا دیگر مسائل روحانیت از طرف شاه - صرفاً فرزند توران
و از نسب تاتار و بنابراین از اجداد سُنّی - توهین به مقدسات مذهبی تلقی میشود[8].
سفیر عثمانی منسوب به طریقت بکتاشی و مامور سلطان عبدالحمید دوم در
تبلیغات اتحاد اسلامی بر علیه تجاوزات اوروپا
ص
٢٧٣- سفیر کبیر تورکیه در راس کور دیپلوماتیک در تهران قرار داشت، زیرا تنها
سفارت کبری [موجود در تهران] از آنِ «باب عالی» [دربار عثمانی] بود. شمسالدین
بیگ، که بعداً به این منصب رسید، یک آقا-جنتلمن دوستداشتنی و مبادی آداب تورک
بود. اسم او به معنی خورشید دین هم، اسمی
بی مسما نبود. زیرا او دارای رفتارهای دلپذیر بود و تبحر قابل ملاحظهای در الهیات
و فقه محمدی [اسلامی] داشت. وی به یک طریقت اخوت مخفی دراویش، فکر میکنم بکتاشیها،
منسوب بود؛ ریش بلند زیبایی داشت و عمیقاً به الهیات ماوراء الطبیعی اسلام که وی
مدتهای مدید در بارهی آنها برایم توضیح میداد و بحث میکرد علاقهمند بود. من
حقیقتاً فکر میکنم که خود او یک صوفی بود... این نظریههای غریب، مراودهی او با
اعضای فاضلتر روحانیت ایرانی را، که من با برخی از آنها اغلب در خانهاش ملاقات
و گفتگو میکردم تسهیل مینمود. در واقع من تصور میکنم که وی به همین منظور توسط
سلطان عبد الحمید دوم، به عنوان مامور تبلیغات اتحاد اسلامی که دفاتر مرکزی آن در
ییلدیز کؤشک[Yıldız Köşk] بودند انتخاب شده بود. هدف آن [تبلیغات اتحاد
اسلامی] بی شک متحد ساختن اسلام سنی و شیعه در یک مقاومت مشترک در مقابل تجاوزات
اوروپا هم در شبه جزیرهی بالکان، در شمال آفریقا، در مصر، در عربستان؛ و هم در
شرق ایرانی و تاتاری دورتر بود[9].
موللای تهرانی: سلطان عثمانی فرمانروای دو قاره و دو اقیانوس
ص
٢٧٤-من خودم به خاطر دارم که در ماه محرّم با سفیر تورکیه برای گوش دادن به
موعظهی یک موللای بزرگ تهران رفتم و از ستایش بسیار و مدیحهسرائیهای اغراقآمیز
او در بارهی سلطان تورکیه و شخصیت مقدس او به عنوان «فرمانروای دو قاره و دو
اقیانوس» (امیر البرِّین و البحرِین) شگفتزده شدم[10]
شیخ محمد ابوطالب زنجانی، قابلترین و داناترین موللای ایرانی و منادی
وحدت شیعه و سنی
ص
٢٧٤-کلاً، قابلترینِ موللاهای ایرانی که با آنها تماس پیدا کردم، شیخ محمد
ابوطالب- مردی با اطلاعات بسیار وسیع مذهبی و سیاسی- بود. او به من گفت که بسیار
کوشیده بود -تا آن زمان کاملاً بیهوده- با طرح پیشنهاداتی و یا دادن امتیازاتی، یک
پلاتفورم مشترک الهیاتی [فقهی] پیدا کند که بر آن مبنا شیعه و سنی بتوانند
مسئولانه گردهم آمده با هم کار کنند. من [هم
در این کتاب] شاید بیش از حد لزوم به این مساله پرداختهام. ولی این مساله [اتحاد
شیعه و سنی] سهم مهمی در افکار و سیاست ایران داشت و فکر میکنم هنوز هم دارد[11].
ابوطالب زنجانی، آزاداندیشترین روحانی شیعه،
در خط سلطان عبدالحمید و از طرف اتحاد اسلام کار میکرد
ص ٣٢٣- تعدادی از اینها [روحانیون شیعی ایرانی
برجسته که با آنها آشنایی داشتم] را معمولاً در خانهی شمسالدین بیگ، سفیر سلطان
عبدالحمید در تهران، گاهی اوقات نیز در خانههای دیگر دوستان ایرانی ملاقات میکردم.
با اینهمه، کلاً آزاداندیشترین روحانی [شیعی] ایرانی که در تهران برخورد کردم،
شیخ محمد ابوطالب [زنجانی] بود که با وی بحثهای متعددی در بارهی الهیات و سیاست
ایران داشتم. به عقیدهی من، او در خط سلطان عبدالحمید و از طرف اتحاد اسلام کار
میکرد. زیرا با اینکه خودش به واقع چندان بدانها ایمان نداشت، ولی متوجه شده بود
که وجود شاهدی آشکار از همبستهگی مسلمانان، قدرت و نفوذ منافع مسلمانان در سراسر
جهان متمدن را تقویت خواهد کرد. با این هدف، شیخ محمد ابوطالب مدتی را در مکّه به
سر برده بود. اما زیاد تحت تاثیر عقلانیت سیاسی مرجعیت آن قرار نگرفته بود. او میگفت
که به نظر میرسد آنها ناتوان از آیندهنگری و یا درک واقعیتها، و سرگرم جزئیات-
به مثابهی حقایق تغییرناپذیر- هستند[12].
آقا ممقانی تورک، متولد آزربایجان، از خون
کاملاً خالص ایرانی نبود
در شمال غرب ایران، اهالی به جز زبان تورکی،
خیلی کم فارسی میدانند و یا اصلاً نمیدانند
صص ٣٣٧-٣٣٨: مملکتی که ما از داخلش میگذشتیم [تورکایلی]،
از قزوین به بعد، برایم کاملاً تازهگی داشت ... ما پس از گذشتن از رودخانهی قیزیل
اؤزهن، در جمالآباد به مملکتی نسبتاً مرتفعتر [آزربایجان] رسیدیم و متوجه شدیم
که به موازات پیشروی به شمال غرب، رعایا- به جز لهجهای از تورکی که با زبانی که
من خودم در استانبول فراگرفته بودم فرق بسیار داشت- خیلی کم فارسی میدانند و یا
اصلاً هیچ نمیدانند[14].
تحریفات و اشتباهات دوکتور جواد شیخالاسلامی
مترجم فارسی کتاب
جواد شیخ الاسلامی زنجانی (۱۳۰۰-۱۳۷۹) تاریخنگار تورک اما ضد تورک، بخشهای مربوط به ایران از دو جلد کتاب مذکور
هاردینگ را ترجمه و با عنوان «خاطرات سیاسی هاردینگ» منتشر کرده است. اما وی در ترجمهی خود مرتکب
اشتباهات چندی شده و با سائقهی تورکستیزی شدید تحریفهای بسیار انجام داده و در
مواردی مطالبی مهمل که در متن اصلی وجود ندارند بدان اضافه کرده است (جواد شیخ
الاسلامی که دارای گرایشات پانایرانیستی و تمایلات فاشیستی بر علیه زبان و هویت
تورکی بود، حتی به منظور نسلکشی زبانی تورکی در ایران نقشهی راهی با جزئیات تهیه
و منتشر کرده است[15]).
با این وصف، ترجمهی جواد شیخ الاسلامی بنام خاطرات سیاسی هاردینگ به هیچ وجه نمیباید
به عنوان ماخذ و منبع و حتی یک ترجمهی صحیح بکار رود.
١-حذف تورک: شیخ
الاسلامی در جملهی آتی کلمهی «تورک» را به سبب آنکه در معنی مثبت بکار رفته، حذف
کرده است: شمسالدین بیگ، که بعداً به این منصب رسید، یک آقا-جنتلمن دوستداشتنی
و مبادی آداب تورک بود.
٢-تبدیل تورکمان به تورکمن: شیخ اسلامی در جملهای مربوط به آقامحمدخان، «تورکمان» (Turkoman) در متن اصلی را به صورت «ترکمن» ترجمه کرده که غلط است. زیرا
تورکمن نام ملی اوغوزهای شرقی است، اما تورکمان نام زیرگروهی از اوغوزهای غربی میباشد.
٣- ترجمهی اشتباه کیوسک به غرفه: شیخ الاسلامی در ترکیب (Yildiz Kiosk)، «کیوسک» انگلیسی را که در
اینجا معادل «کؤشک» (Köşk) تورکی و به معنی «قصر» است به اشتباه با معنی دیگر آن در زبان
فارسی و به صورت «غرفه» ترجمه کرده است.
٤-افزودن تاتار و ترکمن و صحراگرد و ییلاق و
قشلاق رفتن دائمی و ..: شیخ الاسلامی جملهی زیر در
ارتباط با علاقهمندی مظفرالدین شاه به سیاحت را با افزودن «تاتار و تورکمن و صحراگرد
و ییلاق و قشلاق رفتن دائمی و سنت کهن ...» تبدیل به یک بند طولانی پانایرانیستی که
در متن اصلی وجود ندارد کرده است.
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی: با اینهمه، پس از
برگشتم به ایران دریافتم که عشق شاه به سیاحت توسط غرایض ایلیاتی موروثی چادرنشینان که سلسهی وی از نسب آنها بود، تحریک
شده بود و او آرزو میکرد که جهانهای نو را، اگر نه فتح، بلکه اقلاً سیاحت کند[16].
مهملگویی شیخ الاسلامی به جای ترجمه، صص ٢١٣- ٢١٢: ولی
به هر حال، چنانچه پس از برگشتم به ایران کشف کردم، عشق و علاقهی مفرط شاه به
مسافرت پس از دیدن فرنگستان نه تنها تسکین نیافته، بلکه تشدید هم شده بود. به طوری
که اکنون جداً آرزو میکرد اگر فتح دنیا برایش میسر نیست، لااقل قسمتهای جدیدی از
آن دنیا را که تاکنون ندیده است حتما ببیند. اجداد وی تاتاران چادرنشین، به عنوان
فاتحان کشورگشا قدم به سرزمینهای بکر و نادیده میگذاشتند و او اکنون میخواست
همان عمل را به عنوان سیاح انجام دهد. غریزهی حب جهانگردی تقریبا در خانوادهاش
موروثی بود. زیرا سلسلهی قاجار از اعقاب ترکمنهای چادرنشین بودند که صحراگردی و
ییلاق و قشلاق رفتنهای دایمی برای آنها به شکل سنتی کهن در آمده بود.
٥-تبدیل مسلمان به آزربایجانی: شیخ الاسلامی در راستای تورکستیزی و آزربایجانگرایی پانایرانیستی، کلمهی
«مسلمان» در جملهی زیر را به «آزربایجانی» تغییر داده است. در حالیکه اقلاً به
جای «مسلمان بومی» [در تبریز] میتوانست «تورک» را بکار ببرد، همانطور که در ادامهی
جمله نام «ارمنی» را بکار برده است:
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی: سربازان مسلمان
بومی به سوی او آتش گشودند[17].
ترجمهی مخدوش شیخ الاسلامی، ص ٢١٧: گروهان اصلی
اعدام- مرکب از سربازان مسلمان آزربایجانی- بر روی پیکر به ستون بستهی باب، آتش
گشودند
٦- افزودن نژادهای اصیل و کهن پارسی: در این جمله شیخ الاسلامی کلمهی «اصیل» را به نژاد اضافه کرده و پارسی را
که هاردینگ به درستی و به معنی زرتشتیان استان فارس به کار برده، به نژاد پارسی
تبدیل نموده است.
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی: آباده، نخستین شهر
مهم شمال فارس و یا ایران حقیقی و زادگاه نژاد قدیمی فارسیها و پارسیها[18].
ترجمهی مخدوش شیخ الاسلامی، ص ٢٢٥-آباده نخستین
منطقهی مهم و مسکونی ایالت فارس (واقع در شمال این ایالت)، ایران حقیقی که زادگاه
نژادهای اصیل و کهن پارسی است تقریبا از همین نقطه شروع میشود و به سمت جنوب کشور
گسترش مییابد
٧- ترجمهی خالصاً ایرانی و پارسی زرتشتی به پاکنژاد
ایرانی: در این جمله شیخ الاسلامی با افزودن «پاکنژاد» و حذف
پارسی زرتشتی، منظور هاردینگ را کاملاً تحریف کرده است. زیرا آنچه هاردینگ در
اینجا میگوید آن است که یزدگرد یک پارسی آتشپرست بر مذهب زرتشتی بود.
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی: همسرش دختر یزدگرد،
آخرین شاه خالصاً ایرانی که خود یک پارسی و یا زرتشتی آتشپرست بود[19].
ترجمهی مخدوش شیخ الاسلامی، ص ٢٣٠: همسرش که دختر
یزدگرد پادشاه آتشپرست و پاکنژاد ایرانی بود
٨-تبدیل روحانیون سنتی فارس به ایرانیان اصیل
و حذف تاتاریا: در این بند شیخ الاسلامی «قاجار و صفوی و
افشار و برچیدن مذهب شیعه از ایران ...» را افزوده، «روحانیون سنتی فارس» را به «ایرانیان
اصیل» تبدیل نموده و کلمهی کلیدی «تاتاریا» را حذف کرده است (برای معنی تاتاریا
به زیرنویس ٢ مراجعه کنید). همچنین در این بند «روحانیون پرشین» میبایست به صورت «روحانیون
فارس» ترجمه شود، چرا که به شهادت کتاب هاردینگ هم، روحانیون فاضل تورک (ابوطالب
زنجانی، محمد فاضل شربیانی، محمدحسن ممقانی، ...) طرفداران پروژهی اتحاد اسلام
سلطان عثمانی بودند و طبیعتاً هیچ دشمنی با تورکیت و تورک بودن قاجاریان نداشتند.
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی: [فتحعلیشاه]
برخلاف سلف خود [آقا محمدخان] خواجهی سفاک و نادان، تلاش کرد تا با روحانیت
[شیعی] فارس که به قاجارها به چشم نژادی از غاصبان تاتار اجنبی مینگریستند مصالحه
کند. در چشم هر [روحانی] سنتی فارس، قاجارها–شاید نه به اندازهی نادر [شاه افشار]
منفور که تلاش کرده بود سنیها و شیعهها را دوباره متحد کند- اما باز هم به عنوان
اولاد توران یا تاتاریا، ملعون و مطرود شمرده میشدند[20]
ترجمهی مخدوش شیخ الاسلامی، ص ١٥٦: بر خلاف آن خواجهی
سفاک و نادان، سعی جمیل به کار برد تا با روحانیون شیعیمذهب ایران، که خاندان
قاجار را به چشم تاتاران اجنبی و غاصبان تاج و تخت صفوی مینگریستند، آشتی کند. نفرت
روحانیون ایرانی از دودمان قاجار شاید به پای آن نفرتی که از نادرشاه داشتند نمیرسید.
زیرا جهانگشای افشار خیلی تند رفته و کوشیده بود تا مذهب شیعه را از ایران برچیند
و شیعیان و سنیان را زیر پرچمی واحد متحد کند. ولی باز هر چه بود قاجارها در چشم
ایرانیان اصیل از اولاد و احفاد تورانیان و بنابراین بیگانه شمرده میشدند
٩-جایگزینی شیعه با ایرانیان و افزودن قوم و
طائفهی قجر اجنبیتبار: در این بند شیخ الاسلامی با تغییر
دادن «شیعیان» به «ایرانیان» و افزودن «طایفهی قجر اجنبیتبار و قومی اجنبی» متنی
پانایرانیستی آفریده و مسالهی تعصب مذهبی در متن اصلی را به تعصب قومی صرف تبدیل
کرده است.
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی: به لحاظ تئوریک آخرین امام نامرئی یا فقط به ندرت قابل رویت، رئیس یا
تقریباً خلیفهی اعتقاد شیعه است؛ و هرگونه دخالت در امور مذهبی یا دیگر مسائل
روحانیت از طرف شاه - صرفاً فرزند توران و از نسب تاتار و بنابراین از اجداد سُنّی
- توهین به مقدسات مذهبی تلقی میشود[21].
ترجمهی مخدوش شیخ الاسلامی، صص ٢٣١-٢٣٢: از جنبهی
نظری امام دوازدهم شیعیان که نامرئی است یا به هر تقدیر خیلی به ندرت دیده میشود،
در چشم پیروان پایگاه ریاست برین، یا بهتر بگوئیم مقام خلافت را دارد و با بودن او
شیعیان ایران هر نوع مداخلهای را که شاه مملکت در مسائل مذهبی و کارهای مربوط به
روحانیت بکند، نوعی گستاخی و اهانت به مقدسات مذهبی خود تلقی میکنند. این گستاخی
بالاخص موقعی تحملناپذیر است که دخالتکننده اجنبیتبار باشد و این همان وضعی است
که شاهان سلسلهی کنونی دارند. زیرا طایفهی قجر از اعقاب تورانیان هستند که
نسبشان به تاتارهای سنیمذهب میرسد و در چشم ایرانیان قومی اجنبی شمرده میشوند.
١٠-افزودن آزربایجان و تورکی آزربایجانی و
آزری: در این بند شیخ الاسلامی در راستای آزربایجانگرایی پانایرانیستی
با افزودن «آزربایجان» و جعلیاتی مانند «تورکی آزربایجانی و لهجهی آزری»، ... سعی
کرده زبان تورکی را به تورکی آزربایجانی و لهجهی آزری تبدیل، و شیوع زبان تورکی
در شمال غرب کشور را به منطقهی آزربایجان محدود کند.
ترجمهی کلمه به کلمهی متن اصلی، صص ٣٣٧-٣٣٨: مملکتی که ما از داخلش
میگذشتیم [تورکایلی]، از قزوین به بعد، برایم کاملاً تازهگی داشت ... ما پس از
گذشتن از رودخانهی قیزیل اؤزهن، در جمالآباد به مملکتی نسبتاً مرتفعتر [آزربایجان]
رسیدیم و متوجه شدیم که به موازات پیشروی به شمال غرب، رعایا- به جز لهجهای از
تورکی که با زبانی که من خودم در استانبول فراگرفته بودم فرق بسیار داشت- خیلی کم
فارسی میدانند و یا اصلاً هیچ نمیدانند.[22]
ترجمهی مخدوش شیخ الاسلامی، ص ٢٧٨: در بخشی از خاک
ایران که مسیر ما از داخلش میگذشت، قسمتهای مشرف بر جادهی قزوین-آزربایجان
کاملا برایم تازهگی داشت.... پس از عبور از رودخانهی قزل اوزن به قریهی جمالآباد
که در سطحی نسبتا مرتفعتر قرار گرفته است رسیدیم. و به نسبتی که به نواحی شمال و
شمال غربی کشور واقع در آزربایجان نزدیکتر میشدیم، بیشتر به این حقیقت پی میبردیم
که دهقانان و روستاییان این مناطق خیلی کم به زبان فارسی آشنا هستند و اغلبشان
اصلا نمیتوانند به زبانی جز زبان تورکی آزربایجانی صحبت کنند. خود این لهجهی
آزری خیلی با آن زبان تورکی که من در دوران ماموریتم در استانبول فرا گرفته بودم
فرق داشت.
دیگر اشتباهات ترجمهای شیخ الاسلامی:
ریش زیبا (fair beard) به ریش بلوطی
تجاوزات اوروپا (the encroachments of Europe) به نفوذ
اوروپا
رعایا (peasantry) به دهقانان و روستائیان
...
[1] Sir Arthur Henry Hardinge, A Diplomatist in the
East, First published MCMXXVIII [1928] London, J. Cape Ltd.
[2] تاتاریا و یا تاتاریه (Tartary, Latin: Tartaria) منطقهای بسیار وسیع
در آسیا بین دریای خزر-کوههای اورال تا اقیانوس آرام شامل قفقاز، آسیای میانه،
شمال آسیا، آسیای داخلی، موغولستان؛ شرق آسیا، مانچوریا، سیبری و ... که در قرون
١٣-١٤ تحت حاکمیت چنگیزخان- مونقولها- موغولها- تاتارها- تورکها قرار داشت.
[3] محیط طباطبائی، کتاب سید جمالالدین اسدآبادی و بیداری مشرق زمین.
ص ٣٢٨
[4] George Percy Churchill, Acting Oriental Secretary
of the British Legation
در سالهای پس از انقلاب مشروطیت نیز جورج. پ.
چرچیل، دبیر شرقی سفارت انگلیس در تهران، در گزارش محرمانهی خود به لندن در مورد
حاجیمیرزا ابوطالب زنجانی مینویسد: ابوطالب زنجانی از جمله روحانیون منورالفکر ایرانی
است که به مسائل سیاسی، به ویژه موضوعات مربوط به کشورش بسیار علاقهمند است. وی
مشتاق شرکت در جلسات متشکل از افراد اوروپایی است و در این نشستها او بیپرده
دربارهی مسائل سیاسی ایران با اوروپاییان به گفتوگو میپردازد. وی در حال حاضر یکی
از مجتهدین بلندپایهی تهران محسوب میشود. چنین به نظر میرسد که وی مامور خفیهی
سلطان عثمانی و از طرفداران تبلیغ «پان اسلامی» است. سیدابوطالب نسبت به
اختلافات موجود بین سنی و شیعه تعصبی از خود نشان نمیدهد و حتی کوشیده است که بین
شیعیان و سنیان ساکن مکه و سایر سرزمینهای عربی، آشتی و اتحاد برقرار سازد. وی
دربارهی تاریخ اوروپا اطلاع جامعی دارد.
محسن میرزایی. درنگی در احوالات سیدابوطالب زنجانی ،
آزادیخواه دوراندیش
[5] متن نامهی مجتهد زنجانی به
مظفرالدینشاه: اول شخصی که افسوس استبداد و استعباد را داشت من بودم. گفتم عدالت، بیاشتراک
سلطنت نمیشود. اگر میتوانید اقدام کنید. بعد که جماعتی روانهی قم شدند، به خط
خود به حضور ایشان عریضه نوشتم که تکلیف، آزادی دادن رعیت و مشروطه کردن سلطنت و
تلگراف کردن به جمیع مملکت دول است. من ابداً بدخواهی نمیکنم، بلکه این (اشتراط
و مشروطه) را مایهی شوکت سلطنت و شرف و عزت میدانم و منافعی که سلاطین بزرگ
اوروپا بردهاند اعلیحضرت همایونی خواهند برد.
محسن میرزایی. درنگی در احوالات سیدابوطالب زنجانی ،
آزادیخواه دوراندیش
https://www.hamshahrionline.ir/news/235959/آزادیخواه-دوراندیش
[6] Page 258- An able and ferocious eunuch of Turkoman
race, known since his mutilation as Aga Mohammed Khan, detached from the rest
of Persia his own province of Mazenderan, on the southern shore of the Caspian
Sea, and at the head of his Kajar tribesmen and other mercenary nomads,
subjugated the greater part of the ancient kingdom as far south as Kerman
[7] Page 259-[Fath Ali Shah] Unlike his predecessor
[Aga Mohammed Khan], the savage and ignorant eunuch King, he endeavored to
conciliate the Persian clergy, which regarded the Kajars as a race of foreign
Tartar usurpers, not perhaps quite as hateful as Nadir [Shah Afshar] who had
attempted to reunite Sunnis and the Shiahs, but nevertheless accursed as
children of Turan or Tartary in the eyes of every orthodox Persian [clergy].
[8] Pages 308-309- Theoretically the invisible, or
only rarely visible, last Imam is the head or rather Caliph of the Shiah faith,
and any interference with religious or other ecclesiastical matters on the part
of Shah, a mere child of Turan, sprung from Tartar, and therefore Sunni
ancestors, would be deemed a piece of sacrilegious blasphemy.
[9] Pages 272-273-The diplomatic body at Tehran was
presided over, as its Dean, by the Turkish Ambassador, for the only Embassy was
that of the Sublime Porte. Shemseddin Bey, who then filled it, was an amiable
and polished Turkish gentleman. Nor his name The Sun of Religion a misnomer,
for he possessed pleasant manners and a considerable learning in Mohammedan
theology and law. He belonged to a secret confraternity of dervishes, I think
the Bektashis, cultivated a long fair beard, and was profoundly interested in
the metaphysical theology of Islam, which he used to explain and discuss with
me at considerable length. He was himself, really, I think a Sufi… these
curious speculations facilitated his intercourse with the more learned members
of the Persian clergy, some of whom I often met and talked with at his house. I
imagine, indeed, that he was chosen for this very purpose by Sultan Abdul Hamid
II, as an agent in the Pan Islamic propaganda, whose headquarters were at
Yildiz Kiosk [Yıldız Köşk]. Its aim was undoubtedly to unite Sunni and Shiah
Islam in a common resistance to the encroachments of Europe, both in the Balkan
Peninsula, in Northern Africa, in Egypt, in Arabia, and in the Persian and
remoter Tartar East.
[10] Page 274-I remember myself going with the Turkish
Ambassador to hear a great Tehran Mullah preach during the Moharram and being
surprised at the fulsome eulogies which he heaped upon the Sultan of Turkey and
on the sacred character of the latter as “Lord of the two Continents and Seas“
(el barrein wa el bahrein).
[11] Page 274-On the whole, the ablest of the Persian
Mullahs with whom I came in contact was a certain Sheikh Mohammed Abu Taleb, a
man of very broad religious and political opinions, and he told me that he had
endeavored, so far completely in vain, to suggest, or make concessions, in
order to discover a common theological platform on which Shiah and Sunni could
conscientiously meet and work together. I have touched on this question at
perhaps unnecessary length, but it played – and I think still continues to do
so- an important part in Persian politics and thought.
[12] Page 323-Some of these [the leading Persian clergy
of my acquaintance] I used to meet at the house of Shemseddin Bey, Sultan Abdul
Hamid’s Ambassador at Tehran, and sometimes at those of other Persian friends.
On the whole, however, the most liberal –minded of the Persian ecclesiastics
whom I met at Tehran was a certain Sheikh Mohammed Abu Taleb, with whom I had
frequent conversations upon Persian theology and politics. He had, I think,
worked on the lines of Sultan Abdul Hamid on behalf of Islamic Reunion, for;
although he did not himself really much believe in them, he realized that some
clear evidence of Mohammedan solidarity would strengthen the authority and
influence of Mohammedan interests throughout the whole civilized world. With
this object he had spent some time at mecca, but had not been favorably
impressed by the political wisdom of its doctors. They seemed, he said, unable
to look ahead or grasp facts, and to squabble about trifles as if they were
unchangeable realities.
[13] Page 322-[Agha Memakani] born as he was in
Azerbaijan, he was probably not of entirely pure Persian blood…
[14] Pages 337-338-the country across which we rode
was, from Kazvin onwards, quite new to me … we reached a somewhat hillier
country at Jamalabad, after crossing the Kizil Uzun River, and noted as we
passed on northwest that the peasantry spoke little or no Persian, but a
dialect of Turkish very different from the language which I had myself learned
at Stambul.
[15] برای آشنائی با ذهنیت و موضع جواد شیخ الاسلامی در رابطه با زبان
تورکی:
سرنوشت
آتی زبان فارسی در ایران. سیدجواد میری منیق
دکتر جواد شیخالاسلامی و زبان تورکی
زبان فارسی نشان والای قومیت ایرانی
بازخوانی رویکرد “علمی” و “برنامه ریزی صحیح” استاد جواد
شیخ الاسلامی برای جلوگیری از گسترش نامطلوب زبان تورکی در ایران
http://chistiha.com/?p=8241
[16] Page 296-The shah’s love of travel, however, so I
found on my return to Persia, had been stimulated by the hereditary nomadic
instincts of the tent-dwellers from whom his dynasty had sprung, and he longed,
if not to conquer, at least to explore new worlds
[17] Page 298- the local Moslem soldiers fired at him
[18] Page – Abadeh, the first important town of
Northern “Fars”, the “Persia Proper”, and the birthplace of the old race of
Farsis or Parsees.
[19] Page 307-308-His wife the daughter of
the last purely Persian monarch Yezdigird, who was himself a Parsee or
Zoroastrian Fire-worshipper
[20] متن اصلی انگلیسی در زیرنویس ٧
No comments:
Post a Comment