هفت موج - مرحلهی عمدهی فارس شوندهگی تورکها در ایران
مئهران باهارلی
فارسزبانهای فعلی در ایران اکثرا غیر فارسهای تغییر زبان داده و «فارسشدهگان» در چند موج – مرحلهی مهم تاریخی هستند:
١- موج - مرحلهی اول. دورههای غزنوی و سلجوقی در افغانستان
بسیاری از اعراب فاتح و مهاجر و قسمت قابل توجهی از تورکها در دورههای غزنویان و سلجوقیان در افغانستان و خوراسان تغییر زبان داده و تاجیکی - دری زبان شده بودند (تاجیکی و دری، زبانی هیبرید - «ریخته» حاصل اختلاط زبان عربی اعراب مهاجرت کرده به افغانستان و خوراسان با زبانهای ایرانیک وقت در آن مناطق بود). حکام و مقامات و نخبهگان تورک این دولتها، که زبان دری را – بعضا به سبب خوار تلقی کردن خودشان یعنی تورکها- به عنوان زبان رسمی دیوانی و مکتوب و ادبیات و ... خویش پذیرفته بودند، به مرور زمان و با افراط در حیطه و لاابالیگری در استعمال آن، کونترول را تماما از دست دادند، زبان ملی تورکیشان طعمهی زبان دری شد و خودشان هم آغاز به سرودن و نوشتن و سپس تکلم به زبان دری کردند.
٢- موج - مرحلهی دوم. مسلمان و شیعی شدن سلاطین تورک و موغول
قسمت بزرگی از تورک و موغولها در آسیای میانه و افغانستان، با قبول اسلام از طرف رهبرانشان که از طریق تاجیکها با اسلام آشنا شده بودند، به تدریج تاجیکزبان شدند. مانند مسلمان شدن ترمشیرین خان (تَرْمهشْرین - تَرْمَشیرین – تارماشْرین - دارماشرین) که به گسترش اسلامپذیری و گرویدن تعداد فراوانی از موغولهای آسیای مرکزی و مردم قلمروی وی انجامید و بسیاری از سنن و آیینهای موغولی از جمله خورشیدپرستی که تا زمان او هم چنان رایج بود را به نفع حاکمیت اسلام منسوخ کرد. در ایران هم روند مشابهی به تحقق پیوست. چنانچه بسیاری از فارسهای ایران، تورکها و موغولها و ایرانیکهای غیر فارسزبانی هستند که با مسلمان شدن سلاطین تورک - موغول، از جمله خاقانهای سلسلهی تورک - موغول ایلخانلی مانند غازان خان و سپس اولجایتو که شیعی شد، و به دنبال آن و مخصوصا تحمیل مذهب فارسی شیعهی دوازدهامامی توسط خاندان صفوی، دسته دسته و طایفه طایفه در گروههای دهها هزار و صدها هزار نفری دریزبان شدند. مانند هزارهها و آیماقها و قیزیلباشها و شاهیسئوهنها و ... دستهجات بی شمار فارسزبان در سراسر ایران که صرفا دارای نامهای خانوادهگی تورکی مانند افشار و بیات و خلج و قلیجخانی و قرایی و شاملو و دیگر اسامی مختوم به –لو .... هستند، اما کلمهای تورکی نمیدانند.
٣- موج - مرحلهی سوم. ملت شوندهگی معیوب و خطای نخبهگان تورک در عصر مودرنیته
قسمت بزرگی از فارسها در ایران محصول روند ملت شوندهگی معیوب بین تورکها در قرون نوزده و بیست در این کشور هستند که در نتیجهی وزیدن نسیم مودرنیت و ملیگرایی به ایران حادث شد. در ایران با ظهور صفویان و گرایششان به شیعی امامی فارسی و به حاشیه رانده شدن و حذف هویت قومی – ملی تورک توسط هویت مذهبی شیعی، و تبلیغات اوروپائیان و صلیبییان برای نشان دادن تورکهای ساکن در ایران و دولتشان به صورت «پرشین» در مقابل عثمانلیهای «تورک»، روند ظهور هویت ملی تورک عملا مسدود شد و بعدها در دورهی مشروطیت کاملا از بین رفت.
از آغاز قرن نوزده (١٨٠٠) تعداد قابل توجهی از نخبهگان و الیت و روشنفکران تورک مرکب از مقامات سلسله و افراد خاندان قاجار، روحانیون و مذهبیون شیعی، اهل قلم و ادبا، سیاسیون و انقلابیون تورک در تهران پایتخت قاجاری و مخصوصا در مرکز و شرق آزربایجان (تبریز، اردبیل، ....) و یک قرن بعد آزربایجانگرایان دورهی مشروطیت و در ادامهی آن آزادیسِتان در سالهای جنگ جهانی اول و .... در انتخابی غلط هویت ملی خود را به جای تورک، «ایرانی» و زبان ملی خود را به جای تورکی، «فارسی» انتخاب و تعریف کردند و در نیتجه به جای مسیر ملت شوندهگی تورک – بر عکس آنچه در عثمانلی و حتی در قفقاز تزاری اتفاق افتاد - به مسیر ملت شوندهگی فارسی - ایرانی در غلطیدند. به عبارت دیگر، هویت ملی این دستهجات تورک از همان آغاز ناقص الخلقه و معیوب مادرزادی بود. پدیدهی مانقورتیسم نهادینه و مزمن در میان تورکان ساکن در ایران هم محصول فرعی این روند ملت شوندهگی غلط فارسی - ایرانی به جای تورک است ...
٤-موج – مرحلهی چهارم. سیاست نسلکشی زبانی و ملی تورک توسط دولت ایران
قسمت دیگری از فارسزبانهای کنونی را تودههای تورکی تشکیل میدهد که پس از تاسیس دولت مودرن ایران در دورهی مشروطه و آغاز سیاست رسمی – دولتی نسلکشی ملی و زبانی تورک و فارسسازی اجباری (نابود کردن هویت ملی تورک و ریشهکن کردن زبان تورکی از صحنهی ایران) و لغو رسمیت زبان تورکی و ممنوع ساختن آن در رسانههای سراسری و سیستم آموزشی و نظام اداری و ....، در سرتاسر ایران مخصوصا در مرکز و جنوب و شمال شرق ایران، و نواحی جنوبی و جنوب شرقی تورکایلی (مناطق تورکنشین استانهای تهران، قوم، البورز، مرکزی، همدان، ...) به سرعت زبان تورکی را فراموش کرده و فارسزبان میشوند. به طوری که اغلب نسل حاضر تورک در این مناطق کلمهای تورکی نمیداند.
منظور از «دولت مودرن ایران» سه دولت آتی است که بر مبنای هویت ملی ایرانی – فارسی ضد تورک تعریف و تاسیس شدهاند: ١-دولت مشروطه که پس از اشغال تهران پایتخت دولت قاجار توسط عوامل انگلستان و پارسیان و ازلیها و بختیاریها و داشناکها و گیلکها و مازنیها و ... عملا بر دولت و کشور حاکم شد؛ ٢-دولت پهلوی که پس از کودتای رضاخان تاسیس شد و سیاست نسلکشی ملی و زبانی تورک را طراحی کرده به اجرا گذارد؛ ٣- دولت جمهوری اسلامی ایران که سیاست نسلکشی ملی و زبانی تورک در ایران و فارسسازی تورکها و ریشهکن کردن زبان تورکی و هویت تورک در ایران را به سیاست و هدف استراتژیک خود تبدیل کرد و آن را با افزودن شیعیگری افراطی و کاربرد متودهای جدید و مودرن ارتقاء داده به مراتب شدیدتر و گستردهتر و کارآتر کرد.
٥-موج – مرحلهی پنجم. آزربایجانگرایی و نقش مخرب آن در تسهیل و تسریع فارسسازی مردم تورک در ایران
عامل مهم دیگری که روند اضمحلال و زوال هویت ملی تورک در ایران را تسهیل و تسریع کرده است پدیدهی آزربایجانگرایی است که به سبب ایجاد یک جریان فارسشوندهگی قوی علیحده در میان تورکان، شایسته است از آن به صورت موج – مرحلهی پنجم فارس شوندهگی تورکان یاد کرد. آزربایجانگرایان، به بهانهی آزربایجانپرستی و فتیشیسم نام ایرانیک آزربایجان، اتحاد سیاسی با دیگر ملل تورکیک مانند تورکمن (اوغوزهای شرقی) و خلج و قازاق که سهل است، ملت واحد «تورک» (اوغوزهای غربی) را به چندین مِلَّتَک آزربایجانی و قشقایی و بوجاقچی و فریدنی و افشار و سونقوری و خوراسانی و ....؛ و وطن یکپارچهی تورک در شمال غرب ایران «تورکایلی» را به مملکت خیالی آزربایجان و ممالک غیر آزربایجان تجزیه و تکهپارچه میکنند، و با این سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن و سرگرم کردن مردم تورک با هویتهای قومی جعلی استعمار ساختهی جوغرافیایی و لهجهای و ... (از سالهای تاسیس انجمن آزربایجان در تهران به دورهی مشروطیت تاکنون) بیش از ١٢٥ سال است که به جادهصافکن پانایرانیسم و تسهیل کنندهی سیاست تورکستیزی - فارسسازی مردم تورک و نسلکشی زبانی و هویتی ملت تورک توسط دولت ایران و تضمین حاکمیت قوم فارس بر ملت تورک تبدیل شدهاند.
همچنین آزربایجانگرایی با محدود و محصور کردن تورکیت به آزربایجان، اکثریت مطلق تورکان ساکن در ایران را که قرون متمادی است در خارج آزربایجان توطن نمودهاند، سردرگم و دودل و بی پایگاه و بی هویت ملی ساخته، مستقیما در نسلکشی تورکان خارج آزربایجان، ایضا فارسیزبانان تورکتبار شرکت میکنند. زیرا این مردم تورک ساکن در خارج آزربایجان با منطقی ساده میگویند اگر آزربایجانی و تورک همانگونه که آزربایجانگرایان مدعی هستند با هم عینیت و ترادف دارند، پس ما که آزربایجانی نیستیم نتیجتا تورک هم نیستیم. ...
٦-موج – مرحلهی ششم. پسلرزهی حکومت ملی آزربایجان
یکی دیگر از گونههای آزربایجانگرایی که تاثیر مستقیمی در اضمحلال و زوال و فروپاشیدهگی هویت ملی تورک و تودهی تورک در ایران داشت، ماجرای فرقهی دموکرات آزربایجان – حکومت ملی آزربایجان است. این پدیده که ساخت روسیهی استالینیستی بود، با ایجاد چند اینهمانی مهلک، از جمله اینهمانی بین تورک و آزربایجان، اینهمانی بین هویت ملی تورک و پیروی از سیاستهای توسعهطلبانهی روسیه، اینهمانی بین تورک و استالینیسم - توتالیتاریسم، اینهمانی بین تورک و اقتصاد اشتراکی، اینهمانی بین تورک و کومونیسم و دینستیزی، اینهمانی بین تورک و غربستیزی و لیبرالیسم ستیزی، .... در عمل باعث شد که اکثریت مطلق تودهی تورک نه تنها در دیگر نقاط ایران، بلکه در خود آزربایجان هم منکر تورکیت شوند و داوطلبانه به فارس شدن خود و خانوادهشان تن داده و یا اقدام کنند. این پدیدهی فارس شوندهگی داوطلبانه در اثر وحشت و دافعهای که حکومت ملی آزربایجان ایجاد کرد، به خصوص در میان تورکان منسوب به طبقهی متوسط، طبقات به لحاظ اقتصادی فوقانی جامعه، کسبه و تجار و کارفرمایان که از اقتصاد اشتراکی و مصادره شدن اموالشان وحشت میکردند، روشنفکران و هنرمندان و نویسندهگان و شاعران، آنها که لیبرال و دموکراسی دوست و ضد توتالیتاریسم و استالینیسم بودند، دینداران و مذهبیان، آنها که مخالف سیاستهای توسعهطلبانهی روسیه بودند،.... یعنی اکثریت مطلق تورکان ساکن در ایران مشاهده شد.
نهایتا حکومت ملی آزربایجان با ایجاد «اینهمانی بین تورک و چپ»، و سپس ادغام فرقهی دموکرات آزربایجان با حزب تودهی ایران، موجب شد که پس از افول خود، تورکهای چپ به جریان چپ ایرانی که از همان آغاز و ماهیتا ضد تورک بود ملحق شوند و عملا به صورت ماشهها و سربازان ناسیونالیسم ایرانی – فارسی ضد تورک تبدیل گردند. پدیدهای که تا به امروز ادامه دارد. به عبارت دیگر، ماجرای حکومت ملی آزربایجان باعث شد که ملت تورک ساکن در ایران، از جریان و طیف سیاسی چپ تورک هم محروم شود. چنانچه امروز هم هیچ جریان «چپ تورک» در ایران وجود ندارد (تورکان منسوب به «چپ ایرانی» و «چپ آزربایجانی» وجود دارند).
واقعیت. نام و هویت ملی «تورک»، خط قرمز ماست. در ایران قومی به اسم «آزربایجانی» وجود ندارد، «تورک» وجود دارد. رابطهی آزربایجانی با تورک، مانند رابطهی کرمانشاهی است با کورد، خوزستانی با عرب، گلستانی با تورکمن، خراسان جنوبی با فارس. اینها مترادف و هممعنی و معادل و مساوی و .... یکدیگر نیستند. سیاست تورکستیزی در ایران بر علیه آزربایجان نیست، بر علیه «ملت تورک» و «زبان تورکی» و تمام «مناطق تورکنشین» مخصوصا تورکایلی است. آزربایجانگرایان که بر حسب عادتهای دیرین، تورکیهراسی، پیروی از سیاستهای دولتهای ضد تورک اوروپایی روسیه و فرانسه و بریتانیا، جهالت و ... آزربایجانی را به جای تورک جا میزنند و مصمم به تجزیهی ملی ملت تورک و تحمیل هویت ملی جعلی آزربایجانی به جای هویت ملی تورکی بر بخشی از آن هستند، علاوه بر نژادپرستی بر علیه ملت تورک و خیانت ملی، با محلیگرایی و تفرقهافکنی در میان ملت تورک، مانند ١٢٥ سال گذشته، اکنون هم بازیچه و خدمتگزار پانایرانیسم و تورکستیزی در ایران هستند. اما بدخواهان، موفق به حذف نام و هویت ملی «تورک» و جایگزین کردن آن با آزری، آزربایجانی .... نخواهند شد.
٧-موج – مرحلهی هفتم. فانتزی آزربایجان پرچمدار ایران: یک مکانیزم دیگر فارس شوندهگی تورکها در ایران که منحصرا مختص فعالین سیاسی و سیاستورزان اغلب تبریزی است فانتزی پرچمداری آزربایجان برای نجات ایران است. این مکانیزم بدین صورت عمل میکند که اینگونه فعالین سیاسی و سیاستورزان تورک، با نیت نجات ایران توسط آزربایجان و آزربایجانیان (تورکها)، وارد صحنهی سیاست ایران میشوند، اما در این حین تماما در گفتمان ایرانی و هویت ملی ایرانی و .... ذوب و حل میشوند و به همراه خود احزاب و تشکیلاتی که تاسیس کردهاند و اعضا و هواداران تورک آنها را هم فارس میکنند. از اینگونه احزاب تاسیس شده توسط فعالین سیاسی که تماما در ایرانیت و فارسیت ذوب و ادغام شدهاند میتوان نمونههای بی شماری را نام برد: حزب تودهی ایران (به صدارت سلیمان میرزا اسکندری)، جبههی ملی ایران (مصدق)، نهضت آزادی ایران (مهدی بازرگان - تبریز)، سازمان مجاهدین خلق ایران (حنیفنژاد - تبریز، سعید محسن – اردبیلی الاصل)، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (حمید اشرف اصلا تورک و بهروز ارمغانی – تبریز و اشرف دهقانی – تبریز و ...)، نیروی سوم (خلیل ملکی - تبریز)، راه کارگر (محمدرضا شالگونی - تبریز)، حزب رنجبران ایران (یونس پارسا بناب - تبریز)، سازمان پیکار (پوران بازرگان – اردبیلی الاصل)، حزب عدالت (جمال امامی - خوی)، ....
اندیشهی پرچمداری آزربایجان برای نجات ایران در میان آزربایجانگرایان پانایرانیست و آزربایجانگرایان استالینیست (و چپ ایرانی) مفهومی بنیادین است (ظاهرا آزربایجانگرایان التقاطی از آن عدول کردهاند). این دو، وظیفهی آزربایجان را پرچمداری در جنبشهای مذهبی و ملی ایران و ایثارگری، شجاعت و فداکاری در راه نجات و تامین امنیت ملی ایران میدانند. آنها به عنوان نمونههای سنت پرچمداری آزربایجان برای ایران، تاریخ مشروطیت، مبارزاتی که ادامهی آن به سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد، و دادن هزاران کشته و معلول در جنگ ایران-عراق، ... را مطرح میکنند. به واقع نیز فانتزی پرچمداری ملت آزربایجان مانند خود موهوم ملت آزربایجان زائیدهی جنبش فارسگرا و ضد تورک مشروطیت است. رهبران تورک از آزربایجان در دورهی مشروطیت، چه در ترکیب انجمن آزربایجان تهران و انجمن غیبی تبریز و چه در فرقهی دموکرات ایران و فرقهی عدالت و ... وظیفهی مردم آزربایجان را پرچمداری برای نجات کل ایران از دولت قاجار و حاکمیت تورک میدانستند. رهبران ایرانگرای حرکت آنارشیستی آزادیستِان که ادامهی حرکت مشروطه بود هم، بر اساس فانتزی پرچمداری آزربایجان برای ایران، میخواستند نخست منطقهی آزربایجان را آزاد کرده و آزادیسِتان فارسی مانند هایاستان ارمنی کنند و سپس آن را به کل ایران تعمیم دهند. سختان و نوشتههای خیابانی و دیگر رهبران این حرکت پر است از اینگونه خیالپردازیها. بعد از آن «آزربایجان»، و «تبریز» (آزادیخواهان آزربایجانی دورهی مشروطیت و دموکراتهای آزربایجان)، نقش اساسی در سه روند «کودتای سوم اوت ۱۲۹۹»، «خلع سلطنت قاجاریه» و یا آخرین دولت تورک در ایران، و «به سلطنت رسانیدن رضاشاه» داشتند، حتی در این راه جانبازی نمودند. رهبران ایرانی حکومت ملی آزربایجان نیز که همهگی معتقد به ملت ایران ساختهی حرکت مشروطیت بودند، و در راس آنها شخص پیشهوری غرق در خرافهی پرچمداری آزربایجان برای نجات ایران، قصد داشت دموکراسی استالینی را نخست در آزربایجان متحقق کند و سپس کل ایران را به زیر لوای پر افتخار لنین، اشغالگر آزربایجان قفقاز در آورد. اما وی که سیاستمداری بسیار ناپخته و ناآشنا با واقعیات تلخ ژئوپولیتیک و سنن و اهداف صحنهگردانان و اسیر اوهامات خود بود، و نمیدانست که بوجود آورندهی ماجرا- روسیه-، طرح دیگری دارد، مانند پرچمداری قبلیاش در جمهوری گیلان، ناکام از «برافراشتن بیرق پر افتخار لنین بر سراسر ایران» مجبور به فرار شد ...
واقعیت:
ملت تورک و تورکایلی و در این میان آزربایجان، پرچمدار
هیچ مبارزهای، به جز مبارزه برای احقاق حقوق ملی خود نیست. ادبیات خیالبافانهی
«پرچمدار بودن آزربایجان در ایران» محصول ذهنیتی پیشامودرن و پدرسالارانه است، و
مانند ادبیات عوامفریبانهی «آزربایجان، سر ایران است» مدتهاست که به جایگاه
واقعی خود یعنی بایگانی و حافظهی تاریخ سپرده شده است. اکنون ملت تورک و تورکایلی و در این میان آزربایجان نه تنها
پرچمدار هیچ مبارزهای برای هیچ ملت دیگری در ایران نیست، بلکه از پرچمداریهای
بیجایی که در گذشته و به خطا کرده و فجایعی
که به بار آورده پشیمان است و از این بابت عذری بزرگ به دیگر ملل ساکن در ایران
بدهکار میباشد.
No comments:
Post a Comment