امواج و مراحل تاریخی عمدهی فارس شوندهگی تورکها در ایران
مئهران باهارلی
فارسزبانهای فعلی در ایران اکثرا غیر فارسهای تغییر زبان داده در چند مرحله و موج مهم تاریخی، و یا «فارسشدهگان» - «فارسنماها» هستند:
١- موج - مرحلهی اول: دورههای غزنوی و سلجوقی در افغانستان به سبب ولنگاری
اکثریت مطلق اعراب فاتح و مهاجر و قسمت قابل توجهی از تورکها در دورههای غزنویان و سلجوقیان در افغانستان و خوراسان تغییر زبان داده و تاجیکی - دری زبان شده بودند. تاجیکی و دری، زبانی «ریخته» (هیبرید) حاصل اختلاط زبان عربی اعراب فاتح و مهاجرت کرده به افغانستان و خوراسان با زبانهای ایرانیک بومی وقت در آن مناطق بود. حکام و مقامات و نخبهگان تورک این دولتها، که بعضا مانند غزنویان زبان تاجیکی - دری را به سبب خوار تلقی کردن خودشان یعنی تورکها به عنوان زبان رسمی دیوانی و مکتوب و ادبیات و ... خویش پذیرفته بودند، با افراط در توسعهی حیطه و لاابالیگری در استعمال آن، به مرور زمان کونترول را تماما از دست دادند، زبان ملی تورکیشان قربانی و طعمهی زبان تاجیکی - دری شد و خودشان هم آغاز به سرودن و نوشتن و سپس تکلم به زبان دری کردند. به عبارت دیگر پدیدهی «فارسیزدهگی» منجر به ایجاد پدیدهی «فارسنمایی» شد.
٢- موج - مرحلهی دوم: مسلمان شدن سلاطین تورک و موغول توسط تاجیکها
قسمت بزرگی از تورک و موغولها در آسیای میانه و افغانستان، با دین اسلام از طریق و توسط تاجیکها آشنا شدند. با قبول اسلام از طرف سلاطین تورک و موغول، اتباع تورک و موغول آنها نیز که تاجیکها را سمبول اسلام میدانستند، علاوه بر دین، زبان ایشان را هم پذیرفتند و به تدریج تاجیکزبان شدند. مانند مسلمان شدن ترمشیرین خان (تَرْمهشْرین - تَرْمَشیرین – تارماشْرین - دارماشرین) که به گسترش اسلامپذیری و گرویدن تعداد فراوانی از موغولها و تورکهایی آسیای مرکزی و دیگر مردمان قلمروی او به وئرسیون تاجیکی دین جدید اسلام انجامید و بسیاری از سنن و آیینهای موغولی از جمله خورشیدپرستی که تا زمان او هم چنان رایج بود را به نفع حاکمیت اسلام منسوخ کرد.
٣- موج - مرحلهی سوم: شیعی شدن سلاطین موغول و تورک در نتیجهی دسیسهی صلیبی
بسیاری از فارسهای ایران، اصلا تورکها و موغولها (و ایرانیکهای غیر فارسزبان) هستند که با شیعی شدن سلاطین تورک - موغول، از جمله خاقانهای سلسلهی تورک - موغول ایلخانلی مانند اولجایتو و به تبعیت از ایشان شیعی شدهاند. مخصوصا قبول و تحمیل مذهب فارسی شیعهی دوازدهامامی با زبان مقدسش فارسی توسط شاهان خاندان صفوی (شاه اسماعیل اول، شاه تهماسب اول، شاه عباس اول، ...) که به عنوان عامل و نیروی نیابتی و وکیل دولتهای ضد تورک و کلیساهای مسیحی ارمنی و اوروپایی عمل میکردند، باعث شد که گروههای دهها و صدها هزار نفری تورک و تورکمان و موغول در ایران و عراق و آزربایجان و افغانستان و پاکستان دسته دسته و طایفه طایفه تغییر مذهب، و متعاقب آن تغییر زبان داده دریزبان شوند. مانند هزارهها و آیماقها (موغولتبار) در افغانستان و پاکستان و قیزیلباشها و شاهیسئوهنها (اصلا تورکمان آناتولیایی) در ایران و آزربایجان و ... امروز گروههای بی شمار فارسزبان در سراسر ایران وجود دارند که اعقاب آن تورکها و موغولهای شیعی و سپس فارسشده هستند. این تورکتبارها و موغولتبارها که صرفا دارای نامهای خانوادهگی تورکی مانند افشار و بیات و خلج و قلیجخانی و قرایی و شاملو و دیگر اسامی مختوم به –لو .... هستند، کلمهای تورکی نهمیدانند.
٤- موج - مرحلهی چهارم: ملت شوندهگی معیوب و خطای نخبهگان تورک در عصر مودرنیته
قسمت بزرگی از فارسها در ایران محصول روند ملت شوندهگی معیوب بین تورکها در قرون نوزده و بیست هستند که در نتیجهی وزیدن نسیم مودرنیت و ملیگرایی به این کشور حادث شد. با ظهور صفویان به عنوان نیروی وکیل دولتهای صلیبی و کلیساهای مسیحی ارمنی و اوروپایی، پذیرفتن و تحمیل مذهب شیعی امامی فارسی از طرف ایشان، به حاشیه راندن و حذف هویت قومی – ملی تورک توسط هویت مذهبی شیعی و دولت بنیادگرای شیعی قیزیلباش، تبلیغات اوروپائیان و صلیبییان برای نشان دادن تورکهای ساکن در ایران و دولتشان به صورت «پرشین» در مقابل عوثمانلیهای «تورک»، روند ظهور هویت ملی تورک به معنی مودرن در ایران – مانند آنچه در اوروپای رونسانس در حال وقوع بود - عملا متوقف شد. در دورهی حرکت پانایرانیستی و ضد تورک مشروطیت، این بار مفهوم قومی – ملت تورک هم از بین رفت.
از آغاز قرن نوزده (١٨٠٠) تعداد قابل توجهی از نخبهگان و الیت و روشنفکران و اهل قلم و ادبای تورک در قفقاز و تهران پایتخت قاجاری و مخصوصا در مرکز و شرق آزربایجان (تبریز، اردبیل، ....)، روحانیون و مذهبیون شیعی، بعضی مقامات سلسله و افراد خاندان قاجار، و یک قرن بعد سیاسیون و انقلابیون و هرج و مرج طلبان تورک در دورهی مشروطیت و در ادامهی آن آزادی سِتان در سالهای جنگ جهانی اول و .... در انتخابی غلط هویت ملی خود را به جای تورک، «ایرانی» و زبان ملی خود را به جای تورکی، «فارسی» انتخاب و تعریف کردند و در نتیجه به جای مسیر ملتشوندهگی تورک – بر عکس آن چه در عوثمانلی و حتی در اغلب مناطق تورکنشین قلمروی تزاری اتفاق افتاد - به مسیر ملتشوندهگی فارسی - ایرانی در غلطیدند. به عبارت دیگر، هویت ملی این دستهجات تورک از همان آغاز ناقص الخلقه و معیوب مادرزادی بود. پدیدهی مانقورتیسم نهادینه و مزمن و گسترده در میان تورکان ساکن در ایران هم محصول فرعی این روند ملت شوندهگی غلط فارسی - ایرانی به جای تورک و «خودنهشناسی» است ...
٥-موج – مرحلهی پنجم: سیاست نسلکشی زبانی و ملی تورک توسط دولت ایران
قسمت دیگری از فارسزبانهای کنونی را تودههای تورکی تشکیل میدهد که پس از تاسیس دولت مودرن ایران در دورهی مشروطه و آغاز سیاست رسمی – دولتی نسلکشی ملی و زبانی تورک و فارسسازی اجباری (نابود کردن هویت ملی تورک و ریشهکن کردن زبان تورکی از صحنهی ایران) و لغو رسمیت زبان تورکی و ممنوع ساختن آن در رسانههای سراسری و سیستم آموزشی و نظام اداری و ....، در سرتاسر ایران مخصوصا در مرکز و جنوب و شمال شرق ایران، و نواحی جنوبی و جنوب شرقی تورکایلی (مناطق تورکنشین استانهای تهران، قوم، البورز، مرکزی، همدان، ...) به سرعت زبان تورکی را فراموش کرده و فارسزبان میشوند. به طوری که اغلب نسل جوان تورک و تورکتبار در این مناطق، کلمهای تورکی نهمیداند.
منظور از «دولت مودرن ایران» در بیان فوق، سه دولت آتی است که بر مبنای هویت ملی ایرانی – فارسی ضد تورک تعریف و تاسیس شدهاند:
الف-دولت مشروطه (١٩٠٩-١٩٢٥) که پس از اشغال تهران پایتخت
دولت قاجار توسط مشروطهطلبان ضد تورک متشکل از عوامل انگلستان و پارسیان و ازلیها
و بختیاریها و داشناکها و گیلکها و مازنیها و تروریستهای قفقازی و مانقورتهای
انجمنهای آزربایجان و ... عملا بر دولت و کشور حاکم شد،
ب-دولت پهلوی (١٩٢٥-١٩٧٩) که چهار سال پس از کودتای رضا خان
تاسیس شد و سیاست نسلکشی ملی و زبانی تورک آغاز شده در دورهی مشروطیت را با
توسعه دادن و تکمیل کردن به اجرا گذارد،
ج- دولت جمهوری اسلامی ایران (١٩٧٩-تاکنون) که سیاست نسلکشی ملی و زبانی تورک در ایران و فارسسازی تورکها و ریشهکن کردن زبان تورکی و هویت ملی تورک در ایران را به سیاست و هدف استراتژیک خود تبدیل کرده و آن را با افزودن شیعیگری افراطی و کاربرد متودهای جدید و مودرن ارتقاء داده به مراتب شدیدتر و گستردهتر و کارآتر نموده است. دولت جمهوری اسلامی ایران همچنین با احیای ایدئولوژی و دوکترین ضد تورک «صفویسم»، به تاسیس ائتلافهای ضد تورک منطقهای و جهانی مخصوصا بر علیه دولتین تورکیه و آزربایجان اقدام کرده است.
٦-موج – مرحلهی ششم. آزربایجانگرایی و نقش مخرب آن در تسهیل و تسریع فارسسازی مردم تورک در ایران
عامل مهم دیگری که روند اضمحلال و زوال هویت ملی تورک در ایران را تسهیل و تسریع کرده پدیدهی آزربایجانگرایی است که به سبب ایجاد یک جریان فارسشوندهگی قوی علیحده در میان تورکان، شایسته است از آن به صورت موج و مرحلهی مستقلی از فارس شوندهگی تورکان یاد کرد. به لحاظ تاریخی آزربایجانگرایی دارای دو گونهی اصلی است: ١- آزربایجانگرایی پانایرانیستی که در دورهی حرکت ضد تورک مشروطیت (انجمنهای آزربایجان تهران و تبریز و ....) ظهور کرد. ٢-آزربایجانگرایی استالینیستی که توسط روسیهی استالینیستی در آستانهی جنگ جهانی دوم آفریده شد. آزربایجانگرایان، به بهانهی آزربایجانپرستی و فتیشیسم نام ایرانیک آزربایجان، اتحاد سیاسی با دیگر ملل تورکیک ساکن در ایران مانند تورکمن (اوغوزهای شرقی) و خلج و قازاق که سهل است، ملت واحد «تورک» (اوغوزهای غربی) ساکن در ایران را به چندین مِلَّتَک و ملتچهی آزربایجانی و قشقایی و بوجاقچی و فریدنی و افشار و سونقوری و خوراسانی و ....؛ و وطن یکپارچهی تورک در شمال غرب ایران و یا «تورکایلی» را به مملکت خیالی آزربایجان و ممالک غیر آزربایجان تجزیه و تکهپارچه میکنند، و با این سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن و سرگرم کردن مردم تورک با هویتهای قومی جعلی استعمار ساختهی جوغرافیایی و لهجهای و ... (از سالهای تاسیس انجمن آزربایجان در تهران به دورهی مشروطیت تاکنون) بیش از ١٢٥ سال است که به جادهصافکن سیاستهای ضد تورک دولتهای امپریالیستی و صلیبی و پانایرانیسم در ایران و منطقه، تسهیل کنندهی سیاست تورکستیزی - فارسسازی مردم تورک و نسلکشی زبانی و هویتی ملت تورک توسط دولت ایران، و ضامن حاکمیت قوم فارس بر ملت تورک تبدیل شدهاند.
همچنین آزربایجانگرایی با محدود و محصور کردن تورکیت به آزربایجان، اکثریت مطلق تورکان ساکن در ایران را که قرون متمادی است در خارج آزربایجان توطن نمودهاند، سردرگم و دودل و بی پایگاه و بی هویت ملی ساخته، با شتاب دادن به امر فارسسازی آنها، مستقیما در نسلکشی تورکان خارج آزربایجان، ایضا فارسیزبانان تورکتبار دخیل و شریک جرم است. زیرا این مردم تورک ساکن در خارج آزربایجان با منطقی ساده میگویند اگر آزربایجانی و تورک همانگونه که آزربایجانگرایان مدعی هستند با هم عینیت و ترادف دارند، پس ما که آزربایجانی نیستیم نتیجتا تورک هم نیستیم. ...
٧-موج – مرحلهی هفتم: پسلرزهی حکومت ملی آزربایجان و وحشت و دافعهای که از تورکیت ایجاد کرد
همانگونه که ذکر شد یکی از گونههای آزربایجانگرایی که تاثیر مستقیمی در اضمحلال و زوال و فروپاشیدهگی هویت ملی تورک و تودهی تورک در ایران داشت، آزربایجانگرایی استالینیستی است که با ماجرای فرقهی دموکرات آزربایجان – حکومت ملی آزربایجان ظاهر شد. به سبب تاثیر مستقیم حکومت ملی آزربایجان در اضمحلال و زوال و فروپاشیدهگی هویت ملی تورک و تودهی تورک در ایران شایسته است که این حادثه را به عنوان یک مرحلهی مستقل از فروپاشی هویت ملی تورک در ایران و فارسسازی ملت تورک تثبیت کرد. حکومت ملی آزربایجان با هدف خارج کردن ملت تورک ساکن در ایران و مخصوصا منطقهی آزربایجان که در ربع اول قرن بیستم به دائرهی نفوذ فرهنگی و سیاسی عوثمانلی و تورکیه داخل شده بود، توسط روسیهی استالینیستی تاسیس و با ایجاد چند اینهمانی مهلک، عملا باعث شد که اکثریت مطلق تودهی تورک نه تنها در دیگر نقاط ایران، بلکه در خود آزربایجان هم، از تورک بودن هراسان و منکر تورکیت شوند و داوطلبانه به فارس شدن خود و خانوادهشان تن داده و یا اقدام کنند. از جمله:
-اینهمانی بین تورک و جوفرافیا و واحد اداری - سیاسی آزربایجان (منحصر کردن تورکیت، ملت تورک و وطن تورک به آزربایجان)،
-اینهمانی
بین هویت ملی تورک و پیروی از سیاستهای توسعهطلبانهی روسیه و دشمنی با تورکیه
-اینهمانی
بین تورک و استالینیسم – توتالیتاریسم
-اینهمانی
بین تورک و اقتصاد اشتراکی،
-اینهمانی
بین تورک و کومونیسم و دینستیزی،
-اینهمانی
بین تورک و غربستیزی و ضدیت با لیبرال دموکراسی
-این
همانی بین تورک و بی ارزش شمردن حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیتهای دینی،
-این
همانی بین تورک و نهداشتن شعور و آگاهی وطن تورک و ملت تورک
-این
همانی بین خود را منقطع از جهان و تاریخ تورک دانستن،
-دولتهای
تورک و موغول حاکم بر ایران را بیگانه شمردن
-....
وحشت و دافعهای که حکومت ملی آزربایجان به سبب اینهمانیهای فوقالذکر در قسمت بسیار بزرگی از مردم تورک ساکن در ایران ایجاد کرد، باعث شد که در میان آنها حسیات و افکار ضد تورک، خوف و ترس و حتی نفرت از تورکیت و پدیدهی فارسشوندهگی داوطلبانه به وجود آید. عکسالعمل تورکگریزی و فارسشوندهگی داوطلبانه به خصوص در میان تورکان منسوب به طبقهی متوسط، طبقات به لحاظ اقتصادی فوقانی جامعه، کسبه و تجار و کارفرمایان که از اقتصاد اشتراکی و مصادره شدن اموالشان وحشت میکردند، روشنفکران و هنرمندان و نویسندهگان و شاعران، آنها که لیبرال و دموکراسی دوست و ضد توتالیتاریسم و استالینیسم بودند، دینداران و مذهبیان، آنها که مخالف سیاستهای توسعهطلبانهی روسیه بودند، آنها که در غرب آزربایجان و تورکایلی از حاکم و مسلط کردن مجدد گروههای مسلح ارمنی و آسوری و کوردی بر خود توسط حکومت ملی آزربایجان و روسیهی استالینیستی وحشت و نفرت داشتند، .... مشاهده شد.
نهایتا حکومت ملی آزربایجان با ایجاد «اینهمانی بین تورک و چپ»، و سپس ادغام فرقهی دموکرات آزربایجان با حزب تودهی ایران، موجب شد که پس از فرار رهبران و افول و فروپاشی خود، تورکهای چپ به جریان «چپ ایرانی» که از همان آغاز تشکل در دورهی مشروطیت انگلیسی ماهیتا ضد تورک بود ملحق شوند و پس از آن عملا به صورت ماشهها و پیادهها و نیروهای وکالتی و نیابتی ناسیونالیسم ایرانی – فارسی و دولتهای استعمارگر و امپریالیستی و صلیبی غربی – اوروپایی ضد تورک تبدیل گردند. پدیدهی التصاق تورکهای چپ به «چپ ایرانی» تا به امروز وجود دارد و به صورت ماشین مانقورتسازی و گؤزقامانسازی عمل میکند. با چپگرا شدن یک تورک، او عملا هویت ملی ایرانی - فارسی را قبول میکند و به لحاظ سیاسی مشخصا و شدیدا ضد تورک و ضد تورکیه و مدافع توسعهطلبی و تروریسم ارمنی و کوردی میشود. به عبارت دیگر، ماجرای حکومت ملی آزربایجان باعث شد که ملت تورک ساکن در ایران، از جریان و طیف سیاسی چپ تورک هم محروم شود. چنانچه امروز هیچ جریان «چپ تورک» (معتقد به هویت ملی تورک و وجود ملت تورک و وطن تورک) در ایران وجود نهدارد، صرفا افراد تورک منسوب به جریان «چپ ایرانی» و «چپ آزربایجانی» وجود دارند.
واقعیت. نام و هویت ملی «تورک»، خط قرمز ملت تورک ساکن در ایران است. در ایران قوم و یا ملتی به اسم «آزربایجانی» وجود نهدارد، ملت «تورک» وجود دارد. رابطهی آزربایجانی با تورک، مانند رابطهی کرمانشاهی است با کورد، خوزستانی با عرب، گلستانی با تورکمن، خراسان جنوبی با فارس، .... اینها مترادف و هممعنی و معادل و مساوی و .... یکدیگر نیستند. سیاست تورکستیزی در ایران بر علیه آزربایجان نیست، زیرا آزربایجان را پدیدهای ایرانی، متعلق به و جزئی از ایران و تاریخ و هویت ملی ایران میداند. سیاست تورکستیزی در ایران بر علیه «ملت تورک» و «زبان تورکی» و تمام «مناطق تورکنشین» مخصوصا تورکایلی است، زیرا «تورک» را آنتیتز هویت ملی فارس- ایرانی، و عنصری بیگانه و متجاوز و مهاجم و تهدیدی حیاتی برای ایران تلقی میکند. آزربایجانگرایان که بر حسب عادتهای دیرین، تورکیهراسی، پیروی از سیاستهای دولتهای استعمارگر و امپریالیستی و صلیبی ضد تورک ارمنستان و روسیه و فرانسه و بریتانیا، جهالت و ... آزربایجانی را به جای تورک جا میزنند و مصمم به تجزیهی ملی ملت تورک و تجزیهی وطن تورک تورکایلی و تحمیل هویت ملی جعلی آزربایجانی به جای هویت ملی تورک بر بخشی از آن هستند، علاوه بر نژادپرستی بر علیه ملت تورک و خیانت ملی و وطنفروشی، با محلیگرایی و تفرقهافکنی در میان ملت تورک، مانند ١٢٥ سال گذشته، اکنون هم بازیچه و خدمتگزار پانایرانیسم و امیال و اهداف تورکستیز دولتهای استعمارگر و امپریالیستی و صلیبی ضد تورک هستند. اما بدخواهان، موفق به حذف نام و هویت ملی «تورک» و جایگزین کردن آن با آزری، آزربایجانی .... نهخواهند شد.
موج – مرحلهی هشتم: فانتزی آزربایجان پرچمدار ایران
یک مکانیزم دیگر فارس شوندهگی تورکها در ایران که مختص فعالین سیاسی و سیاستورزان اغلب تبریزی است، فانتزی پرچمداری آزربایجان برای نجات ایران است. مکانیزم مذکور بدین صورت عمل میکند: فعالین سیاسی و سیاستورزان تورک مخصوصا از تبریز و شرق آزربایجان، با نیت نجات ایران توسط آزربایجان و آزربایجانیان (تورکها)، وارد صحنهی سیاست ایران میشوند، اما در این حین تماما در گفتمان ایرانی و هویت ملی ایرانی و .... ذوب و حل میشوند و به همراه خود احزاب و تشکیلاتی که تاسیس کردهاند و اعضا و هواداران تورک آنها را هم فارس میکنند. از اینگونه احزاب تاسیس شده توسط فعالین سیاسی که تماما در ایرانیت و فارسیت ذوب و ادغام و بعضی از آنها به شدت تورکستیز افراطی شدهاند نمونههای بی شماری را میتوان نام برد: حزب تودهی ایران (به صدارت سلیمان میرزا اسکندری)، جبههی ملی ایران (مصدق)، نهضت آزادی ایران (مهدی بازرگان - تبریز)، سازمان مجاهدین خلق ایران (حنیفنژاد - تبریز، سعید محسن – اردبیلی الاصل)، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (حمید اشرف اصلا تورک و بهروز ارمغانی – تبریز و اشرف دهقانی – تبریز و ...)، نیروی سوم (خلیل ملکی - تبریز)، راه کارگر (محمدرضا شالگونی - تبریز)، حزب رنجبران ایران (یونس پارسا بناب - تبریز)، سازمان پیکار (پوران بازرگان – اردبیلی الاصل)، حزب عدالت (جمال امامی - خوی)، ....
اندیشهی پرچمداری آزربایجان برای نجات ایران در میان آزربایجانگرایان پانایرانیست و آزربایجانگرایان استالینیست (و چپ ایرانی) مفهومی بنیادین است (ظاهرا آزربایجانگرایان التقاطی از آن عدول کردهاند). این دو، که وظیفهی آزربایجان را پرچمداری در جنبشهای مذهبی و ملی ایران و ایثارگری، شجاعت و فداکاری در راه نجات و تامین امنیت ملی ایران میدانند، نمونههای سنت پرچمداری آزربایجان برای ایران در دورهی صفوی و جنگ چالدیران، تاریخ مشروطیت، مبارزاتی که ادامهی آن به سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد، دادن هزاران کشته و معلول در جنگ ایران-عراق، ... را مطرح میکنند. به واقع نیز فانتزی پرچمداری ملت آزربایجان مانند خود موهوم ملت آزربایجان زائیدهی جنبش فارسگرا و ضد تورک مشروطیت است. رهبران تورک از آزربایجان در دورهی حرکت ضد تورک مشروطیت، چه در ترکیب انجمن آزربایجان تهران و انجمن غیبی تبریز و چه در فرقهی دموکرات ایران و فرقهی عدالت و ... وظیفهی مردم آزربایجان را پرچمداری برای نجات کل ایران از دولت قاجار و حاکمیت تورک میدانستند. رهبران ایرانگرای حرکت آنارشیستی آزادی ستِان که ادامهی حرکت پانایرانیستی مشروطه بود هم، بر اساس فانتزی پرچمداری آزربایجان برای ایران، میخواستند نخست منطقهی آزربایجان را آزاد کرده و آن را مبدل به «آزادی سِتان» فارسی مانند «هایاستان» ارمنی کنند و سپس «آزادی سِتان» پارسی را به کل ایران تعمیم دهند. سخنان و نوشتههای خیابانی و دیگر رهبران حرکت پانایرانیستی آزادی ستان پر است از این گونه خیالپردازیها و توهمات. آزادیخواهان آزربایجانی و تبریزی دورهی مشروطیت و دموکراتهای آزربایجان، در «کودتای سوم اوت ۱۲۹۹»، «خلع سلطنت قاجاریه» و یا آخرین دولت تورک در ایران، و «به سلطنت رسانیدن رضا شاه» هم نقش اساسی داشتند، حتی در این راه جانبازی نمودند. رهبران ایرانی حکومت ملی آزربایجان نیز که همهگی معتقد به ملت ایران ساختهی حرکت ضد تورک و انگلیسی مشروطیت بودند، و در راس آنها شخص پیشهوری که تورکها را دشمن قدیمی خود میدانست، غرق در توهم و خرافهی پرچمداری آزربایجان برای نجات ایران بود. او قصد داشت «دموکراسی استالینی» را نخست در آزربایجان متحقق کند و سپس کل ایران را به زیر «لوای پر افتخار لنین»، اشغالگر آزربایجان قفقاز در آورد. اما پیشهوری که سیاستمداری بسیار ناپخته و ناآشنا با واقعیات تلخ ژئوپولیتیک و سنن و اهداف صحنهگردانان و اسیر اوهامات خود بود، و نهمیدانست که به وجود آورندهی ماجرا یعنی روسیه طرح دیگری دارد، مانند پرچمداری قبلیاش در دورهی جمهوری گیلان، ناکام از «برافراشتن بیرق پر افتخار لنین بر سراسر ایران» مجبور به فرار شد ...
واقعیت: ملت تورک و وطن تورک تورکایلی و در این میان آزربایجان،
پرچمدار هیچ مبارزهای، به جز مبارزه برای احقاق حقوق ملی خود نیست. ادبیات خیالبافانهی
«پرچمدار بودن آزربایجان در ایران» محصول ذهنیتی پیشامودرن و پدرسالارانه است، و
مانند ادبیات عوامفریبانهی «آزربایجان، سر ایران است» مدتهاست که به جایگاه
واقعی خود یعنی بایگانی و حافظهی تاریخ سپرده شده است. اکنون ملت تورک و تورکایلی و در این میان آزربایجان نه تنها
پرچمدار هیچ مبارزهای برای هیچ ملت دیگری در ایران نیست، بلکه از پرچمداریهای
بیجایی که در گذشته و به خطا کرده و فجایعی
که برای خود و دیگر ملل غیر فارس ساکن در ایران به بار آورده پشیمان است و از این
بابت عذری بزرگ به دیگر ملل ساکن در ایران بدهکار میباشد.
فارسها از کجا آمدند؟
تورک و عرب و موغول و ... چهطور فارسزبان شدند؟
https://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post_26.html
تازیک، تاتجیک،
تاجیک؛ و پارس، فارس
https://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post_34.html
«فارس» غیر از «پرس»،
و این دو غیر از «پارسی» هستند
https://sozumuz1.blogspot.com/2019/04/blog-post_7.html
پرسهای باربار (وحشی) و عجم (گنگ)؛ و یا گر حکم شود که
مست گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند
https://sozumuz1.blogspot.com/2022/02/blog-post_20.html
ا. اسمیت و ه.گ.او. دووایت (١٨٣٣ میلادی): پرشیا نامیدن
ایران یک دروغ یونانی است.
http://sozumuz1.blogspot.com/2019/03/blog-post_9.html
تاسیس جمعیت تورکتبارهای فارسیزبان در ایران
https://sozumuz1.blogspot.com/2022/06/blog-post.html
علل کاربرد زبان تاجیکی – دری –
فارسی از سوی حكام و دول تورک و موغول
http://sozumuz1.blogspot.com/2022/07/blog-post_1.html
امواج و مراحل تاریخی عمدهی فارس شوندهگی تورکها
در ایران
No comments:
Post a Comment