دمکراسی مجرد و مسئلهی ملی
Wednesday, March 05, 2003
سؤزوموز
● دمکراسی
با ترس يا با ريش گرو گذاشتن
دموکراسي دس نمياد
نه امروز، نه امسال
نه هيچ وختِ خدا.
ديگه ذله شدهام از شنيدن اين حرف که:
«هر چيزي بايد جريانشو طی کنه
فردام روز خداس!»
من نميدونم بعد از مرگ
آزادي به چه دردم ميخوره،
خب منم اين جا زندگي ميکنم، نه؟
منم محتاج آزاديم
عينهو مث شما.
لنکستون هيوز
به دوستان فارسی که از دمکراسی مجرد سخن میگويند
هنگامي که ايران به سربلندی رسد، همهی ايرانيان به خواستههای بر حقشان نخواهند رسيد. بلکه بر عکس، هنگامی که ايرانيان و ملتهای ايران قبلا به خواستههای برحقشان برسند، آنوقت و در نتیجهی آن ايران به سربلندی خواهد رسيد. سربلندی ايران و يا هر کشور ديگر با انکار هويت و حقوق افراد و ملتهای تشکيل دهندهی آن کشور محال است. اصلا سربلندی و دمکراسی برای ايران، احقاق حقوق فردی و گروهی مردم و ملل ايران است و لاغير. کسانی که از سربلندی و دمکراسی برای ايران دم میزنند بهتر است به جای شعاردهی و کلیگويی، به احقاق حقوق شهروندان و ملل ايران که معروض به سياست فارسسازی دولتی هستند، بپردازند.
دمکراسی
امری مجرد و خيالی نيست که پس از بدست آوردن آن، اقدام به حل مسائلی مانند تبعيض
قومی، ستم ملی و شونيسم دولتی فارسی، تمرکزگرايی دولتی، بیحقوقی زنان، اختناق
سياسی و ... شود. دمکراسی همين رفع تبعيض قومی و ستم ملی، پايان دادن به تمرکزگرايی
دولتی، رفع تبعيض عليه زنان و اختناق سياسی ... است. کسانی که از دمکراسی حرف میزنند
اما از مصداقهايش بیخبرند، از خود دمکراسی بیخبرند.
مَثَل
کسانی که خواهان دمکراسیاند اما حل مسئلهی ملی و تحقق امر رفع حاکميت انحصاری
قوم و زبان و فرهنگ فارس بر کشور را به بعد از استقرار دمکراسی حواله میکنند،
مانند مَثَل کسانی است که درمان بيماری را به بعد از کسب صحت مريض حواله میکنند.
غافل از آنکه کسب صحت، همان درمان بيماری است. دمکراسی برای ايران از جمله به معنی
برابرحقوقی اقوام و ملل ايرانی و پايان دادن به حاکميت انحصاری قوم فارس و زبان و
فرهنگش بر کشور است.
درک حقايق تاريخی فوق و قبول هويت و حقوق ملل ايرانی، فرهنگ دمکراتيکی است که اکثر سازمانهای سياسی سراسری-فارس و البته مليتگرايان و نژادپرستان آريايی از آن بیبهرهاند. اما دير يا زود میبايست خود آنرا بياموزند، وگرنه ديگران به آنها ياد خواهند داد. اگر ايرانيانی، بخصوص فارسهايی در اين موارد احساس مسئوليت میکنند، بهتر است به بيماری موجود بپردازند، چندملتی بودن ايران و ضرورت احقاق حقوق ملي ملل مذکور را به شکل پيگير و رسا بر زبان آورند و خواهان پايان يافتن حاکميت انحصاری عنصر فارس بر کل کشور ايران شوند.
اين
است راه از بين بردن زمينههای جنگ قومی. نه اصرار بر سياست تبعيض ملی و فارسسازی
ملل غيرفارس ايران. دمکراسی برای ايران، يعنی پايان دادن به حاکميت انحصاری قوم
فارس بر دولت و در کشور؛ يعنی آزادی کاربرد رسمی زبانهای تورکی، کردی، عربی (و
غيره) در آموزش و پرورش و در دولت؛ يعنی رد و تقبيح آرياپرستی و همه فارسانگاری....
صحبت
راجع به نژاد مردم ايران نيست. راجع به ملتهای ساکن در ايران است. موضوع مورد بحث،
سياست دولت ايران در باره گروههای ملی اين کشور و تیپولوژی ملی آن است؛ نه مليت
ويا زبان مادری اين و يا آن شخص ويا مقام.
چیزی
به اسم دمکراسی مجرد وجود ندارد. دمکراسی در ایران با قبول چند ملتی بودن این کشور
و در راس آن به رسمیت شناختن هویت و زبان تورکی آغاز میشود. در ايران دمکراتيک نه تنها حقوق برابر شهروندان،
بلکه حقوق برابر ملل تشکيل دهندهی ايران و در راس آنها حق تعيين سرنوشت میبايست
تامين گردد. در ايران چندمليتی در راس آزادیهای دمکراتيک، تشکيل دولتهای ملی
مليتهای ساکن اين کشور و پايان دادن به شونيسم فارسی و آرياپرستی میآيد. بعد از
آن است که دمکراسی میتواند کم کم نهادينه شود...
این
فرض که ما تورکها هزاران سال است که در قالب کشور ایران هستیم نادرست است. در برهههایی
از زمان ما تورکها همراه با بعضی قسمتهای دیگر ایران و در زمانهایی دیگر جدا از
آنها، همراه با قفقاز و آناتولی در یک کشور بودهایم. حتی تا دورهی نادر شاه تمام
غرب ایران جزئی از قلمروی عثمانی بود. ایضا در سالهای جنگ جهانی اول دوباره غرب
آزربایجان (اورمیه، سلماس، ...) در قلمروی عثمانی قرار داشت و به آن دولت مالیات
میپرداخت.
انکار
وجود مسئلهی ملی و راههای حل دمکراتيک آن، جنگطلبی و مبارزه بر عليه دمکراسی
است. اگر اصراری بر عدم به رسمیت شناختن رسمی هویت ملی تورک و زبان تورکی وجود
داشته باشد، در آن صورت برای تورکها هم دیگر هیچ دلیل و منفعتی در ادامهی وجود
مفهوم کشور ایران باقی نخواهد ماند. انکار چندمليتی بودن ايران، انکار حقوق اقوام
و ملل ايرانی و ادامهی سياست آرياانگاری و همه فارسبينی، تنها زمينهساز جنگهای
قومی در ايران است.
گروههای
ملی در ايران به يک اندازه تحت ستم نيستند، ملتهای غيرفارس تحت ستم ملی و در معرض
سياست فارسسازی دولتی هم قرار دارند، اما فارسها در معرض فارسسازی دولتی قرار
ندارند و از آموزش زبان مادری و کاربرد رسمی و دولتی زبان خود محروم نشدهاند. تورکها
و.... از کلیهی اين حقوق محروم شدهاند.
اسارت تورکها و ديگر ملل تحت ستم ايران و حاکميت قوميتگرايی فارسی در قرن بيست، محصول تدبير و يا اقدام ملت فارس نيست، بلکه بدست امپرياليسم انگليس (و بعدها در شکل حمایت از دولت پهلوی توسط آمريکا-اسرائيل) ساخته و پرداخته شده است. تخم تفرقهی قومی و جداسازی و تجزيه در ايران با حاکميت انحصاری عنصر فارس بر دولت ايران کاشته شده است. تخم کينهی قومی در ايران با آغاز سياست فارسسازی ملل غيرفارس ايران (در دورهی مشروطیت) کاشته شده و سپس با سرکار آورده شدن رژيم پهلوی بالیده و بار داده است.
با
توجه به ترکيب ملی جمعيت ايران که در آن دو عنصر تورک و فارس جمعا بيش از ۷۵٪-۸۰٪ مردم کشورند موضع اين
دو گروه ملی سرنوشت مسئلهی ملی را رقم خواهد زد. علاوه بر آن، خصلت و جهتگيری
قومی-ملی دولت ايران، تحت حاکميت عنصر قومی فارس قرار دارد و دولت در حال اجرای
سياست فارسسازی است. و از آنجاييکه تمام تشکيلات سياسی منسوب به گروههای غيرفارس
خواهان خودمختاری ملی، فدراليسم ملی و حتی استقلال میباشند، اما حتی يک گروه سياسی
با هويت آشکارا ملی فارس (و نه تشکيلات سراسری با نام ايران) از اين حقوق دفاع نمیکند،
بنابر اين مخالفت بخش عمدهای از ملت فارس و نخبگانش نسبت به احقاق حقوق ملی
گروههای غيرفارس ايران، عملا تنها مانع حل مسئلهی ملی در ايران است. به همين جهت،
تاکيد میبايست بر روی خلق فارس و نخبگانش باشد؛ مانند تورکيه و عراق و افغانستان که
مانع عملی حل مسئلهی ملی در آن کشورها را نيز میبايست در عنصر قومی حاکم يعنی تورکها
و اعراب و پشتونها جستجو کرد.
گئرچهيه هو !!!!!
No comments:
Post a Comment