اشعار تورکی عبدالرزاق سلماسی در نشریهی اجتهاد استانبول-١٩١٤
اویانیقکهن، هر شئیله غملهنیریز
مئهران باهارلی
در این نوشته نمونهای از اشعار تورکی «میرزا عبدالرزاق سلماس» (بعدها پیامِ یار، پیامیار)، از شخصیتهای تورک نیمهی اول قرن بیستم و از سیاسیون، مطبوعاتیان، ادبا و محررین سلماس را آوردهام. این اشعار ترجمهی چند رباعی عمر خیام شاعر مشهور و فیلسوف برجستهی تاجیک به تورکی است که در نشریهی «اجتهاد» چاپ استانبول منتشر شدهاند (نومئرو ١٠٤، ١ ماییس ١٣٣٠ [١٤ ماه مه ١٩١٤]، بئشینجی سنه، ادارهخانه: استانبول، چاغالاوغلو، «اجتهاد» دائرهسینده، مطبعهی خیریه و شرکاسی)
چند نکته:
١-سلماسیهای استانبول: در سرتاسر قرن نوزده و ربع اول قرن بیستم، ولایت سلماس و مرکز آن دیلمقان مانند بسیاری دیگر از مناطق تورکایلی مخصوصا غرب آزربایجان از مراکز مهاجرفرست به قلمروی عثمانلی بود. به طوری که حدود یک پنجم اهالی این شهر همواره در خارج (عثمانلی، و به مقدار کمتری قفقاز) اقامت داشتند. به عنوان نمونه در سال ١٨٨٠ میلادی، نمایندهی روزنامهی اختر چاپ استانبول در شهر ارزروم یک دیلمقانی - سلماسی بنام «آقا موللا صادق تاجر دیلمقانی»، و در بیروت یک دیلمقانی - سلماسی دیگر بنام «حاجی بابا تاجر دیلمقانی»، (و در بغداد «آقا محمد کاظم تاجر همدانی»، در ازمیر «حاجی رسول آقا تاجر خویی»، در مصر «آقا موللا نقی تاجر تبریزی»، همه از تورکایلی) بودند. پنجاه سال بعد نیز وضعیت تغییر نکرده بود. چنانچه در یک گزارش نشریهی «رسیملی غزئته»ی استانبول به سال ١٩٢٤ گفته میشود بسیاری از خرکچییان و توتونچیها و چایچیهای استانبول از تورکهای خوی و سلماس هستند: «اغلب خرکچیها (کرایهدهندهگان خر و ...) در محلههای آسماآلتی، فینجانجیلار و ماحمودپاشای استانبول، همچنین بسیاری از توتونچیها و چایچیهای این شهر از اهالی خوی و سلماس هستند».[1]
در آن سالها، علاوه بر صدها هزار کارگر و تاجر ایرانی که برای کار و تجارت به عثمانلی سرازیر میشدند، سیل بلاانقطاع روشنفکران و نخبهگان و خادمان دین (روحانیون)، سیاسیون و نظامیان ایرانی مخالف نیز در شکل تبعیدی، پناهنده، فراری، ... به عثمانلی جاری بود[2]. عبدالرزاق سلماس هم یکی از این صدها هزار تن تورک ایرانی مهاجرت کرده به استانبول است. از دیگر مشاهیر تورک سلماسی که در عثمانلی و استانبول زیستهاند میتوان به نامهای زیر اشاره کرد:
-میرزا صادق خان صادق الملک: اهل سلماس. زمانی حاکم اردبیل،
عضو کومیسیون سرحدی و از نمایندهگان انجمن ایالتی آزربایجان. وی که تحصیلات نظامی
را در مکتب حربیهی عثمانلی اکمال کرده بود، به همراه ثقه الاسلام توسط روسها
اعدام شد.
-میرزا محمود غنیزاده سلماسی: از پیشتازان جنبش مشروطیت ایران،
که از تورکگرایی به پانایرانیسم رسید[3].
-حاج رسول صدقیانی: اهل روستای صدقیان (در دهستان لکستان) از رهبران انجمن
غیبی آزربایجان و از اعضای انجمن سعادت. وی در استانبول تجارتخانه داشت و در همان
شهر فوت نمود.
-حسین صدقیانی: فرزند حاج رسول صدقیانی و اولین فوتبالیست ایران. وی که مقیم
استانبول بود، بازی فوتبال را از کلوب فنر باغچهی استانبول به ایران آورد.
-میرزا جعفر دیلمقانی (رضائی): در سال ١٨٨٤ از دیلمقان به ازمیر
مهاجرت کرد. پس از ٢٠ سال اقامت در آنجا، به استانبول رفت و تا آخر عمر خود در
سال ١٩٢٠ در آن شهر زیست. وی به تجارت
تنباکو مشغول بود و طبع شعری داشت.
-حاج میرزا علی اکبر صدقیانی: از تجار معروف که چند سال در
استانبول اقامت داشت. او از مؤسسین كارخانهی چرمسازی خسروی تبریز، موسس یک
كارخانهی فرشبافی كه شهرت بسیار داشت و ریاست اوتاق تجارت است.
-پروفسور نازان برگشادیProf. Nazan Bergişadi . از معاصرین سلماسی الاصل. رئیس دانشکدهی داروسازی بیوتکنولوژی دانشگاه یئنی یوزییل استانبول تورکیه. پدر وی اهل روستای برگشاد سلماس و مادرش تبریزی است.
٢- سنت تورکینویسی و ادبیات تورکی مکتوب ربع اول قرن بیستم و انکار آن: در ربع اول قرن بیستم مخصوصا سالهای جنگ جهانی اول نه تنها تورکینویسی در ایران و تورکایلی کاملا مرسوم بود، بلکه یک ادبیات سیاسی مودرن تورک و در این میان ادبیات مکتوب تورکی مشروطیت هم بوجود آمده بود. تورکینویسی به ویژه در میان تورکهای ایرانی که سالهای متمادی در عثمانلی - تورکیه زیسته و در آنجا مشغول به کسب و کار و تحصیلات عالی و خدمات نظامی و دیپلوماتیک و ... بودند امری رایج شمرده میشد. حتی بسیاری از این اشخاص صاحب تالیفات و آثاری به زبان تورکی هستند. اما تاکنون آثار تورکی اغلب شخصیتهای تورک ربع اول قرن بیستم (دورهی مشروطیت و سپس جنگ جهانی اول) به ویژه آنهائی که مقیم و یا در ارتباط با عثمانلی بودند، منتشر نشده است. این امر ناشی از بازنویسی تاریخ معاصر ایران و تورکایلی با تورکیزدائی از آن، و مخفی نمودن ارتباطات عمیق و گستردهی انسانی، فرهنگی، زبانی - ادبی و سیاسی بین تورکان ایران و تورکایلی با عثمانلی - تورکیه توسط دو تاریخنگاری ضد تورک فارسمحور - پانایرانیستی (نگرش رسمی دولتی ایران، آزربایجانگرایی ایرانگرا، ...) و روسمحور - آزربایجانگرایی استالینیستی است. در این راستا، اشعار و آثار تورکی عبدالرزاق سلماس نیز تاکنون در ایران و جمهوری آزربایجان منتشر نشده است.
٣-زبان تورکی مکتوب و معیار: در ایران، «تورکی معیار - ادبی» به تدریج در حال فورم گرفتن است. این زبان، ادامهی «تورکی مشترک - عثمانلی بسیط» است که در سیر طبیعی تاریخ فورم گرفته و در اواخر قرن نوزده در ایران و قفقاز به طور گسترده مورد استعمال بود. این تورکی معیار - ادبی را در ایران شخصیتهایی چون سمع افشار اورومی، جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی، ابوالحسن قاجار تبریزی، شیخ حاجی اسدالله افندی ممقانی، حسن بیگ روشنی بارقین، محمود غنیزاده سلماسی، محمودخان اشرفزاده تبریزی، میرزا تقیخان رفعت، سعید سلماسی، جبار باغچهبان، حبیب ساهر، معجز شبستری، حتی کاظمزاده ایرانشهر و صادق رضازاده شفق و حیدرخان عموغلو و تقیزاده و عبدالبهاء و ... دیگران بکار بردهاند. اشعار تورکی عبدالرزاق سلماس نیز از نمونههای این تورکی معیار -ادبی ریشهدار است (پس از جنگ جهانی دوم عدهای از فعالین سیاسی آزربایجانگرا از مرکز و شرق آزربایجان که اغلب اهل قلم نبوده و ناآشنا با ادبیات تورک و سنن تورکینویسیاند، به سبب قُرْبِ جوغرافیایی، تورکیگریزی، تورکیهستیزی و برخی دلائل دیگر، زبان معیار رسپوبلیکای آزربایجان (آزربایجانجا) را که توسط دولت و حزب کومونیست شوروی در سال ١٩٣٧ ایجاد شده، به عنوان زبان معیار - ادبی خود برگزیده و تبلیغ میکنند. اما اینگونه اقدامات که گذشتهای نداشت، آیندهای نیز نخواهد داشت).
٤-هویت ملی انتخابی عبدالرزاق سلماسی: در منابع آزربایجانگرا (چه ایرانگرا، چه استالینیست) «هویت ملی تباری تورک» شخصیتهای تورک انکار و مخفی نگه داشته میشود و در عوض آنها به صورت «آزربایجانی» و «ایرانی» و ... تقدیم میگردند. آزربایجانگرایان به «هویت ملی انتخابی» و «هویت ملی سیاسی» شخصیتهای تورک هم هرگز اشاره نمیکنند. در نتیجه پس از خواندن بیوگرافی یک شخصیت تورک (خیابانی، تقیزاده، پیشهوری، کسروی، ....) که توسط یک آزربایجانگرا نگاشته شده، معلوم نمیگردد که آن شخصیت ملیت خود را چه میدانسته است؛ «ایرانی» و یا «تورک» و یا «آزربایجانی» و یا «آزری»؟ آیا آن شخصیت به هویت قومی-ملی تورک و یا بر عکس به نابود ساختن آن معتقد بوده است؟. به عبارت دیگر، شخصیتپردازی و بیوگرافینویسی آزربایجانگرایانه علاوه بر نامرئی و ناموجود ساختن هویت ملی تورک، عامدا مرز بین خادم و خائن، و تورکدوست و تورکستیز را به شدت مخدوش و ناموجود کرده است.
در آغاز مشروطه، برای قاطبهی تورکان ساکن در ایران به شمول مقیمان عثمانلی-استانبول، «ملت ایران» فاقد بار نژادی و زبانی و اتنیک و صرفا به معنی «مجموع اتباع ایران» بود. تلقی تورکگرایان دورهی قاجار (مانند جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی-مجدالسلطنه) هم از «ایران»، سرزمین و کشوری تحت حاکمیت دولت مشروع تورک قاجاری، با تاریخی تورک و با اکثریت جمعیتی تورک بود. با غلبهی تورکستیزی و عربستیزی بر حرکت مشروطیت و انحراف و تبدیل آن به یک روند ملتسازی استعماری و سپس تاسیس سلسلهی تورکستیز پهلوی، «ملت ایران» هم معنای یک هویت ملی موردن، با زبان ملی فارسی و نژاد آریائی، و آنتی تز «ملت تورک» را کسب کرد.
به موازات این دگرگونی ماهوی، بسیاری از رهبران تورک مشروطیت مخصوصا در مرکز و شرق آزربایجان (تبریز-اردبیل) به ناسیونالیسم ایرانی، دولت-ملت ایران و ملت مودرن فارسمحور و آریانژاد ایران با تمایلات شدید ضد تورک معتقد گشتند (ایرانشهر، تقیزاده، غنیزاده، شفق، ناصح ناطق، کسروی، جلیل اردبیلی، عبدالرحیم خلخالی، و ...). اما شماری مانند علی هیئت و حاجی میرزا بلوری و ابوالفتوح عُلوی خلخالی، ... همچنان به مفهوم ایران آغاز دوران مشروطه به معنی تابعیتی مرکب از مردمان تورک و فارس و .... وفادار ماندند. تعدادی بسیار قلیل هم مانند جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی (و در قفقاز رسولزاده، آقااوغلو و حسینزاده علی بیگ که از ایرانیگری شروع کرده بودند) به ناسیونالیسم تورک پیوسته، صراحتا مدافع هویت ملی تورک و منافع ملی و سیاسی ملت تورک شدند.
پاسخ این سوال که عبدالرزاق سلماس چه مناسبت و موضعی نسبت به هویت ملی تورک و زبان تورکی داشته است، به عبارت دیگر «هویت ملی انتخابی» او چه بود، پس از تدقیق و بررسی دقیق حیات او مخصوصا پس از کودتای رضاخان و در دورهی پهلوی میتواند به صراحت داده شود. با اینهمه انتخاب نام فارسی سرهی «پیامیار»، تصدی مقام ریاست ادارهی معارف و اوقاف سلماس به مدت ٢٢ سال (ادارهای که مسئولیت درجه اول در فارسسازی تورکها توسط گسترش مدارس فارسیزبان را داشت)؛ همچنین «دوستی و هممرامی» وی با رضازادهی شفق، یک آزربایجانگرای پانایرانیست ضد تورک، سوال برانگیز است و اشاره به قبول هویت ملی انتخابی ایرانی (با زبان ملی فارسی) توسط او دارد . (در یک منبع چنین گفته میشود: «وی با دکتر رضازاده شفق دوست و هممرام بودند. گویا [دکتر رضازاده شفق] واژهی شفق را هم از نام روزنامهی شفق سلماس [تاسیس شده توسط عبدالرزاق سلماسی] گرفته بود. شفق بعدها در رژیم پهلوی سناتور انتخابی بود»)[4]:
٥-جبار باغچهبان و ترجمهی تورکی رباعیات عمر خیام. در سالهای پایانی امپراتوری عثمانلی، پس از آنکه نخبهگان آن سرزمین، در نتیجهی تلاشهای اوروپائیان، عمر خیام را دوباره کشف کردند، ترجمه نمودن رباعیات وی به تورکی به نوعی مود روز و ترند تبدیل شد. ترجمهی رباعیات عمر خیام به تورکی توسط عبدالرزاق سلماس هم متاثر از این جو حاکم بر استانبول آن سالها است. (یکی دیگر و از بهترین ترجمههای رباعیات عمر خیام، متعلق به جبار باغچهبان، شخصیتی از نسل اول تورکگرایان موردن در ایران است. ترجمهی جبار باغچهبان، به تورکی مشترک-عثمانلی بسیط و از مهمترین نمونههای آن است).
٦- شرح حال مختصر عبدالرزاق سلماسی[5] (١٨٨٠-١٩٥٥): «آقا میرزا عبدالرزاق خان سلماسی» معروف به «نبیره آقا حسین» که بعدها لقب «پیامیار» گرفت، از سیاسیون، مطبوعاتیان، ادبا و محررین سلماس است. او که در جنبش مشروطیت ایران به طور فعال اشتراک داشت، پس از پیروزی در مهر-آبان سال ١٩٠٦ به عضویت «هئیت معارف سلماس» در آمد. متعاقب اشغال سلماس توسط روسها در ١٠ دی ١٩١١ و مورد حمله و آزار و تهدید قرار گرفتن مجاهدان و مشروطهخواهان، عبدالرزاق سلماسی به همراه بیست تن (محمود غنیزاده و ....) از طریق چهریق به عثمانلی پناهنده شد و در استانبول مسکن گزید. پس از ختم قارا قیرقین - فجایع جیلولوق و ایجاد آرامش نسبی در غرب آزربایجان در ژوئن سال ١٩١٨ به دیلمقان بازگشت. اما با هجوم اشرار کوردی به رهبری سیمیتقو به منطقهی دیلمقان و کهنهشهر و سلماس و کشتار اهالی و ایجاد ناامنی دوباره در غرب آزربایجان، به همراه جمع کثیری از مردم سلماس مجبورا به تبریز مهاجرت کرد. در سال ١٩٢٣ در حالی که در تبریز به سر میبرد، از طرف معارف آزربایجان به ریاست «ادارهی معارف و اوقاف سلماس» منصوب شد. او به مدت ٢٢ سال رئیس این اداره و بعدها «رئیس فرهنگ شاهپور» بود.
عبدالرزاق سلماسی به مناسبت داشتن نقش موثر و اصلی در تاسیس مدارس جدید و رونق تعلیم و تربیت در سلماس، از بنیانگذاران فرهنگ سلماس شمرده شده است[6]. وی که دوست دیرین میرزا سعید سلماسی بود، در برهههایی از زمان مدیریت مدرسهی سعیدیه - اولین مدرسهی تاسیس شده به سبک نوین در دیلمقان که به پیشنهاد هیات معارف سلماس و به قدردانی از سعید سلماسی «سعیدیه» نامیده شده بود - را بر عهده داشت. از جمله پس از فاجعهی جیلولوق (مدرسه در سال ١٩١٨ همزمان با تصرف دیلمقان به دست اشرار تعطیل شده، و میرزا ابوالحسن خان شبستری مدیر، میرزا حسین تبریزی معلم و دهها تن از دانشآموزان مدرسه توسط آنها کشته شده بودند)، و در سال ١٩٢٢ که مدیریت مدرسهی دوباره گشوده شدهی سعیدیه با نام جدید پهلوی از طرف ادارهی معارف آزربایجان به عبدالرزاق سلماسی محول شد. در سال ١٩٢٨ با مساعی وی نام سعید بر روی یک مدرسهی دخترانه گذاشته شد (این نام هم پس از زلزلهی سال ١٩٣٠ و تاسیس شهر جدید سلماس، حذف شد).
عبدالرزاق سلماسی به سال ١٩٥٥ درگذشت. مزار او در وادی رحمت سلماس است. بر سنگ قبر او شعر فارسی زیر (از وی؟) نوشته شده است:
عزمِ
دیدارِ بوتِ ماهلقائی دارم
گرچه
در دست نه برگی، نه نوائی دارم
سفرِ
عشق تهیدست کنم، باکم نیست
نیکبختانه
که اومید به جائی دارم
وقتِ
بهدرود ندارم هوسِ بوس و کنار
این قَدَر هست تمنایِ دعائی دارم
٧-حیات قلمی: عبدالرزاق سلماس روشنفکری صاحب قلم و ژورنالیستی ادیب بود. وی در سالهای ١٨٩٦ و ١٨٩٧ روزنامهی «آسیا» به خط میرزا محمد جوادزاده با ژلاتین، و در اوایل مشروطیت روزنامهی «شفق سلماس» و مجلهی «تعلیم و تادیب» را منتشر کرد. نوشتههایی از او در این نشریات (و احتمالا در مطبوعات دیگر؟) درج شده است. وی طبع شعری نیز داشت و به زبانهای تورکی و فارسی شعر میسرود. مانند بسیاری از شخصیتهای تورک ربع اول قرن بیستم، مجموعهی آثار عبدالرزاق سلماس (مقالات، اشعار، ...) از جمله آثار تورکی او تاکنون منتشر نشده است. از اشعار فارسی او قصیدهای مطول «به یاد وطن» سروده شده در سالهای مهاجرت تورکیه در دست است. عبدالرزاق سلماس به یاد سعید سلماسی و به زبان فارسی دو شعر فوق العاده موثر و رقتانگیز هم سروده است که در زیر بخشهایی از آنها را نقل کردهام. شعر دوم شباهت بسیار به مرثیهی تورکی سروده شده[7] توسط معلم فیضی افندی با نام مستعار «شورشمند» و چاپ شده در نشریهی شمس، سایی ۳۰، سال اول، صفحهی ۸، چاپ استانبول، ۱۰ ربیع الاول ۱۳۲۷ - اول آوریل ۱۹۰۹ دارد:
اعمارِ
بشر اگر چه فانیست
ایامِ
گذشته خوش زمانیست
آن روز
که عنفوانِ حُسن است
بحبوحهیِ
عیش و کامرانیست
عشقِ وطن
آن زمان شدید است
وان جلوهیِ
حُسنِ آسمانیست
با یادِ
تو دم همی سپارم
بیدوست
چه جایِ زندهگانیست
این شعرِ
حزین و عاشقانه
بر روحِ «سعید» ارمغانی است
همچنین:
ای مردهیِ
لایموت خوش باش
نامت
نکند وطن فراموش
وی خاکِ
سیاه خوش نگه دار
این گوهرِ پاک را در آغوش[8]
رباعیاتِ خیامین نظماً ترجمهسی
عبدالرزاق سلماس
بیر
صباح میخانهده پیرِ مغان [١]
بانا
دئدی یئتیشیر آرتیق، اویان
قدح
وئر ایچهلیم، بو دورِ دوران
قافا
تاسیمیزی قدح یاپمادان[9]
ائی
عشقییله گؤنلوم لبریز اولان یار
نیجه
[ده] هر شئیدهن لذیذ اولان یار
جهاندا
جاندان عزیز بیر شئی یوخدور
بانا
جاندان بیله عزیز اولان یار
مجلسِ
رندانا بو شبِ دیجور
کیم
گهتیردی سهنی بؤیلهجه مخمور
سهندهن
اوزاق آتشینله یانانی
صرصر
گیبی ساردین، رحم ائت، ههله دور
گهلدیک
دهره، کهندیمیز ده بیلمهدیک
غمدهن
باشقا بیر حاصلین گؤرمهدیک
اوفاق
بیر مرادا بیله ائرمهدیک
آغلایاراق
گهلدیک، گئتدیک، گولمهدیک
خواجهم
یئتهر، قورما بیزلهره توزاق
سهسینی
کهس، بیزی تانرییا بیراخ
بیز
دوغرو گئدییوروز، گر سهن اهیری
گؤروییورسان،
گؤزلهرینه گؤزلوک تاخ
نازی
بیراخ، بیرجه قدم ائت خرام
افتادهگانینی
بیراخما ناکام
گهتیر
شرابِ آلدان بیر دستی[یی]
خاکیمیزی
دستی یاپمادان ایّام
بهن
اؤلدوکده مِیله تغسیل ائدینیز
تلقینیمی
عود و نیله دییینیز[10]
گؤرمهک
ایستهرسهنیز بهنی محشرده
میخانه
توپراغینی آرایینیز
کیمسه
گهلهجهکدهن امین اولاماز
قلبِ
شیدا راحتگزین اولاماز
هر
گون، هر آی، مِی ایچ که بیزدهن سونرا
چوخ
آی چیخار، فقط بیزی بولاماز
عاشقلهر
اولور، دائم مست، [و] بیهوش
دیوانه،
شوریده، رسوا و مدهوش
اویانیقکهن،
هر شئیله غملهنیریز
ایچهلیم،
تا که ائدهلیم فراموش
بو
مشئوم ائوده عاقل نه اومیده
بئل
باغلاییپ اوتوراجاق آسوده؟
بانا
«خراباتی» اسم[ی] تاخانلار
خراباتی
اونلار گؤرموش مو؟ نهرده؟
حقّین
گؤندهردییی او بویوک کلام
گاه
گاه اوخونور، اوخونماز [ههپ] مدام
پیالهده
روشن بیر آیت وار که
هر
یئرده اوخونور او علی الدّوام
سهن
ایچمه می، فقط بیزه ائتمه طعن
قبول
اولورسا، ائدهریم توبه بهن
ایچمهکله
فخر ائتمهز [ای]دین سهن اصلا
باشقا
یاپدیقلارینی بیر دوشونسهن
بو
سئویملی متناسب اندامی
آل
یاناغی، جاذبهلی چشمانی
یازیق
آنلامادیق بو خاکیداندا
نیچون
بؤیله بهزهمیشدیر رسّامی
ایستهریم
او قهدهر ایچهییم شراب
شراب
بوُیوُ وئرسین گیردیییم تراب
شرابین
قوخوسوندان مست اولسون[لار]
مزاریمی
گؤرمهیه گهلهن احباب
نیاز
ساحهسینده، اهلِ دل آرا
ساحلِ
اومیدده[11]، [سهن]
مُقْبِل آرا
آب
دئییل کعبهسی، نهرده دل، نهرده
حاجیم
کعبهیه گئتمه، گئت دل آرا
او
گون که اهله آلیریم [بهن] صهبا
سئوینجدهن
اولوروم مست و شیدا
طبعِ
آتشینیم برّاق سو گیبی
آخان
سؤزدهن معجزه ائدهر پیدا
بیر
گون که ایکی نَفَسلیک مهلتدیر
ایچ
شرابِ آل[ی]، بو غنیمتدیر
ایچ
[و] خراب اول، مادام که بیلیرسین
بو
جهانین سونو خرابیّتدیر
ائدینجه
تماشا بیزیم رندانی
کیم
اولماز بو منظرهنین حیرانی
توتموش
ساقی صراحینین بوغازین
قدحه
چیخییور شرابین جانی [٢]
[١]-بیرینجی
و ایکینجی مصراعدا اصلیندهن انحراف ائدیلمیش ایسه ده، مالاً آز چوخ او فکری
ایما ائدییور ظن ائدهریم. ع. رزاق
[٢]-«باخ ناسیل چیخییور شرابین جانی» دئمهک ده اولوردو. فقط قییامادیم. ع. رزاق
عبدالرزاق
سلماس
قیسا سؤزلوک:
آل:
قیرمیزی
اوفاق: خرد، کوچک،
ریزه
بانا:
مهنه، به من
بولاماز: تاپاماز
بؤیلهجه:
بدین گونه، به این ترتیب، این طوری
بیرجه:
برای یک بار، یگانه
بیله: حتی
تغسیل: مبالغه نمودن
در شستن اندام
توزاق:
دام، تله
دستی: صراحی سفالین
و سبو و ظرف آبخوری، ظرف دهن گشاد بزرگ
ساردین: ساریدین (سارماق:
پیچیدن چیزی در پارچه و کاغذ و ....)
سئویملی:
دوست داشتنی
سئوینج:
شادی، شعف
صرصر: باد تند و
شدید
فقط:
اما
قافا
تاسی: استخوان کله
قافا: باش، سر، پس
گردن، پشت گردن
قییامادیم:
از دلم نیامد، روا نداشتم
کهندیمیز:
خودمان
گؤزلوک:
عینک
گیبی:
کیمی، مانند، بسان
مالاً:
سونوندا، سونوجدا، در آخر، سرانجام
مقبل:
خوشبخت؛ صاحباقبال؛ نیکبخت
ناسیل:
چهطور، چهگونه
نهرده:
کجا، در کجا
نیجه:
نئجه، چهطور، چهگونه
ههپ:
مدام، همیشه
یازیق: حیف، افسوس
یئتیشیر: یئتهر، کافی است، بس است
[1] «خوی»، شهر قهرمانی که همه چیز آن «تورک» است
[2] اکثریت مطلق این افراد که به لحاظ ملیت تورک و
از اهالی تورکایلی بودند، در شهر استانبول اقامت گزیدهاند. مانند سید جمال الدین
اسدآبادی (شاید از اسدآباد همدان-تورکایلی و به احتمال زیادتر از افشارهای اسعدآباد-افغانستان)،
سید اسدالله خرقانی، جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه، سید حسن تقیزاده، میرزا
محمدخان تربیت، میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی، سعید سلماسی، محمود غنیزاده،
دهخدا، میرزاده عشقی (مادر وی تبریزی، پدرش تورک افشاری از استان کوردستان)، علی موسیو،
حاج رسول صدقیانی، حسین طاهرزاده بهزاد، معجز شبستری، حبیب ساهر و .... استانبول،
پایتخت امپراتوری عثمانلی به دلیل قرارگرفتن در خاک اوروپا، نفوذ عمیق و همهجانبهی
تمدن اوروپایی و مظاهر وابسته به آن، و حضور مردمانی از سرتاسر آسیا و اوروپا؛
حلقهی واسط بین دنیای شرق و جهان غرب؛ مرکز ثقل مبادلات و تقابل و تعامل افکار و
عقاید آن دوره؛ و یک «مادرشهر» به حساب میآمد. مهاجرین ایرانی تورک که در نتیجهی
زیستن در استانبول پایتخت امپراتوری، تماس با روشنفکران و آزادیخواهان عثمانلی و
سایر ممالک؛ و مطالعهی جراید و روزنامههای متفاوت و متنوع، از تنظیمات و مشروطیت
عثمانلی الهام میگرفتند و با نهضت تورکهای جوان آشنا میشدند؛ خود به مرور زمان
دارای افکار آزادیخواهی میگردیدند و آن را به تورکایلی و از آن طریق به دیگر
نقاط ایران منتقل میکردند.
[3] برداشت غنیزاده از هویت ملی تورک و ایرانیت اقلا شامل سه مرحله میشود:
الف-مرحلهی
اول: وی هنوز در غرب آزربایجان میزیست و به طور طبیعی به هویت ملی تورک باور
داشت. پس از سفر به شمال آزربایجان - قفقاز و مشاهدهی انفجاری که در نشریات و
مدارس تورکی در آن خطه پس از انقلاب ١٩٠٥ روسیه پدیدار شده بود، احساسات ملی تورک
در غنیزاده به حرکت در آمد و در بازگشت از جمله در انتشار روزنامهی فارسی - تورکی
فریاد به سال ١٩٠٧ در اورمیه شرکت کرد. خطابهی مشهور تورکی وی محصول این دوره است.
ب-مرحلهی
دوم: رفتن به تبریز در سال ١٩٠٨ و همکاری نزدیک با انجمن ایرانگرا–پان ایرانیستی
ایالتی آزربایجان. در این دوره وی تحت تاثیر هویت ملی ایرانی که انجمن تبریز مدافع
آن بود قرار گرفت. سپس در سال ١٩١١ به استانبول رفت.
ج-مرحلهی
سوم: مهاجرت به برلین در سال ١٩١٨. در آن دوره برلین کانون آریاگرایان و باستانگرایان
تورکستیز بود که نسل اولشان را عمدتا تورکهای تبریزی گرد آمده در اطراف مجلههای
کاوه و ایرانشهر تشکیل میداد. در حیات برلینی، غنیزاده از دستهی اخیر متاثر شد،
به مواضع اولیهی خود پشت کرد و موضعی ضد تورک گرفت.
[4] «در جریان زلزلهی سلماس و ناامنیهای گذشته
عبدالرزاق شعری به مضمون زیر به دوکتور رضازاده شفق نوشته بود که شرح گرفتاری مردم
منطقه و بیان حال بود؛ [در بیان آن] که مرکز (تهران) نه فقط توجهی نمیکرد بلکه آتشبیار
معرکهی روس و انگلیس بود :
بگذشت و ندانستیم، ایامِ بهار، افسوس
پیمانهیِ می بشکست، ماندیم خمار، افسوس
بارانِ بلا بارید، امواجِ قضا برخاست
شد رویِ هوا تیره، همچون شبِ تار، افسوس
..
و دکتر رضازاده شفق در جوابش نوشته بود
:
در سامعهیِ تهران، این ناله و این افغان
رزاق نمیآید، امروز به کار، افسوس»
[5] -تاریخچهی آموزش در سلماس؛ نویسنده: مجتبی ارجمند ارومیه
-خبرنگار
http://ostani.hamshahrilinks.org/Print?itemid=302797
-
محمدرضا مهرزاد صدقیانی، مشاهیر سلماس ص ٢٩
[6] «در آن سالها برای تشویق مردم به فرستادن بچههایشان به مدرسه، دانشآموزان مدارس را در ساعات ورزش با صفی منظم به بیرون از مدرسه برده و سرود خوانان از خیابانها میگذراندند. ایشان به معلمینی که در این راهپیمائیها همراهی با بچهها را دون شان خود میدانستند، میگفت «از کودکان خجالت نکشید. اینها بعدا رئیس و رؤسای ما خواهند شد و امورات شهر را بدست خواهند گرفت!». او خود ساعات ورزش به مدرسه میآمد و نیز برای تشویق معلمین و شاگردان و تبلیغ باسواد شدن کودکان، همراه و جلوی صف آنها حرکت میکرد».
[7] مرثیهی تورکی برای سعید سلماسی-سعید سلماسی آغیتی:
سُعَدانین امیرِ والاسی (قوتلولارین اولو نویانی)
یینه
بیر نخلی سرنگون ائتدی
تیشهی
جانشکافِ استبداد
یینه
بیر ذاتی غرقِ خون ائتدی
شاهِ
گمراه، او بیامان جلّاد
بیدقافرازِ
جیشِ حرّیت
سُعَدانین
امیرِ والاسی
جانِ
پژمرده پیکرِ ملّت
روحِ
ایران «سعید سلماسی»
قییدیلار
اول جوانا، وا اسفا!
تیرِ
تدمیر ایله عساکرِ شاه
چوخ
مودور ایشبو فتنهدهن عجبا
سارسیلیرسا
بو نیلگون خرگاه؟
قتلی
تا سالدی اورتایا شیون
بو
شهیدِ فضائلآموزون
قالمادی
فرق هیچ محرّمدهن
نزدِ
ایرانیاندا نوروزون
وطن
اوغروندا ترکِ جان ائتدی
فقط
احرارا دا بلا اکراه
عمرِ
جاوید اصولون اؤیرهتدی
ایشبو
مَقْتُولُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ
ساخین
ائی خاکِ تیره، خوار ائتمه
بو
شهیدِ مقدّسعنوانی!
باغرینا
باس دا، خوش توت، اینجیتمه
سنی
تشریف ائدهن بو مهمانی!
خاکا
دا منّت ائیلهمهم، زیرا
ملّتین
قلبیدیر اونا مدفن
بوراسی
بیر مزاردیر، زیبا
تا
قیامت مشعشع و روشن
(شورشمند،
۱۵
مارت، سنه ۱۳۲۵)
[8] ماخذ این ابیات وبلاگ زیر است:
[9] «یئتیشیر» «یئتهر آرتیق»، (بس است) آنلامیندادیر. دؤرتلویون
اصلی: آمد سحری ندا ز میخانهی ما - کای رند خراباتی دیوانهی ما ---- بر خیز که
پر کنیم پیمانه ز می - زان پیش که پر کنند پیمانهی ما
[10] متنده یانلیشلیقلا «تلقیحینی عود و نیله دیرینیز» یازیلمیشدیر.
دؤرتلویون اصلی: چون درگذرم به باده شویید مرا - تلقین ز شراب ناب گویید مرا ---
خواهید به روز حشر یابید مرا - از خاک در میکده جویید مرا
[11] متنده: ساحه امید. خیام رباعیلهری آراسیندا بونا بهنزهر بیر
دؤرتلوک بولونمادی. دؤرتلوکده وار اولان آنلامسال سورون، تایپ یانلیشلیغیندان
اولابیلهر.
No comments:
Post a Comment