دو شعر تورکستیز پانایرانیستی و باستانگرا
از ابراهیم پورداوود، و اشارهای به اوستاد او سید عبدالرحیم خلخالی از رهبران مانقورت
انجمن آزربایجان
مئهران باهارلی
یکی از شخصیتهای مهم در تشکل ناسیونالیسم ایرانی – فارس و پانایرانیسم بر مبانی نژادپرستی آریایی و باستانگرایی زرتشتی - پارسی در تاریخ معاصر، اَوِستاشناس و استاد زبان اَوِستایی ابراهیم پورداوود (تولد ۱٨٨٥ رشت – فوت ۱٩٦٨ تهران) است. پورداوود علی رغم ملیت تباری گیلک خود (از ملل ایرانیکزبان ساکن در ساحل جنوب غربی دریای خزر در شمال ایران) دارای ملیت انتخابی ایرانی و یا پارسی بود و خود را منسوب به ملت ایران - پارس میدانست. پورداوود مانند اکثریت مطلق دیگر شخصیتهای فرهنگی و سیاسی و روشنفکری و ادبی جامعهی فارس در ربع اول قرن بیستم و سالهای جنبش مشروطیت و جنگ جهانی اول، به شدت ضد تورک و ضد قاجار بود. اساسا در فرهنگ معاصر فارس، نژادپرستی آریایی، تنفر از تورک و ضد قاجار بودنِ مَرَضی خصوصیاتی هستند که در صورت عدم وجود آنها، هیچ شخصیت فرهنگی و روشنفکر و سیاستمدار و ادیب جزء مفاخر و شخصیتهای ملی فارس شناخته نمیشود و تقدیر نمیگردد. بسیاری از شاگردان پورداوود هم در زمرهی شخصیتهای نژادپرست ضد تورک قرار دارند (محمد مقدم، احسان یارشاطر، جلیل دوستخواه، ...).
١-در حیات فرهنگی و تشکل هویت ملی انتخابی و اندیشهی سیاسی پورداوود، مانند دیگر شخصیتهای مطرح ناسیونالیسم فارسی – ایرانی وقت، نکات مشترک آتی دیده میشود:
الف-تعامل با جامعهی پارسی – اولیگارشی زرتشتی هندوستان
– بمبئی که آنها را به عرصهی شیفتهگی به باستانگرایی پارسی – زرتشتی سوق داد
ب-ارتباطات با برلین – آلمان و ایرانیان و اغلب تورکان
تبریزی متنفر از تورک مستقر در آنجا مانند سید حسن تقیزاده تبریزی و کاظمزاده
ایرانشهر تبریزی و .... که آنها را به عرصهی نژادپرستی آریایی ضد عرب و ضد تورک
سوق داد
ج-تاثیرپذیری از شخصیتهای مانقورت تورک متنفر از تورک مانند
سید حسن تقیزاده تبریزی و کاظمزاده ایرانشهر تبریزی و عبدالرحیم خلخالی و جلیل اردبیلی و ....، مخصوصا با انجمن
آزربایجان در تهران که نقش تعیین کنندهای در آفرینش ناسیونالیسم ایرانی فارسمحور
و ضد تورک و نژادپرست و باستانگرا داشت (توضیحات بیشتر در بند بعدی).
د- خدمت به سیاستهای ژئواستراتژیک وقت بریتانیا در ایران دائر به پایان دادن به حاکمیت قاجار و تورک بر ایران، تاسیس دولتی ایرانینژاد و غیر تورکتبار حتی ضد تورک در ایران؛ و آفرینش ملت جدید فارسزبان ایران. این خدمت، علاوه بر ارتباطات مستقیم این افراد با عوامل دپیلوماتیک و اطلاعاتی بریتانیا، ناشی بود از روابط آنها با جامعهی پارسی – اولیگارشی زرتشتی هندوستان که به صورت عامل دولت بریتانیا عمل میکرد و همچنین با شخصیتهای مانقورت تورک متنفر از تورک مانند سید حسن تقیزاده تبریزی و کاظمزاده ایرانشهر تبریزی و ....و مخصوصا رهبران و سران انجمن آزربایجان در تهران که آنگلوفیل و یا جاسوس انگلیس بودند.
٢-سید عبدالرحیم خلخالی. در مورد پورداوود، شخصیت اصلی مانقورت تورک متنفر
از تورک که وی متاثر از او بود، سید عبدالرحیم خلخالی از رهبران انجمن آزربایجان
است. (از دیگر رهبران این تشکیلاتِ از منظر تاریخ تورک خائن، تقیزاده، اردشیر
ریپورتر، ملک المتکلمین و .... است). پورداوود، سید عبدالرحیم خلخالی را استاد خود
خوانده است. دیگر ناسیونالیستهای فارس (اقبال آشتیانی، محمد جواد مشکور، ...) و
مانقورتهای تورک (تقیزاده، دهخدا، محمد قزوینی، کسروی، ...) هم در ستایش وی
نوشتهاند. سید عبدالرحیم خلخالی از رهبران انجمن آزربایجان، یک مشروطهطلب ماسون،
باستانگرا، فارسگرا و ضد تورک؛ صاحب امتیاز روزنامهی مساوات و دستیار مدیر آن
سید محمد رضا شیرازی، سردبیر روزنامههای کاوهی آهنگر و صور اسرافیل، و مانند
دیگر رهبران و سران انجمن آزربایجان، از اعضاء و رهبران کومیتهی انقلاب بود. وی
که در روز جنگ مجلس و بومباران آن همراه با تقیزاده بود پس از آن واقعه با سید
محمد رضا شیرازی همکار خود در روزنامهی مساوات و از رهبران انجمن آزربایجان به
قفقاز فرار کرد. این دو پس از سقوط محمد علی شاه به تبریز بازگشتند و روزنامه را
از شمارهی ۲۶ دوباره منتشر کردند. عبدالرحیم خلخالی موسس چند
انجمن ادبی فارسی در رشت و تهران و یک کومیتهی فراماسونری وابسته به لوژ بیداری
ایرانیان بود. دیگر رهبران انجمن آزربایجان از جمله ملک المتکلمین، سید جمال الدین
واعظ اصفهانی، صور اسرافیل، سید محمدرضا مساوات، سید حسن تقیزاده، سید جلیل
اردبیلی، معاضد السلطنه، محمدعلی تربیت، .... هم در این کومیتهی فراماسونی عضویت
داشتند. سید عبدالرحیم خلخالی بعدها موزع و وکیل نشریهی پانایرانیستی کاوه در
تهران شد. او از ترتیب دهندهگان مجلس موسسان برای خلع سلسلهی قاجار است. وی در
سال ١٣٠٥ سرپرست هئیتی بود که از طرف وزارت معارف رضاشاه به اردبیل فرستاده شد تا
کتب و مصحف و مرقعات بقعهی شیخ صفی را به تهران حمل کند. این هئیت ٨٠ صندوق بزرگ
نفیس و گرانبها از میراث مدنی تورک را به تهران حمل نمود.
٣-در زیر دو شعر از پورداوود، یکی به مناسبت تاجگذاری احمدشاه و دیگری به مناسبت سقوط سلسلهی قاجار را آوردهام.
مضامین اصلی این اشعار را نفرت شدید از تورک در شکل بیگانهشماری تورکان (احمد بیگانه است، بیگانه به ما چیره شد و گشت شهنشاه، خسروی بیگانه، ...) و پست شمردن تورکان (گرگ نامیدن تورکان، تاتار غارتگر، دودهی مردوده از آققویونلو، غول دژم خوی آمده از یورت موغول، ....)؛ شیطانسازی از قاجارها (دیو تبهکار، راهزن، ننگین، دستهی دزدان، خونخوار، ستمگر، ...)، نژادپرستی آریایی (نژاد ایران، تورک نژادان، ...)، باستانگرایی پارسی – زرتشتی (دولت ساسان، داریوش، تاج کیانی، ایران کهن، فر پرویز، هرمز دادار، فر کیانی، ...)، ایرانیکپرستی (خورشید درخشندهی زند، ...)، غیر ستیزی (بر علیه تورکها، تازیها – عربها، سلوکیدها – یونانیها) و توسعهطلبی – امپریالیسم فارسی- ایرانی تشکیل میدهد.
خلاصهی مضمون اشعار: بنا به پورداوود تاجگذاری احمدشاه یک فاجعهی تاریخی است که باید به خاطر آن گریست و زاری و شیون و خاک بر سر کرد؛ از احمدشاه که دیو و تبهکار و گرگزاده است و عاقبت گرگ خواهد شد، انتظاری جز سیاهروزی و پستی و خواری نیست؛ خاندان قاجار شورهزاری است که بار نمیدهد و مردانش همه بیخود هستند؛ حاکمیت دودهی قاجار یک ننگ تاریخی است؛ پورداوود که ملتفت فرق بین تورک و موغول، ایضا فرق بین تورکمن (اوغوز شرقی) و تورکمان (اوغوز غربی که قاجارها را نیز شامل میشد) نیست، در اشعار خود تورکمن و تاتار و موغول را مترادف یکدیگر بکار میبرد و همه را دزد و راهزن و چپاولگر و خونخوار و ستمگر و بدخواه و بداندیش و دریوزه و هرزه و زشت و سست و .... مینامد و به زعم خود برای تحقیر، آنها را به حیوانات تشبیه کرده کفتار و جغد و مار و کژدم و گرگ و .... میخواند.
پورداوود میگوید بعد از ساسانیان فلک و چرخ، تورکمان و تورک و تاتارها را بر تخت سلطنت نشاند (یعنی این، ربطی به قابلیتها و توانیهای آنها در عرصهی نظامی و دولتمداری نداشت). اما آنها لیاقت افسرداری و جانشینی داریوش و وراثت تاج کیانی را ندارند. زیرا از نژاد ایران نیستند و تورکنژاد و بیگانه هستند. وی این تورکنژادان بیگانه را با اصطلاحاتی نژادپرستانه چون بداختر و بدگوهر و غول سیهخو و ... توصیف میکند. پورداوود با ذهنیتی نژادپرستانه ایرانی را نه به عنوان یک تابعیت، بلکه به عنوان یک نژاد درک میکند و با این درک، عملا تمام تورکهای ساکن در ایران (اوغوزهای غربی که اکثریت نسبی مردم ایران را تشکیل میدهند) و تورکمنها (اوغوزهای شرقی)، یعنی بخش اعظم مردمان ایران را هم بیگانه و غیر ایرانی میخواند. اما غیرستیزی پورداوود منحصر به تورکان نیست. او میگوید ایراننژادان فایدهای از حاکمیت دیگر بیگانهگان چون سلوکیدها (که یونانی بودند) و تازیان (یعنی اعراب که یکی از ملل مهم ساکن در ایران هستند) هم ندیدهاند. کاربرد تازی به جای عرب در این شعر هم بار نژادپرستانه دارد.
دلیل اصلی پورداوود برای رد صلاحیت حاکمیت تورکان بر ایران و حذف قاجارها از تخت سلطنت، نژاد تورک آنهاست. این طرز تفکر نژادمحور، اولا خواه ناخواه دعوت به حذف تورکان از صحنهی ایران به سبب نژاد پست تورکشان هم است که عملا با تاسیس سلسلهی پهلوی در شکل نسلکشی زبانی و فرهنگی و ملی تورک در ایران متحقق شد. ثانیا ناشی از توسعهطلبی و امپریالیسم فارسی – ایرانی است. بدین شرح که پورداوود و ناسیونالیسم فارس صرفا خواهان پایان دادن به حاکمیت تورک بر ملت فارس و منطقهی ملی فارس (فارسستان) نیستند. بلکه آنها حق حاکمیت تورک بر خود ملت تورک و سرزمینهای تورکنشین در ایران از جمله بر تورکایلی را هم نفی و انکار میکنند، زیرا تورکها را ماهیتا و به لحاظ نژادی پست و فاقد صلاحیت برای حاکمیت حتی بر خود و وجود و حضور در ایران میدانند. به عبارت دیگر ناسیونالیسم نژادپرست فارسی خواهان گسترش حاکمیت فارسی بر ملل و مناطق غیر فارس در داخل ایران («امپریالیسم محلی فارسی» با کودهای «ایران زمین» و «ایرانشهر») و به منطقه («امپریالیسم منطقهای فارسی» با کود «ایران فرهنگی») است.
٤-قابل ذکر است که بعضی از کلمات این اشعار در کتاب پوراندختنامه چاپ سال ١٩٢٧ بعد از تاسیس سلسلهی پهلوی، متفاوت از مجلهی ایرانشهر چاپ سال ١٩٢٤ قبل از تاسیس آن است. ظاهرا پورداوود پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه مجبور به تغییر دادن بعضی از کلمات این اشعار شده است.
الف- «پرچم جمهور» در نشر ١٩٢٤ و «پاکسازی ارک از شه» (زمانی که گمان میشد رضاخان شاه قاجار را برانداخته و نظام جهموری را ایجاد خواهد کرد)، در سال ١٩٢٧ (زمانی که رضاشاه بر تخت سلطنت نشست و خود شاه شد)، به «دستور» تغییر داده شده است.
نشر ١٩٢٤:
ایدون که به پا گشت زِ وی پرچمِ «جمهور» - «پرداخته ارک
از شه، چون لانه زِ زنبور»
↓
نشر ١٩٢٧:
ایدون که به پا گشت زِ وی پرچمِ «دستور»- «از پیک رسد مژدهیِ آزادهگی از دور»
ب- کلمهی «سلوکید» در نشر ١٩٢٤ را در چاپ ١٩٢٧ به «موغولی» تغییر داده است. زیرا در دورهی رضاشاه در راستای نژادپرستی آریایی، یونانیها هم خودی بشمار میآمدند ....
سود نبردیم از شهانِ «سلوکید» ← سود نبردیم از شهانِ «موغولی»
٥-پورداوود در این شعر «خورشیدِ زند» (دولت زندیه) را
به سبب نژاد ایرانیاش که قاجارها باعث افول آن شدند ستوده است. «خورشیدِ درخشندهیِ
زند آمد از آن تار». حال آنکه بر خلاف ادعای پانایرانیسم، بسیاری از گروههای لور
و لک و مخصوصا زندها نه تنها دارای نژاد خالص ایرانی نیستند، بلکه دارای تباری به
شدت آمیخته با تورک و موغول هستند (تبار تورک و موغول زندها موضوع
یک مقالهی دیگر من خواهد بود).
٦-این شعر از جهت دورویی و فرصتطلبی
ناسیونالیسم نژادپرست ایرانی – فارسی هم جالب توجه است. در حالیکه ناسیونالیسم
فارسی – ایرانی، قاجارها (و دیگر دول تورک و موغول) را به سبب گویا نژاد تورک و
موغولشان پست و وحشی و بیگانه و اشغالگر شمرده و تحقیر و لجنمال میکند، هنگامی
که کار به میراث تاریخی و هنری و معماری و .... آنها میرسد، در چرخشی محیر
العقول همه را به خانهی فارسی نوشته، آنها را محصول و متعلق به نژاد ایرانی و
ایران زمین و ایرانشهر و خودِ آریایی و تاریخ پارسی تقدیم میکند. حتی به شدت با
تورک نامیدن قاجارها مخالفت میکند، در حالیکه همانگونه که در این اشعار پورداوود
هم دیده میشود، دلیل اصلی او برای ساقط کردن قاجارها، همانا تورک بودن ایشان بود ....
پایان نوت مئهران باهارلی
تاجگذاری احمد شاه قاجار – از ابراهیم پورداوود
اندر تاجگذاری احمدشاه قاجار – قطعهایست که ده سال پیش [١٩١٤] در پاریس سروده شده، پاریس-٢٧ شعبان ١٣٣٢
(در نشریهی ایرانشهر، شمارهی ٧، صص ٣٧٤، ٣٧٥، چاپ ٢٢ مارس ١٩٢٤)
در تاجگذاری احمد شاه قاجار – پاریس، ٢١ ژوئیه مطابق ٢٨ شعبان ١٣٣٢ (در کتاب پوراندختنامه، ص ٣٩، چاپ
سپتامبر ١٩٢٧)
خاک به سر کُن زِ بهرِ تاجگذاری
بایدت امروز شور و شیون و زاری
دولتِ ساسان گذشت و بخت نهد تاج
بر سرِ هر تورکمان و تورکِ تتاری
تاج همان است، لیک مرد همان نیست
آن که تواند نمود افسرداری
دانی این شاه داریوش نگردد
تاجِ کیانی وِراست زحمت و باری
چشمِ اومّیدی به خاندانِ قجر نیست
میندهد شورهزار بارِ بهاری
سود نبردیم از شهانِ سلوکید
بهره ندیده زِ تازیانِ مهاری
احمدْ بیگانه است، گر چه شده شه
نیست زِ بیگانه جز سیاهی و تاری
عاقبتِ کار، گرگزاده شود گرگ
گلّهیِ ملّت به گرگ از چه سپاری؟
خویش پرستد، نه قوم و کشور و آئین
آن که بُوَد از نژادِ ایران عاری
دریا پُر موج و ناخدا زِ هنر دور
کشتییِ بشکسته چون رسد به کناری؟
بار خدایا روا مدار که بر ما
آید زین ناخدایْ پستی و خواری
سپری شدن روزگار شهریاری آل قاجار – از ابراهیم پورداوود
اندر سپری شدن روزگار شهریاری قاجار - برلین-پور داوود (ایرانشهر شمارهی ٧ صص ٣٧٥- ٣٧٧، چاپ ٢٢ مارس ١٩٢٤)
اندر سپری شدن روزگار شهریاری آل قاجار –لاگه Braunlage Harz (آلمان) ۲۱ دسامبر ۱۹۲۳ مطابق ۱۲ جمادیالاولی ۱۳۴۲ (در کتاب پوراندختنامه،
صص ٨٦-٨٨، چاپ سپتامبر ١٩٢٧)
از پیک نوید آمد، هان گوش فرادار
کاحمدْ شهِ ایران شده از تخت نگونسار
اورنگِ شهی پاک شد از دیوِ تبهکار
وز راهزن و تورکمنِ دودهیِ قاجار
زین مژده به درگاهِ خداوند سپاس آر
کز خجلتِ آن ننگ بجستیم دگر بار
بودیم به ننگ اندر، سالی صد و پنجاه
پیوسته به اندوه و به رنج و به تب و آه
افتاده و بیچاره و دست از همه کوتاه
بُد بسته به هر سویْ که رفتیم به ما راه
بیگانه به ما چیره شد و گشت شهنشاه
بنشست به تختِ جم، غارتگرِ تاتار
این دودهیِ مردوده از آققویونلو
از یورتِ موغول آمده چون غولِ دژم خو
چندی زِ چپاول فکندند هیاهو
وز دستهیِ دزدانِ دغل ساخته اوردو
در کشورِ شاپور نمودند تکاپو
خورشیدِ درخشندهیِ زند آمد از آن تار
سردستهیِ این طایفه، خونخوار و ستمگر
بدگوهر و بدخواه و بداندیش و بداختر
از خونِ کسان کرد چو دریا همه کشور
خود نیز پُر از آز، در آن خون شناور
تا آن که به نزدیکِ ری انداخته لنگر
پیچید سیه چادر و بر ساخته دربار
زین طایفه وز هفت شهِ
ایرانِ کهن گشت یکی تودهیِ ویران
بر چرخ رسد ناله از آن خاک زِ جغدان
مردانْشْ همه بیخود و وارفته و بیجان
افسرده و پژمرده و پژمان و پریشان
آری، قجر آوَرْدْ چنین روز به بازار
از خسرویِ بیگانه جز این بار نیاید
از کژدم و از مار جز آزار نیاید
از راهزن و دزد دگر کار نیاید
زور و هنرِ شیر زِ کفتار نیاید
داد و فرِ پرویز زِ قاجار نیاید
از شاخهیِ گُل گُل بَری و خار دهد خار
زین سلسله سست آمد کاشانهیِ هستی
زین بارِ گران کاخ در افتاده به پستی
بگرفت فرا یاوه و بیکاری و مستی
دریوزهگی و هرزهگی و زشتی و سستی
درویشی و تنپروری و خویشپرستی
دزدی و دروغ و دغل و کینه و کشتار
زین سلسله یک پادشهِ دادگری کو؟
نامآور و فرزانه و مردِ هنری کو؟
در کشورِ غارتزدهگان سیم و زری کو؟
توپ و سپه و جوشن و خود و سپری کو؟
خشکیده و تفتیده زمین، برگ و بری کو؟
کو کِشته و کو خرمن و کو گندم و انبار؟
نابود شد آنچ از زِمَنِ پیش به جا بود
افتاد تبه آنچ در آن خاک به پا بود
بیچاره شد آن کس که وِرا برگ و نوا بود
بیگانه زبردست، و زبون آن که زِ ما بود
ننگین شد و بدنام، که را شرم و حیا بود
از آلِ قجر، مسخره مانده است و لقبدار
سردار سپه خانه زِ بیگانه به پرداخت
این پورِ وطن مادرِ ماتمزده بنْواخت
مردانه به کوشید و به هر سوی همی تاخت
شاهِ قجر از کورسییِ تاووس برانداخت
آئینِ نو آوَرْدْ و ره و رسمِ دگر ساخت
بادش به جهان هرمزِ دادار نگه دار!
ایدون که به پا گشت زِ وی پرچمِ جمهور
از پیک رسد مژدهیِ آزادهگی از دور
پرداخته ارک از شه، چون لانه زِ زنبور
وارسته شد از نیشِ ستم کشورِ رنجور
اومّید چنان است که فردا هم از این شور
از شیخِ فسونگر به دَرَدْ خرقه و دستار
گیرد زِ نو ایرانِ کهن زورِ جوانی
در کالبودش در دمدا تازه روانی
سر برزند از کاخِ دلش رخشْ نهانی
زانسان که به یاد آوَرَد از فرِّ کیانی
هم پاک شود دامنش از ننگ، زمانی
کآلوده و چرکین شده از دودهیِ قاجار
کلمات تورکی این دو شعر
آققویونلو، تاتار، تورکمان، تورکمن، قاجار، قجر، موغول، تورک؛ ارک، اوردو، اومید، پرچم، توپ، جوشن، چادر، چپاول، خانه، دربار، درگاه، دوده، کوتاه، ننگ، هرزهگی، هیاهو، یاوه، یورت
No comments:
Post a Comment