خويیها و حاج علیاحسان پاشا در مصاف آندرانيک، به روايت محمدرحيم نصرت
ماکويی
مئهران باهارلی
١-در این نوشته بخش مربوط به دفاع مردم خوی و اوردوی نجاتبخش
عثمانی از شهر خوی در مقابل تهاجم لشکر آندرانیک ارمنی از کتاب «تاریخ انقلاب
آزربایجان و خوانین ماکو»[1] را آوردهام.
این کتاب، تالیف الحاج محمد رحیم نصرت ماکویی (نصرتالملک) از اعیان و خوانین ماکو است.
وی نسخهی اولین این کتاب را در سال ١٣٠١ شمسی، یعنی سه سال پس از تهاجم نیروهای
ارمنی به خوی تالیف کرده و آنرا به یکی از اقوام خود برای چاپ در تهران سپرده بود.
اما نسخهی مزبور قبل از چاپ از بین رفت. تا آنکه او پس از سی سال در سال ١٣٣٢
شمسی به هنگام اقامت در تهران به نوشتن دوبارهی این خاطرات اقدام کرد[2].
کتاب
نصرت ماکویی خاطرات و دیدهها و شنیدههای او از عمو و پدرش و ... بوده، دارای
مطالب جالبی در مورد تاریخ بیاتهای ماکو، خوانین ماکو، و مخصوصاً حوادث سالهای جنگ
جهانی اول در غرب آزربایجان و فاجعهی «تورک قیرقینی» (کشتار و قتل عام قریب به
دویست هزار تن از تورکان منطقه توسط نیروهای آسوری، ارمنی و کوردی) است. بخشی از
کتاب نیز در بارهی تهاجم ارتش ارمنستان به فرماندهی ارتشبد آندرانیک اوزانیان و
مقاومت مشترک مردم خوی و نیروهای اوردوی نجاتبخش عثمانی به فرماندهی حاج علیاحسان
پاشا و پس راندن ارتش متجاوز ارمنی است.
نصرت
ماکویی در خاطرات خود زبان ما را تورکی، و نام قومی –ملی ما را تورک مینامد. وی
شخصیتی علاقهمند به زبان و ادب تورکی است. او همچنین کتابچهای در ٣٦ صفحه بنام
«جامع التمثیل و یا از هر چمنی گلی»[3] در امثال و حکم تورکی دارد که به سال ١٣٣٤
منتشر شده است.
٢-
خاطرات، خاطرهنگاری و خاطرهنویسی از منابع و اسناد، مدارک و مآخذ مهم برای کشف
حقایق، بدست آوردن تصویری روشن و روشنگری در بارهی زوایای واقعی حوادث و دورههای
تاریخی هستند. این حکم خصوصاً و مضاعفاً در بارهی فاجعهی قتل و عام و کشت و
کشتار تورکان در غرب آزربایجان (و قفقاز جنوبی و شرق آناتولی) در دو دههی نخستین
قرن بیستم، انجام گرفته توسط کمیتهها و چتهها و دستجات مسلح ارمنی و آسوری و کوردی
و با پشتیبانی سیاسی، نظامی و مالی دولتهای مسیحی و استعماری عصر صدق میکند. در
این رابطه خاطرات و یادداشتهای خادمان دین- دینداران و اسلامگرایان مانند «خاطرات
ابوالقاسم امین الشرع خویی»[4] در بارهی
حوادث سالهای جنگ جهانی اول، خاطرات محمدعلی صفوت تبریزی در بارهی فرهنگ آزربایجان
به دورهی رضاشاه «فرهنگ آزربایجان با فوائد ادبی»، «تاریخ خوی»
تالیف مهدیخان آقاسی، «تاریخ انقلاب آزربایجان و خوانین ماکو» اثر الحاج
محمد رحیم نصرت ماکویی (نصرتالملک)، خاطرات آیتالله میرزا عبدالله مجتهدی در
بارهی وقایع حکومت ملی آزربایجان «بحران آزربایجان»، ..... از بهترین،
موثقترین و معتبرترین اینگونه خاطرهنگاریها شمرده میشوند. از جمله بدین سبب که
خاطرات صاحبمنصبان دولتی، سیاسیون، میسیونرها، دیپلوماتها و شرقشناسان و محققین
آن دوره، عمدتاً یکجانبه، گزینشی و توجیهگرانه بوده و اسیر علائق ایدئولوژیک و
ماموریتهای سیاسی آنها و بدور از امانتداری و اخلاق علمی است؛ و در نتیجه منعکس
کنندهی واقعیات حادثه نیست.
ایضاً
تاریخنگاری ایرانی و آزربایجانی در بارهی دو قرن نوزده و بیستم هم، مخصوصاً دورهی
جنگ جهانی اول، بیشتر به داستانسرایی و تاریخبافی ماننده است، تا تلاشی صادقانه
و علمی برای کاوشگری و روشنگری واقعیات و حقایق تاریخی. این دو تاریخنگاری
همچنین شدیداً موضع و نگرشی روسپرستانه، ارمنیپرستانه و فارسپرستانه، ضد تورک و
تورکستیزانه دارند. اما خادمان دین خاطرهنویس آن دوره، که هم «روحانی» و هم
«عالم» و هم «طلبه» نامیده میشدند، اغلب مقید به اصول اخلاقی، بیطرفی علمی و طلب
حقیقت بوده و از بسیاری از یکجانبهنگریها و توجیهگریهای ایدئولوژیک و رسمی
بدور بودند. آنها همچنین تورکستیز و تورکهراس نبودند.
به
عنوان نمونه نصرت ماکویی، بر خلاف تاریخنگاری ایرانگرایانه و آزربایجانگرایانه
که از دولتشخص تورک برجسته «حاجی میرزا آغاسی» چهرهای منفور ساختهاند، به دفاع
از وی میپردازد: «حالیه بعض نفهمها حاجی را تنقید مینمایند. از آنها سوال
نموده بپرسید وزراء شما در مدت صد سال چه کار کرده اند که حاجی در ایام صدارت
ننمود؟». در مورد نهضت مشروطیت نیز بر خلاف ایرانگرایان و آزربایجانگرایان با
واقعبینی میگوید: «آزربایجان در دست مجاهدین قفقاز و اشرار افتاده بود». همچنین
است موضع او در بارهی خوانین ماکو چون تیمور پاشاخان و مرتضی قلیخان اقبالالسلطنه.
تاریخنگاریهای ایرانگرا و آزربایجانگرا بویژه شخصیت اخیر را دشمن مشروطه نشان
میدهند، اما با توجه به ماهیت فارسگرایانهی نهضت مشروطیت، تمایل خوانین
ماکو برای استقلال از فارسستان و الحاق به عثمانی ویا قفقاز، و اشتراکشان در
مقابله با متجاوزین آسوری-ارمنی و کوردی، این دو میتوانند شخصیتهایی ملی شمرده شوند.
نصرت
ماکویی در اثر خود حوادث تاریخ معاصر آزربایجان بویژه غرب آن در ربع اول قرن بیستم
را در خفا مانده و تاریخنگاری موجود در این باره را ناشی از عدم اطلاع و دارای
اشتباهات میشمارد و میگوید این تاریخها روایتی هستند و نه درایتی، زیرا مولفین آنها
اکثراً عراقی (فارسستانی) و از اکثر وقایع بی اطلاع بودهاند: «واقعات
آزربایجان و خدمات خوانین ماکو و آزربایجان از عدم اطلاع و اشتباهات، به کلی در
بوتهی خفاء مانده است. ..... چون تاریخنویسان
اکثراً در عراق بوده از اکثر وقایع مطلع نبوده ...». وی اما تاریخنگاری خود
را «درایتی، حضوری و همه صدق و خالی از اغراق و غلط» معرفی میکند: «اکثر حکایات و جغرافیای آن صفحات یا به یک واسطه
رسیده، یاخود با چشم دیده متکفل شدهام، درایت است نه روایت. .... لهذا
آنچه حضورًا دیدهایم به عرض خوانندهی کتاب میرساند.»
٣-نصرت ماکویی در خاطرات
خود برخی مسائلی را که در منابع تاریخی دیگر نادیده گرفته شدهاند، و به عنوان یک
شخص دخیل و اشتراک کننده در آنها مطرح کرده است. از جمله اشارهی مولف به یک سری از
اشتباهات زعمای تورک بومی و در صدر آنها خود او، که منجر به فاجعهی کشتار و قتل
عام اورمیه و سلماس توسط آسوریها شد، بسیار مهم است:
الف-پس
از قتل مارشیمون توسط سیمیتقو، آسوریان به ترغیب نصرت ماکویی به اورمیه رفتهاند
که منجر به فاجعهی کشتار در اورمیه توسط آنها شد. «بنده گفتم: کارگزار رفته،
[سورمه] خانم را دیده، جوری نمایند [تا
آسوریها] بروند رضائیه». پس از آنکه شخصی به وی هشدار داد که اگر آسوریها به
اورمیه بروند، در آنجا مردم را قتل عام خواهند کرد؛ نصرت ماکویی به بهانهی اینکه آن شخص از آداب جنگ اطلاعی ندارد بر او خرده گرفت و ادعا نمود در صورتی که آسوریان در
اورمیه به کشت و کشتار بپردازند، ما با قوشون خوی و ماکو و اسماعیل آقا بر سر آنها
خواهیم رفت و جلوگیری خواهیم کرد. اما تاریخ نشان داد آنکه از آداب جنگ اطلاعی
نداشت خود نصرت ماکویی بود و هشداردهندگان به او محق بودند.
ب-بلافاصله
پس از ترور نمودن مار شیمون توسط سیمیتقو، زعمای بومی و دولتمردان تصمیم به حمله
به کوردها و نیروهای اسماعیل آقا میگیرند (که منجر به کشتار ده هزار تن از کوردها
اعم از زن و بچه در چهریق و سومای میشود). در حالیکه در آن مقطع کوردهای به خوبی
مسلح شده، متفق تورکهای به هیچ وجه متشکل و مسلح نشده بودند و میتوانستند در
مقابله با نیروهای ارمنی و آسوری خشمگین و انتقامجو کمک برسانند. همانگونه که ارمنیها
و آسوریها در آن مقطع متحد شده بودند، تورکها و کوردها هم میباید در آن مقطع
متحد باقی میماندند. سرکوب کوردها و ایجاد دشمنی جدید توسط دولتمردان و
زعمای قوم، نیروهای تورک بومی را شدیداً ضعیف و آسیبپذیر ساخت.
ج-فرار
مردم پریشان کهنهشهر و صدقیان و دیلمقان و تخلیهی دهات جنوب خوی به صلاحدید
زعمای قوم، به جای متشکل کردن و مسلح نمودن آنها و مبارزهی شرافتمندانه در مقابل
نیروهای متجاوز
د-فرار
عدهای از بزرگان شهر، شامل نصرت ماکویی از خوی، در عَرَفهی تهاجم لشکر ژنرال آندرانیک:
«به جهت اغتشاش، خانهی بنده و جمعی از معروفین شهر با خانواده در خارج از شهر
بودیم. لابد آنها را برداشته به طرف «قورول» شش فرسخی که سابقا بنده دو سه اتاق
ساخته بودم، روانه شدیم»[5].
٤-نصرت
ماکویی هم مانند همهی منابع آن دوره به نقش اوردوی نجاتبخش عثمانی در دفاع از شهر
و مردم خوی و کلاً غرب آزربایجان از بلای استیلای مسیحیان اشاره و تاکید؛ و خیرخواهی
و دلاوری و فداکاری و جانبازیهای عساکر و فرماندهان و شهدای عثمانی را تقدیر میکند:
«از درهی قطور [قوتور] خبر آوردند که قوشون عثمانی آمد..... روز سوم باز جمعی
[از عثمانی] آمدند.... هر روز از تورکیه میآمدند، تا هفت صد نفر جمع شدند..... دیگر
ما واهمه نداشتیم.... چند روز بعد از طرف سلماس هم قوشون تورک [عثمانی] آمد....
«حاج علیاحسان پاشا» هم آمد در چمن خانتختی اوردو زد.... قدری از قوشون تورک در
جلفا بود، [نیروهای آندرانیک] آنها را کوبیدند. در «حاشیه» [ههشهرید] هفتصد نفر
تورک جلوگیری کرد، [نیروهای آندرانیک] آنها را کوبیدند.... ٨٠٠ نفر نظامی تورک هم
از قلعه[ی خوی] خارج شده، به طرف درهی قطور [قوتور] توپ بستند. آنها قیامت میکردند.
توپچی [تورک] استاد بود؛ هر جا را نشان میکرد، میزد.... «حاج علیاحسان پاشا»
فرماندهی کل قوای تورکیه در خانتختی سه فرسخی شاهپور، ٦ فرسخی خوی از واقعه مطلع
شده، توپ و قوشون [را] صبح حرکت داد. چهار ساعت به غروب [قوشون تورکیه] به نیم
فرسخی [خوی] رسیده، توپ در کردند. خوییها قوهی قلب پیدا کرده، قوشون تورکیه وارد
خیابان شدند.... از دو طرف ارامنه دچار آتش شدند. بسیاری کشته شد. مابقی فرار
کرده، بقیه السیف که تورکها و سواران آواجیقی تا جلفا تعقیب نمودند...»
وی
در همین رابطه میگوید مردم بومی که خود را به قوای عثمانی، به سبب تامین جان و
مالشان مدیون حس میکردند، داوطلبانه برای عثمانیان آزوقه و چارق و نفرات تامین مینمودند.
این همان رفتاری است که از سوی تاریخبافی ایرانگرایانه و آزربایجانگرایانه انکار
و سانسور میشود؛ اما بلا استثناء در همهی منابع آن دوره از تبریز و اورمیه و
ماکو و خوی و همدان و .... گزارش شده است. نصرت ماکویی حتی میگوید این زعمای بومی
مانند خود او بودند که مقامات عثمانی را برای غارت مسیحيان سلماس به منظور تهیهی
آزوقه تشویق نمودند: «در این بین که برج، بارو را محافظت کرده، توپهای دهنپر
حاضر کرده ایم، از درهی قطور [قوتور] خبر آوردند که قوشون عثمانی آمد. ما شاد شدیم.
آدم، آزوقه، چاروق جلوی آنها فرستادیم. بنده با قوماندان گفتم: «ناپلئون میگفت
آزوقهی قوشون در اوردوی دشمن است، باید رفت گرفت. شما جان و مال ما را تامین کردید،
همه متعلق به شما میباشد. جوری بکنید برویم سر سلماس». گفت: «عدهی ما کم است».
گفتم: «ما را حساب نمیکنید؟ اسمعیل آقا و ما چهکاره هستیم؟». وادار کردم».
٥- نصرت ماکویی در اثر خود
عموماً بیطرفی را رعایت کرده است. وی همزمان با ذکر جنایات و مظالم سیمیتقو، قتل
عام و کشتار کودکان و زنان کورد در چهریق و سومای توسط نیروهای دولتی ایران را هم
ذکر کرده؛ و در حالیکه به قتل عامها و خونریزیهای متعدد توسط مسیحیان آسوری و
ارمنی اشاره میکند، به موارد کشتار محدود مسیحیان توسط نیروهای تورک و کورد هم
اشاره نموده است.
٦-
نصرت ماکویی در چند مورد نامگذاریهای جالب توجهی را بکار میبرد:
الف- وی بین شیعیان و غلات
شیعه فرق گذارده و تورکهای غالی شیعی و یا قزلباشان قاراقویونلو در آزربایجان را
«علوی» مینامد: [محالات] قره قویونلو ساکنین این محل «علوی» هستند. احتمالاً
این کاربرد به سبب آشنائی وی با ترمینولوژی رایج در عثمانی-تورکیه است. این
نامگذاری، همان نامگذاری صحیح و علمی است که امروز هم بکار میرود. (مذهب «شیعه»
در مقابل مذهب «علوی»).
ب-در
اشاره به عراق عجم، وی از سه تعبیر عراق، عراق ایران و عراقستان استفاده کرده است.
نام «عراقستان» جالب توجه است و میتواند- به موازات «ایراق» تورکی- برای نامیدن مناطق جنوبی تورکائلی
(منطقهی شمالی: آزربایجان، منطقهی مرکزی: خمسه) بکار
برده شود.
ج- نصرت ماکویی اغلب نامهای
تحمیلی فارسی اماکن جغرافیایی را بکار میبرد: رضائیه به جای اورمیا، شاهپور
(سالماس)، مهاباد (ساووجبولاق)، شوراب (شوراو)، سعدآباد (سئیداوا)، یزدکان
(یستئکان)، بابکان (بابیکان)، زری (زئری)، قطور (قوتور)، .... اما در چند مورد
دیگر نامهای تورکی اماکن جغرافیایی را بکار برده و در داخل پارانتز معنی و معادل
فارسی آنها را داده است: آغری داغ (آرارات)، قره عینی (سیاه چشمه)، سویوخ دلیک
(سوراخ سرد)، کوکوت کندی (گوگرد)....
ر-
نصرت ماکویی در اثر خود ولایات سهگانهی خوی و سلماس و اورمیه را «سه ولایت»
نامیده است. همانگونه که معلوم است در ربع اول قرن بیستم این سه ولایت ویا «ولایات
ثلاثه» دارای موقعیتی خاص بودند. زیرا مردم و بسیاری از نخبگان این سه ولایت
خواهان الحاق به قلمروی عثمانی-تورکیه بودند و مقامات محلی عثمانی نیز با این سه
ولایت به مثابهی ولایات عثمانی رفتار میکردند (در اخذ مالیات، صدور تذکره، داخل
نمودن آنها در سالنامههای رسمی دولتی به عنوان ولایات عثمانی، ...). البته خانات
و ولایت ماکو هم حالت نیمهمستقل از ایران را داشت.
د-اطلاعات
وی در مورد تورکان سنی غرب آزربایجان دقیق نیست. این عدم دقت، در بکار بردن چهار
فرم مختلف کره سنی، کورحسنلو، کوه سنولی، کره سنلو برای نامیدن آنها هم دیده میشود.
همچنین وی شماری از طوائف سنی کورد در ناحیهی مرزی شمال استان آزربایجان غربی را کوره
سنی مینامد که ظاهراً نادرست است[6].
٧-
نصرت ماکویی در اثر خود کلمات و اصطلاحات تورکی متعددی را بکار برده و در اغلب
موارد آنها را به فارسی معنی میکند. مانند «سقناق» [سیغیناق، به معنی پناهگاه]، «قبان»
(به اصطلاح تورکها خوک نر را گویند)، «چیغ» (اصطلاح محلی است، چیغ را از چوب یا
بوتههای بلند صحرا به ارتفاع یک ذرع درست نموده، مثل تجر چادر دور چادر یا جای
گوسفند مثل دیوار میکشند)، «چالی» (چالی درخت خاردار کوهی است)، «باغچهجک» یعنی
باغ کوچک، «جک-جیق» در زبان تورکی کوچک را میگویند، «قلعهجیق» قلعهی کوچک، «پکاجیق»
[پهیهجیک] طویلهی کوچک، «اواجق» خانهی کوچک، در جلو کمر که («سلاحلک») میگفتند
از چرم درست کرده، طپانچهها توی او میگذاشتند، «قرانبه» [تفنگ لوله کوتاه سبک]، «گورده –گوردا» یعنی
شمشیر راست، مهمیز اینها را «شاقارقار» میگفتند، «قره مال» (گاو)، «با
درون-بادرون» (یعنی فشنگ تفنگ)، ....
٨-در
زیر بخش مربوط به حماسهی دفاع از شهر خوی در مقابل لشکر آندرانیک را آوردهام.
همانگونه که خود نصرتالملک هم نوشته، این خاطرات دارای نگارشی «نامرتب» و آشفتگیهای
املائی و انشائی، احتمالاً به سبب تحریر بسیار عجولانهی آن است. کلمات داخل [] از
طرف اینجانب برای تسهیل خوانش اضافه شدند.
آغاز نقل قول از کتاب تاريخ انقلاب آزربايجان و خوانين ماکو، الحاج محمد
رحيم نصرت ماکويی (نصرتالملک)، چاپخانهی علميهی قم
از
سلماس، وقتی که «مار شمعون» کشته شد، بنده گفتم: کارگزار رفته، [سورمه] خانم[7] را دیده، جوری نمایند [تا آسوریها] بروند رضائیه. یک نفر گفت: میروند
رضائیه را قتل عام میکنند. بنده گفتم: از آداب جنگ اطلاع ندارید. ما هم با
قوشون خوی و ماکو و اسمعیل آقا عقب سر آنها میرویم، نمیتوانند کار بکنند.
خانم هم راضی شد. [سورمه خانم] گفته بود: از اسمعیل آقا میترسم عقب سر ما
بیاید. گفتم: میروم در نزد او میمانم، نمیگذارم بیاید.
در
این بین آقای سرتیپزاده و آقازادهی رضائیه که بعد از رفتن روس و ضبط اموال آنها
از شرفخانه دست اندرکار بودند، وارد شدند. وثوق الممالک گفت: اینها نمایندهی
آقای میرزا اسماعیل که در تبریز رئیس است [میباشند]، با او هم مصلحت نمائیم.
آنها گفتند: ما در جلوی هر بادرون آنها [نیروهای سمیتقو] یک نفر میگذاریم
(بادورن یعنی فشنگ تفنگ)، بعد پدر آنها را در میآوریم. از خوی هم استعداد
آمد. یک صد نفر سوار فرستادند [تا] در گردنهی قوشچی رضائیه جلوی آنها [نیروهای سمیتقو]
را بگیرند. طاووس خان از رضائیه قوشون خود را دو دسته کرده، یک دسته از سومای، یک
دسته از سلماس به سر اکراد و اسمعیل آقا ریختند. سوارهای ما هم فرار کرده، آمدند
راه را باز کردند. در چهریق و سومای [میان تورکها و کوردها] جنگ تن به تن در گرفت.
کشتار زیاد به عمل آمد. گویند ده هزار نفر از کوردها، زن، بچه و غیره کشته شد.
اسمعیل آقا جنگکنان خود را خلاص کرد.
بعد
از این جنگ، به وثوق الممالک و قوشون سلماس ابلاغ شد دلمقان را تخلیه نمائید. آنها
هم تخلیه نمودند. آسوریها دویست نفر تفنگچی گذاشته، شهر را صاحب شدند. بعد از
تبریز استعداد آمد. توپ آوردند. فوج مرند آمد. شب رفته وارد دلمقان شدند. آن دویست
نفر [تفنگچی آسوری] را کشتند. بعد آسوریها آمدند در سلماس قتل عام دادند. از
دروازه سربازان مرندی میخواستند بیرون بیایند، [آسوریها] همه را کشتند. قدری را
هم اسیر کردند. بعد اسیران [تورک] را [که]
دسته دسته مرخص میکردند، توسط ارامنهی سلماس روانهی خوی نمودند. سلماس [بدست آسوریها]
به کلی به غارت رفت. ناگفته نماید که مابین دو جنگ، در کهنهشهر چند روز [بین
تورکها و مسیحیان] به شدت جنگ بود. از طرفین کشتار به عمل میآمد. چون ماده غلیظ
شد، [مسیحیان] به دهات هم هجوم آوردند.
خوی
را هم تهدید میکردند. بنده با حاج شیخ فضلالله [حجهالاسلام خویی] به قرا ضیاء
الدین رفتیم [تا] از ماکو قوه بیاوریم. ارامنه هم [که] با آسوری یکی شده بودند،
هجوم به صدقیان نمودند. ٢٥ نفر تفنگچی بنده و درشگه که در آنجا داشتیم، مرحوم آقای
پرویز خان و خانوادهی او را از میان گلولهباران در آورده، شبانه به طرف خوی رهسپار
شدند. دهات جنوب خوی [را] هم تخلیه کرده، به شهر آمده، مستعد جنگ شدیم. هر چه [اهالی
تورک] از کهنهشهر و صدقیان و دلمقان خلاص یافته بودند، به خوی آمده بودند. اسمعیل
آقا هم با بقیه السیف آدمهای خود -تقریبا هزار نفر مرد و زن و بچه بودند- آمدند در
ده «وار» و اطراف آن ساکن شدند. این جمعیت نان، مخارج میخواهند. گندم خرواری (به
پول این زمان بیست لیره طلای تورک) ١٨٠ تومان، قند یک من (٢٧٠ تومان این زمان) ١٦
تومان.
آن
وقت در این بین تورکها[ی عثمانی] ارامنهی وان را تعقیب کردند. آنها هم معادل ١٥
هزار نفر زن بچه و غیره از راه قطور [قوتور] آمدند [تا] از خوی بگذرند، بروند [به]
نخجوان روسیه. آدم فرستادند از خوی اجازه بگیرند، بیایند دو روزه مانده، بروند. ما
راضی نشدیم. گفتیم: از یک فرسخی بگذرند. ما مانع نیستیم، لاکن به شهر نمیگذاریم.
اسمعیل آقا قاصد [ارامنهی وان] را گرفت. سوارهای خود را برداشته، رفت کوههای قطور
[قوتور] را گرفت. ما هم دیدیم کار از کار گذشته، یک صد نفر سوار به کمک اسمعیل آقا
فرستادیم. در درهی قطور [قوتور] جنگ در گرفت. دیگر ارامنه نتوانستند به خوی
بیایند. از راه «بابکان» [بابیکان]، «یزدکان» [یئستْکان] رفتند در سلماس، ملحق به
آنها [آسوریها] شدند. در یزدکان [یئستْکان] آنچه در ده مانده بودند، کشتند. در سه محلهی خوی
و سه ده، قدری ارامنه بود. اسمعیل آقا میخواست آنها را کشته، غارت نماید. آنها هم
آمده در شهر در خانهها مختفی شدند. در سلماس ٢٥ هزار نفر [از آسوریها و ارامنه] سان
داده مسلح نمودند، [تا] به سر خوی بیایند.
....
در
این بین که برج، بارو را محافظت کرده، توپهای دهنپر حاضر کرده ایم، از درهی قطور
[قوتور] خبر آوردند که قوشون عثمانی آمد. ما شاد شدیم. آدم، آزوقه، چاروق جلوی آنها
فرستادیم. آمدند ٢٤ نفر – یک شیپورچی ارامنه که در خانهها هستند هر روز راپورت به
سلماس میدهد- رفته از ماکو استمداد کردیم. «امیر امجد کامل پاشاخان» پسرش را با
قدری تفنگچی فرستاد. بنده در خوی همهکارهی جنگی [بودم؟]. عثمانیها را از دروازههای
متعدد بیرون فرستاده، دوباره از دروازه شیپورزنان وارد خوی شدند[8] که قوشون
آمد. روز سوم باز جمعی [از عثمانی] آمدند. ارامنه هم [که] از استعداد خوی باخبر
بودند، دست نگاه داشتند. هر روز از تورکیه میآمدند، تا هفت صد نفر جمع شدند.
دیگر
ما واهمه نداشتیم. بنده با قوماندان گفتم: «ناپلئون میگفت آزوقهی قوشون در اوردوی
دشمن است، باید رفت گرفت. شما جان و مال ما را تامین کردید، همه متعلق به شما میباشد.
لکن گندم نیست. اگر بود سی (؟) مقابل نمیشد. جوری بکنید برویم سر سلماس». گفت:
«عدهی ما کم است». گفتم: «ما را حساب نمیکنید؟ اسمعیل آقا و ما چهکاره
هستیم؟». وادار کردم. اسمعیل آقا هم از خدا میخواست برود چپاول کند. جمعیتی
که معادل سه هزار میشد، به «شَکَر یازی» مابین سلماس و خوی رفتند. آسوریها آمدند
سنگر روسیها را گرفتند. چند روز بعد از طرف سلماس هم قوشون تورک [عثمانی] آمد.
آسوریها دیگر نتوانستند در سلماس بمانند. ارامنهی سلماس هم با آنها به طرف
رضائیه رفتند؛ کنار دریا را تا سومای سنگر کرده، جلو را گرفتند.
«حاج
علیاحسان پاشا» هم آمد در چمن خانتختی اوردو زد. در این بین «آندرانیک» نام
ارمنی با دوازده هزار - قدری اهل و عیال داشتند- آمده بودند خوی [را] قتل و غارت
نمایند، تصرف نموده، بنشینند؛ [تا] فاصله باشد میان اوردوی تورکها. رمضان بود، [نیروهای
آندرانیک] با مردم راه مهربانی میکردند، [تا] رم نخورند. مردم صبح میخوابند، [نیروهای
آندرانیک میخواستند] غفلتاً آمده، شهر را با مهربانی گرفته، بعد از سه روز قتل
عام داده، خانهها و زنها را صاحب شوند. قدری از قوشون تورک در جلفا بود، [نیروهای
آندرانیک] آنها را کوبیدند. در «حاشیه» [ههشهرید]، هفتصد نفر تورک جلوگیری کرد، [نیروهای
آندرانیک] آنها را کوبیدند. در «شوراب» [شوراو] و «سعدآباد» [سئیداوا] و «نوایی»
ماندند، [تا] اذان صبح داخل قلعه[ی خوی] شوند.
خوییها
گول نخوردند. دروازهها را بسته، توپهای دهنپر را بردند در برج. صبح که [نیروهای
آندرانیک] حرکت کردند بیایند خوی، با توپ و تفنگ مصادف شدند. ٨٠٠ نفر نظامی تورک
هم از قلعه[ی خوی] خارج شده، به طرف درهی قطور [قوتور] توپ بستند. آنها قیامت میکردند.
توپچی [تورک] استاد بود؛ هر جا را نشان میکرد، میزد. [نیروهای آندرانیک] چند نفر
را از دروازه و برج زدند، توپ دهنپر را انداختند. از قضا رفت چرخ توپ آنها را
شکست، از کار انداخت.
«حاج
علی احسان پاشا» فرماندهی کل قوای تورکیه در خانتختی سه فرسخی شاهپور، ٦ فرسخی
خوی از واقعه مطلع شده، توپ و قوشون [را] صبح حرکت داد. چهار ساعت به غروب [قوشون تورکیه]
به نیم فرسخی [خوی] رسیده، توپ در کردند. خوییها قوهی قلب پیدا کرده، قوشون
تورکیه وارد خیابان شدند. خوییها تصور کردند ارامنه به لباس عثمانی ملبس شدهاند،
تیراندازی کردند. ٢٧ نفر نظامی [تورک] کشته شد. تورکها خیال کردند ارامنه قلعه[ی
خوی] را گرفته، پشیمان شدند. بعد فهمیدند در دست مسلمانهاست. از [غیرعمدی] کشته شدن ٢٧ نفر شاد شدند. از دو طرف ارامنه
دچار آتش شدند. بسیاری کشته شد. مابقی فرار کرده، بقیه السیف که تورکها و سواران
آواجیقی تا جلفا تعقیب نمودند، [پس از] کشتار زیاد، هر چه داشتند ریختند، رفتند.
به
جهت اغتشاش، خانهی بنده و جمعی از معروفین شهر با خانواده در خارج از شهر بودیم. لابد
آنها را برداشته به طرف «قوْرول» شش فرسخی که سابقا بنده دو سه اتاق ساخته بودم،
روانه شدیم. و صدای توپ و تفنگ خوی به چهار فرسخی به شدت میآمد. کمال نگرانی را
داشتیم. اهل و عیال چند نفر را پا پیاده در کوهها میبردیم. دو سه اسب است، با
نوبه سوار میشویم. از «آلقویروق» یک نفر را یک لیرهی تورک دادم، رفته از خوی
خبر آورد. ما رفتیم [به] «قورول». تفصیل را به مرحوم خلد قرار «خان» قدس سره[9] عرض
کردیم. سه ساعت به غروب داشتیم. بنده سر نهر نشسته، گریه میکردم، [که] کار خوی به
کجا خواهد کشید. چون مهمان تازهوارد زیاد بود، خان اتاق خود را به اینها داده –
قهوهخانهی کوچکی بود- در آنها منزل فرمودند. دیدم بیرون آمده، بنده را صدا
کردند. آمدند، فرمودند: به کلی آسوده باشید. همه سلامت هستند. بنده آمدم اتاق.
صدائی به گوشم خورد. چون صدای آب رودخانهی آقچای مانع بود از صدای خارجی، بنده
گوش به زمین نهادم. گفتم: قوشون تورک رسید. دهن توپها به این طرف است. غروب
آمدند مژدهی فتح و سلامتی را داد[ند].
تورکها
در خانتختی، ارامنه و آسوری در کنار دریای شاهی سنگر بسته، جلوی اینها را گرفته
[بودند]. یک روز یک هواپیمای آمد از انگلیسها. بعد ارامنه قوشون خود را کشیده، و
هر چه در رضائیه و اطراف آن بود رفتند به طرف رود جیغاتی [جغتو]. قوشون تورک هم
تعقیب نمودند. کشتار زیاد کردند. و [ارامنه و آسوریها] هر چه بود ریختند، از پل جیغاتی
گذشتند.
در
این مدت چند سال انقلاب کوردها؛ [آنها] عجمهای [تورکهای] رضائیه، مهاباد و سلماس و خوی،
ارونق، انزاب را چاپیده برده بودند. آسوریها از آنها گرفته، غارت نمودند. از
آسوری هم عثمانی گرفت، حمل تورکیه نمودند.
.....
از
اهالی سلماس و کوردستان، خوی و رضائیه در غلبهی روسها سیصد هزار نفر [را] عثمانیه
با خود تا سلیمانیه و کوکوت [کرکوک؟] بردند. از آنها ٤٥ هزار مراجعت کردند. از
ارامنه انگلیسیها سیصد هزار [نفر را] بردند، ٤٢ هزار آمدند. به قدر پنجاه هزار
نفر هم کشته شدند. دهات سه ولایت [اورمیه، سلماس، خوی] مخروبه ماندند. تا حال که
٣٥ سال است، هنوز هم آباد نشدهاند. سرحدنشین از این کارها زیاد دارد. همیشه قتل و
غارت [شدن]، کار ماست. لکن ولایات وسط مثل اصفهان و سایرین از اینها ندیده، دست
نخوردهاند. اکثر شبها همه چیز داشتیم، صبح هیچ چیز نداشتیم. همه به غارت رفته
[بود]. پایان نقل قول
[1] لینک دانلود کتاب تاریخ انقلاب آزربایجان و خوانین ماکو تالیف
الحاج محمد رحیم نصرت ماکویی (نصرتالملک)
[2] از نصرت ماکویی در متن کتاب:
«الف-این بنده تاریخ انقلاب آزربایجان را تا ظهور پهلوی
نوشته بودم. یکی از خوانین محترمه از اقوام از خوی گرفت، آورد به تهران به چاپ
بدهد. در فامیل بماند. نه به چاپ داد، نسخه هم از بین رفت در سنهی ١٣٠١ [شمسی].
حالیه که سنهی ١٣٣٢ [شمسی] میباشد، دیدم زحمت بنده به هدر رفت. در تهران شروع به
نوشتن این وجیزه نمودم. که اگر قصوری، سهو خود بنده. و از پدر و عمو شنیده را
نوشتهام. همه صدق و خالی از اغراق و غلط است (العذر یا نسیان بود باشد، عفو فرمائید.
ابدا به کتاب رجوع نشده. دید شهود. عندالکرام الناس مقبول)
ب-این تاریخ را در سنهی
١٣٤٠ قمری [معادل ١٣٠١ شمسی] در تهران نوشته بودم. یکی از اقوام مرحوم آورد به چاپ
بدهد، دیگر نسخه بدست نیامد. در تاریخ ١٣٧٣ [قمری، معادل ١٣٣٢ شمسی] به تهران آمدم،
دیدم نسخه پیدا نشد. این چند صفحه را دوباره نوشتم. اگر نامرتب باشد عفو و اغماض
فرموده، در اصلاح آن بکوشید».
[3] لینک دانلود کتاب جامع التمثیل و یا از هر چمنی گلی
[4] لینک دانلود «تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو و
سردار ماکو در آزربايجان». تاليف ابوالقاسم امين الشرع خويي (ميرزا ابوالقاسم بن
اسدالله تسوجي خويي) (۱۸۶۱-۱۹۳۰ م.). ويرايش مئهران باهارلي
[5] همانگونه که امین الشرع خویی در خاطرات خود تصریح کرده، شماری از
بزرگان و زعما و معروفین خوی، در عرفهی تهاجم لشگر آندرانیک، خانوادهی خود را
برداشته و شهر را ترک و «فرار» کردند. ظاهراً مولف هم، یکی از این بزرگان بوده
است.
اول ایل جلالی (٥٠٠٠) خانوار میباشند، شعبات آن کاسکونی، جنی کانلو،
قندکانلو، بلخی کانلو و غیره
دوم عروسانلو (١٥٠٠) خانوار، شعبات ممکانلو، دودکانلو، مندوله کانلو، شیخکانلو،
سارملو، میلان قوردوئی و غیره
سوم حیدرانلو در سیاه چشمه ساکن هستند».
[7] سورمه دبیث مار شمعون، همشیرهی مار شمعون که بعد از قتل او توسط
اسمعیل آقا، رئیس جیلوها شده بود
[8] احتمالاً
هدف زعمای شهر از اجرای این مارشهای نظامی، دادن روحیه به مردم وحشتزدهی خوی
بوده است
[9] توضیح از مولف در کتاب: در هر جا اسم خان برده شود، راجع به
خلد قرار پرویز خان قدس سره است.... مرحوم خلد قرار آقای پرویز خان فرزند مرحوم
فرج الله خان از اجلهی خوانین طایفهی لک....
No comments:
Post a Comment