خوی خيانتپيشگی تورکهای چپ ايرانی و آزربايجانگرايان پانايرانيست
واقعیتی
تاریخی است که همواره تورکتباران ضد تورکی وجود داشتهاند که از جنگهای نیابتی و
وکالتی ضد تورک- به همان دلیل ضد تورک بودن هر دو- حمایت کرده، و یا در آنها به
عنوان ماشهی دشمنان و بر علیه ملت خود شرکت کرده- بکار رفتهاند. اکنون نیز عدهای
از تورکتباران ایرانی به دفاع از توسعهطلبان و اشغالگران و الحاقگرایان و
تروریستهای کوردی در شمال عراق و شمال سوریه برخاستهاند. زیرا به سبب هویت ملی
انتخابی ضد تورک و خوی تروریسمپرستیشان، به طور غریزی با دستجات تروریست و
اشغالگر کوردی که در حال اجرای یک جنگ نیابتی و وکالتی ضد تورک دیگر در منطقهاند،
احساس یگانگی و پیوستگی میکنند. من مواضع این افراد در بارهی عملیات عفرین را در
مقالهی دیگری تحلیل خواهم کرد. در این نوشته که مقدمهی آن تحلیل است نگاهی گذرا
به گذشتهی نزدیک این جریانات میکنم. زیرا مورد تحت بررسی، یک «بیماری مزمن اجتماعی»
است.
١-روش
و «متودولوژی» بکار رفته در این نوشته، با استفاده از اصطلاحات طبی، عبارت است از تهیهی
«آنامنز» دقیق شامل رفتارها و کردههای چند نسل پیشین، گذاردن «دیاگنوز» صحیح، تعیین
«اتیولوژی» واقعی، «معالجه»ی بیمار و نجات او. یعنی تنها روش علمی و مفیدترین آنها
برای تداوی و یا کونترول هر ناخوشی مزمن. و اما به سبب متعدد بودن این رفتارها و
کردههای خطا، در اینجا صرفا به چند ماکروخطا که بسیاری در حد «خیانت» و دارای
آثار مخرب ماندگار هستند اشاره کردهام.
٢-در
این نوشته «خیانت» را، نه به معنی قانونی-حقوقی، بلکه مطابق با ادبیات سیاسی
روزمره و به معنی «همسوئی و همکاری با بدخواهان بر علیه حقوق و آزادیهای مردم خود
و با آگاهی بر زیان دیدن مادی و معنوی جمعیت خود در نتیجهی این همسوئی و همکاری»
بکار بردهام.
٣-
در این نوشته «پانایرانیسم» را به معنی انکار هویت ملی تورک و دیگر ملتهای
ایران، تلاش برای فارسسازی آنها و ایجاد یک «ملت ایران» با «وطن ایران» ویا «همه
ایرانیسازی» بکار بردهام.
٤-این
نوشته در صد نقد شخصیتها و جریانات مورد مطالعه نیست که به ارزیابی هر دو جنبهی
مثبت و منفی آنها بپردازد. به زبان طبی یک گزارش پاتولوژی است و صرفا به تثبیت خطاها
و خیانتها و نکات منفی و ناسالم آنها، بعضا با تاکید و بزرگنمائی منعطف و متمرکز است.
البته که بسیاری از شخصیتهای نامبرده شده در این نوشته دارای جنبههای مثبت هم
بودهاند. علاقهمندان به این جنبهها میباید به خیل نوشتههایی که در صد سال
گذشته در بارهی آنها نوشته شدهاند مراجعه کنند.
٥-آزربایجانگرایان
در دفاع از شخصیتهای تورک بدون شعور ملی تورک و یا جازدن دشمنان تورک و خائنین به
جای قهرمانان ملی، معمولا به این مغلطه متوسل میشوند که در زمان ستارخان و
خیابانی و ... آگاهی بر هویت ملی تورک وجود نداشت. این ادعا نادرست است. همانگونه
در این مقاله و دهها نوشتهی دیگر نشان دادهام در آن زمان هم آگاهی بر هویت ملی
تورک وجود داشت؛ هم یک جنبش ملی تورک و «میللی موجادیله». موضوع صرفا آن
است که:
-قهرمانان
ساختگی آزربایجانگرایان، فاقد شعور ملی تورک، موجود در زمان خود، بلکه مخالف و ضد
آن بودند
-آزربایجانگرایان
و ایرانگرایان با وارونهنمایی و سانسور و ... مردم را از آگاهی بر وجود شعور ملی
تورک در آن زمان محروم نگاه داشتهاند. جنبش ملی دموکراتیک تورک در آن زمان، «میللی
موجادیله» و شخصیتهای برجستهی تورکگرای تاریخ معاصر ما را «ناموجود» (Nonperson) کردهاند[1].
-
به فرض آنکه شعور ملی تورک در آن زمان وجود نداشت (که داشت)، چرا این رهبران و
روشنفکران به جای دشمنی با و خیانت به ملت تورک، به ایجاد شعور ملی تورک
نپرداختند؟ مگر وظیفهی روشنفکران گلّه شدن است؟
-وانگاه
نبود شعور ملی تورک در آن زمان، مجوز قهرمانسازی از خائنین و دشمنان ملت تورک نیست.
و الا مار شیمون و آندرانیک و سیمیتقو چرا قهرمانان ملی آزربایجان نباشند؟.....
٦-روشنفکران
و ملت تورک هر چه زودتر با گذشتهی خود مواجه و آن را صادقانه قبول و نقد کنند، به
همان اندازه بهروزی و رهائی خود را نزدیکتر کردهاند. هر گامی که در مسیر طرد
تاریخنگاری آزربایجانگرایانه و ایرانگرایانه و قهرمانان و ارزشهای آنان برداشته
شود، ملت تورک را یک گام به کشف حقیقت و در نتیجه سعادت نزدیکتر میکند. آزربایجانگرایی
و انواع آن محصول یک خطای ملی و تاریخی است. همانگونه که پديدهی استالينيسم ريشه
در انقلاب اوكتوبر دارد و ادامهی منطقی مكتب لنين است، خط انقلاب مشروطیت در
آزربایجان، آزادیستان، حکومت ملی آزربایجان و ... هم ادامهی منطقی یک جریان
هویتی غیر تورک «آزربایجانمرکز» است.
٧-
هیچ یک از جریانات تاریخی مورد مطالعه در این نوشته (فرقههای همت، عدالت،
اجتماعیون عامیون، مشروطیت، آزادیستان، حکومت ملی آزربایجان، ....) و شخصیتهای
سمبولیک آنها تاکنون از سوی آزربایجانگرایان نقد نشدهاند. تاریخنگاری آزربایجانگرایانه
در مورد آنها عبارت است از مدحیهسرایی و اسطورهسازی، وارونهنویسی و تحریف و
دادن شخصیت کاذب و رهبر فرهمند ساختن از آنها. بازخوانی منابع و
اسناد مربوطه اثبات میکند که تاریخنگاری آزربایجانگرایانه چیزی نیست جز جعل و
تحریفها، داوریهای سرسری، غفلتهای عمدی و احکامی زودباورانه. با نگاه سطحی و ایدئولوژیک
آزربایجانگرایی، هرگز امکان درسگیری از تاریخ وجود ندارد. «فرهنگ نقد» هنوز جایی
در فرهنگ عمومی ما و آزربایجانگرایان ندارد. یک صد و ده سال پس از انقلاب
مشروطیت، یک صد سال پس از ماجراجویی آزادیستان و ٧٥ سال پس از حکومت ملی
آزربایجان هنوز کسی از آزربایجانگرایان نبود شعور ملی تورک در رهبران این حرکتها،
روابط ناسالم و وابستگیشان به دولتها و نیروهای سیاسی ضد تورک فارس و روس و
ارمنی، خشونتطلبی و .... آنها را نقد نکرده است. برای ملت تورک غیر ممکن است با
تفکر و ارزشهای آزربایجانگرایی – که به گواه تاریخ یک صد و ده سال گذشته شکست
خورده و ورشکست شده است - قدمی به جلو بردارد.
٨-نسل
اول تاریخنگاری آزربایجانگرایانه، ایرانگرا بود و انجمن آزربایجان و انجمن
ایالتی آزربایجان و ... را به سبب تاکیدشان بر «هویت قومی آزربایجان» که بخشی از «ملت
ایران» بود، نداشتن هویت ملی تورک و تلاش آنها برای وطن ایران و ملت ایران و ....،
میستود. نسل دوم تاریخنگاری آزربایجانگرایانه، استالینستی بود و انجمن آزربایجان
و انجمن ایالتی آزربایجان و حکومت ملی آزربایجان را به سبب دارا بودن نام
آزربایجان، نداشتن هویت ملی تورک و وابستگی به قفقاز و روسیهی شوروی میستود. و
اما این نوشته نمونهی تاریخنگاری تورک است و جریانات مذکور را از دو جهت «نسبت
آنها با هویت ملی تورک» و با «مصالح-منافع ملی تورک» میسنجد.
٩-در حال حاضر حجم دانستههای ما در بارهی جریان مطرح شده در این
مقاله، در مقایسه با نادانستههای ما فوق العاده ناچیز است. بیشک به موازات بیرون
آمدن اسناد و مدارک جدید از آرشیوهای رسمی و مخزنهای غیررسمی، و در دسترس قرار
گرفتن منابع تازه، مرزهای شناخت ما از آنها گستردهتر و چشماندازمان پردامنهتر
خواهد شد. اما تا زمانی که امکانات پژهشهای جامعتر فراهم نشده است، به حکم آموزهی
علوم انسانی، میباید بر پایهی دادههای موجود سخن گفته داوری کنیم.
[1] اورمولو و افشار اولان «جمشيدخان افشار ارومي» (مجدالسلطنه) و
اونا آزهربايجانچيلارين قويدوغو بايکوت
No comments:
Post a Comment