تهاجم ارامنه به فرماندهي ژنرال آندرانيک
اوزانيان به خوي
به روايت ميرزا ابوالقاسم امين الشرع خويي
حاضيرلايان: مئهران باهارلي
منبع: تاريخ
تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو و سردار ماکو در آزربايجان. تاليف
ابوالقاسم امين الشرع خويي (ميرزا ابوالقاسم بن اسدالله تسوجي خويي) (۱۸۶۱-۱۹۳۰ م.). ويرايش مئهران باهارلي
٨-شکست اسماعيلآقا
سيميتقو از ارامنه
باري، بعد از
شکستن قوشون دولت از نصرانيها و فرار کردن ايشان به جانب خوي، يک شب «پتروس» رئيس
نصارا با «سامسون» رئيس فدائيان ارامنه، دست به شده با سه چهار هزار از قوشون زبده
و چند عرادهي توپ کوهي، بيخبر بغتتاً از راه سوماي که اسهل طريق است، به چهريق
بر سر «اسماعيلآقا» هجوم مينمايند. و يک مرتبه اسماعيل[آقا] خبردار ميشود که
حضرات سر تپهاي را که مشرف به درهي چهريق است گرفته و از دو فقره سر تپه توپها
به چهريق کشيدهاند.
پس از مدافعهي
بسيار و کوشش بيشمار، قوشون جنگي نصارا زور آورده و مادر اسماعيلآقا را در سنگر
زده و خودش فرار کرده، جمعي از زنان و دختران شکاک را که از قرار تقرير بعضي،
تقريباً پنجاه نفر بودهاند و يکي از ايشان هم عيال اسماعيلآقا بوده، به اسيري
گرفته و بر چهريق مستولي ميشوند. و اسماعيلآقا ناچار فرار بر قرار اختيار کرده و
با کسان خود از عَبْدُوي و مَمَدي به دهات خوي آمده و از وار و پسک و زاويه، دهاتي
که در آن رشته واقع شده، همه را کوردها اشغال نمودند. و مقدار پنج - شش هزار وقر
گندم و مبلغي خطير ليره از ماليهي خوي جبراً گرفته، به اکراد خودش از شکاک و
اهالي سوماي و غيره که همه گرسنه و بيآذوقه بودند تفريق نمود.
٩-سرکوب ارامنهي وان
توسط لشکر عثماني
در بيان
آمدن قوشون ظفرنمون تورکان بر سر ارامنهي وان به تقدير خداوند سبحان، و آمدن
ايشان به ياري اهل خوي و مستخلص کردن آن سامان از شر ارامنه و نصرانيان، مقارن
تاريخ سيصد و سي و شش هجري ۱۳۳۶ ه. ق.
در آن موقع
باريک که سابقاً مذکور نموديم، که مسيحيها بعد از قتل «مارشيمون» دست ستمکاري از
آستين انتقام بر آورده و کار اورميه و سلماس را يکسره نموده، امشب، فردا شب بوده
بلکه هر ساعت محتمل بود که بر سر خوي نيز هجوم کرده و ما را به حالي بدتر از حال
گذشتگان بيندازند. زيرا که هم قوشون دولتي فرار کرده و هم اسماعيلآقا تحمل حملهي
ايشان را نياورده و به دهات خوي فراري و متواري شده بودند. و هر ساعت خبر ميرسيد
که نصرانيها امشب يا فردا شب را به عزيمت تسخير خوي، در شرف حرکت هستند.
در اين بين
مصدوقهي «فَرْجُ بَعْدَ الشِّدَّةِ» به ظهور برآمده، خبر رسيده که قوشون منصور
تورکان، شهر وان را که دو منزلي خوي است در محاصره انداخته و به شدت هر چه تمامتر
با ارامنه مشغول مجاهده و محاربه ميباشند. به مجرد وصول اين خبر به ارامنه و
نصارا، بال و پرشان يک مرتبه شکسته و تغيير حالتي بر ايشان رخ داده، اشخاصي که در
فکر تسخير خوي، بلکه همهي آزربايجان، بلکه در فکر تسخير همهي ايران بودند -
چنانچه مارشيمون حضوراً ايالت آزربايجان را به اسماعيلآقا وعده داده و گفته بود
که «چون من به جانب شيراز و بندر بوشهر و ساير بندرات فارسي عازم هستم، و بايد با
قوشون خود رفته در بندرات به اوردوي انگليسي اتصال خواهم يافت، عجالتاً ايالت
آزربايجان را با جمعي قوشون نصراني که در رکاب شما خواهند بود به شما ميدهم. و جز
شما کسي را سزاوار ايالت اين صفحه نميدانم»- باري، همين اشخاص خامطمع بلندپرواز
که انگليس و روس به ايشان پرواز خيالي ميدادند، به محض رسيدن خبر عسکر تورکان به
وان، ديگر از آن خيالات اوليه منصرف شده و در خيال محافظت خود و اهل عيالشان
بيفتادند. زيرا که شجاعت و دليري تورکان را کما ينبغي مشاهده کرده و از ايشان
منتهاي مرعوبيت را داشتند.
[حرکت
شانزده هزار ارمني از وان با مردم جنگي و توپ
و توفنگ و اهل و عيال به عزم خوي و سلماس]
از اين جهت که
حضرات ديگر بر حال خود پيچيده شده و در فکر استخلاص خويش بيافتادند، حالت خوي قدري
بهبودي يافته و منتظر بوديم. که ناگاه از رئيس قوميسيون ارامنهي وان مکتوبي به
حکومت خوي رسيد به اين مضمون که «ما قريب شانزده هزار نفوس از اهل و عيال و مردم
جنگي، از وان بيرون شده به خوي ميآييم. و از خوي نيز گذشته به قفقازيه، متصل به
ارامنهي ايروان خواهيم شد. از حکومت ايران اجازهي دخول ميخواهيم». و در اين
حالت، «امير امجد ماکويي» بر حسب انتخاب خود اهالي، حکمران خوي بودند.
معلوم گرديد که
عساکر نصرتمآثر تورک شانزده روز تمام شهر وان را محاصره کرده، روز هفدهم با
سونگوي توفنگ نيزهپيچ کرده و با صولت پلنگ بر ايشان هجوم مينمايند و در نتيجهي
آن هجوم مردانه، ارامنه را به ضرب نيزهي توفنگهاي مردافکن سوراخ سوراخ کرده و با
تمام قهاريت و غلبه از شهر وان اخراج مينمايند. پس، ارامنه بعد از خارج شدن، به
خيال اين که با ارامنهي سلماس ملحق بشوند، محض خدعه و زير بالش نهادن نسبت به
حکومت ايران، آن مکتوب را نوشته و بدون آنکه منتظر اذن و اجازهاي بشوند، همان
شانزده هزار جمعيت با توپ و توفنگ و استعداد جنگ و اهل و عيال از وان بلافاصله
کوچيده به عزم خوي و سلماس ميآيند. و معلوم است که ديگر بعد از ورود، دولت ايران
با کدام قوه و استعداد ميتواند ايشان را قهراً و جبراً خارج کرده.
[بلاي
آسماني اسماعيلآقا و به خاک هلاک ريختن جمع کثيري از ارامنه در ميان درهي قوتور]
و راهي که
حضرات از آن راه ميآيند کريوهاي است که آن را درهي قوتور مينامند. و آن درهاي
است خيلي سخت که اين سر و آن سر دره پهن و گشاده است. ولي وسط که اصل دره است،
قريب سه فرسخ راه همه جا بايد در ميان دره بپايند. و از دو جانب آن دره کوههاي
بسيار مرتفعي واقع شده در غايت بلندي و سختي و سنگلاخ، که ابداً از آن کوهها
سرازير شدن يا رو به بالا رفتن ممکن نيست. و از ته دره نيز نهري جاريست که از
قوتور رو به شهر خوي سراشيب ميآيد و آب شهر همان نهر قوتور است.
باري، اسماعيلآقاي
فرزانه [و] رشيد همين که از حرکت ارامنه مسبوق ميشود، بلادرنگ با چهارصد - پانصد
نفر سواره و پيادهي کورد زبده شبانه رفته، قلهي کوهي را که در شمال دره واقع
است، از سرتاسر همه جا پشت سنگها سنگر گرفته، در کمينگاه فرصت مينشينند. و قدغن
ميکند که تا تمامي ارامنه از آن سر که ميآيند به دره داخل نشدهاند، کسي ماذون
به تيراندازي نيست. همين که تمامي جمعيت با بنه و آغروق داخل دره شدند و از بالاي
کوه مشرف جنوبي جماعتي از توفنگچيان فدايي صف برکشيده، همه جا بالا سر جماعت ميآيند،
غافل از اينکه پيش از آمدن ايشان بلاي آسماني و مرگ ناگهاني، قلهي کوه طرف مقابل
را بالتمام از سر تا سر فرا گرفته است.
پس به همين
قرار اکراد او يک مرتبه گلولهباري کرده و جمع کثيري از ارامنه را در ميان دره به
خاک هلاک ميريزند و مابقي به خوي ميگريزند. و چندان جسد مرده از انسان و حيوان
در ميان آب نهر ريخته بود که الي چند ماه عفونت آب قوتور نرفته بود. باقي ارامنه
وحشتزده و دهشتخورده، افتان و خيزان، بعضي زخمدار و برخي لخت و عريان، خود را
به سلماس رسانيدند. و اگر آن توفنگچيان [فدايي] سر کوهي نبوده، يک نفر از ايشان از
دست کوردها رها نميشدند و جان به در نميبردند.
[استعانت
اهالي خوي از عثمانلوها و محکم گرفتن ايشان دامن محبت و دوستي تورکان را]
و بعد از وقوع
اين قضيه، اهالي خوي که خود را در مورد خطر عظيم ديده، از جانب دولت بِوَجْهٍ مِنَ
الْوُجُوهِ اميد اعانت و محافظتي نداشتند. زيرا که چند فقره تلگراف متواليه به
ايالت تبريز و تهران مخابره کرده و قريب سيصد تومان پول تلگراف بدادند و به جز
جوابهاي پوليتيکي از «حاجي محتشم السلطنه» که ايالت تبريز را داشت اثري و نتيجهاي
نيافتند. بالاخره «حاجي محمدامينخان» کاتب شهبندرخانه را به سرايه که سرحد عثمانيها
است فرستاده و شرح حالي و اظهار استعانتي نمودند. و از غايت ترس و جبن، عساکر تورک
را با نظر اخوت و برادري نگاه کرده، پيغام بدادند که: «الامان، الْغَوْثَ،
الْعَجَلِ، اي لشکر اسلام و اي برادران جاني! که نزديک است صبح عمر و زندگاني ما
نيز مثل اهل اورميه و سلماس به غروب برسند. چه شود اگر قدمي رنجه فرماييد و چند
گامي جلوتر بگذاريد، که از براي پذيرايي شماها با دل و جان حاضريم».
به عينه مانند
آن نگار گلعذار که با شوهر خود اعتنايي نکرده و پيوسته اظهار منافقت و مخالفت
نموده، پهلو به جانب شوهر کرده و روي دل به سمت کسي ديگر داشت. تا شبي را از خواب
بيدار شده ديد که دزدي گردنکلفت ستبربازو، مشغول جمعآوري اسباب خانه است. پس از
ترس آن دزد، شوهر پير را در کمال محبت در بغل کشيده، شوهر وقتي بيدار شده ديد
معشوقه به دام و کارش بر مرام است. پس دزد را مخاطب داشته و گفت: «اي مرد خوشقدم
همايونفال، چه شود که اگر هر شب به کاخ ما آمده و اسباب اتفاق و اتحاد ما بوده
باشي؟».
باري، اهالي
مملکت ما هم از ترس گلولههاي ارامنه و نصارا، دامن محبت و دوستي تورکان را محکم
گرفته و از نام و نژاد قديمي خود [تورک] يادها کرده و افسانهها ميخواندند و
اثبات ميکردند که ما نيز قديماً از «ايل و اولوس تورکان» بوده و از «خاک پاک
تورکستان» قديم بوده و هستيم. ليکن بعد از رفتن عثمانلوها آن وقت فوراً ورق
برگرديده و چه شکايتها که اظهار کرده و چه نفاقها که به قالب نزدند.
[وصول لشکر
تورک - ايدهم اللَّهِ تعالي- به خوي و رهانيدن دل اهالي از پيچ و تاب و اضطراب]
خلاصهي کلام،
اوردوي تورکان به فاصلهي چند روز از وان حرکت کرده و با استعداد و مهمات لشکري و
توپخانه وارد خوي گرديد و دل اهالي را از پيچ و تاب و قلق و اضطراب برهانيدند. عجبتر
اين که به مجرد وصول لشکر تورک - ايدهم اللَّهِ تعالي- گويا خون در عروق حضرات
مسيحيها منجمد گرديد و شريان اجسام ايشان ديگر از کار بيافتاد. که بعد از آن به
کلي از خيال هجومآوري به خوي منصرف گرديده و بر احوال خويش پيچيده شدند. و در
مقابل دشمن، بناي سنگر کندن و استحکامات درست کردن گذاشته، سنگرهاي عميق پيچ در
پيچ در دهات ارامنه و خسروآباد کنده بودند که سواره با اسب در سنگرها حرکت کرده و
ديده نميشد. و بر پشت بامها نيز باستونهاي محکم به قانون هندسه درست کرده، توپها
کشيده داشتند.
و پس از ورود
عساکر تورکان، اگر چه نخست زد و خوردي در ميان واقع شده و جنگ مختصري يک روز
کردند، ولي تورکان در آن جنگ چون هنوز به فراخور حال دشمن استعداد و عدهي کامل تهيه
ناکرده بودند، موفقيت حاصل نکرده و بلکه شکسته بودند. و به تقرير «يوسف ضياء بيگ»
شهبندر ميگفت که: «مقصود ما از اين محاربه، فقط استعلام قوه و استعداد طرف مقابل
بوده. چه بِوَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ مقدار قوت و استعداد و عدّت نفوس طرف مقابل بر
ما معلوم نبود. و لذا خواستيم که قوهي دفاعيه ايشان را دانسته و به اندازهي قوهي
ايشان، ما نيز قوه و استعداد جلب بنماييم». لاجرم بعد از اين محاربه ديگر اقدامي
نکرده و اتصالاً عسکر و توپهاي بزرگ از وان حمل کرده، به جانب سلماس هميبردند. تا
آنگاه که موعد جنگ رسيد، در ظرف چند ساعتي مسيحيها را متفرق و فراري نمودند.
[جنگ
شکريازي با ارامنه و نصارا، و شجاعت و شهامت و دليري و جسارت تورکها که از يادها
فراموش و از تاريخها محو نخواهند بود]
از اشخاصي که
در اوردوي ايشان در بالاي شکريازي حاضر بود شنفتم حکايت ميکرد که: «حضرات [تورکان]
از بالاي شکريازي تا بالاي شهر قريب يکصد و هفتاد توپ و ميتراليوز کشيده بودند و
بر سر هر قلهاي و بلندي در اين مابين توپها کشيده داشتند. و در تمامي اين مسافت
عسکر به فاصلهي قليلي سنگرها کنده، در کمين نشسته بودند». ميگفت از اول بامداد
آن روز که شروع به جنگ گرديد، به اين معني که نصارا و ارامنه از هفت محل که دهات
ايشان است اوتراق داشتند و تورکان يک مرتبه بناي آتشفشاني کرده و توپها را به
هفت ده ببستند و از اين طرف هم پيادهنظام هجوم کردند. هوا يک پارچه از آتش شده
بود، به حيثي که ديگر دشمن ممکن نميکردند که در سنگر حرکتي يا تيراندازي بنمايند.
به فاصلهي دو
- سه ساعت همهي ارامنه و نصارا از دهات خود بيرون ريخته، مانند گلهاي که گرگ بر
آنها حمله کرده باشد، از محال خود به صحرا ريخته و رو به اورميه فرار کردند. زيرا
که تورکها همان جانب اورميه را در محاصره باز گذارده بودند. و هکذا در هر جنگي
گويا به جهت دشمن راه گريزي ميگذاشتند و از چهار طرف محصور نميکردند. چنانچه
تمامي جماعت مسيحي يک مرتبه شکست يافته، رو به اورميه با اهل و عيال و اطفال آنچه
بيشتر بوده با خود برداشته، يک سره فرار بکردند. اشْهَدْ بِاللَّهِ تورکها را در
اين جنگ که با ارامنه و نصارا اتفاق بيافتاد شجاعت و شهامتي و دليري و جسارتي نشان
داده بودند که از يادها فراموش و از تاريخها محو نخواهند بود و شايان همه قسم
تعريف و تمجيد ميباشند.
از آن جمله عدهاي
از عساکر در بالاي قريهي شکريازي سنگر کنده بودند، که روزي جمعي کثير از فدائيان
و نصارا بر آن سنگر هجوم کرده و از ميان دره و سبيلي ميآيند که از دور مشهود نميشدند.
تا آنگاه که نزديکي سنگر رسيده، يک مرتبه هجوم مينمايند و هر چند به تير گلوله
کشته ميشدند، اعتنا نکرده، جِدّ و کدشان بر دخول سنگر تورکان بوده که آنها را از
سنگر برخيزانند. با وجود اين حملهي صائل و تهاجم هايل، باز لشکر جنگي تورک از پيش
برنخاسته و چون ديدند که دشمن ديگر از محل تيراندازي گذشت، يک باره با نيزههاي
توفنگ بر آنها حمله کرده و ايشان را سوراخ سوراخ کرده و عقب مينشانند و جمعي را
کشته، بقيه را دوان دوان تا نزديکي ده خودشان تعقيب کرده، آنگاه بر ميگردند.
و مخصوصاً اين
جماعت [عساکر تورک] در جنگ با نيزهي توفنگ، مهارتي کامل و شجاعتي داشتند. اين بنده
از قول اسماعيلآقا شنيدم ميگفت: «گاهي که من سر راه را بر ارامنهي وان بسته و
جمعي از ايشان را در ميان درهي قوتور هدف تير توفنگ نمودم، آن کشتهها را که
مشاهده کرديم، غالباً با سونگوي توفنگ مجروح شده بودند. و معلوم بود که از ضرب نيزهپيچ
توفنگ عسکر، کم کسي از ايشان مانده بود که زخم نخورده و بدنش را سوراخ نکرده بکشند».
[«هجوم علي احسان پاشا» قوماندان اوردوي ششم با
جماعت کافيه و فرار عمومي ارامنه و نصارا از جولگهي سلماس و شهر اورميه و اطراف
آن]
خلاصهي کلام:
عمومي ارامنه و نصارا تحمل حملات مردانهي تورکان را نياورده و از جولگهي سلماس
فرار کرده، در اورميه اوتراق نموده و عسکر عثماني هم تا قلهي کريوهي قوشچي که
کريوهي بسيار سختي است رفته و در آن قله جماعت ارامنه و نصارا سنگر کرده و تورکها
هم در همان گديک (گردانه) نشسته، مشغول زد و خورد بودند. و در اين بين محاربات و
مضاربات بسيار فقره فقره خيلي اتفاق افتاده بود.
......
و نيز «اليسان
[علي احسان] پاشا» قوماندان اوردوي ششم با جماعت کافيه بر سر اورميه هجوم کرده و
مسيحيها را از جلو برداشته، در مدت قليلي شهر اورميه و اطراف آن را نيز از ارامنه
و نصارا تخليه کرده و عموم مسيحيان به جانب موصل و بغداد رهسپار شده و از ممالک
محروسهي ايران بالتمام خارج گرديدند. وليکن هنوز نصاراي سلماس تازه فرار کرده
بودند و هنوز روز سيم شکست ايشان بود که قضيهي هجوم ارامنه به جانب خوي و سلماس
به همراهي آندرانيک که پادشاه ارامنه بود واقع گرديد، چنانچه در اين بيان ذکر
خواهد شد.
١٠-هجوم ارامنهي ايروان به رهبري آندرانيک
به خوي
در بيان
حرکت کردن آندرانيک پادشاه ارامنه از ايروان و نخجوان با جمع کثير از ايشان به جهت
تسخير خوي و سلماس، و شکست يافتن به تقدير خداوند منان، به تاريخ شانزدهم رمضان
سنهي سيصد و سي و شش هجري ۱۳۳۶
لشکر ظفراثر
عثماني بعد از شکست يافتن نصارا و فرار ايشان به جانب اورميه، ايشان را تعاقب کرده
و تا کريوهي قوشچي که اول خاک اورميه است رفته بودند، که ناگاه از سرحد جولفا
تلگرافاً به خوي خبر رسيد در عشر دويم شهر رمضان، اين که آندرانيک پادشاه مليون
ارامنه در قبال لشکر عثماني، که به قفقاز داخل شده و ارامنه را تعقيب ميکردند،
تحمل نياورده، به خيال اينکه هنوز جماعت ارامنهي سلماس در آنجا هستند با قريب ده
هزار جمعيت از فدايي و اهل و عيال و کوچ و بنه از ايروان به عزم خوي حرکت کرده و
[از] سرحد جلفا و ارس عبور به خاک ايران نموده و دو روزه به خوي وارد خواهند شد.
به خيال اينکه اين جماعت نيز با ارامنه و نصاراي ايران ملحق شده و يک بر هزار بر
قوهي ايشان برافزايد. زيرا که خوي فقط در ميان فاصله باقي بود. و اگر آن فاصله را
هم بر ميداشتند، تمامي ارامنهي قفقاز و ايران به هم پيوسته شوند.
باري اين خبر
به خوي وقتي رسيد که در خوي تحقيقاً بيشتر از يک صد نفر عسکر باقي نمانده بود و
تمام قوشون در رکاب «اليسان [علي احسان] پاشا» در قوشچي بودند. فقط يک نفر
قوماندان «يوسف بيگ» نام که عوض شهبندر بود با يک صد نفر عسکر در خوي باقي مانده
بود. «يوسف ضياء بيگ» هم آنچه را که از عسکر و سوارهي ايراني [تورک] ممکن بود با
دو عرادهي توپ و دو نفر ضابط به نوعي به استقبال ارامنه فرستاده. گويا روز
شانزدهم رمضان بود که خبر رسيد که آن عسکر مختصر که به استقبال رفته بودند، جمع
کثيري از ايشان با يک نفر ضابط به قتل رسيده و مابقي فراراً معاودت به شهر نمودند.
و صداي توفنگهاي ارامنه از کريوهي حاشيهرود (نام روستائي حوالي خوي) که دو فرسخ
يا چيزي بيشتر به شهر است تا عصر تنگ به شدت تمام هميآمد.
[دعوت «يوسف
ضياء بيگ» عوض شهبندر عثماني مردم را براي محافظت شهر تا رسيدن اوردوي عثمانلو از
قوشچي]
آنوقت «يوسف
ضياء بيگ» نيز ناچار مردم را به مسجد جامع دعوت کرده و خود نطقي نمود مبني بر اين
که: «من ديگر الان «بيدق دولت» را فرو خوابانيده، بيرون ميروم تا خود به اوردو
برسانم. ولي اگر شما اهالي تا هيجده ساعت تمام بتوانيد اين شهر را محافظت کرده و
ارامنه را به داخل شهر راه ندهيد، من متعهد ميشوم که تا هيجده ساعت از اوردو که
در قوشچي است کومک کافي به شما برسانم. الامان، الامان که شما تا رسيدن قوشون، شهر
را محفوظ بداريد». پس از اين اعلان عمومي «بيدق دوستي» را فرو کشيده و خود از شهر
بيرون برفت.
آنوقت مقام آن
رسيد که باز مرد از نامرد شناخته شود و مردان دلير غيور اسلامفطرت را گاه امتحان
فرارسيد که از رستمهاي در حمام و اشخاصي که مانند زنان تمامي قوهي ايشان به همان
زبان بسته شده امتياز يابند.
«خوش بود گر
محک تجربه آيد به ميان
تا سيهروي شود
هر که در او غش باشد»
حقيقتاً امتياز
مردان مرد روزگار با زنفطرتان نابکار در اين مواقع حاصل آيد. و گرنه در موقع
امنيت و خوشي روزگار همواره اين قبيل مردم نامردفطرت به چاپلوسي، زبان و گفتههاي
به حقيقت خود را بر اهل عالم مشتبه کرده، بلکه پيشقدمتر خواهند بود. و چون موسم
امتحان و افتتان برسيد و خونها از ترس در شريانها منجمد گرديده، چه موت ضيغم و
بلاي ناگهاني است، دم دروازهي شهر رسيده، نه موقع زبانآوري است و لافگويي.
آن وقت اغلب
اشخاصي که خود را به حساب مرد ميگرفتند، زنهاي خود را رديف خود کرده همان شبانه
پنج پنج و ده ده به دهات متفرق ميشدند و پنجتيرها را هم با خود ميبردند، تا
مردان آزمودهي روزگار از زنان ريشدار جبنشعار امتياز بيابند. مردم محلهجات که
مردم بيپا و سر بودند، چون اين حرکت را از آقايان و معارف و وجوه بلد خود مشاهده
کردند، بيچاره اهالي در قلق و اضطراب افتاده، هر کسي دست عيال و اطفال خود را
گرفته و از خانه و لانه و همه چيز دست برداشته، رو به جانب سکمنآباد که طرف غربي
شهر است و ارامنه از سمت شرقي ميآمدند گذاشته، پابرهنه و سربرهنه و ويلان و
سرگردان و نالهکنان و اشکريزان بناي فرار گذاشتند. تا آنگاه که باقي اهل بلد و
همگي «يائسا عَنْ نَجَاةُ وَ عَازِماً علي الْمَمَاتِ» دست از زندگاني خود شسته و
رشتهي اوميدواري از هر طرف گسستند. از دل و جان توفنگها برداشته و دروازهها را
بسته، عموماً بر بروج شهر برآمديم. و قدغن کرديم که احدي را نگذارند فرار کردن. و
الا ماذون هستند بزنند و نگذارند که کسي از شهر خارج شود.
[رسيدن
ارامنه فوج فوج و دسته دسته و تافتن تنورهي محاربه و گرم شدن هنگامهي جنگ]
شب ساعت سه از
شب رفته بود که عسکرهاي مجروح را يک يک با اولاغ سوار کرده و به شهر ميآورند، قريب
سي، چهل نفر از عسکر مجروح شده بودند. مع ذلک صبحي همان زخمدارها هم بر برجها
برآمده، در کمال فرزانگي جهاد هميکردند و به اهالي اعانت همينمودند. و تمام آن
شب را حقير نيز با کسانم داخل اهالي بلد شده و در بروج شهر کشيک ميکشيديم. ليکن
از مساعدت توفيق، ارامنه هجوم شبانه را صلاح نديده و گفته بودند که: «مردم اين شهر
به واسطهي روزهداري شب را بيدار بوده و روزها را ميخوابند. بهتر اين است که صبح
هنگام خواب خوشي بر ايشان بتازيم و کارشان را يکسره بسازيم». و محتمل بود که اگر
در آن موقع شب هجوم کرده بودند به شهر دست بيابند. زيرا که هنوز اهالي دست و پاي خود
را درست جمع نکرده، توپي به بارهي شهر نکشيده بودند و اشخاصي که روز به کمک ما ميآمدند
شب را حاضر نبودند. وانگهي شب جنگ کردن، بيشتر اسباب وحشت و دهشت اهالي ميبود.
باري، تا صبح
هيچ خبري نبود و منتظر بوديم که کي ميآيند. صبح بعد از اشراق افق، حقير نماز
خوانده و خواستم مختصر استراحتي بنمايم. هنوز ساعتي خواب نکرده بودم که ديدم مرا
از خواب بيدار کردند که برخيز که اکنون نه موقع خواب است. چون بيدار شدم معلوم شد
که هنگامهي جنگ گرم و تنورهي محاربه از طرفين تافته، صداي شليک توفنگ و توپ فضاي
شهر را پر کرده است. معلوم شد که ارامنه اول صبح از سعدآباد و نوايي عزيمت شهر
کرده، و آفتاب به تازهکند که يکي از محلات شهر است ميرسند. از اين طرف، اهالي
شهر که در بروج کشيک ميکشيدند، همين که غبار جماعت را از دور ميبينند که دسته
دسته و فوج به فوج پشت سر هم «کالسيل الجاري وَ الْبَحْرِ الْمُتَلَاطِمِ التيار»
دارند ميرسند، به مجرد احساس گرد و غبار، يک مرتبه از برجهاي شهر صداي توفنگهاي
شاهي آلماني مانند غريو رعد آسماني بلند گرديد که هر دمي دويست - سيصد تير توفنگ
خالي ميشد. در حقيقت نمونهاي از محشر و نشانهاي از يوم رستخيز هميبود.
آندرانيک شبانه
در سعدآباد نطقي کرده بود، حاصل کلماتش اين که: «من گمان ندارم که در اين شهر
عسکري از قوشون عثماني مانده باشد. بلکه از عسکر خالي بوده و اهالي [تورک] هم طاقت
مقاومت را در قبال اين لشکر [ارمني] ندارند. لاجرم فردا را شماها بدون مانع و
مدافعي به اين شهر داخل خواهيد شد و همهي اموال و اثاثيه و نفوس و ... و طريف
ايشان غنيمت شماها است. ولي خواهش دارم ساعت به من در قتل نفوس ايشان مهلت بدهيد.
تا آنچه را که دارند از نقود و اموال قيمتي از ايشان بگيريم و دفن کرده به جا
نگذاريم. آنوقت همهي مردم مقتول و زنان خدمتکار خواهند بود. و زنان عجوزه و اطفال
را نيز خواهيد کشت. جوانها را به شما بخشيدم».
[گلولهباراني
شهر و نعرهي توپهاي ارامنه؛ گلولهاندازي و ولولهي توپهاي اهالي]
باري، مقصود
اينکه حضرات [ارامنه] در اين شهر ابداً خيال مقاومت و مدافعه [تورکها را] نکرده
بودند. اين است که چون ارامنه قيام مسلمين [تورکها] را در مقام مدافعه سخت ديدند،
لاجرم ايشان نيز دسته دسته عقب ديوارها کشيده، مشغول تيراندازي شدند. و دو عراده
توپ بزرگ روبهروي شهر کشيده و گلولههاي توپ شراپنيل به فاصلهي ده پانزده زراع
از بالاي شهر گذشته، متوالياً انين و نالهي مخصوص داشت. و اما گلولهي توفنگهاي
ايشان که ديگر از حد و حصر گذشته بود، اتصالاً نعرهکنان بالاي سر مردم در حرکت و
طيران بودند. و چون حقير از منزل بيرون شده، رو به دروازهي تازهکند که نقطهي
وقوع حرب بود هميرفتم، ميتوانم گفت که تا آنجا برسم چندين هزار گلوله از بالا
سرم ميگذشت. باري، دو سه ساعت بعد هم جماعتي به جانب قبلهشهر رفته و در دامنهي
کوه معروف به قلابي ميتراليوزي کشيده، از آنجا نيز بناي گلولهباراني را به شهر
گذاشتند.
از اين طرف،
اهالي نيز دو عراده از توپهاي قويهيکل قديمي را که با کيسه پر ميشد به بالاي برج
از يمين و يسار کشيده و چند نفر از توپچيان زبردست که قديماً توپچي بودند زير
توپها در رفته، بناي شليک توپ و گلولهاندازي نهادند. و آن توپها هر گاه که گشاده
ميشدند ولوله و لرزه بر زمين ظاهر ميکردند و صداي مهيبي داشتند. زيرا توپهاي
هفده پوندي و هجده پوندي بودند. ديگر ارامنه از ترس آن توپها به نزديکي شهر آمدن
نتوانستند. معين است به جهت چنين وقايع، قلعهبندي آن توپهاي قديمي بهتر با ساچمه
کار ميکنند. ليکن چون گشاده ميشوند از کثرت دود و باروت جهنمي را نشان ميدادند.
از حسن اتفاقات اين که قبل از وقوع اين سانحه هنگامي که نصارا و ارامنهي سلماس در
خيال مهاجمه به خوي بودند، اهالي جمع شده و آن توپها را مرمتکاري کرده و دادند در
قورخانه سيصد بسته کيسهي گلولهدار و ساچمهدار به جهت توپها حاضر داشتند که در
اين موقع به کار ما ميآمد.
و در همان حالت
که اين بنده در دم دروازهي مزبور، قدري کنارتر ايستاده بودم، «حاجي محمد نام
دباغ» را در همانجا با گلوله زدند - خدايش بيامرزاد - و فوراً بلافاصله شهيد گرديد.
باز از حول و قوهي الهي، گلولهي توپها بالاتر رفته و به جهت گود بودن محل شهر،
درست به شهر بر نميخوردند. مگر چند فقره که جماعتي به صدمهي آنها تلف شده بودند
و تا يک ساعت از ظهر گذشته به همين وضع و قرار مشغول جنگ بوديم.
[آمدن عساکر
عثمانلو از جانب ايواوغلي و جلفا و سواره و پيادههاي سالار همايون و صمصام همايون
به حمايت از شهر]
و نيز از
اتفاقات حسنه اين که، همان روز آقاي «حسينقليخان آواجقي سالار همايون» با جمعي از
سواره به عزم [پيوستن به] اوردوي عثمانلوها به خوي وارد شده و به ملاحظهي هموطني
به معاونت اهالي [تورک] برخاسته، خود و کسانش در برجهاي شهر جنگ مردانه هميکردند.
و هکذا آقاي «تيمورخان سرتيپ صمصام همايون»- أَطَالَ اللَّهُ عُمُرَهُ- با جمعي از
سواره و پياده از محل خود که اگريبوجاغ است (يکي از روستاهاي خوي) به معاونت
اهالي آمدند.
و نيز قريب صد
و پنجاه نفر عسکر از جانب ايواوغلي و جلفا که در آن نقاط بودند هم به حمايت از شهر
آمدند. و آن عساکر زخمدار هم با اهالي دست به دست داده، با نهايت شجاعت و شهامت
جنگ هميکردند. يک ساعت بعد از ظهر بود که ديديم صداي توپهاي عساکر منصورهي
عثماني از جانب کوه غضنفر که سمت قبله و سلماس است، بلند گرديد و کم کم نزديک شده.
معلوم بود که اين صداها غير از صداي توپهاي ارامنه است. چه از دور صداي توپها
شنفته ميشد و معين بود که ارامنه آن طرفها توپي ندارند. آشنا داند صداي آشنا. و
از اين صداها روحي تازه و بهجتي بياندازه بر اهالي رخ هميداد.
[آمدن عساکر
قيامتاثر «پاشا علي احسان بيگ» و بر سر وقت ارامنه رسيدنش]
اما آمدن «پاشا
اليسان [علي احسان] بيگ» و بر سر وقت ارامنه رسيدنش، از قراري که تقرير کردند
چنان بود که چون «يوسف ضيا بيگ» از باد صبا تک و پو به عاريت گرفته، در جناح استعجال
تمام، خود را به اوردوي قوشچي ميرساند. اولاً پاشا بر وي قهر کرده و به جهت فرار
از خوي وي را محبوس نموده، و بدون درنگ با چند هزار عسکر و توپخانهي کافي از
قوشچي به سرعت برق و باد حرکت کرده و اغلب راه را، عسکر را به چاپاري و قاچاق
رفتار کردن ميآورد. تا نزديک قريهي قوروق، که در دو فرسخي شهر که تپهي سرخي
است، محض اينکه اهالي [تورک] و ارامنه را از آمدن خود خبردار بنمايد، چند تير توپ
درجه گرفته و در دامنهي [کوه] قلابي به ميان ارامنه افکنده بودند.
و از آنجا نيز
حرکت کرده، مابين امامکندي و قبرستاني که آنجا اولوبابا نامند هم چند تير توپ
خالي کرده. و از آنجا خود او با اتوموبيل با يکصد نفر سواره جلوتر آمده و قوشون را
به «علي رفعت بيگ» قوماندان سپرده، با سرعت تمام خود را به خاتون کرپيسي (پل
خاتون) که نيم فرسخي شهر است ميرساند. و از آنجا ميبيند جمعي از عسکر با هم با
يک ضابط که در رهال (دهستاني در خوي) بودهاند، آنها نيز با يک ميتراليوز آمده، از
همانجا با ارامنه که در دامنهي [کوه] قلابي اجتماع دارند تيراندازي مينمايند.
پاشا نيز با سوارههاي رکابي خود از محلي بالاتر از آن عساکر، ميتراليوز کشيده،
مشغول جنگ ميشود.
که در اين اثنا
ناگاه قريب پانصد نفر سوارهي «فدائي» [ارمني] که در درههاي واقع در پشت کوه
معروف به غضنفر مخفي و پنهان شده بودند از طرف غضنفر آمده، پاشا را دريافت کرده،
يک مرتبه رکاب کشيده بر سر پاشا ميآيند. عسکرهاي پاييني ايشان را ديده و با کمال
جسارت با نيزهي توفنگ در جلوي آن جماعت دويده و با سونگو مشغول زد و خورد ميشوند
و با نيزه چند سر اسب را از پا انداخته و چند نفر از ارامنه را از اسب برافکنده،
مابقي را رو به عقب فراري مينمايند. و قريب ده - دوازده نفر از عسکر با يک نفر
ضابط در آن جنگ کشته ميشوند. ولي ارمنيها را مبالغي راه تعاقب کرده، تا به درهاي
که از همانجا بيرون شده بودند ميرسانند.
که در اين بين
مقدمهي جلوي عسکر قيامتاثر بؤلوک بؤلوک از قلهي کوه غضنفر نمايان و نمودار ميشوند
که مانند جنود غيبي از قلهي کوه صف درکشيده و توپهاي اژدهاپيکر ايشان پردههاي
صماخ ارامنه را دريده ولولهافکن قلوب دشمن ميگردد.
[فرار
ارامنهي بخت برگشته به جلفا]
سه ساعت به
غروب مانده بود که ديديم ديگر صداي توپ و توفنگ ارامنه خاموش شده، وليکن صداي غرش
توپ از جانب کوه غضنفر متوالياً بلند گرديد. و معلوم شد که ارامنه همچون بخت
خودشان رو به جلفا برگشته و از غايت خوف و هراس تمامي آنچه را که با خود حمل کرده
بودند در صحرا ريخته و فرار بر قرار ميگزينند. و عساکر عثماني تا سر حد جلفا
ايشان را تعاقب کرده، تا بقيه از پل ارس به روسيه عبور کرده و عسکر برگرديد.
شخصي از اهل
جلفا حکايت کرد که: «هنگامي که ارامنه [را] از پل ارس عبور بدادند، در عرض مدت سه
روز و سه شب ياالله عبور کردند. وليکن بعد از سه چهار روز که برگشتند، شبانه
تاشقاها هميآمدند و در ظرف شش ساعت تمام از پل عبور بدادند. و اين همه از جمعيت
ايشان کاسته و تلف شده بود».
........
[منتهاي
محبت و مهرباني و امتنان علي احسان پاشا نسبت به اهالي خوي]
و نيز نطقهاي
مشروح، چنانچه مقتضاي آن مجلس عالي بود، در تهييج به تشديد مباني دين و اتحاد ما
بين ملت اسلام به نحوي دلپذير و خوشآينده هم به عمل آمده و پاشا از حالتش، از وضع
آن محفل شريف غايت خوشحالي را اظهار کرده و بهجت و شگفتي مخصوص داشت. و مخصوصاً
بعد از وقوع قضيهي آندرانيک و جنگ اهل خوي با ارامنه، نسبت به اهالي خوي منتهاي
محبت و مهرباني و امتنان را داشتند. زيرا که ايشان را مردمان غيور اسلاميتپرست و
محکم بجا آورده بودند. به خلافِ اهل تبريز که پيوسته از منافقت ايشان دلتنگ و
شاکي بودند. و شاهد بر اين، آن که «علي احسان پاشا» در ورود [به] تبريز اهالي را
به جامعي خوانده و نطقي مشروح کرده بود و تصريحاً گفته بود که: «اهل تبريز، غيرت و
اسلاميت [را] از اهل خوي ياد بگيريد. ديديد که با چاقوهاي خود چگونه از دين و
اسلاميت خودشان مدافعه کرده، و تن به زير بار ذلت و اطاعت کفار و ارامنه در
ندادند».
[پايان]
No comments:
Post a Comment