قساوت قلب، خونريزي و
اوصاف ظالمانهي اسماعيلآقا سيميتقو، به روايت ابوالقاسم امين الشرع خويي
حاضيرلايان:
مئهران باهارلي
منبع: تاريخ تهاجمات و
جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو و سردار ماکو در آزربايجان. تاليف ابوالقاسم امين
الشرع خويي (ميرزا ابوالقاسم بن اسدالله تسوجي خويي) (۱۸۶۱-۱۹۳۰ م.). ويرايش مئهران باهارلي
نوت: تيترهاي داخل در [
] با استفاده از کلمات و عبارات امين الشرع توسط من افزوده شدهاند. انتخاب و تقدم
و تاخر پاراگرافها از سوي اينجانب انجام گرفته است. مئهران باهارلي
[اين
مرد عصبيتي جاهلانه داشت و عداوت و خصومتي با غير کورد در دلش جابگير بود که هرگز
تصور و تعقل نتوان کرد].
بعد از مراجعت قوشون
عثماني از خاک آزربايجان، اسماعيلآقا ديگر خود را بلامانع ديده و ديو خيال در کاخ
دماغش بيضه نهاده، در فکر استقلال و سلطنت مستقلهي «کوردستان» بيافتاد. و در قبال
خويش قوهي دافعهاي از دولت نميديد، لاجرم روز به روز بر طغيان و عصيان خود
برافزوده و عرصه را بر مسلمانان [تورکان] تنگتر ميگرفت.
اگر چنانچه خدا نکرده
وي به اهل ايران مستولي شده بود، هر آينه کارها ميکرد که محققاً چنگيز و نمرود ميشد.
زيرا که با همهي بياعتقادي، اين مرد عصبيتي جاهلانه داشت و عداوت و خصومتي با «غير
کورد» در دلش جابگير بود که هرگز تصور و تعقل نتوان کرد. هر چند مردم «عجم» [تورک]
را ذليلتر و زبونتر ميديد، حالتش خوشتر و دلشادتر ميبود.
و صريحاً کوردها ميگفتند
که «چون شما بر مشايخ و خلفا بد ميگوييد و دشنام ميدهيد، شکنجه و آزار بر شماها
حلال، بلکه به درجهي عبادت است». بعضي از محترمين اعيان خود را به ديوانگي زده
بود، بلکه به اين بهانه از جور ايشان متخلص شود. باز دست از او برنداشته و در شکنجهاش کشيده
بودند و به قول شاعر:
«لِيَبْكِ
عَلَي السَّلَامُ مَنْ كَانَ بَاكِياً
اذا
كَانَ وَالِي الْمُسْلِمِينَ يَزِيدُ »
[با قمه جدا
کردن دست از بازو و بريدن انگشتان مردم توسط اسماعيل آقا، چنگيز زمان خود]
بالجمله اگر چه جماعت ارمني
و نصراني بعد از استيلا و دست يافتن بر اسلام [تورکها] بر احدي رحم ناکرده و آنچه
را که ميتوانستند از قتل نفوس، خصوصاً در اطراف و دهات اورميه، و نهب اموال و اسيري
اِعراض فروگذاري نکرده، با همهي اينها شکنجه و عذاب و ستم و ظلمي که از کسان
اسماعيلآقا بر اين جماعت بقيه السيف وارد آمده، عشر عشير آن از مسيحيها و نصرانيها
به ظهور رسانيده. و به جهت اين که جماعت نصارا اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال
مضايقه نميکردند، ليکن اقلاً شکنجه و عذابي هم نداشتند. بر خلاف اکراد وحشي که در
شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازير آويختن و انواع نکال و تعذيب ابداً کوتاهي
ننمودند. بعضيها را از خايهها آويختند و برخي را از پاها ميآويختند.
حقيقتاً چنگيز زمان خود
بود که خداوند رئوف مساعدتش نکرده، مردم را از سرش آسوده فرمود. و قضيهي از سنگ انداختن
مرحوم جهانگير ميرزا را با ده نفر قزاق سابقاً تفصيلاً ذکر نمودهايم. و قريب سيصد
چهارصد نفر از ژاندارما را در قضيهي جنگ ساوجبلاغ که با ملکزاده تسليم شده بودند
همه را در يک آن با آتش ميتراليوز محو و نابود ساخت. و سرهاي بعضي از مجروحين راکه
هنوز نمرده بودند به امر آن ظالم غدار با سنگ بکوفتند.
بيرحمي و قساوت قلبش
به درجهاي بود که مکرر دست مردم را روي کنده و سنگي نهاده و با قمه ميزد که دست
از بازو جدا شده ميافتاد. و يکي از رؤساي کورد در کمرش فشنگ کم بود و جاي فشنگ در
فشنگليک خالي بوده، حکم کرد، انگشتان وي را بريده به عوض فشنگ در فشنگليک فرو
بردند.
در بيان طغيان
اسماعيلآقا بعد از رفتن قوشون عثماني و غلبهي وي بر سلماس و اورميه و عقوق وي بر
دولت ايران و ابتداي فتنهي آن سامان به دست اکراد نامسلمان
[تجاوز
تعديات اسماعيلآقا و کسانش از حد و حساب و اعلان جنگ او به اهالي خوي]
در هَذِهِ السنهي تخاقوي
ئيل سيصد و سي و شش هجري که تعديات اسماعيلآقا و کسانش از حد و حساب تجاوز کرده و
هر روز اولتيماتوم و اعلان جنگي به اهالي
خوي نيز داده، در خيال حمله کردن و هجوم آوردن به شهر خوي ميبود، تلگرافاً و کتباً
به اهل خوي تکليف ميکرد که: «بايد نعمت اللهخان ايلخاني را که قديماً با من دشمن
و خوني است از حکومت اخراج بنماييد. و اگر به ميل و انسانيت خودتان خارج نکرديد،
هر آينه من با قوهي جبريه آمده و شما را به جزا و سزاي خودتان خواهم رسانيد».
ليکن خوييها به تهديدات و تخويفات وي ترتيب اثر نکرده، در مقابله بايستادند. تا آنگاه
که جنگ دوم اتفاق بيافتاد.
[اشتعال غَضَبِ اسماعيلآقا و تاخت و تاز و
چاپيدن دهات خوي]
و در حيني که مشاراليه
در خوي بود قضيهي قتل برادر اسماعيل اتفاق افتاده بود. و آن چنان بود که همان ثقه
السلطان با شاهزاده جهانگير ميرزا خويي خلوت کرده و محرمانه يک جعبهي بومبا به جهت
اسماعيل که به اسم جعبهي شيريني فرستادند. به خيال اينکه با آن جعبه کار دشمن را
ساخته و مردم را آسوده نمايند. اتفاقاً در حيني که جعبه به اسماعيلآقا رسيده، در قبال عمارت خود در
چهريق در ميان سبزهزار بوده، با قريب بيست نفر از اشخاص و کسان خود. و برادرش و
پسرش نيز حاضر بودند. و چون جعبه را ميخواهند باز کنند دو شعلهي بومبا از ميان
جعبه باز شده، عليآقا نام برادرش را با يک نفر پسرش کشته و خويش را هم مجروح کرده
و چند نفر از کسانش [را] مقتول و مجروح مينمايد.
معلوم است که وقوع اين
قضيه بيشتر اسباب اشتعال غضب اسماعيلآقا و کسانش شده. فرداي همان روز برادرش
احمدآقا را با قريب ششصد نفر سواره به تاخت و تاز خوي فرستاد. احمدآقا آمده، خود
با جمعي در دامنهي کوه غضنفر ايستاده و جمعي را به تاخت دهات مامور نمود. و [آنها]
بعضي از دهات را چاپيده و چند نفر را بکشتند. وليکن به شهر دست نيافته برگشته و
برفتند.
[پرت نمودن
قزاقها و صاحب منصبان کت بسته از قلهي کوه توسط آن ظالم ستمکار]
اسماعيلآقاي نانجيب
حکم کرد تا قزاقها و صاحبمنصب را هم ميگيرند و دو سه روز نگهداشته، بعد از آن
حکم کرد که آن بيچارهها را از قلهي کوهي بلند که مشرف بر چهريق بوده و هزار زرع
بلکه بيشتر ارتفاع دارد، در ميان دره بياندازند. پس اولاً قزاقها را يک به يک کتبسته آورده و از
دم سنگ با چوبي بلند از پشت سر تکان داده پرت مينمايند. و چون نوبت به شاهزاده ميرسد،
هر چند الحاح ميکند که اولاً تمامي مايملک مرا ضبط کرده و به جان من ببخشيد. زيرا
که تقصير من فقط همين قدر بوده که من نيز از جعبه فرستادن ثقهالسلطان مطلع شدم و
جعبه را مکرم الملک از تبريز فرستاده بودند. وانگهي اگر بر جان من نبخشيد اقلاً
مرا با تير توفنگ بکشيد و از اين کوه نيندازيد.
آن مغرور ظالم ستمکار ابداً
بر جواني و ناکامي وي رحم نکرده، حکم ميکند تا وي را پرت مينمايند. و جسدش در
هوا متلاشي شده، بر روي سنگها پارچه پارچه شده و باقي طعمهي مرغان فضا و غضبان
صحرا گرديد. از قراري که ميگفتند پارههاي بدنش بر سنگهايي مانده بود که به جز
عقاب کسي را صعود بر آنجاها امکان نداشت. باري مدتي نمونهي ابدان ايشان و لباسشان
بر روي سنگها مانده، تا عقابهاي کوه آنها را برچيدند. و به سردار ماکوي اقبال
السلطنه پيغام داده بود که: «پارسال شنيدم سردار دو نفر کورد را از کوه انداخته
بود. اينک من عوض آن دو نفر، ده نفر نظامي و يک نفر از خانوادهي سلطنت را با کمال
ذلت و خواري بيانداختم». «کما تدين تُدَانُ»
[مستولي
گرديدن اسماعيل آقا بر اورميهي بيصاحب]
پس از وقوع اين قضيه
دولت همه را به تکاهل و تانّي و تسامح و تکاسل گذرانده، چندان کشيد که اسماعيلآقا
مملکت بيصاحبي ديده و بر اورميه نيز مستولي گرديد و آنچه از قزاق و حکومت را در
آنجا بودند بيرون نمود. تا جناب مخبرالسلطنه به ايالت آزربايجان مامور و سپهسالار
معزول گرديد. و معزي اليه نيز قوت و استعداد اسماعيلآقا را درست به جا نياورده و اهميتي
نميداد. چنانچه سيصد نفر ژاندارما از راه دريا به جهت استيلاي اورميه و تسخير آن از
دست اسماعيلآقا مامور کرده، ايشان نيز با ميرزا ربيعآقا مراغهاي آمده، ميرزا
ربيع از جانب مراغه آمده با کسان خود ژاندارما از راه دريا ميآيند و به خاک اورميه
داخل شدند. اسماعيلآقا لشکر فرستاده، همه را اسير گرفته و اسيران به سلماس آورده
را [که] کشته نشده بود، در کمال رسوايي و فضاحت لخت کرده و توفنگها آنچه از دستشان گرفته،
باقي را با آن حالت به تبريز روانه نموده.
[در بيان تسلط و ظلم فوق العادهي اشرار اکراد
بر اهالي بيچارهي اورميه و سلماس]
پس ناچار ايلخاني و ساير
رؤساي قوشون با کمال وهن و شرمندگي و خجلت و سرافکندگي هيچ کاري نکرده و آبي ناآورده
به خوي معاودت کردند و اسباب رسوايي دولت و ملت و جسارت فوق العادهي اکراد گرديد.
و ضياء الدوله را با پنجاه نفر قزاق به نيابت حکومت سلماس گذاشته و خود هم مثل دو
دولت به اسماعيل آقا معاهدنامه و شرطنامهي مشروحهاي نوشته مراجعت نمود. اسماعيلآقا
ده روزي سکوت کرده، بعد از آن بناي بدرفتاري و بدهنجاري را گذاشته و ضياء الدوله
هم به بهانهاي به تبريز برگشته. آنگاه اسماعيلآقا، تيمورآقا کهنهشهري را حاکم
سلماس کرده و به جان مسلمانان [تورکان] بيافتادند و کردند ظلمي را که قلم از تحرير
و زبان از تقريرش عاجز است. و هکذا فولادآقا کورد را هم به رياست نظميهي اورميه
فرستاده، همهي آن شرايط و معاهدات را به زير پا گذاشته و ريشخندي بود که به دولت
کرده بود.
اين است که بعد از آن
تاريخ ديگر اهالي اورميه و سلماس در تمام انزجار و فشار در دست تسلط اشرار زندگاني
کرده و خرابي به همهي آنجا سرايت کرده است. چنانچه سابقاً و لاحقاً بعضي از حالات
بيچارگي ايشان درج ميشود، کار به جايي رسيد که در اورميه مردها را آويزان کرده و
داغ به دست و پاي ايشان نهاده و زنها را به چوب بسته و از ايشان پول مطالبه ميکردند.
نه کسي مالک جان و نه مالک مال و ناموس خود نشد.
از اهالي شهر اورميه،
شهري بعد از چندين صدمه و خسارت ده هزار ليره و چندين هزار توفنگ مطالبه کردند و
جمع نمودند. ولي به اين کيفيت جمع نمودند که مردم [تورک] تمامي اموال و اسباب و
معاش و دارائيت خود را فروخته به کوردها ميدادند. در حالتي که خريدار مالي هم
نبوده، معلوم است در مملکتي چنان خراب کي است پول داده و اساس البيت بگيرد. بلي،
از اين جهت چند نفر کورد از اهل ساوجبلاغ (مهاباد) آورده و آنها مال مردم را به هر
قيمتي که دلشان ميخواست خريداري کردند. مثلاً قالي پانصد توماني را به سي - چهل
تومان تقويم ميکردند و مجموعهي سه - چهار توماني را يکي به يک - دو هزار ابتياع
مينمودند. از قراري که خودشان ميگفتند آنچه سبب رفاهيت ايشان بود اسباب طلاآلات
زنان بوده است که بيچارهها هر چه داشتند به کوردها داده و خودشان را آزاد ميکردند.
[آويختن اهالي
فلکزدهي اورميه از چکهها و گذاردن داغ
به دست و پاي ايشان]
چنانچه خود اين بنده از
يک نفر از نجباي افشار شنيدم ميگفت: «شخصي از خود ايشان که وي را «آقازاده» ميگفتند
و از آقايان دموکرات معروف است، اسماعيلآقا وي را به حکومت اورميه منتخب مينمايد.
و وي در جريمه گرفتن ابداً مضايقه نکرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتي
از اهالي (دريافت) ميکرد. و گويا اين مساله را برخي از آقايان اورميه به اسماعيلآقا
اطلاع ميدهند. اسماعيلآقا وي را در مقام مؤاخذه کشيده، آن ناپاک، بيچاره اهالي
را به تهمتهاي غير واقعي متهم کرده و به مشاراليه ذهني مينمايد که: «فعلاً چندين
هزار تفنگ در اورميه است و خود منتظر هستند که قوشون دولت از جانب ساوجبلاغ (مهاباد)
خواهد آمد. آنوقت اينها با دولتيان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست
دولتيان بسپارند».
اسماعيلآقا از شنيدن اين
کلمات تغيّر کرده و در فکر مجازات بر ميآيد. آنگاه با عمرآقاي بيرحم که رئيس قوشون
اورميه بوده، دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ينبغي با تلفن داده، ولي صورتاً يک
نفر فقيه کورد را با دو دسته فرستاده. و وي مردم را در مسجد جامع خوانده و نطقي مينمايد.
مقر بر اين که پولي که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته، به حکم اسماعيلآقا به
شما [پس] داده خواهد شد. فردا را همگي در حصار قيصر خانم، که در خارج شهر حصار بزرگي
است، جمع شويد و پول خود را پس بگيريد. بيچاره اهاليِ [تورکِ] گولِ احمق به گمان اين که اسماعيلآقا زنجير
عدالتي آويخته، فردا را قريب هزار و هفتصد نفر در آن حصار رفته، مجتمع ميشوند و
منتظر بودند که پول خواهيم گرفت.
اولاً دو روز همان طور
گرسنه ايشان را در آن حصار در توقيف نگه داشته، بعد از دو روز رئيس قوشون هم آمده
و روي ديوارها را کوردها با تفنگها احاطه مينمايد. آن وقت مبالغي زغال آورده در
ميان حصار، بيست - سي جا زغال ريخته و سنبههاي تفنگ را مثل سيخ کبابپزي در آتش ميگذارند.
آنگاه اين فلکزدهها را «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنَ أَمْثَالِهِ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ
آلِهِ» هر دو نفري را پاها به هم بسته و از چکه آويخته و به دست و پاي ايشان داغ ميگذارند
که فلاني مثلاً بايد بيست قبضه توفنگ و سهتير و پنجتير و چندين هزار ليره عين بايد
بدهيد. بعد از چندين ناله و فرياد و سوز و گداز بيچارهها بنا ميگذارند که هر
کسي هر چه داشته، از خانه و لانه و مخلفات خانه، همه را فروخته اين جريمه را
بپردازند. در حالتي که کسي مخلفات نميخريد، وانگهي پول در ميدان نبوده. باري آن همه توفنگ و پول هنگفت را از اهالي به چه درجهي رسوايي و شکنجه
ميگيرند که پناه ميبريم به خداوند رئوف ودود، که از امثال اين امتحانات محفوظ بدارد.
[به حبالهي نکاح مجبوري در آوردن
دختران تورک توسط عموم کوردها پس از مستولي گرديدن اسماعيل آقا بر اورميه]
مخفي نمايد که اسماعيلآقا
چندان اعتقادي به دين و مذهب نداشت و هر چند پيش آيد خوش آيد ميبود. عدد ازدواجش
از کورد و عجم [تورک] از ده گذشته بود. با وجودي که اهل سنت، شيعه را حرام ميدانند
و زوجهي دائمي را هم بالاتفاق بين المسلمين [بيش] از چهار نفر تزويج نتوان کرد،
با (اين) وجود چون ملاحظهي حلال و حرامي نداشت، اين همه تزويج کرده بود.
جمعي از عسکر عثماني را
در دهات گذاشته بود، هر يک از ايشان که به دختر کسي خواستار ميشد ناچارش کرده و
مجبوراً دختر را به حبالهي نکاح مجبوري آن عسکر در ميآورد. و کسي نميتوانست
بگويد که من دختر خود را به عسکر تزويج نميکنم، ولو هر کسي ميبود. بعد از آنکه
به اورميه مستولي گرديد عموم کوردها هم در آنجا به همين قرار رفتار ميکردند. حتي
دختر شخص خيلي محترم را کوردي خواستار شده، مادر بيچاره از ترس آن کورد دختر خود
را در لباس دهاتيهاي گدا انداخته و از اورميه با کوه و بيابان به تبريز فرار کرده
و دختر را از دست وي بيرون برده بود. اين بود حالت کسان اسماعيلآقا در سلماس و اورميه .
[مهمان کُشي
اکراد ساوجبلاغ به تاريخ شهر صفر من شهور هذه السنه ۱۳۴۰ هجري]
بدين سبب اهالي ساوجبلاغ
محرمانه عرض حالي به اسماعيلآقا نوشته و وي را به مدد و معاونت و استخلاص خودشان
دعوت مينمايند. اسماعيلآقا که پيوسته منتظر چنين فرصتي ميبود، به فوريت قوشون
خود را جمعآوري کرده و مانند سيل بر سر ساوجبلاغ هجوم مينمايد و با تمام عجله و
شتابزدگي عازم آن صوب ميشود. و قبل از رسيدن او اکراد توطئه کرده، شبانه بناي
مهمانکشي گذاشته و هر کسي با مهمان خود در آويخته و خون جمعي از ايشان را ريخته و
بقيه هم با اکراد ساوجبلاغ هنگامهي جنگ را گرم مينمايند. و در بين محاربه
اسماعيلآقا هم با لشکر گران، خود را بر سر وقت آن خونگرفتگان ميرساند.
«ملکزاده» بعد از
مختصر زد و خوردي، چون خود را باخته بوده است، بيجهت به قوشون امر ميکند که از ايندرقاش
که دامنهي کوهي و سنگر محکمي بوده است کوچ کرده، جنگکنان داخل شهر ساوجبلاغ ميشود
و خود را از محل محکمي خارج کرده، در محاصرهي سختي مبتلا مينمايند. آنوقت اکراد
و عسکر دورهي ايشان را گرفته و شب را با حالت محاصره به سر برده، صبحي «ملکزاده»
از غايت مرعوبيت خودداري نتوانسته و قوشون را امر به تسليم و خلع اسلحه مينمايد.
معلوم است واي بر حال کسي که به اسماعيلآقا تسليم کرده و سلاح خود را مانند زنان
از دست بدهد.
[کشتار
ژاندارماها و قزاقها و کوبيدن سر زنده ماندگانشان به سنگ به امر اسماعيل آقا]
بعد از خلع سلاح و حصول
اطمينان بنا به خواهش اسماعيلآقا، «ملکزاده» خودش به آنها مشق داده و به صف و
رده مينمايد. و چون [ژاندارما و قزاق] بر صف ميشوند، اسماعيلآقا هم مشق ميدهد.
عسکرها ميتراليوز را از دو طرف بر ايشان بسته و چون برگ خزان همه را ميريزند. و
بعد از ريختن ايشان، من باب احتياط که کسي زنده نماند اظهار ندامت بسيار کرده و
جار ميزند که هر کس از شما زنده است برخيزد که آقا به او انعام خواهد داد. جمعي
از ميان موتي برپا شده و اظهار حيات ميکنند. دوباره امر ميکند که سرهاي آنها را
تمام به سنگ بکوبند. و خود ملکزادهي بدبخت نانجيب را هم نکشته، به سلماس آورده،
بعد از چند روزي پولي هم داده مرخص مينمايند. و چنان معلوم است که [اسماعيلآقا] وي
را به وعده و وعيد فريفته بوده است که [قوشونش را] تسليم بکنند. همين که تسليم
کردند، آنوقت به سزايشان رسانيد و همه را کشت. مگر جمعي که از ايندرقاش داخل شهر
نشده، کناره کرده، با همان کوهها خود را به مياندوآب [قوشاچاي] رسانيده بودند. و
نيز دو نفر از ژاندارما [که] به زير توپ دخالت کرده و [از] عسکرها حمايت کرده،
آنها را نيز رها کرده بودند و به خوي نيز آمده بودند.
[آتش زدن به
روستاي سيد تاج الدين و قتل و غارت نيروهاي دولتي توسط سيميتقو]
بالجمله بعد از آن که قوشون
دولت از سيد تاج الدين شبانه حرکت کرده، کوردها اطراف ده را گرفته بناي گلولهباري
گذاشتند. اهالي سيد تاج الدين خود را در ميان آتش سوزان ديده، دست اهل و عيال و
اطفال خود گرفته و از همه چيز صرفنظر کرده، شبانه به جانب شهر کوچيده و کوردها به
ده آتش زده، آبادي را سوختند. و در آن روز آخر که اکراد به شدت بر ژاندارما هجوم
کرده و قوشون را به برخاستن ناچار کرده بودند چون درست بر ژاندارما دست نيافتند، پس
رو به جانب قزلجه و تسوج گذاشته، ميروند. و در قزلجه قريب سيصد نفر از سرباز مرند
فوج حاجي احمدخان ساخلويي بودند و چندان استعدادي نداشتهاند. اکراد بر آنها حمله
کرده و جمعي از ايشان را تلف کرده و برخي را اسير ميگيرند. وليکن خود حاجي
احمدخان و پسرش از معرکه بيرون ميشوند. آنگاه اکراد اموال توپچي و چهرهقان را
نيز به غارت برده، رو به تسوج جلوريز ميروند.
اکراد ميلان از قبيل
هوسهآقا و پسرانش و سلطانآقا که در سربند مرز قوتور واقع شدهاند، امسال حسب الامر
اسماعيلآقا نهر آب شهر را مانع شده و مدت يک ماه بيشتر است که آب قوتور شهر را به
کلي مسدود کرده و نميگذارند قطرهاي آب يا به زراعت آورده يا به شهر بياورند. تا
بعد از اين، کار اين مملکت به کجا رسيده و چگونه خواهد بود. و مجدداً به دهات
اعلان دادند که هر کس تابع امر اسماعيلآقا بوده، هم به زراعتش آب داده و هم محافظت
مال و دوابش بر عهدهي ما است. و اگر متابعت نکنند هم مالش به غارت رفته و هم
زراعتش را خشکانيده و به جانش ابقا نخواهيم کرد. ولي هر کس تابع شود، بايد بهرهي اربابي
و ديواني را به ما بپردازد، تا مال و جانش محفوظ باشد.
[سوزانيدن
سادات و اسراي سيد تاج الدين به امر ظالم غدار اسماعيل آقا]
و در جنگ با ژندارمريها
جمعي از سادات سيد تاج الدين را به اسيري به وردان ميبرند. پس به حکم اسماعيلآقا
همه را در ميان خانه حبس کرده و امر ميکند که آتش در اين خانه زده همه را
بسوزانيد. اهالي وردان از زن و مرد بر پاي آن ناجوانمرد خود را انداخته، ناله و
شيون بر ميدارند که اين سادات صحيح النسب را اگر در اين آبادي بسوزانيد البته از
آن صدمهي بزرگي بر اين ده خواهد رسيد. با وجود اين، حرامزاده پذيرفتار نشده و آتش
در آن خانه افروخته بودند. ليکن دو سه نفر از اکراد بيمهابا خود را در ميان آن
آتش سوزان انداخته و سيدها را در بغل گرفته از آتش به در ميآورند.
[به قتل رسانيدن
مردمان تورک عاجز و ضعيف از پير و اطفال قره قشلاق همه را و تقسيم زنهاي ايشان به
عشيرات و اسيري]
هنگامي که بالاي قرهقشلاق
هجوم ميکرد، عموم اهالي [تورک] سلماس در بيرون قصبه بر سر راهش ايستاده و چون با طنطنه
و کبکبه به آنجا ميرسد، تمامي اهالي از علما و رعيت با کمال ذلت از وي به مقام
تقاضا و خواهش بر ميآيندکه بلکه از خون اهل قرهقشلاق گذشته، از آن هجوم صرف نظر
بنمايد. بعد از چندين عجز و الحاح گويا قدري پيش آمده و ميخواسته که شفاعت ايشان
را به موقع قبول بگذارد که سراج الدين نامي از خليفههاي اکراد در جلو آمده و ميگويد
که: «مگر شما در مباح بودن خون اهل قرهقشلاق شکي داريد. اينک يک لولحين از خون ايشان
حاضر کنند تا من با آن خون وضو ساخته و نماز کنم و بدين وسيله تقرب به حضرت بينياز
بنمايم».
از اين تقريرات آن
ولدالزنا، اسماعيلآقا بدتر از بدتر، با شدت هر چه تمامتر رو به جنگ اهل قره قشلاق
ميگذارد. و بعد از آنکه بر آنها مستولي شدند، مردمان جنگي و توفنگچي ايشان از ده [قرهقشلاق]
بيرون، رو به تسوج و بعضي به جزيرهاي که در ميان درياست ميروند. باقي مردمان [تورک]
عاجز [و] ضعيف از پير و اطفال که ميمانند، همه را به قتل رسانيده و زنهاي ايشان
را به عشيرات به اسيري تقسيم مينمايند.
[اسماعيل کورد
و کسانش بعد از استيلا به اهالي اورميه آتش ظلمي بيافروختند که ستمکاري نمرودي و
بيدادهاي شدادي و فجايع به کلي از خاطرها فراموش شدند].
بالجمله فعلاً مومي اليه
با برادرش احمدآقا فراري بوده و محل و مکان معيني ندارد. لشکر فاتح بعد از تصفيهي
امور سلماس در رکاب شاهزاده امان الله ميرزا معاون وزارت جليلهي جنگ عازم اورميه گرديده
و در حين ورود به شهر اورميه جمع کثيري از مخدرات و پردهگيان آن شهر قوشون را با
حالت مفجعي استقبال کرده بودند. و بر سر و صورت گل و لاي ماليده، صداي گريه و نالهي
اهالي بر فلک اثير بلند ميشده و به حيثي که تمام قوشون بر حال ايشان گريه ميکردند.
عاقبت رئيس قوشون از ايشان خواهش مينمايد که نظاميان بيشتر از اين تحمل ندارند، خواهش
ميکنم گريه را موقوف کنيد. و حقيقتاً حق به جانب اهل اورميه بوده، زيرا که
اسماعيل کورد و کسانش بعد از استيلا به اهالي آن شهر آتش ظلمي بيافروختند که ستمکاري
نمرودي و بيدادهاي شدادي و فجايع به کلي از خاطرها فراموش شدند. چنانچه برخي از آن
مظالم را سابقاً ذکر نمودهايم.
No comments:
Post a Comment