Saturday, August 17, 2019

مکالمه‌ی دیپلوماتیک رضاشاه به تورکی روان با آک‍ی ئو ک‍ازام‍ا ن‍خ‍س‍تین‌ وزیر م‍خ‍ت‍ار ژاپ‍ون‌ در ایران‌

مکالمه‌ی دیپلوماتیک رضاشاه به تورکی روان با آک‍ی ئو ک‍ازام‍ا ن‍خ‍س‍تین‌ وزیر م‍خ‍ت‍ار ژاپ‍ون‌ در ایران‌

مئهران باهارلی

در این نوشته بخشی از کتاب سفرنامه و خاطرات آکی‌ئو کازاما، نخستین وزیر مختار ژاپون در ایران را نقل کرده‌ام که در آن گفته می‌شود، رضاشاه در سال ١٩٢٩ (١٣٠٨) در دیدار با وی، پس از مدتی به جای فارسی آغاز به سخن گفتن به زبان تورکی کرده و علاوتا خواستار مکالمه‌ی سفیر ژاپون به تورکی شده است. در این روایت قید می‌شود که پس از شروع مکالمه به تورکی، در سیمای رضاشاه نرم‌رفتاری و حال و هوای دوستانه پیدا شد و سایه‌ی لبخندی بر چهره‌ی خشک او نمایان گشت.

این روایت مهم، علاوه بر کاربرد زبان تورکی در سال‌های آغازین سلطنت رضاشاه به عنوان زبان دیپلوماتیک و رسمی، همچنین این باور را تائید می‌کند که رضاشاه، که به لحاظ ملیت تباری تورک بود (بر خلاف بسیاری از رهبران تورک جنبش مشروطیت و دموکرات‌های آزربایجان و تورک‌های چپ ایرانی که دو و یک دهه قبل از آن داوطلبانه زبان تورکی را ممنوع ساختند)، شخصا دشمنی خاص و نفرتی از زبان تورکی نداشته، بر عکس حتی از مکالمه به تورکی لذت می‌برده است.

نقل قول: «پس از چند گفت و شنود، رضا شاه به جای فارسی به تورکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در (مأموریت) تورکیه بودید. بیایید به تورکی صحبت کنیم!». در سیمای شاه که تاکنون، آهنین و بی‌حرکت، همچون مجسمه‌ای مفرغی نشان می‌داد، چنانکه گویی باد بهاری وزیده باشد، نرم‌رفتاری و حال و هوای دوستانه پیدا شد. رضا شاه، در مازندران زاده شد. در این ایالت، روستاهایی هست که اهالی آن تورک‌زبانند. من تورکی خوب نمی‌دانستم، اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه‌ای به تورکی بگویم؛ و بی‌واسطه‌ای پاسخ سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایه‌ی لبخندی بر چهره‌ی خشک او نمایان شد» (سفرنامه و خاطرات آکی‌ئو کازاما، نخستین وزیر مختار ژاپن در ایران. صص ٥٤، ٥٥. برای متن کامل بخش مربوطه به آخر این مقاله مراجعه کنید).

چند تثبیت:



١- کاربرد زبان تورکی توسط رضاشاه عالی‌رتبه‌ترین مقام دولت در عرصه‌ی دیپلوماتیک (حتی به صورت شفاهی)، نشانگر رسمی و دولتی بودن دوفاکتوی زبان تورکی در اوان سلسله‌ی پهلوی، و در ادامه‌ی سنت دیرین رسمی و زبان پرستیژ بودن تورکی برای مقامات دولتی و لشکری ایران است. این کاربرد همچنین نشان می‌دهد که روند زدودن زبان تورکی از ساختار دولت و کشور ایران و به عنوان یک زبان دولتی دوفاکتو-دیپلوماتیک پس از انقلاب مشروطیت- ساقط نمودن دولت تورک قاجار، دفعتا نبوده و به طور انتقالی و مرحله‌ای انجام گرفته، تا در نهایت تبدیل به وضعیت امروز، یعنی حاکمیت مطلق و انحصاری زبان فارسی بر تاروپود دولت و کشور ایران و حذف زبان تورکی از همه‌ی عرصه‌ها از جمله عرصه‌ی دیپلوماسی گردیده است.

٢-بر اساس منابع و اسناد موجود، رسمی بودن زبان تورکی در اوائل حاکمیت رضاشاه، شامل عرصه‌های آتی می‌شد:

الف- در ایجاد ارتباطات با دیگر مقامات کشوری
ب- در مناسبات دیپلوماتیک و خارجی، مانند کاربرد زبان تورکی در دیدارهای رضاشاه با آتاتورک[1]، با سفیر ژاپون[2]؛...
ج- در عرصه‌ی نظامی و به مثابه‌ی زبان رسمی ارتش، در ارتباط با افسران و سربازان، مراسم سان دیدن[3]، ...
د- تورکی به مثابه‌ی زبان رابط بین مقامات دولتی و مردمان تورک و غیر تورک ایران. مانند دیالوگ رضاشاه با اسماعیل آقا سیمیتقو به زبان تورکی[4]
ر- در مراسم رسمی داخلی، از جمله نوحه‌خوانی رضاخان به تورکی در مراسم دولتی عزاداری

٣-صحبت کردن رضاشاه به تورکی روان به این علت بود که تورکی زبان مادری وی بود. مادر وی نوش‌آفرین خود یک تورک مهاجر از قفقاز و پدرش عباسعلی خان داداش بیگ معروف به یاور اصلا از خانواده‌ی تورک قفقازی مهاجرت کرده به مازندران بود. به عبارت دیگر ملیت تباری رضاشاه تورک بود، هرچند ملیت انتخابی‌اش ایرانی (فارس) بود.

٤-در این روایت، رضاشاه زبان ما را «تورکی» نامیده و علاوه بر آن تورکی رایج در ایران و تورکیه را یک زبان دانسته که هر دو صحیح‌اند. این مواضع، در مقایسه با انکار نام تورک و نفی یگانگی زبانی لهجه‌های تورکی رایج در ایران و تورکیه از طرف تورک‌های چپ ایرانی و آزربایجان‌گرایان استالینیست و ... به غایت واقع‌گرایانه و مترقی است.

٥-به لحاظ تورک‌ستیزی، رضاشاه که یک تورک مطلقا فاقد شعور ملی تورک و کاملا ناآگاه و بیگانه با معقولات بود، صرفا مجری سیاست‌های باستان‌گرایه، فارس‌گرایانه و ضد تورک مشاوران (ناسیونالیست‌ها و نژادپرستان فارس چون محمدعلی فروغی[5]، حسین‌قلی‌ اسفندیاری، رضا شریعت‌زاده گیلانی (معروف به «حاج آقا رضا رفیع»، ملقب به «قائم‌ مقام‌ الملک)، رحیم هیراد (رحیم‌علی فقیه یعسوبی)، پورداوود و.. مانقورت‌های تورکی چون تهماسبی و آیریم و تیمورتاش و تقی‌زاده و ...) و ماشه‌ی بی‌اراده‌ی برآورندگان خود (دولت‌های استعماری غرب و در راس آنها بریتانیا، مراکز ماسونی و پارسیان هندی-زرتشتی، اوریانتالیست‌ها و دیپلومات‌های خارجی و غربی و ...) بوده است[6]. 

در نقد کتاب سفرنامه و خاطرات آکی‌ئو کازاما

اثر آکی‌یو کازاما در تطابق با ذهنیت دولت‌های استعماری اوروپایی-غربی وقت برای مهندسی قومی در ایران و ایجاد یک ملت واحد ایرانی با زبان ملی فارسی و بر اساس باستان‌گرایی و زرتشتی‌گری و نژاد ایرانی- آریائی و .... است. وی در اثر خود مبتلا به «تورک‌کوری»، یعنی ندیدن عنصر قومی و ملی تورک و میراث تمدنی و مدنی و تاریخ و فرهنگ تورک است  و ایران را مترادف با فارس و پارسی و ... بکار می‌برد:

- شیوه اصیل ایرانی، ذوق و زیبایی‌شناسی ایرانی‌، حال و هوای خالص ایرانی، روح و رایحه ایرانی، ایرانیان مردمی شاعرطبع و ادب‌پیشه‌اند و بیشترشان مانند حافظ (شاعر بزرگ ایرانی) ذوق زیبایی‌شناسی دارند، اهل خرد و معرفت‌اند، و شیوه زندگانی را می‌دانند. ایرانی نبوغی كم‌نظیر در پرداختن نقش و نگار دارد، ....
- وی بختیاری‌ها را خالص‌ترین مردم ‌آریایی‌نژاد با خون باكتریان باستانی در رگهایشان و تورکمن‌ها را موغول‌نژاد می‌داند
-وی در حالیکه نام‌های قومی-ملی فارس، بلوچ، کورد، ارمنی، عرب،... را بکار می‌برد، در اثر خود هرگز از عنصری قومی-به ملی به اسم تورک که از قضا اکثریت جمعیت ایران را تشکیل می‌دهد، نام نمی‌برد. در اشاره به جهموری آزربایجان، قفقاز، باکو، تبریز و شهرهای حاشیه‌ای تورک‌ایلی مانند تهران، بندر انزلی، قزوین، قوم، همدان هرگز به عنصر ملی تورک موجود در آنها اشاره نمی‌کند. در صورت اشاره به گروه‌های تورک هم از آنها با نام‌های جوغرافیایی و قبیله‌ای و نادرست (توركمانی، قفقازیان، مردی با سرووضع موغولی، قشقایی، تیموریان (مغولان؟)، ..) نام می‌برد و آنها را صرفا در چادرنشیان خلاصه می‌کند.  
-وی کلا میراث تمدنی تورک را نفی و آنها را به خانه‌ی ایرانی و فارسی نوشته است[7]. از جمله معماری، صنایع و هنرهای دستی، كاشی‌كاری، قالی‌بافی، ساروق، گلیم، سوزن‌دوزی، نسّاجی، گل‌دوزی‌، قلمدان‌سازی، خط، خوشنویسی و كتاب‌آرایی، چینی و سفال‌سازی، فلزكاری، خاتم‌كاری، میناكاری، نقاشی و صورت‌نگاری، نگارگری، ..
-وی اشاره‌ای به تورک بودن دولت‌های صفوی و افشاری و قاجاری نمی‌کند. در عوض به غلو در باره‌ی هر دولت و شاهی که وی آنرا ایرانی‌نژاد و آریایی گمان می‌کند مانند کوروش و داریوش و شاه عباس و كریم خان،.... بر می‌خیزد.
-وی در حالیکه به ریشه‌ی فارسی کلمات شطرنج و مات و گلستان و... اشاره می‌کند، ریشه‌ی تورکی کلمات متعدد تورکی که در اثر خود بکار برده (توپ میدان، باجی، قوشون، تفنگ، اوتاق، نوکر، ...) را ذکر نمی‌کند. (تنها استثناء، عالی قاپو است: «عالی قاپو امروزه محل اداره‌ی مركزی شهربانی (اصفهان) است. نام عالی‌قاپو كه توركی است و مترادف «باب عالی»، شاید كه از همتای این عمارت در پایتخت عثمانی- كه حرم و اندرونی سلطان است- گرفته شده باشد»
-تثبیت‌های سیاسی وی کلا نادرست است. مثلا رضاشاه را که توسط بریتانیا به حاکمیت رسانده شد، فردی که یک تنه و بدون حمایت موسس سلسله‌ی پهلوی شد معرفی می‌کند؛ بختیاری‌ها را مهمترین قوم در تاریخ ایران می‌داند، ....

متن مربوطه از کتاب سفرنامه و خاطرات آکی‌ئو کازاما، نخستین وزیر مختار ژاپن در ایران[8]. صص ٥٤، ٥٥

تقدیم استوارنامه؛ سخن گفتن شاه به تورکی

اینک در برابر رضاشاه، این فرمانروای هوشمند و توانا، ایستاده بودم. بی‌درنگ اعتبارنامه‌ام را بیرون آوردم و به رئیس کل تشریفات دادم، و او آن را به رضا شاه تقدیم کرد. سخنم را (هنگام تقدیم اعتبارنامه) که از روی نوشته خواندم، با تحسین تمدن و فرهنگ دیرسال ایران آغاز کردم. گفتم که بسی مفتخرم که در مقام نخستین وزیرمختار ژاپن، که نیز مملکتی آسیایی است، به ایران آمده‌ام، به کشوری که اکنون آن اعلی‌حضرت، آن را دلیرانه و استوار به سوی ترقی، رهبری می‌کند. رئیس کل تشریفات سخنم را برای رضا شاه به فارسی ترجمه کرد.

شاه به برگ کوچکی که رئیس کل تشریفات به او نمود نگاهی انداخت، و در پاسخ رسمی به سخنم ابراز تشکر کرد. رئیس کل تشریفات این بیانات را برایم به فرانسه بازگفت. چکیده‌ی پاسخ رضا شاه چنین بود: «کشور پادشاهی ژاپن عظمت والا و فرهنگ درخشان دارد، و به پیشرفت‌های شگفتی‌انگیز نائل آمده است. بسیار خوشحالم که شما (شکوه) ایران باستان و احیای آن را در عصر حاضر ستودید».

در این هنگام رضا شاه دست خود را دراز کرد و با من دست داد. دست او زمخت و گرم بود، و دست کوچکم را همه در خود گرفت. در اینجا تقدیم رسمی اعتبارنامه‌ام پایان یافت. آنگاه به صورت تشریفاتی یک‌یک اعضای سفارت ژاپن را که در کناری ایستاده بودند به شاه معرفی کردم.

رضا شاه گفت: «پیش‌رفت‌های گران‌سنگ ژاپن نوین را می‌ستایم، و ژاپن را پیش‌دار سزاوار تحسین کشورهای شرقی و آسیایی می‌دانم. ژاپن و ایران از نظر جغرافیایی از هم دورند، اما دل‌های مردم آنها بسیار به هم نزدیک است. ما برای پیشرفت آسیا در هر زمینه، آماده تعاون و تلاشیم. چون این دو کشور با هم رابطه معنوی دارند، باید از هر کشور ثالثی به هم نزدیک‌تر بشوند. این نه فقط به خاطر مناسبات ایران و ژاپن، که برای صلح پایدار در مشرق زمین است. مایه‌ی خوش‌وقتی فراوان است که دو کشور ما به افتتاح مناسبات و مبادله سفیر توفیق یافته‌اند».

پس از چند گفت و شنود، رضا شاه به جای فارسی به تورکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در (مأموریت) تورکیه بودید. بیایید به تورکی صحبت کنیمدر سیمای شاه که تاکنون، آهنین و بی‌حرکت، همچون مجسمه‌ای مفرغی نشان می‌داد، چنانکه گویی باد بهاری وزیده باشد، نرم‌رفتاری و حال و هوای دوستانه پیدا شد. رضا شاه، در مازندران زاده شد. در این ایالت، روستاهایی هست که اهالی آن تورک‌زبانند. من تورکی خوب نمی‌دانستم، اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه‌ای به تورکی بگویم؛ و بی‌واسطه‌ای پاسخ سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایه‌ی لبخندی بر چهره‌ی خشک او نمایان شد.



[1] مئهران باهارلی. متن تورکی مکالمه‌‌ی رضاشاه با آتاتورک با الفبای عربی و لاتین
[2] مئهران باهارلی. مکالمه‌ی دیپلوماتیک رضاشاه به تورکی روان با آک‍ی‌ئ‍و ک‍ازام‍ا ن‍خ‍س‍ت‍ی‍ن‌ وزی‍ر م‍خ‍ت‍ار ژاپ‍ن‌ در ای‍ران‌
[3] مئهران باهارلی. یاشاسین رضا شاه: گزارش نظامی فرمانده‌ی فوج اردبیل و پاسخ سربازان به زبان تورکی به رضاشاه در اوائل سلطنت وی
[4] بنا به خاطرات «رضا شریعت‌زاده گیلانی» (معروف به «حاج آقا رضا رفیع» و ملقب به «قائم‌ مقام‌ الملک»، از نزدیکان سردار سپه و رضاشاه بعدی)، در سال‌های جنگ جهانی اول رضاشاه در دیدار با اسماعیل‌آقا سیمیتقو، رهبر اشقیاء کورد با او به زبان تورکی صحبت کرده است: «شاه مختصری با اسماعیل‌آقا صحبت نمودند. ولی روی رعب و وحشتی که به همه مستولی شده بود و هر آن در این فکر بودند که الساعه نیروی اسماعیل‌آقا شبیخون می‌زنند، سردار سپه ابداً مذاکره‌ای با اسماعیل‌آقا نکردند و نپرسیدند منظور شما چیست و چه باید کرد؟ هنوز چند دقیقه‌‌ای نگذشته بود عکاسی با دستگاه عکاسی، که روی چهارپایه سوار بود، وارد کاروان‌سرا گردید. و اسماعیل‌آقا تقاضا کرد اجازه فرمایند با سردار سپه عکس برداشته شود. شاه که با زبان تورکی با اسماعیل‌آقا صحبت می‌کردند، پس از شنیدن این تقاضا روی خود را به من کرده به زبان گیلک که اسماعیل‌آقا از آن سردرنمی‌آورد فرمودند: فلانی شما بلند شوید با ایشان عکسی بردارید و به او هم بگویید رضا را با عکس سر و کاری نیست....».
شبی كه شاه در اوردوی اسماعیل آقا سیمیتقو بسر برد، هفدهمین سال‌نامه‌ی دنیا. به نقل از دکتر توحید ملک‌زاده، «شورش اسماعیل سیمیتقو در غرب آزربایجان»، ص ١٥٢

[5] بنا به تاج الملوک (کتاب خاطرات تاج الملوک، همسر اول رضاشاه و مادر محمدرضاشاه، صص ٨٧-٩١): «... مرحوم آقای محمدعلی‌خان فروغی بود که خیلی باسواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار می‌گرفت، ساعت‌ها می‌نشست و برای رضا از تاریخ گذشته‌ی ایران تعریف می‌کرد و حتی او را تعلیم خط می‌داد و سواد می‌آموخت. ما هم در آن موقع می‌نشستیم و صحبت‌های محمدعلی‌خان را گوش می‌کردیم. واقعا تاریخ را خوب می‌دانست و وقتی صحبت می‌کرد چنان قشنگ حرف می‌زد که ما صدای چکاچک شمشیر نادرشاه را می‌شنیدیم. فروغی علت همه‌ی بدبختی‌های ایرانیان را اعراب پیرامون ایران می‌دانست و با آنکه خودش را مسلمان می‌دانست اما می‌گفت چندان به اسلام اطمینان ندارد و بلکه مادر همه‌ی ادیان الهی و وحدانی آئین زرتشت است و بقیه‌ی ادیان به ترتیب از روی آئین باستانی ایرانیان تقلید شده‌اند. رضا از این حرف‌ها خوشش می‌آمد و فروغی مرتبا از مجد و عظمت گذشته‌ی ایران صحبت می‌کرد. کار به جایی رسیده بود که رضا می‌گفت شبها خواب کورش هخامنشی و داریوش را می‌بیند. 

آقای قائم مقام رفیع هم داستان‌های تاریخی پرشوری تعریف می‌کرد و تا زمانی که رضا در ایران بود، برنامه‌ی داستان‌های تاریخی شبانه‌ی ما به راه بود. ... مرحوم محمدعلی‌خان فروغی که مدت‌ها وزیر فرهنگ و معارف بود و خیلی خدمات به فرهنگ مملکت ما کرد، به تاریخ بسیار وارد بود و همین روایت‌های تاریخی او به کلی ضمیر رضا را عوض کرد... کم کم حرف‌های فروغی در او اثر کرد و کار به جایی رسید که به کلی منکر بهشت و جهنم شد... 

حسین‌قلی‌خان اسفندیاری شوهر خواهرم هم که پزشک مخصوص رضا بود ... می‌گفت این عرب‌ها دشمن ملت ایران بوده‌اند و به ما حمله کرده‌اند و جان و مال و ناموس ایرانیان را مورد تعرض قرار داده‌اند و از این قبیل حرف‌ها می‌زد. رضا این حرف‌ها را می‌پسندید و می‌گفت من نمی‌فهمم چرا مردم برای عرب‌ها عزاداری می‌کنند. این افراد فکر رضا را در مورد اسلام عوض کردند.... رضا خیلی به تاریخ و گذشته‌ی ایران علاقه پیدا کرده بود .... 

از بازی‌های جالب روزگار یکی هم این بود که یک آخوند، در واقع آخوند سابق، رئیس امور دفتر رضا شده بود و او هم صد پله بدتر از اطرافیان رضا از هم‌صنف‌های سابقش انتقاد می‌کرد و نسبت‌های بد به آنها می‌داد. این شخص از اهالی چالوس بود و یک اسم عجیب و غریبی [رحیم‌علی فقیه یعسوبی] داشت... رضا اسم او را عوض کرد و گذاشت [رحیم] هیراد. این آقای هیراد بعدها ترقی کرد و رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد. بعضی اوقات هم پیش رضا می‌آمد و به او سواد می‌آموخت. ... هیراد که رگ خواب رضا را به دست آورده بود، مرتبا از هم‌لباس‌های خودش بدگویی می‌کرد و داستان‌های شگرف می‌گفت و رضا را آموزش بی‌دینی می‌داد. 

خلاصه این جمع مغز رضا را عوض کردند و رضا تصمیم گرفت تاریخ گذشته‌ی ایران را احیاء کند. مثلا در داخل باغ ملی ساختمان شهربانی کل را از روی نقشه‌ی کاخ پاسارگاد پیاده کرد. از آن به بعد دستور داد ساختمان‌های دولتی با توجه به نقشه‌ی بناهای تخت جمشید ساخته شوند که مجموعه‌ی ساختمان‌های بانک ملی در خیابان فردوسی از آن جمله است. بعضی وقت‌ها هیراد حرف‌هایی می‌زد که خیلی باب طبع رضا بود، اما من با آن عقل خودم این حرف‌ها را قبول نداشتم. مثلا می‌گفت آلمانی‌ها اصلا ایرانی و نژاد آنها از اهالی کرمان است و به همین خاطر به آنها می‌گویند جرمنی که معرب کرمانی خودمان است...».

[6] بنا به پاورقی صفحه‌ی ٥٣ در همین کتاب: «بلوشر سفیر آلمان در ایران در دوره‌ی رضا‌شاه، درباره‌ی نام پهلوی نوشته است: «كمتر كسی می‌دانست كه پهلوی به چه معنی است. شاه جدید هم تصور روشنی از آن نداشت. شاه هنگامی كه در ضمن مسافرت خود لحظه‌ای چند با پرفسور هرتسفلدErnest Emil Hertsfeld ، باستان‌شناس آلمانی، 1948- 1789 در چادر مخصوص تنها ماند از وی پرسید: «این كلمه‌ی پهلوی یعنی چه؟ شما حتما می‌دانید!» ... از این پرسش و پاسخ برمی‌آید كه اختیار كلمه‌ی پهلوی به هیچ‌وجه نشان‌دهنده‌ی نظر و تمایل حكومت جدید نبوده است.... آنچه روشن است، رضا‌شاه این نام را به توصیه‌ی مشاورانش، كه معنی آن را هم می‌دانستند، انتخاب كرده بود.» (ویپرت بلوشر؛ سفرنامه، ترجمه‌ی كیكاووس جهانداری، تهران، 1363، ِ ٢١٥).
[7] تنها استثناء، هنر مینیاتور در ایران است که وی به درستی ریشه‌ها‌ی چینی-موغولی-تورکی آن را ذکر می‌کند: «هولاگوخان (نواده‌ی چنگیز و) برادر كهتر منگوقاآن در میانه‌ی سده‌ی سیزده میلادی (هفتم هجری) به بغداد تاخت و آثار هنر عرب را از میان برد.اما آمدن او (و موغولان)، برعكس، در هنر ایران اثر مثبت داشت و مینیاتور ایرانی رفته‌رفته پدید آمد و بالنده شد. شروع این تكوین در توركستان بود، و شیوه‌ی نقاشی‌ای كه در اینجا برآمد و از صورت‌گری چینی مایه گرفته بود و ارزش هنری والا و گران‌سنگ داشت به سراسر ایران گسترش یافت. چهره‌های نقش‌شده در مینیاتورهای آن دوره، بیشتر لباس فاتحان موغول دربر دارند و سیمای چینی، و صورت خندان ساده و معصومانه‌ای كه به رخسار كودكان مانند است در آن زیاد دیده می‌شود. اسب‌ها هم ریزنقش و از گونه‌ی موغولی ترسیم شده‌اند. در سده‌ی چهارده (هشتم هجری) كه تیمور لنگ ایران را گرفت، این هنر به اوج رسید و استادانی نامور یافت. شیوه ی این نقاشی و تركیب رنگ‌ها در آن چنان است كه چشم را زود به خود می‌گیرد، و پیداست كه هنرمند رمز اصلی گیرایی هنرهای زیبا و تزئینی را یافته است». ص ٢٠٣
[8] سفرنامه و خاطرات آکی‌ئو کازاما، نخستین وزیر مختار ژاپن در ایران (۱۳۰۸ تا ۱۳۱۱ خورشیدی)، ترجمه هاشم رجب‌زاده، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ۱۳۸۰.
لینک متن کامل سفرنامه

No comments:

Post a Comment