عریضهی تورکی سید جمالالدین افغانی به سلطان عوثمانلی عبدالحمید
ثانی و استدعایش برای دادن اجازه به خروج او
مئهران باهارلی
سید جمالالدین افغانی بیشتر از یک متفکر و نظریهپرداز و اهل علم و قلم بودن، یک سیاسی، مبلغ و آژیتاتور بود. وی همچنین عمدتا شخصیتی شفاهی بود و آثار مکتوب قابل توجهی از خود به یادگار نگذاشته است. در میان نوشتههای معدود به یادگار مانده از او نامههایی به زبانهای فارسی و عربی وجود دارند که بسیاری از آنها منتشر شدهاند. اما از او چند نامه به زبان تورکی هم در آرشیوها وجود دارد که تاکنون منتشر نشدهاند. چند سال قبل برای اولین بار یک نامهی تورکی سید جمال الدین خطاب به سلطان عبدالحمید ثانی در بارهی انتشار ترجمهی تورکی رسالهی نیچریه را در سؤزوموز منتشر کردم[1]. در این نوشته یک نامهی تورکی دیگر از سید جمالالدین افغانی را، عریضهای باز خطاب به سلطان عبدالحمید ثانی، برای اولین بار منتشر میکنم[2]. در این عریضه سید جمالالدین از تالیف یک رساله در طرق وصول به وحدت مسلمانان («کلمهیِ اسلامین توحیدی نه صورتله ممکن اولابیلهجهیی») به امر سلطان عوثمانلی صحبت میکند که شاید به زبان تورکی بوده و هنوز منتشر نشده است.
نوت: سید هادی خسروشاهی در کتاب «نامهها و اسناد سیاسی-تاریخی سید جمالالدین» ترجمهی فارسی این نامهی تورکی را داده است[3]. اما ترجمهی او دقیق نیست و در مواردی دارای اشتباهات ترجمهای است. خسروشاهی در کتاب خود، علی رغم آنکه متن حروفی - اصلی نامههای فارسی و عربی سید جمالالدین را نقل کرده، هیچکدام از نامههای تورکی سید جمال الدین را نقل نکرده است. وی متن حروفی - اصلی تورکی این نامه را هم نداده و صرفا به دادن یک فوتوکوپی نه چندان خوانای آن کفایت کرده است. خسروشاهی همچنین در رفتاری عجیب و غیر مدنی میگوید که قصدا و عامدا منبع و ماخذ اسناد ذکر شده در این کتاب از جمله این نامهی تورکی را نمیدهد! [4] (سیّد هادی خسروشاهی تبریزی شخصیتی ذوب شده در هویت شیعی و فارسی بود و شعور ملّییِ تورک نداشت. او به عنوان یک شخصیت تربیت شده در مکتب «مانقورتیسم تبریزی» و یک روحانی شیعهی امامی فارسی، دارای تمایلات پانایرانیستی و ضد تورک، دشمن قاجار و دشمن عوثمانلی بود. تالیفات او در بارهی سیّد جمالالدّین هم عموما از موضع فارسگرایانهی افراطی و تورکستیز نوشته شدهاند. به همین سبب است که علی رغم تورک بودن خسروشاهی، در آثار او نوشتهجات تورکی سیّد جمالالدین نقل و بازنشر نمیشوند و سانسور میگردند. خصلت تورکستیز سیدهادی خسروشاهی تبریزی در تبدیل مسجد تورکها و کتابخانهاش در تهران توسط او به مسجدی بی هویت و یا با هویت فارسی هم مشاهده میشود).
خلاصهی مضمون نامه و نکاتی در بارهی آن
در این عریضه که آخرین نامهی سید جمال الدین به سلطان عوثمانلی است، وی از سلطان تقاضا – التماس میکند که اجازهی خروج از عوثمانلی به وی داده شود.
التفاتات به سلطان عوثمانلی
سید جمالالدین در عریضهی خود، به ستایش و تمجید از سلطان عوثمانلی، بعضا در حد افراط میپردازد. این افراط احتمالا تلاشی برای جلب اعتماد دوبارهی سلطان به او که در آن مقطع به سبب حشر و نشر جمالالدین با عوامل و جریاناتی که عوثمانلی آنها را دشمن خود تعریف میکرد کاملا از بین رفته بود و از بین بردن شبههی عدم وفاداری جمالالدین به سلطان عوثمانلی است. از جمله جمالالدین میگوید «حفظ و صیانت از حقوق مسلمانان که از هر طرف مورد هجوم دشمنان قرار گرفتهاند در آینده صرفا با وجود سلطان عوثمانلی میتواند تامین شود. مصون ماندن کل مسلمانان جهان از تعرض دشمنان فقط با به تبعیت سلطان عوثمانلی در آمدن آنها ممکن و میسر است. تائید و تصدیق و تقدیس کردن سلطان عوثمانلی و مقام خلافتش، حتی قبل از آمدن سید جمالالدین به استانبول، فریضهی دینی او بود. او زمانی که در اوروپا بود و در روزنامههای پاریس و روسیه و مقالات جریدهی عروهالوثقی که خودش منتشر میکرد، همیشه خلیفه و سلطان عوثمانلی را از دل و جان تقدیس مینمود، و مقالات عروه الوثقی را در ستایش سلطان تالیف کرده است. وی خواهان اثبات این حقیقت به جهانیان بود که بندهی خالص و مخلص و صادق و مصدق سلطان عوثمانلی و فانی در وجود اوست. او پس از آمدن به استانبول و دیدن سلطان عوثمانلی بالشخصه مفتون و شیفتهی وجه نورانی او شده است. سلطان عوثمانلی خلیفهی رسول الله؛ و عقل منور و روشن سلطان عوثمانلی مهبط الهامات الاهی است، او از طرف خدا برای حفظ و دفاع از تجاوزات مامور شده و نور چشم جهانیان است. جمالالدین خواستار آن است که شعشهی حاکمیت سلطان عوثمانلی در سراسر جهان را ببیند و از طرف سلطان عوثمانلی مانند ذوالفقار حید کرار به صورت یک شمشیر برنده بر علیه دشمنان داخلی و خارجی به کار برده شود. ...»
موضوع ملاقات با قاراچینو
بخش مرکزی نامهی سید جمالالدین به موضوع دیدار او با قاراچینو (Garacino) مخبر روزنامهی تایمز (Times) و مورد بازجوئی قرار گرفتنش بعد از این دیدار اختصاص دارد. وی میگوید قاراچینو حین ملاقات با او مطالبی را (ظاهرا بر علیه سلطان عوثمانلی) که از سفیر انگلیس شنیده بود بیان کرده و سید جمالالدین هم در جواب گفتههای او از سلطان عوثمانلی دفاعی صمیمانه و عظیم نموده است. جریان این ملاقات و گفتارهای رد و بدل شده در آن توسط محمد بیگ به مراجع دولتی گزارش شده و پس از آن به جای آن که او تحسین شده و مکافات دریافت کند، با او به صورت یک مجرم رفتار و با استنطاق و بازجوئی مجازات شده است. اما نهایتا بعد از روبرو کردن قاراچینو با محمد بیگ در حضور راغب بیگ، سوء تفاهم رفع و معلوم شده که جمالالدین در آن ملاقات از حقوق سلطان عوثمانلی از جان و دل دفاع نموده است. وی میگوید دروغگویی قاراچینو پیش از روبرو کردنش با محمد بیگ، از کینه و طمعهای او و شاید ماموریت مخفیای که از سوی دولت انگلیس به او محول شده بود است (برای خواندن یک ارزیابی از این ملاقات، به آخر این مقاله مراجعه کنید).
شکایت و اعلان ناراحتی
در این نامه ناراحتی و نارضایتی سید جمالالدین از وضعیت خود و رفتاری که از سوی دولت عوثمانلی در آن برهه با وی میشد کاملا آشکار است. وی از بازجوئی خود صراحتا شکایت میکند، آن را تحقیر کردن خود میشمارد و میگوید مقامات دولتی میتوانستند با تعقیب روال منطقی تحقیقات، نخست با راستیآزمائی ادعاهای قاراچینو و بعد از آن بازجوئی کردن از سید جمالالدین، از بروز آن جلوگیری کنند. اما آنها این ترتیب را وارونه و معکوس کرده نخست از او بازجوئی و در آخر اقدام به راستیآزمائی ادعاهای قاراچینو از طریق روبرو کردنش با محمد بیگ کردهاند. جمالالدین میگوید به امر سلطان عوثمانلی رسالهای (به تورکی؟) در موضوع طرقی که وحدت مسلمانان را میسر و ممکن میکنند تالیف و آن را به آستانهی سلطان عوثمانلی تقدیم کرده، اما این خدمت او بی پاسخ گذاشته شده است. وی همچنین شکایت میکند که در اثر دسیسههای بدخواهان دیگر قادر به ملاقات با سلطان نیست و در نتیجه گاها مجبور به دردسر و زحمت دادن، با ارسال همچو نامههایی به سلطان میشود.
وجود نیات و اقدامات سوء بر علیه او
جمالالدین میگوید کسانی دروغگو و مزور و تشویشآفرین که به هر پستی دست میزنند و از خدا شرم نمیکنند و خدمات خادمین صادق و بی طمع را بی اثر میکنند، بر علیه او متحد شدهاند. شایعات دروغ این بی وجدانها و مغرضین که هر روز بر علیه او تولید میشوند اذهان را تشویش و خود او را نیز تحقیر میکنند. وی میگوید میترسد که این افراد بدتر از یزید و شمر و اشقیای کوفه و شام، دیگر مجالی برای خدمت او به سلطان عوثمانلی باقی نگذارند و برای دور کردن هر چه بیشتر او از سلطان عوثمانلی تلاش کنند.
التماس برای کسب اجازهی سلطانی برای خروج از عوثمانلی
جمالالدین میگوید قلب وی در اثر دسائس مغرضین بی شرم و بی وجدان و پست فطرت شکسته شده و برای او زیستن در میان این چنین افرادی دیگر امکان ندارد. به همین سبب از سلطان استرحام و التماس میکند به او اجازهی خروج و رفتن به خارج را اعطا کند. وی میگوید البته در خارج هم در هر کجا که باشد، در صورت فرمان سلطان عوثمانلی بی شک بازآمده و همیشه برای خدمت به خلیفهی مسلمین حاضر خواهد بود.
اشارات و ادبیات شیعی
سید جمالالدین در نامهی خود در چندین جا اصطلاحات فرهنگ شیعی را به کار برده است، از جمله در تشبیه خود به ذوالفقار حیدر کرار و تشبیه دشمنان خود به یزید و شمر و اشقیای کوفه و شام. تاکید سید لدین بر شیعیت در این نامه، رفتاری آگاهانه برای افزودن به قدر از دست رفتهی خود و یادآوری این مطلب به سلطان بود که وی هنوز میتواند عاملی مفید در امر نزدیک کردن و تابع ساختن جوامع شیعی به سلطان و خلافت عوثمانلی باشد. (در تحقیقات فارسی عموما ادعا میشود سید جمالالدین برای مخفی نمودن شیعی بودنش، خود را به صورت افغانی معرفی میکرد .... این ادعایی بی اساس است. همان گونه که در این عریضه هم دیده میشود سید جمالالدین شیعی بودن خود را مخفی نمیکرد، همه هم بر شیعی بودن او واقف بودند. دلیل کاربرد امضاهای بسته به مورد افغانی و استانبولی و همدانی و اسعدآبادی و اسدآبادی، .... از طرف سید جمالالدین، صرفا این واقعیت بود که وی مقاطعی از حیات خود را در آن محل و مکانها به سر برده بود و خود را منسوب به آنها میدانست).
بیانات ضد انگلیسی
سید جمالالدین در نامهی خود انگلستان را دولتی مینامد که بر علیه دولت و ملت [عوثمانلی، مسلمانان] عموما و شخص جمالالدین خصوصا عداوت و دشمنی دارد. این بیان سید جمالالدین تلاشی است از طرف او برای تقلیل و زدودن شبهه و عدم اعتمادی که در سلطان عوثمانلی نسبت به او به وجود آمده و در حال افزایش بود. در آن زمان مدتها بود که سید جمالالدین با شبههی ارتباطاتش با دشمنان خلافت عوثمانلی و حشر و نشر با آژانها و دیپلوماتهای انگلیسی و درگیر شدن در اغتشاشات مصر و ناسیونالیسم عربی ضد عوثمانلی و تلاش برای ترور خدیو مصر و روابط با محافل ماسونی و ملکوم خان ارمنی الاصل ماسون مستقر در لندن و ... و نهایتا دخالت در ترور و قتل ناصرالدین شاه قاجار از چشم سلطان افتاده و به شدت تحت مراقبت بود. استنطاق و بازجویی از او به سبب بیاناتش در دیداری که با گزارشگر روزنامهی تایمز قاراچینو داشت آخرین حلقه در زنجیر بی اعتمادی فزایندهی سلطان عوثمانلی به وی بود.
پایان مقدمهی مئهران باهارلی
[جمالالدین افغانینین حضورا قبول ائدیلمهمهسی، ایستانبولدا کهندی حاققیندا ایلهری سورولهن دئدیقودولاردان دویدوغو اوزونتو و دارقینلیغینی آنلاتان، و تورکییهدهن آیریلماسی ایچین سولطاندان مساعده طلب ائدهن عریضهیسی]
هو
هر جهتدهن هجومِ اعدایا معروض اولان حقوقِ اسلامین حفظ و صیانتی بَعْدُما وجودِ اقدسِ خلافتپناهیلهریله تامین اولابیلهجهیینه مطمئن اولان قلبیمین ستم و حقارتله منکسر قیلینماسی، و کُرهیِ ارضده موجود بولونان کافّهیِ اسلامین تعرّضدهن مصون اولابیلمهلهری آنجاق ظلِّ ظلیلِ خلافتپناهیلهرینه دخالتله ممکن و میسّر اولابیلهجهیی اعتقادینین اقطارِ عالمه نشر و تعمیمی اسبابینین ایستهمهییله مشغول بولونان فکریمین غبارِ اغراض ایله مُکدّر ائدیلمهسی، و اخترِ بختیارییِ خلافتِ عظمالارینین بوتون جهانا شعشعهپاش اولدوغونو بیر آن اوّل گؤرمهک ایستهیهن گؤزلهریمین شیمدی معاملهیِ تحقیریه گؤرمهسی، هیچ بیر وجهله استحسان اولونور احوالدان دئییلدیر.
اسلامین سلامتی ایچون اهن آغیر یوکلهری و اهن آجی بلالاری چهکمهکدهن متلذّذ اولان نَفْسیم، ولو که ذرّه قهدهر ده اولسا، بارِ حقارتی چهکهمهز. چونکه مسلکِ مردانهسی و فضائلِ ذاتیهسیله دونیانین هر طرفینده حرمت و رعایتله عامّهنین حُسنِ قبولونا مظهر اولان بیر نَفْسین مرکزِ خلافتِ عظمالاریندا تحقیر اولونماسینی، ذاتِ خلافتپناهیلهری داخی هیچ بیر وجهله تجویز بویورمازلار.
زیرا بورایا گهلمهک خیالیمدان گئچمهزدهن و وجه منیرِ خلافتپناهیلهرینی گؤروپ مفتون اولمازدان اوّل، گهرهک ذاتِ همایونلارینی و گهرهک مقامِ خلافتپناهیلهرینی تائید و تصدیق و تقدیس ائتمهکلیک، فریضهیِ دینیهمدهن ایدی. آوروپادا بولوندوغوم سیرالاردا پاریس و روسیانین عموم قهزئتهلهرینده، و کهندی نشر ائتمیش اولدوغوم «عروة الوثقی» جریدهسینده یازمیش بولوندوغوم مقالهلهر، ذاتِ خلافتپناهیلهرینی از دل و جان همیشه تقدیس ائتمهکده بولوندوغوما بیر دلیلِ قویدیر.
ولاکن شوکتمآب اهفهندیمیزین ستایشیله ترتیب ائتدیییم شو مقالهلهری، شیمدییه قهدهر مقامِ خلافتپناهیلهرینه عرض ائتمهییشیمین حکمتی ده، داعیلهری اؤیله عدیم الذّمه و رذیل النَفْس اولان بعض اشخاص گیبی، نَفْسیمه صُنعی وَیلاندان نسبتلهر وئرهرهک نظرِ شاهانهده اهمّیت وئردیرمهک و غولِ بیابانی گیبی اوهام و وساوس ایله گؤز دولدورماق افعالِ ردیهسیندهن بَری و آزاده اولماقدان فضله، لله الحمد مادّی و معنوی فضیلت و شرافتی حائز اولدوغوم (سیرادا؟) نزدِ جهانبانیلهرینه فناءِ فی الوجود ائدهن خالص و مخلص، صادق و مصدّق، جدّی بیر داعیلهری اولدوغومو اثبات ائتمهک ایدی.
واه اَسَفا که میسّر اولمادی. یدِ مویّدِ خلافتپناهیلهرینده ذوالفقارِ حیدرِ کرّار گیبی اعدایِ داخلیه و خارجیه علیهینده استعمال ائدیلمهیه صالح بیر سیفِ قاطع اولماق اوزهره نفسِ داعیانهمی تقدیم و تبرّع ائتدیم. قبول اولونمادی.
«کلمهیِ اسلامین توحیدی نه صورتله ممکن اولابیلهجهیی» حقّیندهکی مطالعهیِ داعیانهمین عرض و بیانی خصوصوندا شرفِ صدور بویورولان ارادهیِ خلافپناهیلهری اوزهرینه، سهکیز جنّتین قاپیلاری یوزومه آچیلمیش قهدهر مسرور اولاراق، ارادهیِ سنیهلهری مقتضایِ عالیسی وجهیله، اوْل بابداکی مطالعهیِ داعیانهمی مُجملاً تحریر و عَتَبهیِ خلافتپناهیلهرینه عرض و تقدیم ائیلهدیم. شیمدییه قهدهر آنین حقّینده داخی بیر کلیمه بیله ذکر اولونمادیغیندان، زاویهیِ نسیانا بیراخیلدیغی، و یا اربابِ اغراض و نفاقین آتشِ حِقد و غرضلهریله اِحراق اولوندوغونو، و یا خود مُندرجاتی عُقلایِ آخَرْ زمانْ طرفلهریندهن سوءِ تفسیر ائدیلهرهک، مطلوبِ عالییه توافق ائتدیریلمهمهکله اوراقِ مُبَطّل قِسْمینه اِدخال اولوندوغو، مع التّاسف زعم اولونماقدادیر.
نیتهکیم گئچهنلهرده «تایمس» مُکاتِبلهرینین نزدِ داعیانهمه گهلدیکلهرینده «قاراچینوْ»نون ذاتِ خلافتپناهیلهرینه دائر اینگیلتهره سفیریندهن ایشیتمیش اولدوغو سؤزلهری، نزدِ داعیانهمده سؤیلهدیییندهن، اورادا حاضر بولونان «مَحْمَدْ بهی» قوُللاری، گهرهک «مؤسیو قاراچینوْ»نون سفیردهن ایشیتدییینی سؤیلهدییی سؤزلهری و گهرهک داعیلهرینین اونا مقابل ائتدیییم مدافعهیِ صمیمیهیی حضورِ خلافتپناهیلهرینه حَسَبُ اَلصَّدَاقَةِ عرض ائتمهسی اوزهرینه، کیفیت بعض اغراضا بناءً عکسْ ترتیبی التزام ائدیلمهکله مصلحتین سیرِ طبیعیسی خلافینا اولاراق، داعیلهرینین بیر ولدِ صالح محبوب القلوب پدری ایچون ائدهبیلمهیهجهیی او مدافعهیِ عظیمهیِ خالصانهمی گویا بیر گوناه ایمیش گیبی حقارتِ استنطاق ایله مکافات اولوندوم. لِلَّه اَلْحَمْدُ که نتیجهسینده «راغب بهی» قوُللاری حضوروندا «قاراچینوْ»، «مَحْمَدْ بهی»له مواجههاولوندوقلاریندا بهنیم ناصیل خلیفهیِ عصرین حقوقونو جان و دلدهن مدافعه ائتدیییمی معلوم اولماقلا حقیقت، ذات خلافتپناهیلهرینه ظاهر اولدو.
«قاراچینوْ»نون معلوم اولان اَحقاد و اَطماعی و بلکه ده تعلیماتِ خفیّهیِ مضرّهسینی و اینگیلیز اولدوغو مناسبتله اینگیلیزلهرین دولت و ملّته عموماً و داعیلهرینه خصوصاً اولان عداوتلهری پیشِ نظرِ حکمتدهن گئچیریلمیش اولسایدی، «قاراچینوْ»[نون] بؤیله یالنیز اولاراق طلب اولوندوغوندا سؤیلهدیکلهرینی انکار و ملعون سؤزلهری دیگره اِسناد ائدهجهیینده شبههوار می ایدی؟ و بو حقیقتین ترتیبله میدانا گهتیریلمهسی ایچون مسئلهنین سیرِ طبیعیسینی بوزمادان سون ائدیلهن مواجههیی اهن اوّل ائتدیرمهک لازم گهلمهز می ایدی؟ تا که بو داعیلهری مکافاتِ تحسین یئرینه، مجازاتِ استجواب و استنطاقا لائق گؤرولمهمیش اولایدیم. و اربابِ اغراض و دسائس داخی «جمالالدّین استنطاق اولوندو، شؤیله ائدیلدی، بؤیله قیلیندی» دییه، نشر و اشاعهلهرینه بیر یئنی وسیله احداث اولونمامیش اولایدی.
مسئلهنین تا بحال بؤیله عکسْ ترتیبده التزام اولوندوغونو دوشوندوکجه، بهن بو عکسْ ترتیبِ مستهجنی هیچ بیر وقت او مهبطِ الهاماتِ الهیه اولان عقلِ منوّرِ خلیفهیِ رسول اللّهه نسبت وئرهمهم. ولاکین هر بیر یورهک و هر بیر عقله یوللاری اولان او وسواس و خنّاسلارا قارشی نه یاپمالی؟ لاَ حَوْلا وَ لاَ بو غدّار یزیدلهرین و جبّار شمرلهرین کوفه و شام اشقیالاری مثللی تا آخر نقطهیه دهک علیهیمده یوزلهرجه توخوماقدا اولدوقلاری دسائسلهرینی علم الیقین ایله بیلییوروم. گرچه یدِ قدرتِ الهیه ایله خنّاسلارین هر گونه کید و مکرلهرینی طوقِ لعنت گیبی بویونلارینا تاخماق بهنیم ایچون اسهلِ اموردان ایشدیر. اَللَّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَی که بهنیم قلبیمی جاه و جلال آزروسوندان و هر تورلو زخارفِ دنیانین محبّتیندهن آزاده قیلمیش، اَللَّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَی که بهنی بو اوصاف ایله فقط عالمِ اسلامیته خدمت ایچون خلق ائتمیش، بهنیم ایچون بو گروهِ آلچاقلارین جزئیات و هذیانلاریلا صرفِ اوقات ائتمهکلیک کلیاً حرام اولاجاغی آشکاردیر.
خلیفهیِ رسول اللّه اهفهندیمیز بهنیم بورادا بونلارین بؤیله دئدیقوُدوُ امورِ صغیره و حقیرهسی ایله امرارِ اوقات و جوهرِ حیاتی ضایع ائتمهکلیییمی نظرِ دیانت و حکمتِ ملوکانهلهری اصلا جواز وئرمهیهجهکلهری، و بونا بناءً گئتمهکلیییمی انسب گؤروپ، مساعدهیِ لطفکارانه و دلنوازانهلهرینی تسریع بویوراجاقلاری، هر عقلِ سلیم عندینده مسلّم امورداندیر.
ذاتِ حضرتِ خلافتپناهیلهرینه جدّاً صادق و طمعسیز اولانلارین خدمتلهرینی و مساعییِ صداقتلهرینی ثمرهسیز بیراخماق غرضیله یالانجیلیق، مزورّلیک، مشوّشلیک گیبی دنائتلهردهن چهکینمهیهن و حقّدهن اوتانمایان انسانلار آراسیندا یاشاماق محال اولدوغوندان، بیر طرفدهن خلافتپناه اهفهندیمیز حضرتلهرینین شو احوالا راضی اولمادیقلارینی بیلدیییم گیبی، بیر طرفدهن داخی علیهیمه متّفق اولان اصحابِ اغراضین وجدانسیزلیقلارینی تمامیله آنلادیغیمدان، بو غرضکارلار مبادا داعیلهرینی خلیفهیِ رسول اللّه اهفهندیمیز حضرتلهرینه بیر خدمت ائدهبیلمهک بیراخمایاجاقلاریندان ماعدا، یوزومدهن هر بار شرفِ خلافتپناهیلهرینی اِزْعاج ائتمهکدهن داخی چهکینمهیهجهکلهریندهن، بؤیله هر وقت فضولی تَصْدیعاتا سبب اولماق ایستهمهم.
بیر قاچ گون اقدم داخی «راغب بهی» قوُللاری واسطهسیله بعض مقاصدِ شاهانهلهرینی اراده و تبلیغ بویوردوقدان سونرا، گئتمهکلیییمه مساعده بویورولاجاقی تبشیر بویورموش ایدینیز. بناءً علیه تبشیر اولوندوغو وجهله مساعدهیِ ملایمتِ مُمْتادانهیِ شاهانهلهری ارزان بویورولماقلا، بو داعیلهرینی بیر آن اوّل تسریر و منّتدار ائدیلمهسینی استرحام ائدهریم. چونکه هر ایکی گؤنده بیر تولّد ائدهن و تشویشِ اذهانا بادی اولان اشاعاتِ کاذبه و باطلهنین سیّئاتیله قلبه تاثیر ائدهجهک حقاراتا معروض اولاراق بورادا قالماقلیغیم، محال قبیلیندهن اولاجاغی، حقائق و دقائق پرور خلیفهیِ اعظم عندینده جزئی ملاحظه ایله تسلیم اولوناجاق موادّدهندیر.
و شبههسیز یینه هر نه وقت فرمان بویولورسا، امیرالمومنینه امتثال ائدهرهک گهلیریم و خارجده هر نهرهده بولونسام جمیعِ زماندا ارضایِ امیرالمومنینه حاضریم. اگر خلیفهیِ اعظمیمیز بورادا بولونان اهلِ اغراض و دسائس مسلکینی نظرِ دقّته آلیرلارسا و بونلارین کارلاری[نین] هیچ بیر یزیدِ غدّار دوشونمهمیش دنی دسیسهلهردهن عبارت اولدوغونو نظرِ مرّوته آلیرلار ایسه، حکمت و شفقتِ مسلّمهلهری و وجدانِ انصاف بنیانِ شاهانهلهری بیر آن اوّل گئتمهکلیییمه قائل اولاجاقلاریندا هیچ شبههم یوخدور.
خلیفهیِ اقدسیمیز اهفهندیمیزدهن کلِّ رجام بودور آللاه عشقینه اولسون بیر قدمِ اقدم بانا اذن وئریلسین که هیچ عالمده ایشیدیلمهمیش بو گیبی شئیلهری قولاقلاریم ایشیتمهسین و قلبیم بونلارین دسائسیله بوسبوتون منکسر اولماسین دا، امیرالمومنین خلیفهیِ اعظمیمیزی خالصانه دعا ائدهرهک گئدهییم.
حقوقِ عباداللّهین تعرّضدان محافظهسینه مِنْ طَرَفَ اَللَّه مامور اولان نورِ دیدهیِ عالمیان ذاتِ اقدسِ خلافت پناهیلهرینی آللاهین حفظ و امانینا تودیع ائدهریم. فرمان
الدّاعی جمالالدّین الحسینی
[CEMALEDDİN AFGANİ'NİN HUZÛRA KABUL EDİLMEMESİ, İSTANBUL'DA KENDİ HAKKINDA İLERİ SÜRÜLEN DEDİKODULARDAN DUYDUĞU ÜZÜNTÜ İLE DARGINLIĞINI ANLATAN, VE TÜRKİYEDEN AYRILMASI İÇİN SULTAN’DAN MÜSAADE TALEB EDEN ARİZASI]
Hû
Her cihetten hucûm-i e’dâya ma’ruz olan hukûk-i İslâm’ın hıfz ve siyâneti be’duha vucûd-i akdes-i hilâfetpenâhilerile te’min olabileceyine mutmain olan kalbimim sitem ve hakaretle münkesir kılınması, ve küre-yi arzda mevcud bulunan kaffe-yi İslâm’ın taarruzdan mesûn olabilmeleri ancak zıll-ı zelîl-i hilâfetpenâhilerine dehaletle mümkün ve müyesser olabileceyi îtikadının aktâr-i âleme neşr ve tâ’mimi esbâbını istemeyi ile meşgul bulunan fikrimim gubâr-i agraz ile mükedder edilmesi, ve ahter-i bahtiyâri-yi hilâfet-i uzmâlarının bütün cihana şa’şaapâş olduğunu bir an evvel görmek isteyen gözlerimin şimdi muâmele-yi tahkiriye görmesi, hiç bir vechle istihsan olunur ahvâlden deyildir.
İslâm’ın selâmeti için en ağır yükleri ve en acı belaları çekmekten mütelezziz olan nefsim, velev ki zerre kadar da olsa, bâr-i hakâreti çekemez. Çünkü meslek-i merdânesi ve fezâil-i zâtiyesiyle dünyanın her tarafında hörmet ve riâyetle ammenin hüsn-i kabûluna mazhar olan bir nefsin merkez-i hilâfet-i uzmâlarında tahkîr olunmasını, zât-i hilâfetpenâhi dahı hiç bir vechle tecviz buyurmazlar.
Zîrâ
buraya gelmek hayâlimden geçmezden ve vech-i münîr-i hilâfetpenâhilerini görüp
meftûn olmazdan evvel, gerek zât-i humâyunlarını ve gerek makâm-i
hilâfetpenâhilerini teyit ve tasdik etmeklik, farîze-yi dîniyemden idi.
Avrupada bulunduğum sıralarda Paris ve Rusya’nın umum gazetelerinden ve kendi
neşr etmiş olduğum ‘Urvetu’l-Vuska’ cerîdesinde yazmış bulunduğum makâleler zât-i
hilâfetpenâhîlerini ez dil ü can hemîşe takdis etmekte bulunduğuma bir delîl-i
kavîdir.
Velâkin şevketmaâb efendimizin sitâyişiyle tertib ettiyim şu makaleleri, şimdiye kadar makâm-i hilâfetpenâhilerine arz etmeyişimin hikmeti de, dâîleri öyle edîm üz-zemme ve rezîl ül-nefs olan bâzı eşhas gibi nefsime sün’î veylândan nisbetler vererek nazar-i şâhânede ehemmiyet verdirmek ve gûl-i biyâbâni gibi evham ve vesâvis ile göz doldurmak ef’âl-i rediyesinden berî ve azâde olmaktan fazla, lillah el-hemd maddi ve manevi fazilet ve şerâfeti hâiz olduğum sırada, nezd-i cihanbânilerine fenâ-i fi-l-vucud eden hâlis ve mühlis, sâdık ve müsaddık, ciddi bir dâîleri olduğumu isbat etmek idi.
Vâ esefâ ki müyesser olmadı. Yed-i müeyyid-i hilâfetpenâhilerinde Zülfigâr-i Haydar-i Kerrar gibi e’dâ-yi dâhiliye ve hâriciye aleyhinde isti’mal edilmeye sâlih bir seyf-i kâti’ olmak üzere nefs-i dâiyânemi takdim ve teberru’ ettim. Kabul olmadı.
Keleme-yi İslâm’ın tevhîdi ne sûrtetle mümkün olabileceyi hakkındaki mütâlaa-yi dâiyânemin arz ve beyânı husûsunuda şeref-i sudûr buyurulan irâde-yi hilâfetpenâhileri üzerine sekiz cennetin kapıları yüzüme açılmış kadar mesrûr olarak, irâde-yi seniyeleri muktezâ-yi âlîsi vechiyle ol bâbdaki mütâlaa-yi dâiyânemi mücmilen tahrir ve atebe-yi hilâfetpenâhilerine arz ve takdim ettim. Şimdiye kadar anın hakkında dahı bir kelime bile zikr olunmadığından zâviye-i nisyana bırakıldığı veya erbâb-i agraz ve nifâkın âteş-i hakd ve garezleriyle ihrak olunduğunu, veyahut münderecatı ukalâ-i âhir zaman taraflarından sû-î tefsir edilerek, matlûb-i âliye tevâfuk ettirilmemekle evrâk-i mübettel kısmına idhal olunduğu maatteessüf zann olunmaktadır.
Nitekim geçenlerde Times mukâteblerinin nezd-i dâiyâneme geldiklerinde Garaçino’nun zât-i hilâfetpenâhîlerine dâir İngiltere sefîrinden işitmiş olduğu sözleri, nezd-i dâiyânemde söylediyinden, orada hazır bulunan Mehmed Bey kulları gerek Mösyö Garaçino’nun Sefîrden işittiyini söylediyi sözleri ve gerek dâîlerinin ona mukâbil ettiyim mudâfıa-yi samimiyeyi huzûr-i hilâfetpenâhîlerine heseb üs-sadakat arz etmesi üzerine keyfiyet bâ’z agrâza binaen eks tertibi iltizam edilmekle maslahatın seyr-i tabiisi hilâfına olarak, dâîlerinin bir veled-i sâlih mahbub el-kulûb pederi için edebilmeyeceyi o mudâfıa-yi azîme-yi hâlisânemi gûya bir günah imiş gibi hakâret-i istintak ile mukafat olundum. Lillâh ül-hemd ki netîcesinde Ragıp Bey kulları huzûrunda Garaçino Mehmed Beyle muvâcihe olunduklarında benim nasıl halîfe-yi asrın hukûkunu can ü dilden müdafaa ettiyim mâlum olmakla hakîkat zât-i hilâfetpenâhîlerinde zâhir oldu.
Garaçino’nun mâlum olan ahkad ve etmâ’ı ve belke de tâlîmât-ı hafiyye-i müzirresini ve İngiliz olduğu munâsibetiyle İngilizlerin devlet ve millete umûmen ve dâîlerine husûsen olan adavetleri pîş-i nazar-ı hikmetten geçirilmiş olsaydı, Garaçino böyle yalnız olarak taleb olunduğunda söylediklerini inkar ve mel’ûn sözleri digere isnad edeceyinden şüphe var mı idi? Ve bu hakîkatın tertible meydana getirilmesi için meselenin seyr-i tabiisini bozmadan son edilen muvâciheyi en evvel ettirmek lazım gelmez mi idi? Tâ ki bu dâîleri mukâfât-ı tahsin yerine, mucâzât-ı isticvab ve istintaka layık görülmemiş olaydım. Ve erbâb-ı garaz ve desâis dahı ‘Cemâleddin istintâk oldu, şöyle edildi, böyle kılındı’ diye neşr ve işâalarına bir yeni vesîle ihdas olunmamış olaydı.
Meselenin tâ-bi-hal böyle eks tertibde iltizam olunduğunu düşündükçe ben bu eks tertib-i müstehceni hiç bir vakit o mühbit-i ilhâmât-i ilâhiye olan akl-ı münevver-i halîfe-yi Resûl-ul-lah’a nisbet veremem. Velâkin her bir yürek ve her bir akla yolları olan o vesvas ve hannaslara karşı ne yapmalı? Lâ hevla ve lâ bu gaddar Yezidlerin ve cebbar Şimrlerin Kûfe ve Şâm eşkıyaları misilli tâ âhir noktaya dek aleyhimde yüzlerce dokumakta oldukları desâislerini ilm el-yakîn ile biliyorum. Gerçi yed-i kudret-i ilâhiye ile hannasların her gûne keyd ve mekrlerini Tûg-i Lânet gibi boyunlarına takmak benim için eshel-i umûrdan iştir. Allah tebârek ve taâla ki benim kalbimi câh ve celâl arzusundan ve her türlü zahârif-i dünyanın muhabbetinden âzâde kılmış, Allah tebârek ve taâla ki beni bu evsâf ile fakat âlem-i İslâmiyet’e hizmet için halk etmiş, benim için bu gurûh-i alçakların cüz’iyat ve hezeyanlarıyla sarf-i evkât etmeklik külliyen haram olacağı aşkardır.
Hâlife-i Resûl-ul-lah efendimiz benim burada bunların böyle dedi kudu umûr-i sagîre ve hakîresi ile imrâr-ı evkat ve cevher-i hayatı zâyi etmekliyimi nazar-ı diyânet ve hikmet-i mulûkâneleri asla cevaz vermeyecekleri, ve buna binâen gitmekliyimi ensep görüp müsaade-yi lütüfkârâne ve dilnevâzanelerini tesrî buyuracakları her akl-i selîm indinde müsellem umûrdandır.
Zât-ı hazret-i hilâfetpenâhîlerine cidden sâdık ve tamahsız olanların hizmetlerini ve mesâîlerini semeresiz bırakmak, garaz ile yalancılık, müzevvirlik, müşevvişlik gibi denâetlerden çekinmeyen ve haktan utanmayan insanlar arasında yaşamak mahâl olduğundan bir taraftan hilâfetpenâh efendimiz hazretlerinin şu ahvâle râzı olmadıklarını bildiyim gibi, bir taraftan dahı aleyhime müttefik olan eshâb-i agrazın vicdansızlıklarını tamâmiyla anladığımdan bu garezkarlar mebâda dâîlerini halîfe-yi Resûl-ul-lah efendimiz hazretlerine bir hizmet edebilmek bırakmayacaklarından mâada, yüzümden her bâr şeref-i hilâfetpenâhîlerini iz’âc etmekten dahı çekinmeyeceklerinden böyle her vakit fuzûli tasdîâta sebeb olmak istemem.
Bir kaç gün akdem dahı Ragıp Bey kulları vâsıtasıyla bâzı makâsid-i şâhânelerini irâde ve tebliğ buyurduktan sonra, gitmekliyime müsaade buyurulacakları tebşîr buyurmuş idiniz. Benâen aleyh tebşir olunduğu vechle müsaade-yi mulâyimet-i mûtadâne-i şâhâneleri erzan buyurulmakla bu dâîlerini bir an evvel tesrîr ve minnetdar edilmesini istirham ederim. Çünkü her iki günde bir tevellüd eden ve teşvîş-i ezhâna bâdi olan işâat-i kâzibe ve bâtılanın seyyiâtıyla kalbe te’sîr edecek hakârâta mâ’ruz olarak burada kalmaklığım mahâl kabilinden olacağı, hakâik ve dakâik perver halîfe-yi â’zam indinde cüz’î mulahıza ile teslim olunacak mevaddendir.
Ve şübhesiz yine her vakit ferman buyurulsa, Emîr el-mü’minin’e imtisal ederek gelirim ve hâriçte her nerede bulunsam, cemî’ zamanda ırzâ-yi Emîr el-mü’minîn’e hazırım. Eger halîfe-yi âzamımız burada bulunan ehl-i agraz ve desâis meslekini nazar-ı dikkate alırlarsa ve bunların kârları hiç bir Yezîd-i gaddar düşünmemiş denî desîselerden ibâret olduğunu nazar-i mürüvvete alırlar ise, hikmet ve şefkat-i müsellimeleri ve vicdan-i insâf bünyân-i şâhâneleri bir an evvel gitmekliyime kâil olacaklarında hiç şübhem yoktur.
Halîfe-yi akdesimiz efendimizden külli ricam budur: Allah aşkına olsun bir kadem-i akdem bana izin verilsin ki hiç âlemde işidilmemiş bu gibi şeyleri kulaklarım işitmesin ve kalbim bunların desâisiyle büsbütün münkesir olmasın da, Emîr el-mü’minîn halîfe-yi â’zamımızı hâlisâne dua ederek gideyim.
Hukûk-i ibâd-ul-lahın taarruzdan muhâfızasına min teref-i Allah memûr olan nûr-i dîde-yi âlemiyan zât-i akdes-i hilâfetpenâhîlerini Allah’ın hıfz ve amânına tevdî’ ederim. Ferman.
El-dâî Cemâleddin El-hüseynî
سؤزلوک:
آخر
زمان: مجازاً روزگاری که در آن حوادث نامعمول یا کارهای ناپسند زیاد روی میدهد؛
زمان تباهی و فساد اخلاق متلبسین به لباس اسلام (تعریف خود سید جمال در نامهای
از پترزبورگ، ص ٤٠)
احقاد:
کینهها
اِزعاج:
دلخوری، آزار، اذیت، ممانعت، زحمت، ناراحتی، دردسر، اسباب زحمت
اشاعه:
شایعه
انسب:
مناسبتر
تبرع:
عطا کردن بدون چشم داشت عوض
تبشیر:
بشارت، خبر خوش، مژده
ترتیب:
توالی، نسق، نظام
تسریر:
کسی را شادمان کردن
تصدیعات:
اذیت، دردسر، زحمت، مزاحمت
جهانبانی:
پادشاهی؛ سلطنت
حقد:
کینه
داعی:
دعاچی و دعوت کننده، در اینجا به معنی بنده
داعیانه:
در اینجا آنچه از یک بنده انتظار میرود، بندهگانه
دخالت:
تابع شدن، تبعهی دولت عوثمانلی شدن
ردیه:
بد، تباه، فاسد
زخارف
دنیا: زیباییها و تجملات دنیا
سیرادا:
ایکهن، اثنادا، هنگامدا
سیئات:
بدیها
عتبه:
آستانه
عدیم
الذمه: شخص بی پرنسیب، بدون اصول اخلاقی، ناصادق و بی انصاف، غیر قابل اعتماد،
فاسد، متقلب، ....
مُکاتِب:
مخبر، گزارشگر
ممتاد:
دهندهی عطا، بخشنده
وجه:
دلیل، سبب، علت
ویلان:
آواره، بی تربیت، سرگردان، گمراه، گم گشته، متحیر، ول، ولنگار، هرزه
نامهی تورکی سیّد جمالالدین
سعد اووالی افشار (افغانی) به عبدالحمید خان دوم سلطان عوثمانلی در بارهی رسالهی
نیچریه
http://sozumuz1.blogspot.com/2018/09/blog-post_13.html
عریضهی تورکی سید جمالالدین
افغانی به سلطان عوثمانلی عبدالحمید ثانی و استدعایش برای دادن اجازه به خروج
او
https://sozumuz1.blogspot.com/2022/02/blog-post.html
گذرنامههای قاجاری به زبان
تورکی در دورهی ناصرالدين شاه – تذکرهی مرور سيد جمالالدين (اسدآبادی افغانی)
به زبان تورکی
http://sozumuz1.blogspot.com/2018/09/blog-post_22.html
ترور ناصرالدین شاه قاجار توسط
تروریستهای بابی - ازلی، و قهرمانسازی از تروریست قاتل او توسط قومیتگرایی فارس
- دولت ایران
http://sozumuz1.blogspot.com/2021/05/blog-post_5.html
Thus, after meeting the Khedive, Afghani was no longer given the permission to enter the court. He was blamed of having links with the enemies of the Caliph, and was no longer received by the Sultan. Moreover, subsequent to that, he was interrogated for accusations regarding his declarations during an interview he made with the reporter of The Times, Mr Garacino. 741 Towards the end of the year, he also saw Wilfrid Blunt, the British pro-Arab agent with whom he had entered into contact during the Mahdi rebellion, which caused further mistrust of him by the Sultan. 742 In fact, Blunt had secretly visited Istanbul earlier in May 1893, during which his activities were followed by the police. From the viewpoint of the Ottoman government, Blunt who had given himself the title of „the great protector of Arabs‟ did not recognize the Caliphal legitimacy of the Sultan, and engaged in anti-Ottoman activities in Arab lands with intentions to cause incitement, and therefore represented a danger with his presence in Istanbul. Thus, his meetings with Afghani and The Times reporter Mr Garacino was met with deep concerns. 743
It was in this respect that Afghani‟s link with Mr Garacino and his utterances in the latter’s interview had resulted in the fierce reaction of the government. Afghani used the interrogation as a pretext to submit a petition to the Sultan to complain about his miseries at the hands of accusations he faced in Istanbul, including the case of interrogation, and requested an imperial permit to leave the Ottoman Empire. In the petition, he expressed his attachement and respect for the Caliphal authority, and gave a brief account his earlier activities in line with that; and emphasized his desire to serve the Caliphal seat for Muslim unity. This way, it seems that he was responding to the suspicions of not being sincere and questioning the Caliphal legitimacy of the Sultan. Besides, he also pointed to the fact that since the policy of Sunni-Shii rapprochement had been abandoned he had remained idle and not able to serve the Caliphal seat. Commenting on the affair of interrogation, he claimed that what he had uttered in the presence of The Times reporter Mr Garacino was in defense of the Sultan-Caliph, and the genuinity of that had been attested, and he had been freed of accusations. Yet, Afghani was unhappy about the way the matter had been handled. Therefore, he asked for permission to leave Istanbul. 744
Thus, Afghani made an attempt to receive protection from the British embassy and get a British passport at the end of 1895, through a letter he wrote praising British civilization and desiring his intention to go to Britain. However, British authorities declined his application. 745 As a result, all his efforts to leave the Ottoman Empire went unresponded, and Afghani had to spend his final years in Istanbul being confined to a narrow circle of disciples, watched over closely by spies, and not permitted to publish anything, up until his death from cancer in March 1897 which also received limited publicity. 746
741
Pakdaman, Djamal-ed-Din Assad Abadi, dit Afghani, p. 176.
742
Keddie, Sayyid Jamal Ad-Din Al-Afghani: A Political Biography, p. 384. Blunt
recorded that Afghani was out of the favors of the Sultan.
743
BOA. Y.PRK.ZB. 11/58. The report was prepared by the head of police.
744
BOA., Y. EE., 9/20, [H. 6.4.1327]
745
Keddie, Sayyid Jamal Ad-Din Al-Afghani : A Political Biography, pp. 385-387.
746 Ibid, p. 419-421; Pakdaman, Djamal-ed-Din Assad Abadi, dit Afghani, p. 190. Nevertheless, in the last phase of his life, he was still respected by Egyptians and he had visitors like nationalist leaders Ahmad Lutfi alSayyid and Sa‟d Zaghlul.
[1] نامهی تورکی سیّد جمال الدین سعد اووالی افشار (افغانی) به عبدالحمید خان دوم سلطان عوثمانلی در بارهی رسالهی نیچریه
[2] BOA. (Başbakanlık Osmanlı Arşivleri), Y.EE., 9/20 [H. 6.4.1327]. T.C. Başbakanlık Arşiv Genel Müdürlüğü. Osmanlı Arşivi Daire Başkanlığı. Yıldız 14/1103
به نقل از:
Mehmet Kuru .Cemâleddîn Afgânî’nin Osmanli Ve Kazanli Türk Aydinlari Üzerindeki Tesiri. Yüksek Lisans Tezi. T.C. Necmettin Erbakan Üniversitesi, Sosyal Bilimler Enstitüsü, Tarih Anabilim Dali. Konya-2020
[3] سید هادی خسروشاهی، نامهها و اسناد سیاسی- تاریخی سید جمالالدین، ترجمهی نامه به فارسی: صص ١٤٧-١٥٠، عکس فوتوکوپی غیر واضح: صص ٢٨٨-٢٨٩
[4] کتاب خسروشاهی دارای نواقص دیگری هم است:
- خسروشاهی در کتاب خود در متن بعضی از اسناد دستکاری کرده است. به عنوان نمونه در نامهی سید جمالالدین به حاج مستان مراغهای به تاریخ ٢٥ دسامبر ١٨٨١ (ص ٩٧) آنجا که جمالالدین از خونریزیها و فتنه و خرابیهای اکراد در ساوجبلاغ و مراغه و «رضائیه» سخن میگوید. در این نامه خسروشاهی، «ارومی - اورمیه» را با «رضائیه» عوض کرده است. حال آنکه نام اورمیه بیش از نیم قرن بعد از نوشته شدن این نامه و در اواسط دورهی سلطنت رضاشاه در راستای سیاست دولت ایران مبنی بر تورکیزدایی از نامهای جوغرافی به رضائیه تغییر داده شد.
- خسروشاهی در پاورقی ص ١٠٢ صرفا تورکی بودن ضرب المثل «شاه بوداغون باغیده وار» را ذکر و آن را معنی و ترجمه نکرده است. در حالی که در پاورقی ص ٨٥، ترجمهی یک ضرب المثل عربی را داده است.
- خسروشاهی در پاورقی ص ١٣ مربوط به نامه به امینالسلطان که سید جمال از پترزبورگ نوشته، با غریزهی عوثمانلیستیزی ادعا میکند منظور جمالالدین از هولاکو در این جمله «این که در اینجا است از هولاکویش پستتر نمیشمارم»، سلطان عوثمانلی و تزار روس است. در حالی که جمالالدین این نامه را از پترزبورگ نوشته و آشکار است که منظور او از «اینجا» پترزبورگ و از «این که» تزار روس است، و نه سلطان عوثمانلی.
- خسروشاهی به منظور تحقیر قاجار همه جا این اسم را به صورت «قجر» مینویسد
-خسروشاهی در پاورقی ٤ ص ٩٥ مربوط به نامه به حاجی مستان مراغهای، یک تحلیل محیط طباطبائی (از شمارهی ١١ دورهی دوم مجلهی محیط) را نقل کرده است. محیط طباطبائی در این تحلیل از گویا اعتراض علماء و مردم تبریز به مدارس تورکزبان تاسیس شده در سال ١٨٩٠ توسط میرزا حسن رشدیه اظهار شعف کرده و آن را محصول وطنپرستی ایرانی و یک تظاهر ملی محکم از طرف تبریزیان بر ضد تدریس زبان تورکی که زایدهی سیاست کشورستانی روسیه در قفقاز بود شمرده است.... درج این تحلیل مهمل در کتاب خسروشاهی، نشانگر موافقت او با مدعاهای آن است.
[5] Sever, Aytek. A Pan-Islamist In Istanbul: Jamal
Ad-Din Afghani And Hamidian Islamism, 1892-1897. A Thesis Submitted To The
Graduate School Of Social Sciences Of Middle East Technical University.
September 2010
https://citeseerx.ist.psu.edu/viewdoc/download?doi=10.1.1.633.5243&rep=rep1&type=pdf
https://www.yumpu.com/en/document/read/12001387/a-pan-islamist-in-istanbul-jamal-ad-din-afghani-and
Saĝ ol əziz mehran bəy budərin və dəyərli araştirmalara görə
ReplyDelete