آنجییولئللو: مخفی کردن اسماعیل نوجوان در جزیرهی آقتامار وان مقرّ
اوسقوف ارمنی و فراری دادن او به قاراباغ توسط کشیشان ارمنی
مئهران باهارلی
یکی از منابع مهم در بارهی سالهای پایانی دولت تورک آققویونلو، نوجوانی شاه اسماعیل بعدی و سالهای نخستین اقتدار او، سفرنامهی جییوواننی مارییا آنجییولئللو (Giovanni Maria Angiolello)[1]، یک تاجر ونیزی متولد ١٤٥١ است. آنجییولئللو که در ١٧ سالهگی در جنگ نگروپونته به اسارت عثمانلیان در آمده بود، به استانبول برده و به خدمت گرفته شد. او در سالهای ١٤٧٢-١٤٨١ در صف اوردوی عثمانلی، در عملیات بر علیه آققویونلوها و بالکان و .... شرکت داشت. بعدها به ونیز بازگشت و نخست در سال ١٤٨٢ به عنوان تاجر و یا جاسوس از طرف جمهوری ونیز و باز بین سالهای ١٤٩٩-١٥١٥ به مدت ١٦ سال در ایران بود.
سفرنامهی آنجییولئللو به سبب حضور شخص وی در دورهی آققویونلو و سپس برآمدن شاه اسماعیل و حاکمیت وی، یک منبع فوق العاده مهم و دست اول در این باب شمرده میشود. وی در اثر خود اطلاعات داده شده در دیگر منابع در بارهی مخفی شدن شاه اسماعیل نوجوان در جزیرهی آقتامار، مقرّ اوسقوف اعظم کلیسای ارمنی را تائید میکند و چند معلومات اضافی میدهد. از جمله:
١-هنگامی که شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل در میدان رزم با سلیمان بیگ سردار رستم بیگ آققویونلو به قتل رسید و سرش از بدن جدا شد، یک کشیش ارمنی سر بریدهی او را پیدا کرد و به صوُفَویان تحویل داد تا به اردبیل برده دفن کنند.
٢-بنا به روایت آنجییولئللو اسماعیل جوان و برادرانش به جزیرهی آقتامار در دریاچهی وان فرار نکردند، بلکه توسط رستم بیگ به آن جا تبعید شدند. رستم بیگ بعد از قتل شیخ حیدر کسانی را برای دستگیری زن و سه پسر او به اردبیل فرستاد تا آنها را به قتل برساند. اما به توصیهی چند تن از امیرانش از قتل آنها منصرف شد. زن شیخ حیدر و یا مادر تنی شاه اسماعیل به تبریز فرستاده شد که بعدها در آن جا با یک امیر آققویونلو ازدواج کرد و بدین سبب به دست شاه اسماعیل کشته شد. شاه اسماعیل نوجوان و دو برادرش هم، ظاهرا برای دور نگاه داشتن آنها از جمعیتهای صوْفوُ – علوی قیزیلباش طرفدارشان در منطقه به جزیرهی آقتامار در دریاچهی وان مقرّ اوسقوف ارمنی تبعید شدند.
٣-آنجییولئللو اطلاعات بیشتری در بارهی جزیرهی آقتامار واقع در دریاچهی وان که شاه اسماعیل نوجوان در آن مخفی شد میدهد و میگوید صرفا در کلیسای صلیب مقدس جزیره، بیش از صد راهب و کشیش تحت نظر پاتریک ارمنی مشغول خدمت بودند.
٤-آنجییولئللو میگوید اسماعیل نوجوان به خاطر زیبایی منظر و رفتار و آدابش محبوب و نورچشمی ارمنیان جزیره بود.
٥-آنجییولئللو اطلاعات دقیقتری در بارهی فراری دادن شاه اسماعیل نوجوان به قاراباغ توسط ارمنیان میدهد. بنا به او رستم بیگ پس از سه سال به سبب نگرانی از احتمال فرار اسماعیل و برادرانش از جزیرهی آقتامار، دوباره تصمیم به قتل آنها گرفت و بدین منظور برای تسلیم گرفتنشان قاصدی را به جزیره فرستاد. ارمنیان – هر چند به دلیل علاقهمندی به اسماعیل جوان - با اکراه فراوان او و دو برادرش را تحویل قاصد دادند، اما در آخرین لحظه یکی از سران اصلی ارمنی بهانهای بدین شرح پیش راند که آنها نمیدانند این قاصد واقعا چه هدفی دارد. شاید این سه پسر را تحویل گرفته و سپس فراری دهد و در آن صورت ارمنیان مورد مواخذه و تنبیه رستم بیگ قرار خواهند گرفت. به همین سبب ضروری است که قاصد به تبریز بازگشته و اعتبارنامهای مکتوب از رستم بیگ مبنی بر خواست تسلیم اسماعیل و برادرانش به قاصد بیاورد تا ارمنیان بتوانند آن اعتبارنامه را به عنوان تضمین مجازات نشدن در صورت وقوع هر حادثهی غیر مترقبهای نگاه دارند. قاصد به تبریز رفته بعد از هفت روز باز میگردد. اما ارمنیان در این حین اسماعیل و برادرانش را به همراه دایهی آنها از جزیره به مملکت قاراباغ فراری میدهند.
ملاحظاتی در بارهی تثبیتهای آنجییولئللو
١-آنجییولئللو هم نام شیخ حیدر را نزدیک به تلفظ تورکی آن «شئخ هایدار» نوشته که نشان میدهد لهجهی قیزیلباشان اولیه همان لهجههای آناتولیایی تورکی بوده است.
٢-آنجییولئللو هم عنوان شاه اسماعیل را «صوْفوُ» نوشته که بعد از وی عنوان شاهان قیزیلباش در مقابل «سولطان» عثمانلی، همچنین به معنی علویان بر مذهب قیزیلباشیه – منسوبین فرقهی صوُفَویه بود.
٣-آنجییولئللو هم نام فرقهی قیزیلباشیه را به صورت « صوُفَویان» ثبت کرده که نشان میدهد عنوان و فورم «صفوی»، یک دیگرنامگذاری متاخر و نادرست است.
٤-روایت آنجییولئللو در خطوط کلی خود، مخفی شدن شاه اسماعیل نوجوان در جزیرهی آقتامار در دریاچهی وان، مقرّ اوسقوف اعظم ارمنی به مدت چندین سال را تائید میکند. و موارد جدیدی بر ارتباط او و پدرش با عنصر ارمنی ذکر مینماید. مانند:
-سربریدهی شیخ حیدر را یک کشیش ارمنی در میدان جنگ پیدا کرد. این خدمت شاید موثر در تحکیم ارتباطات ارمنی – شاه اسماعیل – قیزیلباش، و ارمنیدوستی – ارمنیپرستی شاهان آن خاندان بود. این که این کشیش ارمنی در میدان جنگ چه کار داشته، خود موضوع جالب توجه دیگری است. (در بعضی منابع، حضور نفرات و سربازان ارمنی و مسیحی در اوردوی شاه اسماعیل هم گزارش شده است).
-این ارمنیان بودند که اسماعیل نوجوان و برادرانش را با فراری دادن از جزیره از مرگ حتمی نجات دادند. این نیز وام و قرض دیگری – علاوه بر مخفی و تربیت کردنش به مدت چندین سال - بر گردن شاه اسماعیل نسبت به ارمنیان گذاشت و او را دوباره مدیون آنها ساخت.
- ارمنیان شاه اسماعیل را به مملکت قاراباغ که اکثر اهالی آن صوُفَویان تورک بودند فراری دادند. این تثبیت از آن جهت که نشان میدهد اکثریت جمعیت قاراباغ در آن زمان تورک و بر مذهب علوی قیزیلباشی بود حائز اهمیت است. همچنین در قاراباغ آن زمان چند مَلِکنشین ارمنی هم وجود داشت که شاید یکی از دلائل ثانویهی فراری دادن اسماعیل جوان بدانجا توسط بزرگان ارمنی بوده است.
٥-آنجییولئللو ذکر میکند مادر تنی شاه اسماعیل به جزیره تبعید نشد، بلکه به تبریز فرستاده شد و در آنجا با یک بیگ آققویونلو ازدواج کرد. این تثبیت در ماجرای قتل مادر تنی شاه اسماعیل توسط او به هنگام اشغال تبریز که آنجییولئللو آن را هم در قسمت دیگری توصیف کرده است (در مقالهی دیگری در سؤزوموز منتشر خواهد شد) حائز اهمیت است.
٦-در متن آنجییولئللو نام آقتامار – اقتمر با املای قدیمی، با حرف سین و به صورت آستامور – استمر ثبت شده است. این املاء شاید اشتباه ناسخ است و احتمالا از آنجا حادث شده که وی حرف C در این اسم را حرف C با صدای نرم گمان کرده است. حرف لاتینی C در ایتالیایی و لاتینی و بسیاری دیگر از زبانهای اوروپایی دارای دو صدای نرم – اینجه «س – چ» و کلفت – قالین «ق -ک» است؛ مانند سنت Cent و کار Car در انگلیسی. این املای اشتباه شاید در تحریف بعدی ماجرای مخفی شدن اسماعیل نوجوان در «آقتامار قارس» در آناتولی شرقی به صورت «استخر فارس» در ایران جنوبی موثر بوده است: اقتمر ← استمر ← استخر
٧-آنجییولئللو میگوید سه برادر به همراه مادرشان از جزیره توسط ارمنیان به قاراباغ فراری داده شدند. «مادر» در این جمله احتمالا دایه و یا نامادری است. زیرا چند سطر قبل از آن آنجییولئللو خود گفته است که مادر تنی آنها به جزیره تبعید نشد، بلکه به تبریز فرستاده شد و بعدها در آنجا با یک بیگ آققویونلو ازدواج کرد....
٨-ترجمهی فارسی این اثر (سفرنامههای ونیزیان در ایران ...، ترجمهی دوکتور منوچهر امیری) دقیق نیست. از جمله بسیاری از اسامی در آن تحریف شده است. مانند تبدیل صوفو و صوفویان به صفوی و ...
[جییوواننی آنجییولئللو: مخفی کردن اسماعیل نوجوان در جزیرهی آقتامار وان مقر اوسقوف ارمنی و فراری دادن او به قاراباغ توسط کشیشان ارمنی]
ترجمهی کلمه به کلمه از انگلیسی به فارسی توسط مئهران باهارلی
«فصل دوازده: شیخ حیدر، پدر صوْفوُ [شاه اسماعیل]، علیه رستم پادشاه ایران لشکرکشی میکند. اما شکست میخورد و کشته میشود. رستم [افرادی را] میفرستد تا همسر و سه پسرش را بگیرد و آنها را بازداشت میکند، اما پسران فرار میکنند.
در عهد سلطنت رستم [بیگ] در تبریز، شیخ حیدر پدر صوْفوُ [شاه اسماعیل] که با دختر [اوزون] حسن بیگ [آققویونلو] ازدواج کرده بود، از طریق همسرش وارث برحق قلمروی ایران شد. او تصمیم گرفت که لشکری گرد آورد و رستم را براندازد. و برای این منظور عدهای از صوُفَویان که همهگی از او - به عنوان رئیس خود و همچنین به دلیل اینکه او را یک اولیاء الله میدانستند - پیروی میکردند را جمع کرد. شیخ حیدر به زندهگی در اردبیل در فاصلهی سه روزه از تبریز به سمت شرق، همچون رئیس یک صومعه با عدهای مرید عادت کرده بود.
[شیخ حیدر] پس از جمعآوری یک لشکر بیست و دو هزار نفره، به سمت تبریز حرکت کرد. امّا رستم بیگ هم که تدارکات دشمن را شنیده بود، لشکری پنجاه هزار نفری آماده کرده بود و چون خود بسیار جوان بود، فرماندهی این عملیات مهم بر علیه شیخ حیدر را به یکی از سرداران خود به نام سلیمان بیگ سپرد.
شیخ حیدر چون شنید که لشکر متخاصم از او قدرتمندتر است، به محلی به نام «وان در نزدیکی قویی»[2] عقبنشینی کرد، در انتظار آن که سران دیگری که با رستم دشمن بودند از طرف غرب به او ملحق شوند. اما سرعت سلیمان بیگ، سردار رستم، به حدی بود که شیخ حیدر مجبور به شرکت در جنگ بدون منتظر ماندن برای کومکهای بیشتر شد. و نبرد شدیدی آغاز گشت. صوُفَویان چون شیر جنگیدند. با این وجود، پس از آن که تعداد زیادی از مردان از هر دو طرف کشته شدند، طرف تبریز پیروز و شیخ حیدر با تعدادی از مردانش به قتل رسید. پس از شکست، آنها به جست و جوی جنازهی شیخ حیدر برآمدند که توسط یک کشیش ارمنی پیدا و برای دفن به اردبیل برده شد.
در تبریز این پیروزی باعث شادمانیهای بزرگ شد. رستم با شنیدن خبر شکست دشمن و مرگ حیدر، فوراً کسانی را به اردبیل فرستاد تا همسر و سه پسر او را دستگیر کنند و میخواست آنها را به قتل برساند. اما برای جلب رضایت بعضی از بزرگان، ایشان رها شدند. با این همه آنها را در جزیرهای در دریاچهی استومار [آقتامار] که مسیحیان ارمنی ساکن آن بودند، [در تبعید] نگه داشتند (Ak Tammar همان دریاچهی وان است که ارمنیان چنین میخوانند. این جزیره تا امروز مقر جاثولیقوس، عنوان روسای مذهبی ارمنستان، است. نوت مترجم انگلیسی). در این جزیره بیش از ششصد خانه و کلیسایی به نام خاچ مقدس که در آن بیش از صد کشیش به ریاست پاتریک بسر میبرند وجود دارد.
پس سه پسر شیخ حیدر به اینجا فرستاده شدند، اما مادر در تبریز ماند و برای بار دوم با یک بیگ [آققویونلو] که دشمن شوهر سابقش [شیخ حیدر] بود ازدواج کرد. پسران سه سال در جزیره ماندند. اما رستم که از فرار آنها میترسید و از طرف بعضی از دوستانش متقاعد شده بود که آنها را به قتل برساند، فرستاد تا ایشان را بیاورند. روزی که قاصد به نام رستم [بیگ] آنها را طلب کرد، مسیحیان ارمنی آنان را - با اکراه بسیار - به او تسلیم کردند، زیرا، به خصوص شاه اسماعیل اول به خاطر زیبایی و رفتارهای پسندیدهاش، بسیار زیاد محبوب بودند.
بعد از این که مسیحیان ارمنی آنها را تسلیم کردند (توجه کنید به تاثیر مشیت در اجرای آن چه معین کرده است) یکی از بزرگان ارمنی خطاب به دیگران گفت: ما این پسران را بدون این که فرمانی از شاه دیده باشیم به این قاصد تسلیم کردهایم. به آسانی ممکن است ما فریب خورده باشیم و این که ممکن است آنها را ببرند و به جایی فرار کنند. آن گاه سرزنش بزرگی بر ما وارد شود و شاه ما کاملا امکان دارد بگوید دستور من کجاست. پس نظر من آن است که ما نباید آنها را به او تحویل دهیم، مگر این که او اعتبارنامهی مکتوبی بیاورد که ما بتوانیم برای ضمانت نگه داریم.
همهی بقیه با این [نظر] موافقت کردند، مخصوصاً به این دلیل که برای تسلیم کردن آنان سخت بی میل بودند. سپس به قاصد گفتند که از پادشاه اعتبارنامه بیاورد. و چون از آن جا تا تبریز مسافتی بود، بیش از هفت روز گذشت تا قاصد بازگشت.
در این مدت پسران و مادرشان در یک قایق از جزیره به کشور قاراباغ در شرق هدایت [فرار داده] شدند. این کشور هممرز شماخی و اردبیل است که متعلق به پدر این پسران بوده و ساکنان آن اکثراً صوُفَویان هستند و به پدر حرمتی عظیم داشتند. در این جا آنها به مدت پنج سال بدون این که کسی چیزی از آنها بشنود مخفی شده بودند. در این پنج سال این پسران توسط دوستان پدر که به دیدن ایشان میرفتند به گرد آوردن لشکر برای بازگرفتن متصرفات پدر تحریک میشدند ...».
BY GIOVANNI MARIA ANGIOLELLO [3]
“Chap. XII. —Secchaidar, the father of the Sophi, marches against Rustan King of Persia, but is defeated and slain; Rustan sends to take his wife and three sons, and gives them in custody, but the latter escape.
During the reign of Rustan in Tauris, Sechaidar, the father of the Sophi, who had married a daughter of the King Assambei, through his wife, became rightful heir of the realm of Persia. He resolved to raise an army and drive out Rustan, and for this purpose collected a number of Suffaveans, who all followed him as their chief and also because he was considered a saint ; he was accustomed to reside in the city of Ardouil, three days' journey distant from Tauris, towards the East, like an abbot with a number of disciples.
Having assembled an army of twenty-two thousand men, he marched towards Tauris; but the King Rustan having heard of the preparations of the enemy, had also raised an army of fifty thousand men, and as he himself was very young, he gave the command in this enterprise against Sechaidar to one of his captains, named Sulimanbec.
Sechaidar, hearing that the hostile army was more powerful than his, retreated to a place named Van, near Coi, expecting to be joined from the West by some other chiefs, hostile to Rustan. But such was the rapidity of Sulimanbec, Rustan's general, that Sechaidar was forced to join battle without waiting for further reinforcements, and a fierce contest began. The Suffaveans fought like lions; nevertheless, at length after numbers of men had been killed on both sides, those of Tauris came off victorious, Sechaidar being killed with numbers of his men. After the rout they sought out the body of Sechaidar, which was found by an Armenian priest and taken to Ardouil to be buried.
In Tauris the victory caused great rejoicings. Rustan, hearing the news of the defeat of the enemy, and the death of Sechaidar, sent immediately to Ardouil to seize his wife and three sons, and wished to put them to death; but to please some lords, they were liberated, keeping them, however, in charge in an island in the lake of Astumar, inhabited by Armenian Christians. There are there more than six hundred houses, a church named after the Holy Cross, in which are more than a hundred priests governed by a patriarch.
Here, then, were sent the three sons of Sechaidar, but the mother remained in Tauris, and was married for the second time to a lord who was an enemy of her former husband. The sons remained three years in the island; but Rustan, being apprehensive of their escape, and being persuaded by some of his friends to put them to death, sent to take them. The day that the messenger asked for them on behalf of Rustan, they were given up to him by the Armenians, although very reluctantly, as they were very much beloved, especially Ismael the second, for his beauty and pleasing manners.
After they had given them up (notice well the influence of Providence to carry out what it has determined) one of the principal Armenians addressed the others, saying, " We have given up these boys to this messenger without having seen any command from the King Rustan; it may easily happen that we have been deceived, and that they may be taken away and escape somewhere, so that we would receive great blame, and our sovereign might well say, ' Where is my order’. Thus, it is my opinion that we ought not to deliver them to him unless he brings credentials in writings, which we may keep for security."
All the others agreed to this, more especially because they were very loth to give them up. Then they told the messenger to bring credentials from the king; and as it was some distance thence to Tauris, he was more than seven days before he returned.
During this time the boys and their mother were conducted in a boat from the island to the country of Carabas on the east. This country borders on Sumacchia and Ardouil, which belonged to the father of these boys, and its inhabitants are for the most part Suffaveans, and had great reverence for the father. Here they were hidden without anyone hearing anything of them for the space of five years.
During these five years these boys were incited by many of their father's friends, who came to visit them, to
assemble troops to recover
his possessions….”
برای مطالعهی بیشتر
طبیب روتا: اسماعیل نوجوان مادر تنیاش را با دستان خودش کشت، بهسبب بیداد و بی رحمی فوق العادهای که در حق تورکمانها نشان داد، آنها از اسم صوفو وحشت داشتند.
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post_14.html
شاه اسماعیل کودکان و زنان و طبیبها را در تبریز تکه تکه کرد، مادر تنی خود را به قتل رساند
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post_7.html
آنجییولئللو: مخفی کردن اسماعیل نوجوان در جزیرهی آقتامار وان مقرّ اوسقوف ارمنی و فراری دادن او به قاراباغ توسط کشیشان ارمنی
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post.html
قتل مادر تنی شاه اسماعیل توسط او، قتل عام انسانها، کشتار سگها در تبریز و نبش قبر و سوزاندن اجساد سران و سرداران تورکمان آققویونلو و جنایات فجیع بسیار دیگر
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_29.html
تربیت ارمنی – تلمّذ مسیحی شاه اسماعیل نوجوان بنا به منبعی دست اول، سیاحتنامهی تاجر گمنام
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_26.html
مغزشویی شاه اسماعیل جوان توسط راهبان ارمنی در کلیسای جزیرهی آختامار – اقتمر در دریاچهی وان
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/05/blog-post_22.html
تمام گزارشهای اصلی اوروپایی در بارهی برآمدن شاه اسماعیل، بر «ارتباط مسیحی ارمنی» او اصرار و پافشاری میکنند
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/05/blog-post_24.html
فرار اسماعیل نوجوان به جزیرهی آقتامار دریاچهی وان مقرّ جاثولیقوس ارمنی و مخفی شدن او به مدت چهار سال در کلیسای ارمنی
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_30.html
[1] Giovanni Maria Angiolello
[2] در منابع دیگر محل جنگ
دربند است. شاید دروند نزدیک قوبا به اشتباه به صورت وان نزدیک قویی (خوی؟) نوشته
شده است
[3] A Narrative of Italian Travels in Persia, In the
Fifteenth and Sixteen Centuries, by Grey, Charles; Angiolelli, Giovanni Maria
degli, b. 1450; Alessnndri, Vincentio d' 16 cent, pages 100-103
https://archive.org/details/narrativeofitali00greyrich/mode/2up
No comments:
Post a Comment