Monday, June 19, 2023

فرار اسماعیل نوجوان به‌ جزیره‌ی آقتامار دریاچه‌ی وان مقرّ جاثولیقوس ارمنی و مخفی شدن او به‌ مدت چهار سال در کلیسای ارمنی

 

سفرنامه‌ی کاترینو زنو:

فرار اسماعیل نوجوان به‌ جزیره‌ی آقتامار دریاچه‌ی وان مقرّ جاثولیقوس ارمنی و مخفی شدن او به‌ مدت چهار سال در کلیسای ارمنی 

مئهران باهارلی

یکی از منابع اولیه‌ی اوروپایی که ‌اطلاعاتی در باره‌ی دوران نوجوانی (١٣-١٧ ساله‌گی) شاه ‌اسماعیل اول و مخفی شدن او در جزیره‌ی آق‌تامار، مقر جاثولیقوس ویا اوسقوف اعظم کلیسای ارمنی با بیش از ٥٠٠ راهب ارمنی در دریاچه‌ی وان، و تربیت شدنش به مدت چهار سال توسط کشیشان و تحت نظر راهبان ارمنی می‌دهد سفرنامه‌ی کاترینو زنو است[1]. «کاترینو زنو»، سفیری ونیزی بود که ‌در ٧ مارس ١٤٧١ به ‌عنوان ایلچی به ‌دربار اوزون حسن پادشاه ‌دولت تورک – تورکمان آق‌قویون‌لو فرستاده ‌شد تا با او اتحادی بر علیه ‌سلطان عثمانلی محمد دوم ایجاد کند[2].

یکی از دلائل انتخاب کاترینو زنو به ‌عنوان ایلچی، آن بود که ‌گفته ‌می‌شد او خویشاوند یکی از زنان اوزون حسن، پرنسس بیزانسی تئودورا مئگاله‌ کومنئنئ (Theodora Megale Komnene, Θεοδώρα Μεγάλη Κομνηνή)[3] و یا دسپینا خاتون، دختر جان چهارم مئگاس کومنئنوس (John IV Megas Komnenos: Ιωάννης Μέγας Κομνηνός, Iōannēs Megas Komnēnos) امپراتور ترابزون است. بنا به ‌این گفته‌ها دسپینا خاتون، از یک طرف خاله‌ی وییولانته ‌(Violante) همسر کاترینو زنو، و از طرف دیگر مادر حلیمه‌ – عالم شاه‌ خاتون (Halima - Alamshah Hatun)[4] مادر شاه ‌اسماعیل – به‌ عبارت دیگر مادربزرگ مادری شاه‌ اسماعیل بود. (دسپینا کلمه‌ای یونانی به‌ معنی خاتون است. به‌ نظر می‌رسد عنوان عالم هم همان حلیمه ‌است که‌ حرف ح آن مانند بسیاری از کلمات به ‌حرف عین تبدیل شده‌ است.[5])

قابل توجه ‌است سفرنامه‌ی اصلی کاترینو زنو به ‌قلم خود او بدست نیامده است ‌(زنو در ژوئن ١٤٧٨ فوت کرد). آنچه که ‌به‌ نام سفرنامه‌ی کاترینو زنو در دهه‌ی ١٥٥٠ (٢٥ سال بعد از مرگ شاه ‌اسماعیل و ٧٥ سال بعد از فوت زنو) انتشار یافته، تالیف شخصی به ‌اسم جییوانی باتیستا راموزییو (Giovanni Battista Ramusio)[6]، و مرکب از دو کتاب است. کتاب اول را راموزییو بر اساس نامه‌های کاترینو زنو تالیف کرده،‌ و کتاب دوم که ‌در واقع ضمیمه‌ی کتاب اول است، مشمل بر وقایعی می‌باشد که ‌پس از ایلچی‌گری کاترینو روی داده ‌و راموزییو آن‌ها از منابع دیگری اخذ و تنظیم و روایت کرده‌ است.

سفرنامه‌ی کاترینو زنو: فرار اسماعیل نوجوان به‌ جزیره‌ی آقتامار دریاچه‌ی وان و مخفی شدن او به ‌مدت چهار سال در کلیسای ارمنی مقر جاثولیقوس

ترجمه‌ی کلمه‌ به ‌کلمه، از انگلیسی به ‌فارسی (مئهران باهارلی):

«شیخ حیدر[7]، وقتی خبر نزدیک شدن اوردوی الوند[8] را شنید، حمله ‌به ‌آن مکان [دربند] را متوقف کرد و در مصاف او قرار گرفت. درگیری شدیدی از هر دو طرف شروع شد. نبرد سرسختانه‌ای برای چندین ساعت - قبل از آنکه ‌به‌ نظر می‌رسید که ‌هر دو طرف دارند بهترین نتیجه ‌را می‌گیرند - ادامه‌ داشت. تا اینکه‌ در نهایت، شیخ حیدر به‌ سبب کثرت قوای دشمنانش تکه ‌تکه ‌شد. نفراتش، هرچند اندک، شگفتی‌های شجاعانه‌ای به‌ نمایش گذاشتند. حتی یکی از آن‌ها نبود که‌ کشته ‌یا به ‌شکلی مهلک مجروح نشده ‌باشد. سر بریده‌ی شیخ حیدر بر نوک یک نیزه، به‌ تبریز فرستاده‌ و در یک مکان عمومی در ملاء عام قرار داده شد تا همه‌ بتوانند آن را ببینند. و پس از شادی و جشن پیروزی بر او، سر او را پیش سگ‌ها انداختند.

چون این خبر را به ‌اردبیل، جایی که ‌زن شیخ حیدر و فرزندانش در آنجا بودند، رساندند «فرقه‌ی صوفو» [علویان قیزیل‌باش]، به‌ شدت ناله ‌و ضجه ‌و زاری کردند. با این حال، آن‌ها سکوت نمودند و تقیه‌ کردند [غم خود را پنهان داشتند] تا باعث خشم پادشاه‌ علیه‌ خود نشوند. اما پسرانش که ‌ترس بر خود و جانشان آن‌ها را فراگرفته ‌بود، همانطور که ‌در مواقع اضطراری ناگهانی هر کس از همه ‌چیز می‌ترسد، فرار کردند. یکی به ‌آناتولی، و دیگری به‌ حلب و سومی [شاه ‌اسماعیل بعدی] به ‌جزیره‌ای در دریاچه‌ی آقتامار[9] مسکن مسیحیان ارمنی که ‌به ‌نام مادر مقدس خداوند ما نامیده ‌می‌شود گریخت. (آق‌قامار یا دریاچه‌ی وان، نامیده‌ شده ‌به‌ اسم جزیره‌ی آق‌تامار که ‌مقر جاثولیقوس ارمنیان است). جایی که ‌او چهار سال در خانه‌ی یک کشیش [ارمنی]، بدون اینکه‌ هیچ چیزی در باره‌ی او در ایران دانسته ‌شود در اختفا به ‌سر برد.

این جوان که‌ اسماعیل خوانده‌ می‌شد، سیزده ‌ساله ‌بود و منظری اشرافی و رفتاری واقعاً سلطنتی داشت. تو گویی در چشمان و پیشانی او چیزی بود. نمی‌دانم چه، اما آن قدر بزرگ و متحکّم که ‌به ‌وضوح نشان می‌داد که‌ او به ‌هر حال یک روز یک فرمان‌روای بزرگ خواهد شد. فضایل ذهنی او با زیبایی شخصش هم ناهمخوانی نداشت. زیرا او نبوغی والا و افکاری چنان بلند در باره‌ی مسائل داشت که‌ در چنین سن و سال نوجوانی باورنکردنی به ‌نظر می‌رسید.

این کشیش نیک [ارمنی] که ‌اظهار می‌کرد طالع‌بین است و سیر حوادث [آینده] را از دید آسمان‌ها [صور کواکب] می‌داند، زیج [رمل و اوستورلاب] خود را به کار انداخت و طالع‌بینی کرد که ‌او [شاه‌اسماعیل بعدی] حکم‌روای تمام آسیا خواهد شد. از این رو با اشتیاق بیش‌تری خود را وقف خدمت به ‌او کرد و در حد قدرتش با او به ‌تواضع و ادب، و با هر گونه‌ اغماض و مهربانی رفتار نمود. و بدین ترتیب برای او [شاه ‌اسماعیل بعدی] یک قرض و بدهی - بزرگ‌ترین منت و حق‌شناسی – باقی گذاشت [که‌ شاه‌ اسماعیل می‌بایست به ‌مسیحیان – ارمنیان پرداخت کند].

اسماعیل که ‌در آرزوی بازپس‌گیری دارایی‌های پدری‌اش بود، قبل از رسیدن به ‌سن هیجده ‌ساله‌گی، این مکان [جزیره‌ی آقتامار] را ترک کرد و به ‌قاراباغ[10] و سپس گیلان رفت و خانه‌ی یکی از دوستان بسیار قدیمی پدرش به ‌نام پیر کال [کار کیا میرزا] را پیدا کرد. ....

متن انگلیسی:

TRAVELS IN PERSIA BY CATERINO ZENO

Secheaidare, when he heard of the approach of the army of Alamur, left off attacking the place, and set himself in array against him; and, the fray beginning fiercely on both sides, a stubborn fight was kept up for several hours before either side appeared to be getting the best of it. At length Secheaidare, overcome by the number of his enemies was cut to pieces, and his men, although but few, performed prodigies of valour, and there was not one who was not dead or mortally wounded. The head of Secheaidare, fixed on the point of a lance, was sent to Tauris and kept in a public place that it might be seen by everyone; and after rejoicing and celebrating the victory obtained over him, they threw him to the dogs.

And this news being brought to Arduil, where the wife of Secheaidare and his children were, all those of the Sufi faction lamented greatly; nevertheless, they kept silence and dissimulated in order not to give the king cause for anger against them. But his sons, seized with fear for themselves and their lives, as in sudden emergencies one is afraid of everything, fled, one to Natolia, another to Aleppo, and the third to an island in the lake Attaruar, inhabited by Armenian Christians and called by the name of the Holy Mother of God (Aktamar or Van Lake, so called from the island of Ak Tamar, where the Catholicos of the Armenians resides), where he remained four years concealed in the house of a priest, without anything being known of it in Persia.

This youth, who was called Ismail, was thirteen years old,3 of noble presence and a truly royal bearing, as in his eyes and brow there was something, I know not what, so great and commanding, which plainly showed that he would yet someday become a great ruler. Nor did the virtues of his mind disaccord with the beauty of his person, as he had an elevated genius, and such a lofty idea of things as seemed incredible at such a tender age.

Therefore, the good priest, who professed to be an astrologer and to know the course of events from the aspect of the heavens, cast his horoscope, and foresaw that he would yet become lord of all Asia. On this account he set himself with greater solicitude to serve him, and treated him to the extent of his power with every sort of indulgence and courtesy, thus leaving up a debt of the greatest gratitude from him.

Ismail, longing to recover his paternal possessions, left this place before he had reached the age of eighteen years, and went to Carabac, and then to Gillon, finding out the house of a very old friend of his father's, named Pircale.

برای مطالعه‌ی بیشتر

طبیب روتا: اسماعیل نوجوان مادر تنی‌اش را با دستان خودش کشت، به‌سبب بیداد و بی رحمی فوق العاده‌ای که در حق تورکمان‌ها نشان داد، آن‌ها از اسم صوفو وحشت داشتند.

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post_14.html

شاه ‌اسماعیل کودکان و زنان و طبیب‌ها را در تبریز تکه ‌تکه ‌کرد، مادر تنی خود را به‌ قتل رساند

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post_7.html

آنجییولئللو: مخفی کردن اسماعیل نوجوان در جزیره‌ی آقتامار وان مقرّ اوسقوف ارمنی و فراری دادن او به ‌قاراباغ توسط کشیشان ارمنی

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post.html

قتل مادر تنی شاه ‌اسماعیل توسط او، قتل عام انسان‌ها، کشتار سگ‌ها در تبریز و نبش قبر و سوزاندن اجساد سران و سرداران تورکمان آق‌قویون‌لو و جنایات فجیع بسیار دیگر

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_29.html

تربیت ارمنی – تلمّذ مسیحی شاه ‌اسماعیل نوجوان بنا به منبعی دست اول، سیاحت‌نامه‌ی تاجر گمنام

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_26.html

مغزشویی شاه اسماعیل جوان توسط راهبان ارمنی در کلیسای جزیره‌ی آختامار – اقتمر در دریاچه‌ی وان

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/05/blog-post_22.html

تمام گزارش‌های اصلی اوروپایی در باره‌ی برآمدن شاه اسماعیل، بر «ارتباط مسیحی ارمنی» او اصرار و پافشاری می‌کنند

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/05/blog-post_24.html

فرار اسماعیل نوجوان به‌ جزیره‌ی آقتامار دریاچه‌ی وان مقرّ جاثولیقوس ارمنی و مخفی شدن او به‌ مدت چهار سال در کلیسای ارمنی

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_30.html


[1] Travels in Persia by Caterino Zeno. in Travels to Tana and Persia, by Barbaro and Contarini. A narrative of Italian travels in Persia in the 15th and 16th centuries. 139-207. London: Hakluyt society.

[5] افزودن حرف ع - عین عربی به ‌کلمات تورکی، آشیق-عاشق، اوراقات-آروات-عورت، آباقا-عمی جان، آیراکی-عرق، آتامان-تومان-عثمان، ...

https://sozumuz1.blogspot.com/2019/11/blog-post_18.html

[7]Secheaidare: شیخ حیدر، فورم ثبت شده ‌در متن لاتینی به ‌تلفظ تورکی آن «شێخ هایدار» Şéx Haydar بسیار نزدیک است.

[8] نام الوند بیگ در اثر به ‌صورت‌های آتی نوشته‌ شده ‌است: Alamur, Eluan Beg.  مئهران باهارلی

[9] در متن به‌ صورت اشتباه ‌Attaruar نوشته‌ شده‌که ‌ظاهرا به‌ سبب شباهت حروف ru– m در الفبای لاتینی است

[10] ظاهرا منظور قاراباغ در جمهوری آزربایجان، واقع بین رودهای ارس و کور که ‌آن را از شیروان جدا می‌کند است. این قاراباغ قفقاز غیر از قاراباغ اورمیه ‌در آزربایجان غربی در تورک‌ایلی است. مئهران باهارلی

No comments:

Post a Comment