تربیت ارمنی – تلمّذ مسیحی شاه اسماعیل نوجوان بنا به منبعی دست اول،
سیاحتنامهی تاجر گمنام
مئهران باهارلی
در این مقاله قسمتهایی از کتاب یک تاجر گمنام Incognitus Mercator را مربوط به فرار شاه اسماعیل نوجوان به شهر ارمنینشین آرمینیگ مقرّ جاثولیقوس ارمنی در جزیرهی آقتامار دریاچهی وان، و تعلیم اناجیل مسیحی به او توسط یک پاپا - راهب ارمنی طی چهار سال حیات مخفی او در این جزیره را آوردهام[1].
مولف این کتاب تاجری است که از دمشق و حلب به قلمروی قیزیلباش تجارت میکرد. او بین سالهای ١٥١١-١٥٢٠ به مدت هشت سال و هشت ماه شخصا در قلمروی قیزیلباش حضور و سکونت داشت و شاهد عینی وقایع آن دوران و سالهای اوج اقتدار شاه اسماعیل اول پیش از جنگ چالدیران و افول او بعد از آن بود. او میگوید قبل از آن هم در سال ١٥٠٧ هنگامی که شاه اسماعیل برای جنگ با علاء الدوله به قارامان در آناتولی جنوب مرکزی میآمد، بر حسب تصادف او هم در اوردوی شاه اسماعیل در ارزینجان در شرق آناتولی به مدت چهل روز و سپس در چمیشگزک بین ارزینجان و مالاتیا در جنوب آناتولی بود. دوباره هنگامی که شاه اسماعیل در شاماخی و شیروان در قفقاز میجنگید و باز بعدا که شاه اسماعیل با اوردوی خود به تبریز باز میگشت او هم در آنجاها حاضر بود.
١-این تاجر در کتابش تاکید میکند که یک نویسنده نیست، به همین سبب هم در اثر خود به لفاظی و بازیهای کلامی نپرداخته و در هیچ چیز غلو و اغراق نکرده است، صرفا مطالبی را که به راستی دیده و شنیده، با امانت و بدون آراستن کلام بیان کرده است. او میگوید آنچه را هم که خود شخصا حاضر نبوده و ندیده اما روایت کرده، از کسان مختلفی که در آن ماجراها حضور و در مواردی روابط نزدیک و یا دوستی با وی داشتند نقل کرده است.
اثر این تاجر گمنام Incognitus Mercator که زبانهای تورکی و عربی و فارسی را به خوبی میدانست به سبب حضور شخصی و همزمان او در بطن حوادث و محل اتفاقات به هنگام وقوع آنها و نیز به دلیل سبک او که در مسائل علاقهمندانه غور بیشتری میکند، و نیز توصیفات همراه با جزئیات بسیار از ممالک و شهرها در مسیر حلب تا تبریز و سپس اقامت در آن و حوادثی که وی با آنها مواجه شده و نهایتا تطابق بسیار زیاد مطالب او با وقایع تاریخی، یک اثر معتبر دست اول شمرده میشود.
٢-یکی از نکات مهم و بکر این کتاب در ارتباط با فرار شاه اسماعیل نوجوان به جزیرهی آقتامار مقرّ اسقف اعظم ارمنی، بیان این مطلب برای نخستین بار است که پاپا و یا کشیش ارمنی در جزیرهی آقتامار که شاه اسماعیل نوجوان را مخفی کرده بود، به مدت چهار سال به او کتب مقدس مسیحی، عهد قدیم و عهد جدید (اناجیل و تورات، ...) را تعلیم و آموزش و در ضمن پوچی و بیهودهگی دین اسلام (مذهب سنّی) را به او نشان داده است. این تربیت ارمنی – تلمّذ مسیحی شاه اسماعیل از جنبههای بسیار بر دیدگاهها و اعتقادات وی که بسیاری در گونهی قیزیلباشی مذهب علوی هم منعکس شده تاثیر داشته است (تثلیث، چهارده معصوم علوی، تقدیس شراب، عزاداریها، یهودیستیزی، سنیستیزی، عثمانلیستیزی، تورکستیزی، ....).
٣-یکی دیگر از نکات مهم در این قسمت از کتاب، مطلبی است که تاجر گمنام در بارهی گرویدن گروههای غیر غُلات و حتی غیر تورک به حرکت صوُفَویان صرفا به دلایل مادی و اقتصادی است. او میگوید شاه اسماعیل هنگامی که به روستاها و شهرها حمله و آنها را غارت و تاراج میکرد، تمام غنایم حاصله را بین افراد خود تقسیم مینمود. این تدبیر هم باعث شده بود که بسیاری که بر مذهب علویسم تورک و حتی دارای تبار تورک نبودند، صرفا به سبب این منبع درآمد، به حرکت او بپیوندند و داوطلبانه به مذهب صوُفَویسم درآیند. این ملاحظه، میتواند به درجهی معینی فقدان شعور قومی تورک در میان بعضی از گروههای موسوم به قیزیلباش و به سهولت شیعی امامی فارسی - عربی شدن آنها به سبب آنکه سابقا هم از منسوبین مذهب تورکی علوی و حتی دارای تبار تورک نبودند، مخصوصا آنهائی که علائق ایلی تورک نداشتند و یا اصلا از آناتولی نبودند را توضیح دهد.
٤-صوُفَوی – صوُفَویان – صوُفَویسم: از دیگر نکات مهم این کتاب ثبت دقیقتر و فونتیک بعضی از اسامی با الفبای لاتینی در آنها است. در راس این اسامی «صوُفَویان» است. همان گونه که در مقالهی دیگری به طور مستند و مفصل تشریح کردهام[2]، اصطلاح «صَفَوی» یک دیگرنامگذاری بی پایه و «من در آوردی» است که بعدها از طرف مولفین فارس و اوروپایی جعل شده است. خود قیزیلباشان هرگز نه طریقت و مذهب خود و نه دولتشان را صفوی ننامیدهاند. اما همانگونه که در این اثر دیده میشود، دیگران بعضا آنها را «صوُفَوی» به معنی منسوب به صوْفوُ (Sofu) – نام قیزیلباشان و عنوان شاهان قیزیلباش به تورکی به معنی معتقد به تصوف، در اینجا تشیع دوازده امامی متصوفه در مقابل تشیع دوازده امامی متشرعه که شیعی امامی است - نامیدهاند. «صوُفَویان» که در این کتاب به صورت (Suffaveans) آمده جمع «صوُفَوی»، و «صوُفَویسم» که در این کتاب به صورت (Suffaveism) آمده به معنی «صوُفَویگری» و یا دقیقتر مذهب علوی قیزیلباشی است.
قابل ذکر است که در ترجمهی منابع اوروپایی به زبان فارسی، مانند ترجمهی فارسی اثر همین تاجر گمنام، اسامی «صوُفَوی» و «صوْفوُ» و .... به صورت «صَفَوی» و «صوُفی» و ... ترجمه میشود که ترجمههایی تماما غلط و گمراه کننده هستند.
٥-در ترجمهی فارسی این کتاب و کتب مشابه، دیگر نامها هم اغلب نادرست ترجمه و فارسیسازی میشوند. مانند نام قلعهی «ماحمودآقا» در این قسمت که در ترجمهی فارسی به صورت «محمودآباد» در آمده است.
٦-نام اردبیل در این سیاحتنامه به صورت فونتیک اهردوُیل Ardouil آمده که احتمالا تلفظ تورکی نام اردبیل در آن زمان در نزد تورکان منطقه بود. مانند تلفظ دهییل deyil (نیست) به صورت دویولdöyül بعضی لهجههای محلی.
٧-در تاریخنگاری آزربایجانی، ارتباطات ارمنی – شاه اسماعیل و عموما روابط ارمنی - قیزیلباشها و صوُفَویان به طور سیستماتیک تحریف و سانسور و حذف میشود. مسالهی فرار شاه اسماعیل نوجوان به مقرّ اوسقوف اعظم ارمنی در جزیرهی آقتامار در دریاچهی وان و تربیت او توسط کشیشها و پاپاهای ارمنی به مدت چهار سال در آنجا و .... هم بالکل در تاریخنگاری آزربایجانی مخفی نگاه داشته شده است. به عنوان نمونه در صفحهی ٧٥ کتابی که عکس آن ضمیمهی این مقالهی من است، این قسمتها حذف شدهاند.
پایان
نوت مئهران باهارلی
[سیاحتهای یک تاجر در قلمروی قیزیلباش]
ترجمهی کلمه به کلمه از انگلیسی به فارسی توسط مئهران باهارلی
[تیتر فصل دوازدهم]- شیخ حیدر، رئیس صوُفَویان، درگیر جنگ با فرماندهی قوای الوند میشود، شکست میخورد، و به اسارت گرفته میشود. سرش را بُریده و به شاه در تبریز میبَرَند که به فرمان او جلوی سگها میاندازند.
.... شیخ حیدر چون لشکر الوند را دید به تپهای در یک طرف عقبنشینی کرد. و در آنجا سربازان خود را تشویق نمود که شجاعانه بجنگند. و گفت که از پیروزی مطمئن است و به آنها وعدهی چیزهای بزرگ داد. این در عصر بود و همه سوگند یاد کردند که دلیرانه بجنگند.
صبح روز بعد، صوُفَویان همه به طرز تحسین برانگیزی برای نبرد اعزام شدند، در حالی که در مقابل آنها سردار الوند سپاهیان خود را سازمان داده بود. شیخ حیدر چون دید که درگیری اجتنابناپذیر است، اولین کسی بود که به دشمن حمله کرد، صوُفَویان او مانند شیرها جنگیدند و یک سوم از نیروهای الوند را تکه تکه کردند. اما او در طولانی مدت شکست خورد و افرادش قتل عام شدند.
خودش اسیر شد. و سرش را بریده به الوند سلطان تقدیم کردند. و او فرمان داد آن را بر نیزه کنند و با آلات [موسیقی] رزمی که به افتخار پیروزی به صدا در میآمد در سراسر تبریز بگردانند. و سپس [سر او را] به میدانی که در آن اعدامها اجرا میشد بردند و در آنجا انداختند تا توسط سگها خورده شود. به همین دلیل، صوُفَویان از سگان متنفرند و هر سگی را که به آن برخورد میکنند میکُشند.
[تیتر فصل سیزدهم]- سه پسر شیخ حیدر با شنیدن خبر مرگ پدرشان در جهات مختلف فرار میکنند: یکی از آنها به نام اسماعیل به جزیرهای فرار میکند که ساکنانش ارمنیان مسیحیاند و در آنجا توسط یک کشیش ارمنی به او کتب مقدس [عهد قدیم و عهد جدید] آموزش داده شده است. از این جا به گیلان میرود و با عزم گرفتن انتقام مرگ پدرش، موفق میشود قلعهی ماحمودآقا را تصرف کند. او آنجا را غارت میکند، و تمام غنایم را به پیروانش می بخشد. به همین دلیل، بسیاری به زیر پرچم او هجوم می آورند و داوطلبانه به صوُفَویسم - صوُفَویگری میگروند.
به محض این که خبر به اردویل [اردبیل] که زن و شش فرزند شیخ حیدر در آنجا بودند، رسید، سه پسر او فرار کردند، یکی به آناتولی، دیگری به حلب و سومی به جزیرهای [جزیرهی آقتامار، مقر کاتولیکوس ارامنه] که همانطور که قبلاً اشاره کردم [١] در دریاچهی وان یا واستان واقع و شامل یک شهر [آرمینیگ] مسیحیان ارمنی است. در اینجا این پسر به نام اسماعیل که جوانی اصیل حدوداً سیزده چهارده ساله بود، چهار سال در خانهی پاپا یا کشیشی ماند که اندکی با طالعبینی آشنایی داشت. و او به مدد آن دریافت که اسماعیل روزی سروری بزرگ خواهد شد. به همین دلیل نسبت به او مهربانی و توجه خاصی داشت. همچنین دین مقدس و کتب مقدس [انجیلهای مسیحی] ما را به وی تعلیم، و بیهودهگی و میان تهی بودن و پوچی دین محمدی را نیز به او نشان داد.
پس از چهار سال، اسماعیل تصمیم گرفت آرمینی [آرمینیگ] را ترک کند. و به گیلان رفت، جایی که یک سال با یک زرگر [پیر کال، شیخ نجمالدین زرگر رشتی] یکی از دوستان نزدیک پدرش که او را با احترام و مراقبت فراوان مخفی نگه داشت زندهگی کرد. در این دوره، جوان برای تنظیم و ترتیب امور مکرراً نامههای محرمانهای به برخی از شخصیتهای عمدهی اردبیل که از دوستان پدرش بودند مینوشت. در بهار آن سال تصمیم گرفت انتقام شکست پدرش را بگیرد. و با زرگر ده یا بیست نفر از صوُفَویان را برای انجام یک هجوم ناگهانی به قلعهی ماحمودآقا جمعآوری کرد....
[١]: (اشارهی قبلی مولف به جزیرهی آقتامار)
[تیتر فصل ششم] - دربارهی دریا و یا دریاچهی نمک، و قلعههای اطراف آن، شهر آرمینیگ، واقع در یک جزیرهی این دریا که منحصرا میسحیان ارمنی در آن سکونت دارند ....
..... در این مملکت دریا یا دریاچهای [وان] وجود دارد که آب آن شور است. اما نه به اندازهی دریای آدریاتیک. طول آن سیصد میل و در عریضترین قسمت صد و پنجاه میل است و در اطراف مصبهای فراوانی دارد با منطقهای حاصلخیز پر از روستاهایی که بیشتر روستاییان آنها ارمنی هستند. در اطراف این دریا هفت قلعهی باشکوه وجود دارد که در آن کوردها و ارمنیها سکونت دارند. و من در همهی آنها تجارت کردهام. چرا که بر سر راهم به تبریز، من از یک طرف [دریاچه] رفتم و از طرف دیگر برگشتم، زیرا این دریا در میانهی راه بود.....
بین تاتوان و یاستان جزیرهای رفیع [آقتامار] در دریا، همه از صخرههای سخت در فاصلهی دو مایلی از خشکی قرار دارد. بر روی آن شهری کوچک است با محیطی در حدود دو مایل و بزرگی شهر به همان وسعت جزیره است. این شهر آرمینیگ نام دارد، بسیار پرجمعیت است و ساکنانش فقط مسیحیان ارمنی هستند، بدون یک محمدی [مسلمان]. این شهر کوچک کلیساهای زیادی دارد که همه برای آئینهای مسیحیان ارمنی است. از این میان، [کلیسای] سنت جان بزرگترین است، و مناری دارد که مانند یک برج ساخته شده است، چنان بلند که بر تمام شهر مشرف است. و در میان ناقوسها، یکی به قدری بزرگ است که وقتی زده میشود، در همهی آن سرزمین طنینانداز میگردد.
THE TRAVELS OF A MERCHANT IN PERSIA.
Chapter XII – page 184
Sacaidar, chief of the Suffaveans, engages in battle with the general of the forces of Alumut, is defeated, taken prisoner, and his head being cut off, is taken to the king at Tauris, who causes it to be thrown to the to the dogs.
….. Secaidar perceiving the troops of Alumut, retired to a hill on one side, where he exhorted his soldiers to fight bravely, saying that he felt confident of victory, and promising them great things. This was in the evening, and every one swore to fight valiantly.
The following morning, the Suffaveans were all admirably posted for the battle, while opposite them the general of Alumut had marshalled his troops. Secaidar seeing that an engagement was inevitable, was the first to attack the enemy, his Suffaveans fighting like lions, and cutting to pieces a third of Alumut's troops; but he was at length defeated, and his men massacred.
He himself was taken prisoner; and his head being cut off, was presented to Alumut Sultan, who commanded it to be carried on a lance all through Tauris, with martial instruments sounding in honour of the victory, and afterwards taken to a maidan, where executions took place, and there thrown to be eaten by dogs. For this reason, the Suffaveans hate dogs, and kill all they come across.
Chap. XIII. – pages 187, 188
Three sons of Secaidar [Şéx Haydar], hearing of their father’s death, escape in different directions: one of them named Ismael, flies to an island inhabited by Armenian Christians, where he was instructed in the Holy Scriptures by an Armenian priest. Hence, he goes to Chilan [Gilan], and, determining to avenge his father’s death, manages to take the castle of Maumutaga, which he sacks, and bestows all the booty on his followers. For this reason, many flocked to his banner, being voluntarily converted to Suffaveism.
Immediately on the news reaching Ardouil [Ardabil] where Secaidar’s wife and six children were, the three sons fled, one going to [A]Natolia, another to Aleppo, and the third to an island which, as I have mentioned before, is in the Lake of Van or Vastan [the island of Ak Tamar, the seat of the Armenian Catholicos] and contains a town of Armenian Christians. Here this son, named Ismael, who was a noble youth about thirteen or fourteen years old, remained four years in the house of a Papa or priest, who was slightly acquainted with astrology, by which he learnt that Ismael would one day become a great lord. For this reason, he was particularly kind and attentive to him, also instructed him in our holy faith and in the Scriptures, showing him also the vanity and emptiness of the Mahometan religion.
After four years Ismael determined to leave Arminy [ Arminig] and went to Chilan [Gilan], where he lived a year with a goldsmith [Pyrcall, Shaikh Najm ad-Din Zargar Rashti] a great friend of his father's, who kept him in secret with great care and respect. During this period the youth frequently wrote secret letters to some of the chief personages in Ardouil, who had been friends of his father’s, to arrange matters with them, in the spring of the year he determined to avenge his father’s defeat, and collected, with the goldsmith, ten or twenty Suffaveans to make a sudden attack upon the castle of Maumutaga ….
From Chapter VI – page 159
Of a sea or Salt Lake, and of the castles round it; of the city of Arminig, situated on an island of this sea, inhabited solely by Armenian Christians ….
…. In this country there is a sea or lake, the water of which is salt; but not so much so as the Adriatic Sea. It is three hundred miles long, and a hundred and fifty broad in the widest part, and has round it many inlets, with a fertile region full of villages, the greater number of the villagers being Armenians. Around this sea are seven splendid castles, inhabited by Curds and Armenians, in all of which I have traded; as on my way to Tauris I went on one side, and came back on the other, as this sea was in the middle of the route…..
Between Totouan and Yastan is a lofty island in the sea two miles from the mainland, all of hard rock, on which is a small city about two miles in circumference, the city being the same size as the island. This city is named Arminig, is very populous, and inhabited only by Armenian Christians, without one Mahometan; it has many churches, all for the services of Armenian Christians; of these, that of St. John is the largest, and has a steeple made like a tower, so high that it overlooks the whole city, and among the bells is one so large, that when it is struck, it resounds over all the mainland.
برای مطالعهی بیشتر
طبیب روتا: اسماعیل نوجوان مادر تنیاش را با دستان خودش کشت، بهسبب بیداد و بی رحمی فوق العادهای که در حق تورکمانها نشان داد، آنها از اسم صوفو وحشت داشتند.
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post_14.html
شاه اسماعیل کودکان و زنان و طبیبها را در تبریز تکه تکه کرد، مادر تنی خود را به قتل رساند
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post_7.html
آنجییولئللو: مخفی کردن اسماعیل نوجوان در جزیرهی آقتامار وان مقرّ اوسقوف ارمنی و فراری دادن او به قاراباغ توسط کشیشان ارمنی
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/07/blog-post.html
قتل مادر تنی شاه اسماعیل توسط او، قتل عام انسانها، کشتار سگها در تبریز و نبش قبر و سوزاندن اجساد سران و سرداران تورکمان آققویونلو و جنایات فجیع بسیار دیگر
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_29.html
تربیت ارمنی – تلمّذ مسیحی شاه اسماعیل نوجوان بنا به منبعی دست اول، سیاحتنامهی تاجر گمنام
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_26.html
مغزشویی شاه اسماعیل جوان توسط راهبان ارمنی در کلیسای جزیرهی آختامار – اقتمر در دریاچهی وان
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/05/blog-post_22.html
تمام گزارشهای اصلی اوروپایی در بارهی برآمدن شاه اسماعیل، بر «ارتباط مسیحی ارمنی» او اصرار و پافشاری میکنند
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/05/blog-post_24.html
فرار اسماعیل نوجوان به جزیرهی آقتامار دریاچهی وان مقرّ جاثولیقوس ارمنی و مخفی شدن او به مدت چهار سال در کلیسای ارمنی
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/06/blog-post_30.html
[1] A Narrative of Italian Travels in Persia, In the Fifteenth and Sixteen Centuries, by Grey, Charles; Angiolelli, Giovanni Maria degli, b. 1450; Alessnndri, Vincentio d' 16 cent
https://archive.org/details/narrativeofitali00greyrich/page/178/mode/2up
[2] دولت قیزیلباش-قزلباش-
قزلباشیه است، نه دولت صفوی
No comments:
Post a Comment