ابن یزدانیار یک مازنی – تبری اهل
«اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» در مازندران، و مزار او در جوار مزارهای شیخ
شروین از جبال شروین و شیخ عَرفِه از ده اَرفِه در جنوب ساری بود، نه از اورمو
(اورمیه) در آزربایجان
مئهران باهارلی
IBN-I YAZDĀNYĀR HAILED FROM ORAM OR ORM CITY, SITUATED IN THE SOUTH OF SĀRĪ IN MĀZANDARĀN, AND BELONGED TO THE MĀZANĪ (TABARĪ) ETHNICITY. HIS TOMB WAS LOCATED NEAR THE TOMBS OF SHEIKH SHERWIN AND SHEIKH ARFE IN THE SAME REGION. IBN-I YAZDĀNYĀR WAS NOT FROM THE CITY OF URMU IN AZERBAIJAN, NOR IS HIS TOMB LOCATED THERE.
Méhran Baharlı
خلاصه
در منابع اولیه دلائل، قرائن و شواهد متعددی وجود دارند که نشان میدهند شیخ صوفی ابن یزدانیار (بین ٩٥٠-٨٥٠ میلادی) اهل «اُرَم-اُرْم» واقع در جنوب ساری در مازندران، و دارای قومیت مازنی (تبری) بود. در کتاب اللمع تالیف قرن ١٠ میلادی، ابن یزدانیار «الثور الاُرَمی» به معنی «گاو مازندرانی» نامیده شده است. گاو مازندران از معروفترین سمبولهای تاریخی و اوسطورهای سرزمین تبرستان است. بنا به صفوة الصفا، مزار ابن یزدانیار اقلا تا نیمهی اول قرن ١٤ میلادی در ارم در جوار مزارهای شیخ شروین و شیخ عَرفِه در جنوب ساری در مازندران قرار داشت، و شیخ صفیالدین (١٢٥٢-١٣٣٥ میلادی) هر سه قبر را زیارت کرده بود. در هیچکدام از منابع اولیه ابن یزدانیار از شهر اورمو در آزربایجان و یا به صورت آزربایجانی معرفی نهشده است. پنج قرن بعد از حیات ابن یزدانیار، عبدالرشید باکویی که به سبب شباهت املایی «اُرَمی-اُرْمی» (منسوب به «اُرَم-اُرْم » در مازندران) و«اُرْمی-اُروُمی» (منسوب به شهر اورمو در آزربایجان)، دوچار اشتباه شده و این دو را یکی گمان کرده بود، برای نخستین بار ادعا نمود ابن یزدانیار اهل شهر اورمو در آزربایجان بود. پس از آن، این دروغ در بسیاری از آثار متاخر تکرار شده است. در قرن اخیر نیز به دلائل سیاسی (ناسیونالیسم ایرانی، آفریدن تاریخ ایرانیک و زرتشتی برای آزربایجان و اورمو، مهندسی هویت قومی – ملی آزربایجانی غیر تورک، تورکزدائی از اورمو و غرب آزربایجان، ...) داستانهایی مجعول در بارهی قبر و سنگ قبر ابن یزدانیار در شهر اورمو و کشف شدنشان ساخته شده است. این دروغپردازیها را وجود افسانههای متاخر زرتشتی از قبیل تولد زرتشت در آزربایجان و یکی بودن چیچست اوستا با شاهو تالا – اورمو گؤلو (دریاچهی اورمو)، .... – ادعاهای که به لحاظ علمی مردود و نادرست هستند - تشدید کرده است. در این رساله برای نخستین بار به طور جامع و سیستماتیک به موضوع محل تولد و قومیت ابن یزدانیار پرداخته، دلائل و قرائن و شواهدی که اثبات میکنند ابن یزدانیار اهل «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» واقع در جنوب ساری در مازندران بود را عرضه و تحلیل کردهام.
Abstract
There is a wealth of evidence in the primary sources indicating that the Sufi sheikh Ibn-i Yazdānyār (between 950-850 AD) hailed from Oram or Orm city, situated in the south of Sārī in Māzandarān, and belonged to the Māzanī (Tabarī) ethnicity. In Kitab al-Lama’, written in the 10th century AD, Ibn-i Yazdānyār is referred to as “Al-Thawr al-Oramī”, which translates to “Māzandarānī cow”. The Mazandaran cow is one of the most famous historical and mythological symbols of Mazandaran also known as Tabaristan. According to the Safwat al-Safa, the tomb of Ibn Yazdānyār, was located in the 14th century near the tombs of Sheikh Sherwin and Sheikh Arfe in Oram or Orm, south of Sari, Mazandaran. Sheikh Safī al-Dīn (1252-1335 AD) had visited the three graves. None of the primary sources have stated that Yazdānyār is from Urmu (Urmia) city in Azerbaijan. Abdulrashid Bakui is the first person in history to make such a claim after five centuries. However, he was confused between “Orami-Urmi” (from “Oram-Urm” in Mazandaran) and “Urmi-Urumi” (from “Urmu Urmia” in Azerbaijan) due to their similar Arabic writing. After Bakui, his incorrect and unfounded claim has been repeated in other books. Over the last century, due to various political reasons such as Iranian nationalism, the creation of an Iranic and Zoroastrian history for Azerbaijan, and a non-Turkish identity for it, the eradication of Turkishness from Urmu, …. several false stories have been fabricated the discovery of Yazdaniyar’s grave and tombstone in Urmu. Fabrication of these false stories has been encouraged by later Zoroastrian myths, which wrongfully claim that Zoroaster’s birth place was in Azerbaijan and that the Chichest of Avesta is Lake Urmu. All of these claims are scientifically rejected. In this article, I have investigated the birth-place and ethnicity of Ibn Yazdanar for the first time. Based on primary sources, I have proven that Ibn Yazdanyar was from the city of Oram or Orm in Mazandaran, and not Urmu in Azerbaijan.
مقدمه
ابن یزدانیار یکی از مشایخ صوفیه، احتمالا زیسته در نیمهی دوم قرن نهم - اوائل قرن دهم میلادی (بین ٩٥٠-٨٥٠ میلادی) است. او متولد «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» واقع در جنوب شرق ساری (سارویه) در مازندران (طبرستان، تبرستان) نزدیک کوهها و جنگلهای شِروین و اَرفِه، و دارای قومیت مازنی (تبری) بود.
در هیچکدام از منابع اولیه ابن یزدانیار از شهر اورمو در آزربایجان و یا به صورت آزربایجانی معرفی نهشده است. در روایات و مطالب هیچکدام از آنها نیز حتی یک قرینه و شاهد و دلیل صریح و یا غیر صریح مبنی بر آن که ابن یزدانیار اهل شهر اورمو در آزربایجان بود وجود نهدارد. بلکه بر عکس، در منابع اولیه دلائل صریح و قطعی، و دادهها و قرائن و شواهد من غیر مستقیم متعددی وجود دارد که انتساب ابن یزدانیار به «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری و مازنی - مازندرانی بودن او را ثبوت میکنند و یا نشان میدهند. به عنوان مثال در اولین منبعی که در آن از ابن یزدانیار ذکری شده، یعنی کتاب اللمع تالیف قرن ١٠ میلادی تقریبا همزمان با حیات او، ابن یزدانیار «الثور الاُرَمی - الاُرْمی» یعنی «گاو مازندرانی» نامیده شده است. گاو مازندران از معروفترین سمبولهای تاریخی و اوسطورهای سرزمین تبرستان است. این قید صریح به تنهایی برای اثبات مازندرانی بودن و قومیت مازنی – تبری ابن یزدانیار کافی است. و یا بنا به تصریح صفوة الصفا، مزار ابن یزدانیار در ارم در نزدیکی مزارهای شیخ شروین و شیخ عَرفِه و اقلا تا نیمهی دوم قرن ١٣- نیمهی اول قرن ١٤ میلادی یعنی چهار قرن بعد از فوتش، هنوز موجود و معلوم، و شیخ صفیالدین (١٢٥٢-١٣٣٥ میلادی) نیز شخصا ارم موطن ابن یزدانیار و سه قبر مذکور در آن ناحیه را زیارت کرده بود. شیخ شروین از روستایی در دامنهی جبال شروین و شیخ عَرفِه از روستای اَرفِه - عرفه در جنگلهای اَرفِه – عرفه، و هر دو در جنوب ساری در مازندران هستند. این قید فوقالعاده مهم هم به تنهایی برای اثبات مازندرانی بودن و قومیت مازنی – تبری ابن یزدانیار و قرار داشتن مزار او در «اُرَم-اُرْم» در جنوب شرق و یا «اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری در مازندران کفایت میکند.
نخستین اثری که بین ابن یزدانیار و شهر اورمو در آزربایجان ارتباطی – که وجود نهداشت - ایجاد کرده است، کتاب تلخیص الآثار و عجائب الملک القهار تالیف عبدالرشید باکویی پنج قرن بعد از حیات ابن یزدانیار است. مولف این کتاب برای نخستین بار چند ادعای بی پایه و نادرست در بارهی ابن یزدانیار را مطرح و به واقع جعل کرده است. از جمله عبدالرشید باکویی که به سبب شباهت املایی «اُرَمی-اُرْمی» و یا «اوُریمی-اوُرْمی» (به معنی شخص منسوب به «اُرَم-اُرْم » و یا «اوُریم-اوُرْم» در مازندران)، با «اُرْمی-اُروُمی» (به معنی منسوب به شهر اورمو (اورمیه) در آزربایجان) دوچار اشتباه شده و این دو را یکی گمان کرده بود، ادعا نموده که ابن یزدانیار اهل شهر اورمو در آزربایجان بود. پس از آن، دروغ و کذب اهل شهر اورمو و آزربایجانی بودن یزدانیار که اهل «اُرَم-اُرْم » و یا « اوُریم-اوُرْم» در تبرستان بود، در بسیاری از آثار متاخر و جدید کورکورانه و طوطیوار تکرار شده است.
در قرون اخیر نیز عمدتا به دلائل سیاسی (ناسیونالیسم ایرانی، آفریدن تاریخ ایرانیک و زرتشتی برای آزربایجان و اورمو، مهندسی هویت قومی – ملی آزربایجانی غیر تورک، تورکزدائی از اورمو و غرب آزربایجان، ...) داستانهایی مجعول و روایاتی خیالی در بارهی قرار داشتن قبر و سنگ قبر ابن یزدانیار در شهر اورمو و کشف شدنشان ساخته و پرداخته شده است. این دروغپردازیهای نوظهور را وجود افسانهها و اوسطورههای متاخر زرتشتی از قبیل تولد زرتشت در آزربایجان و یکی بودن چیچست اوستا با شاهو تالا – اورمو گؤلو (دریاچهی اورمو)، .... – ادعاهای که به لحاظ علمی همه مردود و مطلقا نادرست قبول میشوند - تشدید کرده است.
تاکنون هیچ بررسی و تحقیق علمی و جامع در بارهی محل تولد و قومیت ابن یزدانیار انجام نهشده است. در این رساله برای نخستین بار به طور سیستماتیک به این موضوع پرداخته، دلائل قطعی در منابع اولیه که اثبات میکنند ابن یزدانیار اهل «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» واقع در جنوب ساری در مازندران بود و قرائن و شواهدی که این واقعیت را تائید و تثبیت میکنند را عرضه و تحلیل کردهام. بررسی دقیق و علمی دادههای این منابع اولیه ثبوت میکند که یزدانیار بی هیچ شکی و به طور حتم یک مازنی (تبری) اهل «اُرَم-اُرْم» و یا «اوُریم-اوُرْم» واقع در جنوب ساری در جنوب شرق مازندران - تبرستان، و مطلقا بی ربط با شهر اورمو و آزربایجان بود. تمام تحلیلها بر اساس آزربایجانی و اورمویی بودن ابن یزدانیار، مخصوصا در عرصهی تاریخ تصوف و فلسفه در آزربایجان و ... محصول پندار و بیاساس بوده و باید کان لم یکن تلقی شود. همچنان که گنجاندن ابن یزدانیار مازنی و مازندرانی در میان مشاهیر و نامآوران اورمو و آزربایجان – به سبب دروغی آشکار و تحریف وقیح و شنیع حقایق و تاریخ – میباید متوقف شود. ابن یزدانیار نه تنها بزرگترین صوفی آزربایجان در دورهی قبل از استیلای موغول نهبود، حتی آزربایجانی هم نهبود، و از دور و یا نزدیک ربطی به اورمو نیز نهداشت.
منابع اولیه
منظور از منابع اولیه حدود ١٢ منبع اغلب نوشته شده در قرون ١٠ و ١١ میلادی است که به ابن یزدانیار اشاره کردهاند. در سه نخستین این منابع اولیه (السراج، کلاباذی، خرکوشی) ذکری از شهر و موطن و نسبیت ابن یزدانیار نیست. در بقیهی این منابع اولیه، شهر و نسبیت او به صورت ارم (اُرَم، اُرْم)، ارمی (اُرَمی، اُرْمی)، ارمیه (اُرَمیه، اُرْمیه) و ارمیّه (اُرَمیّه، اُرْمیّه) ذکر شده است. در تمام این منابع منظور از ارم، «اُرَم-اُرْم» در جنوب شرق ساری و یا « اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری، و منظور از «ارمی - ارمیه» همانها و یا منسوبیت به یکی از آن دو که در جنوب شرقی تبرستان قرار دارند است. در بعضی نسخههای خطی با اشتباه گرفتن تشدید حرف یّ با نقطهی حرف ن (یّ ← ن)، ارمیّ و ارمیّه به صورت ارمنی و ارمنیه نوشته شده (ارمیّ ← ارمنی، ارمیّه ← ارمنیه) که بی شک نتیجهی خطا و بی دقتی ناسخین است.
محل ارم، ارمی، و ارمیه: ارم، ارمی، و ارمیه که در منابع اولیه به عنوان موطن ابن یزدانیار معرفی شده، یکی از دو قریه – شهر و یا شهرک زیر در جنوب ساری، مازندران است. بعضی دلائل و قرائن بر له اولی، و بعضی دیگر بر له دومی است:
١-«اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری: در جنوب شرقی مازندران در جنوب غربی اَرفِه و شرق شِروین، چند مکان جوغرافیایی با نام روستای اوریم، قلهی اوریم، اوریم رودبار، ... وجود دارد. روستای اوریم در حال حاضر در دهستان راستوپی، از توابع بخش مرکزی شهرستان سوادکوه در استان مازندران ایران واقع است. مردم اوریم به گویش سوادکوهی زبان تبری – مازنی - مازندرانی صحبت میکنند. پل معروف ورسک در این روستا ساخته شده است. در منابع قدیمی و افواه مردم نام اوریم به صورت اوُرْم هم تلفظ شده است. احتمال منسوبیت ابن یزدانیار به «اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری را روایت صفوه الصفا به طور جدی تقویت میکند. بنا به این منبع، صفیالدین قبر ابن یزدانیار و مزارهای شیخ شروینی و شیخ ارفهای که در نزدیکی آن بودند را زیارت کرد. ناحیه و جبال شِروین (شِلفین، شروینکوه فعلی)، و اَرفِه دِه و جنگل اَرفِه (عَرفِه) هر دو در مجاورت روستای «اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری قرار دارند.
٢-«اُرَم-اُرْم» در جنوب شرق ساری: در این منطقه چند مکان جوغرافیایی با نام ارم وجود دارد. مانند روستای ارم یادگار طبرستان کهن که در تقسیمات کشوری جدید در دهستان استخرپشت، بخش هزار جریب، شهرستان نکا، استان مازندران قرار دارد و رودخانهی ارمرود از وسط آن عبور میکند؛ همچنین مجتمع مسکونی ارم، محلهی ارم (شهید شیخی)، ... مردم روستای ارم از قومیت طبری هستند و به زبان طبری (مازندرانی) سخن میگویند. نام ارم که در متون قدیمی با تلفظهای اُرَم، اُرْم، اُرّم، آرُم، آرم، ... هم نوشته شده، امروز در منطقه اغلب به صورت اِرَم تلفظ میشود. حاکمنشین و موطن چند شخصیت ادیب بودن در گذشته، «جبال» نامیده شدن موطن ابن یزدانیار در منابع اولیه با توجه به این که «اُرَم-اُرْم» جزئی از «جبال» فاذوسبان و «جبال» شمرده میشد، ...[1] این احتمال را تقویت میکند که ارم و یا موطن ابن یزدانیار در منابع اولیه، همین «اُرَم-اُرْم» در جنوب شرق ساری در مازندران است.
دلائل قطعی در منابع اولیه که اثبات میکنند ابن یزدانیار، اهل ارم واقع در تبرستان بود:
در منابع اولیه چند دلیل قطعی و صریح وجود دارد که اثبات میکند ابن یزدانیار از شهر ارم واقع در تبرستان - مازندران بود:
١- کتاب اللمع، ابی نصر السراج: ابن یزدانیار «گاومیش مازندرانی»
نخستین منبعی که در آن از ابن یزدانیار ذکری شده کتاب اللمع[2]، تالیف أبو نصر عبدالله ابن علی بن محمد بن یحیی السرَّاج طوسی، ملقب به طاووس الفقراء، از فقهای صوفیان نیمهی دوم قرن ١٠ میلادی (فوت: ٩٨٨ میلادی) است. در کتاب اللمع که در سالهای پایانی عمر و یا حداکثر یکی دو دهه بعد از فوت ابن یزدانیار تالیف شده، نام وی به صورت «ابی بکر علی بن الحسن بن یازدانیار» آمده، و چیزی در بارهی محل تولد و موطن او ذکر نهشده است. اما در این اثر، یک روایت مهم روشنگر و تعیین کننده منقول از شبلی وجود دارد که ابن یزدانیار را «الثور الارمی - ثورالارمیّ» و یا «گاو مازندرانی» مینامد:
«باب فی ذکر أبی بکر على بن الحسن بن یازدانیار. فقال الشبلی: لو کان بیننا وصلة ما أردت أن نتعنّى، ولکننا اثنان غیران. قال: فلما بلغ الشبلى ما قد أعدّ من الطعن والإنکار علیهم والإطباق على المشایخ المتقدمین، فکان یسمّیه ثور الأرمیّ، وکان إذا جاء من ناحیته إنسان یقول: أیش خبر ذاک ثور الأرمیّ؟».[3]
ترجمه: «باب در ذکر ابوبکر علی پسر حسن پسر یزدانیار. شبلی گفت: اگر بین ما علاقهای بود نهمیخواستم با هم مشاجره کنیم، اما ما دو شخص متفاوت و متغایر هستیم. گفت: وقتی شبلی آنچه که او [ابن یزدانیار] برای افترا و تقبیح و حمله به شیوخ قبلی مهیا کرده بود را میشنید، او را «گاو ارمی» [مازندرانی] میخواند. و هرگاه شخصی از پیش او میآمد، میگفت: از آن گاو ارمی [مازندرانی] چه خبر؟»
ملاحظات:
-ثورالارمیّ به معنی «گاو مازندرانی»، گاو مشهور و
خاص مازندران، سمبول تاریخی و اوسطورهای سرزمین تبرستان است (در ادامهی مقاله).
ناحیهی ساری و نکا که ارم در آن واقع است کانون سنتی و اصلی پرورش گاو و گاومیشهای
مشهور مازندرانی در مازندران و در کشور است. ابن یزدانیار به سبب مازندرانی و اهل
شهر ارم بودن که در مازندران است «گاو ارمی» نامیده شده است.
-دلیل «گاو ارمی» نامیدن ابن یزدانیار
به طعنه آن است که او هم مانند گاو مازندرانی خصوصیات منحصر به فردی داشت و در
عالم تصوف فردی یکه و تنها بود، همچنین با دیگر متصوفه مانند گاو مازندرانی در
جنگ و ستیزه – وَرزا جنگ (در ادامهی مقاله) بود. ابن یزدانیار، با جریان اصلی
تصوف و مخصوصا راه و رسم صوفیان در عراق مخالف و ضد بود، نامآوران صوفیهی عصر خود چون شبلی، نوری و جنید را مورد کنایه و بدگویی
قرار میداد و طرفدارانشان را تهدید میکرد، به شهرهای گوناگون نامه مینوشت و
مخاطبینش را از صوفیان بر حذر میداشت. مشرب خاص و رفتار شاذّ ابن یزدانیار به صورت
«کاربرد الفاظ و اشارات و بیان حالات و مواجید و معارف صوفیه فارغ از ضوابط مقرر
شرع و با الفاظ و عباراتی مبهم و تاویلپذیر، و بیباکی و بیپروایی در افشای
اسرار و سخنان شطحآمیز و تند» توصیف شده است. از این رو جریان اصلی صوفیه از او دوری میجست.
- «ثور» در زبان عربی به معنی گاو نر،
مثل گاو نر رفتار کردن، بی پروا کار کردن؛ و کلمهی «ثورة - ثُؤرة» به معنی کین، کینه، شورش و انقلاب است. احتمالا در ثور ارمی
نامیدن ابن یزدانیار، علاوه بر گاو مازندرانی، تلمیح و ایما به مفهوم «جنگ گاوهای
نر – ورزا جنگ» که نمایشی خاص با گاوهای مازندرانی است (در ادامهی مقاله) هم وجود
دارد.
-
در یک نسخهی خطی کتاب اللمع، ناسخ تشدید حرف یّ را با نقطهی حرف ن (یّ ← ن) اشتباهگرفته و «ثورالارمیّ»
را به اشتباه «ثور الارمنی» نوشته است. صحیح آن «الارمیّ» (از شهر ارم در مازندران)
و ارمیّه (منسوب به ارم در مازندران) است. نظر گراملیش مترجم آلمانی کتاب اللمع (اشتوتگارت
١٩٩٠، ص ٥٥٨) نیز که در نشر کتاب «الارمنی» را به صورت «الارمیّ» تصحیح کرده همین
است.
-هرگز
مفهومی به اسم گاومیش ارمنی - ارمنستان نه در آن زمان و نه بعد از آن وجود نهداشت
و معروف نهبود.
-شهر
اورمو، بر خلاف مازندران، در طول تاریخ به هیچ وجه مشهور به داشتن گاوی که معرف
و خاص و سمبول و اوسطورهی او باشد نهبوده است.
- روایت کتاب اللمع السراج که ابن یزدانیار را «ثورالارمیّ» - گاو مازندرانی نامیده، فصلالخطاب است و به تنهایی برای اثبات قطعی اهل شهر ارم در مازندران بودن ابن یزدانیار و مازندرانی و مازنی بودنش کافی است.
ارتباط مازندران با گاو[4]
گاو یکی از شاخصههای اصلی هویت تاریخی و باستانی مازندران (عموما ساحل جنوبی خزر شامل گیلان و گورگان و مازندران) است. این را چندین مجسمه با نماد گاو و گاومیش ساخته شده در ۴۰۰۰ سال پیش که در سالهای اخیر در گورگان و مازندران کشف شدهاند هم نشان میدهد. در داستان فتح اسرم هیرکانیا (در منابع یونانی سرزمینی باستانی در ناحیهی جنوب شرقی دریای خزر که بعضا جزئی از ولایت طبرستان بود) توسط اسکندر به حضور گاو نر در فرهنگ مردمان آن سرزمین اشاره شده است. گاو و گاو نر (ورزا) همیشه در فرهنگ مردمان شمال ایران و مخصوصا مازندران نقش به سزائی داشته است. حتی تا چند دههی قبل در مازندران و گیلان و گورگان هیچ خانهی روستایی نهبود که در آن گاوی نهباشد، نیز پدیدهی «گاو یله» وجود داشت. یعنی گاوهایی که از طلوع آفتاب تا غروب آن آزادانه در جنگلها و مراتع اطراف روستاها میخوردند و نشخوار میکردند و در انتهای روز خودشان به آغول صاحب و مالکشان باز میگشتند. در زبان مازنی (مانند زبان گیلکی) کلمات بسیاری – که اغلب دارای ریشهی سانسکریت هستند - به انواع مختلف گاو اختصاص دارد[5]. ... در زیر به چند نمونهی تیپیک دیگر از ارتباط بین مازندران و گاو اشاره کردهام:
١- نژاد گاو مازندرانی: گاو مازندرانی مفهومی بسیار معروف از قدیمالایام است. بنا به روایات، اوائل دوران اشکانیان گروهی از هندیان کشاورز و گلهدار احتمالا از مناطق جولگهای شمال هند و دامنههای جنوب هیمالیا و نزدیکیهای رود گنگ که زبانشان سانسکریت بود کوچ کرده و در اطراف ساری و کنار رودخانهی تجن در مازندران مقیم شدند. آنها با خود انواع گاوهای هندی شخمی و شیری (احتمالا گاو سنتی «پوُنوَرPonwar » از منطقهی اوتارپرادش ناحیهی پیلی بیت در شمال هند، و یا از نسل یَکYak و از تبار گاوهای وحشی دامنههای هیمالیا) و بذر انواع برنج را به این صفحات آوردند و در کوه و دشت اطراف ساری به مرکزیت ارم و پیرامون آن به گاوداری و کشت و کار برنج پرداختند. هندی کهن و سانسکریت بودن نام اغلب مناطق (نامهای ساری، تجن، مازندران، .... هم سانسکریت هستند)[6] و نهرها و جویها و زمینها در این منطقه و نیز اسامی انواع گاو و واژههای مربوط به گاوداری در زبان مازنی (و گیلگی) یادگار آن هندیان قدیم است.
گاو بومی مازندران و گرگان و گیلان موسوم به «گاو جنگلی» و «گاو مازندرانی» است. این گاو دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بوده و با دیگر نژادهای گاو بومی در ایران تفاوتهای بارز دارد. مثلاً هر دو جنس مذکر و مونث آن دارای شاخ هستند، در جنس نر کوهانی برجسته روی شانهها وجود دارد، اختلاف فاحش و غیر عادی به لحاظ وزن و قد بین گاوهای نر و ماده وجود دارد، حتی بعضا جثهی گاو نر بیشتر از دو برابر بزرگتر از جثهی گاو ماده است، ...[7].
٢-گاو در ادبیات مازنی: گاو در فرهنگ مازنی نیز بسیار محبوب است. مثلی مازنی میگوید: «گو مار و خاخر جا هسته» یعنی گاو ماده چون مادر و خواهر گرامی است. گاو در اشعار امیر پازواری شاعر نیمهافسانهای مازندرانی هم حضور دارد: «نِماشونِ سَرِه، زَنِبه لَلِه وا پاپلی تَلِم ره، کِمبه وَنگ وُ وا- پاپلی تِلَم ره، بی رِین بَروشِین زری بی رِین، ماما نِه تن دَپوشین» (این گاو زیبا را که چون بال پروانه رنگارنگ است، بهفروشید و با بهای آن پیراهنی طلایی بر تن معشوق من کنید).
٣-امیر تیمور کورهکهن: مازندران سرزمین گاوان تنومند. یکی از روایات مشهور در بارهی گاو مازندرانی روایت امیر تیمور کورگان است[8]. در این روایت امیر تیمور مازندران را سرزمین گاوهای تنومند مینامد و میگوید گاو در طبرستان مانند اسب در دیگر مناطق است و نقشی مرکزی در حیات اجتماعی مازندران دارد. حتی زنان طبری - مازندرانی هم مانند مردها با گاوها صحبت میکنند و سوار گاوها میشوند. امیر تیمور از برنج قرمز رنگ خاص تبرستان و این که تبریها خود را از نژاد دیو[9] میدانند صحبت میکند. این تثبیتها مهم هستند زیرا ارتباط تبرستان با زرتشتیگری – که اجداد ابن یزدانیار بر آن دین بودند - را هم تائید میکنند. و مهمتر از آن بر دلیل اهمیت و تقدیس گاو در مازندران (و گیلان) – به سبب تقدس گاو در فرهنگ هندی – و سیر پیدایش مفهوم «گاو مازندران» و حتی «قوم مازنی» روشنگری میکنند.
٤- وَرزا جَنگ یا جونکا سَره – جنگ گاوهای نر: یک نمایش – جشنوارهمانند با شرطبندی در حضور تماشاگران است که در گذشته در ساحل جنوبی دریای خزر بسیار رایج، اما اکنون تنها در بعضی روستاهای گیلان و مازندران رواج دارد. در وَرزا جَنگ گاوداران دو گاو نر را با چوماقهای کلفت و ضخیم تحریک میکنند تا با یکدیگر بهجنگند (وَرزا جَنگ مصداق کامل فرهنگ خشونت و حیوانآزاری است). در آغاز قرن بیستم، نیکیتین نائبکونسول وقت روسیه در رشت در خاطرات خود مشاهداتش از یک مراسم ورزو جنگ را روایت کرده است[10].
٥-دودمان گاوبارهگان. مهمترین دودمان در تاریخ مازندران و گیلان و دیلمان، سلسلهی گاوباری است که دارای کلمهی گاو در نام خود است. این نامگذاری اهمیت گاو در فرهنگ و تاریخ تبرستان و مازندران را میرساند (مقایسه کنید با اسامی دولتهای تورک. نام حیوانات و انواع گاو اگرچه به صورت اسم شخصی تورکها به کار میرفت، اما هیچکدام از اسامی حدود ٢٠٠ دولت و سلسلهی تورک ماخوذ از نام حیوانات نهبود). امپراتوری ساسانی در پی شکست از اعراب فرو پاشید، اما تیرههایی از شاهزادهگان ساسانی تا قرنها در سرزمین طبرستان فرمانروایی داشتند. معروفترین این شاهزادهگان، شاخهی اول گاوبارهگان هستند که پردوامترین حکومت محلی در ایران شمرده شدهاند. این سلسله نام خود را از گیل گاوباره یا گاوبره، پسر گیلانشاه و نوهی فیروز و نتیجهی نرسی کامگار و نهدیدهی جاماسب پادشاه ساسانی گرفته است. گاوباره همزمان با آخرین سالهای شاهنشاهی ساسانی بر سرزمینهای حاشیهی دریای خزر، طبرستان، گیلان و رویان حاکم بود. گویا وجه تسمیهی گیل به گاوباره این است که او به منظور حرکت و رفتار مانند آوارهگان و ستمدیدهگان بار و بنهی خود را بر روی یک گاو نهاده و دو سر گاو گیلی در پیش کرده بود[11]. ( تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، چ اقبال، ج 1، صص 153 - 154).
٦-جشن گاوگیل: «کاکیل»، «کاوکیل»، ظاهرا جشنی در دوران باستان ریشه گرفته از بینالنهرین (سومر، ...) و غیره است که گونهی ایرانیک آن مخصوصا در تبرستان برجسته و دارای کلمهی «گاو» در نام خود بود. برای نخستینبار در کتاب الزیج الجامع از جشن گاوگیل یاد شده است. بنا به تاریخ طبرستان: «فریدون خطام در بینی گاوان میکرد و مرکب خود میساخت … او بر گاو نشسته با ایشان به شکار و دیگر کار میرفتی». بنا به القانون المسعودی: «اما شب کاوکیل و آن بعد از روز پانزده است که ایشان (در آن شب) گاوی را میآرایند و جشن میگیرند و علت آن است که ایشان گمان میکردند مرکب آفریدون پس از آن که از شیر گرفته شد، گاو بود».[12] بنا به آثار الباقیه بیرونی در جشن لیله کاو کیل در شانزده دی، گاوی را رها میکردند و سپس آن را میکشتند. ...
٧-مفهوم گاو و ریشهشناسی اسامی کیومرث ( = گاومرد)، مقیم دماوند ( = تختگاه گاو) در تبرستان ( = سرزمین گاو نر)
در دهههای اخیر ریشهشناسیهای جدیدی برای نامهای تبرستان و دماوند و کیومرث به ترتیب به معنی سرزمین گاو، تختگاه گاو و گاومرد مطرح میشود[13]. صرفنظر از درجهی صحت و قطعیت و این واقعیت که بسیاری از این ریشهشناسیهای جدید در حد اسپکولاتیو هستند، صرف مطرح شدن این نظریات نتیجهی وقوف روزافزون به رابطهی تاریخی عمیق بین مفهوم گاو و مازندران است. در زیر به منظور آشنایی با این نظرات سه مورد را نقل کردهام:
تبرستان به معنی سرزمین گاو نر: طبق این ریشهشناسی طَبَر صورتی دیگر از طور (تور)؛ و تبرستان از ریشهی تَوَرسی (طَوَرسی) یعنی منسوب به طورس، طَبَرس یا تَوَرس یا تورس، و به معنی سرزمین گاو نر است. مدافعین این نظر در تائید نظریهی خود میگویند: توروس Taurus یا «ثور» نام دومین برج فلکی از دائرة البروج به معنی گاو نر است (ماخوذ از سومریان. در زبان سومری هم «گو-گود» هم به معنی گاو نر و هم به معنی برج دوم فلکی بود). یونانیها رشتهکوه توروسToros (آلاداغ) در جنوب کشور تورکیه را توروس Taurus به معنی گاو نر (ثور) Thur مینامیدند. ساکنان اولیهی ولایات باستانی واقع در دامنههای رشتهکوه توروس مانند پامفیلیه و کیلیکیه، از اقوام هوری بودند که نمادشان گاو نر بود. استرابو، جوغرافیدان عهد اشکانی، در ارتباط با توروس یا گاو نر از رشتهکوهی صحبت میکند که از غرب و پامفیلیه و کیلیکیه شروع شده و پس از عبور از کنارههای دریای اسرم هیرکانی (خزر) تا سمت شرق و کوههای هندوکش امتداد مییابد، ....
کیومرث به معنی گاومرد: طبق این ریشهشناسی اسم کیومرث نخستین انسان در جهانشناسی اساطیری مَزدَیَسنیان و نخستین شاه در شاهنامه که مقیم کوه دماوند در قلب طبرستان بود با گاو مرتبط است. بنا به نظر غالب، اسم گیومرث در زبان اوستایی مرکب از دو جز گَیو (زندهگانی) و مَرَتَن (میرنده یا فناپذیر) و به معنی «حیات فانی»، و «گَیَه مَرِتَ» به معنی «زندهی میرا» است. اما کلمهی گیو که به صورت گئو هم نوشته میشود در ایرانیک قدیم، مانند برخی زبانهای ایرانیک معاصر به معنی گاو هم هست. این کلمه با Cow انگلیسی و کلمات مشابه در زبانهای هند و اوروپایی به معنی گاو همریشهاست. بنا به این ریشهشناسی اسم کیومرث، به معنی گاومرد است. این ریشهشناسی با داستان خلقت و تولد کیومرث در دینکرد و بندهش و در قسمتهای قدیمی اوستای موجود مطابق است که در آن او اولین انسان و همزاد یک گاو ، اولین حیوان، است. در این داستان خلقت، کیومرث انسان یکتا در کنار گاوی یکتا و بی همانند خلق شده است[14].
دماوند به معنی تختگاه گاو نر: دماوند کوهی اسطورهای در حاشیهی جنوبی دریای خزر، در طبرستان و در رشته کوهالبرز است. اسطورهشناسان و مورخان، دماوند را تختگاه کیومرث دانستهاند. بنا به طبری کیومرث در کوه دماوند از جبال طبرستان مشرق مقیم بود. تلاشهایی برای ریشهیابی دماوند به معنی تختگاه گاو نر، بر اساس بعضی از زبانهای ایرانیک حتی با یاری گرفتن از دائرهی لغات زبان بالکانی آلبانیایی صورت گرفته است (اگرچه هیچ ارتباطی بین زبانهای ایرانیک ساحل جنوبی خزر با زبان آلبانیایی وجود نهدارد). بنا به مدافعین این نظر، کلمهی دماوند از دو جزء دما و وند مرکب است. «دام» در تعدادی از زبانهای ایرانیک و «ما» در زبان مازندرانی، به معنی گلّهی گاو و گوسفند (و «دئما» در زبان آلبانیایی به معنی گاو نر) است. یکی از معانی «وند» در زبان فارسی و بعضی از زبانهای ایرانیک از جمله در شمال ایران (و در زبان آلبانیایی) مکان و جایگاه و کشور است. بدین ترتیب، دماوند میتواند به صورت جایگاه گلهی گاو یا سرزمین گاو نر ریشهیابی و معنی شود.
٨-قوم گودار یا گودر یا گدار: یک گروه اجتماعی و اقلیتی غیر رسمی و در سابق کاستی فرودست خصوصاً در مناطق شرقی مازندران است که در نامش کلمهی گاو وجود دارد. گودارها با جمعیتی بالغ بر ٣٠ هزار نفر عمدتا در نواحی تنکابن، نور و کجور، آمل، ساری، بهشهر، گرگان و کتول سکونت دارند. ظاهرا گودارها دومین گروه مهاجرت کرده از هندوستان به مازندران و گیلان، هستند (گروه اول هندیان سانسکریت آورندهی برنج و گاو به منطقه هستند که فوقا ذکر شد). وضع زندهگی و درجهی اجتماعی گودارها که بازماندهگان لولیان و کولیها تلقی میشوند، تفاوت چندانی با بومیان شمال هند و افراد قبایلی چون بهبلها و داریها نهدارد. آنها به دلیل نهداشتن تخصص خاص، برای افراد بومی به عنوان کارگر کار میکردند و چون در گذشته به بومیها در نگهداری احشام به ویژه گاو کومک میکردند به گودار - گودر - گدر و در بعضی منابع قدیمیتر و محاورات گذشتهی مردم منطقه به گوسار – غسر معروف شدند. نام گودار به معنی گاودار، و یا گوسالهی نر، و گوسار به معنی گاو مادهای که بعد از چند شکم زائیدن دیگر نهزاید و شیر نهدهد است (نهایتا از ریشهی سومری گو-گود به معنی گاو نر). علاوه بر گودار، نام مردم گالش در گیلان هم به صورت گاولش و مرتبط با کلمهی گاو شمرده شده است (به معنی گاوبان، از ریشهی سانسکریت گئورکش به معنی پائیدن و نگهبانی کردن گاو). منابع تاریخی بر هندیالاصل، کوچ و نوازنده – آوازخوان بودن گودارها اتفاق نظر دارند. در گذشته آنها علاوه بر گاوبانی، معمولاً به کارهایی از قبیل آوازخوانی و نوازندهگی، دشتبانی، مراقبت ابنیه، شکار و ماهیگیری روزگار میگذراندند و دارای عادات و عقاید مخصوص بودند. مثلا در عین حال که اسماً مسلمانان به شمار میآمدند، قسمت اعظم خوراکشان از گوشت خوک وحشی تامین میشد.
٢- صفوة الصفا، ابن بزار اردبیلی: قبر ابن یزدانیار در ارم مازندران در جوار مزار شیخ شروین از جبال شروین و شیخ عرفه از ده عَرفِه- اَرفِه است
دومین دلیل قطعی که اثبات میکند ابن یزدانیار اهل ارم در جنوب شرق مازندران بود، روایت صفوة الصفا یا «أسس المواهب السنیة فی مناقب الصفویة»، نوشتهی درویش توکلی بن اسماعیل بن حاجی محمد مشهور به ابن بزاز اردبیلی (متوفی ١٣٥٨ میلادی) است. بنا به این روایت، شیخ صفیالدین (١٢٥٢–١٣٣٥ میلادی) که چند روزی در حوالی ارمیه – ارم بود، وقتی خواست به موطن خود بازگردد به زیارت مزار شیخ ابوبکر ابن یزدانیار در ارم رفت و پس از آن نخست مزار شیخ عَرفِه (منسوب به روستای عَرفِه - اَرفِه) و سپس مزار شیخ شروین (منسوب به دهی در دامنهی جبال شروین) که هر دو در جنب ارم بودند را زیارت کرد.[15]
ملاحظات:
-
نام شیخ شِروین و شیخ عَرفِه تنها در صفوةالصفا ذکر شده است. بنا به این منبع
شیخ شروین، مرید ابوطالب مکی و از مربیان ابو محمد رُوَی۫م بن احمد بود.
- منظور از شیخ شروین، شیخ شروینی و یا شیخ روستایی در دامنههای جبال شروین، و منظور از شیخ عرفه، شیخ عرفهای و یا شیخ روستای عرفه- اَرفِه در دامنهی جنگل ارفه - عرفه است. جبال شروین و روستا و جنگل عرفه - ارفه در نزدیکی «اوُریم-اوُرْم» در جنوب ساری در مازندران قرار دارند.
جبال شروین: در جنوب ساری در نزدیکی «اوُریم-اوُرْم»، در جنوب شرق تبرستان در حد فاصل بین سوادکوه و فیروزکوه از سلسله جبال البرز قرار دارد. جبال شروین (شروینکوه) در قرون اول هجری نقش مؤثری در تاریخ طبرستان ایفا نموده است. این کوهستان نام خود را از اسپهبد شروین ملقب به ملک الجبال پسر سرخاب از شهریاران باوندیان از خاندان کیوس، فرمانروای طبرستان شرقی شامل هزارجریب غربی، فریم و سوادکوه و شهریارکوه در جنوب ساری گرفته است. تلفظ دیگر شِروین، شِلفین است.
جنگل اَرفِه: از ساری ۹۰ کیلومتر فاصله دارد. در دامنهی کوههای این جنگل روستای اَرفِهده (ارفع ده) واقع شده است. زبان مردم روستا مازندرانی یا طبری است. نام روستای اَرفِهده در بعضی اسناد و منابع مانند صفوة الصفا و کتاب تاریخ سوادکوه یا التدوین فی احوال جبال شروین به صورت «عَرفِهده»، و در منابع معاصر (رابینو، ...) به صورت نادرست ارفع ده هم نوشته شده است. (اصل این نام ظاهرا ارپهده بوده است. اعتمادالسطنه در التدوین فی احوال جبال شروین املای آرپرده را هم ذکر کرده است).
-در
اورمو و آزربایجان هیچ اماکن جوغرافیایی اعم از کوه و جنگل و روستا به نام شروین
و ارفه – عرفه وجود نهداشته است. در حالی که در نزدیکی ارم در جنوب ساری در مازندران،
کوه و جنگل و روستا به نام شروین و ارفه – عرفه وجود دارد.
-در
اورمو و هیچ نقطهی دیگر از آزربایجان هرگز مزار و قبری به اسم شیخ شروین و یا
شیخ عرفه وجود نهداشته و در هیچ منبع تاریخی و یا روایات مردمی هم به وجود چنین
شیوخ و مزاراتی در اورموی آزربایجان اشاره نهشده است.
- روایت صفوة الصفا مبنی بر قرار داشتن قبر ابن یزدانیار در جنب مزار شیخ شروین و شیخ عرفه – ارفه که نام مکانهایی معلوم و موجود در جنب ارم و هر سه در یک ناحیه در جنوب ساری در مازندران واقع هستند، فصلالخطاب است و به تنهایی اثبات میکند که ابوبکر ابن یزدانیار و دو شیخ مزبور بدون کوچکترین شبههای از مثلث ارم - شروین - اَرفِه در جنوب ساری در تبرستان بودند و مزارهایشان نیز در آن ناحیه در مجاورت یکدیگر قرار داشت.
شروین نامی بسیار رایج در تبرستان - مازندران. شروین در مازندران اسمی بسیار مقبول و به عنوان نام جوغرافیایی و اسم شخص از جمله در نام چند تن از پادشاهان باوندیان مازندران به کار رفته است:
-کتاب
مرزباننامه به زبان طبری - مازندرانی اثری است از سپهبد مرزبان بن رستم بن شروین
بن رستم بن قارن از اسپهبدان باوندی مازندران در قرن چهارم هجری قمری.
-شرویندخت دختر مرزبان بن رستم باوندی و مادر عنصرالمعالی کیکاووس
بن اسکندر بن قابوس زیاری از امیرزادهگان دودمان زیاریان و نویسندهی کتاب قابوسنامه.
-شروین یکم و یا بزرگ، اسپهبد
شروین مشهور به ملک الجبال، پنجمین پادشاه باوندیان طبرستان و نیرومندترین اسپهبدان
آل باوند دورهی نخست (کیوسیه) که در هزارجریب ۲۵ سال فرمانروایی کرد.
-شروین دوم پسر رستم (فوت حدود ۹۳۰ میلادی) از پادشاهان
آل باوند (شاخهی کیوسیه) طبرستان.
-شروین سوم چهاردهمین حاکم از سلسلهی باوندیان مازندران که در سال ۹۸۶ حکومت داشت. برادر و
جانشین اسپهبد مرزبان بن رستم.
-شروین برنیان دشتبی: فرمانروای
ولایت دستبی، بنا به روایات به خواهش امپراتور روم و به دستور یزدگرد شاه ساسانی
برای سرپرستی ولیعهد قیصر مدت بیست سال در روم ماند تا پادشاهی آن جا را به تئودوسیوس
سپرد.
-شروین امروز هم اسمی بسیار رایج در مازندران است و علاوه بر اشخاص، در نام اماکن جوغرافیایی جدید نیز به کار میرود. مانند پناهگاه کوهنوردی شروین در دامنهی توچال کوه البرز، و «شهابسنگ اسپهبد شروین» که در سال ٨٥٢ میلادی در روستای رسکت واقع در بخش دودانگه در شهرستان ساری سقوط کرده بود و در سالهای اخیر شروین نامیده شده است.
-
نام ایرانیک و پیشاسلامی شروین بیگانه با اورمو در آزربایجان است و هرگز در این
منطقه نه به صورت اسم شخص و نه توپونیم به کار نهرفته است.
-روایت صفوهالصفا نشان میدهد مزار ابن یزدانیار و شیخ شروین و شیخ اَرفِه تا نیمهی دوم قرن چهاردهم هنوز در ارم مازندران برجا، و معلوم و معروف بودند و زیارت میشدند. در نتیجه ادعای وجود قبر ابن یزدانیار در اورمو، داستانی ساختهگی در دوران جدید است. (در ادامه ی مقاله).
قرائن دیگری که نشان میدهند ابن یزدانیار اهل ارم و یا اوریم واقع در جنوب شرقی مازندران بود.
٣- کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف: ابن یزدانیار از جبال (دیلم در طبرستان) است.
کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف اثر ابوبکر محمد بن ابی اسحاق محمد بن ابراهیم کلابادی - کلاباذی (فوت ٩٩٠ میلادی) از محلهی کلاباد بخارا، دومین منبعی است که نام ابن یزدانیار در آن آمده است[16]. کلابادی در باب دوم کتاب خود که آن را نیم تا یک قرن بعد از روزگار یزدانیار تالیف کرده، در قسمت رجال صوفیه، ١٣ تن مشایخ صوفیه که از «خوراسان و جبل» بودند را نام برده است. او در نام ١٢ تن اولیه شهر، موطن و یا منسوبیت محلی آنها را ذکر کرده (بسطامی، نیشابوری، بلخی، تستری، رازی، ابهری، اصفهانی، بارزی، دینوری اول، رحانی، دینوری دوم، همدانی)، و فقط در نام آخرینشان که «حسن بن علی بن یزدانیار» است شهر، موطن و یا منسوبیت محلی او را ذکر نهکرده است:
«وَمن أهل خُرَاسَان والجبل أَبُو یزِید طیفور بن عِیسَى البسطامی وَأَبُو حَفْص الْحداد النَّیسَابُورِی وَأحمد بن خضرویه الْبَلْخِی وَسَهل بن عبد الله التسترِی ویوسف بن الْحُسَین الرَّازِی وَأَبُو بکر بن طَاهِر الْأَبْهَرِی وَعلی بن سهل بن الْأَزْهَر الْأَصْفَهَانِی وعَلى بن مُحَمَّد الْبَارِزِی وابو بکر الْکنَانِی الدینَوَرِی وَأَبُو مُحَمَّد بن الْحسن بن مُحَمَّد الرحانی وَالْعَبَّاس بن الْفضل بن قُتَیبَة ابْن مَنْصُور الدینَوَرِی وکهمس بن عَلی الْهَمدَانِی وَالْحسن بن عَلی بن یزدانیار رَضِی الله عَنْهُم أَجْمَعِینَ».
ملاحظات:
-از
آن جائی که ابن یزدانیار خوراسانی نهبود (در هیچ منبعی خوراسانی بودن او ذکر نهشده
است)، بی شک کلابادی او را در زمرهی مشایخ جبال عد کرده است.
-از جبال بودن ابن یزدانیار، مازندرانی و اهل شهر اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم بودن او را تائید میکند. زیرا کوهستان فریم و دودانگه زادگاه و محل فرمانروایی ملک الجبال اسپهبد شروین باوند فرمانروای طبرستان شرقی و منطقهای که اُرَم در آن قرار دارد نیز در قدیم به جبال دیلم موسوم بود: «اُرَم: (اِسم خاص) شهری است قرب ساریه از نواحی طبرستان و اهل آن شیعه باشند. اصطخری گوید جبال فاذوسبان از بلاد دیلم و مملکتی است که رئیس آن در قریه به نام اُرّم ساکن است»[17]. هم چنین ارم، در مجاورت جبال شروین واقع است. شروین نام شیخی است که مزار او در جوار مزار ابن یزدانیار در ارم قرار داشت.
٤-طبقات الصوفیه سلمی
تالیف ابو عبدالرحمن محمد بن حسین سُلَمی نیشابوری مولف عرب (١٠٢١ - ٩٣٧) از قبیلهی مشهور مضر. در این منبع[18] که حدود یک قرن بعد از روزگار ابن یزدانیار تالیف شده، اسم او به صورت «ابوبکر بن یزدانیار» آمده و نام شهر او ارمیة نوشته شده است.
«[ ١٦ - ابو بکر بن یزدانیار ]: ومنهم ابنُ یزدانیار، وهو أبو بکر ، الحسینُ بن على بنُ یزدانیار . من أهل أُرْمِیة. له طریقة فى التصوف یختصُّ بها، وکان یذکر على بعض مشایخ العراق أقوالهم. وکان عالماً بعلوم الظاهر، وعلوم المعاملات والمعارف [وأسند الحدیث]»[19] .
ملاحظات
-این
نخستین منبع است که در آن به شهر و یا موطن ابن یزدانیار با اسم اشاره شده است:
من أهل أرمیة
-أرمیه
در این منبع همان اُرَم-اُرْم در جنوب ساری و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب شرق ساری،
هر دو در مازندران است.
-در
نسخهی چاپی معاصر اثر، «ارمیة» به صورت اُرْمیة اعرابگذاری شده که تلفظ دیگری
از نام روستاهای اُرَم-اُرْم و اوُریم-اوُرْم در نزدیکی ساری در مازندران است.
-احتمال ضعیفی وجود دارد که سُلَمی کلمهی «ارمی» در ترکیب «ثور ارمی» آمده
در اولین منبع یعنی کتاب اللمع به معنی گاو مازندرانی که اغلب در اروم پرورش داده
میشد را شهر موطن ابن یزدانیار و یکی از شهرهای ارم – ارم و یا اوریم – اورم در
جنوب ساری گمان، و در نتیجه او را اهل ارمیه معرفی کرده است. پس از او هم منابع
بعدی با تاسی از او، ابن یزدانیار را به اشتباه اهل ارم – ارمیه خواندهاند.
-در
پاورقی نسخهی چاپی معاصر، ناشرین نام ارمیة
را به اشتباه شهر اورمو در آزربایجان گمان کرده و آن را به صورت نادرست شهری
از آزربایجان و اورمو را هم به غلط شهر زرتشت و .... تشریح نمودهاند[20].
-در بعضی نسخهها ارمیّة با املای أرمینیة نوشته شده است. این اشتباه ناشی از آن است که این ناسخین تشدید در حرف یّ را نقطهی حرف ن گمان کردهاند.
«ابراهیم ارموی» در مقابل ابن یزدانیار از «ارمیه»
در طبقات الصوفیه سلمی یک قرینهی مهم وجود دارد که اهل اورمو در آزربایجان نهبودن ابن یزدانیار را نشان میدهد.
«٤-سمعتُ أبا الفرج یقول، سمعتُ علىَّ بنَ ابرهیم الأُرْمَوِىَّ یقول، سمعتُ ابنَ یزدانیار یقول: «تُرانى تکلَّمتُ بما تکلَّمتُ به، إنکاراً على التصوف والصوفیة؟! والله! ما تکلَّمتُ إلا غَیْرَةٌ علیهم؛ حیثُ أفشوا أسرارَ الحق، وأَبْدَوها إلى غیر أهلها؛ فحملنی ذلک على الغَیْرَةِ علیهم، والکلام فیهم، وإلّاَ فهم السادةُ، وبمحبتهم أتقرَّب إلى الله تعالى» [21].
ملاحظات:
-در
این بند یک سخن از ابن یزدانیار از قول شخصی به اسم علی ابن ابراهیم نقل میشود.
قرینه آن است که علی ابن ابراهیم به صورت «الأُرْمَوِىَّ»، اما ابن یزدانیار
در قسمت قبلی به صورت «من أهل أُرْمِیة» توصیف شده است. استفاده از فورم ارموی
برای ابراهیم (علیَّ بنَ ابرهیم الأُرْمَوِیَّ)، اما عدم کاربرد ارموی برای ابن یزدانیار،
نشان میدهد که این دو از یک شهر نهبودهاند. اگر این دو از یک شهر واحد بودند
لزومی نهداشت در یک صفحه یکی به صورت «ارموی»، اما دیگری به صورت «من اهل ارمیه»
معرفی شود.
-از
آنجایی که ابن یزدانیار اهل اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در
مازندران بود، بنابراین ابراهیم ارموی اهل شهر دیگری، شاید اورمو در آزربایجان بود.
- ادعای همشهری بودن ابن یزدانیار و علی بن ابراهیم الارموی که در آثار فارسی جدید مطرح و تکرار میشود، نادرست است. در طبقات الصوفیهی سلمی همچو مطلبی وجود نهدارد. بر عکس، استفاده از دو قالب کاملا متفاوت برای نشان دادن منسوبیت این دو در طبقات الصوفیهی سلمی، نشان میدهد که علی ابن ابراهیم و ابن یزدانیار، تقریبا به طور قطعی از یک شهر و همشهری نهبودند.
٥-زرتشتی بودن مازندران و نهبود زرتشتیان در اورمو
سابقهی زرتشتی خاندان ابن یزدانیار دلیل دیگری بر اورمویی نهبودن او، و بر عکس مازندرانی بودنش است. در ایران مازندران منطقهای است که بیشترین مقاومت را در مقابل دین جدید اسلام از خود نشان داده است. پس از کشته شدن یزدگرد سوم در سال ۶۵۱ میلادی و فروپاشیدن امپراتوری ساسانی که دین رسمیاش زرتشتی بود، تیرههایی از شاهزادهگان ساسانی تا قرنها در سرزمین طبرستان حاکمیت داشتند. تا نیمهی قرن دوم هجری اسپهبدان مستقل طبرستان همچنان به دین مزدیسنا معتقد بودند و سکههایشان را به خط پهلوی ضرب میکردند. طبرستان جزء آخرین مناطقی بود که به تصرف مسلمانان درآمد و حدود ۱۵۰ سال پس از ظهور اسلام، جزئی از خلافت شد. پس از آن جولگهنشینان طبرستان به به تدریج و اغلب به مذاهب گوناگون تشیع که آمیختهای از دین زرتشتی با دین اسلام بودند (زیدی، اسماعیله، امامیه، ...) درآمدند. با این همه هنوز تعداد قابل توجهی از مردم مخصوصا در جبال و کوهها تا تا اوائل قرن چهارم هجری بر دین زرتشتی باقی ماندند. اجداد ابن یزدانیار جبالی هم یکی از این خانوادههای زرتشتی مازندرانی بود. در حالی که چهار قرن پس از گسترش اسلام در اورمو و غرب آزربایجان، زرتشتیگری به هیچ وجه دین عمومی مردم نهبود و وجود گروههای زرتشتی بومی در منطقه هم گزارش نهشده است.
٦-نام ایرانیک و پیشاسلامی یزدانیار
-نام
ایرانیک، پیشاسلامی و زرتشتنشان یزدانیار، مانند نام شروین که فوقا اشاره شد،
هرگز در آزربایجان معمول و رایج نهبوده است. مخصوصا در منطقهی اورمو که از دیرباز
موطن و مسکن اقوام بی شمار غیر ایرانیک (در دورهی باستان: هوری، سمیتیک، ... و در
دورهی قدیم: تورکیک – آلتاییک) بود، هیچگاه اسامی غلیظ ایرانیک و پیشاسلامی و
زرتشتی رواج نهداشته است (مانند نام خود شهر اورمو که یک کلمهی مرکب سومری و
غیر ایرانیک است). نام ایرانیک، پیشاسلامی و زرتشتی یزدانیار این احتمال را جدا
تقویت میکند که ابن یزدانیار از خاندانی ایرانیک و زرتشتی در مازندران بود و نه
از اورمو در آزربایجان.
- منشاء نام ایرانیک یزدانیار معلوم نیست. اسامی شیخ شروین و شیخ اَرفِه-عرفه که مزار آنها در جوار مزار ابن یزدانیار در ناحیهی ارم بود، از دو نام جوغرافیایی جبال شروین و ده عرفه – ارفه در جنوب ساری در مازندران گرفته شدهاند. شاید نام جد ابن یزدانیار هم مرتبط با یک نام جوغرافیایی در مازندران - تبرستان باشد. به عنوان نمونه در بخش مرکزی شهرستان نور در کنار دریای خزر دو روستای «ایزده» («ایزده بازارسر» تابع دهستان ناتل کنار، و «ایزده ساروجمحله») وجود دارد. مردم روستاهای ایزده از قومیت طبری هستند و به زبان مازندرانی سخن میگویند. در زبان طبری «اِزده» به معنای ده بزرگ، و نِیار به معنی نهان است (ازده + نیار ← ← یِزده نِیار ← یِزدِنیار ← یزدانیار ؟). نام ایزده در بعضی منابع (در یکی از سفرنامههای ناصرالدین شاه) عربیزه و مبدل به عزت ده شده است. مانند ارفه که عربیزه و به عرفه و بعدها ارفع تغییر یافته است. نام یزدانیار همچنین میتواند مربوط به اسم «یزدن» دیلمی برادر آمله و فرزند اشتاد، و بانی روستای معروف یزدانآباد در ناحیهی آمل مازندران باشد (ابن اسفندیار کاتب آملی، کتاب تاریخ تبرستان).
دیگر نقل قولها از منابع اولیه
١-تهذیب الأسرار فی أصول التصوف: اثر ابو سعید، عبد الملک بن ابی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی (خرگوشی) نیشابوری، مشهور به ابوسعد زاهد و ابوسعد واعظ از علمای متصوّف قرن ده میلادی (٩١٢-١٠٠٩). در این اثر[22] نام او به صورت «ابن یزدانیار» آمده و هیچ اطلاعات شخصی در بارهی او داده نهشده است.
«وَقَالَ ابن یزدانیار (۱) : التصوف حسن القبول مع الدیانة، والصدق مع الصیانة، والصفاء مع الوفاء».
٢-حیلة الاولیاء و طبقات الأصفیاء، احمد بن عبدالله ابونعیم اصفهانی: در این اثر[23] که احمد بن عبدالله ابو نعیم اصفهانی (١٠٣٩-٩٤٨ میلادی) حدود یک قرن بعد از روزگار ابن یزدانیار تالیف کرده، نام او به پنج صورت الحسن بن علی بن یزدانیار، ابوبکر الحسین بن علی بن یزدانیار، ابابکر بن یزدانیار، ابن یزدانیار و الحسین بن علی بن یزدانیار الصوفی آمده است. اما محل تولد و وطن و نسبیت او ذکر نهشده است.
«الحسن بن علی بن یزدانیار. و منهم: المتمسک بالتنصل واالاعتذار، أبوبکر الحسین بن علی بن یزدانیار، له لسان فی لزوم الظواهر، وتحقق بمناجاته ما یعرض من الخواطر فی السواتر. ... سمعت أبابکر بن یزدانیار یقول، .... سمعت ابن یزدانیار یقول، .... قال: حدثنی الحسین بن علی بن یزدانیار الصوفی. ...»
٣-رساله قُشیریه یا الرسالة القشیریة: در این اثر که زینالاسلام امام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری نیشابوری آن را در سال ١٠٤٦میلادی، یعنی حدود یک و نیم قرن تا دو قرن بعد از روزگار ابن یزدانیار تالیف کرده، نام او به صورت «ابوبکر الحسین بن علی بن یزدانیار»، و محل تولد و موطن او به صورت أرمیة آمده است.
«أبو بکر الحسین بن على بن یزدانیار من أُرْمیة. له طریقة بختص بها فی التصوف وکان عالماً ورعاً، وکان منکر على بعض العارفین فی إطلاقات وألفاظ لهم»[24].
ملاحظات:
-أرمیه
همان اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران است.
-املای
ارمینیه در بعضی از نسخههای رساله ناشی از اشتباه کردن تشدید روی حرف یّ با
نقطهی حرف ن، و نتیجتا قرائت اشتباه ارمیّه به صورت ارمنیه است. گراملیش در
ترجمهی آلمانی رسالهی قشیری (ویسبادن ١٩٨٩، ص ٩٦) هم متوجه این اشتباه شده و آن
را به صورت ارمیه تصحیح کرده است.
-بعضی ناشرین جدید فورم غلط أرمینیه را، آن هم با فتحهی الف (أَرمینیه) به کار برده و به صورت سرزمینی در بلاد روم معنی کردهاند (وأرمینیة بفتح الهمزة: بلدة من بلاد الروم). هم این املا و هم معنی داده شده هر دو نادرست هستند. املای صحیح ارمیه و به معنی اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران است و ربطی به ارمنیه نهدارد.
٤-طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری: در طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری (۱۰۰۶ م هرات - ۱۰۸۸ م هرات) و یا طبقات هروی، که بیش از دو قرن بعد از روزگار ابن یزدانیار تالیف شده، نام او به صورتهای «بوالحسین» و «ابوالحسن»، کنیهی او به صورت «ارموی»، و شهر او به صورت ارمی ثبت، و گفته شده که او سید و قبرش در ارمی - ارمو است:
«شیخ الاسلام: کی بوالحسین/ابوالحسن ارموی بارمی بوده در ایام حصری و بو عبدالله رودباری و ابن خفیف مشایخ وقت بودند و بوالحسین ارموی سید بوده از این طایفه، گور/قبر وی بارمیست/بارموست». ص ٤٥٢.
ملاحظات:
-در
این اثر برای اولین بار کنیهی ابن یزدانیار به جای «ارمی» آمده در منابع قدیمیتر،
به صورت «ارموی» ثبت شده است.
-
ارمی به معنی اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران، و ارموی یعنی
منسوب به یکی از آن دو است.
-این
اثر اولین منبع است که به سید بودن و محل قبر او در ارم (که به شرحی که آمد در
جنوب ساری در تبرستان قرار داشت) اشاره کرده است.
-ناشرین
معاصر، ارموی به معنی منسوب به اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در
مازندران را در پاورقی به اشتباه به صورت اورمو (اُرمی، ارمو) در آزربایجان معنی
کردهاند.
-نسخههای این اثر دارای بیشترین تعداد املاهای متفاوت مربوط به ابن یزدانیار است: دو املای بوالحسین و ابوالحسن؛ سه املای ارمی، ارمو، ارموی
٥-حمدالله مستوفی تاریخ گزیده: حمدالله مستوفی (١٣٣٩-١٢٨١) در تاریخ گزیده[25] نام او را شیخ ابوبکر حسین بن علی یزدانیار (در یک نسخه مردانیار)، و اهل ارمنیه دانسته است:
«شیخ ابوبکر حسین بن یزدان یار، وی را طریقهایست در تصوف که به آن مخصوص است و بعضی از مشایخ چون شبلی و غیر وی بر وی انکار کردهاند .... وی را قصهای است دراز با صوفیان و انکار بر ایشان و در آن اشکال است. مردی بزرگ است و صاحب تلبیس است در ظاهر و محقق در باطن. از ارمیه. از سخنان اوست ....».
ملاحظات:
-املای
ارمنیه در بعضی از نسخهها ناشی از اشتباه کردن تشدید بر روی حرف یّ با نقطهی
حرف ن، در نتیجه قرائت نادرست ارمیّه به صورت ارمنیه است.
-ناشرین معاصر کتاب، ارمیه را به صورت اورمیه که نام فارسی شهر اورمو در آزربایجان است تصحیح، اما به واقع تغلیط کردهاند. زیرا ارمیه در این متن یعنی اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران، و نه شهر اورمو در آزربایجان.
٦-طبقات ابن ملقن: تالیف عمر بن علی بن أحمد الأنصاری الشافعی، سراج الدین، أبو حفص ابن النحوی، المعروف بابن الملقن ( ١٣٢٣م - ١٤٠١م) [26]. در این اثر نام او به دو صورت الحسین بن علی بن یزدانیار و ابوبکر بن یزدانیار آمده و اهل أُرْمیَة معرفی شدهاست.
«٧٨-أبوبکر بن یزدانیار .. - ق ٤ ه. الحسین بن علی یزدانیار، من أُرْمیَة، أبوبکر. له طریقة فُضْلَی فی التصوف، و کان عالماً [وأنکر/وینسکر علی بعض العراقیین فی إطلاق ألفاظ لهم]»
ملاحظات:
-در
بعضی نسخهها به جای ارمیه، ارمنیه نوشته شده که ناشی از کوپی کردن املای اشتباه
ناسخین قبلی است.
-ارمیه در این متن یعنی اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران
آغاز مطرح شدن ادعای کذب آزربایجانی بودن ابن یزدانیار مازندرانی
تلخیص الآثار وعجائب الملک القهار
نخستین اثری که در آن ارم و یا اوریم شهر ابن یزدانیار (واقع در جنوب ساری در مازندران)، به اشتباه به صورت شهر اورمو در آزربایجان نمایانده شده، کتاب «تلخیص الآثار وعجائب الملک القهار»[27]، اثر عبدالرشید بن صالح بن نوری باکویی (ت ۱۴۲۵ - ۱۴۳۰ م) است. وی در کتاب خود که آن را پنج قرن بعد از حیات ابن یزدانیار تالیف کرده، برای اولین بار در تاریخ چند ادعای بی پایه و نادرست در بارهی ابن یزدانیار مطرح نموده است. از جمله: عبدالرشید باکویی ارمی و ارمیه در منابع قبلی که شهری در مازندران است را با ارمی - اورمو در آزربایجان یکی تصور، و در نتیجه به هنگام توصیف اورمو در آزربایجان، به غلط ادعا کرده که الحسین بن علی بن الیزدانیار اهل شهر اورمو در آزربایجان بود.
«ارمیه بلدة حصینة باذربیجان کثیرة الثمرات وَافرة الغلات بقربها بحیرة منتنة الرایحة لاسمک فیها. بها [لها و فی وسطها] جزیرة بها قری و جبال و قلعة حصینة. استدارة البحیرة خمسون فرسخاً [ذراعاً] و على ساحلها ممایلى الشرق بقرب دهخارقان عیون ینبع منها الما [عیون کثیره تجریر] فاذا اصابه [اصابها] الهوا ینعقد فیصیر حجر[ا] رخام [تنعقد فتصیر حجاره رخام] ابیض. [و]ینسب الیها الشیخ العارف الزاهد الحسین بن علی [بن] الیزدانیار وهو القآیل امسیت کردیاً واصبحت عربیاً توفی سنه ٣٣٣ [ثلاث و ثلاثمائة] و دفن بها. ومنها الشیخ ابو احمد الملقب بتاج الدین الارموی کان عدیم النظیر والمثل فی زمانه بالأصول [فی الاصول] و الفقه والحکمه والادب توفی سنه ٦٥٤ [اربع و ثلثین و ستمائه والیها ینسب القاضی سراج الدین محمود بن ابی بکر صاحب کتاب المطالع فی المنطق وکان من فضلاء اهل زمانه]».
ملاحظات:
-ادعای
آزربایجانی بودن ابن یزدانیار که عبدالرشید باکویی برای اولین بار مطرح کرده،
نادرست و ناشی از بی اطلاعی او از وجود دو شهر «اُرَم-اُرْم » و «اوُریم-اوُرْم»
در جنوب ساری در تبرستان، و عدم وقوف و اشرافش بر دلائل و قرائن موجود نشاندهندهی
این واقعیت در منابع قبلی و تاریخی، و اشتباهگرفتن «اُرَم-اُرْم » و «اوُریم-اوُرْم»
هر دو در جنوب ساری در تبرستان با ارمی-اورمو در آزربایجان توسط او است.
- عبدالرشید باکویی اولین کسی است که
برای فوت ابن یزدانیار تاریخی به صورت سال ٣٣٣ قمری داده است. اما او منبع این
داده را هم ذکر نهکرده است. بنابراین این تاریخ فوت قطعیت و سندیت و وثوق نهدارد.
- عبدالرشید باکویی همچنین اولین کسی است که این ادعای بی پایه و کذب را مطرح کرده که گویا ابن یزدانیار گویندهی عبارت «امسیت کردیا واصحبت عربیا» است (در ادامهی مقاله).
اثری استثنائی: نامهی دانشوران ناصری
یکی از نادر محققین تیزبین که متوجه کذب و بی پایه بودن ادعای اورمویی و آزربایجانی بودن ابن یزدانیار شده، محمدحسن خان مقدم (اوتوزایکی) مراغهای (۱٨٤٣ مراغه، ۱٨٩٦ تهران) ملقب به صنیعالدوله و سپس اعتمادالسلطنه؛ دولتمرد، نویسنده و جوغرافیدان تورک عهد ناصرالدین شاه قاجار است. او که با فراست متوجه شده بود ابن یزدانیار با «گاو اُرَمی» نامیده شدنش، اجداد زرتشتیاش، اسم پیشاسلامی یزدانیار اجدادش، واقع شدن مزارش در جوار جبال شروین و ده عَرفِه در جنوب ساری، ... نهمیتوانست کوچکترین ارتباطی با شهر اورمو در آزربایجان داشته باشد، در کتاب نامهی دانشوران[28] به درستی ابن یزدانیار را از اورموی آزربایجان نهدانسته است. اما اعتمادالسلطنه در جستجوی موطن واقعی ابن یزدانیار، او را از «جایگاهی در فارس که ارم و در نسبت ارمی و ارموی میگویند» دانسته است:
«ابوبکر بن یزدانیار ارموی- نامش حسین ابن علی است. یزدانیار جد او است. از فضلای عرفای اواخر ماه سیم هجریه است و معاصر است با مقتدر عباسی .... یزدانیار به فتحِ باء و سکونِ زاءِ معجمه و فتحِ دالِ مهمله و الف و کسرِ نون و فتحِ یاءِ آخرِ حروف و راءِ مهمله از اسماءِ فارسیان است. ارموی به ضمِ همزه و سکونِ راءِ مهمله و فتحِ میم و کسرِ واو منسوب به جایگاهی است در فارس، اصل آن ارم است در نسبت ارمی و ارموی میآید».
ملاحظات
باغ ارم یک سازهی تاریخی تورک در شهر شیراز و شامل چند بنای قدیمی و باغ گیاهشناسی است. باغ ارم و عمارت آن در دورهی دولت تورک سلجوقی و احتمالا توسط اتابک قراچه (آتابک قاراجا)، که از طرف سلطان تورک سنجر (سانجار) سلجوقی به حکومت فارس منصوب بود ساخته شده و در دورهی دولتهای تورک آل اینجو و آل مظفر و گورکانیان پابرجا بوده است. اما دلائل و قرائن و شواهد موجود به شرحی که آمد، ادعای کتاب نامهی دانشوران دائر بر اهل شیراز و یا منسوب بودن ابن یزدانیار به ارم در شیراز را تائید نهمیکند. ارم ذکر شده در منابع تاریخی به عنوان موطن ابن یزدانیار، اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران است.
ادعاهای نادرست در بارهی وجود قبر و سنگ نوشتهی ابن یزدانیار در اورمو
محمود رامیان، محمد تمدن، علاءالدین تکش در کتاب «بزرگان و سخنسرایان آزربایجان غربی» (ص ١٥٩) ادعا کردهاند که (تلخیص): «در قطعهی بزرگتر و جنوبی گورستانی به اسم ابوبکر در شهر اورمو تا حدود ١٩٣٥-١٩٤٠ یک گونبد کوچک مخروبه و بسیار قدیمی وجود داشت که شهرت یافته بود مقبرهی عارفی به اسم حسین بن علی ملقب به شیخ ابوبکر است. زمانی که گورستانها را از داخلهی شهر بر میچیدند این گونبد فرو ریخت و پس از خاکبرداری، کل مقبره به٢٠ متری همان محل منتقل گردید. این مقبره در سال ١٩٦٥ در اوتاقک بدون سقف در داخلهی بنبستی قرار داشت که بعدها خانههایی در اطراف آن ساخته شده بود. این اوتاق در ورودی نهداشت و میبایست برای وارد شدن به آن از دیوارش با پلهکان بالا رفت. هنگام خاکبرداری مزبور، از زیر گونبد فروریخته یک قطعه سنگ شبهمرمر با این نوشتهی عربی بر روی آن یافت شده بود: «هذا لقبر الشیخ الفاضل الکامل شیخ ابوبکر حسین بن علی ارموی یزدانیار زینهارانی .... مات فی ٣٣٣» [ثلاث و ثلاثین و ثلاثمائة]. این سنگ مزار پس از پیدا شدن مفقود شد، اما به گفتهی یکی از فرهنگیان معمر به موزهی ایران باستان در تهران منتقل شده و در آنجا نگهداری میشود».
ملاحظات
ادعاهای فوقالذکر مولفین کتاب «بزرگان و سخنسرایان آزربایجان غربی»، سست، غیر مستند، ناموثق و غیر قابل قبول هستند:
-به
جز این کتاب تاکنون هیچ منبع دیگری در بارهی وجود مقبرهی و سنگ نوشتهی ادعایی ابن
یزدانیار در شهر اورمو خبر نهداده است.
-به
فرض وجود همچو مقبرهای در اورمو، معلوم نیست شهرت تعلق آن به عارفی به اسم
حسین بن علی ملقب به ابوبکر چه اندازه صحت داشت.
-همانگونه
که مولفین هم بیان کردهاند (در صورت صحت ادعا) این قبر مشهور به «قبر ابن یزدانیار»
نهبود، بلکه مشهور به تعلق به «شخصی ملقب
به ابوبکر» بود.
-اگر
بنا به ادعای مولفین بر روی سنگ قبر ادعایی، نام ابن یزدانیار نوشته شده بود، پس
چرا این سنگ قبر در میان مردم مشهور به قبر ابن یزدانیار بودن نهبوده است؟
-
مولفین که ادعا نمودهاند به دفعات از این قبر و اوتاقک مزبور بازدید کرده بودند،
خود سنگ قبر ادعایی و نوشتهی ادعایی آن را نهدیدهاند.
-هیچ
عکس و یا گراوری از این مقبره، سنگ قبر و مخصوصا نوشتهی ادعایی آن وجود نهدارد.
-
معلوم نیست جملهی عربی که مولفین آن را به عنوان نوشتهی سنگ قبر ادعایی ابن یزدانیار
در کتاب خود نقل کردهاند را چه کسی قرائت و به ایشان گزارش کرده و درجهی صحت
قرائتش چه بوده است.
-مولفین
هیچ اطلاعاتی در بارهی نوشتهی عربی ادعایی سنگ قبر ادعایی از جمله خط آن (کوفی؟،
نسخ؟، ...) که میتوانست به تعیین تاریخ نگارش نوشته کومک کند نهدادهاند.
-عبارت
عربی ادعایی سنگ قبر ادعایی به نظر ساختهگی و شبیهسازی با جملهی مشابه در
کتاب تلخیص الآثار عبدالرشید باکویی است که صرفا به آخر آن یک کلمهی زینهارانی
اضافه شده است. مخصوصا تاریخ فوت ٣٣٣ گویی کوپیبرداری از آن کتاب – که تمام
اطلاعاتش در بارهی ابن یزدانیار مخدوش و کذب میباشد – است: «الشیخ
العارف الزاهد الحسین بن علی [بن] الیزدانیار توفی سنه ٣٣٣» ← «الشیخ
الفاضل الکامل شیخ ابوبکر حسین بن علی ارموی یزدانیار زینهارانی .... مات فی ٣٣٣»
- روایت کتاب صفوهالصفا اثبات میکند که تا چهارصد سال بعد
از فوت، قبر ابن یزدانیار در جوار قبور شیخ شروین و شیخ ارفه در ناحیهی ارم در
جنوب ساری و در مازندران قرار داشت. منتقل کردن قبر ابن یزدانیار از جنوب ساری در
مازندران به اورمو در آزربایجان بعد از چهارصد سال فوقالعاده نامعقول است. احتمال
دیگر ساختن یک قبر جدید به اسم ابن یزدانیار در اورمو است. اما این احتمال هم
نامعقول است. اولا چه کسانی و با چه انگیزهای یک قبر جدید برای ابن یزدانیار در
اورمو ملقب به تورکستان ساختهاند. وانگاه اگر هم ساخته باشند، در این صورت این
سنگ قبر که حاوی جسد او نهبوده، یک بنای یادبود و به عنوان قبر، طبیعتا جعلی بوده
است.
-به
گفتهی چند محقق معاصر که رد سنگ قبر ادعایی مذکور در موزهی ایران باستان تهران
را جستجو کردهاند، همچو سنگ قبری در آن موزه وجود نهدارد.
- مولفین، کتاب خود را در آستانهی جشنهای دو هزار و
پانصد سالهی شاهنشاهی ایران و به تشویق و توصیهی استاندار پانایرانیست وقت
آزربایجان غربی و با هزینهی شورای جشنهای دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی ایران
تالیف و چاپ کردهاند. در نتیجه ایدئولوژی و دیدگاههای پانایرانیستی و باستانگرا
و زرتشتیگرای تاریخنگاری ایرانی و دولت پهلوی را در اثر خود منعکس کردهاند.
-مولفین کلمهی «زینهاران» در عبارت عربی ادعایی سنگ قبر ادعایی را مرتبط با روستای «زرمانلو» و یا محلهی «هزاران» در اورمو دانستهاند. حال آن که فورم اصلی نام روستای زرمانلو، «زیرمانلی» از کلمهی تورکی «زیرمان» به معنی ıشخص دارای جثهی بزرگ، هیکل درشت، گردن کلفت[29]؛ و نام محلهی مذکور در اورمو، «خازاران» محتملا مربوط به تورکهای خزر است و نه هزاران فارسی. هیچکدام از دو نام زیرمان و خازاران ربطی به کلمهی زینهاران ادعایی نهدارند.
نتیجه:
ابن یزدانیار نه اهل اورمو در آزربایجان، و نه هرگز در این
شهر دارای مزار و قبر و سنگنوشتهی قبر و .... بود. بنا به منابع اولیه و دلائل
قطعی و قرائن متقن، ابن یزدانیار یک مازنی، اهل ارم در جنوب ساری واقع در تبرستان
بود و مزار او هم در همان محل در جوار مزار دو شیخ دیگر مازندرانی قرار داشت. کل داستان
وجود قبر ابن یزدانیار در اورمو و سنگنوشتهی عربی آن، کشف شدن و سپس مفقود شدنشان
ساختهگی و محصول خیالپردازی مولفین که تحت تاثیر شرایط و جو پانایرانیستی دههی
٤٠-٥٠ شمسی در دورهی محمدرضا پهلوی بودند است.
- ادعای وجود نوادهگان ابن یزدانیار مازنی و مازندرانی در
اورموی آزربایجان، آن هم بعد از هزار و یک صد سال فوقالعاده نامعقول و به دور از
جدیت است.
-در سالهای اخیر ناسیونالیستهای افراطی و توسعهطلب
کورد (در راستای پروژهی استعماری، صلیبی و پانایرانیستی کوردستانیزه کردن اورمو
و غرب آزربایجان و ایجاد تاریخ و سابقه برای حضور عنصر کورد در داخل شهر اورمو)، مفهوم
«ابن یزدانیار الکوردی الصوفی الارموی» را تبلیغ، و عکسهایی که گویا مقبرهی ابن
یزدانیار در اورمو است را منتشر میکنند. در حالی که مفهوم «ابن یزدانیار الکوردی
الصوفی الارموی» در هیچ منبع تاریخی وجود نهدارد و یک جعل و دروغ پانایرانیستی ایجاد
شده توسط مولفین پانایرانیست مانند محمد قزوینی و زرینکوب در قرن بیستم است (در
ادامهی مقاله). ابن یزدانیار کورد نهبود، بلکه از قومیت مازنی – تبری بود و قبر
او نیز در ناحیهی ارم در جنوب ساری در مازندران قرار داشت. در اورموی آزربایجان هرگز
قبر و مقبرهی ابن یزدانیار مازنی و مازندرانی وجود نهداشته است و نهدارد.
[1] -اُرَم
در قدیم شهری حاکمنشین در جبال فاذوسبان که جزئی از
جبال دیلم هم ملحوظ میشد، در نزدیکی ساری، در تبرستان – مازندران بود.
-اُرَم.
[ اُ رَ ] (اِخ ) شهری است قرب ساریه از نواحی طبرستان و اهل آن شیعه باشند.
-ارم
به ضم اول و فتح ثانی و نیز بعضی به سکون ثانی خواندهاند. اصطخری میگوید
ولایتی است در خاک طبرستان نزدیک ساری و اهالی آن شیعه هستند
و حاکمنشین است و تا ساری یک روزه راه مسافت دارد و عقیدهی من
آن است که همان ارم خاست است.
-اصطخری
گوید: جبال فاذوسبان از بلاد دیلم و مملکتی است که رئیس آن در
قریه به نام اُرّم ساکن است. مابین آن و ساریه یک مرحله راه است و
بدان منسوبست. رجوع به ارم خاست شود.
-و
ابوسعد گوید ابوالفتح خسرو بن حمزة بن وندرین بن ابی جعفر الأرمی القزوینی
ساکن ارم، بلده نزدیک ساریه مازندران بود و در ادب معرفت داشت. (معجم
البلدان ).
-یاقوت
گوید گمان برم که ارم و ارمخاست یک موضع باشد. واﷲ اعلم. همو گوید در بعض
نسخ آرُم دیدهام که شهرکی است از ساریهی مازندران و آرُمِ
برات از قرای سواحل دریای آبسکون است. (مرآت البلدان. جلد اول، ص ٤٨).
-ارمخاست.
[ اُ رَ / اُرْ ] ( اِخ ) ارمخاست اعلی و ارمخاست سفلی دو ناحیه و خرّه است به
طبرستان در حدود یک روزه راه تا ساری فاصله داشت (سرزمینهای
خلافت شرقی ص٣٩٧).
[2]کتاب اللمع، ابی نصر
السراج؛ اشتوتگارت ١٩٩٠، ص ٥٥٨
[3] كتاب اللمع فی التصوف
لأبی نصر السراج الطوسی
https://archive.org/details/alloma3/page/n503/mode/2up?view=theater
[4] کلمهی «گاو» در زبان
فارسی از ریشهی سانسکریتguou و دارای یک بن اولیهی مشترک در زبانهای هند و اوروپایی
است. اکنون نظر غالب آن است که آن بن هند و اوروپاپی، و همچنین لغات چینی ngō, ngū به معنی گاو، «غسر» (گاو
مادهای که بعد از چند شکم زائیدن دیگر نهزاید و شیر نهدهد)، «گودر» مازنی (گوسالهی
نر)، «جوذر» عربی (گاو کوهی)، ... همه در نهایت مربوط به کلمهی سومری گو-گودgu
و gud به معنی گاو نر است.
(Walde – Hofmann
LEW I/112, Kluge EWDS 417)
همچنین:
Orthographic
borrowing from " Sumerian 𒄞 (gud, gu₄
/guř/) means "ox" or "bull". Logogram 𒄞 • (GUD,
GU₄). Sumerogram of alpum (“ox, bull”). Sumerogram of lûm (“bull”). See also 𒌚𒄞
(Ayyārum, “second month”). Noun 𒄞 • (gud, gu₄ /guř/) bull, ox, cattle, calf,
lion
Etymology: A term
found in the Euphratic substrate theory, which connects it to
Proto-Indo-European *gʷṓws (“cow”). This word in particular is not of atypical
syllable structure for being native Sumerian, which is the main sign indicating
a potential borrowing into the language. Gordon Whittaker (2008) proposed that
the language of the proto-literary texts from the Late Uruk period (c.
3350–3100 BC) is an early Indo-European language that he terms Euphratic.
[5] در زبان مازندرانی
گاو، «گُو» (از ریشهی سانسکریت گوْ)، گوساله «گُوک» (سانسکریت: گوْکا)، گاو ماده
«منگُو» (سانسکریت ماها گوْ)، گاو نر «ورزا» (سانسکریت: ورسا)، گاو نر اخته نهشده
«جُونکا» (سانسکریت: جاناکا)، محل نگهداری گاو در حیاط منزل روستایی «گُو کالوُم»
(سانسکریت: گوْ کوُلا) و یوغ «جِت» (سانسکریت: جیت) نام دارد.
فرهنگ
گاو در گیلان هم ریشهدار است. در زبان گیلگی برای نامیدن گاو بیش از ٤٠ نام وجود
دارد. مهری شیرمحمدی، از ورزا جنگ (جنگ میان دو گاو نر) تا جنگ فریدون. تأملی در
علل قداست گاو در گیلان و پیدایش ورزا جنگ.
[6] منبع اصلی اطلاعات مربوط به گاو مازندرانی و ارتباطات هندی –
سانسکریت آن، کتاب آتی است: درویشعلی کولاییان. نگاهی نو به تاریخ مازندران
باستان. رشت، گیلکان، ١٣٩٠
[7]https://vajehyab.com/dehkhoda/%DA%AF%D8%A7%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-2?q=%DA%AF%D8%A7%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87
[8] روایت تیمور از
طبرستان: پس
از قطع باران به راهپیمایی ادامه دادیم تا آن جا که وارد سرزمین مردان
بلندقامت و گاوان تنومند، که موسوم است به
طبرستان شدیم. مردان و زنان طبرستان
در تمام عمر در جنگل زندهگی میکنند و بعضی آنها برنح میکارند و برنج آنها
قرمز رنگ میباشد، مردان طبرستان گیسوی بلند دارند و لباس آنها از پوست جانوران
است و هر یک از آنان یک تبر بر دوش میگذارند زیرا در جنگل تبر پیوسته مورد احتیاج
میباشد و به وسیلهی تبر درختان را میاندازند و در نقاط انبوه جنگل به وسیلهی
تبر راه را میگشایند. هنگامی هم که جانوری به آنها حملهور میشود با تبر آن
حیوان را به قتل میرسانند و آنهایی که تبر بر دوش نهمیگذاردند یک منتشا [مهنتهشه]
روی شانهشان قرار میدادند و آن منتشا به قدری خطرناک بود که با یک ضربه میتوان
ببری را به هلاکت رسانند. در طبرستان شیر و ببر زندهگی میکنند و شمارهی
ببرها نسبت به شیرها بیشتر است و در بعضی نقاط از طبرستان ببر به قدری فراوان
است که ما به آن اندازه در کل سمرقند گربه نهداریم. زنهای طبری هم مانند مردها
بلندقامت هستند و با گاوها صحبت میکنند و سوار
گاوها میشوند. گاو در طبرستان مانند اسپ است. من متوجه شدم که زنان
طبری نه تنها با گاوها صحبت میکنند، بلکه زبان پرندهگان را هم میدانند و میتوانند
با طیور جنگل تکلم نمایند. در قدیم سلیمان نبی میتوانست با جانوران صحبت کند و
زنان طبری چو سلیمان قادرند با حیوانات مکالمه نمایند. زبان سکنهی طبرستان
فارسی [ایرانیک] است ولی یک نوع فارسی شگفتانگیز که فارسیزبانان [ایرانیکزبانهای]
دیگر از جمله من نهمیتوانند آن را بهفهمند. سکنهی طبرستان عقیده دارند که از
نژاد دیو هستند و اسم تمام امرای طبرستان دیو است و برخی از آنان خود را از سلالهی
دیو سفید میدانند. من بعد این که وارد طبرستان گردیدم متوجه شدم که صلاح بر آن
است که روابط ما با سکنهی طبرستان دوستانه باشد. من فهمیدم که هرگاه بین ما و
سکنهی محلی طبرستان مناسبات خصمانه به وجود آید خطری بزرگ برای ما تولید خواهد
گردید. و طبریها از من و قوشونم نهمیترسیدند و مثل این بود که قوشون مرا به حساب
نهمیآوردند .اگر من در آن سرزمین جنگلی یا
منطقه از طبرستان میجنگیدم ممکن بود تمام آنها بر سرما بهریزند و کل قوشون مرا
از بین بهبرند. لذا به امرای طبرستان فهماندم که در آنجا من با کسی سر جنگ نهدارم
و مسافری هستم که از آن سرزمین عبور میکنم و جز آذوقه و علیق برای سربازان و دواب
چیزی نهمیخواهم». منم تیمور جهانگشا؛ سرگذشت تیمور لنگ به قلم خود او؛ گردآورنده
مارسل بریون فرانسوی؛ اقتباس ذبیح الله منصوری. چاپ چهاردهم، ١٣٧٢
[9] ظاهرا مرتبط با داهی و
یا داهه قومی ساکن در شرق دریای خزر در شمال گرگان و شمال خراسان و مرو. کلمهی داهه
در سانسکریت به صورت داس و صفتی اهریمنی در مقابل کلمهی آریا است.
[10] «جنگ
گاومیشان که در گیلان ورزوجنک میگویند گویا منحصر به این ایالت باشد.
این جنگی است که در موقع معین فراهم میکنند. من گاهی در این نمایش حضور پیدا میکردم.
خانهای که ما را در آن دعوت کرده بودند منظرهی جشنی را داشت، گالری که ما را
در آن جای دادند با قالیچه و پارچههای ابریشمین آرایش یافته بود. در مقابل گالری،
باغچهای بود که برای میدان جنگ معین کرده بودند. دهقانان به نوبه گاومیشهای
خود را از دو طرف مقابل وارد میدان میکردند. حیوانات فریاد میزدند و زمین را با
پای خود میخراشیدند و صاحبان خود را که مأیوسانه محکم به افسار آنها چسبیده بودند
به دنبال میکشیدند. همین که گاومیشان در میدان به هم نزدیک میشدند سرها را به
زیر انداخته به هم حمله میکردند و شاخ در شاخ حریف انداخته کشمکش سختی در میان
آنها روی میداد و با تمام نیروی خود به هم فشار وارد میآوردند. در اطراف میدان
هم تماشاچیان دایرهوار ایستاده و با فریادهای عجیب و غریبی حیوانات را تشجیع میکردند
و چون حیوانات در حین جنک و کشمکش به دایره نزدیک میشدند جمعیت فرار میکرد. پس
از مدتی بالاخره یکی از این دو حیوان شکست خورده و با قدمهای سنگین از میدان میگریخت.
در این موقع صاحب گاومیش فاتح افسار آن را گرفته به طرف گالری نزدیک میشد و در
حالی که اشعار حماسی میخواند پولها و دستمالهای ابریشمی که تماشاچیان از هر
طرف برای او میانداختند جمع میکرد. گاومیشان در آغاز کار حالت جنگی نهداشتند و
صاحبان آنها افسارشان را حرکت داده و با صداها و حرکات مخصوصی آنها را تحریک به
جنگ میکردند. اما همین که میدان جنگ به وسیلهی گاومیشان قبلی کنده شده و پر
از خاک بود حیوانات تازهوارد کمتر خونسردی بروز میدادند، بلکه شتاب داشتند در
محلی که بیشتر خاک زیر و رو شده موضع بهگیرند و از بو کردن خاک تحریک میشدند
و فوراً با حریف شاخ به شاخ میگردیدند. من در هیچ جای ایران غیر از گیلان نهدیدم
که گاومیشان را به جنگ اندازند، اما جنگ قوچها در غالب جاها معمول بود». خاطرات و سفرنامهی موسیو ب. نیکیتین
قونسول سابق روس در ایران. چاپ اول ١٣٢٦، چاپ دوم ٢٥٣٦، تهران کانون معرفت
[11]دودمان گاوباریان
[12] بررسی واژه «گاو گیل»
از نظر زبان شناسی/ جلیل اخوان زنجانی
[13] نام طبرستان
ریشهشناسی
واژگان طبرستان و دماوند، سرزمین و تختگاه گاو نر. علی طهماسب پورکوتنایی - دانش
آموختهی دانشگاهعلم و صنعت، پژوهشگر ادبیات و شاهنامه. سیده زهرا نوربخش
آهنگرکلایی - دانش آموختهی دکتری دانشگاه علوم و تحقیقات، محقق و پژوهشگر
[14] شهرستانی در کتاب
الملل و النحل میگوید: «ستیز میان لشکر نور و تاریکی درگرفت. ... بعد مردی به نام
گیومرث و حیوانی به نام گاو پیدا شد. اهرمن هر دو را کشت. از جایی که این مرد
افتاد شاخهای از ریباس [ریواس] رویید، و از ریشهی ریباس مردی به نام میشی و زنی
به نام میشانه بیرون آمدند، و این دو پدر و مادر بشر بودند؛ و از جایی که گاو
افتاده بود، چهارپایان و دیگر حیوانات روییدند».
کیومرث
https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%DB%8C%D9%88%D9%85%D8%B1%D8%AB#cite_note-27
[15] حکایت : [شیخ
صدرالدین] آدامَ الله بَرَکتَه گفت که به وقتی که شیخ
[صفیالدین] قدس سره، به جانب اُرمیه رفته
بود و چند روزی آن جا بوده و به وقت آنک مراجعت خواستی فرمودن، هوس زیارت شیخ ابوبکر یزدانیار
کرد، رَحْمَةُ الله عَلَیه چون بیرون دروازه آمد به زیارت شیخ عرفه رسید. گفتند زیارت شیخ عرفه است.
فرمود: «بلی» و روان شد و توقف نهکرد و از آنجا همچنان در گذار به مزار شیخ شروین رسید
رَحْمَةُ الله عَلَیه، که از شاگردان شیخ ابوطالب مکی بود رَحْمَةُ الله عَلَیهِ،
و از مربیان ابو محمد رُوَی۫م [بن احمد] رَحْمَةُ الله عَلَیهِ. گفتند «این زیارت
شیخ شروین است.» فرمود: «بلی ایشان را به حضور سلطان بهبینم و همچنان برگذشت.
چون به زیارت شیخ ابوبکر رسید اکرام کرد و زمانی بسیار توقف کرد و دو نوبت رنگ
رخسار مبارکش متغیر شد و در زیر لب سخنی پوشیده میگفت و در بازگشتن اکرام کرد،
چنانک تودیع کنند. پس شیخ، قدَّسَ سِرُّه، فرمود که شیخ ابوبکر یزدانیار به استقبال
من آمد و با من دست در آغوش کرد و التماس نمود مهمان من باش سه روز دیگر توقف
فرمود و آن گه گفتید که شیخ عرفه و شیخ شروین است دانستم، اما خواستم که ایشان
را به حضور سلطان بینم که شیخ ابوبکر سلطان است و ایشان به حضور سلطان آمده بودند
و این جا دیدم.
شعر
تا
حجاب آب و گل از پیش دل برداشتیم
روح
صافی را به هم پیوند جانی یافتیم» ( ٧٦٣)
https://archive.org/details/20240606_20240606_2312/page/%DB%B7%DB%B6%DB%B2/mode/2up
[16] ابوبکر کلابادی. کتاب
التعرف لمذهب اهل التصوف به کوشش احمد شمسالدین، بیروت، ١٤١٣-١٩٩٣، ص ٢١-٢٦
https://archive.org/details/20191210_20191210_1402/page/n25/mode/2up
[17] روستای ارفع ده و چشمه
پراو
[18] چاپ شریبه، چ ٣، قاهره١٤٠٦-١٩٨٦،
ص ٤٠٦؛ چاپ پدرسن، لیدن ١٩٦٠، ص ٤٢٣
[19]
https://archive.org/details/TabakatSufiya
https://archive.org/details/TabakatSufiya/page/n475/mode/2up?view=theater
[20] (1) أرمیة - بالضم، ثم
السكون، ویاء مفتوحة - اسم مدینة عظیمة قدیمة بأذربیجان. وهی ١٥ - فیما یزعمون -
مدینة زرادشت، فى المجوس. مدینة حسنة، كثیرة الخیرات، واسمة الفواكه والبساتین،
صحیحة الهواء، كثیرة الماء. تقع بین تبریز و اربل. وقد أخرجت كثیراً من العلماء.
والنسبة إلیها أرموى
[21] طبقات الصوفیة (ص ٤٠٨)
https://archive.org/details/TabakatSufiya/page/n477/mode/2up?view=theater
[22] تهذیب الأسرار و طراز
المجالس
https://archive.org/details/Greatbooks_50/tahdibasrar/mode/2up?view=theater
[23] چاپ محمدامین
خانجی، بیروت 1387/1967
[24] الرسالة القشیریة فی
علم التصوف
https://archive.org/details/risala-qushayriyya/page/n111/mode/2up?view=theater
[25] تاریخ گزیده، به
اهتمام عبدالحسین نوائی، تهران، ١٣٣٩، ص ٦٥٨
https://files.pdftarikhema.com/pdf/story/tarikhe-gozide/tarikh-gozide.pdf
[26]طبقات الأولیاء
[27] تخلص الآثار و عجایب
المخلوقات الملن القهار. الباکوی
https://archive.org/details/20220331_20220331_0608/page/n163/mode/2up?view=theater
https://ediscovery.qnl.qa/ar/islandora/object/QNL:00020166#page/2/mode/1up
https://gallica.bnf.fr/ark:/12148/btv1b110017109/f40.item
https://www.qdl.qa/en/archive/81055/vdc_100110633651.0x000001
https://archive.org/details/20220331_20220331_0608/page/n79/mode/2up
[28] دانلود نه – ٩ جلد کتاب
نامهی دانشوران ناصری، جمعی از فضلاء و دانشمندان دورهی قاجار، ناشر: موسسه
مطبوعاتی دارالفكر (چ ٢، ج ٧، قم [بی تا]، صص ٢٤٢-٢٤٤)
[29] Zırman: Boynuyoğun. Zirman: Bu kelime
Hulki Aktunç ile Devellioğlu'nun sözlüğünde "iri yarı; iri kıyım
kimse" anlamındadır, Aktunç: 317, Devellioğlu: 162
No comments:
Post a Comment