Thursday, May 11, 2017

هیچ سخنی و لغتی بهتر و با هیبت‌تر از زبان تورکی نیست. محمد بن منصور بن سعید، معروف به فخرِ مدبّر و ملقب به مبارک‌شاه 


هیچ سخنی و لغتی بهتر و با هیبت‌تر از زبان تورکی نیست

 

محمد بن منصور بن سعید، معروف به فخرِ مدبّر و ملقب به مبارک‌شاه

 

مئهران باهارلی


در این نوشته بخشی از کتاب «شجره‌ی انساب» تالیف فخرِ مدبّر از قرن ١٢ میلادی را آورده‌ام. این کتاب دارای اطلاعات بسیار مهم و ذی‌قیمتی در عرصه‌های گوناگون مربوط به تورک‌ها و تورکی‌شناسی، به ویژه تاریخ، لغت‌شناسی، جامعه‌شناسی و طائفه‌شناسی تورک است. اطلاعاتی که فخرِ مدبّر در باره‌ی تورکان می‌دهد، از قدیمی‌ترین نمونه‌هایی است که در این باره به فارسی نوشته شده‌اند.

فخرِ مدبّر، که در اثرش سلطان محمود غزنوی را جدّ مادری خود عدّ می‌کند، در کتاب خود با یک شعور تورکیت قابل ملاحظه، حتی تعصب قومی تورک حیرت‌آوری، به مدح و ستایش و تمجید از تورکان پرداخته، از فضیلت‌های آنان سخن می‌راند و زبان تورکی را بر دیگر زبان‌ها رجحان می‌دهد. این امر، در میان نخبه‌گان تورک عصر که عموماً به دور از تفاخرات و عصبیت‌های قومی و نژادی بودند امری کم‌سابقه است.

فخرِ مدبّر قلمروی «تورکستان» را در شرق به چین، در شمال به سد یاجوج و ماجوج، در غرب شامل روم و در جنوب به کوه‌های هندوستان متصل می‌شمارد و بنابر این، قفقاز و ایران امروزی را هم بخشی از تورکستان می‌داند. با این وصف، فخر مدبر یکی از نخستین منابعی است که مناطق تورک‌نشین در ایران امروزی را «تورکستان» (به تورکی: تورک‌ایلی) نامیده است که در ضمن به سبب آن که وی یک تورک بود، «تورکستان» را یک «خودنام‌گذاری» (از طرف تورک‌ها) برای نامیدن مناطق تورک‌نشین ایران می‌سازد. 

محمد بن منصور بن سعید، معروف به فخرِ مدبّر و ملقب به مبارک‌شاه، از مولفین قرن دوازده و اوائل سیزده میلادی (متولد احتمالاً دهه‌ی ۱۱۳۰ میلادی و متوفی احتمالاً دو دهه‌ی اول ۱۲۰۰ میلادی) در هند است. وی در کودکی هم‌نشین سلطان بهرام‌شاه غزنوی (۱۱۵۲-۱۱۱۷)، و سپس محترم دربارهای خسرو ملک غزنوی (۱۱۶۰-۱۱۸۶)، معزالدین محمد بن سام (۱۱۷۳-۱۲۰۵)، قطب الدین آی‌بک (۱۲۰۵-۱۲۱۰) و شمس‌الدین التتمش (ایل‌توتموش) (۱۲۱۱-۱۲۳۶) بود. وی بیشتر به عنوان مولف کتاب‌های «آدَابُ الْحَرْبِ وَ الشَّجَاعَةُ» و «شَجَرُهُ انْسَابَ مبارک‌شاهی صدیقی» (شجره‌ی انساب، بحرالانساب) شناخته شده است.

برتریت و تفوق تورکان: فخرِ مدبّر از تفوّق و برتریت مردم تورک بر دیگر طوائف و اقوام سخن می‌گوید و دلایل متعددی بر حرمت و عزت تورک‌ها می‌آورد. از جمله اینکه تورک‌ها: دارای خصایل پسندیده و اخلاق حمیده از قبیل اعتدال و دوری از بدعت هستند؛ تورک‌ها مسلمانان صادق و ثابت قدم در اسلام هستند و ارتداد و بازگشت به کفر و یا حفظ رسوبات دین قبلی‌شان در میان نومسلمانان تورک مشاهده نمی‌شود؛ تورک‌ها سخت‌کوش هستند و قابلیت پیش‌رفت و ارتقاء موقعیت خود از پائین‌ترین سطوح  جامعه و در دیار غربت را دارند؛ تنها تورک است که یک بنده‌ی درم خریده‌ی آن می‌تواند خود را به سرداری و سپه‌سالاری و پادشاهی برساند؛ تورک‌ها از عزت و شرف حاکمیت بر جهان اسلام برخوردارند؛ تورکستان موطن تورکان وسیع‌ترین و بزرگ‌ترین ولایت‌های عالم است؛ و محصولات متعدد ظریف و شگفت‌آمیز و نایابی دارد که به اطراف عالم صادر می‌شود...

کتابت و خط تورکان: فخرِ مدبّر داشتن کتابت و خط، قابلیت‌های زبان تورکی و رغبت مردمان به آن را نیز از دلایل تفوق و برتریت و ارجحیت تورکان به دیگر اقوام می‌داند. بنا به او به جز زبان عربی، هیچ سخن و زبانی باهیبت‌تر و بهتر از زبان تورکی نیست. دیگر آن که مردم عصر به زبان تورکی رغبت نشان می‌دهند. مولف می‌گوید امروزه مردمان به زبان تورکی رغبت دارند و به دلایلی چند این رغبت بیشتر از گذشته است. از جمله بدین سبب که اکنون اغلب سران و بزرگان نظامی و لشکری تورک‌اند؛ نعمت و ثروت و دولت در دست تورکان است و همه‌ی مردم به تورک‌ها، به سبب در دست داشتن مقامات نظامی و لشکری و نیز ثروت و نعمت و دولت، محتاج‌اند؛ بزرگان و اعیان همه در خدمت تورکان‌اند و تحت حمایت و با پشت‌گرمی تورکان است که از امنیت و آرامش و احترام برخوردارند. به عبارت دیگر مولف، قدرت نظامی و اقتصادی تورکان را از عوامل رغبت مردمان به زبان تورکی و در نتیجه برتری آن‌ها می‌داند.

فخرِ مدبّر با ذکر آموزاندن خطّ و کتابت تورکی به کودکان تورک، وجود نوعی از نظام آموزشی تورک را ثبت کرده است. وی یکی دیگر از سبب‌های برتری و فضیلت تورکان را دانستن سحر و علم نجوم و ستاره‌شناسی می‌داند و در این رابطه به طور ضمنی به کاربرد کتابت و خط تورکی در ثبت یافته‌ها و داده‌های سِحْر و ستاره‌شناسی اشاره می‌کند.

فخرِ مدبّر شرحی کوتاه از سه نوع خطّ تورکان در آن دوره می‌دهد: نخست «خطّ سوغدی» با بیست و پنج حرف که از راست به چپ و منفصل نوشته می‌شود (خطّ اویغوری که دارای منشاء سوغدی است؟). دوم «خطّ تغز غزی» [دوقوز اوغوزی] که بیست و هشت حرف دارد و از راست به چپ و با حروف منفصل نوشته می‌شود (خطّ رونیک گؤک‌تورک و یئنی‌سئی؟). و سوم «خطّ طائفه‌ی خزریان» (احتمالاً عبری؟) - که بر دین موسوی‌اند- و یک طائفه از سرزمین روم که به آن‌ها نزدیک‌اند و «روم روس» (قیریمچاق‌ها و قاراییت‌ها در شبه جزیره‌ی کریمه در اوکرایین امروزی؟) نامیده می‌شوند. این خطّ از چپ به راست و با حروف منفصل نوشته می‌شود و بیست و یک حرف دارد.

نهایتاً  فخرِ مدبّر به شعر تورکی پرداخته و می‌گوید تورکان از قصیده و رباعی دارای ادبیات منظوم هم هستند. سپس برای نشان دادن موزون و معنی‌دار بودن نظم تورکی، یک رباعی تورکی را با ترجمه‌ی آن به فارسی می‌دهد. این رباعی یکی از نخستین رباعی های تورکی به روزگار ما رسیده است[1].

عقاید دینی تورکان: فخرِ مدبّر در باره‌ی عقاید دینی تورکان می‌گوید اهل تورکستان علاوه بر مسلمانان، شامل موسوی‌یان، مسیحی‌یان، موغان و بوت‌پرستان هم می‌شود. اکثر آن‌ها خداشناس‌اند و - هر چند بدان‌ها نمی‌گرایند - با پیغمبران و دیگر چیزهایی که باید بدان‌ها گرایید آشنایند. زیرا برای تسمیه‌ی همه‌ی آن‌ها قبلاً واژه‌ها و اصطلاحات معادل در زبان تورکی موجود است. وی سپس معادل چندین واژه و اصطلاح دینی اسلامی در تورکی قرن دوازده میلادی را می‌دهد: تنگری [تانری] (خدا)، ایدی [اییه] (خداوند)، الغ تنگری [اوُلوُ تانری] (خداوند)، بیات [بایات] (ایزد)، یلافج [یالاواج] (رسول)، ساف‌چی [ساوجی] (پیغمبر)، بو آژون (این جهان)، اول آژون (آن جهان)، الغ گون [اولو گون] (روز قیامت و یا بزرگ)، اوچماق - اوچماخ (بهشت)، تموغ - جموغ [دامو] (جهنم)، سکیز اوچماخ (هشت بهشت)، یتی تموغ [یئدی دامو] (هفت دوزخ)، ساقیش (حساب).

در باره‌ی کتاب: فخرِ مدبّر، کتاب «آداب الحرب» را بنام شمس‌الدین التتمش (ایل‌توتموش) نوشته است. وی «شجره‌ی انساب» را در طول دوازده سال و در سال‌های پیری در دهه‌ی آخر قرن دوازده میلادی تالیف کرده و آن را چند سال بعد به سال ۱۲۰۵ به قطب‌الدین آی‌بک از امرای تورک غوری تقدیم داشته است.

از کتاب «شجره‌ی انساب» تنها یک نسخه به روزگار ما رسیده که بنا به دانش‌پژوه، در کتاب‌خانه‌ی چستر بیتی ایرلند تحت شماره‌ی ۳۶۴ نگه‌داری می‌شود. عکسی از این نسخه در کتاب‌خانه‌ی مینوی موجود است. متن کامل و انتقادی - تصحیح شده‌ی این اثر بسیار مهم به لحاظ تورکی‌شناسی و تاریخ و زبان‌شناسی تورک، تاکنون منتشر نشده است. متن تصحیح نشده‌ی «شجره‌ی انساب» فخرِ مدبّر (به استثنای شجره‌نامه)، به همراه مقدمه‌ی تصحیح شده‌ی آن توسط سر ادوارد دنیسون راس، رئیس مدرسه‌ی السنه‌ی شرقی لندن، با نام اشتباه «تاریخ مبارک‌شاه مروروذی اندر احوال هند» در سال ۱۹۲۷ میلادی در لندن به چاپ رسیده است[2]. اما دنیسون راس «محمد بن منصور معروف به فخرِ مدبّر و معروف به مبارک‌شاه» را با شاعر و نویسنده‌ی خراسانی دیگری بنام «فخرالدین ابوسعید مبارک‌شاه بن الحسن المروروذی (مروردی) ملقب به فخر خوارزمی و یا غوری»، که او هم اثری در باره‌ی انساب سلاطین غوری، اما به نظم داشته، خلط کرده است.

در زیر متن بخشی از شجره‌ی انساب فخرِ مدبّر (طبق نشر سر دنیسون راس) مربوط به واژه‌شناسی، خطوط و موقعیت زبان تورکی را آورده‌ام. تمام زیرنویس‌ها و توضیحات داخل [] از طرف من اضافه شده‌اند.

مئهران باهارلی


اصل متن شجره‌ی انساب، در فضل و ارجحیت تورکان و برتریت زبان تورکی، اصطلاحات دینی تورکی و خطوط تورک.

اثر محمد ابن منصور معروف به فخرِ مدبّر و ملقب به مبارک‌شاه – قرن ١٢ میلادی:


.... پیغامبرِ علیه التحیة و السلام می‌فرماید که .... به‌ترینِ کارها میانه رفتن است و بدترینِ کارها مُحْدَث نهادن است...... هر که رسمِ نیک نهد چنان که آن را به پسندند، هر که بر آن سنّت و رسم رَوَد هم چندان ثواب و مزد که آن سنّت به جای آرنده را باشد هم چندان ثوابِ آن سنّت نهنده را بَرَد .... و جمله‌یِ تورکان بدین خصالِ حمیده و سلطنت و کامگاری سرافراز و سَرْوَر گشتند، هر چند سرافراز و صاحبِ اقبال بودند. و جمله‌یِ تورکستان را بدین موهبت و مملکت فخر و مباهاتست.

و دیگر هیچ صنف از گروهِ کفر نیست که او را از کفر به اسلام آرند که نه او را به سویِ خانه و مادر و پدر و اقربا دل کِشان باشد. و مدّتی باید تا دل بر مسلمانی بنهد و بسیار باشد که مرتدّ شود و به کفر باز گردد. مگر گروهِ تورک که چون او را به اسلام آرند، چنان دل بر مسلمانی بنهد که از خانه و جای و اقربا بیش یاد نکنند. و هرگز هیچ‌کس نشان نداده است که تورک از اسلام رجوع کرده است و مرتدّ شده و به کفر باز گشته.

سوال: دیگر اگر کسی پرسد که به چه دلیل عزّ و دولت به بخش نصیبِ تورکان است؟

جواب: معلومِ اهلِ عالَم است که هر جنس از اصنافِ خَلْق که هست، تا در میانِ اهل و عشیرت و شهر خویش است عزیز و مکرّم باشد و چون در غربت و ولایتِ غربت افتد خوار و ذلیل و بی حرمت گردد. مگر گروهِ تورک که حالِ ایشان بر ضدِّ این است که چون در میانِ اقربا و ولایتِ خویش باشد، یکی از اعدادِ تورکان باشد و بسی دستگاه و استظهارش نبوَد. چون از ولایتِ خویش در مسلمانی افتد، هر چند از خانه و اقربا و ولایت خود دورتر افتد قدر و قیمت و بهایِ او زیادت گردد و امرا و سپه‌سالاران شوند.

و دیگر از دورِ آدم علیه السّلام تا امروز هیچ بنده‌‌یِ درم خریده پادشاه نشده است مگر تورک. و از مَثَل و سخنانِ افراسیاب - که پادشاهِ تورکان بوده است، از حدّ بیرون کامل عقل و صائب رای و بسیاردان بوده است- این است که مَثَل تورک همچون دُرّی است که در صدف و دریا باشد. هر چند در مسکنِ خود است بی قدر و قیمت باشد. چون از صدف و دریا بیرون افتاد، بها گیرد و قیمتی گردد و زینتِ تاجِ پادشاهان و زیور و پیرایه‌یِ گردن و گوشِ عروسان شود.

و اگر تورکان را هیچ درجه و شرفی و منزلتی نیست همین فخر و مباهات بسنده باشد که مَلِکِ اسلام عَزَّ نَصَرَهُ تورک است. و تورکان و تورکستان بدین سبب بر اهلِ عالم ترجیح دارند. ایزدِ تعالی همیشه مَلِکِ اسلام را از عزّ و اقبال و دولت و عمر و مُلْک و سلطنتِ مملکت برخوردار گرداناد!

و جز این خصائلِ پسندیده و اخلاقِ حمیده، چند آداب و محاسنِ دیگریست که تورکان بر اهلِ عالم ترجیح و فضل و سرافرازی دارند.

یکی آن است که از ممالکِ رویِ زمین هیچ ولایت از تورکستان بزرگ‌تر و عریض‌تر و بسیط‌تر نیست. و از سویِ مشرق سرحدِّ ولایتشان چین است، و از سویِ مغرب حدِّ تورکستان تا روم پیوسته است، و از جانبِ شمال حدِّ تورکستان سدِّ یاجوج و ماجوج است، و از جانبِ جنوب کوه‌هایِ هندوستان که در آن برف بارد. و حدودِ تورکستان این است که یاد کرده آمد.

و چیزهایِ عجایب و ظرایف و غرایب که از تورکستان خیزد و به اطرافِ عالَم ببرند و بهقیمتِ بسیار بفروشند سخت بسیار است. چون مشکِ تاتاری و تِبَّتِی و خُتَنِی و جامه‌های قیمتی از خطائی و چینی و بهرمان[3] و والایِ[4] تورکی، و از موئینه[5] چون قندوز[6] و روباه و یلغاری[7] و برطاسی[8] و سمّور[9] و سغور[10] و قاقم[11] و سنجاب و غژغا[12]، و دیگر خدنگ[13] و توُز[14] و ختو[15] و سقاق (؟) و باز و شاهین و یشم[16] و اسپان خیاره‌یِ[17] قیمتی و اشتران بیسراک[18] و بُختی[19] و جنگلی[20] که مثلِ آن در جهان نباشد.

و در تورکستان ولایتی است که آن را تُنگُت [تونقوت] خوانند که هر که یک خروار جامه‌یِ کرباسین آن جا بَرَد، یک خروار نقره بیرون آورد، و یک نیمه خان را دهد که بی دستوری‌یِ خانِ تورک کس آن جا نتواند رفت. و در زیر دستِ ولایتِ سُغد [سوغد] کوهی است که آبِ آن به سمرقند [سمیزکه‌ند] آید. در آن کوه مَعدنِ نقره و زر و فیروزه‌یِ بانفط (؟) است و هم در آن کوه مَعْدَنِ آهن و سرب و سیماب و نوشادِر خالص و زاگ[21] است که در اطرافِ عالم ببرند.

و در ولایتِ تَغُزْ غُزْ [دوقوز اوغوز] که اصلِ تورکان است پادشاهی است که بر بامِ قصر او تنوره‌یِ زرّین است نیک بلند. به انواعِ جواهر مرصّع کرده و از پنج فرسنگی این تنوره پیدا باشد و طائفه‌ای از آن ولایت آن تنوره را پرستند. و هر پادشاه که در چین باشد او را طاعت دارند و چین را هم از تورکستان دارند.

و در ولایتِ تورکستان بیشه‌ای است که آن را بیشه‌یِ لَوْرَه خوانند و مردمانِ آن وحشی‌اند. با هیچ کس نیامیزند و بازرگانانی که آن جا روند کالا و قوماشی که بابتِ آن ولایت باشد ببرند و در صحرایی که از قدیم باز آن جا خرید و فروخت کنند و بنهند و خود دورتر روند. آن مردمانِ وحشی هم قوماشی که دارند بیارند و نزدیکِ آن قوماشِ بازرگانان بنهند. اگر سوداشان مقارب باشد، از آنِ خود بنهند و از آنِ بازرگانان ببرند. و اگر مقارب نیفتد از آنِ خود بنهند و از آنِ بازرگانان برگیرند و از قوماشِ خود دورتر نهند و خود بروند. چون بازرگان از دور ببیند برود و چیزِ دیگر بر آن قوماش نهد و دورتر رود. باز هم آن مردمِ وحشی بیایند، اگر مقارب بینند از آنِ بازرگان برگیرند و ببرند و از آنِ خود بگذارند. بازرگان آن گاه برود آن قوماش برگیرد. و البته با یک‌دیگر هم‌سخن نشوند و هم بر این جمله خرید و فروخت کنند.

و از آن پیش‌تر بیشه‌ای دیگر است پُرِ درختانِ میوه‌دار و در آن میان هم مردمانِ وحشی‌اند و هیچ جامه ندارند و موی‌هایِ ایشان چنان انبوه و دراز باشد که بدان موی خویشتن را تمام بپوشانند. و از آن جا پیش‌تر بیشه‌ای است پُرِ درختانِ میوه‌دار و از هر دو بیشه انبوه‌تر و در آن بیشه جیحونی است غرقاب. جمله‌یِ مردان بر یک نیمه‌یِ آب باشند و جمله‌یِ زنان بر دیگر نیمه. و شبی است در سالی معیّن که آن زنان از آن آب بگذرند و به نزدیکِ مردان روند و با یک‌دیگر باشند و هیچ کس را زنی یا شویِ معیّن نیست. با هر که خواهند گرد آیند و هم‌چنان ایستاده چون ستوران مباشرت کنند و دیگر روز از آب بگذرند و به جایِ خود بروند. و جز آن یک شب در سالی هیچ مردی را دست ندهند. و اگر مردی از آن آب بگذرد و به سویِ ایشان رَوَدْ، به دندان و ناخن او را پاره پاره کنند و بکُشَنْد. و معیشت و خوردنی‌یِ ایشان از آن میوه‌یِ بسیار است و از جهتِ زمستان از آن میوه‌یِ خشک ذخیره کنند و در سُمچ‌ها[22] روند و تا برف بر نخیزده بیرون نیایند.

و اهلِ تورکستان هم در شهرها باشند و هم در بیشه‌ها و هم در صحراها. آن که در شهرهایند کِشْتْ و کشاورزی کنند و رز و باغ دارند. و آن که در صحرایند اسب و شتر و گاو و گوسپند دارند و معیشتِ ایشان از شیر و دوغ و جُغرات[23] و گوشت باشد. و جایی هست در زمستان که برف کم افتد و در تابستان چنان گرم باشد که در سُمْچ‌ها خزند. و ماران هم در میانِ آدمیان خزند، از گرما و هیچ کس را زیان نرسانند.

جمله‌یِ تورکستان سَرد سِیل (؟) است. که اگر بر مَثَلْ، چلیپا بر یک‌دگر وصل کنند و به خونِ حیّضِ[24] دختری که اوّل شده باشد بیالایند و بر سرِ چوبی کنند در صحرایی و مشتی خاک براندازند همه‌یِ جهان تاریک شود و خاک باریدن گیرد. تا آن سنگ‌ها فرو نگیرند و نشویند و جائی پنهان نکنند آن تاریکی و خاک باریدن کم نشود و جهان روشن نگردد.

و دو سنگِ دیگر است که آن را هم بر شکلِ چلیپا بسازند و با یک‌دیگر وصل کنند و در صحرا بر سرِ چوبی کنند و به خونِ زنی که زجه[25] شده باشد بیالایند و مشتِ آب بر اندازند. در وقتِ ژاله باریدن گیرد و رعدهایِ سهم‌ناک زند و اگر درین میان کفچه‌یِ آتش براندازند صاعقه‌یِ هَوْل پیدا آید و رخش افتادن گیرد؛ تا آن سنگ‌ها فرو نگیرند و نشویند آن صاعقه کم نگردد. و بیشترِ جادوانِ استاد را این سنگ‌ها بباشد. و عجایب و غرایبِ زمینِ تورکستان سخت بسیار است. این قدر بسنده باشد تا کتاب مُطَوّل نگردد.

و خزریان بیش‌تر جهودانند. زمستان در شهرها آیند و تابستان در صحراها روند و ایشان را کِشْتْ و کشاورزی و مواشی‌یِ بسیار باشد. و روسیان در جزیره‌ها باشند و کِشْتْ و کشاورزی ندارند و پیوسته به نازند و از صقلابیان بَرْده گیرند و بفروشند و به غارتِ مقیم کالا و غَلّه برند و معیشت از آن دارند. و هر پسری بزاید شمشیری در پهلویِ او نهند که چون بزرگ شوی کسب از این خواهد بود. و طائفه‌ای از ایشان مرده را بسوزند و طائفه‌ای از ایشان ایستاده در گور کنند.

و اهلِ تورکستان، خارجِ مسلمانان، سه گروه‌‌اند: جهودان، و ترسایان، و موغان و بوت‌پرستان. و بیشتر از ایشان ذاتِ حضرتِ باری عَزَّ اسْمُهُ را بشناسند. و پیغمبران را و آنچه بدان بباید گروید همه را بدانند، اگرچه بدیشان نگروند. که اگر نشناختندی، نام‌هاشان ندانستندی. چنان که خدایِ عَزَّ اسْمُهُ را «تنگری» گویند. و خداوند را «ایدی» و «اُلغ تنگری». ایزد را «بَیات» گویند. و رسول را «یلافج». و پیغمبر را «ساف‌چی». این جهان را «بو اژون» و آن جهان را «اول اژون». روز قیامت را «اُلغ گون» یا روز بزرگ. بهشت را «اوچماق» و «اوچماخ». و دوزخ را «جموغ» و «تموغ». «سکیز اوچماخ» هشت بهشت و «یتی تموغ» هفت دوزخ و «ساقیس» حساب. این است که بدان نباید گروید که کافرانِ تورکستان بدانند.

و چند چیزِ دیگر است که بدان هم [تورکان] بر دیگر مردمان ترجیح دارند. یکی آن است که بعد از لغتِ زبانِ تازی، هیچ سخنی و لغتی بهتر و با هیبت‌تر از زبانِ تورکی نیست. و امروز رغبتِ مردمان به زبانِ تورکی بیش از آن است که در روزگارهایِ پیشین. بدان سبب که بیشترِ امیران و سپه‌سالاران تورکان‌اند و دولت به ایشان است و نعمت و زر و سیم در دستِ ایشان است. و جمله‌یِ خلائق را بدان حاجت است. و اصیلان و بزرگان و بزرگ‌زاده‌گان در خدمتِ تورکان‌اند و از دولتِ ایشان آسوده و مستظهر و با حرمت‌اند.

و دیگر تورکان را کتاب و خطّ است، و سحر و نجوم بدانند، و فرزندان را خطّ بیاموزند. و خطّشان دو گونه است. یک نوع «سوغْدی» است و یک نوع «تغز غزی».

اما «سوغدی» را حروف بیست و پنج بیش نیست و سه حرف است که در خطّ ایشان نیاید: ضاد، ظا، غین. و از راست سویِ چپ نویسند و حرفشان بیشتر با یک‌دیگر نه پیوندند و شکل حروف این است: ا ب ج د ه و ز ح ط ی ک ل م ن س ع ف ص ق ر ش ت ث خ ذ. و لفظّ حروف‌شان به الفی زیادت گویند. برین جمله: ا با جا دا ها وا زا حا طا یا کا لا ما نا سا غا فا صا قا را شا تا ثا خا ذا. و این حروف را ترجمه حاجت نیست، چو پدید است که کدام است. و این کتابت بیشتر با یک‌دیگر نه پیوندد و نام ایزدِ تعالی را چنین نویسند: «که عٮں وعٮ».

و خطّ «تغز غزی» و کتابت به نامِ یزدان حروفشان برین جمله هست و بر بیست و هشت حرف بیاید و از سویِ راست به سویِ چپ نویسند و با یک‌دیگر نه پیوندد. و شکلِ حروف برین صورت است که نوشته آمد. برین ترتیب. اصل: ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و ه لا ی. بسم الله الرحمن الرحیم چنین نویسند: [.....]

و «خزریان» را هم خطّ است و این خطّ به روسیان منسوب است. و طائفه‌ای از روم که بدیشان نزدیک‌اند بدین خطّ نویسند و ایشان را «روم روس» خوانند. و از سویِ چپ به سویِ راست نویسند و حروف با یک‌دیگر نه پیوندد. و حروفِ ایشان بیست و یک حرف بیش نیست. برین جمله: ن م ل ک ی ط ح ز و ه د ج ب ا ث ت ش ر ق ف ع س. و این طائفه از خزریان که این خطّ نویسند جهودانند.

و تورکان را نیز نظم است از قصیده و رباعی. رباعی‌ای آورده شد تا معلوم گردد که موزون است و معنی‌دار. بیت:

وعده بیروسن نواجون کلماس سن [وعده وئره‌سین، نه اوچون گه‌لمه‌زسین؟]

سوز یلغانی  نی مانینک بیلا قویماس سن [سؤز یالانی‌نی مه‌نیم بیله قویمازسین]

یوزونک کون و ساج تون قرا کورماس سن [یوزون گون و ساچ دون قارا، گؤرمه‌زسین]

عشقینکا قرارسیز ای عجب بیلماس سن [عشقینه قرارسیز، ائی عجب بیلمه‌زسین]

چون وعده کنی، چرا نه آئی بر یار؟

گفتار دروغ پیش من بیش میار

رویت روزست، موی همچون شب تار

در عشق تواَم به روز و شب نیست قرار

و تورکان را قبایل سخت بسیار است و بیش‌تر در صحراها باشند و خرگاه [خه‌رگه] دارند و بر یک جایگاه به سببِ مواشی مقام نکنند، مگر زمستان که صحراها را برف گرفته باشد. اگر کسی خواهد که تمامِ قبایل را بداند هرگز میسّر نشود. اما آن‌چه نیک معروف است، از هر یک چند قبیله شده است، این است که نام‌هایشان آورده شد:

ترک [تورک]، یمک [ییمه‌ک - کیمه‌ک کیماک؟]، قیرقیز، قَرلخ [قارلیق]، چِگل [چیگیل]، اَنْمُر، خرلُخ، قِنِقْ [قینیق]، یاغِی، سالوُک [سالتوق؟]، خَلْج، اُغُز [اوغوز]، خطا [قاتا]، غایِ [قایی]، اوُرس [اوروس]، قَی، اوران، نُحسی [توْخسو]، تِبَتْ، قَراتبت، صُقلای، کِمجی، کَیماک، خَزَر [خه‌زه‌ر]، قراخَزَر [قاراخه‌زه‌ر]، خَفجاق [قاپجاق، قیپچاق]، التی کُجات، بِجِنک [پئچه‌نه‌ک]، اغُول، سَتِق، سوُتُق، تتار [تاتار]، قراتتار [قاراتاتار]، قِنقِلی [قانقلی، کانگلی]، بَارغو، غُز، قراغوُر [قاراغوز، قاراگؤز؟]، تَغُزغُز، یَغما [یاغما]، ارَاکُن، قَیقْ، صَلْغِر [سالغیر، سالور]، یَزْغِز [یازغیر-یازیر]، روُکُر، بَایَنْدُر [باییندیر]، الایَنْدُلِیق [آلایونه‌ت‌لی]، اُغور [اوقور]، تُغرَق، بَیات [بایات]، توُتُرغَا [دودورقا]، دوجِیرَان [دویوران]، سُوِیق، یَبَاغوُ، افشار [آوشار]، بکرِز [بگدوز]، بَکْدَلِی [بیگ‌دیلی]، اِقَبآ، اَتْقوُق، لُعُزتَرا، اُرُل، لَرتِلک، بَاسمِیل، ال بَرسخان.

و این خاصیتِ اشیا و چیزهایِ غریب و شرح دادنِ رسوم و ولایتِ تورکستان بدان آورده شد تا جهانیان را معلوم گردد که تورکان بدین خصائص بر دیگرِ طائفه ترجیح دارند. و نامِ قبائلِ تورکان بدان جهت نوشته آمد که اگر این جمله‌یِ قبائلِ از محاسن و محامد و خصالِ حمیده و اخلاقِ پسندیده‌یِ این مَلِکِ عادلِ غازی، مجاهدِ کریم عَزَّ نَصَرَهُ بدانندی از سر قدم سازندی و به خدمتِ این بارگاهِ [بارقا] معظّم که قبله‌یِ محتاجان عالَم است به رغبت بیایندی و شرفِ دست‌بوس حاصل کنندی و چشم را به جمالِ همایونِ وی روشن گردانندی که گوئی آفتابِ سعادت از جبینِ مبارکِ وی می‌تابد و ماهِ با ضیا از وجناتِ زیبایِ او می‌درخشد. چنان‌که شاعر گوید، شعر:

الشمسُ تطلع من اَسَرَّة وَجهه

والبدرُ تطلعُ من خِلال قبائه

و واجب کند که جمله‌یِ ملوک تورکستان کمرِ بنده‌گی بر میان بندند و خدمتِ درگاه [ده‌رگه] اینِ مَلِکِِ معظّم کنند و عتبه‌یِ مبارک و سُدَّه‌یِ قصرِ همایون و بارگاهِ [بارقا] میمون او را بالینِ خود سازند و به تشریف و تازه‌گی و اقطاع و تربیت بر جمله‌یِ ملوکِ عالم مفاخرت نمایند و خویشتن را معلوم گردانند که در شجاعت و فرزانه‌گی و مبارزت و مردانه‌گی تا آن حدّ است که اگر رستم زنده بودی به غاشیه‌داری‌یِ او مفاخرت نمودی و اگر اسفندیار در حیات بودی به رکاب‌داری‌یِ او مباهات کردی. تا بدیدندی که اگر روزی مَلِکِ اسلام در میدانِ معرکه که جایگاهِ صف‌دران و جهان‌گیران و مُلْک‌ستانان و جان‌ربایان است در رَوَد و با خصم مقابل شود و اگر خواهد از تیغِ برّان یک بدن را دو شخص کند و اگر خواهد به بیلکِ [بیله‌ک؟][26] پرّان دو تن را یک تن کند و اگر ناچخ [ناجاق] به دست گیرد هنوز اشارت نفرموده باشد که سرِ عدو از تن جدا و میان دو نیم گشته باشد. چنان‌که شاعر گوید، بیت:

خیالِ تیغِ تو اندر میانِ توست بدر

عدویِ دولت و دین را زند میان به دو نیم

رباعی

خسرو تیری که در شبِ تار زَنَد

بر سینه‌یِ مور و دیده‌یِِ مار زَنَد

خواهد که همان تیر دگر بار زَنَد

پیکانِ دوم بر سرِ سوفار[27] زَنَد

و اگر نیزه‌یِ اژدها شکلِ مارْ پیکر را موسی‌وار در کفِ مبارک گیرد، نزدیک است که مویِ گره زده را به نوکِ سنان به گشاید. و اگر بر خصم حمله بَرَد که چون کوهِ گران باشد، چون کاهِ سبک بردارد. و اگر گرز به دست گیرد و بر خصمی فرود آید اگر به مثل چون سنگِ صخره است چون ریگ روان شود. و اگر چوگان به دست گیرد بَدلِ گویِ کُرّه‌یِ زمین را از ایران به توران اندازد. و اگر دنبالِ خصمی مَرْکَبِ براقْ [باراق] شکل را برانگیزد، اگر به مَثَل بادِ صرصر است به تکِ اوّل به کمندش بگیرد. و صد هزار گونه لعب و هنرِ دیگر دارد. چنان‌که شاعر گوید، بیت:

کمر بندد که تا مُلْکی بگیرد

کمان خواهد که تا سدّی گشاید

بمانَد این اثرها تا قیامت

که او در دین و دولت می‌فزاید

[پایان]

نوت مئهران باهارلی:

درگاه، بارگاه، خرگاه: هر سه‌ی این کلمات تورکی هستند. درگاه: ده‌رگهDerge  از فعل دیرمه‌ک – ده‌رمه‌ک، محل تجمع و گردهمایی؛ بارگاه: بارقا Barqa از فعل بارماق – وارماق، محل حضور و باشنده‌گی و تشریف‌فرمایی، خرگاه: خه‌رگه Xerge  از بن گه‌ر به معنی چادر بزرگ و اوتاق خان

افراسیاب، رستم: این نام‌ها و بسیاری دیگر از نام‌های تورانیان که در شاهنامه‌ها آمده، تاجیکی – دری – فارسی نیستند، آلتایی هستند. افراسیاب محرف یک نام تورکی، رستم محرف یک نام چینی (و سهراب محرف یک نام عربی) است. در باره‌ی ریشه‌ی تورکی – چینی – آلتایی این نام‌ها، همچنین ریشه‌ی عربی نام سهراب و .... مقاله‌ای در سؤزوموز منتشر خواهم کرد. مئهران باهارلی


برای مطالعه‌ی بیشتر:

Bosworth, C. E. “Fakr_E Modabber”, Encyclopedia Iranica, Volume IX.

http://www.iranicaonline.org/articles/fakr-e-modabber

نویدی ملاطی، علی. بحثی در باب بحرالانساب مبارکشاهی و مولف آن.

http://www.ensani.ir/fa/content/333217/default.aspx

E. Denison Ross, “The Genealogies of Fakhr-ud-dín, Mubárak Sháh” in ʿAjab-nāma: A Volume of Oriental Studies Presented to Edward G. Browne on His 60th Birthday, ed. T. W. Arnold and R. A. Nicholson, Cambridge, l922, pp. 392-413.

Arabic tr. and comm. by Ṯ. Moḥammad ʿAlī as Ṣafaḥāt maṭwīya men taʾrīḵ al-Eslām: taʾrīḵ Mobārakšāh fī aḥwāl al-Hend, Cairo, 1991.

Abdus-sattar Khan, “Fakhr-i-Mudabbir,” Islamic Culture 12, 1938, pp. 397-404. A. S. Bazmee Ansari, “Iltutmish,” in EI2 III, pp. 1155-56.

A. Validi, “On Mubarakshah Ghuri,” BSO(A)S 6, 1930-32, pp. 847-58.

Tarihi Fahreddin Mubarek Şah / Fahreddin Mubarek Şah ; çeviren Abdurrap Yelgar ; yayına hazırlayan Sir E. Denison Ross.

https://kutuphane.ttk.gov.tr/details?id=359562&materialType=TR&query=Ross%2C+Denison.

پورجوادی، نصرالله، رحیق التحقیق، فخرالدین مبارکشاه مرورودی، نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۱

حبیبی، عبدالحی. آداب الحرب و الشجاعه. آریانا، سال ششم، ش هفتم. ۱۳۲۷

مبارکشاه محمد بن منصور. آداب الحرب و الشجاعه، مقدمه و تصحیح سهیلی خوانساری، انتشارات اقبال. تهران. ۱۳۴۶


[1] کوپریلی زاده محمد فؤاد - قلاسیق تورک نظمنده «رباعی» شکلنڭ اسکیلگی (کیلاسیک تورک نظمی‌نده رباعی شکلی‌نین اه‌سکی‌لییی)

Köprülüzâde Mehmet Fuat. Kilasik Türk Nazmında Rubâi Şeklinin Eskiliyi

[2] تاریخ‌ فخرالدین‌ مبارک‌شاه‌ مروروذی‌ اندر احوال‌ هند/ از روی‌ نسخه‌ی یگانه‌ به‌ سعی‌ و تصحیح‌ اقل العباد ادورد دنیسون‌ روس‌ رئیس مدرسه‌ی السنه‌ی شرقیه در لندن، لندن ١٩٢٧

http://files.tarikhema.org/pdf/ejtemaee/Tarekh_fakhroden_sah.pdf

https://fooji.ir/wp-content/uploads/2019/03/tarikh-fakhrodin-mobarakshah.pdf

Ta'rikh-i Fakhru'd-Dín Mubáraksháh

https://catalog.hathitrust.org/Record/011590192?type[0]=title&lookfor[0]=mubarak%20shah&ft=

[3] بهرمان: پارچه‌ی ابریشمی رنگین.

[4] والا: نوعی پارچه و یا پوشش؟، والاباف: بافنده‌ی والا

[5] موئینه: حیوانات مودار مانند پرطاس و سنجاب و قاقم

[6] قندز، قندوز، قوندوز، قندس، کندس، کندز، گوندوز، ... کلمه‌ای تورکی، سگ آبی در تورکستان، پوست آن که سلاطین پوشند و کلاه نیز سازند، کنایه از شب تاریک

[7] شاید صحیح آن بلغاری است: منسوب به تورکان بلغار - بولقار و سرزمینشان

[8] برطاسی: کلمه‌ای تورکی، پرتاسی، پرطاسی، پوست روباه

[9] سمور، سمیر: کلمه‌ای تورکی، جانوری گوشت‌خوار شبیه روباه. از پوستش پوستین و کلاه سازند و پوست مذکور را نیز سمور گویند

[10]سوغور، سوویر، هیویر، سیغیرغان، سئوئر: کلمه‌ای تورکی، روباه تورکی، شغار و راسو، نوعی از خرگوش شبیه مارمولک که از پوست آن برای ساختن کوت بارانی استفاده می‌شود. غیر از سغر (اشغر، اسغر، سغرمه، سغرنه، سکرمه، سکرنه، سَکر، سُکر) تورکی به معنی نوعی کیرپی کوهی، خارپشت کلان است.

[11] قاقم، قاقیم: کلمه‌ای تورکی، جانوری گوشت‌خوار شبیه سمور و به اندازه‌ی گربه، با پاهای کوتاه، دُم دراز، و پوست نرمِ زرد یا قهوه‌ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دست‌کش درست می‌کنند. کنایه از روز

[12] غژگاو، غژغاو، غژغا، غژگا، کژگاو، کژگا، کژغاو: گاو خطایی، نوعی از گاو در کوهستان مابین ختا – خاتای و هندوستان که از دم آن پرچم علم و مگس ران سازند

[13] خدنگ، قادانگ، قاذانگ: کلمه‌ای تورکی، هم‌ریشه با قازیق و قاداغان، درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب و مانند آن می‌ساختند؛ تیر راست و بلندی که از چوب این درخت می‌ساختند. شاید هم خدنگ به اشتباه و به جای «فنک» نوشته شده است. فنک: قارساق، پستان‌داری گوشت‌خوار و کوچک‌تر از روباه با گوش‌های دراز و پوست قرمز و پوست این جانور که برای دوختن لباس استفاده می‌شود

[14] «توْس»، توز، توژ، توس، توج: کلمه‌ای تورکی – موغولی به معنای پوست درخت خدنگ، پوست درخت خوُش – غوُش؛ درخت غان، درخت غوشه. این واژه از ازمنه‌ی قدیم به زبان‌های ایرانیک از جمله فارسی وارد شده و در شاه‌نامه‌ی فردوسی هم به کار رفته و از آن طریق وارد زبان عربی و به صورت توج معرّب شده است. کلمه‌ی «توس» در کتاب دده قورقوت در ترکیب «توْزلوُجا» (آغ‌جا توزلو قاتی یاییم) به معنی پوسته‌ی درخت قایین که برای محکم کردن کمان به قبضه‌ی آن پیچیده می‌شود به کار رفته است. بون توس به‌ معنی چوب مرتبط با کلمات «توْساق» (نوعی درخت که‌ چوب سخت و قرمز رنگ آن در بناها به کار می‌رود)، «توْسماق» (کونده‌ی درخت)، «توْستاق» (سه‌پایه‌ی چوبی)؛ هم‌چنین «توسقور»، «توسخوقور» در زبان موغولی به‌ معنی بوشقاب و سینی (چوبی؟)، ... است. توس در ریشه‌یابی کلمه‌ی تورکی استکان به صورت توس‌تاقان (توس + تاقان) ‌هم مطرح شده است.

ریشه‌شناسی کلمات تورکی سماور، استکان، تپسی؛ کلمات چینی قوری، چای، فنجان، سینی؛ و کلمات غیر فارسی نعلبکی و قند و شکر و کتری و قهوه و ....

https://sozumuz1.blogspot.com/2022/10/blog-post_10.html

[15] ختو، خاتاو؛ کلمه‌ای تورکی. دندان، استخوان، یا شاخ بعضی حیوانات، مانند کرگدن و بالِ قطب شمال که از آن اشیایی از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک دیگر می‌ساختند. همچنین خاتا (خاداق، خاداک، هاداق،... Khadag, Khadak, Khata, Hadag) نام یک نوع شال ابریشمی آیینی چهارگوش در میان موغول‌ها بود که به همراه هدایا به عنوان سمبول احترام و دعوتیه قبل از مراسم آیینی فرستاده می‌شد.

[16] یشیم، یاشیم: کلمه‌ی تورکی هم‌ریشه با یاشیل. سنگی شبیه عقیق یا زبرجد به‌ رنگ‌های مختلف سفید، کبود، و سبز تیره

[17]خیارة، خیاره: هر چیز بسیار ظریف و لطیف و گزیده. مقابل رذاله

[18] بیسراک: کلمه‌ای تورکی، شتر جوان پرقوت، شتری جوان که مادرش ناقه‌ی عربی و پدرش دوکوهان باشد

[19] بوختی: کلمه‌ای تورکی، شتر قوی‌هیکل، شتر دوکوهانه، نوعی شتر تنومند و سرخ‌رنگ بومی تورکستان

[20] جنگلی: در اینجا به معنی وحشی، شاید صحيح آن چگلی باشد به معنی منسوب به تورکان چگل – چیگیل در تورکستان و سرزمین آن‌ها

[21] زاگ، زاج: جوهری معدنی مانند نمک

[22] سمج، سمچ، سومچ: کلمه‌ای تورکی، نقب و حفره در زیر زمین یا در کوه برای درویشان و فقیران یا گوسفندان

[23] جغرات، چغرات: کلمه‌ای تورکی، محرف یوغورت. به لغت سمرقند ماست و معرب آن سقرات، صقرات، صغراط است

[24] رگل، طمث، قاعده‌گی

[25] زاج، زن نوزا

[26] بیله‌ک: کلمه‌ای تورکی، نوعی تیر، چاتال ته‌مره‌ن‌لی اوخ

[27] سوفار. دهان تیر که چله‌ی کمان را در آن بند کنند 

No comments:

Post a Comment