هیچ سخنی و لغتی بهتر و با هیبتتر از زبان تورکی نیست
محمد بن منصور بن سعید، معروف به فخرِ مدبّر و ملقّب به مبارکشاه
مئهران باهارلی
در این نوشته بخشی از کتاب «شجرهی انساب» تالیف فخرِ مدبّر از قرن ١٢ میلادی را آوردهام. این کتاب دارای اطلاعات بسیار مهم و ذیقیمتی در عرصههای گوناگون مربوط به تورکها و تورکشناسی، به ویژه تاریخ، لغتشناسی، جامعهشناسی و طائفهشناسی تورک است. اطلاعاتی که فخرِ مدبّر در بارهی تورکان میدهد، از قدیمیترین نمونههایی است که در این باره به فارسی نوشته شدهاند.
فخرِ مدبّر، که در اثرش سلطان محمود غزنوی را جدّ مادری خود عدّ میکند، در کتاب خود با یک شعور تورکیت قابل ملاحظه، حتی تعصّب قومی تورک حیرتآوری، به مدح و ستایش و تمجید از تورکان پرداخته، از فضیلتهای آنان سخن میراند و زبان تورکی را بر دیگر زبانها رجحان میدهد. این امر، در میان نخبهگان تورک عصر که عموماً به دور از تفاخرات و عصبیتهای قومی و نژادی بودند، مخصوصا تورکهای غزنوی (سۆبهگ تیگینلی) امری کمسابقه است.
فخرِ مدبّر قلمروی «تورکستان» را در شرق به چین، در شمال به سدّ یأجوج و مأجوج، در غرب شامل روم و در جنوب به کوههای هندوستان متصل میشمارد و بنابر این، قفقاز و ایران امروزی را هم بخشی از تورکستان میداند. با این وصف، فخر مدبّر یکی از نخستین منابعی است که مناطق تورکنشین در ایران امروزی را «تورکستان» (به تورکی: تورکایلی) نامیده است. در ضمن به سبب آن که وی یک تورک بود، «تورکستان» را یک «خودنامگذاری» (از طرف تورکها) برای نامیدن مناطق تورکنشین ایران میسازد.
محمد بن منصور بن سعید، معروف به فخرِ مدبّر و ملقّب به مبارکشاه، از مولفین قرن دوازده و اوائل سیزده میلادی (متولد احتمالاً دههی ۱۱۳۰ میلادی و متوفی احتمالاً دو دههی اول ۱۲۰۰ میلادی) در هندوستان است. وی در کودکی همنشین سلطان بهرامشاه غزنوی (۱۱۵۲-۱۱۱۷)، و سپس محترم دربارهای خسرو ملک غزنوی (۱۱۶۰-۱۱۸۶)، معزّالدّین محمّد بن سام (۱۱۷۳-۱۲۰۵)، قطب الدّین آیبک (۱۲۰۵-۱۲۱۰) و شمسالدّین التتمش (ایلتوتموش) (۱۲۱۱-۱۲۳۶) بود. وی بیشتر به عنوان مولف کتابهای «آدَابُ الْحَرْبِ وَ الشَّجَاعَةُ» و «شَجَرُهُ انْسَابَ مبارکشاهی صدیقی» (شجرهی انساب، بحرالانساب) شناخته شده است.
برتریت و تفوق تورکان: فخرِ مدبّر از تفوّق و برتریت مردم تورک بر دیگر طوائف و اقوام سخن میگوید و دلایل متعددی بر برای اثبات حرمت و عزّت تورکها میآورد. از جمله این که تورکها دارای خصایل پسندیده و اخلاق حمیده از قبیل اعتدال و دوری از بدعت هستند؛ مسلمانان صادق و ثابت قدم در اسلام هستند، ارتداد و بازگشت به کفر و یا حفظ رسوبات دین قبلیشان در میان نومسلمانان تورک مشاهده نهمیشود؛ تورکها سختکوش هستند و قابلیت پیشرفت و ارتقاء موقعیت خود از پائینترین سطوح جامعه و در دیار غربت را دارند؛ تنها تورک است که یک بندهی درم خریدهی آن میتواند خود را به سرداری و سپهسالاری و پادشاهی بهرساند؛ تورکها از عزّت و شرف حاکمیّت بر جهان اسلام برخوردارند؛ تورکستان موطن تورکان وسیعترین و بزرگترین ولایتهای عالَم است و محصولات متعدد ظریف و شگفتآمیز و نایابی دارد که به اطراف عالم صادر میشود ...
کتابت و خط تورکان: فخرِ مدبّر داشتن کتابت و خط، قابلیتهای زبان تورکی و رغبت مردم عصر به آن را نیز از دلایل تفوّق و برتریت و ارجحیت تورکان به دیگر اقوام میداند. بنا به او به جز زبان عربی، هیچ سخن و زبانی باهیبتتر و بهتر از زبان تورکی نیست. او میگوید مردمان به زبان تورکی رغبت دارند و به دلایلی چند این رغبت بیشتر از گذشته است. از جمله بدین سبب که اغلب سران و بزرگان نظامی و لشکری تورک هستند؛ نعمت و ثروت و دولت در دست تورکان است و همهی مردم به تورکها، به سبب در دست داشتن مقامات نظامی و لشکری و نیز ثروت و نعمت و دولت، محتاجاند؛ بزرگان و اعیان همه در خدمت تورکاناند و تحت حمایت و با پشتگرمی تورکان است که از امنیت و آرامش و احترام برخوردارند. به عبارت دیگر فخرِ مدبّر، قدرت نظامی و اقتصادی تورکان را از عوامل رغبت مردمان به زبان تورکی و در نتیجه برتری آنها میداند.
فخرِ مدبّر با ذکر آموزاندن خطّ و کتابت تورکی به کودکان تورک، وجود نوعی از نظام آموزشی تورک را ثبت کرده است. او یکی دیگر از سببهای برتری و فضیلت تورکان را دانستن سحر و علم نجوم و ستارهشناسی میداند و در این رابطه به طور ضمنی به کاربرد کتابت و خط تورکی در ثبت یافتهها و دادههای سِحْر و ستارهشناسی اشاره میکند.
فخرِ مدبّر شرحی کوتاه از سه نوع خطّ تورکان در آن دوره میدهد: نخست «خطّ سوغدی» با بیست و پنج حرف که از راست به چپ و منفصل نوشته میشود (خطّ اویغوری با منشاء سوغدی؟)، دوم «خطّ تغز غزی» [دوقوز اوغوزی] که بیست و هشت حرف دارد و از راست به چپ و با حروف منفصل نوشته میشود (خطّ رونیک گؤکتورک و یئنیسئی؟)، سوم «خطّ طائفهی خزریان» (احتمالاً عبری؟) - که بر دین موسوی هستند - و یک طائفه از سرزمین روم که به آنها نزدیکاند و «روم روس» (قیریمچاقها و قاراییتها در شبه جزیرهی کریمه در اوکرایین امروزی؟) نامیده میشوند. این خطّ از چپ به راست و با حروف منفصل نوشته میشود و بیست و یک حرف دارد.
نهایتاً فخرِ مدبّر به شعر تورکی پرداخته و میگوید تورکان دارای ادبیات منظوم هم شامل قصیده و رباعی هستند. سپس برای نشان دادن موزون و معنیدار بودن نظم تورکی، یک رباعی تورکی را با ترجمهی آن به فارسی میدهد. این رباعی یکی از نخستین رباعیهای تورکی است که به روزگار ما رسیده است[1].
عقاید دینی تورکان: فخرِ مدبّر در بارهی عقاید دینی تورکان میگوید اهل تورکستان علاوه بر مسلمانان، شامل موسوییان، عیسوییان، موغان و بوتپرستان هم میشود. اکثر آنها خداشناساند و - هر چند بدانها نهمیگرایند - با پیغمبران و دیگر چیزهایی که باید بدانها گرایید آشنایند. زیرا برای تسمیهی همهی آنها قبلاً واژهها و اصطلاحات معادل در زبان تورکی موجود است. وی سپس معادل چندین واژه و اصطلاح دینی اسلامی در تورکی قرن دوازده میلادی را میدهد: تنگری (تانری، خدا)، ایدی (اییه، خداوندگار)، الغ تنگری (اوُلوُ تانری، خداوند بزرگ)، بیات (بایات،ایزد)، یلافج (یالاواج، رسول)، سافچی (ساوجی، پیغمبر)، بوُ آژون (این جهان)، اوْل آژون (آن جهان)، الغ گون (اولو گون، روز قیامت و یا بزرگ)، اوچماق - اوچماخ (بهشت)، تموغ - جموغ (دامو، جهنم)، سکیز اوچماخ (هشت بهشت)، یتی تموغ (یئدی دامو، هفت دوزخ)، ساقیش (حساب).
در بارهی کتاب: فخرِ مدبّر، کتاب «شجرهی انساب» را در دههی آخر قرن دوازده میلادی، در سالهای پیری و در طول دوازده سال تالیف و آن را به سال ۱۲۰۵ به قطبالدین آیبک از امرای تورک غوری تقدیم کرده است. از کتاب «شجرهی انساب» تنها یک نسخه به روزگار ما رسیده که بنا به دانشپژوه، در کتابخانهی چستر بیتی ایرلند تحت شمارهی ۳۶۴ نگهداری میشود. گویا عکسی از این نسخه در کتابخانهی مینوی موجود است. متن کامل و انتقادی - تصحیح شدهی این اثر بسیار مهم به لحاظ تورکیشناسی و تاریخ و زبانشناسی تورک، تاکنون منتشر نهشده است. سِر ادوارد دنیسون رآس، رئیس مدرسهی السنهی شرقی لندن، متن تصحیح نهشدهی «شجرهی انساب» فخرِ مدبّر (به استثنای شجرهنامه) را به همراه مقدمهی تصحیح شدهی آن را با عنوان اشتباهدار «تاریخ مبارکشاه مروروذی اندر احوال هند» در سال ۱۹۲۷ میلادی در لندن منتشر کرده است[2]. (دنیسون راس «محمد بن منصور معروف به فخرِ مدبّر و معروف به مبارکشاه» را با شاعر و نویسندهی خراسانی دیگری بنام «فخرالدین ابوسعید مبارکشاه بن الحسن المروروذی (مروردی) ملقب به فخر خوارزمی و یا غوری»، که او هم اثری در بارهی انساب سلاطین غوری اما به نظم داشته، خلط کرده است).
در زیر بخشهایی از شجرهی انساب فخرِ مدبّر (طبق نشر سر دنیسون راس) مربوط به واژهشناسی، خطوط و موقعیت زبان تورکی را نقل کردهام. زیرنویسها و توضیحات داخل [] از طرف من اضافه شدهاند.
مئهران باهارلی
بخشهایی از شجرهی انساب، اثر محمد ابن منصور معروف به فخرِ مدبّر و ملقب به مبارکشاه – قرن ١٢ میلادی، در فضل و ارجحیت تورکان و برتریت زبان تورکی، اصطلاحات دینی تورکی و خطوط تورک:
.... پیغامبرِ علیه التّحیة و السّلام میفرماید که .... بهترینِ کارها میانه رفتن است و بدترینِ کارها مُحْدَث نهادن است .... هر که رسمِ نیک نهد چنان که آن را بهپسندند، هر که بر آن سنّت و رسم رَوَد هم چندان ثواب و مزد که آن سنّت به جای آرنده را باشد هم چندان ثوابِ آن سنّت نهنده را بَرَد .... و جملهیِ تورکان بدین خصالِ حمیده و سلطنت و کامگاری سرافراز و سَرْوَر گشتند، هر چند سرافراز و صاحبِ اقبال بودند. و جملهیِ تورکستان را بدین موهبت و مملکت فخر و مباهاتست.
و دیگر هیچ صنف از گروهِ کفر نیست که او را از کفر به اسلام آرند که نه او را به سویِ خانه و مادر و پدر و اقربا دل کِشان باشد. و مدّتی باید تا دل بر مسلمانی بهنهد و بسیار باشد که مرتدّ شود و به کفر باز گردد. مگر گروهِ تورک که چون او را به اسلام آرند، چنان دل بر مسلمانی بهنهد که از خانه و جای و اقربا بیش یاد نهکنند. و هرگز هیچکس نشان نهداده است که تورک از اسلام رجوع کرده است و مرتدّ شده و به کفر باز گشته.
سوال: دیگر اگر کسی پرسد که به چه دلیل عزّ و دولت به بخش نصیبِ تورکان است؟
جواب: معلومِ اهلِ عالَم است که هر جنس از اصنافِ خَلْق که هست، تا در میانِ اهل و عشیرت و شهر خویش است عزیز و مکرّم باشد و چون در غربت و ولایتِ غربت افتد خوار و ذلیل و بی حرمت گردد. مگر گروهِ تورک که حالِ ایشان بر ضدِّ این است که چون در میانِ اقربا و ولایتِ خویش باشد، یکی از اعدادِ تورکان باشد و بسی دستگاه و استظهارش نهبوَد. چون از ولایتِ خویش در مسلمانی افتد، هر چند از خانه و اقربا و ولایت خود دورتر افتد قدر و قیمت و بهایِ او زیادت گردد و امرا و سپهسالاران شوند.
و دیگر از دورِ آدم علیه السّلام تا امروز هیچ بندهیِ درم خریده پادشاه نهشده است مگر تورک. و از مَثَل و سخنانِ افراسیاب - که پادشاهِ تورکان بوده است، از حدّ بیرون کاملعقل و صائبرای و بسیاردان بوده است - این است که «مَثَل تورک همچون دُرّی است که در صدف و دریا باشد. هر چند در مسکنِ خود است بی قدر و قیمت باشد. چون از صدف و دریا بیرون افتاد، بها گیرد و قیمتی گردد و زینتِ تاجِ پادشاهان و زیور و پیرایهیِ گردن و گوشِ عروسان شود».
و اگر تورکان را هیچ درجه و شرفی و منزلتی نیست همین فخر و مباهات بسنده باشد که مَلِکِ اسلام عَزَّ نَصَرَهُ تورک است. و تورکان و تورکستان بدین سبب بر اهلِ عالَم ترجیح دارند. ایزدِ تعالیٰ همیشه مَلِکِ اسلام را از عزّ و اقبال و دولت و عمر و مُلْک و سلطنتِ مملکت برخوردار گرداناد!
و جز این خصائلِ پسندیده و اخلاقِ حمیده، چند آداب و محاسنِ دیگریست که تورکان بر اهلِ عالم ترجیح و فضل و سرافرازی دارند.
یکی آن است که از ممالکِ رویِ زمین هیچ ولایت از تورکستان بزرگتر و عریضتر و بسیطتر نیست. و از سویِ مشرق سرحدِّ ولایتشان چین است، و از سویِ مغرب حدِّ تورکستان تا روم پیوسته است، و از جانبِ شمال حدِّ تورکستان سدِّ یاجوج و ماجوج است، و از جانبِ جنوب کوههایِ هندوستان که در آن برف بارد. و حدودِ تورکستان این است که یاد کرده آمد.
و چیزهایِ
عجایب و ظرایف و غرایب که از تورکستان خیزد و به اطرافِ عالَم بهبرند و به قیمتِ
بسیار بهفروشند سخت بسیار است. چون مشکِ تاتاری و تِبَّتِی و خُتَنِی و جامههای
قیمتی از خطائی و چینی و بهرمان[3]
و والایِ[4]
تورکی، و از موئینه[5]
چون قندوز[6]
و روباه و یلغاری[7]
و برطاسی[8]
و سمّور[9]
و سغور[10]
و قاقم[11]
و سنجاب و غژغا[12]،
و دیگر خدنگ[13]
و توُز[14]
و ختو[15]
و سقاق (؟) و باز و شاهین و یشم[16]
و اسپان خیارهیِ[17]
قیمتی و اشتران بیسراک[18]
و بُختی[19]
و جنگلی[20]
که مثلِ آن در جهان نهباشد.
و در تورکستان ولایتی است که آن را تُنگت [تونقوت] خوانند که هر که یک خروار جامهیِ کرباسین آن جا بَرَد، یک خروار نقره بیرون آوَرَد، و یک نیمه خان را دهد که بی دستورییِ خانِ تورک کس آن جا نهتواند رفت. و در زیر دستِ ولایتِ سُغد [سوغد] کوهی است که آبِ آن به سمرقند [سهمیزکهند] آید. در آن کوه مَعدنِ نقره و زر و فیروزهیِ بانفط (؟) است و هم در آن کوه مَعْدَنِ آهن و سرب و سیماب و نوشادِر خالص و زاگ[21] است که در اطرافِ عالم بهبرند.
و در ولایتِ تَغُزْ غُزْ [دوقوز اوغوز] که اصلِ تورکان است پادشاهی است که بر بامِ قصر او تنورهیِ زرّین است نیک بلند. به انواعِ جواهر مرصّع کرده و از پنج فرسنگی این تنوره پیدا باشد و طائفهای از آن ولایت آن تنوره را پرستند. و هر پادشاه که در چین باشد او را طاعت دارند و چین را هم از تورکستان دارند.
و در ولایتِ تورکستان بیشهای است که آن را بیشهیِ لَوْرَه خوانند و مردمانِ آن وحشیاند. با هیچ کس نیامیزند و بازرگانانی که آن جا روند کالا و قوماشی که بابتِ آن ولایت باشد بهبرند و در صحرایی که از قدیم باز آن جا خرید و فروخت کنند و بهنهند و خود دورتر روند. آن مردمانِ وحشی هم قوماشی که دارند بیارند و نزدیکِ آن قوماشِ بازرگانان بهنهند. اگر سوداشان مقارب باشد، از آنِ خود بهنهند و از آنِ بازرگانان بهبرند. و اگر مقارب نیفتد از آنِ خود بهنهند و از آنِ بازرگانان برگیرند و از قوماشِ خود دورتر نهند و خود بهروند. چون بازرگان از دور بهبیند بهرَوَد و چیزِ دیگر بر آن قوماش نهد و دورتر رَوَد. باز هم آن مردمِ وحشی بیایند، اگر مقارب بینند از آنِ بازرگان برگیرند و بهبرند و از آنِ خود بهگذارند. بازرگان آن گاه بهرَوَد آن قوماش برگیرد. و البته با یکدیگر همسخن نهشوند و هم بر این جمله خرید و فروخت کنند.
و از آن پیشتر بیشهای دیگر است پُرِ درختانِ میوهدار و در آن میان هم مردمانِ وحشیاند و هیچ جامه نهدارند و مویهایِ ایشان چنان انبوه و دراز باشد که بدان موی خویشتن را تمام بهپوشانند. و از آن جا پیشتر بیشهای است پُرِ درختانِ میوهدار و از هر دو بیشه انبوهتر و در آن بیشه جیحونی است غرقاب. جملهیِ مردان بر یک نیمهیِ آب باشند و جملهیِ زنان بر دیگر نیمه. و شبی است در سالی معیّن که آن زنان از آن آب بهگذرند و به نزدیکِ مردان روند و با یکدیگر باشند و هیچ کس را زنی یا شویِ معیّن نیست. با هر که خواهند گرد آیند و همچنان ایستاده چون ستوران مباشرت کنند و دیگر روز از آب بهگذرند و به جایِ خود بهروند. و جز آن یک شب در سالی هیچ مردی را دست نهدهند. و اگر مردی از آن آب بهگذرد و به سویِ ایشان رَوَدْ، به دندان و ناخن او را پاره پاره کنند و بهکُشَنْد. و معیشت و خوردنییِ ایشان از آن میوهیِ بسیار است و از جهتِ زمستان از آن میوهیِ خشک ذخیره کنند و در سُمچها[22] روند و تا برف بر نهخیزده بیرون نیایند.
و اهلِ تورکستان هم در شهرها باشند و هم در بیشهها و هم در صحراها. آن که در شهرهایند کِشْتْ و کشاورزی کنند و رز و باغ دارند. و آن که در صحرایند اسب و شتر و گاو و گوسپند دارند و معیشتِ ایشان از شیر و دوغ و جُغرات[23] و گوشت باشد. و جایی هست در زمستان که برف کم افتد و در تابستان چنان گرم باشد که در سُمْچها خزند. و ماران هم در میانِ آدمیان خزند، از گرما و هیچ کس را زیان نهرسانند.
جملهیِ تورکستان سَرد سِیل (سیر؟) است. که اگر بر مَثَلْ، چلیپا بر یکدگر وصل کنند و به خونِ حیّضِ[24] دختری که اوّل شده باشد بیالایند و بر سرِ چوبی کنند در صحرایی و مشتی خاک براندازند همهیِ جهان تاریک شود و خاک باریدن گیرد. تا آن سنگها فرو نهگیرند و نهشویند و جائی پنهان نهکنند آن تاریکی و خاک باریدن کم نهشود و جهان روشن نهگردد.
و دو سنگِ دیگر است که آن را هم بر شکلِ چلیپا بهسازند و با یکدیگر وصل کنند و در صحرا بر سرِ چوبی کنند و به خونِ زنی که زجه[25] شده باشد بیالایند و مشتِ آب براندازند. در وقتِ ژاله باریدن گیرد و رعدهایِ سهمناک زند و اگر درین میان کفچهیِ آتش براندازند صاعقهیِ هَوْل پیدا آید و رخش افتادن گیرد؛ تا آن سنگها فرو نهگیرند و نهشویند آن صاعقه کم نهگردد. و بیشترِ جادوانِ استاد را این سنگها بهباشد. و عجایب و غرایبِ زمینِ تورکستان سخت بسیار است. این قدر بسنده باشد تا کتاب مُطَوّل نهگردد.
و خزریان بیشتر جهودانند. زمستان در شهرها آیند و تابستان در صحراها روند و ایشان را کِشْتْ و کشاورزی و مواشییِ بسیار باشد. و روسیان در جزیرهها باشند و کِشْتْ و کشاورزی نهدارند و پیوسته به نازند و از صقلابیان بَرْده گیرند و بهفروشند و به غارتِ مقیم کالا و غَلّه برند و معیشت از آن دارند. و هر پسری بهزاید شمشیری در پهلویِ او نهند که چون بزرگ شوی کسب از این خواهد بود. و طائفهای از ایشان مرده را بهسوزند و طائفهای از ایشان ایستاده در گور کنند.
و اهلِ تورکستان، خارجِ مسلمانان، سه گروهاند: جهودان، و ترسایان، و موغان و بوتپرستان. و بیشتر از ایشان ذاتِ حضرتِ باری عَزَّ اسْمُهُ را بهشناسند. و پیغمبران را و آنچه بدان بهباید گروید همه را بهدانند، اگرچه بدیشان نهگروند. که اگر نهشناختندی، نامهاشان نهدانستندی. چنان که خدایِ عَزَّ اسْمُهُ را «تنگری» گویند. و خداوند را «ایدی» و «اُلغ تنگری». ایزد را «بَیات» گویند. و رسول را «یلافج». و پیغمبر را «سافچی». این جهان را «بو اژون» و آن جهان را «اول اژون». روز قیامت را «اُلغ گون» یا روز بزرگ. بهشت را «اوچماق» و «اوچماخ». و دوزخ را «جموغ» و «تموغ». «سکیز اوچماخ» هشت بهشت و «یتی تموغ» هفت دوزخ و «ساقیس» حساب. این است که بدان نهباید گروید که کافرانِ تورکستان بدانند.
و چند چیزِ دیگر است که بدان هم [تورکان] بر دیگر مردمان ترجیح دارند. یکی آن است که بعد از لغتِ زبانِ تازی، هیچ سخنی و لغتی بهتر و با هیبتتر از زبانِ تورکی نیست. و امروز رغبتِ مردمان به زبانِ تورکی بیش از آن است که در روزگارهایِ پیشین. بدان سبب که بیشترِ امیران و سپهسالاران تورکاناند و دولت به ایشان است و نعمت و زر و سیم در دستِ ایشان است. و جملهیِ خلائق را بدان حاجت است. و اصیلان و بزرگان و بزرگزادهگان در خدمتِ تورکاناند و از دولتِ ایشان آسوده و مستظهر و با حرمتاند.
و دیگر تورکان را کتاب و خطّ است، و سحر و نجوم بهدانند، و فرزندان را خطّ بیاموزند. و خطّشان دو گونه است. یک نوع «سوغْدی» است و یک نوع «تغز غزی».
اما «سوغدی» را حروف بیست و پنج بیش نیست و سه حرف است که در خطّ ایشان نیاید: ضاد، ظا، غین. و از راست سویِ چپ نویسند و حرفشان بیشتر با یکدیگر نهپیوندند و شکل حروف این است: ا ب ج د ه و ز ح ط ی ک ل م ن س ع ف ص ق ر ش ت ث خ ذ. و لفظّ حروفشان به الفی زیادت گویند. برین جمله: ا با جا دا ها وا زا حا طا یا کا لا ما نا سا غا فا صا قا را شا تا ثا خا ذا. و این حروف را ترجمه حاجت نیست، چو پدید است که کدام است. و این کتابت بیشتر با یکدیگر نهپیوندد و نام ایزدِ تعالی را چنین نویسند: «که عٮں وعٮ».
و خطّ «تغز غزی» و کتابت به نامِ یزدان حروفشان برین جمله هست و بر بیست و هشت حرف بیاید و از سویِ راست به سویِ چپ نویسند و با یکدیگر نهپیوندد. و شکلِ حروف برین صورت است که نوشته آمد. برین ترتیب. اصل: ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و ه لا ی. بسم الله الرحمن الرحیم چنین نویسند: [.....]
و «خزریان» را هم خطّ است و این خطّ به روسیان منسوب است. و طائفهای از روم که بدیشان نزدیکاند بدین خطّ نویسند و ایشان را «روم روس» خوانند. و از سویِ چپ به سویِ راست نویسند و حروف با یکدیگر نهپیوندد. و حروفِ ایشان بیست و یک حرف بیش نیست. برین جمله: ن م ل ک ی ط ح ز و ه د ج ب ا ث ت ش ر ق ف ع س. و این طائفه از خزریان که این خطّ نویسند جهودانند.
و تورکان را نیز نظم است از قصیده و رباعی. رباعیای آورده شد تا معلوم گردد که موزون است و معنیدار. بیت:
وعده بیروسن نواجون کلماس سن [وعده وئرهسین، نه اوچون گهلمهزسین؟]
سوز یلغانی نی مانینک بیلا قویماس سن [سؤز یالانینی (؟) مهنیم بیله قویمازسین]
یوزونک کون و ساج تون قرا کورماس سن [یوزون گون و ساچ دون قارا، گؤرمهزسین]
عشقیندا قرارسیز ای عجب بیلماس سن [عشقینده قرارسیز، ائی عجب بیلمهزسین]
چون وعده کنی، چرا نه آئی بر یار؟
گفتار دروغ پیش من بیش میار
رویت روزست، موی همچون شب تار
در عشق تواَم به روز و شب نیست قرار
و تورکان را قبایل سخت بسیار است و بیشتر در صحراها باشند و خرگاه [خهرگه] دارند و بر یک جایگاه به سببِ مواشی مقام نهکنند، مگر زمستان که صحراها را برف گرفته باشد. اگر کسی خواهد که تمامِ قبایل را بهداند هرگز میسّر نهشود. اما آنچه نیک معروف است، از هر یک چند قبیله شده است، این است که نامهایشان آورده شد:
تُرک [تورک]، یمک [ییمهک - کیمهک – کیماک؟]، قیرقیز، قَرْلخ [قارلیق]، جگِل [چیگیل]، اَنْمُر، خرلُخ، قِنِق [قینیق]، یاغِیٖ، سالوُک [سالتوق؟]، خَلج، اُغُز [اوغوز]، خطا [قاتا]، غایِ [قایی]، اوُرس [اوروس]، قَی، اوراَن، ٮُخسی [توْخسو]، تِبَتْ، قَراتِبَت، صُقلای، کِمجی، کیمَاک، خَزَر [خهزهر]، قراخَزر [قاراخهزهر]، خَفجاق [قاپجاق، قیپچاق]، اَلْتی، کُجات، بِجِنک [پئچهنهک]، اغُول، سَتِق، سوُتُق، تَتَار [تاتار]، قراتتار [قاراتاتار]، قِنقِلی [قانقلی، کانگلی]، باَرغو، غُز، قراغوُر [قاراغوز، قاراگؤز؟]، تَغُزغُز، یَغما [یاغما]، ارَاکُن، قَیقْ، صَلْغِر [سالغیر، سالور]، یَزْغِرْ [یازغیر-یازیر]، روُکُر، بَایَنْدُر [باییندیر]، الایَنْدُلِیق [آلایونهتلی]، اُغور [اوقور]، تُغرَق، بَیات [بایات]، توُتُرغَا [دودورقا]، دوجِیرَان [دویوران]، سُوِیق، یَبَاغوُ، افشار [آوشار]، بکرِز [بگدوز]، بَکْدَلِی [بیگدیلی]، اِقَبآ، اَتْقوُق، لُعُزتَرا، اُرُل، لَرتِلک، بَاسمِیل، ال بَرسخان.
و این خاصیتِ اشیا و چیزهایِ غریب و شرح دادنِ رسوم و ولایتِ تورکستان بدان آورده شد تا جهانیان را معلوم گردد که تورکان بدین خصائص بر دیگرِ طائفه ترجیح دارند. و نامِ قبائلِ تورکان بدان جهت نوشته آمد که اگر این جملهیِ قبائلِ از محاسن و محامد و خصالِ حمیده و اخلاقِ پسندیدهیِ این مَلِکِ عادلِ غازی، مجاهدِ کریم عَزَّ نَصَرَهُ بدانندی، از سر قدم سازندی، و به خدمتِ این بارگاهِ [بارقا] معظّم که قبلهیِ محتاجان عالَم است به رغبت بیایندی، و شرفِ دستبوس حاصل کنندی، و چشم را به جمالِ همایونِ وی روشن گردانندی که گوئی آفتابِ سعادت از جبینِ مبارکِ وی میتابد و ماهِ با ضیا از وجناتِ زیبایِ او میدرخشد. چنانکه شاعر گوید، شعر:
الشمسُ تطلع من اَسَرَّة وَجهه
والبدرُ تطلعُ من خِلال قبائه
و واجب کند که جملهیِ ملوک تورکستان کمرِ بندهگی بر میان بندند و خدمتِ درگاه [دهرگه] اینِ مَلِکِِ معظّم کنند و عتبهیِ مبارک و سُدَّهیِ قصرِ همایون و بارگاهِ [بارقا] میمون او را بالینِ خود سازند و به تشریف و تازهگی و اقطاع و تربیت بر جملهیِ ملوکِ عالم مفاخرت نمایند و خویشتن را معلوم گردانند که در شجاعت و فرزانهگی و مبارزت و مردانهگی تا آن حدّ است که اگر رستم زنده بودی به غاشیهدارییِ او مفاخرت نمودی و اگر اسفندیار در حیات بودی به رکابدارییِ او مباهات کردی. تا بدیدندی که اگر روزی مَلِکِ اسلام در میدانِ معرکه که جایگاهِ صفدران و جهانگیران و مُلْکستانان و جانربایان است در رَوَد و با خصم مقابل شود، و اگر خواهد از تیغِ برّان یک بدن را دو شخص کند، و اگر خواهد به بیلکِ [بیلهک؟][26] پرّان دو تن را یک تن کند، و اگر ناچخ [ناجاق] به دست گیرد هنوز اشارت نهفرموده باشد که سرِ عدو از تن جدا و میان دو نیم گشته باشد. چنانکه شاعر گوید، بیت:
خیالِ تیغِ تو اندر میانِ توست بدر
عدویِ دولت و دین را زند میان به دو نیم
رباعی
خسرو تیری که در شبِ تار زَنَد
بر سینهیِ مور و دیدهیِِ مار زَنَد
خواهد که همان تیر دگر بار زَنَد
پیکانِ دوم بر سرِ سوفار[27] زَنَد
و اگر نیزهیِ اژدها شکلِ مارْ پیکر را موسیوار در کفِ مبارک گیرد، نزدیک است که مویِ گره زده را به نوکِ سنان به گشاید. و اگر بر خصم حمله بَرَد که چون کوهِ گران باشد، چون کاهِ سبک بردارد. و اگر گرز به دست گیرد و بر خصمی فرود آید اگر به مثل چون سنگِ صخره است چون ریگ روان شود. و اگر چوگان به دست گیرد بَدلِ گویِ کُرهیِ زمین را از ایران به توران اندازد. و اگر دنبالِ خصمی مَرْکَبِ براقْ [باراق] شکل را برانگیزد، اگر به مَثَل بادِ صرصر است به تکِ اوّل به کمندش بگیرد. و صد هزار گونه لعب و هنرِ دیگر دارد. چنانکه شاعر گوید، بیت:
کمر بندد که تا مُلْکی بهگیرد
کمان خواهد که تا سدّی گشاید
بهمانَد این اثرها تا قیامت
که او در دین و دولت میفزاید
پایان نقل قول
نوت:
درگاه، بارگاه، خرگاه: هر سهی این کلمات تورکی هستند. درگاه: تیرگه – دیرگه - دهرگهDerge از فعل تیرمهک - دیرمهک – دهرمهک، محل تجمع و گردهمایی؛ بارگاه: بارقاBarqa ، از فعل بارماق – وارماق، محل حضور و باشندهگی و تشریففرمایی، خرگاه: خهرگهXerge ، از بن گهر به معنی چادر بزرگ و اوتاق خان.
افراسیاب، رستم: این نامها و بسیاری دیگر از نامهای تورانیان که در شاهنامهها آمده، تاجیکی – دری – فارسی نیستند، آلتاییک هستند. افراسیاب محرف یک نام تورکیک، رستم محرف یک نام چینی (و سهراب محرف یک نام عربی) است. در بارهی ریشهی تورکیک – چینی – آلتاییک این نامها، همچنین ریشهی عربی نام سهراب و .... مقالهای در سؤزوموز منتشر خواهم کرد. مئهران باهارلی
برای مطالعهی بیشتر:
Bosworth, C. E. “Fakr_E Modabber”, Encyclopedia
Iranica, Volume IX.
http://www.iranicaonline.org/articles/fakr-e-modabber
نویدی
ملاطی، علی. بحثی در باب بحرالانساب مبارکشاهی و مولف آن.
http://www.ensani.ir/fa/content/333217/default.aspx
E. Denison Ross, “The Genealogies of
Fakhr-ud-dín, Mubárak Sháh” in ʿAjab-nāma: A Volume of Oriental Studies
Presented to Edward G. Browne on His 60th Birthday, ed. T. W. Arnold and R. A.
Nicholson, Cambridge, l922, pp. 392-413.
Arabic tr. and comm. by Ṯ. Moḥammad ʿAlī as Ṣafaḥāt
maṭwīya men taʾrīḵ al-Eslām: taʾrīḵ Mobārakšāh fī aḥwāl al-Hend, Cairo,
1991.
Abdus-sattar Khan, “Fakhr-i-Mudabbir,”
Islamic Culture 12, 1938, pp. 397-404. A. S. Bazmee Ansari, “Iltutmish,”
in EI2 III, pp. 1155-56.
A. Validi, “On Mubarakshah Ghuri,” BSO(A)S
6, 1930-32, pp. 847-58.
Tarihi Fahreddin Mubarek Şah / Fahreddin Mubarek Şah
; çeviren Abdurrap Yelgar ; yayına hazırlayan Sir E. Denison Ross.
https://kutuphane.ttk.gov.tr/details?id=359562&materialType=TR&query=Ross%2C+Denison.
پورجوادی،
نصرالله، رحیق التحقیق، فخرالدین مبارکشاه مرورودی، نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۱
حبیبی،
عبدالحی. آداب الحرب و الشجاعه. آریانا، سال ششم، ش هفتم. ۱۳۲۷
مبارکشاه محمد بن منصور. آداب الحرب و الشجاعه، مقدمه و تصحیح سهیلی خوانساری، انتشارات اقبال. تهران. ۱۳۴۶
[1] کوپریلی زاده محمد
فؤاد - قلاسیق تورک نظمنده «رباعی» شکلنڭ اسکیلگی (کیلاسیک تورک نظمینده رباعی
شکلینین اهسکیلییی)
Köprülüzâde
Mehmet Fuat. Kilasik Türk Nazmında Rubâi Şeklinin Eskiliyi
[2] تاریخ فخرالدین مبارکشاه مروروذی اندر احوال هند/ از روی
نسخهی یگانه به سعی و تصحیح اقل العباد ادورد دنیسون روس رئیس مدرسهی
السنهی شرقیه در لندن، لندن ١٩٢٧
http://files.tarikhema.org/pdf/ejtemaee/Tarekh_fakhroden_sah.pdf
https://fooji.ir/wp-content/uploads/2019/03/tarikh-fakhrodin-mobarakshah.pdf
Ta'rikh-i Fakhru'd-Dín Mubáraksháh
https://catalog.hathitrust.org/Record/011590192?type[0]=title&lookfor[0]=mubarak%20shah&ft=
[3] بهرمان: پارچهی ابریشمی رنگین.
[4] والا: نوعی پارچه و یا پوشش ابریشمی نازک،
والاباف: بافندهی والا
[5] موئینه: حیوانات مودار مانند پرطاس و سنجاب و
قاقم
[6] قندز، قندوز، قوندوز، قندس، کندس، کندز، گوندوز، ... کلمهای
تورکی، سگ آبی در تورکستان، پوست آن که سلاطین پوشند و کلاه نیز سازند، کنایه از
شب تاریک
[7] شاید صحیح آن بلغاری است: منسوب به تورکان بولغار
- بولقار و سرزمینشان
[8] برطاسی: کلمهای تورکی، پرتاسی، پرطاسی، پوست
روباه
[9] سمور، سمیر: کلمهای تورکی، جانوری گوشتخوار شبیه روباه. از
پوستش پوستین و کلاه سازند و پوست مذکور را نیز سمور گویند
[10]سوغور، سوویر، هیویر،
سیغیرغان، سئوئر: کلمهای تورکی، روباه تورکی، شغار و راسو، نوعی از خرگوش شبیه
مارمولک که از پوست آن برای ساختن کوت بارانی استفاده میشود. غیر از سغر (اشغر،
اسغر، سغرمه، سغرنه، سکرمه، سکرنه، سَکر، سُکر) تورکی به معنی نوعی کیرپی کوهی،
خارپشت کلان است.
[11] قاقم، قاقیم: کلمهای تورکی، جانوری گوشتخوار شبیه سمور و به
اندازهی گربه، با پاهای کوتاه، دُم دراز، و پوست نرمِ زرد یا قهوهای که زیر گردن
و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست میکنند. کنایه از روز
[12] غژگاو، غژغاو، غژغا، غژگا، کژگاو، کژگا، کژغاو: گاو خطایی، نوعی
از گاو در کوهستان مابین ختا – خاتای – خیتای و هندوستان که از دم آن پرچم عَلَم و
مگس ران سازند
[13] خدنگ، قادانگ، قاذانگ: کلمهای تورکی، همریشه با قازیق و
قاداغان، درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب و مانند
آن میساختند؛
تیر راست و بلندی که از چوب این درخت میساختند. شاید هم خدنگ به اشتباه و به
جای «فنک» نوشته شده است. فنک: قارساق، پستانداری گوشتخوار و کوچکتر از روباه
با گوشهای دراز و پوست قرمز و پوست این جانور که برای دوختن لباس استفاده میشود
[14] «توْس»، توز، توژ، توس،
توج: کلمهای تورکی – موغولی به معنای پوست درخت
خدنگ، پوست درخت خوُش – غوُش؛ درخت غان، درخت غوشه. این واژه از ازمنهی قدیم به
زبانهای ایرانیک از جمله فارسی وارد شده و در شاهنامهی فردوسی هم به کار رفته و
از آن طریق وارد زبان عربی و به صورت توج معرّب شده است. کلمهی «توس» در کتاب دهده
قورقوت در ترکیب «توْزلوُجا» (آغجا توزلو قاتی یاییم) به معنی پوستهی درخت قایین
که برای محکم کردن کمان به قبضهی آن پیچیده میشود به کار رفته است. بون توس به
معنی چوب مرتبط با کلمات «توْساق» (نوعی درخت که چوب سخت و قرمز رنگ آن در بناها
به کار میرود)، «توْسماق» (کوندهی درخت)، «توْستاق» (سهپایهی چوبی)؛ همچنین
«توسقور»، «توسخوقور» در زبان موغولی به معنی بوشقاب و سینی (چوبی؟)، ... است.
توس در ریشهیابی کلمهی تورکی استکان به صورت توستاقان (توس + تاقان) هم مطرح
شده است.
ریشهشناسی
کلمات تورکی سماور، استکان، تپسی؛ کلمات چینی قوری، چای، فنجان، سینی؛ و کلمات غیر
فارسی نعلبکی و قند و شکر و کتری و قهوه و ....
[15] ختو، خاتاو؛ کلمهای تورکی. دندان، استخوان، یا شاخ بعضی حیوانات،
مانند کرگدن و بالِ قطب شمال که از آن اشیایی از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک
دیگر میساختند. همچنین خاتا (خاداق، خاداک، هاداق،... Khadag, Khadak, Khata, Hadag) نام یک نوع شال ابریشمی آیینی
چهارگوش در میان موغولها بود که به همراه هدایا به عنوان سمبول احترام و دعوتیه
قبل از مراسم آیینی فرستاده میشد.
[16] یشیم، یاشیم: کلمهی تورکی همریشه با یاشیل. سنگی شبیه عقیق یا
زبرجد به رنگهای مختلف سفید، کبود، و سبز تیره
[17]خیارة، خیاره: هر چیز
بسیار ظریف و لطیف و گزیده. مقابل رذاله
[18] بیسراک: کلمهای تورکی، شتر جوان پرقوت، شتری جوان که مادرش ناقهی
عربی و پدرش دوکوهان باشد
[19] بوختی: کلمهای تورکی، شتر قویهیکل، شتر
دوکوهانه، نوعی شتر تنومند و سرخرنگ بومی تورکستان
[20] جنگلی: در اینجا به معنی وحشی، شاید صحيح آن
چگلی باشد به معنی منسوب به تورکان چگل – چیگیل در تورکستان و سرزمین آنها
[21] زاگ، زاج: جوهری معدنی مانند نمک
[22] سمج، سمچ، سومچ: کلمهای تورکی، نقب و حفره در زیر زمین یا در کوه
برای درویشان و فقیران یا گوسفندان
[23] جغرات، چغرات: کلمهای تورکی، محرف یوغورت. به لغت سمرقند ماست و
معرب آن سقرات، صقرات، صغراط است
[24] رگل، طمث، قاعدهگی
[25] زاج، زن نوزا
[26] بیلهک: کلمهای تورکی، نوعی تیر، چاتال تهمرهنلی اوخ
[27] سوفار. دهان تیر که چلهی کمان را در آن بند
کنند
No comments:
Post a Comment