Friday, March 16, 2018

اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی: مشروطیت ایران نتوانست کم‌ترین اثری از نیک‌بختی را به یادگار بگذارد

اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی:

مشروطیت ایران نتوانست کم‌ترین اثری از نیک‌بختی را به یادگار بگذارد

 

مئهران باهارلی


اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی - آلجای سوباتای‌لو افشار ارومی (تابستان ۱۸۹۶-آوریل ۱۹۷۹) متفکر تورک، از پیش‌گامان و نظریه‌پردازان حرکت فمینیسم، و یکی از نخستین تورک‌گرایان در تاریخ معاصر ایران است. در شماره‌ی ٤٩ سال ٢ جریده‌ی شفق سرخ منطبعه‌ی طهران، سال ١٣٠٢ شمسی (١٩٢٣، دو سال پیش از سقوط دولت تورک قاجاری) مقاله‌ای از وی با نام معارف در ایران چاپ شده است. این مقاله که در پاسخ به پنج سوال دبیر نشریه (١-ایدئال ما چیست؟ ٢-چه می‌خواهیم؟ ٣-چه باید به‌‌خواهیم؟ ٤-از چه راه و از کی باید به‌خواهیم؟ ٥-وحدت ایدئال آمال را آیا می‌توان در جامعه ایجاد نمود، به شرط سرعت عمل؟) تالیف شده، از جهت آشنائی با افکار و آرای اولجای سوباتای‌لی افشار در آن مقطع و کلا تورک‌گرایان آن دوره، دارای حائز اهمیت است.

در این مقاله اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی – بدون بردن نام - از مکتب فکری گه‌نج عوثمان‌لی‌لار - ژؤن تورک‌له‌ر مدافعه نموده، به تبلیغ اصول نظام کمالیستی تورکیه به عنوان یک مصلح منور پرداخته است. دلیل نشر مقاله‌ی اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی در تبلیغ اصول نظام کمالیستی در نشریه‌ی شفق سرخ آن است که شفق سرخ در اثنای ادعای رضاخان مبنی بر اعلام جمهوریت در ایران به حمایت کامل از رضاخان و ایده‌ی تأسیس جمهوری ایران پرداخت. در این دوره این نشریه از پیش‌آهنگان معرفی اولگوی کمالیستی جمهوری تورکیه به ایرانیان بود.

 

سول‌دا اولجای سوباتای‌لی آفشار و اوغلو تامقاچ آفشار، ساغ‌دا توران آفشار و قیزی آلانقو آفشار اوستاج‌لی. جمشید خان سوباتای‌لی آفشار اورومی مجدالسلطنه‌نین قیزلاری و تورون‌لاری

Solda Olcay Subataylı Afşar ve oğlu Tamqaç Afşar. Sağda Turan Afşar ve qızı Alanqu Afşar Ostaçlı. Cemşid Xan Subataylı Afşar Urumi Mecd üsSeltene’nin qızları ve torunları


اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی پیروی مکتب فکری «گه‌نج عوثمان‌لی‌لار» و «ژؤن تورک‌له‌ر»

خط اصلی افکار مطرح شده توسط اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی در این مقاله، مکتب فکری «گه‌نج عوثمان‌لی‌لار» (عوثمان‌لیان جوان) و «ژؤن تورک‌له‌ر» (ژون تورک‌ها) است. گه‌نج عوثمان‌لی‌لار نسل اول روشن‌فکران عوثمان‌لی بعد از دوره‌ی تنظیمات (اصلاحات عوثمان‌لی) و تحصیل‌کرده در غرب هستند که پیش‌گام مودرنیزاسیون امپراتوری عوثمان‌لی و انتگراسیون آن به نظام سیاسی و اقتصادی بین‌المللی بودند. «ژون تورک‌ها» نسل بعدی تربیت‌یافته توسط افکار اصلاحات اجتماعی «گه‌نج عوثمان‌لی‌لار» و سیاست‌های دولتی پشتیبان آن‌ها می‌باشند. تزهای اساسی متفکرین خط «گه‌نج عوثمان‌لی‌لار» و «ژؤن تورک‌له‌ر» که اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی هم در مقاله‌ی خود به شرح و دفاع از آن‌ها مبادرت می‌کند عبارت بودند از:

-لزوم رها کردن جامعه از ارزش‌های سنتی؛

-لزوم به حاشیه راندن نقش و تاثیر موسسه‌ی دین در جامعه که به زعم آن‌ها مانع اصلی در مسیر توسعه‌ی اجتماعی است؛

-نخبه‌گرائی و دوری گام به گام از دموکراسی (حاکمیت مردم)، به سبب آن که آن‌ها جامعه‌ی مشرق‌زمین را ناآگاه بر منافع و مصالح خود، اسیر موهومات و گرفتار سنن مانع توسعه می‌دیدند.

در تشکل باورها و جریانات گه‌نج عوثمان‌لی‌لار - ژؤن تورک‌له‌ر و کلاً تاریخ اندیشه‌ی معاصر سیاسی و اجتماعی تورک، هرچند افکار و آرای بسیاری از اندیش‌مندان و مصلحان اوروپائی مانند «امیل دورکهایم» موثر بوده، «گوستاو لوبون»[1] دارای جای‌گاه ویژه‌ای است. برجسته‌ترین ناشر افکار گوستاو لوبون در عوثمان‌لی، «عبدالله جودت قارلی‌داغ»، از موسسین «جمعیت اتحاد عوثمان‌لی» که بعدها به «اتحاد و ترقی» متحول شد است. (عبدالله جودت، هم‌چنین موسس و سردبیر نشریه‌ی «اجتهاد» عوثمان‌لی بود که مقالات و مصاحبه‌های تورکی «شیخ الاسلام قاجار تبریزی» - از برجسته‌ترین مدافعین تز «اتحاد اسلام» و از زمینه‌سازان تورک‌گرایی معاصر در ایران - را منتشر کرده است[2]). عبدالله جودت مترجم آثار بسیاری از متفکرین، فلاسفه و مولفین اوروپائی به تورکی عوثمان‌لی است. از جمله اثری از گوستاو لوبون که اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی متن تورکی آن را («روح الاقوام»، چاپ استانبول، مطبعه‌ی اجتهاد، ١٩١٣) در استانبول و تفلیس در نزد خواهر خود مستوره افشار خوانده و در مقاله‌ی خود نام ترجمه‌ی عربی آن «سر تطور امم» (السنن النفسیة لتطور الأمم، الدکتور جوستاف لوبون) را ذکر می‌کند. جالب توجه است که هم گوستاو لوبون، هم مترجم اثر وی به تورکی عوثمان‌لی عبدالله جودت و هم اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی هر سه به لحاظ تحصیلات طبیب بودند (آن دو پزشک، و اولجای افشار دندان‌پزشک بود).

وقوف اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی بر علم تاریخ و دیگر علوم عصر خود:

مقاله‌ی اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی نشان می‌دهد وی با دانش‌های روح‌شناسی و فلسفه و معرفت الاجتماع و منطق و علوم طبیعی آشنا و بر یافته‌های آن‌ها مسلط است. وی در نوشته‌ی خود از «داروین فیلسوف مشهور و بزرگ‌ترین ژئولوگ ادوار اخیره» و «روح‌شناس معروف فرانسه استاد معظم گوستاو لوبون» یاد می‌کند. ادعای وی مبنی بر تاثیر عوامل بیولوژیک - ماتریالیستی بر توسعه‌ی روحیه‌ی اجتماعی، برگرفته از افکار عبدالله جودت، ایضاً گوستاو لوبون و چارلز داروین است.

مباحثات و احتجاجات اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی در باره‌ی تاریخ مشروطیت ایران، تاریخ معاصر اوروپا، لنین و میکادو و آتاتورک و پتر کبیر و ناپلئون و نادر شاه افشار، و نیز هبوط رومنی‌های قدیم و سلطنت داریوش و ... نشان از وقوف وی بر تاریخ معاصر و باستان ایران و دنیا دارد. این خصلتی است که از پدر خویش جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی – مجدالسلطنه که یک مورخ و تاریخ‌شناس هم بود به ارث برده است.

لزوم تامین حقوق زنان حتی به زور و با قوه‌ی سرنیزه و شلاق:

اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی نه تنها مدافع حقوق برابر زن و مرد در عرصه‌های بنیادین اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و ... مانند حق تحصیل و انتخاب کردن و انتخاب شدن و دست‌مزد برابر و .... بود، به سبب برخی ویژه‌گی‌های جامعه‌ی ایران و هم‌چنین زنان، خواهان گذر از تساوی مکانیکی حقوق زنان و مردان، و اِعمال تبعیض مثبت بر له زنان در برخی از حیطه‌ها بود: «زن كه طالب تساوی حقوق با مرد است نباید تصور كند كه مجموع حقوق مرد و زن باید مطابق قواعد حساب باشد، نصف آن برای مرد نصف آن برای زن باشد... از آن جایی كه زن به واسطه‌ی اختصاصات تشكیلات بدنی خود در عالم حیات وظایف خاصه را عهده‌دار است كه عبارت باشد از تولید اولاد و تربیت نسل، لذا [علاوتاً بر حقوق برابر با مردان در عرصه‌های بنیادین] برای زن باید قوانین مخصوص وضع شود كه حقوق او را هم از حیث این كه زن است و هم از حیث این كه مادر است، محفوظ بدارد.»

مقاله‌ی اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی مستقیما در باره‌ی مسائل و حقوق زنان نیست، اما وی به عنوان یک متفکر و فمینیست تورک و عضو هیات رئیسه‌ی جمعیت روشن‌فکری نسوان وطن‌خواه در مقام‌های گوناگون مقاله‌اش به این مساله نیز اشاره می‌کند. حتی می‌گوید دلیل نوشتن این مقاله‌‌ - که چندان مشتاق آن نبود - آن است که این فراخوان برای نخستین بار عموم مرد و زن را به یک آزمایش فکری دعوت کرده و نیز به شکرانه‌ی این که (در سال‌های پایانی دوره‌ی قاجاری) دوئیت و بینونیت موجود بین زن و مرد در محیط ایرانی در حال مرتفع گردیدن است.

وی مساله‌ی برابری حقوق زنان و مردان را به درجه‌ای مهم می‌شمارد که می‌گوید شاید عدم معاشرت آزادانه‌ی مرد و زن باعث شده نوع ایرانی و محیط ایران قابلیت اجتماعی و مدنی شدن را نداشته باشد. از این‌رو در این مقاله وی خواهان اجباری شدن تحصیلات (مختلط) زن و مرد حتی به زور و با قوه‌ی سرنیزه و شلاق است.

غوغا و آشوب مشروطیت ایران منشاء هیچ تکاملی نشد:

تورک‌گرایان در دوره‌ی مشروطیت بسیار زود متوجه ماهیت و عمل‌کرد ضد تورک این حرکت شدند. آن‌ها درک کردند که هدف غایی گرداننده‌گان و رهبران اصلی مشروطیت ایران (بریتانیا و فرانسه و ارامنه و زرتشتیان و باستان‌گرایان و ازلیان و ....)، نه انجام اصلاحات اجتماعی و سیاسی و گسترش آزادی‌های دموکراتیک و نهادینه شدن قانون‌مندی، بلکه ایجاد هرج و مرج و آشوب و ترور و ... و زمینه‌سازی برای تضعیف و براندازی دولت تورک قاجار بود.

اولجای سوباتای‌لی افشار اورمی نیز در مقاله‌ی خود با اشاره به تاریخ هفده ساله‌ی مشروطیت ایران می‌گوید کومیسیون‌ها و کومیته‌ها و کونفرانس‌ها و شرکت‌ها که در آن هفده سال پی در پی تشکیل شدند، یکی بعد از دیگری محو و نابود گشتند، بی آن که کم‌ترین اثری از نیک‌بختی را به یادگار بگذارند. نتیجه‌ای که از پنج هزار کومیسیون سیاسی تشکیل شده در تهران، از صد تحصن انجام گرفته در سفارت‌ها و مسجدها، از دویست کونفرانس داده شده در دارالفنون، از دو هزار ناطق در روی منابر و توپ‌خانه و بهارستان، از چهار دوره‌ی مجلس شورا و از صد هزار مرده باد و زنده بادی که در اطراف آن‌ها گفته و شنیده شد، چیزی نبود جز «هیچ».

اعتراض به سرکوب و سانسور مطبوعات:

اولجای سوباتای‌لی افشار اورمی می‌گوید پس از هفده سال غوغا و آشوب مشروطیت، با حاکمیت دولت مشروطه (و پس از کودتای ١٢٩٩)، نه تنها «هیچ» بهبود و تکاملی در رفتارهای وزارت معارف حاصل نگردید، بلکه وضعیت مطبوعات بدتر شد. دولت مشروطه همان رفتاری را که هفده سال قبل وزارت معارف با دهخدا نویسنده‌ی صور اسرافیل می‌کرد، حالا هم با علی دشتی مدیر شفق سرخ می‌کند. تنها تفاوت این است که آن روز اقلاً نادانسته و یا به اکراه یک ایدئال مجهولی بنام مشروطه وجود داشت، در حالی که امروز آن هم از دست مردم گرفته و زیر پا گذاشته شده است.

روح مردم از جمهوریت و مشروطیت و آزادی و تجدد و تکامل خبری ندارد:

یکی از دروغ‌هایی که مشروطه‌طلبان آزربایجان‌گرا و ایران‌گرا پخش کرده و جا انداخته‌اند، شرکت آگاهانه‌ی مردمان ایران در انقلاب مشروطیت است. در حالی که در آن دوره نه تنها اکثریت مردمان ایران در جنبش مشروطیت ایران – به ویژه پس از مشاهده‌ی خصلت ضد تورک و ضد قاجاری و ضد اسلام آن شرکت نداشتند - بلکه روحشان از مفاهیم مشروطیت و جمهوریت و آزادی و تجدد و تکامل و ... بی خبر بود. دقیقا همین دو عامل است که جنبش مشروطیت را به یک حرکت مرتجع و زمینه‌ساز کودتای رضاخان - دیکتاتوری رضاشاه تبدیل کرد.

اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی نیز این حقایق را با صراحت تلفظ می‌کند. وی می‌گوید در تمام ایران، تهران و در تهران محلات شمالی و در محلات شمالی نیز یک عده‌ی معدود چند کلمه‌ از قبیل جمهوریت و مشروطیت و تجدد و تکامل و انقلاب را یاد گرفته‌اند که گاهی آن‌ها را برای ترسانیدن مستبدین و گاهی هم برای عوام‌فریبی به‌کار می‌برند. وگرنه روح اجتماعی مردم مرکز و ولایات با مقامات معنوی و حقیقت جمهوریت و مشروطیت و آزادی ابداً پیوند و رابطه‌ای ندارد. وی می‌گوید ایران عبارت از تهران نیست. وضع زنده‌گانی در دشتستان (اشاره به مناطق کویری فارسستان) و عراق و اورمیه وطن او به مراتب از حبشه و سودان و زنگبار سیاه‌تر و دل‌خراش‌تر است. حتی حالت روحی اهالی و کسبه‌ی محله‌ی پای قاپوق و جنوب تهران بسیار متفاوت از شمال تهران است. وی می‌گوید نه تنها در تمام قراء و قصبات و نقاط دوردست، حتی در تهران هم، هنوز آمال ملی و ایدئال اکثریت مردم پیدا کردن نان و گوشت است.

هیئت اجتماعی کنونی ایران هرگز در جهت مصالح خود حرکتی نخواهد کرد:

اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی می‌گوید توده‌ی ایرانی با آن خواص عقلانی و فقر علم و منطق و ضعف عقیده و مسلکی که دارد نمی‌تواند ایدئال روشنی داشته باشد. زیرا به حکم منطق، ملت بدون علم و یقین نمی‌تواند عقیده داشته باشد. بدون عقیده اراده‌ای در کار نخواهد بود، بدون وجود اراده، عمل و ایدئال هم طبعاً موضوعیتی نخواهد داشت. علاوه بر آن، روح جماعت و تجمع در ایران، نمی‌تواند منشاء اثرات مثبت باشد. حتی اکثریت هیئت اجتماعی کنونی ایران و بلکه نوع ایرانی امروزه دارای قابلیت اجتماع و حرکت جمعی نیست. آن روح اجتماعی که از تشکیل یک جلسه‌ی سه نفره‌ی آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و روسی ایجا‌د می‌گردد، از یک جلسه‌ی سی‌صد نفره‌ی ایرانی حاصل نمی‌شود.

اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی می‌گوید در مواقع انحطاط، ایدئال ملت‌ها تغییر کیفیت داده و در زیر پرده‌های وهم زیر رو و گسیخته می‌شود و ظاهرا آن ملت فاقد آمال ملی به نظر می‌رسد. اما اگر یک عامل قوی، یک دماغ روشن، یک فکر باز و یک دست برومند آن پرده‌های تاریک اوهام را بشکافد، ایدئال باطنی دوباره مشاهده خواهد شد. وی می‌گوید ایران از بدو سلطنت داریوش تا امروز در انحطاط بوده است. در این مدت هیچ‌وقت یک جماعت و یک انجمن و یک هئیت یافت نمی‌شود که علت غائی انقلابات بزرگ و مصدر امور مهم شده باشد. همیشه هر موفقیتی که بوده توسط یک نفر و یک فرد حاصل شده است. بنا به وی هئیت جامعه‌ی ایران امروز هم، به خودی خود هرگز در جهت مصالح خود حرکتی نخواهد کرد و عملی انجام نخواهد داد، «درب خانه‌ی خود را جاروب نخواهد کرد. چراغ درب منزل خود را روشن نخواهد نمود. زباله‌ی حیاط خود را به دست سوپور بلدیه نخواهد سپرد، ...». بر خلاف اوروپا که اغلب، تشکیل جلسات و تبلیغات موجد انقلابات و پیشرفت مملکت شده است.

در نادرستی تقلید کورکورانه از اوروپا:

یکی از اصول گه‌نج عوثمان‌لی‌لار و ژؤن تورک‌له‌ر، غرب‌گرایی افراطی و تفسیر تمایل غرب‌گرایی‌شان به صورت گرته‌برداری از و کوپی کردن از اوروپا بود. اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی در مقاله‌ی خود از این باور گه‌نج عوثمان‌لی‌لار - ژؤن تورک‌له‌ر دور می‌شود. وی استدلال می‌کند تمدّن اوروپای امروزه چشم ما را خیره کرده و ما هم حقاً باید خیره بمانیم. تمدّن فعلی ایران قریب به دویست سال بلکه بیش‌تر از تمدّن اوروپا عقب‌تر است. اما نباید چشم بسته خود را تسلیم تقلید اوروپا نمود. زیرا تناسب اقلیم و نفوذ آن در ساختمان‌های فکری بشر، و وجود تربیت عمومی، پیش‌شرط پیشرفت قوانین اجتماعی است. هم‌چنین روح جماعت و هیئت جامعه که در اوروپا علت العلل پیش‌رفت امور شمرده می‌شود، در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران تماماً بر عکس و در راستای آشوب و هرج و مرج عمل می‌کند و در هیچ موردی نمی‌تواند منشاء اثرات کلی سازنده واقع گردد.

ما اگر به‌خواهیم مطابق ناموس طبیعی تکامل رفتار کنیم تا به قیامت سی‌صد سال از اوروپا عقب خواهیم بود. زیرا آن‌ها به یک حال نه نشسته‌اند که ما به‌خواهیم به آن‌ها به‌رسیم. «تا ما اقلاً پنج سال درس هندسه نخوانیم، و تا آب و گل و خشت و آجر فراهم نکنیم، تا موازین جریان هوا را از نقطه‌ی نظر حفظ الصحه تشخیص ندهیم، هر اوتاقی را که بسازیم مضحک خواهد بود و اوتاق‌نشین‌های دنیا به این کلبه‌ی کج و معوج خواهند خندید». وی می‌گوید البته ایجاد روح اوروپائی در ایران هم امکان‌پذیر است؛ اما در مقیاس فردی و نه در مقیاس جمعی - ملی. آن راهی را که اوروپای امروزه از لحاظ جماعت و تشکیلات اجتماعی می‌پیماید، ما – به واسطه‌ی تاثیر اقلیم، فقدان پرورش و عمل‌کرد فاسد و معکوس روح جماعت و هیئت جامعه - نمی‌توانیم به‌پیمائیم. به همین سبب باید ایدئال ایران را از ایدئال اوروپا متمایز و جدا داشت.

لزوم وجود «رهبران مصلح» در تاریخ

یکی از بنیان‌های اصلی اندیشه‌ی گوستاو لوبون لزوم وجود «رهبران مصلح» در تاریخ است که افکار اصلاحی و توسعه را به زبانی ساده به توده‌ها عرضه کرده آن‌ها را به حرکت در ‌آورند. این رهبران مصلح هستند که منافع ملی و مصالح مردم را به آن‌ها یادآوری کرده و سیاست‌هایی را برای بالابردن سطح آموزشی و فرهنگی مردم – و در راس آن‌ها تعلیم و تربیت عمومی و اجباری، رهنما و مرشد شمردن علم، برابری زن و مرد، جدائی دین از دولت، ... - به اجرا می‌گذارند. در این نگرش، توده‌های مردم محروم از تحصیل و تربیت اجتماعی و مودرن، منفعت خود را نمی‌دانند. بنابر این حاکمیت و اقتدار سیاسی هم‌چو توده‌ای، فلاکت و فاجعه به بار خواهد آورد. مفهوم «نخبه‌گرایی» گوستاو لوبون - عبدالله جودت که در قالب رهبر مصلح تجلی می‌کند، در دوره‌ی ژؤن تورک‌ها و کمالیست‌ها به اوج رسیده به «مهندسی اجتماعی» منجر شد (شعار حزب جمهوری خلق آتاتورک: «علی رغم خلق، برای خلق»). در مقاله‌ی اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی نیز اندیشه‌ی «مصلح منور» (دماغ مصلح) موقعیت مرکزی دارد.

تامین سعادت جماعت توسط یک مصلح منور و سعادت‌طلب در مشرق‌زمین و در ایران

به عقیده‌ی اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی در مشرق‌زمین و مخصوصاً در ایران یک دماغ جدی و فعال، یک فکر روشن و مصلح و یک سعادت‌طلب منور به‌تر از خود جمعیت و جماعت می‌تواند موجبات سعادت وی را تامین، بلکه به وی تحمیل کند؛ روش‌های عادت کرده شده را در نوردیده و به زور و جبر و عنف عادات غیر طبیعی ایشان را در هم شکند. زیرا توده‌های مردم محروم از تحصیل و تربیت اجتماعی و مودرن، منفعت خود را نمی‌دانند. حاکمیت و اقتدار سیاسی هم‌چو توده‌هایی، جز فلاکت و فاجعه به بار نخواهد آورد. وی حتی می‌گوید نماینده‌گان مجلس شورا فرق بین انستیتوی پاستور و اصطبل و قهوه‌‌خانه را نمی‌دانند.

هم‌چو مصلح منوری لازم است به اصلاحات گسترده‌ی اداری، اجتماعی، سیاسی و دینی دست زند. از جمله به زور معارف را اصلاح کند، دربار را اصلاح و تصفیه کند، مستخدمین بی‌هنر ادارات را خارج نماید، چرخ ادارات را به راه بیاندازد، از مداخلات روحانیون در امور سیاسی و سیاسیون در امور روحانی جلوگیری نماید. تحصیلات زن و مرد را اجباری نماید، و پرده‌ی اوهام را از جلو چشم ما رد نماید. تا آن که اثرات تعلیم و تربیت به شکل عادت ثانوی در ما نمودار گردد. آن وقت مردم تربیت یافته و بافرهنگ را به حال خود گذارد که هم قادر بر ادای وظایف اجتماعی خود باشند و هم با اتکا به خود تفکیک ایدئال را از موهوم بنمایند.

تجویز دیکتاتوری خیرخواهانه و استبداد روشن‌گرانه:

اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی در مقاله‌ی خود، مطابق با باورهای گه‌نج عوثمان‌لی‌لار - ژؤن تورک‌له‌ر آن دوره، نسخه‌ی دیکتاتوری خیرخواهانه و استبداد روشن‌گرانه را برای ایران تجویز می‌کند:

دیکتاتوری خیرخواهانه Benevolent Dictatorship: نوعی از دولت است که در آن یک رهبر دیکتاتور دارای قدرت مطلقه در ساختار دولتی، قدرت خود را در راستای مصالح عموم به کار می‌گیرد. از جمله در راستای انجام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و ایجاد نهادها و زمینه‌های لازم برای گذر به یک دموکراسی واقعی، در حین حاکمیت خود و یا پس از آن. دیکتاتوری خیرخواهانه به واقع فورم جمهوری - غیر سلطنتی استبداد روشن‌گرانه است.

استبداد روشن‌گرانه Enlightened Absolutism: منظور سیاست‌ها و اقدامات خاندان‌های سلطنتی مطلقه در اوروپا بین قرون ١٨ و ١٩ که متاثر از ایده‌ها و آرمان‌های عصر روشن‌گری بودند است.

اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی از استبداد روشن‌گرانه پس از ذکر سه نام «پتر کبیر»، «ناپلئون بوناپارت» و «نادر شاه افشار»، برای ایران تنها نمونه‌ی پتر کبیر را مناسب می‌داند. وی از دیکتاتوری خیرخواهانه نیز نام‌های «لنین»، «میکادو» و «آتاتورک» را می‌برد:

لنین: یکی از برجسته‌ترین و موثرترین شخصیت‌های قرن بیستم و جنبش بین‌المللی کومونیستی است. وی هرچند موسس و رهبر یک نظام توتالیتر مسئول کشت و کشتارهای جمعی و سرکوب‌های سیاسی و ترور دولتی و پس از مرگ معروض به کیش شخصیت بود، اما در آغاز، از سوی بسیاری به سبب نقش محوری در خارج کردن روسیه از دوره‌ی فئودالیسم و تزاریسم و هدایت آن به سوی مودرنیزاسیون و توسعه‌ی اقتصادی، و انجام رفورم‌های رادیکال از جمله در عرصه‌ی سوادآموزی همه‌گانی، اعطای حقوق زنان و کارگران و ... ستوده می‌شد.

میکادو و یا امپراتور مئی‌جی: وی ١٢٢ مین امپراتور ژاپن بود. در دوره‌ی حاکمیت او، امپراتوری ژاپن در یک تغییر بسیار سریع شاهد یک انقلاب صنعتی، اجتماعی و سیاسی گسترده و ژرف شد و از یک دولت فئودال منزوی به یک دولت امپریالیستی کاپیتالیست و قدرت جهانی تبدیل گشت.

مصطفی کمال پاشا آتاتورک: وی رهبر جنگ استقلال تورکیه در سال‌های ١٩١٩-١٩٢٢ و موسس جمهوری مودرن تورکیه است. در دوره‌ی ریاست جمهوری وی بین سال‌های ١٩٢٣ تا ١٩٣٨ تورکیه به عنوان باقی‌مانده‌ی امپراتوری عوثمان‌لی از یوغ حاکمیت و تاثیر دولت‌های خارجی رها شد و رفورم‌های گسترده‌ی اجتماعی – سیاسی انجام گرفت. از جمله ایجاد نظام لائیک و لغو دین رسمی دولتی، اعطای حق رای به زنان، اصلاحات ارضی و کشاورزی، اخذ نظام حقوق جزائی غربی، گسترش آموزش همه‌گانی، و زمینه‌سازی برای سیاست‌ورزی حزب‌محور.

پتر کبیر: تزار روسیه، وی رهبر یک انقلاب فرهنگی بود که برخی از نظام‌های سیاسی و اجتماعی قرون وسطایی و سنتی روسیه را با نظام‌های مودرن، علمی و غربی بر اساس روشن‌گری عوض کرد. بسیاری از نهادهای اجتماعی و سیاسی روسیه در قرون اخیر ریشه در اصلاحات ماندگار پتر کبیر دارند.

ناپلئون بوناپارت: یکی از برجسته‌ترین فرماندهان نظامی در تاریخ. وی هم‌چنین با اصلاحات مختلف خود شناخته می‌شود. از جمله ایجاد نظام تحصیلات عالی، آئین‌نامه‌ی مالیات، سیستم راه‌ها و فاضلاب‌ها، تاسیس بانک مرکزی فرانسه، نظام‌مند کردن انجام عبادات و آئین‌های مذهبی در اماکن عمومی و لغو امپراتوری مقدس روم.

نادر شاه افشار: نادر شاه که آخرین جهان‌گیر تورک نامیده شده، به لحاظ نظامی یک دها شمرده می‌شود. وی اغلب به سبب ستم‌گر و خون‌ریز بودن نکوهیده، اما از دو جنبه‌ی دیگر ستوده شده است: نخست شعور ملی تورک، تلاش برای نزدیکی با دول تورک منطقه و ارتقاء موقعیت تورکی رسمی و تورکی مکتوب. دیگری به سبب رفورم‌های مذهبی، از جمله اتخاذ نظام دولتی لائیک، سیاست خارجی سکولار، جدا ساختن دین از دولت، مبارزه با موهومات مذهبی شیعه، تحت کونترول در آوردن صنف روحانیون شیعه‌ی امامی، ...

مخالفت اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی با دیکتاتوری رضا شاه:

ممکن است دفاع اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی از دیکتاتوری خیرخواهانه و استبداد روشن‌گرانه به دفاع از دیکتاتوری آینده‌ی رضا شاه تعبیر شود. حال آن که وی به لحاظ اصولی نمی‌توانست با دیکتاتوری رضاشاه بعدی - یک ضد تورک باستان‌گرا که سیاست رسمی و دولتی نسل کشی ملی و زبانی تورک در ایران را آغاز کرد - موافق باشد. زیرا اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی یک تورک‌گرا و فرزند جمشید خان سوباتای‌لی افشار اورومی پدر تورک‌گرایی مودرن در ایران بود. علاوه بر آن با کمی مداقه در همین مقاله هم دیده می‌شود که اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی با دیکتاتوری رضاشاهی آینده مخالف بوده است:

-دیکتاتورهای خیرخواه و مستبدین روشن‌گر که اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی نام آن‌ها را می‌برد، همه شخصیت‌ها و رهبرانی ملی (به معنی دست‌نشانده‌ی قدرتی خارجی نبودن) هستند. در حالی که رضا خان توسط بریتانیا و در راستای تامین مطامع منطقه‌ای آن دولت امپریالیستی، و به روشی کاملا غیر قانونی به قدرت رسانیده شد.

- اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی به هنگام بحث از استبداد روشن‌گرانه، نام‌های پتر کبیر، ناپلئون بوناپارت و نادر شاه افشار را می‌برد. اما برای ایران پتر کبیر غیر نظامی را مناسب می‌داند و نه ناپلئون بوناپارت و نادر شاه افشار را که مانند رضا خان در درجه‌ی اول یک نظامی بودند و وجهه‌ی رفورمیستی آن‌ها در درجه‌ی دوم قرار داشت.

- اولجای سوباتای‌لی افشار اورومی در بحث دیکتاتورهای خیرخواهانه نام‌های میکادو، لنین و آتاتورک را می‌برد که هر سه به ویژه دو تن آخری روشن‌فکران و رهبرانی فرهیخته بودند و قابل مقایسه با رضا خان نیستند که سواد خواندن و نوشتن ابتدائی داشت و نمی‌توانست موجد و رهبر هیچ انقلاب و جنبش اصلاحی روشن‌گرانه و ماندگار باشد.

- لنین به تزاریسم و آتاتورک به خلافتیسم، دو فورم حکمرانی فردی سنتی پایان دادند، در حالی که دو سال بعد از نگارش این مقاله رضا خان خود را شاه – حکمران فردی سنتی در تاریخ ایران - اعلام نمود.

-اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی به عنوان یک شخصیت باورمند به افکار گه‌نج عوثمان‌لی‌لار - ژؤن تورک‌له‌ر، اهمیت فوق العاده‌ای به سکولاریسم و جدایی مطلق دین از دولت می‌داد. به نظر وی یک دماغ روشن و فکر باز کسی بود که از «‌مداخلات روحانیون در امور سیاسی، و سیاسیون در امور روحانی به زور جلوگیری نماید». حال آن که رضا شاه مذهب رسمی در قانون اساسی را ابقاء کرد، س از مشورت با مراجع تقلید قوم از ایده‌ی جمهوریت دست کشید، .... او با این اقدامات نه تنهای مداخله‌ی روحانیون در امور سیاسی، بلکه دخالت آن‌ها در امور دولتی را هم  عملا قبول کرد....

-اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی به عنوان عضو هیات رئیسه‌ی جمعیت روشن‌فکری نسوان وطن‌خواه خواهان تامین برابری حقوق پایه‌ای بین زن و مرد حتی به قوه‌ی قهریه توسط دیکتاتور مصلح بود. حال آن که اصلاحات رضا شاه بعدی در این عرصه سطحی و صوری بودند. وی حتی حق رای زنان را به رسمیت نشناخت، تئوریسین رضا شاه، یعنی ذکاءالملک (محمد علی فروغی) در دور دوم مجلس شورای ملی با حق رای زنان مخالفت نمود، آموزش مختلط دختر و پسر در مدارس سراسر ایران را نهادینه نکرد و .....

- دیکتاتور مصلح و روشن‌گری که اولجای سوباتای‌لی اوشار اورومی را تجویز می‌کند شخصی است که پس از انجام اصلاحات ریشه‌ای و گسترده‌ی سیاسی، اجتماعی و صنعتی «آن وقت ما را به حال خود گذارد که هم قادر بر ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایدئال را از موهوم نمائیم». یعنی شخصیتی مانند آتاتورک که زمینه‌ی گذار تورکیه به یک دموکراسی حزبی و واقعی را فراهم نمود. حال آن که رضا شاه بعدی کاملا در جهت عکس حرکت نمود و گام به گام ریشه‌ی آزادی‌های دموکراتیک و تحزب در ایران را خشک نمود.

- و در نهایت آن که خود اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی صراحتا بیان می‌کند با هر نوع سلطنت مستبده‌ی خودسر و ضد آزادی، یعنی دقیقا همان نظامی که رضا شاه ایجاد نمود، مخالف است: «نه جزو مرتجعین هستم که از الفاظ جدیده تخویف شوم و نه اومیدوارم که مثل دولت تورکیه یک وزارت‌خانه را به من به سپارند که تطمیع گردم. فقط خواهشی را که از شخص شما و دبیر اعظم دارم این است که مرا در ضمن اظهار یک حقیقت ثابت، مرتجع نخوانید و از بیانات من سوء استفاده نکنید. من نمی‌خواهم مشروطیت و اساس آزادی وطن خود را به ارتجاع و سلطنت مستبده‌ی خودسر تبدیل نمایم. من هم اگر بخواهم، دنیای آتیه این عقیده را تصدیق نخواهد کرد».


متن مقاله‌ی اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی (آلجای سوباتایلو افشار ارومی)

[به شکرانه‌ی این که دوئیت و بینونیت مرد و زن دارد از ایران مرتفع می‌گردد، چند سطری نگاشتم]

آقای دبیر اعظم فکر بدیعی را انتشار داد و البته نویسنده‌گان متفکر تهران جواب ایشان را خواهند نوشت. من اومیدوارم که در پایان این مسابقه اقلاً یک خط سیر معینی برای هم‌وطنان من پیش آید که همه متحداً نتیجه‌ی متخذ را تعقیب کرده و شاید به یک قسمتی از اصلاح مملکتی موفق آیند. اگرچه میل قلبی من این است که از میدان این مسابقه‌ی مهم کنار نشسته و منتظر رشحات کلک متفکرین باشم و ففقط به استفاده از افکار آن‌ها قناعت ورزم، اما چون اولین دفعه‌ایست که عموم ملت ایران از مرد و زن به یک آزمایش فکری دعوت می‌شوند، فقط به شکرانه‌ی این که این دوئیت و بینونیت دارد از ایران مرتفع می‌گردد، بی‌میل نیستم که چند سطری در اطراف این موضوع نگاشته باشم.

با وجود این که میدان سخن در این مورد باز و ممکن است رساله‌ی جداگانه‌ای برای شما نوشته و یا اقلاً چند صفحه از روزنامه‌ی شما را به اصل و فروع معتقدات خود مشغول نمایم، با وجود این ستون‌های جریده‌ی محبوب شما را به آقایان فضلا و خانم‌های فاضله تسلیم کردن، برای من هم به ادب نزدیک‌تر است و هم به شرایط اختصار که روح فصاحت شمرده می‌شود بیشتر رعایت گشته. در این صورت اجازه می‌خواهم که در این صفحه‌ی آزمایش فقط دو سه ستون از روزنامه به نگارشات من تخصیص داده شود.

موضوع در سر ایدئال (هدف آمال) و تعیین آن برای ملت ایران بود. من مایلم به سوال‌های پنج‌گانه‌ی دبیر اعظم فقط یک جواب داده و ایشان را به همان یک جواب قانع کرده باشم. و اگر اتفاقاً ایشان و شما و همه با این جواب مختصر من قانع نشدید، آن وقت مدلول همین جواب یگانه را بسط داده و تا حدی که ممکن است موجبات اقناع آقایان را فراهم دارم. در این صورت خواهش دارم لطف فرموده کلمات مرا به دقت بخوانید:

[ایرانی امروزه، با این فقر علم و منطق و با این ضعف عقیده و مسلک، نمی‌تواند ایدئال روشن داشته باشد]

اگر به روح فلسفه و حقیقت ساختمان فکری بشری تعقل کنید تصدیق می‌فرمائید که در تمام موارد و همیشه بی‌استثناء عمل فرع اراده است، و اراده تابع عقیده. و عقیده‌ی ثابت نیز (غیر از هوس) در دماغ بشر نمو نخواهد کرد مگر آن‌گاه که پایه‌ی آن بر روی علم و یقین گذاشته شده باشد. در این فلسفه آیا تردیدی دارید؟ بسیار خوب، پس از روی اصول همین فلسفه حالا مراجعه می‌کنیم به جامعه‌ی ایران، یعنی به اکثریت جماعتی که هیئت اجتماعی کنونی ایران را تشکیل می‌دهند. درست دقت فرمائید. در حالتی که ایده و ایدئآل از مستخرجات و مستحدثات عقیده باشد و عقیده را هم حتماً بر مبانی علم و یقین و قطعیات متکی سازید، آیا هئیت اجتماعی امروز ایران و این توده‌ای که به تمام خواص عقلانی آن واقف هستیم با این فقر علم و منطق و با این ضعف عقیده و مسلک آیا چه ایدئالی می‌توانند داشته باشند؟ شما گفتید به حکم منطق ملتی که علم و یقین ندارد، عقیده نمی‌تواند داشته باشد. عقیده که نداشت اراده هم نتواند داشت. اراده که در کار نبود، پس عمل و ایدئال هم طبعاً موضوعی نخواهد داشت. در این صورت آیا تصدیق می‌فرمائید که ایرانی امروزه نمی‌تواند ایدئال روشن داشته باشد؟

من انتظار تصدیق شما را ندارم و شما ناچار از تصدیق هستید. فقط یک ایراد می‌توانید به من وارد سازید که این فلسفه‌ی من شامل حال منفردات و افراد یک ملتی تواند بود. در حالی که خود آن ملت و جماعت (از حیث جماعت بودن) به خودی خود و بدون اراده‌ی آحاد و افراد دارای یک ایدئال جداگانه‌ایست که از ایدئال افراد به کلی سوا و جدا می‌باشد. حرف از این منطقی‌تر نمی‌شود و من هم قبول دارم. و این ایراد شما نوعی نیست که کسی قادر بر تکذیب آن باشد.

[ادوار صعود و انحطاط، صورت و کیفیت ایدئال روح ملت‌ها را تغییر می‌دهد]

اقرار باید کرد که روح ملل در تمام ادوار و انواع مختلفه، خواه در حال ارتقاء و خواه در حین انحطاط، دارای یک ایدئالی هست که بدون اراده‌ی افراد صورت می‌گیرد و وجود هم دارد. منتها تفاوت این است که با ادوار صعود و انحطاط، فقط صورت و کیفیت آن ایدئال را تغییر میدهند. وگرنه اساس آن در هر امتی ثابت و لایزال خواهد بود، گرچه در قبایل آفریقای مرکزی باشد.

نمی‌دانم شما کتاب «سر تطور امم» تالیف روح‌شناس معروف فرانسه استاد معظم «گوستاو لوبون» را دیده‌اید یا نه. این کتاب به ایران هم رسیده. و من اوقاتی که در اسلامبول بودم و همین طور هنگام توقف خود در تفلیس [تورکی] این کتاب را در نزد هم‌شیره‌ی معظمه‌ی خودم خانم [مستوره] افشار به دقت مطالعه کرده و از مطالعه‌ی آن لذت‌ها برده‌ام.

خواهش‌مندم به آن کتاب مراجعه فرمائید تا کاملاً حقایق کشف، و من و شما و دبیر اعظم همه متفق الکلمه خواهیم شد که ایدئال رومنی‌های قدیم در حال هبوط و ایدئال اوروپای امروزه در حین ارتقاء کاملاً پابرجا و ثابت و بالاخره هر دو در دو حال مختلف دارای ایدئالی بوده و هستند که انکارپذیر نیست. پس در این که یک ملتی بدون اراده‌ی افراد خود دارای یک ایدئال مخصوصی هست حرفی نیست. منتها در مواقع انحطاط، ایدئال آن ملت تغییر کیفیت به خود داده و طوری در زیر پرده‌های وهم زیر رو و گسیخته می‌شود که همه به فقدان آن نوحه‌سرائی کرده و به عزای آن مرثیه می‌خوانند.

ولی اگرچه در ظاهر تمام افراد به فقدان آمال ملی خود سوگواری می‌کنند، اما در باطن اگر یک عامل قوی، یک دماغ روشن، یک فکر باز و یک دست برومندی آن پرده‌های تاریک اوهام را شکافته و از یک‌دیگر رد و بدل نماید، بلافاصله حقیقت ایدئال را عریان و با به‌ترین جمالی در پیش خود مشاهده خواهند کرد.

[تناسب اقلیم و نفوذ آن در ساختمان‌های فکری بشر شرط عمده‌ی پیش‌رفت قوانین اجتماعی]

مطلب من هم در روی همین ایراد اجتماعی شما است و از همین نقطه‌ی مرکزی است که می‌خواهم به تمام سوال‌های پنج‌گانه‌ی دبیر اعظم فقط یک جواب بدهم و ایشان را منطقاً و علماً و عقلاً مجبور از تصدیق به فلسفه‌ی خود نمایم. گمان ندارم تا این‌جا من و شما و دبیر اعظم هیچ کدام اختلاف عقیدتی با هم داشته باشیم. یعنی مطلب چون به مبادی فلسفه و معرفة الاجتماع متکی است البته نمی‌تواند علت اختلاف بین ما واقع گردد. فقط یک مرحله باقی است که آن را هم اومیدوارم با شواهد منطق استدلال و با اصول علوم طبیعی با هم تسویه نمائیم.

شما خوب می‌دانید که اقالیم مختلفه و طبیعت جوغرافیائی و آب و هوا و منطقه‌ی هر مملکتی در ساختمان قوای فکری سکنه‌ی آن تاثیرات کامل دارد. در اینجا احتیاج اقامه‌ی شاهد و بیّنه نیست و هر کس که مختصر وقوفی در معلومات طبیعی داشته باشد، می‌داند که مفهوم این موضوع یکی از نوامیس بلاتردید طبیعی است. «داروین» فیلسوف مشهور و بزرگ‌ترین ژئولوگ ادوار اخیره می‌گوید: «موجودات زنده عموماً مطابق اوضاع اقلیم و محیط نه تنها تغییر عادت و اخلاق می‌دهند، بلکه تغییر شکل و نوع آن‌ها هم حتمی است».

شما هم اگر مثل من پای‌بند این ناموس اصلی باشید، مجبور از این اقرار هستید که اجرای قوانین اجتماعی هم در میان یک جمعیت بدون رعایت تناسب اقلیم و طبیعت جوغرافیائی مقدور و میسر نیست. پس در این صورت که تناسب اقلیم و نفوذ آن را در ساختمان‌های فکری بشر شرط عمده‌ی پیش‌رفت قوانین اجتماعی آن‌ها بدانید، علی التحقیق از همین جا باید ایدئال ایران را از ایدئال اوروپا متمایز و جدا داشته و چشم بسته خود را تسلیم تقلید اوروپا ننمائیم.

شاید از همین جاست که ممکن است بین من و دبیر اعظم و شما اختلاف عقیدتی موجود گردد. خوبست باز قدری دقت کنیم:

[نوع ایرانی امروزه - شاید به واسطه‌ی عدم معاشرت مرد و زن - قابل اجتماع خلق نشده است]

من می‌گویم روح جماعت و هیئت جامعه که در اوروپا علت‌العلل پیش‌رفت امور شمرده می‌شود، در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران این روح به کلی بر عکس و در هیچ موردی نمی‌تواند منشاء اثرات کلی واقع گردد. و تا این درجه معتقدم که نوع ایرانی امروزه در محوطه‌ی ایران اساسا قابل اجتماع خلق نشده است (شاید به واسطه‌ی عدم معاشرت مرد و زن باشد).

شما دو نفر هم اعتراف کنید آن روح اجتماعی که از تشکیل یک جلسه‌ی سه نفره‌ی آلمانی و انگلیسی یا فرانسوی و روسی ایجاد می‌گردد، از یک جلسه‌ی سی‌صد نفره‌ی ایرانی احداث نخواهد گشت.

اشتباه نشود. من نمی‌خواهم بگویم که آثار معنوی و خاصیت آن روح نمی‌تواند در ایران احداث گردد. خیر، هرگز. من شاید مزایای ذوقی و ذکاوت هم‌وطنان خود را در اغلب نقاط به‌تر بدانم. البته ایجاد همان روح اوروپائی در ایران هم امکان‌پذیر است اما نه از نقطه‌ی نظر جماعت.

باور ندارید به تاریخ وطن خود مراجعه کنید: از بدو سلطنت داریوش تا امروز هیچ‌وقت یک جماعت و یک انجمن و یک هئیت را نمی‌یابید که توانسته باشد علت غائی انقلابات عظیمه و مصدر امورات مهمه شده باشد. همیشه یک نفر و یک فرد و احد بوده که از خلجان‌های دماغی خود توانسته است روح ملت را بیدار نماید. بر خلاف اوروپا که غالبا تشکیل جلسات و دسیسه‌ها و پروپاگاندها موجد اشخاص و انقلابات گشته و علت‌العلل پیشرفت معضلات مملکتی واقع شده است.

[مشروطیت ایران کمترین اثری از نیک‌بختی را نتوانست به یادگار بگذارد]

بر راه دور نروید. به‌ترین دلیل صدق مقال من تاریخ هفده ساله‌ی مشروطیت ایران است و همان است که خود دبیر اعظم هم به دامن آن متوسل گشته. چه کومیسیون‌ها و کومیته‌ها و کونفرانس‌ها و شرکت‌ها که پی در پی تشکیل شد و یکی بعد از دیگری محو و نابود گشت و کم‌ترین اثری را هم از نیک‌بختی نتوانست به یادگار بگذارد.

حقیقتاً موضوع غریبی است و قابل بحث و دقت است. من از شما می‌پرسم: از پنج هزار کومیسیون سیاسی که در این شهر تشکیل شد و از صد تحصنی که در فلان سفارت و فلان مسجد اختیار گشت، از دویست کونفرانسی که در دارالفنون و غیره دادید، و از دو هزار ناطقینی که در روی منابر و توپ‌خانه و بهارستان تماشا گردید، از چهار دوره‌ی مجلس شورای که هر روز چشمتان را به دهان آن‌ها دوختید و از صد هزار مرده باد و زنده بادی که در اطراف آن‌ها گفتید و شنیدید بالاخره نتیجه‌ای که به دست شما از لحاظ جماعت آمد، چه بود؟ حقیقتاً چه بود؟ اقرار بکنید که هیچ.

همان معامله‌ای را که هفده سال قبل وزارت معارف با دهخدا نویسنده‌ی صور اسرافیل می‌کرد، حالا هم با شیخ علی دشتی[3] مدیر شفق سرخ می‌کند. در این هفده سال و این همه غوغا و آشوب چه تکاملی بالاخره در این وزارت معارف و این کعبه‌ی آمال ملی حادث گشت؟ اقرار بکنید که هیچ.

روح جامعه‌ی آن روز میدان توپ‌خانه را در مقابل بهارستان تشکیل می‌داد و امروز مسجد جامع و آخرین وزیر معارف تجددی ما هم همان بود که دیدید و تماشا کردید. تنها تفاوت فاحشی که ملحوظ است این است که آن روز اقلاً من غیر اراده و متنکراً به طرف یک ایدئال مجهولی می‌رفتیم. در حالتی که امروز آن هم از دست ما گرفته شده و زیر پا گذاشته شده است.

[در مشرق‌زمین وجود یک پتر کبیر - نه ناپلئون و نادر شاه افشار - هزار مرتبه بیش‌تر منشاء اثر تواند بود]

از مطلب پرت نشویم. من نظر ملامت و تنقید ندارم و نمی‌خواهم متعرض اشخاص شوم. بلکه مقصودم بیان حالت اجتماعی از نقطه‌ی نظر فن روح‌شناسی است. من می‌گویم که روح جماعت در ایران حالیه منشاء اثرات کامل نیست و به شما قول می‌دهم که اگر یک نفر نمی‌آمد و راه جعفرآباد شمیران[4] را جبراً نمی‌ساخت، تا پانصدسال دیگر هم نه فرنگی‌مآب‌های تهران از تفریح در روی کلّه‌های نیاکان جعفرآبادی خسته می‌شدند و نه اهالی جعفرآباد از لگدکوب شدن کلّه‌های نیاکان خود متاثّر می‌گردیدند[5].

تمدّن اوروپای امروزه چشم ما را خیره کرده و ما هم حقّاً باید خیره بمانیم. اما عقیده‌ی من این است که تا ما اقلّاً پنج سال درس هندسه نخوانیم، و تا آب و گل و خشت و آجر فراهم نکنیم، تا موازین جریان هوا را از نقطه‌ی نظر حفظ الصّحه تشخیص ندهیم، هر اوتاقی را که بسازیم مضحک خواهد بود و اوتاق‌نشین‌های دنیا به این کلبه‌ی کج و معوج خواهند خندید.

من معتقدم آن راهی را که اوروپای امروزه از لحاظ جماعت و تشکیلات اجتماعی می‌پیماید، ما عجالتاً -  هم به واسطه‌ی تاثیر اقلیم و هم به واسطه‌ی فقدان پرورش - نمی‌توانیم به پیمائیم.

و بالاخره من عقیده‌ی قطعی دارم که در مشرق‌زمین و مخصوصاً در ایران یک دماغ مصلح و یک فکر روشن و سعادت‌طلب هزار درجه به‌تر می‌تواند موجبات سعادت جماعت را اکمال نماید تا خود جمعیت. وجود یک پتر کبیر (نه ناپلئون و نادر شاه افشار) هزار مرتبه بیشتر منشاء اثر تواند بود، تا این مجالس معنوی و کومیته‌ها و کومیسیون‌های متداولی.

[من می‌گویم که ایران عبارت از تهران نیست]

من می‌گویم که ایران عبارت از تهران نیست و وضع زنده‌گانی دشتی و دشتستان وطن شما و عراق و اورمیه وطن من و دبیر اعظم به مراتب از زنده‌گانی حبشه و سودان و زنگبار سیاه‌تر و دل‌خراش‌تر است. من پیش‌نهاد می‌کنم که مخصوصاً مرحمت فرموده از شمال تهران و از اداره‌ی خودتان به محله‌ی پای قاپوق[6] و جنوب همین تهران تشریف ببرید تا بدانید که حالت روحی اهالی و کسبه‌ی آن جا چیست و من چه می‌گویم.

در تمام ایران، تهران و در تهران محلات شمالی و در محلات شمالی نیز یک عده‌ی معدود محدود الفاظی را از قبیل جمهوریت و مشروطیت و تجدّد و تکامل و انقلاب یاد گرفته‌اند که گاهی آن الفاظ را برای تخویف چهار نفر مستبد پوسیده و گاهی هم برای تطمیع و استظهار و ایجاد وجیه المله‌ها به کار می‌برند وگرنه روح اجتماعی مردم مرکز و ولایات با آن مقامات معنوی که از حقیقت جمهوریت و مشروطیت و آزادی انتظار می‌برید ابداً رابطه‌ی مستقیم ندارد. تمام قراء و قصبات و نقاط دوردست به جای خود، در همین تهران من و شما هنوز فصل نان و گوشت سرلوحه‌ی دفتر آمال ملی و ایدئال اکثریت ما را تشکیل می‌کند.

دیگران شاید نخواهند این حقایق را اعتراف نمایند، اما برای من که یک عنصر فردی هستم چه اهمیتی خواهد داشت که عقیده‌ی قلبی و علمی خود را بی‌پرده اظهار نمایم. نه جزو مرتجعین هستم که از الفاظ جدیده تخویف شوم و نه اومیدوارم که مثل دولت تورکیه یک وزارت‌خانه را به من به سپارند که تطمیع گردم. فقط خواهشی را که از شخص شما و دبیر اعظم دارم این است که مرا در ضمن اظهار یک حقیقت ثابت، مرتجع نخوانید و از بیانات من سوء استفاده نکنید. من نمی‌خواهم مشروطیت و اساس آزادی وطن خود را به ارتجاع و سلطنت مستبده‌ی خودسر تبدیل نمایم. من هم اگر بخواهم دنیای آتیه این عقیده را تصدیق نخواهد کرد.

[اگر مانند کمال پاشا در تورکیه کسی یافت نشود که سعادت را به ما تحمیل کند، وای بر من و دل!]

من معتقدم که هئیت جامعه‌ی ایران درب خانه‌ی خود را جاروب نخواهد کرد. چراغ درب منزل خود را روشن نخواهد نمود. زباله‌ی حیاط خود را به دست سوپور بلدیه نخواهد سپرد.

یک نفر مصلح، یک دماغ منور و فکر باز لازم است که هر روز صبح به زور درب منزل ما را جاروب کند، چراغ کوچه‌های ما را به زور روشن کند، وضع لباس ما را به زور یک‌نواخت و یک‌روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه‌های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تصفیه کند، عمله‌ی خلوت آن را به زور از اشخاص منورالفکر به گمارد، مستخدمین بی‌هنر ادارات را به زور خارج نماید، چرخ ادارات را به زور براه بیاندازد، مداخلات روحانیون را در امور سیاسی و سیاسیون را در امور روحانی به زور جلوگیری نماید، مجلس شوریٰ را به زور از اشخاصی انتخاب کند که فیمابین انستیتوی پاستور و اصطبل و قهوه‌[خانه] را فرق بگذارند، قهوه‌خانه و شیرفروشی و بقالی و عطاری ما را هم به زور مرتب نماید.

تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه‌ی سرنیزه و شلاق اجباری نماید، و همین طور از جمیع جهات از جزء و کل و از واضح و مکتوم حتی ساعات خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده و بالاخره پرده‌ی اوهام را به زور از جلو چشم ما رد نماید و به درجه‌ای مواظب ما باشد که اثرات تعلیم و تربیت به شکل عادت ثانوی در ما نمودار گشته و آن وقت ما را به حال خود گذارد که هم قادر بر ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایدئال را از موهوم نمائیم.

آقای مدیر شما می‌دانید که تکامل تدریجی خود یکی از نوامیس طبیعی بشر است. اما من میل دارم که به خرق این ناموس اجتماع اقدام نمایم. برای من و شما تردیدی نیست که تمدّن فعلی ایران شاید قریب به دویست سال بلکه بیش‌تر از تمدّن اوروپا عقب‌تر است. ما اگر به‌خواهیم مطابق ناموس طبیعی تکامل رفتار کنیم تا به قیامت سی‌صد سال از اوروپا عقب خواهیم بود. زیرا آن‌ها به یک حال نه نشسته‌اند که ما به‌خواهیم به آن‌ها به‌رسیم.

فقط یک دماغ جدی فعال و یک فکر روشن مصلح می‌تواند این مشی متعارفی را در نوردیده و به زور و جبر و عنف خرق کننده‌ی عادات غیرطبیعی ما واقع گردد. و غیر از این هم در ایران امروزی با این وضع و با این زنده‌گانی چاره‌ی دیگری نیست. وگرنه اگر همان‌طور که لنین در روسیه و میکادو در ژاپون و کمال پاشا در تورکیه کسی یافت نشود که به دردهای ما مرهم به گذارد و سعادت را به ما تحمیل کند، وای بر من و دل![7].

اینک سوال‌های پنج‌گانه‌ی دبیر اعظم:

١-ایدئال ما چیست؟ جواب مشروحاً و مبسوطاً گفته شد.

٢-چه می‌خواهیم؟ یک دماغ مصلح

٣-چه باید به‌خواهیم؟ یک دماغ مصلح

٤-از چه راه و از کی باید به‌خواهیم؟ از یک دماغ مصلح

٥-وحدت ایدئال آمال را آیا می‌توان در جامعه ایجاد نمود، به شرط سرعت عمل؟ بلی یقیناً ممکن است از دو سال تا ده سال. زیرا نتیجه‌ی نشریات همان دماغ مصلح، وحدت ایدئال جامعه خواهد بود.

پیدا کردن آن یک نفر هم زحمتی ندارد. اگر شما به‌خواهید پیدا می‌کنید.

تهران- آلجای افشار [اولجای سوباتای‌لی آوشار اورومی]

پایان مقاله


[1] Gustave Le Bon: "Histoire des origines et du développement de l'homme et des sociétés" (History of the Origins and Development of Man and Society)

[2] شاه‌زاده شیخ‌الرئیس حضرت‌له‌ری‌له ملاقات - مصاحبه‌ی تورکی شیخ‌الرئیس قاجار تبريزی

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/06/blog-post_16.html

شیخ‌الرئیس قاجار تبريزی: اسلام‌ین انحطاطی‌نین اه‌ن بویوک سببی، قادین‌لاری‌نی حقوق بشریت‌ده‌ن چیخارماق اولموش‌دور

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/06/blog-post_10.html

یک مقاله‌ی تورکی کلامی - فلسفی از شه‌زاده شیخ‌الرئیس قاجار تبريزی: «حقیقتِ وجود مسئله‌سی» و یا «ائی جان گؤزله‌ری اولان‌لار، باخینیز، گؤرونوز!»

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/05/blog-post_30.html

[3] انتشار روزنامه‌ی شفق سرخ از ۱۱ اسفند ۱۳۰۰، در اواخر دوره‌ی قاجار آغاز شد و تا سال ۱۳۱۴ ادامه یافت. علی دشتی صاحب امتیاز و مدیر مسئول این روزنامه و سردبیر آن میرزا یدالله‌خان مایل تویسرکانی بود. روزنامه‌ی شفق سرخ که هدف خود را «تولید انقلاب افکار و تهییج روح و بیداری جامعه» اعلام کرده بود، بارها توقیف شد. شفق سرخ در شماره‌های آغازین می‌کوشید تا بدون آن که به طور کامل در برابر رضاخان قرار گیرد، از وی انتقاد کند. مئهران باهارلی

[4] دهستان یا روستای جعفرآباد بین دو قریه‌ی دربند و سعدآباد واقع در دوران قاجار یکی از اصلی‌ترین روستاهای شمیران بود. در آن دوره خاندان قاجاری مالک اکثر املاک این محدوده شامل قریه‌های پس قلعه – سربند - دربند و جعفرآباد بود. به عبارت دیگر این ناحیه بخشی از «تورک‌ایلی» و یا منطقه‌ی ملی تورک در شمال غرب و نواحی مجاور آن است. در اوایل دوره‌ی پهلوی برای ساخت کاخ سعدآباد تمام اراضی جعفرآباد، سعدآباد و بخشی از دربند از مالکین غصب شد. کل روستای جعفرآباد در طرح کاخ از بین رفت و جزء کاخ سعدآباد قرارگرفت. مئهران باهارلی

[5] گورستان ظهیرالدوله بین امام‌زاده قاسم و تجریش در شمال تهران قرار دارد که چند تن از هنرمندان، شاعران و چهره‌های سرشناس در آن مدفونند. میرزا علی خان دووان‌لی - دولوی قاجار، ملقب به ظهیرالدوله، فرزند محمد ناصرخان، وزیر دربار ناصرالدین شاه و پایه‌گذار نمایش و اورکستر ملی ایران بود. وی موسس انجمن اخوت به منظور مبارزه با استبداد و خرافه‌پرستی در سال ۱۳۱۷ است. مئهران باهارلی

[6] پای قاپوق، پاقاپوق (میدان محمدیه یا میدان اعدام بعدی) یکی از پنج میدان مهم تهران که در دوره‌ی دولت تورک قاجار ساخته شد. از ریشه‌ی تورکی قاپق، قپق، قپاق، قباق، قبق به معنی آن چه ربوده شود، چیزی که در حرکتی تند به دست آید، ... در دوره‌ی دولت تورک قاجاری و پیش از آن، یک مسابقه و یا یاریشما بین سواران تیرانداز تورک (اوخ‌چو آت‌لی‌لار) وجود داشت. بدین نحو که یک چوب بلند و عظیم را در وسط میدان نصب می‌کردند و بر سر آن حلقه‌ای از طلا یا نقره یا چیز دیگر می‌گذاشتند. سواران تورک در حین تاختن اسب، تیر در کمان نهاده به پای قباق که می‌رسیدند آن را با تیر می‌زدند. هر کس که آن حلقه را بهتر می‌زد طلا و نقره‌ی آویخته به آن را صاحب می‌شد. بعدها این مسابقه‌ی تورک منسوخ و چوب بلند این میدان برای اعدام افراد به کار رفت و این کلمه در زبان فارسی به تدریج معنی دار اعدام را پیدا کرد. مئهران باهارلی

[7] ظاهرا اشاره به تصنیف افشاری «صبح شد باز، وای بر من و دل» است. اصل این تصنیف را «پروانه موچول خانوم» (مادر خاطره پروانه) خوانده است. پروانه خانم موچول (بتول رضایی) متولد سال ١٢٨٩ در تهران - مرگ ١٣١٠-١٣١٢، یک خواننده و نوازنده‌ی تورک در سال‌های آخر دولت تورکی قاجار و اصلا از تورک‌های شیراز (شاید قشقائی ؟) بود. مئهران باهارلی

No comments:

Post a Comment