مباحثهی فدراليست-استقلالطلب، مسالهی استقلال مناطق ملی و تحولات ساختارشکنانه
در صورت نبود شعور ملی تورک
مسالهی استقلال مناطق ملی
مسالهی
استقلال مناطق ملی صرفا برای آن دسته از ملل و گروههای ملی میتواند مطرح و بحث
شود که قبلا دارای یک دولت محلی با هر عنوان، خودگران، خودمختار، فدرال و ...، اغلب
تحت اشغال خارجی و یا تحت نظارت سازمان ملل متحد و ... باشند. مانند قره باغ علیا
در جمهوری آزربایجان، اقلیم کوردستان در عراق، جمهوری تورک قبرس شمالی، دولتهای
محلی کاتالان و باسک، ناحیهی کشمیر، تبت و اویغورستان چین، تشکیلات خودگردان فلسطین،
دونباس در اوکراین شرقی، اوستیای جنوبی در گورجستان، حکومت ملی آزربایجان در منطقهی
تحت اشغال ارتش سرخ در سالهای جنگ جهانی دوم و ....
در
ایران هیچ دولت محلی به هیچ شکلی وجود ندارد، هیچ منطقهی ملی تحت اشغال ارتش خارجی
و یا تحت نظارت سازمان ملل متحد نیست. تودهی تورکزبان هنوز به صورت یک ملت تورک
تکون نیافته و جریان اصلی فعالین سیاسی تحت نام آزربایجانگرا تقریبا همه فاقد
شعور ملی تورک و فاقد شعور وطنی تورک هستند. به عنوان نمونه آزربایجانگرایان ملت
واحد بودن همهی تودهی تورکزبان در ایران و وطن تورک بودن سراسر منطقهی تورکنشین
در شمال غرب آن (تورکایلی) را منکرند. بنابراین تودهی تورکزبان فعلا در مرحلهی
ملتشوندگی (پیشا کودکستانی) است و نه مرحلهی حق تعیین سرنوشت (پسا دوکتورا)، که
مبحث استقلال بتواند مطرح شود.
تمرکز
بیش از اندازه بر موضوع بلاموضوع استقلال مناطق ملی و خیالپردازی در بارهی آن که
نه مسالهی نسل کنونی بلکه مسالهی نسلهای آینده است، باعث منحرف شدن از مسائل
عملی و فعلی تودهی تورکزبان در ایران، از قبیل تثبیت هویت ملی تورک در میان تودهی
تورکزبان و تکون آن به صورت یک ملت واحد، ایجاد و تثبیت مفهوم وطن تورک شامل همهی
مناطق تورکنشین در شمال غرب ایران، رسمی شدن زبان تورکی، تاسیس مدارس و نظام
تحصيلی تورک و مطبوعات و رسانههایتورک، ضرورت خودگردانی مناطق تورکنشین، .... میشود.
مباحثهی فدراليست-استقلالطلب [[1]]
س
٦٨-شما به مباحثهی فدراليست-استقلالطلب چگونه نگاه میکنيد؟
من
بحثهای تئوریک و کاوش روشنگرانه در بارهی همهی آلترناتیوهای ممکن و متصور از قبیل
«حقوق زبانی و فرهنگی صرف»، «اوتونومی»، «فدرال»، «کونفدرال»، «استقلال»، «حاکمیت
بر همهی ایران»، «الحاق به جمهوری آزربایجان»، «الحاق به تورکیه»، و غیره را در
هر مقطع حرکت ملی تورک و به گستردهترین شکل ممکن مفید میدانم. این مباحثات یعنی
حساسیت به سرنوشت خود و آغاز به کاربرد عملی حق تعیین سرنوشت.
اما
ایجاد تشکیلات سیاسی با نامهای «فدرالیست» و «استقلالطلب» را، در مقطع فعلی که
هنوز مقدمات و زمینههای تعیین سرنوشت هم در افق پدیدار نشده است، اقدامی زودهنگام
میشمارم و آنرا نشانی از بیتجربگی سیاسی حرکت ملی تورک تلقی میکنم. هر دو
آلترناتیو «فدرالیسم» و «استقلال» گزینههائی برای «تعیین سرنوشت خود» هستند و
«تعیین سرنوشت خود» مقطع نهایی مطالبات سیاسی ملی است. حال آنکه ملت تورک در ایران
هم اکنون در مرحلهی اول یعنی «ملتشوندگی» میباشد که تازه آغاز شده و بُعد سیاسی
آن به مراتب کمعمرتر و نابالغتر است. وضعیت عوامل خارجی، از جمله «ذهنیت مساعد
ملت حاکم فارس به مطالبات ملت تورک»، «تضعیفشدگی سیاسی دولت ایران و از بین رفتن
حاکمیت آن بر مناطق ملی»، «وجود سینرژی و تمایل و ارادهی همزمان و همسوی بازیگران
اصلی بین المللی و منطقهای – در راس آنها تورکیه- برای حمایت از حقوق و مطالبات
ملت تورک» ، ... حتی نارساتر و نامطلوبتر از این دو است.
شعارها
و مطالبات سیاسی حرکت ملی تورک، برای ملموس و قابل تحقق بودن، تودهای شدن و جلب و
پیدا کردن حامیان خارجی و ایجاد سینرژی بین المللی، میبایست سریع الوصول و منعکس
کننده و متناسب با واقعیات و توانهای مقطعی حرکت ملی دموکراتیک تودهی تورک و باشد.
نمیتوان با پریدن از روی «مطالبات کوتاهمدت و میانمدت»، خواستار «مطالبات
حداکثری درازمدت» که تودهی تورک فاقد شعور ملی قابلیت و تمایلی به پذیرش آنها
ندارد شد و به جای آنها شعارها و مطالبات «مرحلهی پایانی تعیین سرنوشت» را به
عنوان شعارها و مطالبات «نخستین مرحلهی ملتشوندگی» مطرح و اتخاذ کرد. طرح شعار
فدرالیسم و استقلال به شکل مطالبات سیاسی و سازمانیابی بر اساس آنها، هنگامی معنیدار
خواهد بود که مسالهی ملی تورک به مقطع تعیین سرنوشت خود وارد و یا اقلاً مقدمات و
زمینههای آن- مانند مقبولیت و حمایت بخشی تعیین کننده از مردم- در افق پدیدار شده
باشد. همچنین، طرف مخاطب این خواستها به سبب ضعف سیاسی و وجود سینرژی بین المللی
بر علیهاش، طالب مذاکره و چانهزنی و یا مجبور به سرخم کردن در مقابل آنها، در آن
سوی میز حضور داشته باشد. در غیر این صورت صحبت از این آلترناتیوها خیالپردازی
است. یعنی وضعیت کنونی ما.
تجربهی
مساوات در قفقاز و حرکت ملی کورد در تورکیه در این مورد آموزندهاند. هیچکدام از این
حرکتها به طرح شعارهای زودرس فدرالیسم و استقلال اقدام نکرده و پس از حاصل شدن زمینههای
مناسب نیز، خود را محدود و مقید به یک آلترناتیو خاص فدرالیسم و یا استقلال ننمودهاند.
آنها از اول به تشکل بر محور مطالبات حداکثری و آلترناتیوهای غائی تعیین سرنوشت
دست نزدند، بلکه مرحلهای عمل نمودند و در هر مرحله و مقطع خاص مطالبات و شعارهای
قابل وصول و واقعگرایانه برای آن مرحله و مقطع را پیش راندند و حول آنها متشکل
شدند.
به عنوان مثال حرکت مساوات
٠-
در مرحله ی مقدماتی، یک عصر آموزش به زبان ملی تورکی و گسترش مطبوعات ملی تورکزبان
در قفقاز تزاری، کادر روشنفکران و سیاسیون دارای شعور و مطالبات ملی و مفاهیم ملت
و وطن را ایجاد و تثبیت کرد.
١-حرکت
مساوات در مرحلهی اول و آغاز فعالیت خود، در حالیکه در روسیهی تزاری هنوز زمینهای
برای تعیین سرنوشت سیاسی موجود نبود و دولت تزاری در اقتدار و تسلط کامل بر اوضاع؛
همانگونه که از نام آن پیداست، صرفاً خواستار «مساوات و برابری برای تورکان» شد.
٢-در مرحلهی دوم و یا پس
از بوجود آمدن شرایط و زمینههای مساعد از جمله «تضعیف اقتدار امپراتوری روسیه و
آغاز به فروریختن حاکمیت آن بر قفقاز» و بدست آوردن «تضمین حمایت سیاسی و مداخلهی
نظامی امپراتوری عثمانی»، حرکت مساوات شعارها و مطالبات خود را بروز کرده، اقدام
به ایجاد «فدراسیون قفقاز» نمود.
٣-در مرحلهی سوم و یا
فروپاشی اقتدار تزاری در قفقاز به سالهای پایانی جنگ جهانی اول، حرکت مساوات با
ارزیابی سریع شرایط جدید و فرصت بدست آمده از مداخلهی نظامی عملی و حضور اوردوی
عثمانی، این بار «استقلال سیاسی تورکان جنوب قفقاز» را اعلام نمود.
حرکت
ملی کورد در تورکیه نیز در آغاز صرفاً خواستار پذیرفته شدن رئالیتهی کورد از سوی
دولت تورکیه بود. پس از جنگی داخلی با ٥٠٠٠٠ کشته و بدست آوردن حمایت مردمی کورد
در داخل و خارج کشور و جلب حامیان خارجی و تبدیل مسالهی کورد به معضلی منطقهای و
بین المللی، یعنی پس از تبدیل «هویت اتنیکی کورد» به «معضل و بحران کورد» و سپس
«مدیریت آن به سوی تعیین سرنوشت» و ایجاد «سینرژی بین المللی در حمایت از حرکت
کورد» بود که حرکت ملی کورد شروع به طرح آلترناتیوهای ممکن، از جمله «ادارهی امور
خود کوردان» نمود. اما باز در این مقطع خود را به هیچ آلترناتیوی مقید نکرد و با
زیگزاگها و مانورهای بی شمار، بسته به شرایط گاهاً استقلال، فدرالیسم، کونفدرالیسم
دموکراتیک و حتی صرف حقوق زبانی و فرهنگی را به پیش راند و از تلفظ صریح «حق تعیین
سرنوشت» خودداری کرد.
٦٩-آيا برای مباحثهی
فدراليست-استقلالطلب جايگاهی در مقطع فعلی حرکت ملی قائل هستيد و يا نه؟
همانگونه
که اشاره کردم من در مقطع فعلی ملتشوندگی، ایجاد تشکیلات بر اساس شعارها و
مطالبات استقلال و فدرالیسم را - که مربوط به مقطع پایانی تعیین سرنوشت خود هستند-
غیرواقعگرایانه میدانم. با اینهمه در پرسپکتیو تاریخی، ظهور و طرح دوبارهی اندیشهی
استقلال در میان تورکان ساکن در آزربایجان اتنیک (تورکایلی) پس از سالهای جنگ
جهانی اول را -گرچه مبانی نظری و تئوریک گرایش استقلال، به سبب نو و بیتجربهگی
هنوز مدون نشده است-، معنیدار و گامی به جلو تلقی میکنم. زیرا طرح این مطالبه،
به معنی شکسته شدن تابوی بسیار مهم پایبندی مطلق تورکان ساکن در ایران به تمامیت
ارضی ایران و به هیچ شمردن مطالبات اتنیک و ملی خود در مواجهه با آن و پرچمدار شدن
آزربایجان برای نجات ایران و ... (تصور و افسانههایی که آزربایجانگرایان در یک
صد و ده سال گذشته آفریدهاند) است.
اکنون
انرژی روشنفکران و متفکرین تورک، میباید معطوف به مهیا کردن زمینههای کاربرد حق
تعیین سرنوشت که هم شامل فدرالیسم و هم استقلال و غیر آن است، یعنی تثبیت هویت ملی
تورک و مفاهیم ملت تورک و وطن تورک باشد، نه پرش از مراحل میانی متعدد و درگیریهای
لفظی با یکدیگر حول آلترناتیوهای غیرواقعی سیاسی فدرالیسم و استقلال که فعلاً هیچکدام
موضوعیتی ندارند (فدرالیسم و استقلال -میتوانند در آینده، آنهم پس از تشکیل یک
دولت محلی، به عنوان شعارها و مطالبات مراحل پایانی تعیین سرنوشت مطرح شوند. مانند
نمونهی دولتهای محلی ارمنی قاراباغ در آزربایجان، اقلیم کوردستان در عراق، جمهوری
تورک قبرس شمالی در قبرس و .... )
مسالهی
قابل ذکر مربوط دیگر، حملات بیمعنی و تخریبات پایانناپذیر آزربایجانگرایان
طرفدار فدرالیست و استقلالطلب به همدیگر است. این افراد که به اسم طرفداری از
فدرالیسم و یا استقلال به تخریب طرفدراران آلترناتیو متقابل میپردازند به تحقق هیچکدام
از دو آلترناتیو مذکور کومکی نمیکنند. فدرالیسم و استقلال دو فورم محتمل تعیین
سرنوشتاند و طرف مقابل و مخالف آنها، نه یکدیگر، بلکه کسانی هستند که از اساس به
حق تعیین سرنوشت ملت تورک معتقد نیستند، یعنی دولت ایران و ملیتگرایان فارس. من اینگونه
درگیریها را عملی اشتباه و کار فعالین سیاسی ناآگاه آزربایجانگرا و فدرالیستهای
ایرانمرکز میدانم
تحولات ساختارشکنانه در صورت نبود شعور ملی تورک [[2]]
تحولات
ساختارشکنانهای چون اشغال، جنگ، انقلاب، ... در ایران، در صورت نبود شعور ملی
تورک، نه تنها به نفع ملت تورک نخواهد بود، بلکه به ضرر وی خواهد بود:
-در انقلاب مشروطيت، رهبران تورک انقلاب (آزادیخواهان، مجاهدین، انجمن
آزربایجان تهران، انجمن ایالتی آزربایجان تبریز، ....) نه تنها دارای شعور ملی
تورک نبودند، بلکه اغلب مانقورتهایی به شدت ضد تورک بودند. در نتیجه انقلاب
مشروطيت به روند ساختن ملت مودرن ایران-فارس و حذف هویت تورک از ایران تبدیل شد،
قانون اساسی و متمم آن به فارسی نوشته شد، زبان فارسی زبان رسمی دوفاکتوی ایران
گشت، مطبوعات تورک و مدارس تورک برچیده شد، زبان فارسی زبان ملی اعلام شد، هویت ملی
تورک انکار و به جای آن ملت ایران با زبان ملی فارسی تبلیغ شد، منطقهی یکپارچهی
تورکنشین در شمال غرب ایران توسط قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی به هفت واحد
اداری تجزیه شد، و در نهایت زمینه برای انجام کودتای رضاخان و ساقط کردن دولت تورک
قاجار فراهم گشت....
-در سالهای جنگ جهانی اول، اکثر نخبگان مرکز آزربایجان و شرق آن تحت نامهای
ایرانگرایان صرف، تورکهای چپ ایرانی، آزربایجانگرایان ایرانگرا و آزربایجانگرایان
پانایرانیست (فرقهی دموکرات آزربایجان- خیابانی، نشریهی آزربایجان جز لاینفک ایران-پیشهوری،
آزادیستان، ارانی، تقی زاده، ایرانشهر، ناصح ناطق، شفق، امیرخیزی، فیوضات، کسروی،......)
موضع شدید ضد تورک گرفتند، به ملت تورک خیانت نمودند، بر علیه ارتش آزادیبخش
عثمانی و حکومت مساوات در قفقاز و حکومت اتحاد جمشیدخان افشار اورومی در تبریز، با
پانایرانیستهای فارس، بولشویکها و داشناکها-هینچاکها همکاری کردند.
-در دورهی حکومت ملی آزربایجان که باقیروف و دیگر رهبران جمهوری آزربایجان
سوسیالیستی (کومونیستهای ملی)، در صدد الحاق آزربایجان ایران به آزربایجان شوروی
بر آمدند، رهبران ایرانی این حرکت که نوعا از تورکهای چپ ایرانی (پیشهوری، جاوید،
جهانشاهلو. ...) و آزربایجانگرایان ایرانگرا و هر دو فاقد شعور ملی تورک بودند،
صرفا به منظور نجات ایران به این حرکت پیوستند و یا دقیقتر رهبری آن را دزدیدند
(مانند دزدیدن رهبری انقلاب مردم توسط خمینی و موللاهای شیعی در سالهای
١٩٧٨-١٩٧٩)، با تبلیغ جعلیاتی مانند «ملت آزربایجان» و «آزربایجانجا» و «آزر دیلی»
و «آزرستان» و .... ضربهای جدی به یگانگی ملی تورک و هویت ملی تورک در ایران و مفهوم
وطن تورک (تورکایلی) زدند. و در نهایت هنگامی که کار به جاهای باریک کشید، از
آنجائیکه هیچکدام از مجادلهی سیاسی-تاریخی برای احقاق حقوق ملی ملت تورک در ایران
نمیآمدند، حتی به هویت تورکی اعتقادی نداشتند، همه فرار کردند و مردم بیچارهای
را که با صافدلی به آنها اعتماد نموده بودند، به انصاف جلادان رژیم پهلوی و
اوباشان محلی و مردم ناآگاه رها کردند.
-در
انقلاب اسلامی، به سبب غلبهی ایرانیگری و آزربایجانیگری و نبود شعور ملی تورک
در میان اکثریت مطلق فعالین سیاسی تورک و پیوستن آنها به تشکیلات ضد تورک مانند
فرقهی دموکرات آزربایجان- شعبهی ایالتی حزب توده و سازمانهای فارس موسوم به
سراسری (توده، فدائیان، مجاهدین، پیکار، رنجبران، جبههی ملی و ...)، و همچنین
وجود شبکهی گستردهی روحانیون تورک شیعه که علاوه بر نداشتن شعور ملی تورک، به
سبب قبول شیعهی امامی یعنی اسلام فارسی به مراتب عمیقتر از دیگر ایرانگرایان و
آزربایجانگرایان فارسسازی شده بودند، هویت ملی تورک در قانون اساسی به رسمیت
شناخته نشد، انکار گردید و زبان فارسی تنها زبان رسمی ایران اعلام شد ......
[1] گفتگو با مهران بهاری. آزربايجان دموکراسی اوجاغی. متنی آموزشی -
تحليلی در حرکت ملی دمکراتيک تورک- بخشهای
اول تا پنجم - Sunday, November 29, 2009
No comments:
Post a Comment