ریشهشناسی کلمات تورکی - موغولی «میرزه» و «میری»،
و کلمهی عربی – پشتون «میرزا»
مئهران باهارلی
«میرزه» به معنی منشی و کاتب کلمهای دارای ریشهی تورکی – موغولی، و «میرزا» به معنی شاهزاده کلمهای دارای ریشهای عربی – ایرانیک غیر فارسی هستند که تاکنون به غلط و به صورت یک کلمهی واحد و ماخوذ از فارسی ریشهیابی شدهاند. زادگاه کلمهی «میرزه» به معنی منشی - انشاء کننده و تحولات عمدهی معنایی و لغوی آن در تورکستان قدیم و حوزهی زبانی موغولی و تورکی شرقی – جغتایی و سپس در تورکایلی به دورهی ایلخانلی و ایلکا نویانی (جالاییر) و تیموری (کورهکهن)؛ و زادگاه کلمهی «میرزا» به معنی شاهزاده و تحولات معنایی و لغوی آن احتمالا افغانستان و پشتونستان است.
١- «میرزا» (منشی) کلمهای موغولی – تورکی است.
«میرزه» که در اول نام و پیش از اسامی میآید به معانی ١-منشی، کاتب و نویسنده، ٢-نویسندهی خاصهی دیوان و دربار در دولتهای تورک - موغول، ٣- دفتردار ٤- حسابدار، محاسب، اهل حساب است. ریشهی نهایی کلمهی میرزه به معنی منشی، کلمهی موغولی «موچه» است که طبق قواعد زبانی موغولی و تورکی، نخست تبدیل به «میچه»، سپس با اضافه شدن حرف « ر » مبدل به «میرچه» و نهایتا با تعویض حرف « چ » به « ز » مبدل به «میرزه» شده است: مؤچه ← میچه ← میرچه ← میرزه. با این ریشهشناسی و همچنین طبق قانون هماهنگی اصوات در زبان تورکی، تلفظ این کلمه به صورت میرزا نادرست است.
الف-مصدر «مؤچه» (در موغولی مودرن «مؤسؤخ») به معنی آزمودن، تست و کونترول کردن، راستی آزمایی، امتحان کردن، پرووا، سوال پرسیدن، آزمایش کردن، بازپرسی کردن، پرسش کردن است. از این ریشه است کلمات «مؤچهگده» (تست و کونترول شدن، امتحان شدن، آزمایش شدن)؛ «مؤچهگهرکه» و «مؤچیگهرکه» (رقابت کردن، مسابقهدادن، تلاش برای سبقت گرفتن)؛ «مؤچهگهرکهل» (مسابقه، رقابت، مناقشه، مناظره)؛ «مؤچهگول» (تست و کونترول و امتحان گردانیدن)؛ ...[1].
ب-«مؤچه» (مؤچ، مۆچؤ، مؤچی، مۆجه، موچیر، موسه، ...) به معنی
عضو، شاخه، عضو بدن مخصوصا بازو و پا، بازو و پا (در این معنی شاید از ریشهی موچ
به معنی استخوان مفصل که در صورت مچ به زبان فارسی وارد شده) است. این کلمه
در دیگر زبانهای آلتاییک هم از جمله کورهای قدیم در شکل «ماتائی» و در کورهای
مودرن در شکل «مادی» وجود دارد[2].
ج-از امتزاج دو معنای فوق، کلمهی «مؤچه» معنای سوم خود یعنی عضو، مامور؛ پایه، شغل و مقام و رتبهای در دیوان و دربار دول تورک – موغول و بعدها ماموری که مسئول کونترول و بازرسی اسناد و انشاء و تهیهی تعهدنامه و ضمانتنامه و بیعتنامه و گواهی و .... دائر به صحت و وثوق آنها بود را کسب کرده است.
کلمهی مؤچه در بسیاری از زبانهای تورکیک معاصر از جمله در اویغوری نو و قیرقیزی در فورم «مۆچؤ»، در قازاقی در فورم «مۆشه»، در یاقوتی در فورم «موسه»، .... به معانی آتی وجود دارد: ١-عضو بدن و تن و اورگانیسم، ٢-بدن و تن و پیکر، ٣-عضو یک تشکیلات و اورگانیزاسیون و نهاد و موسسه٤-سهم، حصه و سهمیه از گوشت استخواندار پخته شده و یا مال، پول، لباس، ... که به مهمانان گرانقدر و روسای قبیله، شرکت کرده در مراسم یاس متوفی هدیه داده میشود. در این معنی ترکیب «موچؤ بئرمهک» (موچو دادن) بکار میرود: ائلگه موچؤ بئر = به مردم موچؤ بده[3]. موچه وارد زبان فارسی هم شدهاست[4].
نوت: در زبانهای تورکیک، کلمات دیگری با فورم موچه، اما بی ارتباط با موچهی موضوع این مقاله، وجود داشته و دارند. مانند ١-سالشمار تورکمنی موچه ٢-مؤچه، مؤچ، مؤچی به معنی یک چهارم (ساعت)؛ ٣-«موچو خان» لقب «قاپاغان -قاپقان خاقان» برادر کوچک ایلتهریش خاقان که در واقع تلفظ چینی (Mòchuò) بؤگو چور (Bögü Çor) است. («قاپاغان» به معنی فاتح، «بؤگو» به معنی عاقل و فرزانه؛ «چور – تور» یک عنوان و رتبه در تورکیک قدیم).
موچول و مؤچهلگه - مؤچهلگهن:
در تاریخ دولتهای تورک – موغول همریشه با «مؤچه»، اصطلاحات و پدیدههای دیوانی – اداری مرتبط «موچول» و «مؤچیلگه» هم وجود داشتند. هر سندی که توسط موچه تهیه میشد «موچول»؛ و گونهای از موچول که یک تعهدنامه و ضمانتنامهی مکتوب بود «موچؤلگه» (به سیاق «بلگه» -سند، «گهرهگه» - پایزا، «الوکا» - پیام مکتوب، ...) نامیده میشد. «موچؤلگه» بعدها معنای ضمانت، مراسم اعلام وفاداری با امضای سندی رسمی و دادن ضمانت، بیعتنامه و ... را کسب کرد. مصدر «موچلکا دادن» به معنی دستخط دادن، سند دادن، تأیید کردن و قبول نمودن با نوشته بود. کلمهی «مچاله» در فارسی به معنی کاغذ درهم فشرده شده با دست هم کلمهای با ریشهی موغولی و از مشتقات «موچیل» و «موچیلگه» است:
مؤچیلگه، مؤچهلگه (در متون فارسی: موچلگا، مجلکا، مجلکاء، مجلگه، مچلکا، مچلکاه، مچلگا، مچلگاه، مچلگه، مچلکه، موجلکا، موجلکاه، موچلکا، موچلکاه، موچلکه، موچلگاه، موجلگا، مجلگا، مجلکاه[5]): ١- ال یازیسی، بلگه، سند و تمسک، نوشته، دستخط، خط، حجت، سند شرعی ٢-صورت مجلس، توتاناق ٣- سؤزلهشمه، مقاوله، عهدنامه، تعهدنامه، تعهد، عهدنامهی مجرمان، سندی قانونی که بر انجام خدمت از یک طرف و دادن پاداش از طرف دیگر حکم میکند و اگر قرار انجام نگیرد هر یک از طرفین مجبور به پرداخت جریمه هستند، سندی که به موجب آن شخص تعهدی را میپذیرد، وثیقهی محضر که در عهود و مواثیق درست شود ٤-تمسک و دستاویز و سند و شرط و عهد و اقرار به وفاداری به حاکم، ٥-ایمضالی دیلهکچه، ٦-محضر، دفترخانه، ٧-وضعیتی جدی و سخت....[6].
در لغتنامههای جغتایی سیر و تحول و ارتباط سه کلمهی مرتبط موچه و موچول و موچلکا به وضوح دیده میشود:
لغتنامهی سنگلاخ- «موچه»: شغل دیوانی، خط نویس، میرزا، کاتب؛ «موچول»: ورق پارهی کوچک، سند؛ «موچلکا»: ورق، سند، سجل، نوشته، سند رسمی؛ دفترخانه.
لغت فتحعلی قاجار - «موچه»: دیوانلا ایلگیلی بیر ایش، دیواندا بیر رتبه: هر آیینه کیم سلطنت کارخانهسیداغی مناصبدین هر موچهکا لایق فراست آیین هوشمندلارنی....
میر سید علی همدانی ملقب به «امیر کبیر»، «شاه همدان» و «حضرت علی ثانی»، قطب سلسلهی ذهبیه، اصلا از منطقهی همدان در تورکایلی در شمال غرب ایران (تورکستان غربی)، از مبلغان اسلام در کشمیر هند و از بزرگان سلسلهی کبرویه که امیر کبیر تیمور کورهکهن برای وی مقبرهای با شکوه ساخت، یک رساله به اسم موچلکه (مجلکه) تالیف کرده است. اصطلاح و پدیدهی مؤچهلگه در دورهی دولت قیزیلباشیه هنوز رایج بود[7]. احتمالا بار کردن معنی «کودکس قواعد حقوق مدنی اسلام» به اصطلاح عربی «مجلّه» در امپراتوری عثمانلی، متاثر از همین اصطلاح دیوانی «موچلکه – مجلکه» تورکی – موغولی بوده است.
تبدیل مؤچه به میچه در لهجههای تورکمانی (اوغوز غربی)
در تورکی ما (لهجههای تورکمانی تورکی و یا اوغوز غربی رایج در ایران – قفقاز – خاورمیانه) فورم میانی «میچه»، به خصوص در میان گروههای موغولالاصل تورکزبان شده مانند غلات تورک علیاللهی مشاهده میشود که علاوتا شاهدی بر ریشهی موغولی – تورکی شرقی - جغتایی این کلمه است. به عنوان نمونه در اشعار «بایرهک قوشچو اوغلو» ترکیبات و عبارات «بودور میچهسی»، «قولطاسا میچه گلدی»، .... موجود است[8].
تبدیل صداهای « ؤ، ۆ » و « ی » به یکدیگر پدیدهای رایج در لهجههای ماست. مانند چئویر ← چؤوور، سئوین ← سؤیون، ائو ← اؤو ← اؤی، دوزمهک ← دیزمهک، .... این پدیده در زبانهای موغولیک هم به وفور مشاهده میشود. مانند تبدیل ایلهگو ← هولهگو (هلاکو)، ایدوقان ← اودوقان (شامان زن)، سیموگهن ← سوموک (مغز استخوان)، سیلو ← شؤلهن (در تورکی معاصر «شیله». به فارسی به صورت «شله» وارد شدهاست)[9].
البته علاوه بر فورم ثانوی تورکی میچه، فورم اولیهی موغولی موچه هم در تورکی ما مخصوصا در نامگذاری اماکن جوغرافیایی بکار رفته است. مانند نام روستای «موچه» در دهستان پشت آربابا - آرببا در بخش الوت شهرستان بانه، فعلا در استان کوردستان، و ده «موچاخان» از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که مانند بسیاری دیگر از نامهای مناطق بعدا کوردزبان و کوردنشین شده دارای ریشهی موغولی هستند؛ میدان «میچهلی» روستای چؤهرهگان (چهرگان)، ده «میچهک» (میچک) از دهستان کوهپایه، بخش نوواران (نوبران) شهرستان ساوه در منطقهی بیاتستان تورکایلی،...
افزوده شدن حرف « ر »: میچه ← میرچه
اضافه و یا ساقط شدن حرف « ر » در بعضی کلمات حادثهای بسیار رایج در هر دو زبان تورکی و موغولی است. مانند بیرله ← بیله، آسلان ← آرسلان، ایردی ← ایدی، -دورور ← دور ... در تورکی قدیم و میانه.
در لهجههای تورکمانی (ما) ساقط و بیشتر از آن افزوده شدن حرف « ر » به کلمات دیده میشود که دومی، رایجتر از لهجههای عثمانلی است: پاتلاماق ← پارتلاماق، پک ← برک، بیلهزیک ← بیلهرزیک، (اما قورشاماق ← قوشاماق، سهرپمهک ← سهپمهک)، ....
یکی دیگر از نمونههای حذف حرف «ر» در کلمات موغولی
الاصل زبان تورکی، نامهای دو شاخهی اصلی قاجارها که در منابع قدیمی به صورتهای
قوانلو (آشاغی باش) و دوانلو (یوخاری باش) نوشته شدهاند است. ریشهی اولیهی این
دو اسم به ترتیب کلمات موغولی قوربان Qurban به معنی اسب و یا شتر سهساله؛ و دؤربهن
Dörben به معنی اسب و یا شتر چهارساله است که با حذف حرف «ر» و تبدیل «ب» به «و» در آنها، به
ترتیب به «قوُوان» (در فارسی قوان) و «دؤوهن» (در فارسی دوان) مبدل شدهاند.
با این وصف تبدیل میچه به میرچه احتمالا در ساحهی تورکمانی یعنی اوغوزهای غربی ساکن در ایران و یا مهاجرت کرده به افغانستان، .... حادث شده است.
ارتباط کلمهی «مورجه» که در برخی از منابع به صورت قوی معنی شده در نام ابراهیم مورجه هروی (ابو السحاق ابراهیم رباطی عارف قرون دو و سه هجری) از افغانستان کنونی، همچنین بعضی از نامهای «مورچه بیگ»، همچنین نام «مرجومک» (مورچو بیگ؟) (در نام مرجومک سلطان موصللو پسر امیرخان موصللو، ....) که در دورهی قیزیلباش دیده میشود و تاکنون به صورت عدس معنی شده، با مؤچه – مؤرچه – مورچه - میرچهی موضوع این مقاله محتاج به بررسی است.
تغییر « چ » به « ز »: میرچه ← میرزه
تبدیل حروف چ - ج به ز - س اولگویی بسیار رایج در کلمات در هر دو زبان موغولی و تورکی است. از نمونههای جالب اینگونه تغییرات، تبدیل کلمات «سار» و «زار» تورکی به معنی پوشش به «چار» (در کلماتی مانند سارقات ← چارقات ← چرقد (پارچه برای پوشش)، سار سوق (بازار سرپوشیده) ← چارشی، سار شَف ← چار شف ← چارشاف (از شَف - شَفّ عربی، جامهی نازک برای پوشش)؛ ساریق ← چاریق، تازیک ← تاجیک، ... است. در زبان عربی نیز حرف چ کلمات تورکی و موغولی نوعا به حروف ز، س، ص، ش و .... تبدیل میشوند. این تغییر در دیگر زبانها از جمله زبان فارسی هم مشاهده میشود (مانند ارج ← ارز، کمبوجیه ← کامبیز، و یا زار ← سار ← جار در کلمات سنگسار، گلزار، پنبهجار، ...).
«گؤلهمهچ» ← «گؤلمهرز» اورمیه:
همانگونه که گفته شد ریشهی نهایی کلمهی میرزه به معنی منشی، کلمهی موغولی «موچه» است که طبق قواعد زبانی موغولی و تورکی در سه تغییر فونئتیک، نخست تبدیل به «میچه»، سپس با اضافه شدن حرف « ر » مبدل به «میرچه» و نهایتا با تعویض حرف « چ » به « ز » مبدل به «میرزه» شده است: مؤچه ← میچه ← میرچه ← میرزه. مشابه دو تغییر فونئتیک آخری، یعنی اضافه شدن حرف « ر » و تعویض حرف « چ » به « ز » در کلمات دیگر تورکی هم مشاهده شده است. به عنوان نمونه نام روستا و تالاب «گؤلهمهچGölemeç » (به معنی تالاب در تورکی، مرکب از «گؤل» به معنی دریاچه و پسوند اسمساز از اسم «-مهچ») در اطراف اورمیه، با اضافه شدن حرف « ر » و تعویض « چ » با « ز » به صورت «گؤلهمهرز» (گولمرز، گلمرز) در آمده است.
فورم آمیرزا:
آخرین تحول در سیر موچه – میرزه، ظهور کلمهی «آمیرزه»، فورم متحول آقامیرزه مرکب از آقا و میرزه است. آقا میرزه ← آغامیرزه ← آمیرزه (مانند آقا باجی ← آغاباجی ← آباجی ← آبجی). با توجه به اینکه موغولان تورکزبان شده اصولا حرف « ق » در کلمات موغولی را با « غ » جایگزین و سپس تماما حذف میکردند (مانند قاقان ← قاغان ← قاآن، آقا ← آغا ← آا) و نیز اینکه صدای غ در لهجههای آناتولی غربی تلفظ نمیشود، میتوان نتیجه گرفت که ظهور فورم آغامیرزه در دورهی ایلخانلی – ایلکا نویانی – تیموری، و ظهور فورم آمیرزه نیز در همان دوره و یا در دورهی قیزیلباشیه (مهاجرت تورکمانان آناتولی به ایران) تحقق یافته است.
٢-«میرزا – مرزا» به معنی شاهزاده کلمهای با ریشهی عربی – ایرانیک غیر فارسی است
میرزا به معنی شاهزاده در فارسی و بهیاوغلو و تیگین در تورکی، در آغاز لقب شاهزادهگان تورک و بعدها نویانها و فرزاندانشان – سردارزادهگان بود که در تمام جهان تورکیک و سرزمینهای تحت حاکمیت موغول – تورک (خاورمیانه، قفقاز، آسیای میانه، روسیه، هندوستان، ...) شایع شده است. در زبانهای تورکیک تلفظهای مارزا و مورزا ... نیز وجود دارند.
قسمت «میر» در این کلمه مخفف «امیر» عربی که خود محرف «بار» و «مار» سمیتیک (عبری، سریانی) به معنی فرماندهی نظامی و بعدها شاهزاده است میباشد. در زبان عبری همچنین امیر (אמיר) به معنی تاج (درخت، ...) است.
قسمت «زا» در کلمهی میرزا به معنی زائیده محتملا از یک زبان ایرانیک غیر فارسی رایج در افغانستان – پاکستان – شبه قارهی هندوستان و شاید ایران میباشد. به عنوان نمونه پسوند زی، زایی، .... -zay, -zai که در نام طوائف و .... پشتون در جنوب و غرب افغانستان و شمال پاکستان میآید و به معنی فرزندان، زائیدهی، از نسل، از اعقاب، .... است؛ و یا زا که در لهجهی بختیاری زبان لوری و لهجهی برگجانی - برگجونی فارسی به معنی زاده است: برازا – برادرزاده، مارزا – مادرزاده. عنوان - کلمهی زا همریشه با نام دخترانهی زوئ - Zoe ζωή ترجمهی حوّای عبری در یونانی به معنی حیات و زندهگی، و زادهی فارسی اما غیر از آنها، همچنین غیر از «زا» در فارسی اغلب به معنی زاینده، تولید کننده و ایجاد کننده (مانند نازا – عقیم و آتش زا، ....) است. ریشهشناسی میرزا به این معنی به صورت مخفف میرزاده و میرزاد و امیرزاده یک ریشهشناسی غلط است. میرزا مخفف امیرزادهی فارسی نیست.
٣-نام و عناوین«میر»، «میری»، «میرزادا» در میان تورکها
نام و عنوان «میر» در میان تورکها اکثرا مخفف امیر عربی و در بعضی موارد معین محرف و مخفف ایمره تورکی به معنی محبوب است که به سبب همین معنی به اولاد پیغامبر و یا سیدها داده میشد و سپس به مرور زمان تبدیل به «میر» شده است. عموما در ایران نام تورکی ایمره و مشتقات آن در کتب و متون قدیمی و اخیرا اسناد رسمی در نتیجهی روند فارسسازی اسامی، با نامهای امیر و عمران و امیره و میر جایگزین شدهاند[10]. مانند نام محلهی ایمره قیز در تبریز به معنی دختر محبوب که تبدیل به امیر خیز شده است.
احتمالا نام زنانهی «میرزادا» و «میزادا» که تورکان به سیدهها میدهند مخفف امیرزاده نبوده، بلکه مرکب از بن میر – ایمرهی تورکی به علاوهی زادای فارسی است.
- بنا به یک ریشهشناسی نام و عنوان «میری» در میان تورکان، از همین بن تورکی با اضافه شدن حرف « ی » به آخر آن حاصل شده و دارای ساختاری مشابه کلمات تورکی آخی و پیری و .... است. حرف «ی» در آخر اینگونه نامهای تورکی از ریشهی عربی به معنی مالِ من و معادل پسوند تورکی تحبیب و اعزاز و گرامیداشت «-یم» در نامها و ترکیبات بیگیم - بهییم، خانیم، افهندیم، پیریم ، بالیم سلطان، پادشاهیم چوخ یاشا، سلطانیم، حاجیم سلطان، ددهم قورقوت، آغام علی و ......... است[11]. در این صورت «میری» کلمهای تورکی + عربی است. (کلمات آخی و پیری و .... به صورتهای دیگری هم که در آنها حرف آخرین «ی» جزئی از کلمهی اصلی تورکی است ریشهشناسی شدهاند. به عنوان نمونه پیری، نامی مرسوم بین غلات تورک قیزیلباش به معنی موسس یک طریقت و یا برترین استاد یک مسلک، پیشرو و پیشگام و پیشوا، ممکن است در اصل «بؤرؤ - بؤرته» موغولان و «بؤره» تورکان باستانی به معنی گرگ و مجازا جسور و بی باک و بهادر، پیشرو و پیشگام و پیشوا؛ همریشه با «بورون» در تورکی قدیم به معنی پیش، جلو، قبل، ... موجود در اسامی اساطیری بؤرتهچینه، گؤکبؤرو، بایبؤره (بوی بایبؤره بکاوغلو بامسی بیرهک، دده قورقوت)، ... باشد که بعدها تحت تاثیر «پیر» فارسی، اصطلاحی در تصوف و معادل دده و آتای تورکی، و شیخ و قشّ (منشاء کشیش) عربی، به پیره - پیری و در تورکستان چین به پری و ... تبدیل و معنی اصلی آن تماما فراموش شده است. اصطلاح پیری توسط قیزیلباشان از عثمانلی وارد شده است. در آنجا مرسوم بود که به اسامی عربی و فارسی، یک ی اضافه کنند (مانند عبد - عبدی، شوق - شوقی، صبح - صبحی، ذهن - ذهنی، رشد - رشدی، زلف - زلفی، ... ) و کلمهی حاصل را به عنوان اسم شخص بکار ببرند. در اینجا پیر - پیری کلمهای فارسی است که جانشین بؤرهی تورکی قدیم شده است، یعنی سبب رواج آن قبلا وجود نامی مشابه در میان مردم بود. مانند نادر و قادر عربی و قهرمان فارسی که به سبب شباهت به ندیر و قاییر و قارامان تورکی به جای آنها رایج شدند).
٤-«سیّد» عربی، «ساییت» و «سیدی» موغولی
عینا مانند «میر»، نام و عنوان «سید» (و بسیاری از «سعید» و «ساعت» و «سعد»ها در نامهای طوایف و روستاها) در میان تورکان و موغولها هم میتواند دارای ریشههای احتمالی عربی و تورکی - موغولی مختلف باشد. در اغلب موارد «سید» همان سیّد عربی به معنی آقا و ارباب است که به نسلهای اول اعراب حاکم و فاتح در ایران و قفقاز و آسیای میانه داده میشد. در این معنا اغلب سیدهای تاریخ هر چند تبار عربی داشتند، اما از نسل پیغمبر نبودند.
در بعضی موارد دیگر، مخصوصا در میان موغولها (مانند هزارهها) و ایلات تورک (مانند افشارها و بیاتها و تورکمانها و قیزیلباشها و .... )، سید دارای یکی از این دو ریشهی تورکی – موغولی آتی است. اینگونه سیدهای موغول و تورک، تبار عربی ندارند:
١- سایید -ساییت تورکی- موغولی به معنی محترم (جمع سایین که در معنی مفرد بکار میرود، مانند اهرهن و اوغلان و ....). ساییت در روندی مشابه تبدیل ایمرهی تورکی به امیر عربی، به «سید» (و سعد و سعید و ساعت و ...) عربی مبدل شده است. مانند نام روستای «ساییتلی» اورمیه که در دورهی پهلوی به نام جعلی «ساعتلو» تغییر یافته است، و نام ولایت «چوخور ساییت» (ایروان) از نام «نویان ساییت» (امیر سعد) رئیس «ایل ساییتلی» که همراه تیمور کورهکهن به این ناحیه آمده و در آن مستقر شده بود.
٢- سیدی (Sidi) به معنی فضیلت و استعداد و قدرت و قابلیت و .... در اویغوری و موغولی، نهایتا از ریشهی سانسکریت «سیدهی»[12].
بعضی دیگر از کلمات مربوط به منشیگری در دیوان و دولتمداری تورک – موغول:
آلچی: یکی از
چهار عالی منصب دبیرخانه که قارا تامغا میزد
الوکه: در
موغولی به معنی پیغام مکتوب، نامه و عنوان، مشتق از آلاکا (دوئرفر)
باخشی - بخشی: رئیس،
دبیر و یا صاحب دیوان رسائل
بیتیکچی: منشی
پایزا، پایْز: در
فارسی پایزه، مترادف گهرهگه، از کلمهی چینی پائیزی (牌) به معنی نشان و علامت و
سمبول و پرچم و سانجاق و بایراق و ..... حکم سلطنتی در الواح زرین و سیمین که مقامات
و اعیان و فرستادهگان رسمی موغول برای نشان دادن اختیارات و امتیازات خود حمل میکردند
و به دارندهی آن حق خواستار شدن خدمات و تهیهی ملزمهها و احتیاجاتش از اهالی
را میداد.
توغرا: دیوان
رسائل، دیوان انشاء، دبیرخانه، دفترخانه
سهنویشه: دیوان و
ادارهای که در زمان موغولان در چین به صدور یارلیق و پایزا میپرداخت. دارای
ریشهی چینی
قارادامغا: مهر
سیاه
کۆبۆن: دبیر
(موغولی)
گهرهگه: مترادف
پایزا
یارلیغ، یرلیغ، یرلغ: یارلیق، یارلیق: فرمان قانونی، تورک خاقانین
بویروغو، سولطانین یازیسی، تانرینین امری، حکمدارین دویوروسو، فرمان، بیلدیری،
رسمی یازی، رسمی بلگه، جارلیق، امیر، بویروق
[1]
-Moğolca-Türkçe Sözlük. Ferdinand D. Lessing. Çeviren: Günay Karaağaç, 2003
-Mongolian
–English Dictionary. Compiled By Mattai Haltod, John Gombojab Hangin, Serge
Kassatkin And Ferdinand D. Lessing
-Classical
Mongolian. Alice sarközi. Lincom Europa. 2004
[2]https://starlingdb.org/cgi-bin/response.cgi?single=1&basename=%2fdata%2falt%2fmonget&text_number=301&root=config
Proto-Mongolian: *möči
Altaic
etymology: Altaic
etymology
Proto-Altaic: *mi̯ót`i
Nostratic: Nostratic
Eurasiatic: *möṭi
Altaic: *mi̯ót`i
Nostratic: Nostratic
Meaning: joint
Russian meaning: сустав
Mongolian: *möči
Korean: *mằtằi
Comments: A Mong.-Kor. isogloss.
Dravidian: *muṭ-
Meaning: joint
Russian meaning: сустав
Mongolian: *möči
Proto-Mongolian: *möči
Altaic etymology: Altaic etymology
Meaning: body
part, extremity
Russian meaning: часть тела, конечность
Written Mongolian: möči (L 544: möče, möči)
Middle Mongolian: muče (MA 405)
Khalkha: möč
Buriat: müse
Kalmuck: möčǝ
Ordos: möčö
Dagur: muǯi
(Тод. Даг. 155), (MGCD) moiǯi
Monguor: mučir
Comments: KW 267, MGCD 492. Mong. > Kirgh. mučö, Kaz. muše, Yak.
müsä etc. (see TMN 1, 505, Щербак 1997, 206).
Korean: *mằtằi
Proto-Korean: *mằtằi
Altaic etymology: Altaic etymology
Meaning: joint
(of bamboo; of body)
Russian meaning: коленце (бамбука); сустав
Modern Korean: madi
Middle Korean: mằtằi
Comments: A Mong.-Kor. isogloss.
Meaning: body part, extremity
Russian
meaning: часть тела, конечность
Written
Mongolian: möči (L 544: möče, möči)
Middle
Mongolian: muče (MA 405)
Khalkha: möč
Buriat: müse
Kalmuck: möčǝ
Ordos: möčö
Dagur: muǯi (Тод. Даг. 155), (MGCD) moiǯi
Monguor: mučir
Comments: KW 267, MGCD 492. Mong. > Kirgh. mučö, Kaz. muše, Yak.
müsä etc. (see TMN 1, 505, Щербак 1997, 206).
[3] Mayrambek
OROZOBAEV. KIRGIZCADAKİ İSLAM DIŞI GELENEKSEL İNANÇ VE İNANIŞLARLA İLGİLİ SÖZ
VARLIĞI. Sayfa 152-153. Doktora Tezi. T.C., ANKARA ÜNİVERSİTESİ , SOSYAL
BİLİMLER ENSTİTÜSÜ, TÜRK DİLİ VE EDEBİYATI, ANABİLİM DALI
[4]-حضرت
خاقان سعید در این سال عنایت فرموده خواجه غیاث الدین سیدی احمد بن خواجه نظام
الدین احمد اندخودی معروف به خواجه سیدی احمد شیرازی را منصب وزارت ارزانی
داشت و زمام حل و عقد و قبض و بسط موچهی دیوان اعلی را به قبضهی
درایت او بازگذاشت
-و در این سال، امیر شیخ لقمان بارلاس كه در دیوان توواچی امیر الأمرا
بود و با حضرت خاقان سعید شرف قربت و نسبت قرابت داشت جهان فانی را بازگذاشت و آن
حضرت موچه و منصب او را به فرزند شایستهی او امیر پیر لقمان عنایت
فرمود راه و رسم او را در جمیع مهمات به حسن رای او مفوض نمود. (از كتاب مطلع
سعدین و مجمع البحرین تألیف عبد الرزاق سمرقندی).
-شیخ محمود موچهگیر که در هرات مدرس بوده (رضا نور نعمت اللهی
گنجینه پادشاهی یا شاه ماهان
شرح
احوال و آثار حضرت شاه نعمت الله ولی قدّس سرّهالعلی)
-در جرکه و
موچه محترم شد - سگ بود چهارچشم هم شد (قطعاتِ مولانا کاتبی
تُرشیزی)
[5]-آنگاه
ایلخان از حسام الدین مجلکاه ستاند که از بعد از قتل خلیفه تا مدتی
معین اگر آنچه گفته به ظهور نپیوندد او را بکشد.
- هولاکوخان از وی بر آن سخن حجت طلبید بیچاره مچلکا باز داد.
- اگر می خواهی که وثوق کلی حاصل شود اسامی آن جماعت را که با بوق
موافقند مفصل کرده با مجلکا بیاور ...
-جوشکاب خطی را که مشتمل بر اسامی موافقان بوق و مجلکای ایشان بود
به وی نمود.
-و در آن روز به اتفاق همگنان موچلگا دادند
-بی ریا و نفاق اتفاق کردند و جمله بر آن جمله موچلکا دادند.
- قاضی نیز چون
کار شریعت قطع کند به موجبی که حجت و موچلکا دادهبه هیچ بهانه و
علت از هیچ آفریده چیزی نستاند.
و چنانکه رسم
و عادت ایشان است تمامت شاهزادهگان و امرا مچلکا دادند و زانو زدند. (تاریخ غازانی)
-و امراء تومان
و هزاره و صده و دهه و چریک بسیار خط موچلکا دادهکه به قدر وسع
و قدرت در نفاذ عدل و نشر راستی کوشند.
-و قرار بر آن جملت دادند که متصرف موجلکا باز دهد....
-جمعی اکابر شیراز در بندهگی دیوان حضرت به شرف عرض رسانیده موچلکاه
دادند....
[6] Farhad Rahimi. FETHALİ KAÇAR'IN ÇAĞATAY TÜRKÇESİ SÖZLÜĞÜNDE
YER ALAN MOĞOLCA VEYA TÜRKÇE-MOĞOLCA ORTAK VE BENZER SÖZCÜKLER ÜZERİNE-
2019-2020
[7]
Subtelny, Maria. “The Binding Pledge (mochalga), A Chinggisid Practice and its
Survival in Safavid Iran.” In New Perspectives on Safavid Iran: Empire and
Society, edited by Colin Mitchell, 9–29. Abingdon: Routledge, 2010.
[8] Bayrek Quşçuoğlu'nun Türkçe Kelemet'i (Dîvânı). Toplayıp yayımlayan:
Cemil Afşar
دیوان – کهلهمهت تورکی بهیرهک قوشچو اوغلو: درة الاسرار اهل حق،
گردآورنده: افشار جمیل (ج. افشار)، حروفچینی: مرادی. سبب خیر مخارج: سید حسن غلام
–اوروجعلی نوروزی، تهران، ١٣٦٠، ٢٤٠ صفحه، تعداد تکثیر: ٥٠٠ جلد
https://www.facebook.com/media/set/?set=a.1124417981443506&type=3
[9] منبع برای تمام تغییرات فونتیک در زبانهای مونقولیک ذکر شده در
این مقاله:
Introduction
to Mongolian comparative studies. by Nicholas poppe. Helsinki 1987
[10] برای آمیر، آمور، آمرو، آمیرا، آمورا، امرا، ایمرا، ایمره، آمر، آمارا،
آمار، ... های تورکی - موغولی به معانی آرام، ساکن، بی صدا، ملایم، متعادل، صلحطلب،
خوشخو، دارای طمانینه و آرامش روحانی و درونی که به امیر، امیره، میر، ... عربی
تبدیل شدهاند:
مئهران باهارلی - رقعههای تورکی اظفری گورکان-کورهکهن و تصحیح آنها
[11] مئهران باهارلی - نامهی تورکی یکی از احفاد
جهانشاه قاراقویونلو به سلطان سلیم عثمانلی در شکایت از شاه اسماعیل ظالم
[12] Tuncer gülensoy. eski ve orta türkçede moğolca
kelimeler ve moğolca türkçe müşterek kelimeler üzerine notlar
No comments:
Post a Comment