تقاضای فضلاللّه بن روزبهان خُنْجی (خوْنجی) اصفهانی از سلطان سلیم اوّل برای کوبیدن شاه اسماعیل ظالم و الحاق کردن مُلْکِ فارس و خوراسان و عراق و ماوراء النّهر به قلمروی عوثمانلی
مئهران باهارلی
İSFAHANLI FAZLULLAH HONCİ'NİN I. SULTAN SELİM'DEN, ZÂLİM ŞAH İSMAİL'İ EZMESİNİ; İRAN, HORASAN, IRAK VE TÜRKİSTAN’I OSMANLI TOPRAKLARINA KATMASINI İSTEMESİ.
THE REQUEST OF FAZLULLAH BIN ROUZBEHAN KHONJI (KHWAJE
ESFAHANI) TO SULTAN SELIM I: DEFEAT THE CRUEL SHAH ISMAIL AND ANNEX IRAN,
KHORASAN, IRAQ AND TURKISTAN TO OTTOMAN TERRITORY.
MÉHRAN BAHARLI
https://independent.academia.edu/MBaharli
https://sozumuz1.blogspot.com/
https://www.facebook.com/profile.php?id=100016259447627
خلاصه:
فضلاللّه بن روزبهان خُنْجی (خواجه موللای اصفهانی) یک مورّخ، فقیه و متکلّمی اصلاً از ملت لار و منطقهی ملی لارستان که بیشتر ساکنان آن را سنّیهای شافعی شاه تشکیل میدهند بود. او دو شعر یکی به فارسی و دیگری به تورکی جغتایی خطاب به سلطان سلیم اول امپراتور عوثمانلی دارد که در آنها پیروزی سلطان سلیم بر شاه اسماعیل اول در جنگ چالدیران را به وی تبریک میگوید؛ پس از ذکر نسلکُشی سنّیان توسط «اهل بدعت و کفّار و ملحدان قیزیلبؤرک» (قیزیلباش) بیان میکند که مردم خوراسان و عراق و ماوراءالنّهر (تورکستان) اومید به رهایی خود توسط سلطان سلیم اول عوثمانلی دارند. او از سلطان تقاضا میکند سر مار افعی (شاه اسماعیل) را بهکوبد و سرزمین ایران را ضمیمهی قلمروی عوثمانلی سازد. شاه اسماعیل اول که ماشه و خادم کلیسای ارمنی و دولتهای صلیبی اوروپایی، شخصی مغزشویی شده توسط آنها، و حاکمی بی رحم و ظالم بود، در مناطقی که اشغال میکرد، به خونریزیهای وحشیانه، قتل عام و نسلیکشی سنیان و کشتار تورکمانها و علویان غیر قیزیلباش و تمام گروههای عقیدتی دیگر (به جز مسیحیان و ارمنیان) اقدام مینمود، و ولایتهایشان را تاراج و ویران میکرد. در نتیجه بسیاری از شعرا، اندیشمندان و نخبهگان و مردم عادی، چه تورک و چه غیر تورک، برای نجات جان خود و خانوادهشان مجبور به فرار و مهاجرت به سرزمینهای دیگر و ترک دیار و وطن خود میشدند. آنها همچنین به روشهای گوناگون از جمله ارسال مکتوبات و عرایض به سلطان عوثمانلی از وی تقاضای امداد و نجات دادن خود را میکردند. فضلاللّه خنجی هم که سخت مغضوب و تحت تعقیب شاه اسماعیل اول بود، به ماوراء النّهر (تورکستان) فرار کرد و تا پایان عمر خود به مدت ١٧ سال نزد حاکمان تورک دولتهای تورکیک تیموری در هرات و شیبانی در بخارا زیست. او باقی عمر خود در مهاجرت و پناهندهگی را وقف ساقط کردن دولت قیزیلباشیه (صوفویان) و احیای تسنّن در ایران کرد.
Özet
Fazlullah bin Ruzbehan Honci (Hoca Molla İsfahani), Osmanlı İmparatoru I. Sultan Selim'e hitaben biri Farsça diğeri Çağatay Türkçesi olmak üzere iki şiir yazmıştır. Fazlullah Honci çoğu sakini Sünni Şafii Müslüman olan Güney İran'daki "Laristan" ulusal bölgesinde yaşayan "Lar" milletinden bir tarihçi, hukukçu ve ilahiyatçıydı. O bu iki şiirinde, Sultan Selim'i Çaldıran Savaşı'nda Şah İsmail'e karşı elde ettiyi zaferinden dolayı kutlar. Sünnilerin "sapkın ve kâfir Kızıl Börk" (KızılBaş) tarafından katledilmesinden bahseder ve Horasan, Irak ve Nehrin Ötesi (Transoxiana, Türkistan) halklarının I. Sultan Selim tarafından kurtarılmaları için olan umutlarını dile getirir. Fazlullah, I. Sultan Selim'den yılanın başını (Şah İsmail) ezmesini ve İran topraklarını Osmanlı topraklarına ilhak etmesi ve katmasını ister. Şah İsmail I, Ermeni Kilisesi tarafından eyitilip beyni yıkanmış, Avrupa Haçlı devletlerinin kul ve piyonu gibi davranan, zalim ve kana susamış bir hükümdar idi. İşgal ettiği topraklarda Türkmanlara, Sünnilere, Kızılbaş olmayan Alevilere ve (Hıristiyanlar ve Ermeniler hariç) diğer bütün dini gruplara korkunç katliamlar, etnik temizleme ve soykırımlar gerçekleştiriyordu, onların yurtları ve topraklarını yağmalıyor ve yıkıma uğratıyordu. Şah İsmail'in terör saltanatı döneminde, hem Türk hem de Türk olmayan çok sayıda şair, düşünür, seçkin, sıradan insan ve halk kitleleri, hayatlarını ve ailelerini kurtarmak için topluca ve dalga dalga başka ülkelere kaçmak ve göç etmek zorunda kaldı. Onlar mektuplar ve dilekçeler göndermek ve başka yöntemlere, hep Osmanlı Sultanı'ndan kendilerini kurtarmasını ve özgürleştirmesini talep ediyorlardı. Sünni inancından dolayı Şah İsmail’in gazabına uğrayan Fazlullah Honci de, canını kurtarmak için Türkistan'a kaçtı ve ölümüne kadar 17 yıl boyunca Herat'ta Timurlu ve Buhara'da Şeybani gibi Türk hükümdarları saraylarında bir mülteci ve sürgün olarak yaşadı. Fazlullah Honci hayatının geri kalanını Kızılbaş (Sofu) hakimiyetini devirmeye ve İran'da Sünniliği dirçeltmeye adadı.
Abstract
Fazlullah bin Rouzbehan Khunji (Khwaje Molla Isfahani) wrote two poems, one in Farsi and the other in Chaghatai Turkish, addressed to Sultan Selim I of the Ottoman Empire. He was a historian, jurist, and theologian from the “Lar” nation in the national region of “Laristan” in south Iran, where most residents are Sunni Shafi Muslims. In these two poems, Fazlullah congratulates Sultan Selim on his victory in the Çaldıran (Chaldiran) War against Shah Ismail. He mentions the genocide of Sunnis by the heretic and infidel "Qızıl Börk" (Qızıl Baş), and expresses the hope the people of Khorasan, Iraq, and Beyond the River (Transoxiana, Turkistan) for their liberation by Sultan Selim I. Fazlullah asks Sultan Selim I to strike down the head of the serpent (Shah Ismail) and annex the land of Persia (Iran) to the Ottoman territory. Shah Ismail I was a puppet of the Armenian Church and the European crusader states, brainwashed by them, acting as their servant. He was a cruel and bloodthirsty, slaughterous ruler, carrying out brutal massacres, genocides and bloodshed in the territories he occupied. He conducted ethnic cleansing of Turkmans, Sunnis, non-Qizilbash Alevis, and other religious groups, excluding only Christians and Armenians, plundering and destroying their lands. During Shah Ismail’s reign of terror, numerous poets, thinkers, elites, and ordinary people, both Turks and non-Turks, were forced to flee and emigrate to save their lives and families. They also restored to various methods, including sending letters and petitions to the Ottoman Sultan, asking him to save and free them. Fazlullah Khunji, who was greatly despised and persecuted by Shah Ismail, fled to Turkistan. He lived for 17 years with the Turkic Timurid rulers in Herat and Shaybani in Bukhara until his death. As a refugee and exile, he dedicated the remainder of his life to overthrow of the Qizilbash (Sufavian) government and revival of Sunnism in Iran.
مقدمه
در منابع عوثمانلی از جمله «سلیمشاه نامه» اثر ابوالفضل محمّد افندی ادرﻳس بدلیسی[1]، «منشآت السّلاطین فریدون بیگ» تألیف فریدون احمد پاشا[2]، کتاب «انقلاب فی الاسلام بین الخواص والعوام» اثر محمدعارف بن حاج محمدشریف ایسپاناقچی پاشازاده، ... دو نامهی منظوم از فضلاللّه بن روزبهان خُنْجی معروف به خواجه موللای اصفهانی، یکی به فارسی و دیگری به تورکی نقل شده که در آنها وی سلطان سلیم اول عوثمانلی را «قدرت الهی، خلیفهی خدا و محمّد، مهدی آخر الزّمان، اسکندر ثانی و ذوالقرنین موعود» میخواند و پس از ذکر نسلکُشی سنّیان توسط اهل بدعت و کفّار و ملحدان «قیزیلبؤرک» («قیزیلباش»)، میگوید مردم خوراسان و عراق و ماوراءالنّهر اومید به استخلاص خود توسط سلطان سلیم اول عوثمانلی دارند و از وی تقاضا میکند با عزم راسخ سر مار افعی (شاه اسماعیل) را بهکوبد. وی سپس با تشبیه کردن سلطان سلیم اول عوثمانلی به ذوالقرنین قیصر روم که مُلک فارس را به قلمروی خود ملحق کرده بود، سلطان سلیم اول را تشویق و دعوت میکند که او هم مُلک فارس را ضمیمهی قلمروی عوثمانلی سازد و بدین ترتیب رضای خداوند ذوالجلال را بهدست آورده، نام خود را جاودانه نماید.
١- قطعهی تورکی خواجه موللای اصفهانی به تورکی جغتایی است. حال آنکه نه وی و نه مخاطب او سلطان سلیم اول عوثمانلی تورک جغتایی (چاغاتای) نهبودند. کاربرد تورکی جغتایی در این شعر به سبب زبان رسمی بودن تورکی جغتایی در دولتهای تورک حاکم بر ایران بعد از موغول، و کاربرد آن به عنوان زبان ادبی و رابط و پرستیژ حتی از سوی غیر تورکها و غیر جغتائیان در قلمروی آنان (تا اوائل قرن بیستم) است[3]. همچنین خواجه موللای اصفهانی در تورکستان و یا آسیای میانه زندگی میکرد که زبان ادبی آن تورکی شرقی و یا جغتایی بود. شاید هم خواجه موللای اصفهانی به منظور اجتناب از لهجهی قیزیلباشان که تورکمانی بود، عامداً شعر خود را به لهجهی شرقی زبان تورکی نوشته است.
٢- کاربرد اصطلاح «فارس و تورک» در شعر فارسی از دیگر نکات جالب توجه آن نامهی منظوم است. حال آنکه در گذشته حتی تا اوائل سلسلهی پهلوی، فارسهای ساکن در ایران اغلب «تاجیک» نامیده میشدند و به جای «فارس و تورک»، اصطلاح «تورک و تاجیک» بهکار میرفت.
٣-تنها نشر مقبول اشعار و بهویژه شعر تورکی خواجه موللای اصفهانی در ایران تاکنون، توسط محمدعارف اسپناقچی پاشازاده اهل ارزروم عوثمانلی و مترجم رسمی درالترجمهی دربار ناصرالدین شاه قاجار انجام گرفته است. او این دو شعر را در کتاب «انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام»[4] که در بارهی احوال شاه اسماعیل و جنگهایش با سلطان سلیم، با پیشنهاد محمدحسنخان اعتمادالسلطنه اوتوز ایکیلی (مقدّم) وزیر انطباعات و رئیس دارالترجمهی ناصری، و با اشارهی ناصرالدین شاه قاجار تالیف و به ظلالسلطان شاهزادهی قاجار و بزرگترین پسر بالغ ناصرالدین شاه تقدیم نموده، با مقدمهای کوتاه بر هر دو شعر، نقل کرده است. پس از او، ادوارد براون شرقشناس پانایرانیست و ضد قاجار – ضد تورک در صص ٧٨-٧٩ جلد چهارم کتاب خود «تاریخ ادبیات ایران» (که یک نامگذاری غلط در راستای تحریف ف فارسسازی تاریخ و هویت ملی ایران است و صحیح آن میبایست «تاریخ ادبیات فارسی» نامیده میشد) خواجهی اصفهانی را با صفات منفی «شاعر غیر وطنخواه، سنّی متعصب» توصیف کرده، سپس صرفاً ابیاتی از قطعهی فارسی را نقل و قطعهی تورکی را کلاً سانسور کرده است. در دوران اخیر سید شهابالدین نجفی مرعشی از مراجع تقلید شیعهی فارس در مقدمهای که بر جلد دوم کتاب «اِحْقاقُ الحَقّ و اِزْهاقُ الباطِل» مشهور به احقاق الحق نوشتهی قاضی نورالله شوشتری (صص٥٩-٦٣) نگاشته، هر دو قطعه را - با اشتباهات خوانشی و املایی فراوان در قطعهی تورکی و به صورت بسیار مغلوط و نامفهوم - آورده است[5].
٤- فضلاللّه بن روزبهان خنجی (خونجی) اصفهانی معروف به «خواجه موللا» و «خواجه مولانا» مردی جهاندیده، اندیشمند، فاضل، مورّخ، فقیه و متکلّمی اصلاً از خنج (خونج) «مملکت لارستان» که بیشتر ساکنان آن را سنّیهای شافعی تشکیل میدادند بود. (مملکت لارستان، وطن، اقلیم و یا منطقهی ملی ملت لار، یک ملت سنّی شافعی مذهب در جنوب ایران است). خواجه موللای اصفهانی در شیراز در خانوادهای از علمای صاحب مکنت تحت حمایت دولت تورک – تورکمان آققویونلو زاده شد و رشد کرد، و جوانی را به عنوان دبیر دربار سلطان تورک – تورکمان یعقوب آققویونلو در تبریز گذرانید. وی در آن ایّام و بعدها در حجاز، قرآن، حدیث، کلام، فقه، تفسیر، قصص انبیا، و نحو عربی، منطق، ریاضی، حکمت مشّا و اشراق ... خواند و همزمان به مباحثه و تدریس و تالیف و ترجمهی کتب و رسائل مشغول شد[6]. یکی از کتابهای فضلاللّه خنجی، «تاریخ عالمآرای امینی» (در مقابل جهانگشای جوینی) است که وی آن را به سلطان ابوالفتح میرزا بایسونقور فرزند و جانشین سلطان تورک – تورکمان یعقوب آققویونلو تقدیم کرده است. فضلاللّه عموماً وقایع نقل شده در این کتاب را که خود شاهد عینی بسیاری از آنها بوده، صحیح و آنگونه که واقع شده و یا بودند مینویسد و نسبت به کسانی که با آنها مخالفت داشته جانب انصاف را رعایت میکند.
٥- شاه اسماعیل اول در مناطقی که آنها را تصرف میکرد، به تفتیش عقاید مذهبی میپرداخت و سنّیکشی میکرد. در نتیجه بسیاری از شعرا، اندیشمندان و نخبهگان و مردم عادی اهل سنّت مناطق مزبور، برای نجات جان خویش و خانوادهی خود مجبور به فرار و مهاجرت و ترک دیار و وطن میشدند. پس از آنکه شاه اسماعیل اول شیراز را در سال ۱۵۰۳ میلادی تصرف کرد، فضلاللّه خنجی هم که سخت مغضوب و تحت تعقیب او بود، از خوف جان به ماوراء النّهر فرار کرد و تا پایان عمر خود به مدت ١٧ سال نزد ملوک دولتهای تورکیک تیموری در هرات و شیبانی در بخارا، به ویژه سلطان محمّد خان شیبانی و پسر وی عبیداللّه خان به عنوان پناهنده زیست.
٦- فضلاللّه خنجی که قیزیلباشان را مرتد و کافر و ملحد و نابود کنندهی دین میشمرد، باقی عمر خود در مهاجرت و پناهندهگی را وقف ساقط کردن دولت قیزیلباشیه (صفویان) و احیای تسنّن کرد. در این راستا محمّد خان شیبانی رهبر اؤزبیک را تشویق نمود که شیعیان امامی فارس و علویان قیزیلباش تورک را از ایران اخراج، و تسنّن را اعاده کند. او از سلطان سلیم اول عوثمانلی به عنوان خلیفهی اسلام حمایت نمود و به مناسبت پیروزی وی بر قیزیلباشان در جنگ چالدیران، با فرستادن دو نامهی منظوم موضوع این مقاله تبریک گفت.
٧- اندیشههای سیاسی و اجتماعی فضلاللّه خنجی در اؤزبکستان و هندوستان به محور حکومتداری سلاطین جهان تورکیک آن عصر تبدیل شد. آثار وی مخصوصاً کتاب سلوک الملوک او بر فقیهان و بزرگان دینی قلمروی امپراتوری عوثمانلی هم تاثیر گذارد. چنانچه شماری از معروفترین نظامنامه و قانوننامههای عوثمانلی در حکومت مطلوب مطابق با احکام شرع (فتاوای مفتی الثقلین ابن کمال، احمد شمسالدین افندی، ابوسعود افندی، ...) با استفاده از کتاب «سلوک الملوک» فضلاللّه خنجی تدوین شدهاند.
٨-بر خلاف آسیای میانه و آسیای صغیر، در ایران مقام علمی و آثار فضلاللّه خنجی به دلیل سنّی بودن او، پیوستن به و حمایتش از دولتهای تورکیک تیموری و شیبانی و عوثمانلی؛ و خواست وی از سلطان سلیم اول برای الحاق و ضمیمه کردن ماوراء النهر و خوراسان و عراق و مخصوصاً «ملک فارس» (فارسستان) به قلمروی امپراتوری عوثمانلی، مورد بی توجهی قرار گرفته است.
٩- فضلاللّه خنجی با امپراتوری عوثمانلی ارتباطات بسیار مستحکم و مکاتبات دوستانه داشت. علاوه بر دو نامهی منظوم موضوع این نوشته که وی به سلطان سلیم اول عوثمانلی فرستاده و تقدیم کرده، در کتاب «احسن التواریخ» تالیف «حسن بیگ روملو» (صفحهی ١٧٠، بارودا ١٩٣١[7]؛ صص ٢٢٢-٢٢١ چاپ ایران به تصحیح عبدالحسین نوائی)، یک بیت از قصیدهی شاعری به اسم «امینی»، سروده شده به سال ١٥٢٠ در تهنیت جلوس سلطان سلیمان قانونی وجود دارد. اغلب محققین این شعر را از آن فضلاللّه خنجی که تخلّص شعریاش «امین» بود، دانستهاند. در صورت صحّت تعلّق این قصیده به وی، این امر ادامهی ارتباط فضلاللّه با دربار عوثمانلی تا آخرین روزهای زندهگی وی را نشان میدهد:
«... امینی شاعر قصیدهای که از هر مصراعش تاریخ جلوس او [سلطان سلیم] بیرون میآید، در سلک نظم کشیده و این بیت از آن جاست:
بهداده زمان مُلْکَتِ کامرانی
به کاووسِ عهد و سلیمانِ ثانی»
١٠- در قطعهی تورکی، خواجه موللای اصفهانی از ظلم و جور شاه اسماعیل اول و قیزیلباشان بر اهل سنّت؛ و قتل عام و کشتار ایشان صرفاً به دلیل مذهب سنّیشان و یا به تعبیر امروزی نسلکشی سنّیان، و تخریبات و ویرانگریهای آنها و محنت و درد و رنج شخصی خود ناشی از این وقایع سخن گفته است. گزارشات متعدد تاریخی دیگری از نسلکشی سنّیان توسط شاه اسماعیل اول وجود دارد. از جمله نامه - عریضهی یکی از احفاد سلطان تورک – تورکمان جهانشاه قاراقویونلو به سلطان سلیم عوثمانلی پس از آغاز سفر جنگی وی به دیار عجم (١٥١٤)، که وی در آن میگوید قیزیلباشان ظالم و ملعون ولایتهای ایشان را تاراج و نسل ایشان (تورکان سنّی) را ریشهکن کردند: «سرخسرِ ظالم ولایتیمیزی تالان ائیلهییپ ... و قیزیلباشِ لعین .... یئردهن گؤکه نسلیمیزی حیف ائیلهدی دوست دشمن ایچینده»[8].
در چنین شرایطی اهل سنّت، چه تورک و چه غیر تورک، به روشهای گوناگون از جمله ارسال مکتوبات و عرایض به سلطان عوثمانلی از وی تظلّمخواهی و تقاضای امداد و استخلاص خود را میکردند. مانند دو نامهی منظوم خواجه موللای اصفهانی موضوع این مقاله و عریضهی یکی از احفاد جهانشاه قاراقویونلو که خطاب به سلطان سلیم نگاشته و تقدیم شدهاند. ابوالفضل محمد افندی ادرﻳس بدلیسی هم در کتاب خود «سلیم شاه نامه» به تظلمﺧواهی و درﺧواستهای مکرر اهل سنت اﻳران از سلطان سلیم عوثمانلی اشاره ﻛرده است. اما تظلّمخواهی از سلطان عوثمانلی عملی بسیار مخاطرهآمیز بود و با پاسخ بیرحمانهی قیزیلباشان، از جمله اعدام گروهی مواجه میگشت، چنانچه شاه اسماعیل اول خانمی (احتمالاً مادر تنی اوست) را به اتهام ملاقات با عوثمانلیان با تمام فرزندانش در ملاء عام با شمشیر به قتل رسانید: «تبریزده عمارت اوستونده «اولان خاتون»و، قیزیلباشِ لعین «روم پادشاهینا واریپ، بولوشدونوز» دییه، جملهسینی اوغلویلا و قیزییلا قیلیجدان گئچیردی».
شعر فارسی:
به تختِ روم مُلکِ فارس ضمّ کُن
در سلیم شاه نامه در آغاز نامهی منظوم فارسی، تعلّق آن به خواجهی اصفهانی و سروده شدنش به مناسب پیروزی سلطان سلیم در جنگ چالدیران به زبان تورکی بیان، و در بیت آخر شعر، «امین» تخلّص شعری فضلاللّه خنجی ذکر شده است:
١-تقدیم سلیم شاه نامه:
و با وجود این جمله بواعث، عرضهداشتها از علما و فقرا و متظلّمان دیار عجم جهت دفع شرّ آن ظلَمهی بی امان و ترحّم أَوَّلاً وَآخِراً به درگاه معدلت پناه سلطان سلیمان مکان رسیده بود. از آن جمله نامهی منظومی فارسی و تورکی از جانب قدوهی فضلای زمان خواجه موللای اصفهانی - که از شآمت ظلم و کفر آن طایفهی الحاد معاد تَرکِ اوطان نموده، به دیار خوراسان و ماوراء النهر فرار نموده بود - به عرض پادشاه وصول یافت. اگر چه این نامه بعد از فتح همایون و کَسرِ شاه گمراه ارسال یافت، فامّا چون در این مقام نَقلِ آن داستان مناسب نمود منقول شد. و عنوان عرضهداشت خواجه موللا که اسم او یا مخلصش «امین» بوده، این بیت است که:
نظم
بهبر ای خضر سوی حضرت اسکندر ثانی
نیاز بندهی او خواجه موللای صفاهانی
مضمون نامهی منظوم فارسی: ...
٢-تقدیم منشات السّلاطین فریدون بیگ:
«چالدیران وقعهسیندهن سونرا خواجهی اصفهانی طرفیندهن درگاهِ عالییِ حضرتِ سلطان سلیم خانییه تقدیم اولونان منظومهیِ تضرّع مرقومهدیر:
٣-تقدیم ایسپاناقچی پاشازاده
«در بیان وقایع شهر ذیحه محرم سنه ٩٢١: .... روز دهم که عید قربان بود
اعیان و ارکان و بندهگان و لشکر در دیوان حاضر شده، رسم معایده به موجب قانون
قدیم اجرا گردید. دیوانیان به شرف دستبوسی نایل شدند. و در همین روز یک نفر تاجر
اصفهانی عریضهی مولانا خواجه امین اصفهانی که یکی از اکابر اهل سنت بود تقدیم
نمود، که صورت آن عیناً در ذیل مندرج است».
صورت نامهی موزون خواجه اصفهانی
هوَ الفَتاحُ اَلابْوَابِ لِكُلِّ مَلَكُ كَرِیمُ
وَ مَنَاحُ اَلاِسْبَابِ لِكُلِّ قَلْبٍ سَلِیمٍ
[به تختِ روم مُلکِ فارس ضمّ کُن]
الا ای قاصدِ فرخنده منظر
سلامی بر ازین قاصر به قیصر[9]
بهگو ای پادشاهِ جمله عالَم
تویی امروز در مَردی مسلّم
اساسِ دین تو در دنیا نهادی
تو شرعِ مصطفی بر جا نهادی
مجدَّد گشت دین از همّتِ تو
جهان در زیرِ بارِ منّتِ تو
اگر مُلکِ شریعت مستقیم است
همه از دولتِ سلطان سلیم است
ز بیمت در تزلزل «فارس» وَ «تورک»
چو افکندی ز سر تاجِ «قێزێل بؤرک»
فکندی تاجش از سر ای مظفّر
فکن اکنون به مردی از تنش سر
«قێزێل بؤرک» است همچون مارِ افعی
سرش را تا نهکوبی نیست نفعی
تویی امروز از اوصافِ شریفه
خدا را و محمّد را خلیفه
روا داری که گبر و ملحدِ دد
دهد دشنام اصحابِ محمّد؟
تو او را نهشکنی از زورِ[10]
مردی
سرش را نابریده باز گردی
اگر گیرد امانی در سلامت
بهگیرم دامنت را در قیامت
چنین دیدم زِ اخبارِ پیمبر
که ذوالقرنین بود در روم قیصر
به ذوالقرنین خود را زان عَلَم کرد
که مُلکِ فارس را [11]با
روم ضمّ کرد
دو قرن او پادشاه[12] اندر جهان شد
به شرق و غرب حکمِ او روان شد
بیا ای نصرِ دین، کسرِ صنم کُن
به تختِ روم مُلکِ فارس[13]
ضمّ کُن
که شرق وْ غرب را از دولت وْ کام
بهگیرد باز ذوالقرنینِ اسلام
ز اخبارِ ملاحم در صحابه
چنین آورده کاتب در کتابه
که در اسلام بعد از قرنِ بی مرّ
شود پیدا[14]
ذوالقرنینِ دیگر
تو آن دین پرورِ کشور ستانی
تو ذوالقرنینِ موعودِ جهانی
بیا از رویِ عالَم رنج بردار
بهکُش زنهار مار وْ گنج بردار
مرادِ من از این، نی گنج وْ مال است
غرض گنجِ رضایِ ذوالجلال است
دو قرن ار زان که ذوالقرنین شد شاد
تو را صد قرن عُمْر وْ مملکت باد
الهی قیصر[15]
ما پیر گردد
چو ذوالقرنین عالمگیر گردد
زِ نورِ عدلِ او عالَم منوّر
«اَمین» آمین بهگو تا روزِ محشر»
شعر تورکی:
انتظارینگ چیکار خوراسانلیق (انتظارین چهکهر خوراسانلی)
در متن نامهی منظوم تورکی نام و تخلص شاعر نیامده است.
الف-تقدیم سلیم شاه نامه:
«و بر همین مضمون بیتی چند به زبان تورکی چَغَتای [چاغاتای] با آن ابیات فارسی ارسال نموده و این نامهها بعد از انکسار کسرای مکسور در محاربهی چالدیران وصول یافته. چون مقام و حال مقتضی ذکر آن بود، مرقوم و مرسوم شد.
عرضهداشتِ نظم به لسانِ تورکی از جانبِ ماوراءالنهر و خراسان: .....»
ب-تقدیم منشات السّلاطین فریدون بیگ:
«بو داخی طرزِ دیگرده مومی الیهین اولوپ، بو بیتی عنوانیندا یازمیشدیر:»
ج-تقدیم ایسپاناقچی پاشازاده:
«ترجمهی حال صاحب عریضه: مولف تاریخ روضة الصّفویه در ذکر وفیات سال نهصد و بیست و شش مینگارد که خواجه مولانای اصفهانی در مذهب تسنن متعصب بود. در زمان ظهور دولت خاقان اسکندرنشان به هرات رفت و بعد از آن که شیبک خان به خراسان استیلا یافت مولانا ملازمت خان اختیار نمود. خان دایم او را به واسطهی عداوت اهل بیت طعنه میزد و در بخارا در پنجم جمادی الاول در سنهی مذکور درگذشت. تاریخ عالم آرای از جملهی تصانیف اوست. انتهی.
استطراد: از مشارالیه قصیدهی عریضه مانندی دیگر هم به زبان جغتایی در منشات فریدون بیک ضبط است که به دربار سلیم فرستاده است. چون اشارتی نهبود که در کدام تاریخ تقدیم داشته، مناسب دیده شد که در ذیل این فراز عیناً نوشته شود: »
صورت قصیدهی خواجه اصفهانی
بهبَر ای خضر سویِ حضرتِ اسکندرِ ثانی
نیازِ بندهیِ او خواجه موللایِ صفاهانی
[انتظارینگ چیکار خوراسانلیق]
اِی خلافت سریرینینگ شاهی
وِی عدالت سپهرینینگ ماهی
اِی سلیمانْ صفات وْ عیسیْ دَم
وِی نبیْ خصلت وْ ولیْ مَقْدَم
اِی سخا مُلکیدا سپهسالار
وی شجاعت ممالکیدا مدار
اِی سکندرْ سپاه و خضرْ الهام
وی مسیحا دَم وْ کلیمْ کلام
اِی دیانت جهانیغا سلطان
شاهِ بِن شاه وْ خسرویِ دوران
عالَم اهلی قاتینگدا ذرّه
مثال
تا ظهور ائیلهدینگ بو عالَم آرا
تۆشتی ذوق و سُرور آدم آرا
چالدینگ اِی شه جهانده کوسِ نوید
ییتتی دین اهلیغه صدایِ برید
خسرویِ دینْ پناه، شاهِ سلیم
صدفِ دهر ایچیده دُرِّ یتیم
تاپدی حق یوْلیدا طریقِ هُدا
خَلَّدَ اَللّه مُلْكَه
اَبَداً
اهلِ اسلامنی هدایت قێل
طُرُقِ شرعنی رعایت[16]
قێل
بیله کیم عدل و داد بار سینگا
یار بوْلسون چهار یار سینگا
بیلگه دین اهلیغه امان سینسین
مَهدِی آخِرُ اَلزَّمَانْ سینسین
بارِ عدل و سخانگ اوچون حیران
یۆز تومان حاتم ایله نوشِروان
مین دیمان کیم زمانه شاهیسین
بلکه سین قدرتِ اِلاهیسین
بیله کیم سینده بار[17]
فتح و ظفر
قدرتِ حقدۇرور، نه فعلِ بشر
سینگا ای شاه عرضِ حالیم بار
عرض ایتار ایمدی کیم مجالیم بار
لطف ایلاپ مینی مرادیمه ییت
دادخواهینگ مین، ایمدی دادیمه ییت
بار ایدی مَسکنیم خوراساندا
مُلکِ خارزم بیرله بالقاندا
گؤردیم ایرسه بسی بلایِ وطن
بوْلدیم اوْل مُلکدین جلایِ وطن
دین سرایینی کفر یێقتی تمام
کفر، دین مسندیدا تۇتتی مَقام
بدعت و فسق یێقتی[18]
عالمنی
نَسَقِ حقدین آیێردی آدمنی
خاندانلهر باریسی بوْلدی خراب
قالمادی شرع ایچیده آبله تاب
باغریمی کفر اوْتی کباب ایتدی
دینِ اسلامنی اوْل خراب ایتدی
بهندهیِ سنّییِ پاکمذهب مین
پیرویِ علمِ دین و مکتب مین
آنینگ اوچون بو بدعت اهلیدین
بینگا ییتتی جفا و تیغِ کین
تۆشمادی بینگا بو بلا یالغوز
محنت و جور و ابتلا یالغوز
کیم که سُنّی ایردی، جفا گؤردی
بدعت اهلیدین ابتلاء گؤردی
سیندین اومّیدواردیر عالَم
لطفیغه منتظر بنی آدم
رشتهیِ کفرنی چیکیپ اۆزگیل
گیلیپ[19] اسلام ایلینی تیرگۆزگیل
انتظارینگ چیکار خوراسانلێق
قێل خوراساندا داقی سلطانلێق
بار مشتاق سینگا اهلِ عراق
ائیله کیم جانگا تن ایرور مشتاق
ماوراءالنهر ایچره[20]
شاه و گدا
قێلهدورلار سینگا مدام دعا
که سینینگ دولتینگ فزون بوْلغای
دشمنینگ زار و سرنگون بوْلغای
دولت و نصرتیلا عزم ایله
کفرْ دفعین قێلورنی حزم ایله
قۇرتار اسلام اهلینی غمدین
محنت و بدعتیله ماتمدین
لطفله[21]
خستهلارغه درمان قێل
خیر اوچون زارلارغه احسان قێل
که جهانینگ نویدی سیندیندیر
دین ایلینینگ اومّیدی سیندیندیر
خواجهیِ خسته کیم ایرور محزون
باغریدور قان[22]
و اشکیدیر گلگون
یێقلابان وصلتینگ تیلار[23]
دایم
تینگریدین دولتینگ تیلار دایم
که وجودینگ تاپیپ[24]
حیاتِ ابد
کفر و بدعت ایلینی قێلغای رد
بخت و[25] نصرت سینگا مدام اوْلسون
دولتینگ داقی مستدام اوْلسون»
FAZLULLAH HONCİ’NIN SULTAN SELİM HAN’DAN ZÂLIM ŞAH İSMAYIL’I EZMESİNİ; VE FARS, HORASAN, İRAK İLE MÂVERÂÜNNEHR’İ OSMANLI’YA İLHAK ETMESİNİ RİCA ETTİYİ ÇAĞATAY TÜRKÇESİNDE KOŞUĞU
Béber éy xézr sû-yé hezret-é
éskender-é sâni
Niyaz-é bendé-yé û xâcé
molla-yé ésfehânî
Éy Xilâfet serîriniñ
şâhı
Véy adâlet sipéhriniñ
mâhı
Éy sexâ mülkida
sipehsâlâr
Véy şecâet memâlikîda
medâr
Éy Sékender sipâh ü Xızır
ilhâm
Véy Mesîhâ dem ü Kelîm
kelâm
Éy diyânet cihâniğa
sultan
Şâh-i bin şâh ü xusrev-i
devran
Éy yüzüñ âfitâb-i evc-i
celâl
Âlem ehli qatıñda zerre
misâl
Tâ zuhûr éylediñ bu
âlem ara
Tüşti zévq ü surûr âdem
ara
Çaldıñ éy Şeh cihanda kûs-i
nevîd
Yitti din ehliğe sedâ-yi
berîd
Xusrev-i dinpenâh, Şâh-i
Selîm
Sedef-i dehr içîde dürr-i
yetîm
Tapdı Hak yolîda terîq-i
Hudâ
Xelledellah mülkehi
ebedâ!
Ehl-i İslâmnı hidâyet
qıl
Toroq-i şer’ni riâyet
qıl
Bile kim edl ü dâd bar sinğa
Yâr bolsun çahâr yâr sinğa
Bilge dîn ehliğe aman sinsiñ
Mehdi-yi âxir üz-zaman
sinsiñ
Bâr edl ü sexañ üçün
héyran
Yüz tümen Hâtem ile Nûşirvan
Min diman kim zemâne
şâhîsin
Belke sin qüdret-i ilâhîsin
Bile kim sinde bar feth
ü zefer
Qüdret-i Haq durur, ne fî’l-i beşer
Siña éy Şâh erz-i hâlım
bar
Erz itar imdi kim
mecâlım bar
Lütf ilap mini murâdime
yit
Dâdxahiñ min, imdi
dâdime yit
Bâr idi meskenim Xorâsan’da
Mülk-i Xârezm birle Balxan’da
Gördüm irse besî belâ-yi
veten
Boldim ol mülkdin celâ-yi
veten
Din sarâyını küfr yıqtı
temâm
Küfr, din mesnedîda
tutti meqâm
Bidet ü fisq yıqtı
âlemni
Neseq-i Haqdin âyırdı
âdemni
Xândanlar barısı boldu
xerâb
Qalmadı şer’ içide âble
tâb
Bağrımnı küfr oti kebâb
itti
Dîn-i İslâmnı ol xerâb
itti
Bende-yi Sünni-yi pâk
mezheb min
Péyrev-i ilm-i dîn ü
mekteb min
Ânıñ üçün bu bid’et
ehlîdin
Biña yitti cefâ ve tîğ-i
kin
Tuşmadı biña bû bela
yalğuz
Mihnet ü cevr ü ibtilâ
yalğuz
Kim ki Sünni irdi cefâ
gördü
Bid’et ehlîdin ibtilâ
gördü
Sindin ümmîvârdır âlem
Lütfiğe müntezir benî
âdem
Rişte-yi küfrni çikip
üzgil
Kilip İslâm ilini
tirgüzgil
İntizârıñ çikar Xorâsanlıq
Qıl Xorâsanda dâqı
sultanlıq
Bâr muştâq sinğa ehl-i
İraq
Éyle kim canga ten irür
muştâq
Mâverâünnehr içre şâh u
geda
Qıladur sinğa mudâm dua
Ki siniñ devletiñ fuzun
bolqay
Düşmanıñ zâr u sernigün
bolqay
Devlet ü nüsretîla ezm
éyle
Küfr def’in qılurni
hezm éyle
Qurtar İslâm ehlini
ğemdin
Mihnet ü bid’et île
mâtemdin
Lüft ile xestelarğe
derman qıl
Xéyr üçün zârlarğe
ihsan qıl
Ki cihanıñ nevîdi sindindir
Dîn ilînin ümmîdi sindindir
Xâce-yi xeste kim irür
mehzûn
Bağrıdur qân u eşkidir
gülgûn
Yıqlaban vüsletiñ tilar
dâyim
Tiñri’din devletiñ
tilar dâyim
Ki vucûdiñ tapıp heyât-i
ebed
Küfr ü bid’et îlini qılqay
red
Bext ü nüsret sinğa
mudâm olsun!
Devletiñ dâqı müstedâm
olsun!
سؤزلوک:
-دۇرور:
-دور (حقدورور: حقدیر)
-دین:
-دهن (ماتمدین: ماتمدهن)
-گا،
-غه: -ا (سنگا: سانا، سنه)
-نک:
-ن (جهانینک: جهانین)
-نی:
-ی (اسلامنی: اسلامی)
-نینگ:
-نین (ایلینینگ: ایلینین)
-یدا:
-یندا (یولیدا: یولوندا)
-یده:
-ینده (ایچیده: ایچینده)
-یغه: -ینه (اهلیغه: اهلینه)
بالخان: بلخان، بالقان، بالکان Balkan. نام دو رشته کوه (بلخان کبیر و بلخان صغیر) در شرق دریای خزر، میان خوراسان و تورکمنستان کشیده شده از مشرق به مغرب. همچنین نام کوههای بالکان و شبه جزیرهی بالکان در جنوب شرقی اوروپا. بالخان-بالقان-بالکان در این دو نام، کلمهای تورکی به معنی سلسله کوههای جنگلی؛ و از ریشهی تورکی «بالیخ-پالیق» به معنی گِل (همریشه با پالچیق و بالبال و ...)، به علاوهی «آن» به معنی جنگل باتلاقی است[26].
قێزێل بؤرک: به معنی سرخ کلاه، مترادف قێزێلباش به معنی سرخ سر بهکار رفته است.
بنده – بهنده: من (در مقام تواضع) در فارسی، نهایتاً
محرف کلمهی سومری «باندا – بهنده» به معنی کوچکتر و حقیر و ... است[27].
اۆزگیل:
قطع کن
ایتار:
ائدهر
ایتوپ:
ائدیپ
ایردی:
ایدی
ایرسه:
ایسه
ایرور:
-دیر
ایلاپ:
ائیلهییپ، ائدیپ
ایله:
١-اؤیله (آن گونه) ٢-ائیله (بهکن)
ایلهدینگ:
ائیلهدین
ایلی:
اؤلکهسی، اؤلکهنین خالقی، امتی، اهلی (اسلام ایلی: امت اسلام، بدعت ایلی: اهل
بدعت، دین ایلی: دینمداران)
ایمدی:
ایندی، شیمدی
بار:
وار، واردیر
بارێسێ:
بارچاسی، هامیسی، ههپسی، تۆکهلی
باغری:
اورهیی، جییهری
بوْلغای:
اوْلا
بیرله:
بیله، ایله، بیرلیکده
بیلگه:
عالم، دانا
بیله:
بؤیله، بئیله
تۆزگیل:
دوز، دوزهنله، مرتب کن، سامان و نظم و انتظام بهده
تۆشتی:
دوشدو
تۆشمادی:
دوشمهدی
تۇتتی:
توتدو
تۇمان:
تۆمهن، اون مین، چوخ ساییدا
تیرگۆزگیل:
دیریلت
تیلار:
دیلهر
تینگری:
تانری
چیکار:
چهکهر
خوراسانلێق:
خوراسانلی، خراسانی
داقی:
داخی
دیمان:
دئمهم، دئمهزهم، دئمهرهم
قاتینگ:
قاتین، محضرین، حضورون، پیشگاهین
سینگا:
سانا، سهنه
قێلغای:
قیلا
قێلهدور:
قیلادیر، قیلیر
قێلورنی:
قیلمانی، قیلماغی
مین:
مهن، بهن
بین: مهن، بهن
یالغوز:
یالقیز، یالنیز، تهک، بیرجه
یێتتی:
یئتدی
یێقتی:
ییخدی
یێقلابان:
ییغلاییبان، آغلاییبان، آغلارکهن، آغلایاراق
بیمرّ:
بیشمار؛ بیحد؛ بیاندازه
حزم:
استواری، پیشبینی، دوراندیشی
سریر:
تخت
صنم:
بوت
ضمّ
کردن: الحاق کردن
کین:
کینه، حس انتقام
مجدَّد:
تجدید شده
ملاحم:
جمع ملحمه (رزمی، حماسی، شعر رزمی، حماسه، رزمنامه)
مُلْکَت
[ملکة]: پادشاهی، سلطنت، کشور، مملکت
وقعه: واقعه؛ حادثه
گؤروتون متنی:
محیییِ فکرِ اتّحاد «یاووز سلطان سلیم» حضرتلهری لسانیندان:
حقّ
بیلیر که اختلاف و تفرقه اندیشهسی
گوشهیِ
قبریمده حتّی بیقرار ائیلهر بهنی
اتّحادکهن
صولتِ اعدایی دفعه چارهمیز
اتّحاد ائتمهزسه امّت، داغدار ائیلهر بهنی
Mühyi-yi fikr-i ittihâd “Yavuz Sultan Selim” Hezretleri lisânından:
Haq bilir ki ixtilâf u tefreqe endîşesi
Gûşé-yi qebrimde
hettâ, bî-qerâr éyler beni
İttihâdken
sevlet-i e’dâyı def’e çâremiz
İttihâd étmezse Ümmet, dâğdâr éyler beni
[1] بدلیسی، نسخهی خطی سلیمشاه نامه، کتابخانهی لالا اسماعیل
افندی، استانبول، شماره 2/48
لینک
نسخهی خطی در کتابخانهی رایلندز:
Salīm-shāhnāmah,
Persian MS 47
https://www.digitalcollections.manchester.ac.uk/view/MS-PERSIAN-00047/1
[2]
Münşeâtü’s-Selâtîn (Mecmûa-I Münşeât-I Ferîdûn Bey)
[3] علاوه بر مخفی نگاه داشته شدن واقعیت رسمی بودن
زبان تورکی در دولتهای تورک و موغول حاکم بر ایران، رسمی بودن لهجههای جغتایی و
عوثمانلی در آن دولتها نیز از مردمان ایران مخفی نگاه داشته شده است. برای نمونههایی
از رسمیت تورکی جغتایی در دورهی دولتهای قیزیلباش (صفوی)، افشار، زند و قاجار:
نامهی
تورکی جغتايی سلطان حسين صفوی به امپراتور روسيه الکسيويچ پطر کبير
http://sozumuz1.blogspot.com/2017/10/blog-post_2.html
کاربرد
زبان تورکی در رسائل و نامجات و فرامین رسمیی دولت زندیه
http://sozumuz1.blogspot.com/2019/02/blog-post_23.html
فرمان
تاریخی فتحعلی شاه قاجار به تورکی جغتایی
[4] محمدعارف بن حاج
محمدشریف اسپناقچی پاشازاده، «انقلاب فی الاسلام بین الخواص والعوام»، در شرح
احوال شاه اسماعیل صفوی و جنگهایش با سلطان سلیم عثمانی. بر اساس نسخهی کتابخانهی
صارم الدوله اصفهان – ش ١. نشر مجمع ذخائر اسلامی. ١٣٩٦ خورشیدی. قم - ایران
[5] إحقاق الحق و وإزهاق الباطل. المؤلف: القاضي الشهيد نور الله
التستري
[6] دیگر آثار فضلالله بن روزبهان خنجی: بدیع الزمان فی قصه حی بن
یقظان (به فارسی)، حل تجرید، حواشی بر حواشی جدید تجرید، تعلیقات بر محاکمات،
حواشی و تعلیقات بر کشاف، حواشی و تعلیقات بر شرح و مواقف، حاشیه بر تجرید، شرح بر
صحیح مسلم، هدایه التصدیق الی حکایه الحریق، ابطال نهج الباطل و اهمال کشف العاطل (به
عربی)، مهماننامهی بخارا، رسالهی حارثیه، نسبنامهی حضرت خلیفه الرحمان (شجرهی
نسبِ محمدخان شیبانی)، سلوک الملوک (فارسی). از آثار منسوب به وی: مقاصد، تلخیص و
ترجمهی «کشف القمة فی المعرفة الائمة»، شرح وصایای خواجه عبدالخالق غجدوانی
(فارسی)، شرح قصیده برده بوصیری، ...
[7]
The Ahsanu’t-Tawarikh Of Hasan-Rumlu,Vol.I
https://ia801603.us.archive.org/34/items/in.ernet.dli.2015.358939/2015.358939.A-Chronicle.pdf
[8] نامهی تورکی یکی از احفاد جهانشاه قاراقویونلو به سلطان سلیم عوثمانلی
در شکایت از شاه اسماعیل ظالم
[9] منشآت، ایسپاناقچی: نیازم بر سویِ شاهِ مظفّر
[10] ایسپاناقچی: از روی
[11] ایسپاناقچی: فارسی
[12] ایسپاناقچی: شاه خود
[13] ایسپاناقچی: فرس
[14] ایسپاناقچی: دیندار
[15] ایسپاناقچی: سرور
[16] ایسپاناقچی: حمایت
[17] ایسپاناقچی: سینگا
یار
[18] ایسپاناقچی: توتتی
[19] ایسپاناقچی: لیک
[20] ایسپاناقچی: ده
[21] ایسپاناقچی: لطف
ایتوب
[22] ایسپاناقچی: باغری
پرخون
[23] ایسپاناقچی: وصفینی قیلار
[24] در متن تابوت نوشته شده
[25] ایسپاناقچی: تختِ
[26]
Marek Stachowski, Current Trends In Altaic Linguistics; European Balkan(S),
Turkic Bal(Yk) And The Problem Of Their Original Meanings, Jagiellonian
University, p. 618.
http://www2.filg.uj.edu.pl/ifo/kjasis/~stachowski.marek/store/pub/2013%20Balkan,%20bal,%20balyk.pdf
[27] banda₃ /banda/: small(er), young(er), minor,
junior, young one, child, infant, offspring, progeny, attendant
https://en.wiktionary.org/wiki/%F0%92%8C%89#Sumerian
bànda(da): young; junior;
vigorous; impetuous; fierce; proud.
No comments:
Post a Comment