Friday, July 14, 2017

قساوت قلب، خون‌ریزی و اوصاف ظالمانه‌ی اسماعیل‌آقا سیمیتقو و مستولی گردیدن او بر اهالی بیچاره‌ی اورمیه‌ و سلماس بی‌صاحب، به روایت ابوالقاسم امین‌الشرع خویی

قساوت قلب، خون‌ریزی و اوصاف ظالمانه‌ی اسماعیل‌آقا سیمیتقو و  مستولی گردیدن او بر اهالی بیچاره‌ی اورمیه‌ و سلماس بی‌صاحب

 

به روایت ابوالقاسم امین‌الشرع خویی

 

حاضیرلایان: مئهران باهارلی

 

اسماعیل کورد و کسانش بعد از استیلا به اهالی آن شهر آتش ظلمی بیافروختند که ستم‌کاری نمرودی و بیدادهای شدادی و فجایع به کلی از خاطرها فراموش شدند.

ابوالقاسم امین‌الشرع خویی (میرزا ابوالقاسم بن اسدالله تسوجی خویی، ۱۸۶۱-۱۹۳۰ م.) در اثر خود به نام «تاریخ تهاجمات و جنایات ارامنه، اسماعیل سیمیتقو و سردار ماکو در آزربایجان»، بخشی را به جنایات و مظالم اسماعیل آقا سیمیتقو رئیس اشقیاء کورد در غرب آزربایجان به سال‌های جنگ جهانی اول و مخصوصا بی‌رحمی‌های او و قوای تحت فرمانش در خلال اشغال اورمو (اورمیه) اختصاص داده است. در زیر این قسمت‌ها را به صورت یک مقاله‌ی جداگانه بازنشر کرده‌ام. تیترهای داخل در [ ] با استفاده از کلمات و عبارات امین‌الشرع توسط من افزوده شده‌اند. انتخاب و تقدم و تاخر پاراگراف‌ها از سوی این‌جانب برای تامین تداوم و انسجام موضوعی انجام گرفته است. مئهران باهارلی

منبع: تاریخ تهاجمات و جنایات ارامنه، اسماعیل سیمیتقو و سردار ماکو در آزربایجان. تالیف ابوالقاسم امین‌الشرع خویی (میرزا ابوالقاسم بن اسدالله تسوجی خویی) (۱۸۶۱-۱۹۳۰ م.). ویرایش مئهران باهارلی



قساوت قلب، خون‌ریزی و اوصاف ظالمانه‌ی اسماعیل‌آقا سیمیتقو و  مستولی گردیدن او بر اهالی بیچاره‌ی اورمیه‌ و سلماس بی‌صاحب به روایت ابوالقاسم امین‌الشرع خویی

[این مرد – اسماعیل آقا سیمیتقو - عصبیتی جاهلانه داشت و عداوت و خصومتی با غیر کورد در دلش جای‌گیر بود که هرگز تصور و تعقل نه‌توان کرد].

بعد از مراجعت قوشون عثمانی از خاک آزربایجان، اسماعیل ‌آقا دیگر خود را بلامانع دیده و دیو خیال در کاخ دماغش بیضه نهاده، در فکر «استقلال و سلطنت مستقله‌ی کوردستان» بیافتاد. و در قبال خویش قوه‌ی دافعه‌ای از دولت نه‌می‌دید، لاجرم روز به روز بر طغیان و عصیان خود برافزوده و عرصه را بر مسلمانان [تورکان] تنگ‌تر می‌گرفت.

اگر چنان‌چه خدا نه‌کرده وی به اهل ایران مستولی شده بود، هر آینه کارها می‌کرد که محققاً چنگیز و نمرود می‌شد. زیرا که با همه‌ی بی‌اعتقادی، این مرد عصبیتی جاهلانه داشت و عداوت و خصومتی با «غیر کورد» در دلش جای‌گیر بود که هرگز تصور و تعقل نه‌توان کرد. هر چند مردم «عجم» [تورک] را ذلیل‌تر و زبون‌تر می‌دید، حالتش خوش‌تر و دل‌شادتر می‌بود.

و صریحاً کوردها می‌گفتند که «چون شما بر مشایخ و خلفا بد می‌گویید و دشنام می‌دهید، شکنجه و آزار بر شماها حلال، بلکه به درجه‌ی عبادت است». بعضی از محترمین اعیان [تورک] خود را به دیوانه‌گی زده بود، بلکه به این بهانه از جور ایشان متخلص شود. باز دست از او برنه‌داشته و در شکنجه‌اش کشیده بودند و به قول شاعر:

« لِیبْكِ عَلَی السَّلَامُ مَنْ كَانَ بَاكِیاً

اذا كَانَ وَالِی الْمُسْلِمِینَ یزِیدُ »

[با قمه جدا کردن دست از بازو و بریدن انگشتان مردم توسط اسماعیل آقا، چنگیز زمان خود]

بالجمله اگر چه جماعت ارمنی و نصرانی بعد از استیلا و دست یافتن بر اسلام [تورک‌ها] بر احدی رحم ناکرده و آن‌چه را که می‌توانستند از قتل نفوس، خصوصاً در اطراف و دهات اورمیه، و نهب اموال و اسیری اِعراض فروگذاری نه‌کرده [بودند]، با همه‌ی این‌ها شکنجه و عذاب و ستم و ظلمی که از کسان اسماعیل ‌آقا بر این جماعت [تورک] بقیة السیف وارد آمده، عشر عشیر آن از مسیحی‌ها و نصرانی‌ها به ظهور رسانیده [شده]. و به جهت این که جماعت نصارا اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال مضایقه نه‌می‌کردند، لیکن اقلاً شکنجه و عذابی هم نه‌داشتند. بر خلاف اکراد وحشی که در شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازیر آویختن و انواع نکال و تعذیب ابداً کوتاهی نه‌نمودند. بعضی‌ها را از خایه‌ها آویختند و برخی را از پاها می‌آویختند.

[اسماعیل آقا] حقیقتاً چنگیز زمان خود بود که خداوند رئوف مساعدتش نه‌کرده، مردم را از سرش آسوده فرمود. و قضیه‌ی از سنگ انداختن مرحوم جهان‌گیر میرزا را با ده نفر قزاق سابقاً تفصیلاً ذکر نموده‌ایم. و قریب سی‌صد چهارصد نفر از ژاندارما را در قضیه‌ی جنگ ساووج‌بولاغ که با ملک‌زاده تسلیم شده بودند همه را در یک آن با آتش میترالیوز محو و نابود ساخت. و سرهای بعضی از مجروحین راکه هنوز نه‌مرده بودند به امر آن ظالم غدار با سنگ به‌کوفتند.

بی‌رحمی و قساوت قلبش به درجه‌ای بود که مکرر دست مردم را روی کُنده و ‌سنگی نهاده و با قمه می‌زد که دست از بازو جدا شده می‌افتاد. و یکی از رؤسای کورد در کمرش فشنگ کم بود و جای فشنگ در فشنگ‌لیک خالی بوده، حکم کرد انگشتان وی را بریده به عوض فشنگ در فشنگ‌لیک فرو بردند.

در بیان طغیان اسماعیل ‌آقا بعد از رفتن قوشون عثمانی و غلبه‌ی وی بر سلماس و اورمیه و عقوق وی بر دولت ایران و ابتدای فتنه‌ی آن سامان به دست اکراد نامسلمان

[تجاوز تعدیات اسماعیل‌آقا و کسانش از حد و حساب و اعلان جنگ او به اهالی خوی]

در هَذِهِ السنه‌ی تاخاقوی ئیل سیصد و سی و شش هجری که تعدیات اسماعیل ‌آقا و کسانش از حد و حساب تجاوز کرده و هر روز اولتیماتوم  و اعلان جنگی به اهالی خوی نیز داده، در خیال حمله کردن و هجوم آوردن به شهر خوی می‌بود، تلگرافاً و کتباً به اهل خوی تکلیف می‌کرد که: «باید نعمت‌الله ‌خان ایلخانی را که قدیماً با من دشمن و خونی است از حکومت اخراج به‌نمایید. و اگر به میل و انسانیت خودتان خارج نه‌کردید، هر آینه من با قوه‌ی جبریه آمده و شما را به جزا و سزای خودتان خواهم رسانید». لیکن خویی‌ها به تهدیدات و تخویفات وی ترتیب اثر نه‌کرده، در مقابله به‌ایستادند. تا آن گاه که جنگ دوم اتفاق بیافتاد. 

 [اشتعال غَضَبِ اسماعیل ‌آقا و تاخت و تاز و چاپیدن دهات خوی]

و در حینی که مشارالیه در خوی بود قضیه‌ی قتل برادر اسماعیل اتفاق افتاده بود. و آن چنان بود که همان ثقة السلطان با شاه‌زاده جهان‌گیر میرزا خویی خلوت کرده و محرمانه یک جعبه‌ی بومبا به جهت اسماعیل که به اسم جعبه‌ی شیرینی فرستادند. به خیال این که با آن جعبه کار دشمن را ساخته و مردم را آسوده نمایند. اتفاقاً در حینی که جعبه به اسماعیل ‌آقا رسیده، در قبال عمارت خود در چهریق در میان سبزه‌زار بوده، با قریب بیست نفر از اشخاص و کسان خود. و برادرش و پسرش نیز حاضر بودند. و چون جعبه را می‌خواهند باز کنند دو شعله‌ی بومبا از میان جعبه باز شده، علی ‌آقا نام برادرش را با یک نفر پسرش کشته و خویش را هم مجروح کرده و چند نفر از کسانش [را] مقتول و مجروح می‌نماید.

معلوم است که وقوع این قضیه بیشتر اسباب اشتعال غضب اسماعیل‌آقا و کسانش شده. فردای همان روز برادرش احمد آقا را با قریب شش‌صد نفر سواره به تاخت و تاز خوی فرستاد. احمد آقا آمده، خود با جمعی در دامنه‌ی کوه غضنفر ایستاده و جمعی را به تاخت دهات مامور نمود. و [آن‌ها] بعضی از دهات را چاپیده و چند نفر را به‌کشتند. ولیکن به شهر دست نیافته برگشته و به‌رفتند.

[پرت نمودن قزاق‌ها و صاحب منصبان کت‌بسته از قله‌ی کوه توسط آن ظالم ستم‌کار]

اسماعیل ‌آقای نانجیب حکم کرد تا قزاق‌ها و صاحب‌ منصب را هم می‌گیرند و دو سه روز نگه داشته، بعد از آن حکم کرد که آن بیچاره‌ها را از قله‌ی کوهی بلند که مشرف بر چهریق بوده و هزار زرع بلکه بیش‌تر ارتفاع دارد، در میان دره بیاندازند. پس اولاً قزاق‌ها را یک به یک کت‌بسته آورده و از دم سنگ با چوبی بلند از پشت سر تکان داده پرت می‌نمایند. و چون نوبت به شاه‌زاده می‌رسد، هر چند الحاح می‌کند که اولاً تمامی مایملک مرا ضبط کرده و به جان من به‌بخشید. زیرا که تقصیر من فقط همین قدر بوده که من نیز از جعبه فرستادن ثقه‌السلطان مطلع شدم و جعبه را مکرم الملک از تبریز فرستاده بودند. وانگهی اگر بر جان من نه‌بخشید اقلاً مرا با تیر توفنگ به‌کُشید و از این کوه نیندازید.

آن مغرور ظالم ستم‌کار ابداً بر جوانی و ناکامی وی رحم نه‌کرده، حکم می‌کند تا وی را پرت می‌نمایند. و جسدش در هوا متلاشی شده، بر روی سنگ‌ها پارچه پارچه شده و باقی طعمه‌ی مرغان فضا و غضبان صحرا گردید. از قراری که می‌گفتند پاره‌های بدنش بر سنگ‌هایی مانده بود که به جز عقاب کسی را صعود بر آن‌جاها امکان نه‌داشت. باری مدتی نمونه‌ی ابدان ایشان و لباسشان بر روی سنگ‌ها مانده، تا عقاب‌های کوه آن‌ها را برچیدند. و به سردار ماکوی اقبال السلطنه پیغام داده بود که: «پارسال شنیدم سردار دو نفر کورد را از کوه انداخته بود. اینک من عوض آن دو نفر، ده نفر نظامی و یک نفر از خانواده‌ی سلطنت را با کمال ذلت و خواری بیانداختم». «کما تدین تُدَانُ»

[مستولی گردیدن اسماعیل آقا بر اورمیه‌ی بی‌صاحب]

پس از وقوع این قضیه دولت همه را به تکاهل و تانّی و تسامح و تکاسل گذرانده، چندان کشید که اسماعیل ‌آقا مملکت بی‌صاحبی دیده و بر اورمیه نیز مستولی گردید و آن‌چه از قزاق و حکومت را در آن‌جا بودند بیرون نمود. تا جناب مخبرالسلطنه به ایالت آزربایجان مامور و سپه‌سالار معزول گردید. و معزی‌الیه نیز قوت و استعداد اسماعیل ‌آقا را درست به جا نیاورده و اهمیتی نه‌می‌داد. چنان چه سی‌صد نفر ژاندارما از راه دریا به جهت استیلای اورمیه و تسخیر آن از دست اسماعیل ‌آقا مامور کرده، ایشان نیز با میرزه ربیع‌ آقا مراغه‌ای آمده، میرزه ربیع از جانب مراغه آمده با کسان خود ژاندارما از راه دریا می‌آیند و به خاک اورمیه داخل شدند. اسماعیل ‌آقا لشکر فرستاده، همه را اسیر گرفته و اسیران به سلماس آورده را [که] کشته نه‌شده بود، در کمال رسوایی و فضاحت لخت کرده و توفنگ‌ها آن چه از دستشان گرفته، باقی را با آن حالت به تبریز روانه نموده.

 [در بیان تسلط و ظلم فوق العاده‌ی اشرار اکراد بر اهالی بیچاره‌ی اورمیه و سلماس]

پس ناچار ایلخانی و سایر رؤسای قوشون با کمال وهن و شرمنده‌گی و خجلت و سرافکنده‌گی هیچ کاری نه‌کرده و آبی ناآورده به خوی معاودت کردند و اسباب رسوایی دولت و ملت و جسارت فوق العاده‌ی اکراد گردید. و ضیاء الدوله را با پنجاه نفر قزاق به نیابت حکومت سلماس گذاشته و خود هم مثل دو دولت به اسماعیل آقا معاهد‌نامه و شرط‌نامه‌ی مشروحه‌ای نوشته مراجعت نمود. اسماعیل ‌آقا ده روزی سکوت کرده، بعد از آن بنای بدرفتاری و بدهنجاری را گذاشته و ضیاء الدوله هم به بهانه‌ای به تبریز برگشته. آن گاه اسماعیل ‌آقا، تیمور آقا کهنه‌شهری را حاکم سلماس کرده و به جان مسلمانان [تورکان] بیافتادند و کردند ظلمی را که قلم از تحریر و زبان از تقریرش عاجز است. و هکذا فولاد آقا کورد را هم به ریاست نظمیه‌ی اورمیه فرستاده، همه‌ی آن شرایط و معاهدات را به زیر پا گذاشته و ریش‌خندی بود که به دولت کرده بود.

این است که بعد از آن تاریخ دیگر اهالی اورمیه و سلماس در تمام انزجار و فشار در دست تسلط اشرار زنده‌گانی کرده و خرابی به همه‌ی آن‌جا سرایت کرده است. چنان‌چه سابقاً و لاحقاً بعضی از حالات بیچاره‌گی ایشان درج می‌شود، کار به جایی رسید که در اورمیه مردها را آویزان کرده و داغ به دست و پای ایشان نهاده و زن‌ها را به چوب بسته و از ایشان پول مطالبه می‌کردند. نه کسی مالک جان و نه مالک مال و ناموس خود نه‌شد.

از اهالی شهر اورمیه، شهری بعد از چندین صدمه و خسارت ده هزار لیره و چندین هزار توفنگ مطالبه کردند و جمع نمودند. ولی به این کیفیت جمع نمودند که مردم [تورک] تمامی اموال و اسباب و معاش و دارائیت خود را فروخته به کوردها می‌دادند. در حالتی که خریدار مالی هم نه‌بوده، معلوم است در مملکتی چنان خراب کی است پول داده و اساس البیت بگیرد. بلی، از این جهت چند نفر کورد از اهل ساووج‌بولاغ (مهاباد) آورده و آن‌ها مال مردم را به هر قیمتی که دلشان می‌خواست خریداری کردند. مثلاً قالی پانصد تومانی را به سی - چهل تومان تقویم می‌کردند و مجموعه‌ی سه - چهار تومانی را یکی به یک - دو هزار ابتیاع می‌نمودند. از قراری که خودشان می‌گفتند آن‌چه سبب رفاهیت ایشان بود اسباب طلاآلات زنان بوده است که بیچاره‌ها هر چه داشتند به کوردها داده و خودشان را آزاد می‌کردند.

[آویختن اهالی فلک‌زده‌ی اورمیه از  چکه‌ها و گذاردن داغ به دست و پای ایشان]

چنان‌چه خود این بنده از یک نفر از نجبای افشار شنیدم می‌گفت: «شخصی از خود ایشان که وی را «آقازاده» می‌گفتند و از آقایان دموکرات معروف است، اسماعیل‌ آقا وی را به حکومت اورمیه منتخب می‌نماید. و وی در جریمه گرفتن ابداً مضایقه نه‌کرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتی از اهالی (دریافت) می‌کرد. و گویا این مساله را برخی از آقایان اورمیه به اسماعیل ‌آقا اطلاع می‌دهند. اسماعیل‌ آقا وی را در مقام مؤاخذه کشیده، آن ناپاک، بیچاره اهالی را به تهمت‌های غیر واقعی متهم کرده و به مشارالیه ذهنی می‌نماید که: «فعلاً چندین هزار توفنگ در اورمیه است و خود منتظر هستند که قوشون دولت از جانب ساووج‌بولاغ (مهاباد) خواهد آمد. آن وقت این‌ها با دولتیان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست دولتیان به‌سپارند».

اسماعیل ‌آقا از شنیدن این کلمات تغیر کرده و در فکر مجازات بر می‌آید. آن‌گاه با عمر آقای بی‌رحم که رئیس قوشون اورمیه بوده، دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ینبغی با تلفن داده، ولی صورتاً یک نفر فقیه کورد را با دو دسته فرستاده. و وی مردم را در مسجد جامع خوانده و نطقی می‌نماید. مقر بر این که پولی که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته، به حکم اسماعیل ‌آقا به شما [پس] داده خواهد شد. فردا را همه‌گی در حصار قیصر خانیم، که در خارج شهر حصار بزرگی است، جمع شوید و پول خود را پس به‌گیرید. بیچاره اهالی [تورکِ] گولِ احمق به گمان این که اسماعیل ‌آقا زنجیر عدالتی آویخته، فردا را قریب هزار و هفت‌صد نفر در آن حصار رفته، مجتمع می‌شوند و منتظر بودند که پول خواهیم گرفت.

اولاً دو روز همان طور گرسنه ایشان را در آن حصار در توقیف نگه داشته، بعد از دو روز رئیس قوشون هم آمده و روی دیوارها را کوردها با توفنگ‌ها احاطه می‌نماید. آن وقت مبالغی زغال آورده در میان حصار، بیست - سی جا زغال ریخته و سونبه‌های توفنگ را مثل سیخ کباب‌پزی در آتش می‌گذارند. آن گاه این فلک‌زده‌ها را «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنَ أَمْثَالِهِ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» هر دو نفری را پاها به هم بسته و از چکه آویخته و به دست و پای ایشان داغ می‌گذارند که فلانی مثلاً باید بیست قبضه توفنگ و سه‌تیر و پنج‌تیر و چندین هزار لیره عین باید به‌دهید. بعد از چندین ناله و فریاد و سوز و گداز بیچاره‌ها بنا می‌گذارند که هر کسی هر چه داشته، از خانه و لانه و مخلفات خانه، همه را فروخته این جریمه را به‌پردازند. در حالتی که کسی مخلفات نه‌می‌خرید، وانگهی پول در میدان نه‌بوده. باری آن همه توفنگ و پول هنگفت را از اهالی به چه درجه‌ی رسوایی و شکنجه می‌گیرند که پناه می‌بریم به خداوند رئوف ودود، که از امثال این امتحانات محفوظ به‌دارد.

 [به حباله‌ی نکاح مجبوری در آوردن دختران تورک توسط عموم کوردها پس از مستولی گردیدن اسماعیل آقا بر اورمیه] 

مخفی نماید که اسماعیل‌ آقا چندان اعتقادی به دین و مذهب نه‌داشت و هر چند پیش آید خوش آید می‌بود. عدد ازدواجش از کورد و عجم [تورک] از ده گذشته بود. با وجودی که اهل سنت، شیعه را حرام می‌دانند و زوجه‌ی دائمی را هم بالاتفاق بین المسلمین [بیش] از چهار نفر تزویج نه‌توان کرد، با (این) وجود چون ملاحظه‌ی حلال و حرامی نه‌داشت‌، این همه تزویج کرده بود.

جمعی از عسکر عثمانی را در دهات گذاشته بود، هر یک از ایشان که به دختر کسی خواستار می‌شد ناچارش کرده و مجبوراً دختر را به حباله‌ی نکاح مجبوری آن عسکر در می‌آورد. و کسی نه‌می‌توانست به‌گوید که من دختر خود را به عسکر تزویج نه‌می‌کنم، ولو هر کسی می‌بود. بعد از آن که به اورمیه مستولی گردید عموم کوردها هم در آن‌جا به همین قرار رفتار می‌کردند. حتی دختر شخص خیلی محترم را کوردی خواستار شده، مادر بی‌چاره از ترس آن کورد دختر خود را در لباس دهاتی‌های گدا انداخته و از اورمیه با کوه و بیابان به تبریز فرار کرده و دختر را از دست وی بیرون برده بود. این بود حالت کسان اسماعیل ‌آقا در سلماس و اورمیه .

[مهمان‌کُشی اکراد ساووج‌بولاغ به تاریخ شهر صفر من شهور هذه السنه ۱۳۴۰ هجری]

بدین سبب اهالی ساووج‌بولاغ محرمانه عرض حالی به اسماعیل ‌آقا نوشته و وی را به مدد و معاونت و استخلاص خودشان دعوت می‌نمایند. اسماعیل ‌آقا که پیوسته منتظر چنین فرصتی می‌بود، به فوریت قوشون خود را جمع‌آوری کرده و مانند سیل بر سر ساووج‌بولاغ هجوم می‌نماید و با تمام عجله و شتاب‌زده‌گی عازم آن صوب می‌شود. و قبل از رسیدن او اکراد توطئه کرده، شبانه بنای مهمان‌کشی گذاشته و هر کسی با مهمان خود در آویخته و خون جمعی از ایشان را ریخته و بقیه هم با اکراد ساووج‌بولاغ هنگامه‌ی جنگ را گرم می‌نمایند. و در بین محاربه اسماعیل ‌آقا هم با لشکر گران، خود را بر سر وقت آن خون‌گرفته‌گان می‌رساند.

«ملک‌زاده» بعد از مختصر زد و خوردی، چون خود را باخته بوده است، بی‌جهت به قوشون امر می‌کند که از ایندیرقاش که دامنه‌ی کوهی و سنگر محکمی بوده است کوچ کرده، جنگ‌کنان داخل شهر ساووج‌بولاغ می‌شود و خود را از محل محکمی خارج کرده، در محاصره‌ی سختی مبتلا می‌نمایند. آن وقت اکراد و عسکر دوره‌ی ایشان را گرفته و شب را با حالت محاصره به سر برده، صبحی «ملک‌زاده» از غایت مرعوبیت خودداری نه‌توانسته و قوشون را امر به تسلیم و خلع اسلحه می‌نماید. معلوم است وای بر حال کسی که به اسماعیل‌ آقا تسلیم کرده و سلاح خود را مانند زنان از دست به‌دهد.

 [کشتار ژاندرا‌ماها و قزاق‌ها و کوبیدن سر زنده مانده‌گانشان به سنگ به امر اسماعیل آقا]

بعد از خلع سلاح و حصول اطمینان بنا به خواهش اسماعیل‌ آقا، «ملک‌زاده» خودش به آن‌ها مشق داده و به صف و رده می‌نماید. و چون [ژاندارما و قزاق] بر صف می‌شوند، اسماعیل ‌آقا هم مشق می‌دهد. عسکرها میترالیوز را از دو طرف بر ایشان بسته و چون برگ خزان همه را می‌ریزند. و بعد از ریختن ایشان، من باب احتیاط که کسی زنده نه‌ماند اظهار ندامت بسیار کرده و جار می‌زند که هر کس از شما زنده است برخیزد که آقا به او انعام خواهد داد. جمعی از میان موتی برپا شده و اظهار حیات می‌کنند. دوباره امر می‌کند که سرهای آن‌ها را تمام به سنگ به‌کوبند. و خود ملک‌زاده‌ی بدبخت نانجیب را هم نه‌کشته، به سلماس آورده، بعد از چند روزی پولی هم داده مرخص می‌نمایند. و چنان معلوم است که [اسماعیل‌آقا] وی را به وعده و وعید فریفته بوده است که [قوشونش را] تسلیم به‌کنند. همین که تسلیم کردند، آن وقت به سزایشان رسانید و همه را کشت. مگر جمعی که از ایندرقاش داخل شهر نه‌شده، کناره کرده، با همان کوه‌ها خود را به میاندوآب [قوشاچای] رسانیده بودند. و نیز دو نفر از ژاندارما [که] به زیر توپ دخالت کرده و [از] عسکرها حمایت کرده، آن‌ها را نیز رها کرده بودند و به خوی نیز آمده بودند.

[آتش زدن به روستای سید تاج الدین و قتل و غارت نیروهای دولتی توسط سیمیتقو]

بالجمله بعد از آن که قوشون دولت از سید تاج الدین شبانه حرکت کرده، کوردها اطراف ده را گرفته بنای گلوله‌باری گذاشتند. اهالی سید تاج الدین خود را در میان آتش سوزان دیده، دست اهل و عیال و اطفال خود گرفته و از همه چیز صرف نظر کرده، شبانه به جانب شهر کوچیده و کوردها به ده آتش زده، آبادی را سوختند. و در آن روز آخر که اکراد به شدت بر ژاندارما هجوم کرده و قوشون را به برخاستن ناچار کرده بودند چون درست بر ژاندارما دست نیافتند، پس رو به جانب قیزیل‌جا [قزلجه] و تسوج گذاشته، می‌روند. و در قزلجه قریب سی‌صد نفر از سرباز مرند فوج حاجی احمد خان ساخلویی بودند و چندان استعدادی نه‌داشته‌اند. اکراد بر آن‌ها حمله کرده و جمعی از ایشان را تلف کرده و برخی را اسیر می‌گیرند. ولیکن خود حاجی احمد خان و پسرش از معرکه بیرون می‌شوند. آن گاه اکراد اموال توپ‌چی و چهره‌قان را نیز به غارت برده، رو به تسوج جلوریز می‌روند.

اکراد میلان از قبیل هوسه ‌آقا و پسرانش و سلطان ‌آقا که در سربند مرز قوتور واقع شده‌اند، امسال حسب الامر اسماعیل ‌آقا نهر آب شهر را مانع شده و مدت یک ماه بیش‌تر است که آب قوتور شهر را به کلی مسدود کرده و نه‌می‌گذارند قطره‌ای آب یا به زراعت آورده یا به شهر بیاورند. تا بعد از این، کار این مملکت به کجا رسیده و چه‌گونه خواهد بود. و مجدداً به دهات اعلان دادند که هر کس تابع امر اسماعیل ‌آقا بوده، هم به زراعتش آب داده و هم محافظت مال و دوابش بر عهده‌ی ما است. و اگر متابعت نه‌کنند هم مالش به غارت رفته و هم زراعتش را خشکانیده و به جانش ابقاء نه‌خواهیم کرد. ولی هر کس تابع شود، باید بهره‌ی اربابی و دیوانی را به ما به‌پردازد، تا مال و جانش محفوظ باشد.

[سوزانیدن سادات و اسرای سید تاج الدین به امر ظالم غدار اسماعیل آقا]

و در جنگ با ژندارمری‌ها جمعی از سادات سید تاج الدین را به اسیری به وردان می‌برند. پس به حکم اسماعیل‌ آقا همه را در میان خانه حبس کرده و امر می‌کند که آتش در این خانه زده همه را به‌سوزانید. اهالی وردان از زن و مرد بر پای آن ناجوانمرد خود را انداخته، ناله و شیون بر می‌دارند که این سادات صحیح النسب را اگر در این آبادی به‌سوزانید البته از آن صدمه‌ی بزرگی بر این ده خواهد رسید. با وجود این، حرام‌زاده پذیرفتار نه‌شده و آتش در آن خانه افروخته بودند. لیکن دو سه نفر از اکراد بی‌مهابا خود را در میان آن آتش سوزان انداخته و سیدها را در بغل گرفته از آتش به در می‌آورند.

 [به قتل رسانیدن مردمان تورک عاجز و ضعیف از پیر و اطفال قره قشلاق همه را و تقسیم زن‌های ایشان به عشیرات و اسیری]

هنگامی که بالای قاراقیش‌لاق [قره‌قشلاق] هجوم می‌کرد، عموم اهالی [تورک] سلماس در بیرون قصبه بر سر راهش ایستاده و چون با طنطنه و کبکبه به آن‌جا می‌رسد، تمامی اهالی از علما و رعیت با کمال ذلت از وی به مقام تقاضا و خواهش بر می‌آیند که بلکه از خون اهل قره‌قشلاق گذشته، از آن هجوم صرف نظر به‌نماید. بعد از چندین عجز و الحاح گویا قدری پیش آمده و می‌خواسته که شفاعت ایشان را به موقع قبول به‌گذارد که سراج الدین نامی از خلیفه‌های اکراد در جلو آمده و می‌گوید که: «مگر شما در مباح بودن خون اهل قره‌قشلاق شکی دارید؟ اینک یک لولحین از خون ایشان حاضر کنند تا من با آن خون وضو ساخته و نماز کنم و بدین وسیله تقرب به حضرت بی‌نیاز به‌نمایم».

از این تقریرات آن ولدالزنا، اسماعیل ‌آقا بدتر از بدتر، با شدت هر چه تمام‌تر رو به جنگ اهل قره قشلاق می‌گذارد. و بعد از آن که بر آن‌ها مستولی شدند، مردمان جنگی و توفنگ‌چی ایشان از ده [قره‌قشلاق] بیرون، رو به تسوج و بعضی به جزیره‌ای [شاهو] که در میان دریاست می‌روند. باقی مردمان [تورک] عاجز [و] ضعیف از پیر و اطفال که می‌مانند، همه را به قتل رسانیده و زن‌های ایشان را به عشیرات به اسیری تقسیم می‌نمایند.

[اسماعیل کورد و کسانش بعد از استیلا به اهالی اورمیه آتش ظلمی بیافروختند که ستم‌کاری نمرودی و بیدادهای شدادی و فجایع به کلی از خاطرها فراموش شدند].

بالجمله فعلاً مومی الیه با برادرش احمد آقا فراری بوده و محل و مکان معینی نه‌دارد. لشکر فاتح بعد از تصفیه‌ی امور سلماس در رکاب شاه‌زاده امان‌الله میرزا معاون وزارت جلیله‌ی جنگ عازم اورمیه گردیده و در حین ورود به شهر اورمیه جمع کثیری از مخدرات و پرده‌گیان آن شهر قوشون را با حالت مفجعی استقبال کرده بودند. و بر سر و صورت گل و لای مالیده، صدای گریه و ناله‌ی اهالی بر فلک اثیر بلند می‌شده و به حیثی که تمام قوشون بر حال ایشان گریه می‌کردند. عاقبت رئیس قوشون از ایشان خواهش می‌نماید که نظامیان بیشتر از این تحمل نه‌دارند، خواهش می‌کنم گریه را موقوف کنید. و حقیقتاً حق به جانب اهل اورمیه بوده، زیرا که اسماعیل کورد و کسانش بعد از استیلا به اهالی آن شهر آتش ظلمی بیافروختند که ستم‌کاری نمرودی و بیدادهای شدادی و فجایع به کلی از خاطرها فراموش شدند. چنان‌چه برخی از آن مظالم را سابقاً ذکر نموده‌ایم.

No comments:

Post a Comment