دومین مکتوب تورکی سلطان مراد آغقویونلو و مختصری در ریشهشناسی تورکی اوْستاجلی - اؤستهجلی
(استاجلو)
مئهران باهارلی
در این مقاله یک نامهی دیگر به تورکی از سلطان مراد آققویونلو را معرفی کردهام.
پس از ظهور فتنهی شاه اسماعیل اول، سلطان مراد آققویونلو هرگز از مقاومت بر علیه وی منصرف نشد و با همهی امکاناتش در چند جبهه بر علیه این فتنه که از همان آغاز آشکار بود یک حرکت و پدیدهای (تربیت و به میدان انداخته شده توسط کلیسای ارمنی، حمایت شده توسط صلیبیان و بازی خورده توسط موللایان شیعی امامی تاجیک – عرب) بر علیه تورکمانها، جهان تورکیک و دنیای اسلام است به مبارزه برخاست. یکی از این جبههها تلاش سلطان مراد آققویونلو برای ایجاد اتحادهای سیاسی و نظامی با بیگها و حکام و دولتهای محلی تورک وقت (بایرک - بایرهک بیگ تورکمان حاکم بغداد، دولقاداراوغوللاری - ذوالقدر، سلطان قانسو کؤلهمهن - مملوک مصر، ...) و مهمتر از همه بدست آوردن حمایت عملی سلطان سلیم عثمانلی برای سرکوب شاه اسماعیل و اعادهی تاج و تخت آققویونلو و باز پس گرفتن قلمروی تورکمان (ایران غربی و عراق و ...) بود.
سلطان مراد آققویونلو در این استقامت نامهنگاریهای متعددی کرده است. یکی از نامههای تورکی او قبلا در سؤزوموز منتشر شد[1]. نامهی موضوع مقالهی حاضر که سلطان مراد آققویونلو آن را خطاب به سلطان سلیم عثمانلی در اوائل سال ١٥١٤ نوشته و اکنون در آرشیو توپقاپی سارایی (E. 5591) در تورکیه نگهداری میشود، دومین نامهی تورکی از اوست که در سؤزوموز منتشر میشود.
١- سلطان مراد میگوید سبب نوشتن این نامه، اخباری است که از شرق آمدهاند و بیان میکنند که قیزیلباش (اوردو) به شدت زبون و تضعیف شده است. وی سپس سه گزارش مشخص در این باره را نقل میکند:
گزارش اول از شخصی به اسم شکرالله بیگ از بیگهای ایل چمیشگزک – چهمیش گهزهک است که سلطان مراد او را از خویشان خود مینامد. او از خوراسان آمده و خبر آورده است که لشکر قیزیلباش که به خوراسان واصل شده بود، توسط عبیدالله خان (خان بوخارا از سلسلهی ابوالخیر) و تیمور خان (پسر عموی او و خان کِش) در آن سوی رود آمو میان بوخارا و سمرقند تارومار شده است. از چهل هزار تن اوردوی قیزیلباش فقط ده هزار جان سالم بدر برده و به هرات فرار کردهاند. اوزبیکها (جانی بیگ سلطان) به دنبالشان رفته بر آنها هجوم آوردهاند و قسمتی را به قتل رسانده و قسمتی را اسیر کردهاند. شاه اسماعیل با این حوادث زبون و خوار شده و به یایلاق قاراقان -خرقان در جنوب تورکایلی (قزوین – همدان) پناه برده است.
گزارش دوم از شخصی به اسم سید هاشم در تبریز است که سلطان مراد میگوید از آشنایان اوست. وی خبر آورده - و این خبر او به دقت تائید شده است - هنگامی که اوردوی قیزیلباش در خوراسان بود، شاه سلیمان – سید سلیمان میرزا برادر (و یا برادرزادهی) شاه اسماعیل که در اردبیل و احتمالا از بزرگان طریقت صوفویه در آن مقطع بود بر علیه او شوریده و با افراد خود (صوفیان طریقت صوفویه) به تبریز هجوم آورده است. اما در تبریز، در جنگ با حالواچیاوغلو و دامقاچی آخی علیاوغلو و خوجا پیر علی (در واقع به دست مصطفی بیک اوستاچلو، برادر امیرالامرا چایان سلطان و محمد خان از دیار بکر) به قتل رسیده است. (شاه اسماعیل به این سبب به مصطفی بیگ اوستاچلو لقب مهنتهشه را داد). این خبر نشان میدهد که در همان آغاز حتی در میان طریقت صوفویهی اردبیل که در آن مقطع بر مذهب غلات تورک علوی بود، انشقاق و مخالفت با شاه اسماعیل - بازیچهی کلیسای ارمنی – صلیبیان، ظاهر شده بود.
گزارش سوم که توسط حاکم قلعهی اگیل (در شمال غرب آمید – دیار بکر) تائید شده، خبر میدهد که قاسم بیگ مَرْدَسی (فرزند محمد بولدوجانی)، قلعهی اگیل را از اوْستاجلی محمد بیگ (والی قیزیلباش دیار بکر و اطراف)؛ و بیگهای اوغورلار و بیتلیس و هرزین و هزو (خضر - خیزیر بیگ) نیز همهی قلعههای خود را از قیزیلباش بازپس گرفتهاند.
پس از ذکر محتوای این سه گزارش، در آخر مکتوب سلطان مراد آققویونلو یادآوری میکند که سلطان سلیم عثمانلی قبلا به طور شفاهی به او اومید و وعدهی کومک داده بود. او میگوید اکنون با اخبار فوق که تضعیف شدن شدید قوای قیزیلباش را نشان میدهند، زمان تحقق وعدهی کومک سلطان فرا رسیده است.
چند نکته:
١-نام ارتش و دولت قیزیلباش: در این سند نیز نامی از صفوی نیست، بلکه نام دولت و اوردوی قیزیلباش وجود دارد. صفوی یک دیگرنامگذاری پانایرانیستی – صلیبی – اوریانتالیستی – آزربایجانگرایانه برای انکار تیپولوژی ملی تورک دولت قیزیلباش است.
٢-دائرهی لغات تورکی غنی این مکتوب: نامهی تورکی سلطان مراد آغقویونلو از لحاظ دائرهی لغات تورکی بسیار غنی است: قاتی (qatı)، سالیق (salıq)[1]، شئیله (şéyle)، بیله (bile)، شیمدی (şimdi)، آلاماق (alamaq)، سینیجهک (sinicek)[2]، وارماق (varmaq)، کهندی (kendi)، آردینجا (ardınca)، ایلقاماق (ılqamaq)، قارینداش (qarındaş)، ....
در این نامه هم مانند دیگر نامههای سلطان مراد آققویونلو و تورکمانان، تاثیرات تورکی شرقی دیده میشود: کاربرد -نی به جای -ی (خاصیتنی به جای خاصیتی)، کاربرد -دین به جای -دان (خاکساردین به جای خاکساردان)
٣-دولت آغقویونلو مانند دولت قاراقویونلو نه تنها یک دولت با تیپولوژی ملی تورک بود، بلکه بر خلاف دولت قیزیلباش دارای شعور قومی تورک و تورکمان هم بود. این واقعیت علاوه بر کاربرد زبان تورکی سره توسط تورکمانان، از عدم پذیرش دوکترین قیزیلباشی (ساختهی کلیسای ارمنی، حمایت شده توسط صلیبیان و بازی خورده توسط شیعیان امامی تاجیک و عرب)، هم در عرصهی اعتقادی، هم در عرصهی سیاسی، آشکار است. تقدیم دولت آققویونلو به صورت دولتی ایرانی و یا ایرانیزه شده توسط بعضی از شرقشناسان غربی، بازنویسی تاریخ و تحریف واقعیتها است.
اندکی در بارهی ریشهشناسی و معنی نام استاجلو، اوْستاجلی Ostaclı – اؤستهجلی Östecli (اوْستاچلی Ostaçlı - اؤستهچلی Östeçli):
اوستاجلی نام یکی از هفت ایل اولیهی تورکمان از ناحیهی ارزینجان در آناتولی عثمانلی بود که به حرکت قیزیلباش پیوستند. تاکنون فورم صحیح و معنی این نام معلوم نبود و محققین و مولفین مختلف هر کدام بنا به سلیقهی خود آن را به صورتهای گوناگون از جمله اوستاجالی (با ربط دادن به کلمهی فارسی اوستا و یا اوستاد)، مخفف استاد حاج خواجهلو، ازتاجلو (اؤزتاجلو با ربط دادن به کلمهی تاج ایرانیک -ارمنی، به معنی تاجدار و تاجبخش)، ... نوشته و معنی کردهاند که همه ریشهشناسیهای مردمی و نادرست هستند.
قسمت اوستاج در نام اوستاجلو، کلمهی اوْستاج Ostac - اؤستهج Östeç تورکی، آن هم به احتمال بسیار، نهایتا محرف کلمهی اؤستیک Östik (اؤستیک = اؤس + تیک) - اؤستهک Östek در تورکی باستان و قدیم به معنی حرص، اشتها و ولع بسیار و فوق العاده، از مصدر اؤستیکمهک Östikmek – اؤستهکمهک Östekmek: حمله کردن و هجوم آوردن، شتافتن و عجله کردن به چیزی به سبب اشتها و ولع زیاد است: اؤستیک ← اؤستهک ← اؤستهج ← اوْستاج ← اوْستاچ. در نتیجه اؤستهجلی – اوْستاجلی به معنی شخص حریص، دارای حرص، طماع، بسیار علاقهمند، فوق العاده مشتاق است.
-پسوند تاق - داق، تهک - دهک موجود در اؤستهک از جمله در کلمات مشابه اؤزدهک Özdek (کندهی درخت، مرکز)، و بویداق Boydak (مستقل و خودمختار) هم وجود دارد.
-تبدیل حرف ک به حرف چ در آغاز، وسط و آخر کلمات، در بعضی لهجههای تورکی از جمله در آناتولی خاستگاه ایل اوستاجلو دیده میشود. مانند تبدیل بودوق Boduk (نوعی کوزهی آب بدون دسته) ← بودوچ Boduç، بهلهک Belek (هدیه، ارمغان) ← بهلهچ Beleç، کئچهل Kéçel (کچل) ← چئچهل Çéçel، کوکه Küke (نان بربری) ← چوچه Çüçe، .... مشابه تبدیل پوک ← پوچ در فارسی.
-تلفظ اوستاشلی در اورمیه، تلفظ محلی فورم اوستاچلی Ostaçlı (با تبدیل چ به ش) است که فورم آناتولیایی آن بوده است.
-به احتمال کمتری کلمهی اؤستهج، فورم اصلی و اولیه، ساخته شده از پسوند تورکی تاج - تاچ، داج - داچ، تهج – تهچ، دهج – دهچ است. مانند کلمات آنداچ Andaç (به معنی خاطره: آنگ + داچ) و یاغداچ Yağdaç (ظرف روغن: یاغ + داچ).
-نام اؤستهک - اوستاچ تورکی با
نام مشابه اوستیاک در روسیه – سیبری مرکز شمالی و فورمی از آن ایستک – ایشتک که
برای نامیدن اوستیاکها از ملل
اورالیک، همچنین تورکهای باشقیر توسط قازاقها و قیرقیزها به کار میرود بی
ارتباط است. اوستیاک (Остя́к) تلفظ
روسی کلمهی آسیاخ (Āsjaχ) در زبان
خانتی و یا اوستیاک از زبانهای خانوادهی اورالیک و به معنی مردم رودخانهی اوب
است.
آلاماق: در این نامه علاوه بر فعل آلماق به معنی گرفتن، یک فعل دیگر آلماق به معنی به هلاکت رساندن هم به کار رفته است. این فعل دوم در اصل آلاماق موغولی به معنی کشتن، هلاک کردن، به قتل رساندن؛ آن هم از کلمهی تورکی «آلاماق» به معنی کندن و تکه پارچه کردن؛ نهایتا از فعل «های» (害 hài) چینی به معنی ضرر رساندن، زخمی کردن به علاوهی پسوند تورکی -لا است: های + لا ← هالا ← آلاماق. به همین سبب من در بازنویسی این نامه، به جای آلماق به معنی به قتل رساندن، فورم آلاماق را به کار بردم. از همین ریشه است کلمات «آلاق» (علف هرزه که کنده و وجین میشود)، «آلامان» (بی خانمان، کنده شده و بی ریشه)، «آلامانچی» (چپاولگر)، «آلاخون» (در اصل آلاقین: بی خانمان)، و کلمهی «لاچین» (مخفف آلاچین: پرندهی وحشی دوغان و یا شاهین).
مکتوب تورکی سلطان مراد آغقویونلو به سلطان سلیم عثمانلی
هوُ
خلّدالله مُلْكِه وَ سُلْطَانِه وَ أَوْضَحَ عَلِيٌ كَافِه اَلْعَالَمِينَ سِرِّه وَ اِحْسَانُهُ
معروضِ رایِ عالمآرایِ نوّابِ درگاه معلّا و بارگاه اعلیٰ اوْلدور که شرق جانبیندهن خیر خبرلهر گهلیپ، قیزیلباش[ین] قاتی زبون سالیغی گهلدییی ایچون، عرض اولوندو.
اوّل: اوْل که شکراللّه بهی - قوم بیلدیییمیز چهمیشگهزهک[3] بهیلهریندهن بیر آدام - خوراساندان گهلیپ، شئیله خبر گهتیردی که:
قیزیلباش لشکری که خوراسانا وارمیش ایدی، عبید خان ایله تیمور خان قیزیلباش لشکری ایله مقابل
اولوپ، آبِ آمونونگ طرفینده بوخارا ایله سهمهرقهند آراسیندا [آنلاری] آلاییرلار.
شئیله که قیرخ بینگ [قیزیلباش] آدامدان اون بینگ آدام قورتولوپ، [قالانی] هرییه گهلیر. آردینجا ایلقاییپ،
آنلاری[ن] داخی هریده بعضیسین[ی] آلاییپ و بعضیسین[ی] حصار ائتمیشلهر. و
شاه اسماعیل خاراقاندا زبون اولوپ، ساکن اولموش.
الباقی والامر اعلیٰ
ثانیهً: اوْل که تهبریزدهن داخی سیّد هاشم آدلی - بیلدیییمیز آدامدیر – شئیله خبر گهتیردی که:
قیزیلباش لشکری خوراساندا [ایکهن] - سینیجهک تحقیق اولوپ-، شاه اسماعیل[ین] قارداشی شاه سلیمان، قارینداشینا عاصی اولوپ، بیر مقدار آداملا تهبریز اوستونه واریر. تهبریز اهلی حالواچیاوغلو ایله دامقاچی آخی علیاوغلو [و] خوجا پیر علی مقابله اولوپ؛ کهندینی آلاییپ، قتل ائدهرلهر. و مذکور سیّد هاشم بیله ایمیش، هٰکَمٰهُ.
الباقی والامر اعلیٰ
ثالثاً: اوْل که مهرْدهَسی[4] قاسم بهی - اهگیل[5] حاکمی بو خبرلهری تحقیق ائدیجهک - اوْستاجلی محمد بهیدهن اهگیل قالاسینی، اوغورلار[6] و بیتلیس بهیی و ههرْزین[7] بهیی و ههزوْ[8] بهیی، قامو قالالارینی آلمیشلار، هٰکَمٰهُ.
الباقِي وَالامرُ اعلیٰ
موندان اقدم دولتلی خداوندگار بِالْمُشَافَهَتِ اَلْعَلِيه اَلْخَاقَانِيُّ بو کمینهیی خاکِ مذلّتدهن رفع ائدیپ، اومید و استمالت وعدهسینی امر بویورموشلار ایدی. شیمدیکی حالدا اخبار بو نوع اولدوغو ایچون، درگاه معلّایا عرض اولوندو. اومید که نظرِ کیمیا خاصیت[نی] بو خاکساردین دریغ بویورمایاسی[نی]ز.
آن به که قصّه را به دعا سازم اختصار
ظِلاَلِ سَلْطَنَتِه بِه اِطْنَابَ
خُلُودُ اليُّ يَوْمُ اَلْمَوْعُودِ مُطْنَبٌ باد!
بِالنُّونِ والصَّادُ وَالامرُ اعلیٰ
اَلْمُخْلِصُ اَلْفَقِيرُ
يَعْقُوبُ بْنُ مُرَادِ بْنُ حَسَنٍ
SULTAN MURAD AKKOYUNLU’NUN SULTAN SELİM OSMANLI’YA YAZDIĞI TÜRKÇE MEKTUP
Hû
Xelledullah mülke-hu ve sultâne-hu ve evzehe elâ kaffet ül-âlemin sirre-hu ve ihsâne-hu
Me’rûz-i re’-yi âlemârâ-yı nevvâb-ı dergâh-ı müella ve bârgâh-ı e’lâ oldur ki şerq cânibinden xayır xeberler gelip, Qızılbaş’ın qatı zebûn salığı geldiyi içün erz olundu.
Evvel: ol ki Şükrüllah bey - qohum bildiyimiz Çemişgezek beylerinden bir adam – Xorasan’dan gelip şéyle xeber getirdi ki:
Qızılbaş leşkeri ki Xorasan’a varmış idi, Übéyd Xan ile Timür Xan Qızılbaş leşkeri ile muqâbil olup, Âb-i Amun’uñ terefinde Buxara ile Semerqend arasında anları alayırlar. Şéyle ki qırx biñ Qızılbaş adamdan on biñ adam qurtulup, qalanı Heri’ye gelir. Ardınca ılqayıp anların daxı Heri’de be’zisini alayıp ve be’zisini hisâr étmişler. Ve Şah İsmayıl Xaraqan’da zebûn olup, sâkin olmuş.
El-bâqî v-el-emrü e’lâ
Sâniyen: ol ki Tebriz’den daxı Séyid Haşım adlı - bildiyimiz adamdır - şéyle xeber getirdi ki:
Qızılbaş leşkeri Xorasan’da iken - sinicek tehqiq olup - Şah İsmayıl’ın qardaşı Şah Süléyman qarındaşına âsî olup, bir miqdar adamla Tebriz üstüne varır. Tebriz ehli Halvaçıoğlu ile Damqaçı Axı Elioğlu ve Xoca Pir Eli muqâbile olup, kendini alayıp, katl éderler. Ve mezkûr Séyid Haşım bile imiş. Hâkemâhu
El-bâqî v-el-emr e’lâ
Sâlisen: ol ki Merdesi Qasım bey - Egil hâkimi bu xeberleri tehqiq édicek - Ostaclı Mehmed Bey’den Egil qalasını, Uğurlar ve Bitlis beyi ve Hezo beyi qamu qalalarını almışlar. Hâkemâhu
El-bâqî v-el-emr e’lâ
Mundan eqdem devlet-i xudâvendigâr bi-l-muşâhifet ül-eléyh ül-Xâqâni bu kemîneyi xâk-ı mezelletden ref’ édip, umud ve istimâlet ve’desini emr buyurmuşlar idi. Şimdi halda exbar bu nov olduğu içün Degâh-ı müellâya erz olundu. Umud ki nezer-i kîmiyâ xâsiyetni bu xâksârdin derîğ buyurmayasınız.
An béh ki qisse ra bé duâ sâzem ixtisâr
Zilal-i seltenete-hu béhi itnâbe xulûdu ilâ yevm u-l-mevûd mütenneb bâd!
Bi-n-Nûn ve-s-Sâd ve-l-emr-i e’lâ
El-müxlis ül-feqir Ye’qûb bin Murad bin Hesen
سؤزلوک:
آخی: فتی، منسوب به فتوت
آردینجا: سپس، متعاقب آن، بعد از آن
آلاماق: کشتن، هلاک کردن، به قتل رساندن
آلماق: گرفتن
آلاییر: میکُشد، به قتل میرساند
آلیر: میگیرد
ایلقاماق: هجوم آوردن
بیله: بیرله، بیرگه، بیرلیکده، با
هم، همراه
بینگ: مین، هزار
دامقاچی: مهردار
رفع ائتمهک: قالدیرماق، قاوزاماق،
بلند کردن
سالیق: خبر، اهتهر
سینیجهک:به دقت
شیمدی: ایندی، اینک، الان، حالا
شئیله: شؤیله، این گونه
قاتی: شدید، به شدت، به سختی
قاداش: قا + دا + ائش: دوست و قرین در خانواده (قا-خا:
خانواده و خویشاوند. موجود در قادین - خاتون، قایین، خان، خانه، خانقاه، ...)
قارداش: قار + دا + ائش: دوست و قرین در شکم (قار: قاب،
ظرف)
قارینداش: قارین + دا + ائش: دوست و قرین در شکم، همزاد
(قار + ین)
کمینه: کمترین، حقیر (در مقام تواضع و
فروتنی)
کهندی: اؤزو، کهندؤزو
موندان: بوندان، از این
هری: هرات
وارماق: واصل شدن، رفتن و رسیدن
منبع عکس:
14th or 15th Century
Aq-Qoyunlu (White Sheep) Turkmen. From Manuscript Hazine 2153 (Fatih Album), of
the Saray Albums, Topkapi Palace Museum, Istanbul Turkey. Siyah Qalem (black
pen) school
http://warfare.tk/Turk/Turkmen-Haz2153.htm
http://warfare.tk/Turk/Turkmen-Haz2153-Falconer-lg.htm
برای مطالعهی بیشتر
مکتوب
تورکی سلطان احمد بیگ آققویونلو: نوهی سلطان مَحْمَدْ فاتح، و پادشاهعوثمانلیی
تورکایلی و ایران
https://sozumuz1.blogspot.com/2021/06/blog-post.html
نامهی
تورکی یکی از احفاد جهانشاهقاراقویونلو به سلطان سلیم عوثمانلی در شکایت از
شاه اسماعیل ظالم
https://sozumuz1.blogspot.com/2019/05/blog-post_18.html
یک مکتوب تورکی از سلطان مراد آغ قویونلو، و اشارهای به ریشهی
نام طوائف پۆرنهک-پرناک، دوُلقادای-ذوالقدر
https://sozumuz1.blogspot.com/2021/08/blog-post_26.html
دومین
مکتوب تورکی سلطان مراد آغقویونلو و مختصری در ریشهشناسی تورکی اوْستاجلی -
اؤستهجلی (استاجلو)
https://sozumuz1.blogspot.com/2023/08/blog-post_8.html
تقاضای فضل الله بن روزبهان خنجی اصفهانی از سلطان سلیم
برای الحاق مُلْکِ فارس و خوراسان و عراق و ماوراء النّهر به قلمروی عثمانی
http://sozumuz1.blogspot.com/2019/07/blog-post_24.html
[1] مکتوب تورکی سلطان مراد آغقویونلو، درخواست کومک او از سلطان سلیم برای مقابله با تهدید شاه اسماعیل، و ریشهی نام طوائف پۆرنهک-پرناک، دوُلقادار-ذوالقدر
https://sozumuz1.blogspot.com/2021/08/blog-post_26.html[2] مئهران باهارلی. دیل یاراسی: خبر، اتهر، سالیق، تپهر، دویوق، ساو، جار، چاو، چاپیت، سالیق، جانقی، یام
[3]مئهران باهارلی. سین جیم کردن و یا سینجی کردن؟
[3] Çemişgezek, Tunceli ilinin bir ilçesidir.
[4] Merdesi, Western Malatya District. Bayezid kalesi civarında yaşayan Merdesi aşireti
[5] Diyarbakır'ın Eğil ilçesinde Asurlular zamanında yapıldığı tahmin edilen Eğil Kalesi
[6] Uğurlar, Kilis ilinin Elbeyli ilçesine bağlı bir köydür
[7] Arzen/Herzin, a place between Diarbekir and Sert, near the mountains.
[8] Hezu/Hazo Kaza of Sasun, Vilayet of Bitlis/Paghesh
No comments:
Post a Comment