شعر «تورکییهیه خیالی سفر» شهریار، سانسور و یا تحریف آن در نشرهای آزربایجانی
مئهران باهارلی
ŞEHRİYAR’IN TÜRKİYE’YE HAYÂLİ SEFERİ ŞİİRİ
MÉHRAN BAHARLI
https://independent.academia.edu/MBaharli
https://sozumuz1.blogspot.com/
https://www.facebook.com/profile.php?id=100016259447627
خلاصه:
شاعر تورک شهریار شعری به زبان تورکی معروف به «تورکییهیه خیالی سفر» دارد. این شعر محصول عشق او به عوثمانلی و تورکیه است و وقوف شهریار بر ادبیات تورک اواخر عوثمانلی و اوائل دورهی جمهوریت و تسلطش بر تاریخ سیاسی و فرهنگی و ادبی عوثمانلی و جمهوری تورکیه را نشان میدهد. در این شعر شهریار تورکیه را کانون جهان اسلام مینامد، هلال پرچم عوثمانلی – تورکیه را هلال نازنینی مینامد که مبدل به خورشید شد و «امپراتوری اسلام» (عوثمانلی) را آفرید.
او میگوید با یادآوری مارش استقلال چشمانش پر اشک میشود. او آیاصوفیا را نمازگاه مسلمانان میخواند، از مولانا جلالالدین رومی به عنوان عارف تورکیهای یاد و مدفن او را آبدهی صوفیان مینامد. سلطان محمد فاتح را که با فتح استانبول، به عمر امپراتوری بیزانس پایان داد میستاید، تاریخ عوثمانلی را افتخارآمیز و فروپاشی آن را تاریک شدن جهان مینامد. بنا به شهریار خاک تورکیه معدن غیرت است، و خون شهیدان و استخوانهای دلاوران را در آغوش خود دارد. او میگوید تورکیه دوباره بیرق جهان اسلام را در دست خواهد گرفت. وی آتاتورک را میستاید و او را با ژان دارک قهرمان ملی فرانسه مقایسه میکند. او استانبول را زیبای زیبارویان و دختر دریاها مینامد که مدنیت شرقی و غربی در آن به هم آمیخته است.
شهریار میگوید یک فرزند تورک، و دارای خون – تبار و دین و زبان یکسان با تورکهای تورکیه است. او تورکهای تورکیه را برادران تنی و تورکیه را وطن مادرزادیش مینامد. او تورکیه را سر و تورکهای ساکن در ایران را بدنی میداند که در اثر اشتباهات اسلاف ملعون خود از یکدیگر جدا شدهاند (شاه اسماعیل اول و شاه عباس اول و بعضی دیگر از شاهان صفوی که به تحریک کلیسای ارمنی و مزدوری برای صلیبیان، جنگ سنی - شیعه و برادرکشی بین تورکان را به راه انداختند). شهریار نادر شاه را به خاطر تلاشهایش برای از بین بردن این جنون میستاید و اضافه میکند باید آن صفحات تلخ و ننگین تاریخ را فراموش نمود. او میگوید مطمئن است یک روز تورکهای ساکن در ایران و تورکایلی و تورکیه به هم ملحق خواهند شد.
Özet
Türk şair Şehriyar "Türkiye'ye Hayali Bir Yolculuk" olarak bilinen Türkçe bir şiire sahiptir. Bu şiir, Şehriyarın Osmanlılara ve Türkiye'ye olan sevgisinin ürünüdür ve onun geç Osmanlı ile erken Cumhuriyet dönemlerindeki Türk edebiyatı ve Osmanlı İmparatorluğu ile Türkiye Cumhuriyeti'nin siyasi, kültürel ve edebi tarihi hakkındaki derin bilgisini sergiler. Bu şiirde, Şehriyar Türkiye'yi İslam dünyasının merkezi olarak tanımlıyor ve Osmanlı - Türkiye bayrağındaki güzel hilale, güneşe dönüşen ve "İslam (Osmanlı) İmparatorluğu"nu doğuran bir sembol olarak atıfta bulunur.
Türkiye'nin İstiklal Marşı hatırladığında gözlerinin dolduğunu söylüyor. Ayasofya'dan Müslümanların ibadethanesi, Mevlana Celaleddin Rumi'den Türk mutasavvıfı olarak bahsediyor ve mezarından Sufilerin abidesi olarak bahsediyor. İstanbul'u fethederek Bizans İmparatorluğu'na son veren Sultan Mehmed Fatih'i övüyor ve Osmanlı İmparatorluğu'nun tarihini şerefli, çöküşünün ise dünyanın karanlığa gömülmesi olduğunu söylüyor. Şehriyar'a göre Türkiye toprağı, baştan başa şehitlerin kanı ve yiğitlerin kemiklerini barındıran bir şevk ve onur madenidir. Şehriyar Türkiye'nin bir kez daha İslam dünyasının bayrağını dalgalandıracağına inanıyor. Atatürk'ü övüyor ve onu Fransa'nın ulusal kahramanı Jeanne d'Arc'a benzetiyor. İstanbul'dan doğu ile batı medeniyetlerinin iç içe geçtiği, güzellerin güzeli ve denizlerin kızı olarak bahsediyor.
Şehriyar, kendisinin bir Türk evladı olduğunu ve Türkiye Türkleriyle aynı kanı, soyu, dini ve dili paylaştığını söylüyor. Türkiye Türklerinden kardeşleri, Türkiye'den ise anavatanı olarak bahsediyor. Türkiye'yi baş, İran'da yaşayan Türkleri ise gövde olarak görür. Bu baş ve gövde lanetli seleflerinin (Ermeni Kilisesi tarafından kışkırtılan ve Haçlıların aracı olarak, Türkler arasında kardeş katliamı ve Sünni - Şii savaşını başlatan Şah İsmail I, Şah Abbas I ve diğer bazı Safevi kralları) hataları yüzünden birbirlerinden ayrılmıştır. Şehriyar, Nadir Şah Afşar'ı bu çılgınlığa son verme çabalarından dolayı övüyor. Şehriyar, tarihin bu acı ve utanç verici sayfalarının unutulması gerektiğine, İran'da yaşayan ve Türkili'nin Türkleriyle Türkiye'nin mutlaka bir gün yeniden birleşeceğine inanıyor.
Abstract
Turkish poet Şehriyar (Shahriar) has a poem in the Turkish language known as "An Imaginary Trip to Türkiye". This poem showcases his love for the Ottomans and Türkiye, demonstrating his deep knowledge of Turkish literature during the late Ottoman and early Republic periods, as well as the political, cultural, and literary history of the Ottoman Empire and the Republic of Türkiye. In this poem, Şehriyar describes Türkiye as the center of the Islamic world and refers to the beautiful crescent on the Ottoman - Türkiye flag as a symbol that transformed into the sun and gave rise to the "Empire of Islam" (Ottomans).
He says that his eyes fill with tears whenever he remembers the Independence anthem of Türkiye. He refers to Aya Sofya (Hagia Sophia) as the place of prayer for Muslims, Mevlana Jalal al-Din Rumi as a Turkish mystic, and calls his burial place the monument of the Sufis. He praises Sultan Mehmed Fatih, who ended the Byzantine Empire by conquering Istanbul, and describes the history of the Ottoman Empire as honorable, with its collapse drowning the world in the darkness. According to Şehriyar, the soil of Türkiye is a cradle of zeal and honor, containing the blood of martyrs and the bones of brave men. He believes that Türkiye will once again hold the flag of the Islamic world. He praises Atatürk and compares him to Joan of Arc, the national hero of France. He refers to Istanbul as the most beautiful of beauties and the daughter of the seas, where eastern and western civilizations are intertwined.
Şehriyar says that he is a Turk, and shares the
same blood, descent, religion, and language as the Turks of Türkiye. He refers
to the Turks of Türkiye as his brothers and Türkiye as his motherland. He views
Türkiye as the head and the Turks living in Iran as the body, which were
separated from each other due to the mistakes of their cursed predecessors
(Shah Ismail I, Shah Abbas I, and some other Safavid kings who were provoked by
the Armenian Church, and acting as mercenaries for the crusaders, started
fratricide between the Turks, and the Sunni - Shia war). He praised Nadir Shah
Afshar for his efforts to bring an end to this madness. Şehriyar believes that
those bitter and shameful pages of history should be forgotten. He is confident
that one day the Turks living in Iran, Türkili, and Türkiye will reunite.
شاعر معروف تورک شهریار شعری به زبان تورکی معروف به «تورکییهیه خیالی سفر» دارد. این شعر که محصول عشق و علاقهی او به عوثمانلی و تورکیه است، از جهات دیگر هم دارای اهمیت میباشد:
١- وقوف و تسلط شهریار بر ادبیات تورک اواخر عوثمانلی و اوائل دورهی جمهوریت، که با نام بردن شهریار سه بار از هر کدام از توفیق فیکرت و یحیا کمال و دو بار از محمت عاکیف آشکار است. او در این شعر خود را همردیف فیکرت و یحیا کمال و در زمرهی آخرین ادباء تورک شمرده است.
٢-تسلط بر تاریخ سیاسی و فرهنگی و ادبی عوثمانلی و جمهوری تورکیه، که با نام بردن از امپراتوری عوثمانلی، سلطان محمد فاتح، هلال و سانجاق عوثمانلی، اشارهی من غیر مستقیم به افسانهی مربوط به سمبولیزم هلال ماه بر پرچم عوثمانلی (انعکاس نور هلال ماه بر دریای خون عساکر عوثمانلی در میدان جنگ کوسووا ١٣٨٩)، تبدیل آیاصوفیا به جامع، منزلت مولانا جلالالدین رومی و قونیه در فرهنگ آناتولی و تورکیه و تصوف و عرفان تورک، مارش استقلال تورکیه، ژؤن تورکها و ژؤن تورکییا، آتاتورک، هیکل و مجسمهی آتاتورک، اشاره به حاکمیت جهانی تورکها (دوکترین قیزیل آلما) و .... آشکار است.
٣-خلاصهی شعر: شهریار تورکیه را اوجاق و کانون جهان اسلام مینامد. به همین جهت استانبول - ایستانبول را عامداً به صورت ایسلامبول – «اسلامبول» یعنی شهر مسلمانان مینویسد. به دفعات هلال پرچم عوثمانلی – تورکیه را ذکر و آن را «اینجه هیلال» - هلال نازنین که مبدل به خورشید شد و «امپراتوری اسلام» یعنی امپراتوری مسلمانان و یا عوثمانلی را آفرید مینامد (اسلام در زبان تورکی به معنی مسلمانان هم است)، مارش استقلال اثر عاکیف را ذکر میکند و میگوید با یاد آوردن این مارش چشمانش پر اشک میشود، آیاصوفیا را مصلّی و نمازگاه مسلمانان میخواند (آتاتورک آن را به موزه تبدیل کرده بود، اخیراً توسط آکپ دوباره به جامع تبدیل شد)، از مولانا جلالالدین رومی به عنوان عارف تورکیهای یاد و مدفن او را آبدهی صوفیان مینامد. سلطان محمد فاتح را که با فتح استانبول، فاتحهی امپراتوری بیزانس را خواند میستاید، تاریخ عوثمانلی را افتخارآمیز و فروپاشی آن را مانند پوشانیدن روی خورشید و تاریک شدن جهان مینامد، خاک تورکیه را سرزمینی میداند که کان و معدن غیرت است، بیشتر از چشمههایش خون شهیدان و بیشتر از سنگهایش استخوانهای دلاوران را در آغوش خود دارد.
شهریار میگوید او در تورکیه احساس غربت نهمیکند، چرا که فرزند تورک است و تورکهای تورکیه برادران تنی و تورکیه سرزمین مادری اوست. او تورکیه را مانند سر و خود (تورکهای تورکایلی و ایران) را مانند یک بدن صرفاً عمل کننده بدون تعقّل توصیف میکند که در اثر اشتباهات اسلاف ملعون و ناخلف خود از سر خود جدا شدهاند (اشاره به شاه اسماعیل اول و شاه عباس اول و بعضی دیگر از شاهان صفوی که به تحریک کلیسای ارمنی و مزدوری برای صلیبیان، جنگ سنی - شیعه و برادرکشی بین تورکان را به راه انداختند). وی میگوید مطمئن است لاشه (بدن) و سر یک روز و به دست تورکیه به هم ملحق خوا هند شد. شهریار با سر و یا مغز متفکر نامیدن عوثمانلی – تورکیه، بدن و لش نامیدن تورکهای ساکن در ایران و تورکایلی، آگاهانه عوثمانلی – تورکیه را به سبب نقش مثبتشان در تعالی مسلمانان تعزیز و تکریم و اسلاف و گذشتهگان تورکهای ساکن در ایران و تورکایلی را به سبب ایجاد اختلاف در میان مسلمانان و در میان تورکها تحقیر و تخفیف کرده است. شهریار میگوید باید آن صفحات تلخ و ننگین تاریخ را پاره کرد و فراموش نمود. وی در این مقام نام نادر شاه افشار (به سبب تلاش او برای از بین بردن اختلاف شیعه و سنی، و شاید الحاق دولت و قلمروی افشاری به عوثمانلی) و رضا شاه (ظاهراً به سبب مبارزهی او با بنیادگرایی دینی و فاناتیزم و روحانیت شیعه) را ذکر میکند. وی آتاتورک را میستاید و او را به عنوان یک ژؤن تورک به ژان دارک قهرمان ملی فرانسه که در آن کشور به عنوان قدّیس و ناجی ملت قبول میشود تشبیه میکند.
شهریار میگوید ماضی تورکیه افتخاری برای آیندهی او که ابدیاً عزت و شان میباشد است. عوثمانلی دوباره عَلَم و بیرق جهان اسلام را در دست خواهد گرفت. جالب توجه است که او در اینجا که مربوط به آینده است به جای اسم تورکیه، عوثمانلی را به کار برده، که ممکن است ناشی از آن باشد که شهریار اعتلای تورکیه را در بازگشت به ذهنیت عوثمانلی میداند. به نظر شهریار افول تورکییه و تورکهای ساکن در ایران و ... به سبب لاقید ماندن آنها به دین بوده است. وی استانبول را زیبای زیبارویان و دختر دریاها و عروس دریا مینامد که مدنیت شرقی و غربی در آن به هم آمیخته و نسلی اصیل را در خود تربیت خواهد کرد، نسلی که با معرفت و دانش و عزت نفس ریشهی جهل و فقر را برخواهد کند. وی در نهایت میگوید ما تورکها این بار نهباید به فکر بنده کردن جهان (اشاره به «دوکترین قیزیل آلما» و یا حاکمیت جهانی)، بلکه باید به دنبال آن باشیم که جهان به ما به چشم انسان بهنگرد (و از تورکستیزی دست بردارد).
٤-این شعر از جهات تبیین وجود و درجهی شعور ملی تورک در شهریار هم مفید است. شعر نشان میدهد شهریار کاملاً بر تورکیت خود و یگانهگی زبانی، دینی و تباری بین تورکان ساکن در ایران و تورکیه واقف بود. به عنوان مثال آنجا که میگوید او یک تورکزاد (تورکاوغلو) و دارای خون – تبار و دین و زبان یکسان با تورکهای تورکیه است، تورکهای تورکیه را برادران تنی و تورکیه را وطن مادرزادیش مینامد، در تورکیه احساس غربت نهمیکند، تورکیه را سر و تورکهای ساکن در ایران را بدنی میداند که باید دوباره به همدیگر روی آورده، دست به دست داده و به هم ملحق شوند، ....
٥-این شعر همچنین نشان میدهد که علی رغم وقوف شهریار بر تورکیتش، و خدمت تاریخی بی نظیری که با سرودن منظومهی تورکی «حیدربابایا سلام»[1] به زبان و فرهنگ و ادبیات و ملت تورک نموده، شعور ملی تورک او بالغ و کامل نهبود[2]. به عنوان نمونه:
-شهریار «تورک» و «ایرانلی» را همردیف ذکر میکند. این کاربرد ناشی از آن است که شهریار «ایرانی» را نام ملیت میدانست و معتقد به وجود «ملت ایران» بود. او «تورک» را به صورت یک هویت قومی – زبانی استفاده میکرد. در حالی که «تورک» نام ملیت، و «ایرانلی – ایرانی» نام تابعیت است و به هیچ وجه همردیف یکدیگر نیستند.
- شهریار خود را در اثر تاثیرات آزربایجانگرایی «آزهر بالاسی» مینامد. «آذر» و اسامی قومی ساخته شده با آن (آذری، آذر ائلی، آذر اوغلو، آذر بالاسی، ....) دیگرنامگذاریهایی استعماری – صلیبی – پانایرانیستی و استالینیستی، و شدیداً ضد تورک برای تجزیهی ملت تورک (اوغوزهای غربی) ساکن در ایران و نامیدن قسمتی از آن که ساکن در آزربایجان است میباشد[3].
-شهریار به هنگام نکوهش تعصبات مذهبی، نام رضا شاه – شخصیتی فوق العاده منفی در تاریخ تورک - را همراه با نادر شاه - شخصیتی ملی در تاریخ تورک - میبرد. هر چند رضا شاه همخوان با مودرنیته به سیاستهای تجددمآبانه و ضد بنیادگرایی اسلامی و تعصبات شیعی را درجهی معینی به اجرا گذارد، اما وی نسلکشی زبانی و ملی تورک در ایران را هم به سیاست استراتژیک و راهبردی دولت ایران تبدیل کرد. هیچ تورکی که این وجه رضا شاه را نهبیند و یا بدون ذکر آن به تمجید از رضا شاه بهپردازد، نهمیتواند دارای شعور ملی تورک و شخصیتی ملی باشد. دقیقاً به همین دلیل هم (در کنار دلائل بی شمار دیگر)، پیشهوری یک شخص غیر ملی است. زیرا نه تنها در هیچ کدام از آثار خود و در تمام طول عمرش هیچ ذکری از نسلکشی زبانی و ملی تورک توسط رضاشاه نهکرد، بلکه در مواردی به مدح و ستایش او پرداخت.
دوکتور یوسوف گهدیکلی، اولین ناشر این شعر به سال ١٩٩٠
شعر تورکییهیه خیالی سفر نخستین بار توسط دوکتور یوسوف گهدیکلی و در تورکیه به سال ١٩٩٠[4] منتشر و به جامعهی ادبی تورک معرفی شده است.
١- در نشر دوکتور یوسوف گهدیکلی چند اشتباه قرائتی کوچک رخ داده است:
-«قارا بیر توفان .... حَمْلی اهییلدیکده جالیرQara bir tûfân .... hemli eyildikde calır .... » (ترجمه: با خم شدن توفان سیاه، ... محمولهاش بر روی زمین میریزد)، به صورت اشتباه و نامفهوم «هیمنی اهکیدیکده چالیر (himni ekidikde çalır) خوانده شده است. در این بیت محمولهی توفان سیاه که شهریار آن را به سیمرغ خیال خود تشبیه کرده، دهنیز و دریا است. شاید منظور شهریار از ریختن دریا، گریستن و اشکهای او به سبب ملال خاطری است که پوشیده شدن آفتاب، یعنی فروپاشی امپراتوری عوثمانلی در او ایجاد میکند.
-مصراع اصلی «بونو نادیر ده، رضا شاه داbunu Nâdir de Rıza Şah da » در نشر گهدیکلی به صورت «نادیر ده او واخت دویموشدوNâdir de o vaxt duymuşdu » نوشته شده است. در دستخط شهریار، این مصراع به صورت «بونو نادیر ده، رضا شاه دا دوُیوُپBunu Nâdir de Rıza Şah da duyup » است. در این بیت از شعر که شهریار آن را مدتها قبل از انقلاب اسلامی ایران سروده و بنابراین ترسی از تمجید سکولاریزم نهداشته است، از تلاش برای از بین بردن اختلاف شیعه و سنی و سکولاریزم تمجید میکند. شاید احمد آزهرلی تبریزی که این شعر را به دوکتور یوسوف گهدیکلی فرستاده، در تلاش برای تطابق با شرایط بعد از انقلاب اسلامی و دشمنی شدید با سلطنت پهلوی، اسم «رضا شاه» را حذف کرده و مصراع حاوی آن را تغییر داده و این فورم تحریف شده را به یوسوف گهدیکلی فرستاده است.
-«صلابتْ عَلَمی» به صورت «صلابتْ عالَمی» خوانده شده است.
-«شرق و غربی مدنیت» یعنی مدنیتهای شرقی و غربی، به صورت «شرقی، غربی مدنیت» یعنی غرب و شرق مدنیت خوانده شده است.
حذف این شعر در دو نشر آزربایجانگرایانه
١-دوکتور یوسوف گهدیکلی در زیرنویسی که برای این شعر نوشته میگوید اصغر فردی تبریزی این شعر شهریار را عامداً و قصداً در چاپ دیوان تورکی او حذف و سانسور کرده است. اصغر فردی تبریزی یک آزربایجانگرای التقاطی – ایرانگرا و شدیدا ضد عوثمانلی – ضد تورکیه، منسوب به جریان تاریخی مانقورتیسم تبریزی و وابسته به دولت جمهوری اسلامی ایران بود[5].
٢-در چاپهای کتاب «محمد حسین شهریار تورکی دیوانی کلیاتی» توسط دوکتور پروفسور حمید محمدزاده - یک آزربایجانگرای کلاسیک - هم (از جمله در چاپ ششم ١٣٧١، چاپ پانزدهم ١٣٨٠، ...) این شعر نیامده است. علی رغم آن که بنا به یوسوف گهدیکلی، حمید محمدزاده این شعر را از باجناق شهریار به دست آورده و از وجود آن آگاه بود.
نقدی بر انتشار شعر «تورکییهیه خیالی سفر» و کتاب «یالان دونیا» (اشعار تورکی شهریار) توسط حکیمه بلوری در جمهوری آزربایجان
حکیمه بلوری شاعر با ملیت تباری تورک اما ملیت انتخابی آزربایجانی، اصلاً از زنجان – زهنگان تورکایلی، گزیدهای از اشعار تورکی شهریار را به صورت یک کتاب با نام «محمدحسین شهریار، یالان دونیا» در سال ١٩٩٣ در باکو پایتخت جمهوری آزربایجان منتشر کرده[6] که در آن شعر «تورکییهیه خیالی بیر سفر» هم گنجانده شده است. حکیمه بلوری این کتاب را بر اساس ایدئولوژی آزربایجانگرایی استالینیستی و هویت ملی آزربایجانی تهیه کرده است. به همین دلیل در مقدمه، در ثبت اشعار و در زیرنویسهای توضیحیاش، اغلاط و اشتباهات و وارونهنماییهایی وجود دارد که آن را به یک اثر ایدئولوژیک و غیر علمی مبدل نموده است. در زیر مورد شعر تورکییهیه خیالی بیر سفر و مقدمهی کتاب «محمدحسین شهریار، یالان دونیا» را بررسی کردهام.
اشتباهات، اغلاط در متن شعر:
تحریف و آزربایجانجا ساختن زبان تورکی شهریار:
در کتاب «محمدحسین شهریار، یالان دونیا» هم مانند نشر تمام آثار تورکی در جمهوری آزربایجان و توسط آزربایجانگرایان در ایران، زبان تورکی اصلی اشعار شامل شعر تورکییهیه خیالی سفر آزربایجانیزه شده؛ تلفظها و املاها، با هدف اصلی ایجاد واگرایی و غیریت از تورکی رایج در تورکیه، تحریف و بازنویسی گردیده است:
-تغییر «-یپ» به -یب: شهریار در دستخط خود اغلب فورم -یپ را، مطابق با
تلفظ اکثریت مطلق مردم تورک ساکن در تورکایلی و ایران به کار برده که مشابه تلفظ
تورکیه است (یاشاردیپ، دوروپ، دوزولوپ، یاپیلیپ، یارانیپ، قوشولوپ، آلیپ). اما در کتاب
«محمدحسین شهریار، یالان دونیا»، تمام -یپها به -یب تغییر داده شدهاند.
-قرائت «دیییر» به صورت دئییر: شهریار در دستخط خود فورم -دییر
را، مطابق با تلفظ «دیییر» اکثریت مطلق مردم تورک ساکن در تورکایلی و ایران به
کار برده است. اما در کتاب «محمدحسین شهریار، یالان دونیا»، ناشرین دیییر را به
«دئییر» تغییر دادهاند.
-تبدیل «توپراغی» به تورپاغی: شهریار در دستخط خود فورم
توپراغی را که مشابه تلفظ تورکیه است به کار برده، اما در کتاب «محمدحسین شهریار، یالان
دونیا»، کلمهی توپراغی با تورپاغی تعویض شده است.
-املای دویقو، دویقوم و چولقالاییر به صورت به ترتیب دویغو، دویغوم و
چولغالاییر. در لهجههای تورکی تورکایلی و دیگر نقاط ایران، این کلمات مانند
تورکیه با ق تلفظ میشوند و نه با غ.
-شهریار در دو جا زمان حال را نزدیک به تلفظ آناتولیایی و به صورتهای «آلقیشلییورام (نزدیک به آلقیشلییوروم تورکیه) و دییورهم (نزدیک به دییوروم) تورکیه نوشته است. این هر دو در نشر حکیمه بلوری آزربایجانیزه و به ترتیب تبدیل به آلقیشلاییرام و دئییرهم شدهاند.
اشتباهات قرائتی:
-تغییر تورکییا به تورکییه. شهریار آگاهانه فورم «تورکییا»
را برای ایجاد قافیه با «آیا صوفیا» و «قونیا» به کار برده است. در این نشر
تورکییا به تورکییه تغییر داده شده است.
-قرائت «حملینی اهیدیکده جالیر» به صورت «هیمنی، اهکیدیکده
چالیر».
حکیمه بلوری شعر تورکییهیه خیالی سفر را از کتاب یوسوف گهدیکلی گرفته، در نتیجهی
تمام اشتباهات گهدیکلی شامل فورم اشتباه این بیت را هم به نشر خود منتقل کرده
است.
-در
زیرنویس، «اهکیدیکده» مربوط به کلمهی «اکید» گمان و به صورت نادرست قطعیتله،
تاکیدله معنی شده است. در حالی که اصلاً کلمهای به صورت اکیدیک نه در زبان تورکی،
نه در زبانهای فارسی و عربی و نه در این شعر وجود نهدارد. «اهکیدیکده چالیر»،
قرائت اشتباه «اهیدیکده جالیر» (یعنی اهیهنده جالیر) توسط یوسوف گهدیکلی
است که حکیمه بلوری هم آن را اخذ و بازنشر کرده است.
-ثبت
فورم تحریف شدهی «بونو نادیر ده او واخت دویموشدو». در حالی که فورم اصلی «بونو
نادیر ده، ریضا شاه دا دویوپ» است. همانگونه
که ذکر شد حکیمه بلوری شعر تورکییهیه خیالی سفر را از کتاب یوسوف گهدیکلی گرفته، و در این
حین تمام اشتباهات آن شامل این بیت را هم به نشر خود منتقل کرده است.
-مُلک
- مولک به معنی یورت و اؤلکه به صورت فلک خوانده شده است: قول قانات آچدی گئنیش
بیر مولکه
-
سانکێ (Sankı) در تخالف با
قانون هماهنگی اصوات تورکی به صورت سانکی (Sanki) (فورم استاندارد در تورکی تورکیه) نوشته شده است. در یک
مورد هم این کلمه به صورت تفکیک شدهی «سان کی» ثبت شده است.
-قرائت
«شرق، غربی مدنیت» به صورت «شرقی، غربی، مدنیت»
-نوشتن
«سیمرغِ خیالیم» بدون کسرهی اضافی به صورت «سیمرغْ خیالیم»
-قرائت
مِرّیخ – میرریخ به صورت مَرّیخ. در زبان تورکی کلمهی عربی مِرّیخ به صورت میرریخ
تلفظ میشود و نه با فتحه بر میم.
-قرائت
توْمار به صورت توُمار. توُمار تلفظ فارسی - عربی این کلمه که در تورکی به صورت
توْمار تلفظ میشود است.
-قرائت
ژؤن (Jön) به صورت ژوْن
-نوشتن
«ایچقیریق» به صورت «هیچقیریق». فعل ایچقیرماق لهجهی تورکی ما در لهجههای
آناتولی - بالکان با افزودن یک «ه» به اول آن به صورت هیچقیرماق تلفظ میشود.
شهریار هم در شعر خود فورم «ایچقیریق» و نه «هیچقیریق» را به کار برده است.
-نوشتن «چیخاراق تاریخیمیزدهن» به صورت «چیخاریق تاریخیمیزدهن»
-قرائت
«تصویر ائدیرهم» به صورت «تصویر ائدهریم»
-نوشتن «تورک» با حرف کوچک. در حالی که نامهای خاص و در این میان نام ملت ما «تورک» میباید با حرف بزرگ نوشته شود.
اشتباهات، اغلاط و وارونهنماییها در عرصهی هویتی در شعر، زیرنویسها و مقدمهی کتاب یالان دونیا
حکیمه بلوری این اثر را بر اساس هویت ملی آزربایجانی و ایدئولوژی آزربایجانگرایی تهیه کرده است. ایدئولوژی آزربایجانگرایی مخصوصاً نوع استالینیستی آن، بر اساس اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» خود را مجاز، محق حتی موظف به تغییر واقعیتها و تحریف هویت ملی مردم تورک و شخصیتهای معاصر و تاریخی تورک، و وارونهنمایی هر چیز در راستای غایهی خود، تثبیت و سابقهتراشی برای «ملت آزربایجان» میداند. این حادثه در این اثر هم رخ داده است.
-در مقدمهی کتاب، نام زبان ما از «تورکی» به آزربایجانی، نام ملت ما از «تورک» به ملت آزربایجان، نام «ادبیات تورک» به ادبیات آزربایجانی .... تغییر داده شده که رفتار و نامگذاریهایی ضد تورک و همسو با سیاستهای پانایرانیستی – صلیبی هستند.
-در مقدمه، «هویت ملی تباری» و «هویت ملی انتخابی» شهریار، هر دو وارونهنمایی شده و او به صورت یک شخصیت معتقد به ملت آزربایجان و زبان آزربایجانی و وطن آزربایجان و .... معرفی شده است. اینها همه دروغ است. شهریار حتی در اشعاری از او که در این کتاب آمدهاند خود را «تورک» و زبانش را «تورکی» و «تورکون دیلی» و .... مینامد و نه آزربایجانی. در این شعر هم او خود را «تورک اوغلو» نامیده است.
- «ملیت انتخابی» شهریار بر خلاف تقدیم حکیمه بلوری نه آزربایجانی، و نه حتی تورک، بلکه «ایرانی» بود. شهریار به «ملت ایران» معتقد بود و ملیت خود را هم ایرانی، تورکهای ساکن در ایران را صرفا اجزایی از ملت ایران که به تورکی صحبت میکردند، و زبان ملی همهی ایرانیان را شامل تورکها و خودش فارسی میدانست.
-شهریار بر خلاف تقدیم حکیمه بلوری، یک «وطنپرور آزربایجانی» نهبود. شهریار نه آزربایجان، بلکه ایران را وطن خود میدانست. او در اشعارش صراحتا گفته است که اگر آزربایجان خواستار سرنوشتی به غیر از ایرانی بودن و یا خارج در ترکیب ایران شود، زبان او باید لال گردد، یعنی تورکی باید ریشهکن شود.
-در مقدمه تصویری غیر واقعی از شخصیت سیاسی شهریار آفریده شده است. کسی که این مقدمه را بهخواند گمان میکند شهریار تو گویی یک مبارز مارکسیست لنینیستی بود که تمام عمر خود را بر علیه امپریالیستها و سرمایهدارها و فئودالها و .... جنگیده است. اینها همه خیالبافیهای مرسوم آزربایجانگرایی استالینیستی است. شهریار در عوالم دیگری میزیست، دنیای دیگری داشت و علی رغم خدماتی که به شعر و ادبیات و فرهنگ تورک کرده، عموماً متمایل به قدرت حاکمه، چه در دورهی پهلوی و چه در دورهی جمهوری اسلامی ایران بود.
-تغییر ایسلامبول به ایستامبول. شهریار در شعر خود آگاهانه فورم «اسلامبول» را به کار برده است. زیرا اساس تز شهریار در این شعر آن است که عوثمانلی و تورکییه اوجاق اسلام بوده و هستند و افولی که در میان تورکهای تورکیه و ایران دیده میشود، ناشی از دور شدن از دین اسلام، و عزت دوبارهی آنها منوط به بازگشت به اسلام است. به همین سبب تغییر اسلامبول به استانبول توسط حکیمه بلوری، تحریفی تماماً در تناقض با روح این شعر و بر خلاف پیام شهریار است.
-در زیرنویسهای مربوط به سلطان محمد فاتح، توفیق فکرت، محمت عاکف، یحیا کمال، .... حکیمه بلوری آنها را «تورک» (در تقابل با «آزربایجانی») به معنی ملت تورک ساکن در تورکیه معرفی کرده است. به کار بردن تورک صرفاً برای عوثمانلیها – تورکیهایها توسط آزربایجانگرایان با هدف انکار تورک بودن نام ملی و ملیت مردم تورک ساکن در تورکایلی و دیگر نقاط ایران انجام میگیرد و رفتاری فوقالعاده دشمنانه با ملت تورک ساکن در ایران و در همسویی با و خدمت به پانایرانیسم و ذهنیت صلیبی ضد تورک است.
-معرفی نادر شاه به صورت شاه ایران - ایران شاهی. در ایدئولوژی آزربایجانگرایی زیرگروههای ملت تورک ما (اوغوزهای غربی) که در خارج جوغرافیای آزربایجان در دیگر نقاط ایران مستقر بوده – هستند، جزء «ملت آزربایجان» شمرده نهمیشوند. در نتیجهی این تلقی مخدوش و ضد ملی آزربایجانگرایانه است که حکیمه بلوری هم نادر شاه افشار را که اهل خوراسان بود، نه به صورت یک شاه تورک، بلکه به صورت شاه ایران معرفی کرده است. انکار تورکیت نادر شاه همخوان با تفکرات پانایرانیستی و ذهنیت صلیبی ضد تورک است.
-حکیمه بلوری در زیرنویس مربوط به نادر شاه علت ذکر نام او توسط شهریار را سیاست مرکزگرایی نادر شاه عنوان کرده که تماماً نادرست است. شهریار نام نادر شاه را در زمینهی تلاش او برای از بین بردن اختلافات بین مسلمانان و مبارزهاش با تعصبات مذهبی و برادرکشی که اسلاف ملعون و ناخلفمان یعنی صفویان به راه انداختند ذکر کرده است. معلوم نیست که حکیمه بلوری به عنوان یک آزربایجانگرا، چرا از مرکزگرایی در ایران تمجید و حمایت ضمنی میکند.
-نوشتن نام آفشار به صورت فارسی افشار: در زیرنویس مربوط به نادر شاه، نام طایفهی او با املای فارسی «افشار» (با فتحه) نوشته شده است، در حالی که فورم صحیح این نام که میباید در متون تورکی به کار رود آفشار و آوشار (با آ ممدود) است. نوشتن اسامی خاص تورکی مخصوصا نام دولتها و طوائف و .... تورک با املای فارسی، قاعدهای عمومی در زبان آزربایجانجا است که نشان میدهد علاوه بر املاء و اورتوگرافی، به لحاظ تاریخنگاری هم ایدئولوژی آزربایجانگرایی مولود و امتداد و زائدهی ایرانگرایی – پانایرانیسم است. همچنین در زیرنویس حکیمه بلوری اشارهای به تورک بودن طائفهی افشار هم نهشده، که این نیز همسو با ذهنیت پانایرانیستی است.
-در زیرنویس مربوط به مولاناجلالالدین رومی، حکیمه بلوری اشارهای به تورک و آناتولییایی بودن او نهکرده و مولانا را به صورت «شاعر بزرگ کلاسیک شرق» معرفی کرده است. این رفتار در همسویی با این ذهنیت پانایرانیستی است که تورک بودن مولانا جلالالدین رومی را انکار و ایرانی بودن او را ادعا میکند. حال آن که مولانا جلالالدین یک تورک متولد افغانستان و بزرگ شده در آناتولی بود و ربطی به ایران نهداشت.
در زیر متن شعر «تورکییهیه خیالی سفر» را بر اساس دستخط خود شهریار آوردهام. زیرنویس یوسوف گهدیکلی که در آن نحوهی به دست آوردن شعر را توضیح میدهد را به عنوان مقدمه به آن اضافه کردم.
شهریار با خط خود در اصل شعر تغییراتی داده و بر روی کلماتی که بعدا نهپسندیده خط کشیده است. من فورم نهایی انتخابی شهریار را داخل () و فورمهای اولیه که بعدا بر روی آنها خط کشیده را در زیرنویسها نشان دادم.
شهرییارین تورکییهیه خیالی سفر
دوکتور یوسوف گهدیکلی
٢٩ آرالیق ١٩٨٩ جومعه گونو توپقاپی پوستخاناسینداکی ٦٨ نولو پوستا قوتوسونا باخدیغیمدا ایران چیخیشلی بیر مکتوبلا قارشیلاشدیم. مکتوب تهبریزلی دوستوم ادبیاتچی احمد آزهرلیدهن گهلییوردو. مکتوبون ایلک دقّتیمی چهکهن طرفی، هر زمانکیندهن قالین اولماسییدی. ایچینده اؤنهملی بیر شئی اولدوغونو حسّ ائتدیم و بو اؤنهملی شئیین اوزون بیر مودّتدهن بهری بهکلهدیییم شئعیر اولابیلهجهیی احتیمالی ایچیمی سئوینجله دولدوردو. مکتوبو آچینجا یانیلمادیغیمی آنلادیم. چونکو چوخدان بهری یوللارینی گؤزلهدیییم شئعیر شیمدی اهللهریمدهیدی و بو بهنیم ایچین گئرچهک بیر ییلباشی هدیهسی اولدو.
یوللارینی گؤزلهدیییم شئعیر، شهرییارین تورکییه ایله ایلگیلی شئعرییدی. اونون بؤیله بیر شئعرینین اولدوغونو ایلک دفعه ١٩ ائیلول ١٩٨٨ گونو باشلایان تورکولوژی کونگرهسی سیراسیندا دوستوم احمد آزهرلیدهن اؤیرهنمیشدیم. شهرییار دا بو کونگره عاریفهسینده ١٨ ائیلول ١٩٨٨ گونو رحمتلی اولموش، و کونگرهیه قاتیلانلاری ماتمه بوغموشدو. او آندان بهری سورهن [زماندا] شئعری اهلده ائتمه غیرتلهریمیز مع الاسف بیر سونوج وئرمهمیشدی. نهایت دوستوم احمد آزهرلی شئعرین حمید محمّدزادهنین توسّطویلا شهرییارین باجاناغیندان آلمیش و یوخاریدا بهلیرتیلدییی گیبی بیزه گؤندهرمیشدی.
شئعر ایلک دفعه طرفیمیزدهن «آزهربایجان تورکلهری» دهرگیسینده یاییملانمیشدیر. (آزهربایجان تورکلهری، ایستانبول، نیسان ١٩٩٠، سایی ١)
شهرییارین تورکییه و تورک میللتینه سئوگیسینی دیله گهتیرهن بو شئعره «اصغر فردی»، «دیوانِ تورکی»ده قصدلی اولاراق یئر وئرمهمیشدیر.
در عالمِ خیال مسافرت به تورکیه به
زبانِ محلّی
[تورکییهیه دوشده یولچولوق، یئرهل دیلده]
شهرییار
گهلمیشهم نازلی هیلال اؤلکهسینه
«فیکرت»ین اینجه خیال اؤلکهسینه
«عاکیف»ین مارشی یاشاردیپ گؤزومو
باخیرام «یحیا کمال» اؤلکهسینه
ائوئت ایسلام اوجاغی تۆرکییادیر
بیر موصللاسی آیاصوْفییادیر
بوردا رومی کیمی عاریفلهر وار
صوفیلهر آبیدهسی قوْنییادیر
گؤرونور پردهسین آچدیقدا خیال
باشدا «فیکرت»له دوروپ «یحیا
کمال»
سون ادیبلهر صفیدیر، باخ نه جمال!
«شهرییار»دان نه آغیر ایستیقبال!
(بیر هیلال پارلایاراق اولدو گونهش)[7]
بیر ساچاقلی گونهش[8]، احلام آدلی
(قول قانات آچدی) گئنیش بیر مولکه[9]
«ایمپاراتوریِ ایسلام» آدلی
(قاوزانیر حئیف قارا) بیر توفان[10]
او گونهش[11] چولقالانیر، آه نه ملال!
(نه گونهش، سان کی محاق ائتدی
قمر)[12]
سون چیخارکهن یئنه بیر اینجه هیلال
دهنیزی قالدیریپ آلمیش بئلینه
سان کی سیمورغِ خیالیم اوجالیر
لاکین اولدوقدا داها مستِ جمال
تیترهییر، حملینی اهیدیکده جالیر
باخیشیم قول قانات آچدیقدا اوچور
گؤز دیییر: قوی ههله باخدیقچا
باخیم
بو اوفوقلاردا سئوینجهک قاریشیپ
شفقین آرخینا آخدیقجا آخیم
دییورهم: «عاکیف»یله گاه جومالیم
اوفوقون جیلوهیِ ماویّتینه
گاه «کمال»دان قول آلیپ یوکسهلهلیم
باخالیم «فیکرت»ین علویّتینه
(تومار آچدیقجا)[13] خیال فیلیملهری
جانلانیر بوردا آغیر بیر تاریخ
توزلو، قانلی، بوغونوق توفانلار
سان کی گؤزلهر دومان ایچره مرّیخ
هر یئرین توپراغی بیر شئی بهسلهر
بورا دا دوغروسو غیرت کانیدیر
بوردا داشدان چوخ ایگیتلهر
سومویو
چشمهدهن بوللو شهیدلهر قانیدیر
گؤرورهم «فاتح»ی ائتمهکده هجوم
اوخونوپ فاتحهیِ دولتِ روم
شانلی داغلار، اوجالیقلار
گؤرورهم
یئنه بیر چوخ دهرهلهر، چوخ اوچوروم
گؤرورهم بیر ابدی عزّت و شان
گهلهجهک فخری اولان بیر گئچهجهک
یوخ، بو میللت، بو حقیقت اؤلمهز
چاتاجاق خیضرینا، جامین ایچهجهک
یئنه ایسلام عَلَمین قالدیراجاق
ایمپاراتوری اولان عوثمانلی
ایکی هئیکل یاپاجاق اهل وئرهرهک
بیری تورک اوغلو، بیری ایرانلی[14]
بورا ژؤن تورکییانین پایتختی
آتاتورک انتخابی آنکارادیر
سابق ایسلامبولیدی، چوخ دا گؤزهل
آمما سرحد بورا نسبت آرادیر
دوزولوپ سانکی بو بالقونلاردا
یئنه شاهلار تاجی، بهیلهر
فئسیدیر
قولاق آسسان بو اوفوقلاردا هنوز
پاشالار نعرهسی، عسکر سهسیدیر
او گؤزهللهر گؤزهلی ایسلامبول
او دهنیزلهر قیزی، دریا گهلینی
سانکی دریا چیچهیی نیلوفر
قول آچیپ ساحیله آتمیش اهلینی
بوردا سون بیر مدنیت یارانیپ
نه بینالار یاپیلیپ، اهللهر
وار!
نه جلالت، نه صلابت عَلَمی!
آتاتورکلهر کیمی هیئکللهر وار
شرق و غربی مدنیت قوشولوپ
بیر اصیل نسلی بو توپراقدا دوغور
معرفتدهن قوْل آلیپ عزّتِ نفس
جهلی، فقری دوغولان یئرده بوغور
غوربت احساس ائلهمهم مهن بوردا
سانکی اؤز دوغما دیاریمدی مهنیم
نهرهده واردی قارینداشلاریمیز
(آنا)[15] یوردومدو، حصاریمدی مهنیم
مهن ده آزهر بالاسی، تورک
اوغلو
قوناغام دوغما قارینداشلاریما
دئمیشهم آیری دوشهن لشلهریمی
گئدهلیم، وصل ائدهلیم باشلاریما
دیلی، دینی، قانی بیر قارداشیدیق
سؤزو بیزدهنسه، نه آغلار تاریخ
ایشته محکوم ائدهرهک باشچیلاری
قارا میللتلهری داغلار تاریخ
بیز ده سیز تهک دینه لاقید
اولالی
گئتدی یئرلهر، بیزه گؤیلهر
قالدی
شاققالاندیق ههره بیر تایدا،
دوشوپ
بیر کهسیک باش کیمی سؤیلهر قالدی
گهل سیخاق بیر کره قارداشلیق
اهلین
لعن ائدهک ناخلف اسلافیمیزا
بونو «نادیر» ده، «ریضا شاه» دا
دوُیوپ
قوی محبّت قالا اخلافیمیزا
بو سئوینج ایچقیریغا، بیر لمحه
اونوداق قانلی، حزین لمحهلهری
چیخاراق تاریخیمیزدهن چیخاراق[16]
قان قارالدان او قارا صفحهلهری
آتاتورک هئیکلینه گؤز تیکهرهک
بیردهن آلقیشلییورام ژؤن تورکو
گؤز اؤنونده نه تناسب، بیلمهم
بیر ده تصویر ائدیرهم ژان دارکی
اوبالار شاعیرییهم، دردیمیزی
دوُیورام، چوخ دا دهرین دویقودو
بو
باش توتا توتمایا، اؤز دویقوملا
اوُیورام، چوخ دا شیرین اویقودو بو
گؤروم آی نازلی هیلالیم، سانجاق
پارلاسین گئت گئده بو سؤنمهز
اوجاق
دئمیرهم بیز قوُل ائدهک دونیانی
دونیا آنجاق بیزی اینسانی ساناجاق
ŞEHRİYAR’IN TÜRKİYE’YE HAYÂLİ SEFERİ
Dr. Yusuf Gedikli
29 Aralık 1989 Cuma günü Topkapı postanesindeki 68 nolu posta kutusuna baktığımda Îrân çıkışlı bir mektupla karşılaştım. Mektup Tebrizli dostum, edebiyatçı Ahmet Âzerli’den geliyordu. Mektubun ilk dikkatimi çeken tarafı her zamankinden kalın olmasıydı. İçinde önemli bir şey olduğunu hissettim ve bu önemli şeyin uzun bir müddetten beri beklediyim şiir olabileceyi ihtimali içimi sevinçle doldurdu. Mektubu açınca yanılmadığımı anladım. Çünkü çoktan beri yollarını gözlediyim Şiir şimdi ellerimdeydi ve bu benim için gerçek bir yılbaşı hediyesi oldu.
Yollarını gözlediyim şiir, Şehriyar’ın Türkiyeyle ilgili şiiriydi. Onun böyle bir şiirinin olduğunu ilk defa, 19 Eylül 1988 günü başlayan Türkoloji Kongresi sırasında dostm Ahmet Âzerli’den öyrenmiştim. Şehriyar da bu kongre arifesinde 18 Eylül 1988 günü rahmetli olmuş ve kongreye katılanları mâteme boğmuştu. O andan beri süren [zamanda] şiiri elde etme gayretlerimiz maalasef bir sonuç vermemişti. Nihâyet dostum Ahmet Âzerli şiirin Hamid Mehemmedzade’nin tavassutuyla Şehriyar’ın bacanağından almış ve yukarıda belirtildiyi gibi bize göndermişti.
Şiir ilk defa tarafımızdan “Azerbaycan Türkleri” dergisinde yayımlanmıştır. Azerbaycan Türkleri, İstanbul Nisan 1990, sayı 1.
Şehriyar’ın Türkiye ve Türk milletine sevgisini dile getiren bu şiire Esger Ferdi, “Divân-ı Türki”de kasıtlı olarak yer vermemiştir.
[TÜRKİYE’YE DÜŞDE YOLÇULUQ, YÉREL DİLDE]
Mehemmed Hüséyin Şehriyar
Gelmişem nazlı hilâl ölkesine
Fikret’in ince xeyâl ölkesine
Âkif’in marşı yaşardıp gözümü
Baxıram Yehya Kemâl ölkesine
Evet, İslâm ocağı Türkiya’dır
Bir müsellâsı Ayasôfiya’dır
Burda Rûmi kimi ârifler var
Sofular âbidesi Qôniya’dır
Görünür perdesin açdıqda xeyâl
Başda Fikret’le durup Yehya Kemâl
Son edibler sefidir, bax ne cemâl!
Şehriyar’dan ne ağır istiqbâl!
Bir hilal parlayaraq
oldu güneş
Bir saçaqlı güneş,
ehlâm adlı
Qol qanat açdı géniş
bir mülke
İmparatûri-yi İslâm
adlı
Qavzanır héyf, qara bir
tûfân
O güneş çulqalanır, ah
ne melâl!
Ne güneş, san ki mehâq
étdi qemer
Son çıxarken yéne bir
ince hilâl
Denizi qaldırıp almış
béline
Sankı sîmûrğ-i xeyâlım
ucalır
Lâkin olduqda daha mest-i
cemâl
Titreyir, hemlini
eydikde calır
Baxışım qol qanat açdıqda
uçur
Göz diyir: “qoy hele
baxdıqca baxım
Bu ufuqlarda sévincek
qarışıp
Şefeqin arxına axdıqca
axım”
Diyorum: “Âkif ile gah
cumalım
Ufuqun cilve-yi
mâviyyetine
Gah Kemal’dan qol alıp
yükselelim
Baxalım Fikret’in
ülviyyetine”
Tomar açdıqca xeyâl filimleri
Canlanır burda ağır bir
târix
Tozlu, qanlı, boğunuq
tûfanlar
Sankı gözler duman içre
mérrix
Her yérin toprağı bir
şéy besler
Bura da doğrusu qéyret
kanıdır
Burda daşdan çox
igitler sümüyü
Çeşmeden bollu şehidler
qanıdır
Görürem Fâtih’i étmekde
hucum
Oxunup Fâtihe-yi Devlet-i
Rum
Şanlı dağlar, ucalıqlar
görürem
Yéne bir çox dereler,
çox uçurum
Görürem bir ebedî izzet
ü şan
Gelecek fexri olan bir
géçecek
Yox! bu millet, bu
heqîqet ölmez
Çatacaq Xızrı’na, câmın
içecek
Yéne İslâm elemi’n
qaldıracaq
İmparâtûri olan Osmanlı
İki héykel yapacaq el
vérerek
Biri Türk oğlu, biri
Îranlı
Bura Jön Türkiya’nın
paytaxtı
Atatürk intixabı Anķara’dır
Sâbiq İslambul idi, çox
da gözel
Amma serhed bura nisbet
aralı
Düzülüp san ki bu
balqonlarda
Yéne şahlar tacı, beyler
fésidir
Qulaq assan bu
ufuqlarda henûz
Paşalar ne’resi, esker
sesidir
O gözeller gözeli
İslambul
O denizler qızı, deryâ
gelini
Sankı deryâ çiçeyi
nîlûfer
Qol açıp sâhile atmış
elini
Burda son bir medeniyyet
yaranıp
Ne binâlar yapılıp,
eller var!
Ne celâlet, ne selâbet
elemi!
Atatürkler kimi
héykeller var
Şerq ü qerbî medeniyyet
qoşulup
Bir esil nesli bu
topraqda doğur
Me’rifetden qol alıp
izzet-i nefs
Cehli, feqri doğulan
yérde boğur
Qurbet éhsâs élemem men
burada
Sankı öz doğma
diyârımdı menim
Nerede vardı
qarındaşlarımız
Anayurdumdu, hisârımdı
menim
Men de Âzer balası,
Türk oğlu
Qonağam doğma
qarındaşlarıma
Démişem ayrı düşen
leşlerimi
Gédelim, vesl édelim
başlarıma
Dili, dîni, qanı bir qardaşıdıq
Sözü bizdense, ne ağlar târix
İşte mehkûm éderek başçıları
Qara milletleri dağlar târix
Biz de siz tek Din’e lâqéyd olalı
Gétdi yérler, bize göyler qaldı
Şaqqalandıq here bir tayda düşüp
Bir kesik baş kimi söyler qaldıq
Gel sıxaq bir kere qardaşlıq elin
Le’n édek nâxelef eslâfımıza
Bunu Nâdir de, Rızâ Şah da duyup
Qoy mühebbet qala exlâfımıza
Bu sévinc ıçqırığa, bir
lemhe
Unudaq qanlı, hezin
lemheleri
Çıxaraq târiximizden
cıraraq
Qan qaraldan o qara
sefheleri
Atatürk héykeline göz tikerek
Birden alqışlıyoram Jön Türk’ü
Göz önünde ne tenâsüb, bilmem
Bir de tesvîr édirem Jan Dark’ı
Obalar şâiriyem derdimizi
Duyuram, çox da derin duyqudu bu
Baş tuta tutmaya, öz duyqumla
Uyuram, çox da şirin uyxudu bu
Görüm ay nazlı hilâlım, sancaq!
Parlasın gét géde bu sönmez ocaq
Démirem biz qul édek dünyânı
Dünya ancaq bizi insan sanacaq
TÜRKİYE TÜRKÇESİ ALFABESİYLE
[TÜRKİYE’YE DÜŞTE YOLCULUK, YEREL
DİLDE]
Mehemmed Hüseyin Şehriyar
Gelmişem nazlı hilâl ülkesine
Fikret’in ince hayâl ülkesine
Âkif’in marşı yaşartıp gözümü
Bakıram Yahya Kemâl ülkesine
Evet, İslâm ocağı Türkiya’dır
Bir musallâsı Ayasôfiya’dır
Burda Rûmi gibi ârifler var
Sofular âbidesi Kôniya’dır
Görünür perdesin açtıkta hayâl
Başta Fikret’le durup Yahya Kemâl
Son edipler safıdır, bak ne cemâl!
Şehriyar’dan ne ağır istikbâl!
Bir hilal parlayarak
oldu güneş
Bir saçaklı güneş,
ahlâm adlı
Kol kanat açtı geniş
bir mülke
İmparatûri-yi İslâm
adlı
Kavzanır hayf, kara bir
tûfân
O güneş çulgalanır, ah
ne melâl!
Ne güneş, sanki mehâk
etti kamer
Son çıkarken yene bir
ince hilâl
Denizi kaldırıp almış
beline
Sanki sîmûrg-i hayâlım yücelir
Lâkin oldukta daha
mest-i cemâl
Titreyir, hemlini
eydikte calır
Bakışım kol kanat
açtıkta uçur
Göz diyir: “koy hele
baktıkça bakım
Bu ufuklarda sevincek
karışıp
Şafakın arkına aktıkça
akım”
Diyorum: “Âkif ile gah
cumalım
Ufukun cilve-yi
mâviyyetine
Gah Kemal’dan kol alıp
yükselelim
Bakalım Fikret’in
ülviyyetine”
Tomar açtıkça hayâl
filimleri
Canlanır burda ağır bir
târih
Tozlu, kanlı, boğunuk
tûfanlar
Sanki gözler duman içre
merrîh
Her yerin toprağı bir
şey besler
Bura da doğrusu gayret
kânıdır
Burda taştan çok
yiyitler sümüyü
Çeşmeden bollu şehidler
kanıdır
Görürem Fâtih’i etmekte
hucum
Okunup Fâtihe-yi
Devlet-i Rûm
Şanlı dağlar, yücelikler
görürem
Yene bir çok dereler,
çok uçurum
Görürem bir ebedî izzet
ü şan
Gelecek fahrı olan bir
geçecek
Yok! bu millet, bu
hakîkat ölmez
Çatacak Hızrı’na, câmın
içecek
Yene İslâm alemi’n
kaldıracak
İmparâtûri olan Osmanlı
İki heykel yapacak el
vererek
Biri Türk oğlu, biri
Îranlı
Bura Jön Türkiya’nın
paytahtı
Atatürk intihabı Ankara’dır
Sâbık İslambul idi, çok
ta güzel
Ama serhat bura nisbet
aralı
Düzülüp sanki bu
balkonlarda
Yene şahlar tacı,
beyler fesidir
Kulak assan bu
ufuklarda henûz
Paşalar na’rası, asker
sesidir
O güzeller güzeli
İslambul
O denizler kızı, deryâ
gelini
Sanki deryâ çiçeyi
nîlûfer
Kol açıp sâhile atmış
elini
Burda son bir
medeniyyet yaranıp
Ne binâlar yapılıp,
eller var!
Ne celâlet, ne selâbet
alemi!
Atatürkler gibi
heykeller var
Şark ü garbî medeniyyet
koşulup
Bir asil nesli bu
toprakta doğur
Ma’rifetten kol alıp
izzet-i nefs
Cehli, fakrı doğulan
yerde boğur
Gurbet ihsâs elemem ben
burada
Sanki öz doğma
diyârımdı benim
Nerede vardı
karındaşlarımız
Anayurdumdu, hisârımdı
benim
Ben de Âzer balası,
Türk oğlu
Konağam doğma
karındaşlarıma
Demişem ayrı düşen
leşlerimi
Gidelim, vasl edelim
başlarıma
Dili, dîni, kanı bir kardaşıdık
Sözü bizdense, ne ağlar târih
İşte mahkûm ederek başçıları
Kara milletleri dağlar târih
Biz de siz dek Din’e lâkayd olalı
Gitti yerler, bize gökler kaldı
Şakkalandık here bir tayda düşüp
Bir kesik baş gibi söyler kaldık
Gel sıkak bir kere kardaşlık elin
La’n edek nâhalef eslâfımıza
Bunu Nâdir de, Rızâ Şah da duyup
Koy muhabbet kala ahlâfımıza
Bu sevinç hıçkırığa, bir
lamhe
Unudak kanlı, hazin lamheleri
Çıkarak târihimizden
cırarak
Kan karaldan o kara safhaları
Atatürk heykeline göz dikerek
Birden alkışlıyorum Jön Türk’ü
Göz önünde ne tenâsüp, bilmem
Bir de tasvîr edirem Jan Dark’ı
Obalar şâiriyem derdimizi
Duyuram, çok ta derin duygudu bu
Baş tuta tutmaya, öz duygumla
Uyuram, çok ta şirin uykudu bu
Görüm ay nazlı hilâlim, sancak!
Parlasın git gide bu sönmez ocak!
Demirem biz kul edek dünyâyı
Dünya ancak bizi insan sanacak
[1] حئیدهر بابایا سلام.
فونئتیک الیفبا-یازیم ایله اؤلچون تورکجهده (با الفبای فونتیک و املای معیار
تورکی)
[2] سید محمدحسین بهجت
تبریزی متخلص به شهریار: آخرین قُلّهی شعر کلاسیک فارسی. بدین سبب دولت ایران روز
فوت او ۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نامیده است. شهریار به
لحاظ هویتی پروردهی نسلی از ایرانگرایان تبریزی و آزربایجانگرایی ایرانگرا
بود، ملت و وطن خود را ایران و زبان ملیاش را فارسی میدانست و تورکی را یک لهجه
که صرفاً زبان مادری قسمتی از ایرانیان از جمله خودش است تلقی میکرد، هیچ هویت و
حق وجود مستقلی برای آزربایجان (ایضاً تورکایلی و ...) به جزء به عنوان قسمتی از
ایران، بلکه مرکز آن قائل نهبود. او در بعضی از اشعارش مفاهیم نژادپرستانه، پانایرانیستی
و ضد تورک مانند «نژاد پاک آریان» را تبلیغ، آزربایجان را کانون زبان پهلوی،
فردوسی را آفرینندهی ملت ایران، تورک و تازی را دشمن ایران، ... نامیده است.
با
اینهمه، همین شهریار در عین حال سرایندهی منظومهی تورکی «حیدر بابایا سلام» در
دورهی سلطنت ضد تورک پهلوی دوم محمدرضا شاه است. منظومهای که نه تنها در مقیاسی
بسیار گسترده تابو و ممنوعیت تورکیسرایی در آن دوره در داخل ایران را در هم شکست،
بلکه آفرینندهی موج و ژانر جدید «داغ رومانتیزمی» در ادبیات تورکیک جهان شد.
مخصوصاً تاثیر حیدربابایا سلام در ایجاد حس اعتماد به نفس در تورکیسرایی در مناطق
تورکنشین مهجور و فراموش شده و حاشیهای بسیار بارز و عمیق بود و امواجی از سروده
شدن نظیرههای متعدد تورکی برای حیدربابایا سلام را ایجاد کرد که تا به امروز
ادامه دارد:
«آپارما
سئل آماندیر - قلم داوات گهتیر یازاق ساوایا» اثر موصطافا قولو - ساوه، استان
مرکزی، تورکایلی؛
«قالینجا
داغی - حاجی ریضوان» اثر کوموزانلی محمد کمیجانی - کومیجان، استان مرکزی، تورکایلی؛
«گورگور
بابایا سلام - تحیة الی بابا كركر» اثر اسماعیل سرت تورکمان – کرکوک، تورکمانائلی، عراق؛
«خانیم
نهنه» اثر عباس پناهی - ماکو، آزربایجان غربی، تورکایلی؛
«یاد
اولسون» اثر علی اکبر سراجی - بوجنورد، خوراسان، آوشاریورت؛
«زنبیل
داغی» اثر رامین خدایی - اورمو، آزربایجان غربی، تورکایلی؛
«سیسان
خاطرهلهری» اثر طهمورث علیزاده (از تورکان بهایی) - سیسان، آزربایجان شرقی، تورکایلی؛ ....
مئهران باهارلی. خیانت
[3] اختراع آذری توسط
فرانسه، تحول معنایی آن توسط انگلستان و رایج ساختن آن توسط مساواتیها و حکومت
ملی آزربایجان
[4] Dr.
Yusuf Gedikli, Şehriyar Ve Bütün Türkçe
Şiirleri, Ötüken. s 167-172
[5] مرحوم اصغر فردی،
محترمانه مینوشت و نثری فاخر داشت. اما .....
[6] Mehemmedhüséyn Şehriyar, Yalan Dünya. Azerbaycan Énsiklopédiyası
Neşriyyat, Bakı - 1993
[7] گونهش اولموش بو
خیالیمدا هیلال
[8] شهریار اهلیازمادا ایکی
یئرده گونهش کلیمهسینی «گونوش» بیچیمینده یازمیشدیر.
[9] ١-قانات آچمیش سان که؛ ٢-نور ساچیر سان که
[10] آما قالخیر بوغونوق
[11]شهریار بو بیتده ده «گونهش»ی،
«گونوش» بیچیمینده یازمیشدیر
[12] ١-دومان ایچره قالیر آی سان که محاق؛ ٢-نه
گونهش سان که قمر اولدو محاق
[13] هئی آچیلدیقدا
[14] که بو تورکییهلی، بو
ایرانلی
[15] اورا
[16] در اینجا به جای
چیخاراق «جیراراق» مناسبتر است: چیخاراق تاریخیمیزدهن جیراراق، قان قارالدان او قارا صفحهلهری
No comments:
Post a Comment