Tuesday, December 12, 2017

از خیانت‌های آزربایجان‌گرایان مشروطه‌طلب، مانقورتیسم تبریزی و دموکرات‌های آزربایجان: برآمدن رضاشاه

از خیانت‌های آزربایجان‌گرایان مشروطه‌طلب، مانقورتیسم تبریزی و دموکرات‌های آزربایجان:  برآمدن رضاشاه

 

مئهران باهارلی


٭ نشریه‌ی «دروشاک» اورگان حزب داشناک، مرحله‌ی آخر انقلاب مشروطیت یعنی ساقط نمودن سلسله‌ی تورک قاجار و تاسیس سلطنت پهلوی را به این صورت تصویر می‌کرد: «انقلاب مشروطیت ایران، سقوط سلسله‌ی قاجار، پیروزی پهلوی‌ها و نبردهای ارمنیان برای آزادی، همه‌ی این حرکات ادامه‌ی جنگ دیرین ایران بر علیه توران و هرمز [اهورامزدا] بر علیه اهریمن است که نژاد آریایی بر علیه اقوام تورک و تاتار ادامه می‌دهد».

٭ همانگونه که [بالفرض] ساقط کردن امپراتوری عثمانلی و جای‌گزین کردن یک دولت یونانی توسط رهبران تورک در آناتولی یک خیانت آشکار شمرده می‌شد، ساقط کردن دولت تورک قاجار و جای‌گزین کردن دولت فارس‌محور و آریاگرا و ضد تورک پهلوی توسط رهبران تورک مشروطیت، آزادی‌خواهان و دموکرات‌های آزربایجان، آزربایجان‌گرایان پان‌ایرانیست و آزربایجان‌گرایان ایران‌گرا هم، صرفا می‌تواند زائیده‌ی خیانت آشکار رهبران تورک مشروطیت و بلاهت محض پیروان تورک آ‌ن‌ها باشد.

٭ شماری از تورک‌های چپ ایرانی مانند «جوادزاده خلخالی» (پیشه‌وری بعدی) دارای تمایلات باستان‌گرایانه بودند. جوادزاده خلخالی در مجموع دیدگاه مثبتی به رضاشاه داشت. وی پس از فوت رضاشاه پیام تسلیتی در روزنامه‌ی آژیر به چاپ رسانید و در اوج جریانات حکومت ملی آزربایجان در گفتگو با مادر محمدرضاشاه، از رضاشاه به خاطر حفظ تمامیت ارضی و جلوگیری از تجزیه‌ی ایران تقدیر ‌کرد. سرکوب حکومت اعراب ایران و جلوگیری از تجزیه‌ی ایران، یکی از دلائل تقدیر از رضاشاه و درج پیام تسلیت برای فوت او در روزنامه‌ی آژیر از طرف پیشه‌وری بود. پیشه‌وری تا قبل از ماجرای حکومت ملی آزربایجان، از موضعی ارتجاعی مخالف «فدرالیسم زبانی و ملی در ایران» بود و به همین سبب در روزنامه‌ی آژیر که در سال‌های ١٣٢٢ تا تابستان ١٣٢٤ در تهران انتشار می‌داد با طرح مترقی سید ضیاء الدین طباطبایی «جماهیر متحد ایران» که یک فدرالیسم زبانی-قومی مانند نمونه‌ی هندوستان را برای ایران ترویج می‌کرد به شدت مخالفت می‌نمود.

٭ کمالیست‌ها و مساواتیست‌ها به صورت مدافعین رضاشاه عمل کرده‌اند. با به حاکمیت رسیدن آتاتورک و پس از فاجعه‌ی رد پیشنهاد آتاتورک برای بازپس گرداندن سلطنت قاجاریه و تاج و تخت توسط احمد شاه، «ملت تورک» بر اساس مرزهای جمهوری جدید تورکیه و یا «میثاق ملی» بازتعریف شد و در نتیجه تورک‌های ایران از دائره‌ی نفوذ سیاسی و نظامی جهموری تورکیه خارج گشتند. پس از آن هم کمالیست‌ها فریفته‌ی تبلیغات بریتانیا مبنی بر تجددخواهی رضاشاه شدند و به دفاع از رژیم رضاخانی پرداختند و با ایجاد اتحاد استراتژیک بین تورکیه و ایران (پهلوی)، به نوعی به تورک‌ستیزی و فارس‌سازی تورک‌ها توسط دولت ایران چراغ سبز نشان دادند.

٭ مساواتیست‌ها با منطق دشمن دشمن من دوست من است، به دوستی با رژیم ضد کومونیست رضاشاه درغلطیدند. منابع مساواتی آن دوره پر است از مدح و ثنای رضاشاه و سرلشکر امیرطهماسبی و .... که با شدت تمام مشغول به اجرای نسل‌کشی ملت تورک در ایران بودند. دلیل دیگر حمایت مساواتیست‌ها از رژیم جدید رضا شاه، تبعیت آن‌ها از سیاست آتاتورک در ایجاد اتحاد استراتژیک با رضاشاه-رژیم پهلوی بود.

٭ آزربایجان‌گرایانی که هنوز حرکت مشروطه که یک جنبش ملی ایرانی برای پایان دادن بر حاکمیت تورک و تاسیس دولت-ملت ایران با زبان و هویت ملی فارسی بود و ماجرای ضد تورک آزادی‌ستان که حرکت دموکرات‌های آزربایجانی-تبریزی-اردبیلی ایران‌گرا و پان‌ایرانیست برای نجات ایران بود را به عنوان حرکت‌های ملی آزربایجانی تقدیم و عکس‌های ستارخان و مخصوصا خیابانی و .... را به عنوان قهرمانان ملی ملت تورک عَلَم می‌کنند، صراحتاً منکر وجود ملت تورک و به واقع مدافع ملیت ایرانی تورک‌ها می‌شوند. نمایاندن رهبران حرکت مشروطیت و آزادی‌ستان به صورت قهرمانان ملی ملت تورک توسط آزربایجان‌گرایان، چیزی نیست به جز تحریف آگاهانه‌ی واقعیت‌ها و احمق شمردن و تلاش برای احمق‌سازی مردم تورک. تا زمانی که رهبران مشروطیت و آزادی‌ستان از سوی آزربایجان‌گرایان به عنوان قهرمانان ملی تورک تبلیغ و از سوی فعالین سیاسی تورک هم پذیرفته می‌شوند، نمی‌توان از وجود یک حرکت سیاسی آگاهانه، عقلانی و جدی برای احقاق حقوق ملی خلق تورک در ایران سخن راند.
















سؤزوموز

«نصرت‌الله فتحی-آتشپاک» در سال ۱۳۱۲ شمسی (١٣ سال بعد از کودتای رضاخان و ٨ سال بعد از تاسیس سلسله‌ی پهلوی) در یکانات در منزل «میرزا نورالله‌خان یکانی» با وی به گفتگو نشسته و بعدها هم در ییلاق قاراچی با وی ملاقات‌هایی داشته است. حاصل این گفتگو و ملاقات‌ها کتاب «دیدار هم‌رزم ستارخان» است که برای نخستین بار در پاورقی مجله‌ی امید ایران به سال ۱۳۴۶ به چاپ رسید. در کتاب، گویا به دلیل شرایط امنیتی وقت و احتیاط نویسنده، گفتگوها به صورت خواب عرضه و «میرزا نورالله‌خان یکانی» صرفاً با عنوان «خان» ذکر شده است. این کتاب حاوی مطالبی در باره‌ی تاریخ جنبش مشروطه و زندگی ستارخان، و بسیار مهم‌تر از آن‌ها افشاگری در باره‌ی پشتیبانی و موضع حمایتی آزادی‌خواهان آزربایجان و دموکرات‌های آزربایجان از رضاخان-سردارسپه –رضاشاه و نقش کلیدی‌شان در کودتای سوم اسفند، ساقط کردن خاندان تورک قاجار، به سلطنت رسیدن رضاشاه و تاسیس سلسله‌ی پهلوی است.

میرزا نورالله‌خان یکانی شخصیتی است که حیات سیاسی وی مواردی مانند شرکت در جنبش مشروطه، جنگ با روس‌ها حین اشغال آزربایجان، تحصیل در مدرسه‌ی نظامی استانبول، پیوستن به اوردوی آزادی‌بخش عثمانلی، اشتراک در نبردهای حین «تورک قیرقینی» («فجایع جیلولوق»)، شرکت در «حرکت آزادی‌ستان»، «قیام کولونل پوسیان» در خراسان و «قیام لاهوتی» در تبریز، پیوستن ناخواسته به «حکومت ملی آزربایجان»، و بالاخره پس از فرار رهبران «فرقه‌ی دموکرات آزربایجان» و سقوط حکومتشان بدار کشیده شدن در سن ٧٢ ساله‌گی توسط رژیم محمدرضا شاه را شامل می‌شود. بنابراین هر آنچه وی در باره‌ی حمایت دموکرات‌های آزربایجان و آزادی‌خواهان آزربایجان و تبریز از کودتای سوم اسفند و بر آمدن رضاشاه بیان می‌کند، اطلاعات موثقی‌ هستند که از سوی یکی از شاهدان عینی و آگاه‌ترین افراد در این موضوع بیان شده‌اند. نصرت‌الله فتحی –آتشباک نیز، علی رغم آنکه یک آزربایجان‌گرا بود، ظاهراً حامی افراطی رژیم پهلوی نبوده است. بنابراین مدح و ستایش‌هایی که او در این کتاب می‌گوید آزادی‌خواهان و دموکرات‌های آزربایجان به رضاخان-سردار سپه- رضاشاه نثار می‌کردند، زائیده‌ی تمایلات سیاسی و تخیلات آتشباک نیست. بلکه همان‌هایی است که نورالله‌خان یکانی آن‌ها را از آزادی‌خواهان و دموکرات‌های آزربایجان مشاهده کرده و خود هم به عنوان یک مشروطیت‌طلب و آزادی‌خواه و دموکرات آزربایجانی، اقلاً تا سال ١٣١٢ معتقد به بسیاری از آن‌ها بوده است.

در زیر نخست متن مربوطه را نقل و سپس توضیحاتی چند داده‌ام:

آغاز نقل قول از کتاب «دیدار هم‌رزم ستارخان». نصرت‌الله فتحی «آتشباک». چاپ دوم. تهران. اسفند ماه ۱۳۵۱.

«لیسانسیه ورق زد تا رسید به واقعه‌ی کودتای سوم حوت ۱۲۹۹، که به دست «پهلوان تازه‌نفسی» بنام رضاخان میرپنج، سرسلسله‌ی دودمان پهلوی، صورت گرفته بود. تاریخی که طلیعه‌ی سعادت ایران و دگرگونی اوضاع کهن محسوب می‌شد. چنین خواند:

در این فصل از تاریخ ایران [کودتای سوم حوت ۱۲۹۹] نیز، سهم تلاش و کوشش «آزربایجانی» زیاد بوده است. در پروراندن این ماجرا [کودتای سوم حوت ۱۲۹۹] هم، «مردم آزربایجان» بی‌تائید و تصدیق جان‌بازی نموده‌اند. در این موقع «آزربایجان» تندذهن و آینده‌بین تشخیص داده بود که دوره‌ی شورش و از هم‌گسیخته‌گی و بی‌سامانی پایان یافته؛ و وقت آن است که از آن همه زحمت‌هائی که کشیده شده و خون‌هایی که بدل گردیده و زجرهائی که تحمل شده، بهره‌برداری شود. آرزوهای درونی «آزادی‌خواهان» جامه‌ی عمل بپوشد، «استقلال» و «تمامیت ارضی» و حقوقی و مالی و حیثیتی و احترامات متقابل «ملت ایران» در میان ملل و نحل زنده شود و تحکیم یابد، ... زنجیرهایی مانند کاپیتولاسیون پاره شود، اصلاحات اساسی آغاز گردد، قوشون ایران رفورم یابد و مستقل گردد. در یک کلمه، مملکت روی آسایش به خود ببیند. و مشروطیت قوام و دوام یابد و قانون اساسی ایران، که با خون جوانان وطن نوشته شده است، اساس زنده‌گی نوین ایران قرار گیرد. و به بی‌لیاقتی هئیت حاکمه‌ی کهن پایان داده شود، و یا از استعدادهای نهفته‌ی آنان استفاده‌ی صحیح به عمل آید.

این بود که [آزادی‌خواهان و دموکرات‌های آزربایجان] در تمام کارهای اساسی سردار سپه صحه می‌گذاشتند و اعمال او را تائید می‌کردند. در کار امنیت و خلع سلاح عشایر آزربایجان تسهیلاتی معمول می‌داشتند. روسای قوشونی از قبیل عبدالله‌خان طهماسبی را که از طرف سردار سپه اعزام می‌شدند، شدیداً تشویق می‌نمودند و برایش سرود می‌ساختند. و در هر جا می‌دیدند دور و برش جمع می‌شدند و دست می‌زدند و می‌خواندند:


چوخ یاشا، مین یاشا، امیرِ لشکر یاشا

عزتین، شوکتین، آللاه یئتیرسین باشا

پیش، پیش، ....

امر ائله، فوج اولا، توپ‌لاری چکسین داغا[1]

از تبریز به خوزستان تلگراف می‌کردند، تسلیم شدن شیخ خزعل را که روزی مَلِک العراقین عنوان گرفته بود، به سردار سپه تبریک می‌گفتند: «فرخنده طالعی که بود در رکابِ تو»....

برای اینکه بتوانند او را در فصل بهار از نزدیک ببینند و «قهرمان نوپدید ملت» را بشناسند، در یک زمستان بس سخت و بی‌سابقه‌ای که برف‌های سنگین و متوالی می‌بارید، در حدود سی هزار نفر عَمَله از دورترین نقاط دهات آزربایجان به کوه‌ها و گردنه‌های شبلی و قافلانکو [قاپلان‌تی=دارای پلنگ] می‌ریختند. و آن جبال پرخطر را شکافته، جاده‌ی ماشین‌رو می‌ساختند، و اتلاف نفوس را، ولو آن که از هزار متجاوز بود، به چیزی نمی‌شمردند. که هم با آن جاده، شریان جدیدی از «تن به سر» و از «سر به تن» (که آزربایجان و تهران باشد) بوجود آورند و هم با آن فداکاری جانی و مالی موفق شوند که «سردار منجی ایران» در خیابان‌های تبریز قدم بگذارد و از نزدیک با خواسته‌های «آزادمردان آزربایجان» آشنا شود.

جوان لیسانسه این طور به یادداشت‌های خود ادامه داد، که پدرم نقل می‌کرد:

در اولین باری که قرار بود سردار سپه به تبریز وارد شود، چراغانی بی‌سابقه و آذین‌بندی بی‌نظیری شده بود و برای صفوف چادرهای جداگانه‌ای زده بودند. هر طبقه‌ای برای خود جای‌گاه مخصوص داشت و در میان این جای‌گاه‌ها که مقدم «سردار لایق ایران» را در انتظار می‌کشیدند، «چادر بسیار بزرگی بنام «دموکرات‌ها» زده بودند که در آن چادر مجلل، کارکشته‌ترین افراد حریت و فولادی‌ترین عناصر آزادی اندیشه گرد آمده بودند». اکثریت با سالخورده‌گان بود که ریش‌ سفیدشان تا سینه کشیده شده بود، با ابهت و متانت. و عجبا اوّل جای‌گاهی که مَقْدَمِ سردار سپه را به خود پذیرفت، همان جا [«چادر بسیار بزرگ «دموکرات‌های آزربایجان»] بود. و عجیب‌تر از آن، سرود و زمزمه‌ی آن پیران دل‌آگاه که محض پیدا شدن «سردارِ نام‌دارِ ایران»، هم‌اهنگ و هم‌نوا به خواندن ابیات ذیل پرداختند:

ایرانیان که فرِّ کیان آرزو کنند،

باید نخست کاوه‌یِ خود جستجو کنند

آزاده‌گی به قبضه‌یِ شمشیر بسته‌اند،

مردان همیشه تکیه‌یِ خود را بدو کنند [2]

تلاقی مردم با مهمان آن روز شهرستان، چنان هیجان‌انگیز بود که اشک شادی در چشم‌ها [جمع] می‌گردید. گوئیا مردم یوسف گم‌گشته‌ی خود را یافته‌اند. پیرمردی او [رضاشاه] را در آغوش می‌گرفت و پیرمرد دیگر زانوهایش را در بغل می‌فشرد. آن دیگری نمی‌دانست احساسات درونی خود را چگونه بروز دهد و تمامی عشق و علاقه‌ی خود [به رضاشاه] را در این دو کلمه‌ی «تورکی» خلاصه کرده بود و هی مکرر می‌گفت: «حضرتِ اجل، قوربانین اولوم. حضرتِ اجل، قوربانین اولوم!»

در یک شهر آزربایجان، کسی می‌خواست پسرش را جلو اوتومبیل او [رضاشاه] قربانی کند، که نگذاشتند.

«در خلعِ سلطنتِ قاجاریه هم، فشارِ تبریز و اثر وجودیِ «آزادمردان» آن سامان در خورِ توجه بود». در هنگام تاج‌گذاریِ رضاشاه کبیر، هدیه‌ی «آزربایجان»، که همان چوگان یا عصای سلطنتی باشد، هدیه‌ی نفیسی بود. با طلا ساخته و جواهراتی نشانده بودند. سه شاعر «آزربایجانی» هر یک رباعی گفته بودند که هر کدام بهتر بود روی آن [هدیه‌ی «آزربایجان»] نوشته شود، به اضافه‌ی یک آیه از قرآن.

۱-غنی‌زاده مدیر روزنامه‌ی سهند گفته بود:

ای پاره‌یِ چوبِ مُقْبِل و فرخنده‌عاقبت

گر عالَمی به جایِ تو حسرت بَرَد، سزاست

این دستِ مَکرِمَتْ که تو اش بوسه می‌دهی

دستِ شهامتی است که ایران از او به پاست

۲-دکتر رعدی آذرخشی گفته بود:

کنون که دستِ تو ای شاه، بوسه‌گاهِ من است

فزون ز مرتبه‌یِ دهر جای‌گاهِ من است

ز فرِّ خویش ببالم که فرِّ فیروزت

به فرِّ خجسته‌گی و مَسْعِدَتْ گواه من است

۳-محمد فیضی گفته بود:

شهنشاها، مَلِکا ای که دستِ قدرتِ تو

ز دست‌بُرد رها کرده مُلْک ایران را

به دست‌بوسِ تو چوگانِ خسروی آمد

چه افتخار که داده است دستْ چوگان را

این‌ها عموماً صمیمیت «آزربایجانیان» را در کار بزرگ به سلطنت رسیدن رضاشاه می‌رسانید....»

پایان نقل قول

 

آنالیز نقل قول

١-در متن گفته می‌شود «آزربایجان»، «آزربایجانی‌ها» و «تبریز»، نقش اساسی در سه روند «کودتای سوم اوت ۱۲۹۹»، «خلع سلطنت قاجاریه» و یا آخرین دولت تورک در ایران، و «به سلطنت رسانیدن رضاشاه» داشته‌اند، حتی در این راه «جان‌بازی» نموده‌اند. این ادعاها حقیقت دارند. در طول قرن نوزده، دهه‌ها پیش از آغاز جنبش مشروطیت، تبریز به مرکز ایران‌گرایی و فارس‌زده‌گی تبدیل شده بود. سپس جنبش مشروطیت اینبار نه تنها نخبه‌گان، بلکه بسیاری از مردم را هم به سوی ذهنیت فارس‌محور، ضد تورک و خودزنی سوق داد. به طوری که خود تورک‌ها برای ساقط کردن دولت تورک قاجار و تاسیس یک دولت فارس ضد تورک «صمیمانه» پیش‌قدم شده و «جان‌بازی‌ها» کردند. این روحیه‌ی ضد تورک که در میان مشروطه‌طلبان مرکز و شرق آزربایجان بویژه در تبریز، اردبیل و تهران بسیار برجسته و نهادینه بود در بسیاری از منابع آن دوره ثبت و ذکر شده است[3]:

-«سهم تلاش و کوشش آزربایجانی در فصل واقعه‌ی کودتای سوم حوت ۱۲۹۹ زیاد بوده است».

-«در پرورندان این ماجرا [«کودتای سوم اوت ۱۲۹۹»] هم مردم آزربایجان بی‌ تایید و تصدیق جان‌بازی نموده‌اند».

-«در خلع سلطنت قاجاریه هم فشار تبریز و اثر وجودی «آزادمردان» آن سامان در خور توجه بود».

-«صمیمیت «آزربایجانیان» را در کار بزرگ به سلطنت رسیدن رضاشاه می‌رسانید»، ....

٢-به هنگام بیان استقبال از رضاشاه در تبریز، به طور مشخص از «دموکرات‌ها»، «آزادی‌خواهان» و «آزادمردان»، از نام‌هایی که مشروطه‌طلبان تورک ایران‌گرا بدانها معروف شده بودند، نام برده می‌شود:

-«وقت آن است که از آن همه زحمت‌هائی که کشیده شده و خون‌هایی که بدل گردیده و زجرهائی که تحمل شده بهره‌برداری شود، آرزوهای درونی «آزادی‌خواهان» جامه‌ی عمل بپوشد»،

-«در خلع سلطنت قاجاریه، هم فشار «تبریز» و اثر وجودی «آزامردان» آن سامان در خور توجه بود»، 

-«گویا سردار منجی ایران می‌خواست در خیابان‌های تبریز قدم گذارد تا از نزدیک با خواسته‌های «آزادمردان آزربایجان» آشنا شود».

-«در اولین باری که قرار بود سردار سپه به تبریز وارد شود، چراغانی بی‌سابقه و آذین‌بندی بی‌نظیری شده بود و برای صفوف، چادرهای جداگانه‌ای زده بودند. حتی چادر بسیار بزرگی بنام «دموکرات‌ها» زده بودند که در آن چادر مجلل، کارکشته‌ترین افراد حریت و فولادی‌ترین عناصر آزادی اندیشه گرد آمده بودند. اکثریت با سالخورده‌گان [«دموکرات‌های آزربایجان»] بود که ریش‌ سفیدشان تا سینه کشیده شده بود، با ابهت و متانت».

-«و عجبا اوّل جای‌گاهی که مَقْدَم سردار سپه را به خود پذیرفت، همان جا [چادر «دموکرات‌های آزربایجان»] بود. و عجیب‌تر از آن، سرود و زمزمه‌ی آن پیران دل‌آگاه [دموکرات‌های «آزربایجان»] که محض پیدا شدن «سردار نام‌دار ایران»، هم‌آهنگ و هم‌نوا به خواندن ابیات ذیل پرداختند....»

٣- سراسر متن پر است از عناوین و صفات اغراق‌آمیز در مدح و ستایش رضاخان از زبان آزربایجانیان و دموکرات‌ها و آزادمردان آزربایجان و تبریز و ...: «پهلوان تازه‌نفس»، «قهرمان نوپدید ملت»، «سردار منجی ایران»، «سردار نام‌دار ایران»، «یوسف گم‌گشته‌ی مردم»، «سردار لایق ایران»، تشبیه وی به «کاوه‌ی ایرانیان» .. (در همه‌ی این عبارات، «ایران» نام ملت و نامِ وطنِ آزربایجان‌گرایان است).

٤-در متن موارد متعددی از شیفته‌گی و شیدایی آزربایجانیان به سردار سپه بیان شده است. این همه، نشان‌گر عمق بی‌خبری سیاسی و بی‌شعوری ملی مردم آزربایجان در آن دوره است که البته در درجه‌ی اول معلول خیانت بسیار طولانی رهبران آن‌ها در دوره‌ی مشروطیت (و پیش از آن در «انجمن معارف تبریز» که داوطلبانه فارسی را زبان انحصاری مدارس نمود و ....)، آزربایجان‌گرایان ایران‌گرا، آزربایجان‌گرایان پان‌ایرانیست، تورک‌های چپ ایرانی و .... است که باعث شده بود مردم تورک در یک حالت مانقورتی مزمن بسر برند[4]به عنوان نمونه در باره‌ی استقبال تبریز از رضاشاه و حواشی آن چنین می‌گوید:

-«برای اینکه بتوانند او [رضاشاه] را در فصل بهار از نزدیک ببینند و «قهرمان نوپدید ملت» را بشناسند، سی هزار نفر عَمَله از دورترین نقاط دهات آزربایجان به کوه‌ها و گردنه‌های شبلی و قافلانکو [قاپلانتی] می‌ریختند. و آن جبال پرخطر را شکافته، جاده‌ی ماشین‌رو می‌ساختند، و اتلاف نفوس را، ولو آن که از هزار متجاوز بود، به چیزی نمی‌شمردند»

-«تلاقی مردم با مهمان آن روز شهرستان [رضاشاه]، چنان هیجان‌انگیز بود که اشک شادی در چشم‌ها [جمع] می‌گردید. گوئیا مردم یوسف گم‌گشته‌ی خود را یافته‌اند»

-«پیرمردی او [رضاشاه] را در آغوش می‌گرفت و پیرمرد دیگر زانوهایش را در بغل می‌فشرد».

-«آن دیگری نمی‌دانست احساسات درونی خود را چگونه بروز دهد و تمامی عشق و علاقه‌ی خود را در این دو کلمه‌ی «تورکی» خلاصه کرده بود و هی مکرر می‌گفت: حضرتِ اجل، قوربانین اولوم. حضرتِ اجل، قوربانین اولوم»

-«در یک شهر آزربایجان، کسی می‌خواست پسرش را جلو اوتومبیل او [رضاشاه] قربانی کند، که نگذاشتند»

-«در هنگام تاج‌گذاری رضاشاه کبیر، هدیه‌ی «آزربایجان»، که همان چوگان یا عصای سلطنتی باشد، هدیه‌ی نفیسی بود. با طلا ساخته و جواهراتی نشانده بودند».

-«سه شاعر «آزربایجانی» هر یک رباعی گفته بودند که هر کدام بهتر بود روی آن نوشته شود، به اضافه‌ی یک آیه از قرآن»

٥-در متن، نقش آزربایجان و آزربایجانیان در ساقط نمودن قاجار و تاسیس رژیم پهلوی به صورت «تندذهنی و آینده‌بینی و پیران دل‌آگاه و ....» عرضه شده است. حال آنکه همان‌گونه که [بالفرض] ساقط کردن امپراتوری عثمانلی و جای‌گزین کردن یک دولت یونانی توسط رهبران تورک در آناتولی تنها می‌توانست یک خیانت آشکار شمرده شود، ساقط کردن دولت تورک قاجار و جای‌گزین کردن دولت فارس‌محور و آریاگرا و ضد تورک پهلوی توسط رهبران تورک مشروطیت، آزادی‌خواهان و دموکرات‌های آزربایجان، آزربایجان‌گرایان پان‌ایرانیست و آزربایجان‌گرایان ایران‌گرا هم، صرفا می‌تواند زائیده‌ی خیانت آشکار ویا بلاهت محض آن‌ها باشد.

قصد دولت انگلستان و رهبران ارمنی و پارسی-زرتشتی و شیخی-ازلی-بابی و .... برای ایجاد دولتی ایرانی‌نژاد و غیر تورک‌تبار حتی ضد تورک در ایران، و یک دیکتاتوری خانواده‌گی، حتی در آن دوره معلومی بدیهی برای همه- به جز مانقورت‌های تورک مشروطه‌طلب و دموکرات‌های آزربایجانی- بود. «روشنی بیگ» در مقالات خود نشان می‌داد که رضاخان مشغول به کندن گور تورک‌هاست. حتی در همان هنگام نشریه‌ی «دروشاک» اورگان حزب داشناک، آشکارا مرحله‌ی آخر انقلاب مشروطیت یعنی ساقط نمودن سلسله‌ی تورک قاجار و تاسیس سلطنت پهلوی را به این صورت تصویر می‌کرد: «انقلاب مشروطیت ایران، سقوط سلسله‌ی قاجار، پیروزی پهلوی‌ها و نبردهای ارمنیان برای آزادی، همه‌ی این حرکات ادامه‌ی جنگ دیرین ایران بر علیه توران و هرمز [اهورامزدا] بر علیه اهریمن است که نژاد آریایی بر علیه اقوام تورک و تاتار ادامه می‌دهد». محمدعلی دزفولی در تلگراف تبریک خود به رضاخان به این نکته که هیچ‌گاه زمامداران ایران، ایرانی‌نژاد نبودند، مگر دو تن پیش از اسلام (داریوش و اردشیر بابکان) و دو نفر بعد از اسلام (عمادالدوله [علی دیلمی ملقب به عمادالدوله و مُکَنّیٰ به ابوالحسن فرزند بویه، پایه‌گذار سلسله‌ی آل بویه-بوییان در فارس، م.ب.] و اینک رضاخان) اشاره کرده و می‌نوشت: «پس امروز، روزی است که شمال ایران عرض اندام بر جنوب کرده، می‌خواهد دوستی خود را از بار پشت او سبک سازد. از این ره‌گذر است که دوستان مخصوص اومید می‌دارند که بر همین نسق تعمیرات بویه‌ای و فتوحات ساسانی، بلکه تشعشعات دوره‌ی قدیم «هخامنشی» امروزه و جدید شده، کلاه‌ «ایرانی» به گیوان [کیْوان] پیوسته، بیرق شیر و خورشید مقام عَلَم «کاویانی» را حیازت نماید».

٦-یکی از دلائل حمایت آزادی‌خواهان آزربایجان و دموکرات‌های آزربایجان از رضاشاه این بود که گویا وی «استقلال» ایران را تامین خواهد کرد. حال آنکه هر کس دارای کم‌ترین شعور سیاسی در آن روزگار نیز می‌دانست که کل ماجرای ساقط کردن سلسله‌ی تورک قاجار و به سلطنت رسانیدن سردار سپه ایرانی‌نژاد، یک پروژه‌ی انگلیسی بود. حتی کل جنبش منحرف شده‌ی مشروطیت در ایران، تدبیر انگلستان برای پایان دادن به نفوذ روسیه و عثمانلی در ایران بود.

به عنوان نمونه «حسن روشنی بیگ بارقین» در مقالات متعدد خود سردار سپه را بازی‌چه و آلت دست انگلستان معرفی می‌کرد. در ایران نیز «قهرمان میرزا سالور» (عین‌السلطنه) در خاطرات خود در همان ایام صراحتا مشروطه، سیرک جمهوری خواهی و برآوردن رضاخان را دسیسه‌هایی انگلیسی نامیده و چنین می‌گوید: «پنجه‌ای قوی و معامله‌ی بزرگی در ایران کار می‌کند که از عاقبت آن باید ترسید. [انگلستان] همان قِسْم که مشروطه را برپا کرد، امروز جمهوری را برپا می‌کند. منتهی در مشروطه چون مردم خیلی دور از اوضاع بودند، به سفارت خود برد و حمایت علنی کرد. اما امروز وضعیت طور دیگر [است و] اقتضاء می‌کند که محرمانه و با دست خود ایرانی باشد. .... انگلیسی‌ها مدت‌هاست وزراء شاه و رجال ایران را سنجیده‌اند و هیچ یک را مثل پهلوان حاضر [رضاخان] بازی‌گر قابل ندیده‌اند. ....انگلیسی‌ها به توسط رضاخان که آکتور بسیار خوبی برایشان بود شروع به عملیات کردند. نرم نرم و بی‌صدا ... و خوب که کارهای درخشنده از وی سرزد و [احمد] شاه را طرد کردند، شروع به نغمه‌ی جمهوری شد. این کارها را دست قوی‌پنجه و توانا[ی انگلستان] می‌کند نه سردار سپه... ... سردار سپه به ریاست جمهوری موقتی ابداً مایل نیست، جز آن که دائمی باشد و پس از چندی روی تخت مرمر جلوس، سکه و خطبه به نامش زده و گفته شود ... هیچ فرق برای ایرانی نمی‌کند قاجاری سرسخت باشد یا قزاقی. بنازم به قدرت و تدابیر دولت بریتانیا… کسی که نه صاحب ایل و قبیله بود، نه صاحب مقام و رتبه، نه دارای سابقه‌ی خدمات بزرگی… چیزی که هست این آدم هویت و ایام زنده‌گی خود را نمی‌تواند نسبت به مردم تهران پوشیده دارد. همین طول دادن تاج‌گذاری هم پولتیک انگلستان است. درجه به درجه او را بالا برده‌اند.» (قهرمان ‌میرزا سالور، خاطرات عین‌السلطنه، ج 8، به‌ کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، چاپ اول، تهران، اساطیر، 1379)

٧-بنا به این بیانات، آزادی‌خواهان آزربایجانی دوره‌ی مشروطیت و دموکرات‌های آزربایجان، «کودتای سوم اوت ۱۲۹۹» و «ایجاد سلسله‌ی پهلوی» را- که علاوه بر غیر مشروع و غیر قانونی بودن، تاریخ پایان یافتن حاکمیت تورک بر ایران و آغاز اسارت و مستعمره‌گی ملت تورک در ایران است- «تاریخ طلیعه‌ی سعادت ایران» می‌نامیدند. غافل از آنکه کودتای غیر قانونی، قدرت بی حد و مرز و تمرکز قدرت؛ نه طلیعه‌ی سعادت، بلکه طلیعه‌ی استبداد و فاجعه و تیره‌روزی است.

٨-در متن گفته می‌شود «آزربایجانیان بر تمام کارهای اساسی سردار سپه صحه می‌گذاشتند و اعمال او را تائید می‌کردند». یکی از اساسی‌ترین کارهایی که سردار سپه، مدت‌ها قبل از ساقط کردن سلسله‌ی قاجاریه شروع به طرح و اجرای آن کرده بود، سیاست تورک‌زدائی از ایران، ممنوع ساختن زبان تورکی و نسل‌کشی ملت تورک به طور رسمی و علنی بود. طبق گفته‌ی نورالله یکانی «دموکرات‌های آزربایجان» بر سیاست نسل‌کشی ملت تورک در ایران هم صحه گذاشته آن را تائید می‌کردند، چرا که ممکن نبود این «آزربایجانیان تندذهن، آینده‌بین، افراد حریت و فولادی‌ترین عناصر آزادی اندیشه» ملتفت و متوجه ماوقع نشده باشند. پس از کودتای سوم اسفند ١٩٢٠ دولت جدید ایران، که -به جز احمدشاه و اطرافیانش- از صدر تا ذیل در تسلط مطلق فارس‌گرایان و آریاپرستان درآمده بود، تصمیم به «منسوخ کردن زبان تورکی، تغییر دادن زبان تورک‌ها از تورکی به فارسی و تبدیل زبان فارسی به زبان حقیقی آزربایجان در مدت اندک» گرفت و مشخصاً از سال ١٣٠٢ شروع به اتخاذ تدابیر و انجام اقدامات عملی در این راستا کرد. مهمترین اقدامات و تدابیر دولت کودتا به رهبری سردار سپه برای نیل به هدف «منسوخ ساختن زبان تورکی در مدت اندک»، عبارت بود از: تاسیس و گسترش شبکه‌ی مدارس فارسی‌زبان در آزربایجان و دیگر مناطق تورک‌نشین، اجباری نمودن تعلیم و تدریس به زبان فارسی، تبعید معلمین و ماموران تورک و تغییر آن‌ها با معلمین و ماموران فارس، قدغن نمودن تحصیل و جلوگیری از تدریس به زبان تورکی، ممانعت از نشر و چاپ کتب تورکی، و جلوگیری از ورود نشریات و مکتوبات تورکی از ترکیه و آزربایجان. این سیاست‌های ضد تورک است که آزادی‌خواهان آزربایجان و دموکرات‌های آزربایجان بر آن‌ها صحه می‌گذاردند و آن‌ها را تائید می‌کردند[5].

٩-در متن گفته می‌شود «آزربایجان و آزربایجانیان روسای قوشونی مانند عبدالله‌خان طهماسبی را شدیدا تشویق می‌کردند. حتی برایش سرود می‌ساختند و در هر جا [او را] می‌دیدند دور و برش جمع شده و دست می‌زدند و می‌خواندند». این در حالی است که طهماسبی در نفرت از زبان و فرهنگ تورک در موضعی افراطی‌تر از رضاخان قرار داشت. امیرلشکر عبدالله‌خان امیرطهماسبی که تربیت یافته در تهران و مانند رضاخان، اصلاً از تورک‌های قفقاز جنوبی بود، از طراحان و معماران اصلی سیاست‌های ریشه‌کن کردن زبان تورکی و نابود ساختن هویت ملی تورک در آزربایجان و ایران است. اگر بتوان صفت خیانت به ملت را در مورد کسی بکار برد، بی‌شک طهاسبی یکی از نادر شخصیت‌های شایسته‌ی این صفت در طول تاریخ خلق تورک است. طهماسبی از نخستین مقامات عالی‌رتبه‌ی دولتی است که خواستار منسوخ کردن زبان تورکی و اجباری کردن زبان فارسی در آزربایجان شد. بسیاری از تدابیر دیگر برای ریشه‌کن کردن تورکی در ایران نیز از نوآوری‌های اوست. وی همچنین نقش اساسی در کودتای سوم اسفند، سرنگونی غیر قانونی ولی‌نعمت خود احمدشاه قاجار، غصب و مصادره‌ی کاخ‌های قاجاری، اخراج و تبعید خفت‌بار محمدحسن میرزا ولیعهد، قتل اقبال السلطنه ماکوئی و غارت اموال وی داشت.

١٠- سران مجاهدان آزربایجانی و دموکرات‌های آزربایجانی و تورک‌های مشروطیت‌طلب و ...، که بویژه در تبریز پرچم مشروطه‌خواهی برافراشته بودند، تو گوئی تنها هدف و یا ماموریتشان ایجاد جنگ داخلی بین دسته‌جات مختلف مردم تورک؛ و همچنین جنگ داخلی بین مردم تورک از یک طرف و دولت و حاکمیت تورک قاجار از طرف دیگر؛ و تضعیف دولت قاجار و ایجاد بی‌امنیتی و هرج و مرج و بی‌سامانی و گسیخته‌گی امور بوده است، تا بدین وسیله زمینه‌های اجتماعی و روانی را برای کودتای رضاخان به عنوان قهرمان ناجی ملت، حتی آسیب‌پذیر کردن مردم تورک و فجایع جیلولوق آماده کنند. آن‌ها توانستند با ایجاد آشوب و شورش‌ها و ترورهای گسترده و مدام و تحریک دولت قاجاری به خشونت و تضعیف آن، ایجاد یک دولت مقتدر و متمرکز به ریاست فردی که با مشتی آهنین حکومت کند را به خواست همه‌گانی مردم تبدیل کنند. پس از نیل به این مقصد هم بسیاری از سران انجمن آزربایجان در تهران، انجمن ایالتی آزربایجان در تبریز، شامل منشیان ستارخان، سردم‌داران حزب دموکرات آزربایجان در دوره‌ی خیابانی، جمعیت آزربایجانی‌ها، .... بعد از کودتا و تاسیس دولت پهلوی یا به یک‌باره از میدان سیاست کنار رفتند و یا مانند تقی‌زاده، رضا افشار، کاظم‌زاده، تربیت، فیوضات، غنی‌زاده، رضازاده شفق، اسماعیل امیرخیزی، سید جلیل اردبیلی، اسماعیل خان یکانی، احمد کسروی و دیگران به سران رژیم پهلوی و یا همانگونه که در گفته‌های نورالله یکانی منعکس است به حامیان فعال و مداحان آن تبدیل شدند.

١١-بر خلاف نظر کسانی که رضاشاه را پایان دهنده به مشروطیت می‌شمارند، مشروطیت با آن محتوی و با آن کیفیت و با آن رهبران و حامیانی که داشت، در سیر طبیعی خود منجر به کودتای رضاخان و سپس ساقط کردن دولت تورک قاجاری و تاسیس دولت پهلوی گشت. حمایت و مداحی مشروطه‌طلبان سابق و دموکرات‌های آزربایجانی از رضاشاه و کودتای سوم اسفند و ساقط کردن دولت قاجار و تاسیس دولت پهلوی در گفتار نورالله یکانی که از زعمای مشروطیت و دموکرات‌های آزربایجان بود موید این واقعیت و روند طبیعی است. علاوه بر آن نورالله یکانی خود به صراحت کودتای سوم اسفند را بهره‌ی «زحمت‌های کشیده شده و خون‌های بدل گردیده و زجرهای تحمل شده» در مشروطیت می‌نامد. بنابراین رضاشاه پایان دهنده به مشروطیت قاجاری، اما به اوج و به ثمر رساننده‌ی مشروطیت انگلیسی و یا انقلاب مشروطیت ایران است.

١٢- بسیاری از طرح‌هایی که در دوران رضاشاه برای برانداختن زبان و فرهنگ و نابود ساختن میراث تاریخی تورک جاری شد، به حقیقت از سوی اندیشمندان و اهل سیاست دوره‌ی مشروطه در داخل کشور و در خارج از مرزها، سال‌ها قبل از کودتای اسفند ١٢٩٩ و تاج‌گذاری رضاشاه طرح و بسط داده شده بودند، در جامعه مطرح و در دستور کار حکومت‌ها قرار داشتند[6]مانقورت‌های تورکی که روزنامه‌ها‌ی «کاوه» و «ایرانشهر» در برلین و «آزربایجان جزء لاینفک ایران» در باکو را منتشر می‌ساختند از این تبار بودند. سیاست تورکی‌زدائی و تورک‌ستیزی دولتی و نهادینه در ایران با مشروطیت آغاز شد. رضاشاه وقتی به قدرت رسید، طرح‌های نسل‌کشی ملت تورک به نوعی آماده بود. او صرفاً به این خواست‌های مشروطه‌طلبان و آزادی‌خواهان آزربایجانی پاسخ مثبت داد و آن‌ها را پخته‌تر و اجرائی‌تر ساخت.
١٣- یکی از اشعاری که از سوی سه «آزربایجانی» برای خواندن در مراسم تاج‌گذاری رضاشاه آماده شده بود و در این متن آمده، شعری از محمود غنی‌زاده بود (دیگری از رعدی آذرخشی تبریزی، از اعاظم مانقورت‌های ضد تورک است). غنی‌زاده یکی از رهبران تورک مشروطیت و آزادی‌خواهان و مجاهدین و دموکرات‌های آزربایجانی است که در آن زمان به حمایت از رضاشاه می‌پرداخت [7]وی که مانند کسروی و .... در آغاز تمایلات تورک‌گرایانه داشت، بعدها آزربایجان‌گرا شد، به پان‌ایرانیسم غلطید و از نمونه‌های تیپیک خیانت به ملت خویش شد. غنی‌زاده چندی منشی مخصوص ستارخان (منشی دیگر ستارخان، اسماعیل امیرخیزی که از رهبران انجمن ایالتی تبریز و حرکت آزادی‌ستان بود نیز از پان‌ایرانیست‌ها و پهلوی‌دوستان بعدی شد)، نماینده‌ی انجمن ایالتی آزربایجان و مدیر روزنامه‌ی «انجمن» اورگان انجمن ایالتی آزربایجان بود. سپس مدیر روزنامه‌ی شفق، که صاحب آن صادق رضازاده شفق[8] بود، شد. به برلین رفت و در تحریر مجلات باستان‌گرا و آریاپرست کاوه و ایرانشهر با مانقورت‌هایی چون تقی‌زاده و کاظم‌زاده همکاری کرد و به تصحیح متون فارسی (سفرنامه‌ی ناصر خسرو، زادالمسافرین، وجه دین، مجموعه‌ی رباعیات عمر خیام و...) پرداخت. پس از جنگ جهانی اول بر علیه نویسنده‌گان عثمانلی از جمله «سلیمان نظیف» و «روشنی بیگ» که به دفاع از ملت تورک ساکن در ایران پرداخته بودند، رساله‌ای ضد تورک و پان‌ایرانیستی نوشت و در برلین منتشر ساخت. در اواخر بهار سال ۱۳۰۵ شمسی به ایران بازگشت. وی عضو «کومیسیون ترویج فارسی در آزربایجان» (تشکیل شده توسط سرلشگر آیریم) و کاتب «کونگره‌ی ملی فارس» در تبریز بود.
١٤-در میان «آرزوهای درونی آزادی‌خواهان آزربایجان و آزربایجانیان» که به امید تحقق آن‌ها از رضاخان حمایت می‌کردند و «خواسته‌های آزادمردان آزربایجان»، کلمه‌ای در باره‌ی حقوق ملی و منافع سیاسی ملت تورک وجود ندارد. در این متن، خودِ «ملت تورک» هم وجود ندارد، اما «تمامیت ارضی»، «ملت ایران»، «وطن ایران» ... وجود دارد. در این بیانات، جنبش مشروطیت و کرده‌های آزربایجانیان در طول آن، بخشی از تاریخ «ملت ایران» قلمداد می‌شود و این کاملاً صحیح است. زیرا انقلاب مشروطیت، روند ادغام کامل آزربایجان با ایران و آفرینش «ملت نوی ایران» است. شعار حرکت مشروطیت «ملت ما ملت ایران است، وطن ما ایران است، زبان ملی ما فارسی است» بود. مشروطیت، نقطه‌ی عطفی در تشکل «ملت ایران»، «وطن ایران» و ناسیونالیسم ایرانی-فارسی و ممثل هویت ملی مودرن ایرانی است. جنبش سیاسی «ملت» ایران است و از دور و یا نزدیک ربطی به مبارزات ملی ملت تورک و حفظ و تقویت هویت ملی و حقوق و منافع سیاسی وی ندارد. به جز آن که باعث ادغام «ملت تورک» به «ملت ایران» و آسمیلاسیون وی در «هویت ملی ایرانی» شده است [9]

(باور به «قوم آزربایجانی» و یا «ملت آزربایجان») قبل از ایجاد سلسله‌ی پهلوی، در دوره‌ی مشروطیت توسط مشروطه‌طلبان آزربایجان‌گرا (کسروی، تقی‌زاده، تربیت، .... انجمن آزربایجان-تهران، انجمن غیبی تبریز-انجمن ایالتی آزربایجان، نشریه‌ی آزربایجان جزء لاینفک ایران-باکو، دموکرات‌های آزربایجان، جمعیت آزربایجانی‌ها، ...) ایجاد شد. این همان آزربایجانی است که در ادبیات مشروطه‌طلبی اعم از ستارخان، دموکرات‌های آزربایجانی دوره‌ی مشروطه و سال‌های جنگ جهانی اول، فرقه‌ی دموکرات آزربایجان خیابانی-جنبش آزادی‌ستان و تورک‌های چپ ایرانی (حزب عدالت، ارانی، پیشه‌وری ...)، همچنین در گفته‌های نورالله یکانی مشاهده می‌شود.

١٧-آزادی‌خواهان و دموکرات‌های آزربایجان از سرکوب حکومت اعراب ایران، «شیخ خزعل، مَلِک العراقین»، به نیکی و با ممنونیت یاد کرده و بدین بابت از سردار سپه قدردانی می‌کنند. واقعیتی معلوم است که مشروطه‌طلبان تورک و آزربایجان‌گرایان وقت، چه به صورت نخبه‌گان و چه مقامات و لشکریان، علاوه بر خیانت به ملت تورک و ساقط نمودن خاندان تورک قاجاری، به ملت عرب نیز خیانت کرده و از عاملین اسارت و مستعمره شدن ملت عرب در ایران هستند.

١٨-جریان «تورک‌های چپ ایرانی» عمدتاً حامی رضاخان-سردار سپه- رضاشاه بود. جریان چپ که در ایران در اواخر قرن نوزده -اوائل قرن بیستم ظهور کرد، دارای تبار تورک در ارتباط با قفقاز بود و مانند جریان مشروطیت‌طلبی، معتقد به «ملت ایران»، «وطن ایران» و اغلب «زبان ملی فارسی» بود. (از این‌رو این‌ها «تورک‌های چپ ایرانی» یعنی تورک‌تبارانی که هویت ملی خود را داوطلبانه ایرانی انتخاب کرده‌اند خوانده می‌شوند). شماری از تورک‌های چپ ایرانی مانند «جوادزاده خلخالی» (پیشه‌وری بعدی) دارای تمایلات باستان‌گرایانه بودند. جوادزاده خلخالی در مجموع دیدگاه مثبتی به رضاشاه داشت. پس از فوت رضاشاه پیام تسلیتی در روزنامه‌ی آژیر به چاپ رسانید و در اوج جریانات حکومت ملی آزربایجان از رضاشاه به خاطر حفظ تمامیت ارضی و جلوگیری از تجزیه‌ی ایران تقدیر ‌کرد. سرکوب حکومت اعراب ایران و جلوگیری از تجزیه‌ی ایران، یکی از دلائل تقدیر از رضاشاه و درج پیام تسلیت برای فوت او در روزنامه‌ی آژیر از طرف پیشه‌وری بود. پیشه‌وری همچنین از موضعی ارتجاعی مخالف «فدرالیسم ملی در ایران» بود و به همین سبب در روزنامه‌ی آژیر که در سال‌های ١٣٢٢ تا تابستان ١٣٢٤ در تهران انتشار می‌داد با طرح «جماهیر متحد ایران» سید ضیاءالدین طباطبایی که یک فدرالیسم زبانی-قومی بسیار مترقی مانند نمونه‌ی هندوستان را برای ایران ترویج می‌کرد به شدت مخالفت می‌نمود. البته در میان چپ‌های ایرانی تورک و غیر تورک بودند کسانی که با رضاخان مخالف بودند. مانند «سلیمان میرزا اسکندری» که علی رغم ایران‌گرا و پان‌ایرانیست خجالتی بودنش، با سلطنت موروثی رضاخان مخالفت کرد و یا «احسان الله دوست‌دار» که پس از نااومید شدن از تاسیس جمهوری توسط رضاخان، در کاریکاتورهایش او را عروسک و عامل برکشیده‌ی امپریالیسم انگلیس که به امر ارباب بر تخت سلطنت تکیه زده بود می‌نامید. 

١٩-به لحاظ تاریخی کمالیست‌ها و مساواتیست‌ها هم به صورت مدافعین رضاشاه عمل کرده‌اند.

در سال‌های جنگ جهانی اول، سران «اتحاد و ترقی» تورک‌های ایران و قفقاز را ادامه‌ی طبیعی خود می‌دیدند و عملاً هم در عرصه‌ها‌ی سیاسی و نظامی صمیمانه و با دادن هزینه‌های فوق العاده مدافع آن‌ها بودند. (در ایجاد جمهوری خلق آزربایجان در قفقاز، آزادسازی تورک‌ایلی از نیروهای مسیحی، و تاسیس حکومت تورک اتحاد به رهبری جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی ....). زعما و منسوبین «حرکت اتحاد و ترقی» مانند «روشنی بیگ» هم کاملا بر ماهیت انگلیسی رضاشاه و رژیمش واقف بودند و تدابیر تجددمآبانه‌ی وی را غیرجدی و عوام‌فریبانه می‌شمردند.

مساواتیست‌ها با منطق دشمن دشمن من دوست من است، به دوستی با رژیم ضد کومونیست رضاشاه درغلطیدند. منابع مساواتی آن دوره پر است از مدح و ثنای رضاشاه و سرلشکر امیرطهماسبی و .... که با شدت تمام مشغول به اجرای نسل‌کشی ملت تورک در ایران بودند. (دلیل دیگر حمایت مساواتیست‌ها از رژیم جدید رضا شاه، تبعیت آن‌ها از سیاست آتاتورک در ایجاد اتحاد استراتژیک با رضاشاه-رژیم پهلوی بود).

با به حاکمیت رسیدن آتاتورک و پس از فاجعه‌ی رد پیشنهاد آتاتورک برای بازپس گرداندن سلطنت قاجاریه و تاج و تخت توسط احمد شاه، «ملت تورک» بر اساس مرزهای جمهوری جدید تورکیه و یا «میثاق ملی» بازتعریف شد و در نتیجه تورک‌های ایران از دائره‌ی نفوذ سیاسی و نظامی جهموری تورکیه خارج گشتند. پس از آن هم کمالیست‌ها فریفته‌ی تبلیغات بریتانیا مبنی بر تجددخواهی رضاشاه شدند و به دفاع از رژیم رضاخانی پرداختند و با ایجاد اتحاد استراتژیک بین تورکیه و ایران (پهلوی)، به نوعی به تورک‌ستیزی و فارس‌سازی تورک‌ها توسط دولت ایران چراغ سبز نشان دادند.


[1] این شعر تورکی که غافلین و خائنین تبریزی آن را در ستایش یکی از غدارترین دشمنان تورک و طراحان سیاست نسل‌کشی ملت تورک در ایران، یعنی سرلشکر طهماسبی می‌خواندند، در واقع تحریف شده‌ی یک مارش تورکی است که مردم ما در شهر قارس تورکیه در پیشواز «غازی مصطفی کمال پاشا-آتاتورک» می‌خوانده‌اند. اصل شعر چنین است:

خوش گلیش‌له‌ر اولا، مصطفی کمال پاشا

عسکرین، ملّتین، بایراغین‌لا چوخ یاشا

مارش مارش مارش، ایله‌ری، ایله‌ری،

مارش ایله‌ری، مارش ایله‌ری،

دؤنمه‌ز گئری، تورک‌ون عسکری

ساغ‌دان سولا، سول‌دان ساغا

ساللا بایراغی، دوشمان اوستونه

پارلایان ییلدیزین، عالمی تنویر ائده‌ر

جمهوریت بایراغین، سمالار ایچره سوزه‌ر

مارش مارش مارش، ایله‌ری، ایله‌ری،

مارش ایله‌ری، مارش ایله‌ری،

دؤنمه‌ز گئری، تورک‌ون عسکری

ساغ‌دان سولا، سول‌دان ساغا

ساللا بایراغی، دوشمان اوستونه
[2] -این ابیات که غافلین و خائنین تبریزی آن را در استقبال از رضاشاه یکی از غدارترین دشمنان تورک در تاریخ خوانده‌اند، در زمان فجایع «تورک قیرقینی» و خرابی سلماس بر اثر هجوم اشقیای کورد، توسط نیم‌تاج خانم سلماسی و در تنقید و تقبیح بی‌حمیتی و بی‌عملی ایرانیان و دولت مشروطه‌ی ایران سروده شده است.

نیمتاج خانم لک سلماسی، تحریف شعر «دوشیزه‌گان اورومی، خواهران سلماس» منسوب به او و تخریب شخصیت وی

[3] به عنوان نمونه:

الف-در ۲۸ مهر ۱۳۰۴ عده‌ای از مردم تبریز در تلگراف‌خانه‌ تحصن کردند و عزل احمدشاه و به سلطنت رسیدن رضاخان را خواستار شدند. (باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ج۱، ص۱۹۷، تهران)

ب-در ششم آبان ۱۳۰۴ «جمعیت آزربایجانی‌ها»، به همراه جمع کثیری از مردم تهران و تشکل‌هایی همچون جمعیت زردشتیان، جامعه‌ی انتقام ملی، اتحادیه‌ی اصناف تهران، کومیته‌ی نهضت ملی کرمان، هیئت تجار پایتخت، مازندرانی‌های مقیم پایتخت و هیئت علمیه‌ی تهران، در مدرسه نظام و همچنین در خانه‌ی ‌رضاخان ــ که در آن زمان رئیس الوزرا و فرمانده‌ی کل قوا بود ــ تحصن کردند و برانداختن سلطنت قاجار و تشکیل مجلس مؤسسان را تقاضا نمودند. (گاه‌نامه‌ی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی: فهرست روزبروز وقایع سیاسی، نظامی، ج۱، ص۴۸، اقتصادی و اجتماعی ایران از ۳ اسفند ۲۴۷۹ تا ۳۰ اسفند ۲۵۳۵، تهران) 

پ-در تهران اجتماعی به سرکرده‌گی حاج رحیم تاجر قزوینی- که در آزربایجان هم به تحریک سرتیپ آیرم اقداماتی کرده بود- در مدرسه‌ی نظام برپا شد. در این اجتماع، عده‌ای از روز چهارم و پنجم آبان به نام طبقات و اصناف مختلفه و تجار در آن‌جا جمع شده و به نام انزجار از سلسله‌ی قاجار و درخواست خلع احمدشاه ابتدا دست به انتشار شب‌نامه زدند و سپس مراجعاتی به مجلس کردند

د-محمدرضا زنجانی تلگرافی بدین شرح فرستاده بود: «بر تمام نعمت و تعلق رضا به نصرت اسلام و مسلمین، به وجود همایونی- به اقتضای کلام مجید «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»- تشکر نموده و به دعای دوام نعمت غیر مترقبه مشغولم». 
[4]حالت مانقورتی مزمن ایجاد شده از دوره‌ی مشروطیت، در سرتاسر آزربایجان همه‌گانی شده بود و منحصر به تبریز مرکز آزربایجان نبود. به عنوان نمونه اشعار زیر در سفر رضاشاه به خوی –سال ١٣٠٧- به مناسبت امر او برای آوردن آب خارج شهر به داخل شهر توسط لوله‌کشی فی البدیهه خوانده شده‌اند. اشعار به زبان تورکی‌اند، زبانی که رضاشاه اقلا پنج سال قبل از آن، سیاست رسمی و گسترده‌ای را برای از بین بردن آن شروع و در سرتاسر کشور اجرا می‌کرد. اما این «آزربایجانیان» متوجه مطلب نشده و از او به زبان تورکی استقبال و تقدیر می‌کردند. رضاشاه زبان تورکی و تورک را دشمن می‌شمرد و این آزربایجانیان در این شعر آرزو می‌کنند که رضاشاه دشمن یعنی زبان تورکی و خود آنها را نابود کند! (دوشمه‌ن باغرین ازه‌رسه‌ن.....). زهی تباهی عقل  ..... (منبع: میرزا نورالله‌خان یکانی زارع در غبار زمان. ص ٧٦-٧٧)

بیر چای ایچدیم لیمویلا، خوش‌بولاق‌ین سویویلا

اوشاق‌لار اویناییرلار، خوش‌بولاق‌ین سویویلا

«رضا» بویووا قوربان، گله‌ن یولووا قوربان

بیر ده خوی‌ا گله‌سه‌ن، قوچ قوزو سنه قوربان

رضاشاه گلدی خوی‌ا، انجمن قانون قویا

اوجا بویووا قوربان، خوش‌بولاق گله خوی‌ا

پوراندخت نه گؤزه‌لسه‌ن، مجلیس‌له‌رده گزه‌رسه‌ن

«رضا» بویووا قوربان، دوشمه‌ن باغرین ازه‌رسه‌ن

بیر ده خوی‌ا گله‌سه‌ن، خوش‌بولاق‌ی گؤره‌سه‌ن

[5] رضاخان در اسفند سال ١٢٩٩ کودتا کرد و به مقام فرماندهی کل قوا رسید. در خرداد ١٣٠٠ وزیر جنگ و در آبان ١٣٠٢ نخست‌وزیر شد. در آذر ١٣٠٤ با ساقط کردن سلسله‌ی قاجاری بر تخت سلطنت نشست. در این دوره به جز پادشاه قاجار احمدشاه و دائره‌ی بسیار محدود اطرافیان وی که تورک‌گرا بودند، کل دربار و دولت ایران در تسلط فارس‌ها (تاجیک‌ها) و فارس‌گرایان قرار داشت. در اسناد دولتی سال ١٣٠١ که رضاخان وزیر جنگ بود از عدم علاقه‌ی مردم و نخبه‌گان غرب آزربایجان به زبان فارسی و یادگیری و تکلم به آن و نبود مدارس فارسی‌زبان در این خطه ابراز ناخرسندی می‌شود. در سال ١٣٠٢ که رضاخان نخست‌وزیر بود از تاثیرات تورکیه، بسط فرهنگ تورکی و تعمیق شعور و هویت ملی تورک بویژه در غرب آزربایجان و امکان جدائی و استقلال آزربایجان از ایران ابراز نگرانی می‌شود و به منظور جلوگیری از آن بر لزوم توسعه و رایج ساختن زبان فارسی در آزربایجان از طریق تاسیس مدارس فارسی‌زبان تاکید می‌گردد. در سال ١٣٠٣ منسوخ ساختن زبان تورکی و تبدیل زبان فارسی به زبان حقیقی آزربایجان در اندک مدت به نهادهای دولت ایران امر می‌شود. در سال ١٣٠٤ به جزئیات سیاست اکنون راهبردی شده‌ی منسوخ ساختن زبان تورکی و رایج ساختن اجباری زبان فارسی در آزربایجان از طریق توسعه‌ی مدارس فارسی‌زبان و دیگر اقدامات لازم و هماهنگی بین نهادهای دولتی برای امر فارس‌سازی اجباری خلق تورک پرداخته می‌شود.
[6]جنبش مشروطیت ایران از همان آغاز با نظرات نژادپرستانه‌ی آخوندزاده و باستان‌گرایی و تورک‌ستیزی و عرب‌ستیزی و پارسی‌گری و فارسی‌محوری .... نمی‌توانست به چیزی غیر از نژادپرستی و شونیسم ملی فارسی منجر شود. بسیاری از رهبران انجمن آزربایجان-تهران، انجمن ایالتی آزربایجان –تبریز، سران فرقه‌ی دموکرات آزربایجان-آزادی‌ستان، تورک‌های چپ ایرانی..... از همان آغاز ایران‌گرا و حتی پان‌ایرانیست بودند و یا بعدها این مواضع را اتخاذ کردند. شماری از آن‌ها علاوتاً تمایلات باستان‌گرایانه‌ی ضد عرب و ضد تورک داشتند
[7] غنی‌زاده، یک مانقورت مانقورت شده تحت تاثیر مانقورتیسم تبریزی است. برداشت غنی‌زاده از هویت ملی تورک و ایرانیت اقلاً شامل سه مرحله می‌شود:

الف-مرحله‌ی اول زمانی است که غنی‌زاده هنوز در اورمیه- سلماس-غرب آزربایجان می‌زیست و به طور طبیعی به هویت ملی تورک باور داشت. پس از سفر به شمال آزربایجان-جنوب قفقاز و مشاهده‌ی انفجاری که در نشریات و مدارس تورکی در آن خطه پس از انقلاب ١٩٠٥ روسیه پدیدار شده بود، احساسات ملی تورک در غنی‌زاده به حرکت در آمد و در بازگشت از جمله در انتشار روزنامه‌ی فارسی-تورکی فریاد به سال ١٩٠٧ شرکت کرد.

ب-مرحله‌ی دوم با رفتن وی به تبریز در سال ١٩٠٨ و همکاری نزدیکش با انجمن ایالتی آزربایجان آغاز می‌شود. وی در این دوره تحت تاثیر هویت ملی ایرانی که انجمن تبریز مدافع آن بود قرار گرفت. سپس در سال ١٩١١ به استانبول رفت.

ج-مرحله‌ی سوم با مهاجرت وی به برلین آغاز می‌شود. در آن دوره برلین کانون آریاگرایان و باستان‌گرایان تورک‌ستیز بود که نسل اولشان را عمدتا تورک‌های تبریزی گرد آمده در اطراف مجله‌های کاوه (تقی‌زاده- پان‌ایرانیست) و ایرانشهر (کاظم‌زاده- پان‌ایرانیست) تشکیل می‌داد. در حیات برلینی، غنی‌زاده از دسته‌ی اخیر متاثر شد، به مواضع اولیه‌ی خود پشت و به ملت تورک خیانت کرد و موضع ضد تورک گرفت .
[8] رضا‌زاده شفق تبریزی یکی از رهبران تورک مشروطیت و مجاهدین آزربایجان و از مانقورت‌های برجسته‌ی تبریزی است. وی پس از مشروطیت، زمانی معلم زبان فارسی و تاریخ در دبستان ایرانیان استانبول بود. در برلین به تنظیم دیوان شاعر ضد تورک نژادپرست عارف قزوینی پرداخت. در بازگشت به ایران در دانشگاه تهران تاریخ ادبیات ایران (فارسی) از آغاز تا اسلام را تدریس کرد و از اعضای مؤسس و پیوسته‌ی فرهنگستان ایران در دوره‌ی رضاشاه و محمدرضاشاه بود.
[9]عمده‌ی رهبران و مشاهیر تورک مشروطیت و آزادی‌ستان و ... یا «دموکرات‌های آزربایجان» شامل ستارخان و خیابانی و جوادزاده (پیشه‌وری بعدی)، معتقد به «وطن ایران» و «ملت ایران» ایجاد شده توسط حرکت مشروطه بودند، و نه «ملت تورک» و یا «وطن تورکی» (تورک‌ایلی). ملیت رهبران حرکت مشروطه «ایرانی»، وطن آنان «ایران» و زبان ملی‌شان «فارسی» بود. هنگامی که از حرکت مشروطیت و آزادی‌ستان و ... و رهبران آن‌ها با صفت «ملی» یاد می‌شود، این ملت «ملت ایران» با زبان ملی فارس؛ و هنگامی که از وطن‌پرستی آن‌ها سخن گفته می‌شود این وطن، وطن «ایران» است. آزربایجان‌گرایانی که هنوز حرکت مشروطه که یک جنبش ملی ایرانی برای پایان دادن بر حاکمیت تورک و تاسیس دولت-ملت ایران با زبان و هویت ملی فارسی بود و ماجرای ضد تورک آزادی‌ستان که حرکت دموکرات‌های آزربایجانی-تبریزی-اردبیلی ایران‌گرا و پان‌ایرانیست برای نجات ایران بود را به عنوان حرکت‌های ملی آزربایجانی تقدیم و عکس‌های ستارخان و مخصوصا خیابانی و .... را به عنوان قهرمانان ملی ملت تورک عَلَم می‌کنند، صراحتاً منکر وجود ملت تورک و به واقع مدافع ملیت ایرانی تورک‌ها می‌شوند. نمایاندن رهبران حرکت مشروطیت و آزادی‌ستان به صورت قهرمانان ملی ملت تورک توسط آزربایجان‌گرایان، چیزی نیست به جز تحریف آگاهانه‌ی واقعیت‌ها و احمق شمردن و تلاش برای احمق‌سازی مردم تورک. تا زمانی که رهبران مشروطیت و آزادی‌ستان از سوی آزربایجان‌گرایان به عنوان قهرمانان ملی تورک تبلیغ و از سوی فعالین سیاسی تورک هم پذیرفته می‌شوند، نمی‌توان از وجود یک حرکت سیاسی آگاهانه، عقلانی و جدی برای احقاق حقوق ملی خلق تورک در ایران سخن راند.
[10]  «قوم آزربایجانی»و یا «ملت آزربایجان» در دوره‌ی مشروطیت، یک هویت ایجاد شده بر اساس جوغرافیا با سه عملکرد اساسی زیر است: «نفی نام و هویت ملی تورک»، «نفی یگانگی ملی تورک‌زبانهای ساکن در ایران (اوغوزهای غربی)» و «نفی وطن تورک بودن همه‌ی منطقه‌ی تورک‌نشین در شمال غرب ایران- تورک‌ایلی». این سه، تعریف کننده‌ی «آزربایجان‌گرایی» هستند. در آزربایجان‌گرایی مفهوم «آزربایجان»، به عنوان یک هویت قومی بر اساس جوغرافیا و بخشی از «ملت ایران»، ناقض «تورک» است و برای نفی و انکار و امحاء هویت ملی تورک و ملت تورک و وطن تورک و زبان تورکی و تورکی معیار و ... بکار می‌رود.

No comments:

Post a Comment