Saturday, February 4, 2017

دوکتور اولجای افشار اورومی از نخستین زنان تورک‌گرای تاریخ معاصر تورک

دوکتور اولجای افشار اورومی

از نخستین زنان تورک‌گرای تاریخ معاصر تورک

 

مئهران باهارلی

 

دوکتور علیرضا نظمی افشار اورومی در جلد اول کتاب «تورک‌له‌شمه» از سری «یئی‌نده‌ن دوغوش» به اسم «گذار از شوونیسم»، مطالبی پراکنده اما بسیار جالب در باره‌ی «خانم دوکتور اولجای افشار اورومی»، دختر و فرزند سوم «جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه»، برجسته‌ترین رهبر و شخصیت ملی تورک در قرن بیستم، هم آورده است. دوکتور علیرضا نظمی افشار اورومی می‌گوید مقاله‌ی «پروسه‌ی استحاله»ی وی تلخیصی از تفکرات اولجای خانیم که او را مربی و معلم هویتی خود و «تورک آلپی» ویا قهرمان تورک می‌نامد است. وی همچنین می‌گوید نام سری کتب «یئنی‌ده‌ن دوغوش» از آخرین مکالمه‌ی وی با اولجای خانیم گرفته شده است. علیرضا نظمی افشار آگاهی می‌دهد در بین تمام فرزندان جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه، تنها اولجای خانیم میراث ملی او را به تمام و کمال به ارث برده بود. وی عشق به هویت ملی تورک، احساس غرور و افتخار به تبار و فرهنگ تورک، تحکیم آموزه‌های پدر در باره‌ی هویت خود و تورک بودن، مداقه در و آموختن تاریخ واقعی و علمی تورکان جهان و ایران در فضای مسموم و ضد تورک دوران پهلوی دوم را در میان آموزه‌های خود از اولجای خانیم بر می‌شمارد.


از این مطالب پراکنده معلوم می‌شود که خانم دوکتور اولجای افشار اورومی یک شخصیت آگاه تورک، دارای شعور ملی تورک حقیقتاً فوق العاده برای زمان و زمانه‌ی خویش و به واقع یکی از نخستین زنان، حتی از نخستین شخصیت‌های تورک‌گرا در تاریخ معاصر ملت تورک ما بوده است. این اطلاعات و داده‌ها در تاریخ سیاسی و فرهنگی تورک و تشکل هویت ملی مودرن تورک بویژه ربع اول قرن بیستم، همچنین در تاریخ فمینیسم تورک دارای اهمیت بی‌نظیر هستند. مخصوصاً با توجه به این واقعیت تلخ که دوره‌ی مذکور از تاریخ معاصر ملت تورک از سوی دو دسته‌ی تاریخ‌نگاری ایران‌گرا - ایرانی و آزربایجان‌گرا – آزربایجانی عمداً بایکوت و سانسور و از حافظه‌ی تاریخی - جمعی ملت تورک زدوده شده است.

این دسته‌جات ایران‌گرا و آزربایجان‌گرا به هنگام اشاره به هویت ملی شخصیت‌های تورک آن و دیگر دوره‌ها و از جمله فرزندان جمشیدخان افشار اورومی، «مستوره»، «هایده»، «اولجای»، «جلال» و توران نیز، با معرفی کردن آن‌ها به صورت «ایرانی» که صرفاً یک هویت تابعیتی است، و یا «آزربایجانی» که صرفاً یک هویت جوغرافیایی است، سعی به انکار هویت قومی - ملی «تورک» و مخفی نگاه داشتن تورک بودنشان می‌کنند. به عنوان نمونه کار به جائی رسیده است که سایت‌های ایرانی - فارس در معرفی مستوره افشار اورومی، این زن و شخصیت تاریخی برجسته‌ی تورک، ادعا می‌کنند که وی بعدها زبان تورکی و ... را هم یاد گرفت!!. چنانچه «سایت بیداری زنان» در باره‌ی شخصیت برجسته‌ی تورک، مستوره افشار اورومی چنین دروغ‌پراکنی می‌کند: «وی دختر مجدالسلطنه افشار، از روشن‌فکران اورمیه و مادرش، دختر امام‌قلی میرزا ملک قاسمی از شخصیت‌های آزادی‌خواه آزربایجان بود. دوران کودکی را در تفلیس گذراند و زبان روسی را آموخت. سپس در استانبول، زبان تورکی و فرانسه را نیز فرا گرفت...». زهی بی‌شرمی و گستاخی! حال آن که تورکی زبان مادری و ملی مستوره افشار، و زبان بیگانه و خارجی که وی بعدها آن را یاد گرفت زبان فارسی بود....

به منظور حفظ و همه‌گانی کردن داده‌های ارزش‌مند علیرضا نظمی افشار اورومی در این مورد، معرفی بیشتر شخصیت اولجای خانیم افشار اورومی، ادای دِین به این شخصیت ملی والا و نیز تشویق دیگر محققین و همچنین خود آقای علیرضا نظمی افشار اورومی برای پی‌گیری این نوشته و انجام تحقیقات بیشتر و انتشار سریع همه‌ی اسناد و خاطرات و منابع و روایات و ... مربوط به این شخصیت بی‌همتای تورک، اینجانب مطالب پراکنده‌ی آقای علیرضا نظمی افشار اورومی در باره‌ی «خانم دوکتور اولجای افشار اورومی»را گردآوری و پس از دریافت بعضی اطلاعات و روشن‌گری‌هایی که ایشان در جواب به چند پرسش بنده دادند، همه را تلفیق کرده و به صورت نوشته‌ی حاضر درآوردم. یادآوری می‌کنم که داده‌های این نوشته متعلق به آقای علیرضا نظمی افشار اورومی است. اما پاراگراف‌بندی‌ها و در موارد متعددی تقدم و تاخر جملات – جملات به لحاظ موضوعی مربوط به هم را در یک پاراگراف جمع کردم - و برخی از ادیت‌های املایی جملات و نام‌های فارسی و تورکی از اینجانب است. تمام تاریخ‌ها را به تاریخ بین المللی میلادی تبدیل نمودم. موارد داخل در ( ) ایضاحات علیرضا نظمی افشار اورومی، و چند مورد که داخل [ ] قرار دارند، همچنین زیرنویس‌ها توضیحات اینجانب‌اند. مئهران باهارلی


[دوکتور اولجای افشار اورومی، از نخستین زنان تورک‌گرای تاریخ معاصر تورک]

















«من ده جمشیدخان‌ین قیزی‌نین [اولجای خانیم] تورک‌لوک گؤروش‌له‌ری‌نده‌ن تربیت اولماق اوچون، بو تورک آلپی‌نی اؤزومه بیر نمونه و ملی قهرمان بیلیره‌م، و او سبب‌ده‌ن بورایا [مجموعه‌ی "یئنی‌ده‌ن دوغوش" آدی‌نی] سئچدیم».

دوکتور علیرضا نظمی افشار اورومی

...عائله‌های افشار و قاجار پیوندهای بی‌شماری داشته‌اند. من در خانواده‌ی نظمی افشار و ملک قاسمی، اقلاً ده نسبت زناشویی می‌توانم برشمارم. و به قول قائم مقام فراهانی که در یکی از مکتوبات خواستگاری درباری (در منشات قائم مقام) می‌نویسد: «سلاله‌های افشار و قاجار، چون درّ و صدف درهم آمیخته‌اند». ........ قبل از ازدواج پدر و مادرم، دو نفر از دختران «شاهزاده امام‌قلی میرزا»، با خانواده‌ی ما ازدواج کرده بودند. اولی، «ملک سلطان خانیم»، خاله‌ی نگارنده که با جمشیدخان مجدالسلطنه افشار ازدواج کرده بود (بعداً در کتاب "تاریخ خاندان امیر نظمی افشار گوندوزلو"، که نزدیک اتمام است، بحث خواهم کرد). ... نام رسمی ایشان «ملک سلطان» بود و در مثلاً دربار - دارالحکومه‌ی ملک‌ قاسم میرزا - به اولین نوه، برای احترام و به سیاق دربار قاجار که هر فرزندی یک نام خانواده‌گی هم داشت، «خانیم نه‌نه‌سی» می‌گفتند.

...... دومین و بزرگ‌ترین معلم زنده‌گی من، دختر خاله‌ام مرحوم اولجای خانیم افشار فرزند سوم جمشیدخان مجدالسلطنه افشار بود. .... معلمان اصلی زنده‌گی من، ارتباط معلم و شاگردی مرسوم با من نداشته‌اند. چه از پدرم، چه از مرحوم «تیمسار شبستری»، چه از مرحوم «قاسم‌علی محمدی» مباشر پدرم در روستای میرشکارلو – باراندوزچای - اورمیه که مامور تربیت من بود، چه مرحوم «حاج ناصر بیگ‌زاده» (سیلوانا) و بالاتر از همه مرحوم «اولجای خانیم افشار».

[فرزندان جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه به ترتیب سن عبارتند از] مستوره، توران، اولجای، جلال، هایده. «مستوره» متولد ۱۸۸۱، دختر اول اوست و هرگز ازدواج نکرد. «توران خالاقیزی» همسر دایی من «حسین‌خان افشار» است. «هایده» نامزد «احمدشاه» بود، اما ازدواج آن دو عملی نشد. .......

او [اولجای خانیم] با دائی پدرم «اکبرخان افشار»، پسر دوم «قیصر خانیم افشار» (مادر بزرگ پدرم، از مشاهیر توانای اورمیه) ازدواج کرده بود. جالب اینکه پسر ارشد قیصر خانیم، «حسین‌خان افشار» - که واقعاً یک رجل شایسته و استخوان‌دار بود و سال‌ها نماینده‌گی وقت مردم اورمیه را در مجلس شورای ملی به عهده داشت و نیز سناتور انتخابی بود - با خواهر بزرگ‌تر اولجای خانیم، یعنی دختر دوم مجدالسلطنه افشار "توران خانیم" ازدواج کرده بود. نقل قولی کردم که "طایفه‌ی افشار و قاجار چون درّ و صدف در هم آمیخته‌اند" اصلاً خالی از حقیقت نبوده است.

من وقتی نخستین بار اولجای خالاقیزی را دیدم که از تهران به اورمیه کوچ کرده و در یکی از ساختمان‌های قلعه‌ی قیصر خانیم در خیابان شهه‌رچائی (زنگنه  –کاشانی) اقامت داشتند. .... بار اول که مرا دید به مادرم گفت «خالاجان، سنین بو اوغلون لاپ چرکه‌س‌له‌ره بنزیر». [ترجمه]: «خاله‌جان، این پسر تو شبیه چرکس‌هاست») و از آن روز مرا «چرکس» خطاب می‌کرد. این عبارت مهمترین جمله‌ی زنده‌گیم بود. چرکس‌ها از اقوام خالص تورک ساکن قفقاز هستند[1]. اطلاعات ذهنی من چرکس‌ها را بخشی از تورکان قفقاز که بنیان‌گذاران حکومت مملوکین مصر هم بودند می‌شناسد. و مملوکین به تورک بودن شناخته و قبول شده‌اند[2].

«اولجای خالاقیزی» متولد تابستان ۱۸۹۶، فوت کرده در ماه آوریل ۱۹۷۹ میلادی در ۸۴ ساله‌گی است. .... [اسم او را] خودش و خانواده‌های ما اُلجای می‌گفتند. ولی در اجتماع به دلیل فقدان اطلاع تاریخی، فارسیزه کرده و آلجای گفته می‌شد. به من بارها با خنده‌ای تلخ گفته بود: «چرکه‌س، گوروسه‌ن؟ اؤز آدیمی دا دوزگون ساخلییانمیرام»...[3].

 من در چهارده‌ساله‌گی او را شناختم که بانوی پا به سنی بود و نوه داشت. من در آن دوران، تحت تاثیر داستان‌های سحرگاهی پدرم، در دنیای رویائی تاریخ تورکان می‌زیستم و گاهی هم بالاجبار به این دنیای واقعی برمی‌گشتم. در اولین دیدار خانواده‌گی، تفکر این بانوی بزرگ مرا دیوانه‌وار عاشق خود کرد و به تدریج رابطه‌ی من و ایشان آشکارا به یک ارتباط شاگرد و معلم، سالک و مسلک، و مرید و مراد بدل شد. من شرح حیات مجدالسلطنه افشار، دلایل تفکرات او و منطق اقدامات او را به جزئیات از زبان دخترش شنیده‌ام. [این شنیده‌ها از اولجای خانیم را که به ایجاز و یا به تفصیل در مقاله‌ی جداگانه‌ای گردهم آورده و منتشر نشده‌اند] (در کتاب تاریخ تحلیلی که از اورمیه آماده می‌کنم به نام "اورمیه چهارراه حوادث" -که از رجال، فقط رجال ملی را ذکر خواهم کرد - می‌خواستم بیاورم).

[اولجای خانیم] تحصیلات دندان‌پزشکی را در تفلیس، زمان تبعید پدرش تمام کرده بود. انگلیس [پدرش جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه] را به طور غیر قانونی و اسیروار "وادار" به اخراج از ایران کرد و جزو ممالک ممنوعه "عثمانی – تورکیه " هم بود. [جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه] از فرانسه، تورکیه و ایران نفی بلد غیر رسمی، ولی عملی شده بود که در صورت تمرد هر ۵ فرزندش را خواهند کشت. من، بدون اطلاع از منبع تاریخی، و از زبان همه‌ی تبعیدشده‌گان [تاریخ تبعید را] سال ۱۹۱۹ در "چله‌ی زمستان" می‌دانم و نُه سال در تفلیس بودند.

[اولجای خانیم] اهل مطالعه بود و شب و روز خود را مصروف مطالعه می‌کرد. با این که دندان‌پزشک بود (در ایران به مسلک دندان‌پزشکی اشتغال نداشت. ولی در تفلیس ۱۴ ماه در یک بیمارستان خیریه داوطلبانه و مجانی کار کرده بود)، در علم پزشکی آن قدر مطلع و باسواد بود که با وجود پزشکان رنگارنگ در خانواده، و دوستان و هم‌شهریان، پزشک واقعی خانواده‌ی ما او بود. اعتمادی که به او داشتیم بی‌بدیل بود. (اولجای گنج‌لیک‌ده چوخ گؤزه‌ل ایمیش. البته تورک گؤزه‌لی، نه باتی استانداردلایینان. ... بو ایکی عکسی ... تفلیس‌ده طب فاکتولته‌سی‌نده دیش حکیم‌لیییی اوخویان‌دا سالینیپ).

اولجای خالاقیزی، کتاب‌خانه‌ی مفصل با مجموعه‌ی کتاب‌های نایاب و خطی داشت. امروز می‌فهمم چه گنجینه‌ی پرارزشی بوده است. شنیدم بعد از وفاتش، یک دلال یهودی بنام «رافائیل کلیم» کتاب‌ها و عتیقه‌های خانه او را به بهای بسیار ناچیزی خریده بود. آن مرحوم در زمان حیاتش کتاب‌هایش را به من داده بود که بعد از وفاتش به منزلم ببرم. ولی من قبل از وفات او از دنیای خودم خارج و به دوزخ غربت آمدم (در اورمیه سه برادر یهودی بودند: «عسکر»، «رافائیل»، «یعقوب». عسکر خودش را چهل سال به دیوانه‌گی زده بود و سال‌های آخر شاه فرار کرد و از تل آویو سر در آورد. برادرانش به مردم می‌گفتند مرده است. برادر سوم یعقوب بود که با من به شکار کوه‌های مرَکَن [مرگه‌ن] در خوی می‌رفتیم. او فقط تجارت و دلالی می‌کرد، در صدر انقلاب مُرد. برادر وسطی رافائیل شخصیت مرموزی بود. او مدتی هم به کارهای بانکی و مالی من مشغول بود. ولی به خانه‌ی تمام بزرگان شهر (استاندار، «صیادیان» ساواک، «صانعی» فرمانده‌ی لشکر، برادرم نماینده‌ی مجلس) به عنوان فروش فرش، خرید عتیقه و غیره می‌رفت. بعد از انقلاب چند سالی ایران بود. بعد به عنوان جاسوس اسرائیل شناخته شد و فرار کرد و یهودیان آفریقای جنوبی نماینده‌گی الماس آفریقای جنوبی را در آمریکا به پسرش در نیویورک دادند. بیلیونر شده است. رافائیل همان جا بود که ۲۰۱۴ مرد. او تمام کتب و عتیقه‌های مانده از غارت ارامنه را که در حیات جمشیدخان رو داده بود و «حسین‌خان» (داماد ارشدش) نگه‌داری می‌کرد، بعد از مرگ اولجای به هیچ و پوچ خرید. [و به] وسیله‌ی پسر دومش که در لندن بود فروخت. آن کتاب‌ها به من وعده شده بود).

اولجای خالاقیزی، متاسفانه در دوره‌ی رضاخانی و پسرش، نه قادر و نه مایل به حضور در عرصه‌ی اجتماعی بود. ولی مستوره افشار، خواهر بزرگ او در مبارزات آزادی نسوان، با جمعی از بانوان تهران (اغلب تورک و قاجار) بسیار فعال و پیش‌قدم آزادی زنان ایران بود. به همت و دعوت او [مستوره و هایده افشار] و چند خانم قاجار و خواهش اولجای، در سال ۱۹۳۳ کونگره‌ی نسوان عالم شرق در تهران برگزار شد. هدف کونگره، القاء آزادی به زنان کشورهای مشرق زمین و دنیای اسلام بود. اولجای خانیم در آنجا گفته بود که «تا زنان استقلال اقتصادی نداشته باشند، اعتماد به نفس و انگیزه‌ی مطالبه‌ی سایر آزادی‌ها را نخواهند داشت». لذا استحقاق حقوق برابر برای پرستاران، معلمان و خدمت‌کاران زن و مرد را در سخن‌رانی خود مطرح و در مصوبات کونگره مطرح شد (اولجای خانیم کونفرانس بین المللی نسوان‌دا "کیشی و آروات، اجرت برابرلییین"ی مطرح ائیله‌میش‌دی که ایندی سول لیبئرال‌لار آمئریکادا اونون داشین دؤش‌له‌ری‌نه چالیرلار).

در بین تمام فرزندان مرحوم جمشیدخان، تنها اولجای خالاقیزی، میراث ملی او را به تمام و کمال به ارث برده بود. ....آموزه‌ی من از اولجای خالاقیزی، عشق به هویت ملی و غرور به تبار و فرهنگ تورکم بود. آنچه او برای من از سن چهارده تا بیست و پنج ساله‌گی مستقیماً، و از بیست و پنج تا سی و هفت ساله‌گی بطور غیر مستقیم به ارث گذاشت، تحکیم آموزه‌های پدرم در باره‌ی هویت خودم و تورک بودنم بود. تاریخ علمی و واقعی تورکان جهان و ایران را، در فضای مسموم و ضد تورک دوران پهلوی دوم، که با تعلیمات جعلی و دروغین، ما را از خود شرمنده و بیزار می‌کردند، از ایشان آموختم. آموختم که از مداقه در تاریخ واقعی خود احساس غرور کنم، و به تورک بودنم افتخار نمایم.

[اولجای خانیم] در مورد صهیونیزم و شوونیزم فارس عقاید انعطاف‌ناپذیری داشت و مسلماً ضد انگلیس بود. تاریخ شعوبی، رول انگلیس و زرتشتیان هند را خوب می‌دانست (من نوت‌های مفصلی دارم که تنظیم خواهم کرد). او نژاد آریا را تخم و تورکه‌ی یهودیان و وعده‌ی عهد عتیق می‌دانست و در اقتصاد هم یهودیان را غده‌ی بدخیم می‌دید و حتی وقتی عصبانی می‌شد می‌گفت «این جهودها کثافت دماغشان را لوله بکنند، ما احمق‌ها بعنوان حب شفا می‌خریم و می‌خوریم و فکر می‌کنیم خوب شدیم»[4].

من شصت سال پیش دو مطلب را، ناباورانه از او شنیدم. یکی این که یک سوم مردم جهان به نوعی "رگ تورک" دارند. و دومی اینکه کوروش و نژاد آریا، ساخته و پرداخته‌ی اخیر یهودیان و انگلیس است. این دو، تنها نظریه‌هائی بودند که آن موقع از او با شک و تردید قبول کرده بودم. و فکر می‌کردم دختر مخصوص و محبوب مجدالسلطنه افشار، تحت تاثیر پدرش، طبعاً چنان تفکری خواهد داشت. (تا اینکه کتاب‌های پور پیرار، میل مرا به تحقیق در باره‌ی افسانه‌ی موهوم کوروش برانگیخت. و چند سال پیش نیز یونسکو اعلام کرد که یک سوم مردم جهان به نوعی ژن تورکی یا موغولی دارند[5]. من شخصاً منبعی ندیده‌ام، ولی در نوشته‌های مجازی ده‌ها نفر نوشته‌اند که در سال ۲۰۱۳ یونسکو این موضوع را اعلام کرده است).

اولجای خالاقیزی، از نظر زنده‌گی خانواده‌گی زن بدبختی بود. و مرگ ناروای پدر [جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه] بعد از غربت‌ها و تبعیدها (به سبب پیری و ذات الریه)، مرگ شوهر -«اکبرخان افشار»- در عنفوان جوانی (پسر کوچک قیصر خانیم، شوهر اولجای که در حمله‌ی سیمکو در اثر سقوط از بام خانه و ضربه‌ی مغزی تعادل فکری خود را از دست داده بود، در سال ۱۹۵۱ به علت برق‌گرفته‌گی در گذشته بود)، مرگ تنها پسرش «تمقاج‌خان»[6] (به سبب عدم صحت مزاج، سیگار و سرطان ریه. سبک زنده‌گی سالمی نداشت) و تنها نواده‌اش «تیمور»[7] در ۲۰ ساله‌گی (که مبتلا به آنژین بود، در اثز تزریق پنی‌سیلین در یک درمان‌گاه تهران مرده بود) را به چشم خود دید.

سی سال پیش، روزی که در تهران برای خداحافظی و تسلیت مرگ نوه‌اش تیمور به دیدنش رفتم، به من گفت «چرکه‌س، دا من بوننان سورا سنه اوغلوم دئمه‌م. منیم نسلیم ده ملتیمیز کیمین قارقیش اولوپ» (ترجمه: چرکس، دیگر ترا هرگز پسرم نخواهم خواند. نسل من هم، مثل طالع ملتمان نفرین شده است). جواب من کوتاه بود: «خالاقیزی، بو بیزیم سونوموز دئییل، گنه ده بیر "ینی‌ده‌ن دوغوش" طالعمیزده وار». و شعر پدرم [باقرخان نظمی افشار] را برایش خواندم و بدون خداحافظی او را ترک کردم. ولی عهدم را با او هرگز فراموش نخواهم کرد:


آچیلار پرده‌ی قدرت، گورونه‌ر قدرتِ «حقّ»

یاییلار نورِ عدالت، یاراماز بیر ناحقّ

کندی حقّ، «حقّ»ه تاپان «تورک»‌ه وئره‌ر قدرتی «حقّ»

«حقّ» سئوه‌ن ملّتیمیز، بسله‌ییری بیر اولو حقّ[8]


یعنی ملت ما در تدارک احقاق حقی بزرگ است. ملت حق‌پرست ما، حقی بزرگ - طالعی بهتر - در آستین خود می‌پروراند. شاید در دید اول، خواننده تصور کند که در این دو بیت، تکرار قافیه حادث شده است که از معایب شعری است. ولی با دقت در ظرافت بکار بردن کلمه‌ی "حق" در قالب هم اسم و هم صفت، و مفاهیم متفاوت مستفاد از معانی "حق" در دو مفهوم "خدا" و "درست" و ترکیب "ناحق" بمعنای "ناروا"، آشکار می‌شود که این تکرار به یک صنعت ادبی تبدیل شده است (بخاطر داشته باشیم که ما در آن زمان و من حتی حالا آنچه تلفظ می‌کنم و می‌نویسم و اغلب صورت علمی لغات نیست. ولی آنچه او نوشته در دست من است و من نه شعر را می‌توانم اصلاح بکنم، و نه باید بکنم).

من مقاله‌ی «پروسه‌ی استحاله» که نوشته‌ام تلخیصی از تفکرات او [اولجای خانیم] بود که تورک‌ها را اول از تورک بودن شرمنده، بعد از هویت تخلیه، سپس به ایده‌آل‌های پوچی مسحور و در نهایت از آن‌ها پر می‌کنند. و اقدام بعدی ایجاد نفرت از خودی، و تشکیل اوردوی خودستیز و مبارزه با خودی‌هاست.

مجموعه‌ی «یئنی‌ده‌ن دوغوش» را که حاوی نظرات اجتماعی سیاسی، نوشته‌های پراکنده، مصاحبه‌ها، مکاتبات و سخن‌رانی‌های نگارنده است، برای ارج نهادن به آموخته‌های ملی و مذهبی که از پدرم مرحوم «باقرخان نظمی افشار» آموختم و تعهدی که با دختر خاله‌ام، مرحوم «اولجای خانیم افشار» دختر «جمشیدخان مجدالسلطنه افشار» داشتم، بنام فرزندی از تبار تاریخ‌ساز افشار از سرزمین آزربایجان و خطه‌ی قهرمان‌پرور اورمیه به ملت مظلوم و شرافتمندم، تورکان ایران تقدیم می‌کنم ..... عنوان این مجموعه را از داخل آخرین جمله‌ای برداشته‌ام که سی سال پیش و هنگام وداع با مربی و معلم هویتی خودم، اولجای خانیم افشار بیان کرده بودم (برگ ۳۰) (مجموعه‌ی «یئنی‌ده‌ن دوغوش» شامل سه کتاب می‌باشد: ۱- تورک‌له‌شمه، ۲-ملت‌له‌شمه، ۳-دولت‌له‌شمه.... مجلد حاضر، بعنوان اولین جلد از کتاب «تورک‌له‌شمه»، با نام «گذار از شوونیزم» به حضورتان تقدیم می‌شود.... این مجلد که حاوی بخشی از مقاله‌ها، مکاتبات، مصاحبه‌ها و ویدئوهاست، نخستین جلد از کتاب «تورک‌له‌شمه» می‌باشد...)

چه شیرزنی بود این دریای علم و ملت‌پرستی. روانش شاد و یادش گرامی باد.


منابع:

۱-دوکتور علیرضا نظمی افشار. یئنی‌ده‌ن دوغوش. ایران شیعه تورک‌له‌ری‌نین یئنی‌ده‌ن اویانیش پروسه‌سی. طلوع مجدد. پروسه‌ی بیداری مجدد تورکان شیعه ایران. کتاب اول تورک‌له‌شمه، جلد اول گذار از شوونیزم. انتشارات افشار اوجاغی

۲-پاسخ‌های دکتر علیرضا نظمی افشار به سوالات مئهران باهارلی


اولجای سوباتای‌‌لی آوشار اورومی (یای ١٨٩٦ – آوریل ١٩٧٩) تورک دوشونور، فئمینیسم آخیمی‌‌نین اؤن‌‌‌جو و قورام‌‌چی‌‌لاری‌‌ندان، چاغ‌‌داش اؤته‌‌ک‌‌ده ایلک تورک‌‌چوله‌رده‌‌ن

Olcay Subataylı Avşar Urumi (yay 1896 - Avril 1979) Türk düşünür, feminism axımının öncü ve quramçılarından, çağdaş ötekde ilk Türkçülerden

اولجای سوباتایلو افشار ارومی (تابستان ١٨٩٦– آوریل ١٩٧٩) متفکر تورک، از پیشگامان و نظریه‌‌پردازان حرکت فمینیسم، از نخستین تورک‌‌گرایان در تاریخ معاصر


برای مطالعه‌ی بیشتر:

دوکتور اولجای افشار اورومی ، از نخستین زنان تورک‌گرای تاریخ معاصر تورک

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/02/blog-post_4.html

اولجای افشار اورومی: مشروطیت ایران نتوانست کم‌ترین اثری از نیک‌بختی را به یادگار بگذارد

http://sozumuz1.blogspot.com/2018/03/blog-post_16.html

مستوره افشار اورومی، یک شخصیت ملی تورک و دفاع او از «تورک میللی موجادیله‌سی»، بر اساس عرض حال و شکایت وی به مجلس شورای ملی

http://sozumuz1.blogspot.com/2018/03/blog-post_8.html

قهرمان ملی ساختن از «زینب پاشا» و سانسور «مستوره افشار» توسط آزربایجان‌گرایان

http://sozumuz1.blogspot.com/2018/02/blog-post_62.html


[1] چرکس نام آدیقه‌ها و چند گروه دیگر قفقازی است. چرکس‌ها در قرن نوزده در معرض نسل‌کشی توسط روسیه قرار گرفتند و بخش بزرگی از آن‌ها به امپراتوری عثمانلی مهاجرت و فرار کردند. آن‌ها که سنتاً در مراتب عالی فرماندهی اوردوی عثمانلی و بعدها ارتش تورکیه جای گرفته‌اند در جنگ استقلال تورکیه هم شرکت فعال داشتند. چرکس‌ها شهره به زیبایی مفرط هستند و در ترکیب قومی ملت تورک در تورکیه نیز نقش مهمی دارند. مئهران باهارلی

[2] خاندان حاکم دولت کؤله‌مه‌ن ویا مملوک مرکب از دو دسته‌ی بحری- اصلا تورک قیپچاق و بورجی -چرکس تورک شده بود. بحری‌ها و بورجی‌ها هر دو خود را و اعراب منطقه و مصر آن‌ها را تورک می‌دانستند، نام رسمی دولتشان «الدولة التركية» (دولت تورکیه)، اسامی اغلب سلاطین کؤله‌مه‌ن – مملوک تورکی و موغولی (آی‌بیگ، قوتوز، بای‌بارس، برکه، سوله‌میش، قالاوون، قوت بوغا، لاچین، کوچوک، شیبان (موغول‌جا، یانلیش‌لیق‌لا شعبان یازیلیر)، برکوک، تاتار، چاقماق، اینال، بیل‌بای، تیمور بوغا، قاییت‌بای، قان‌ساو، جان بولات، تومان‌بای، ...) و زبان رسمی دربار و اوردوی ایشان تورکی بود. مئهران باهارلی.

کؤله‌مه‌ن خاقانی-مملوک سولطانی «قانصوه-قان‌ساو غوری»ده‌ن بیر تورکجه قوشوق و بیر تورک‌جه-عرب‌جه قارماق-ملمع

Kölemen Hakanı-Memluk Sultanı Kansav Gavri’den bir Türkçe koşuk ve bir Türkçe-Arapça Karmak Mülemma

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/02/blog-post.html

[3] اولجا، اولچا، اولجای، اولجه، الجه، آلجا، آلچا، اولجو، اولج، ...: ١-از صفات خداوند به معنی مبارک، خوشبخت، طالع خوش، بخت، طالع، عظمت، ٢-فراوانی، برکت، ٣-غنیمت، غنیمت جنگی، شکار، ٤-یغما، چپاول، .... فورم مصدری اولجالاماق: غنیمت گرفتن در جنگ، ضبط کردن، اسیر گرفتن، تصاحب کردن، ... از همین ریشه است «اولجایتو» (اولجه‌یتو، اولزییت)، به معنی طالع خوب، بخت نیک، تقدیر خوش، مبارک، سعید و مسعود و نام هشتمین امپراتور ایلخانی محمد خۇربان اۇۇدا (فارسی‌سازی شده به صورت خربنده و خدابنده)؛ اولجاتای به معنی بَرَنده و نفع کننده. اولجو در زبان موغولی به معنی یافته و غنیمت و اسیر، در آمد و بهره و یافته و ... و از ریشه‌ی مصدری اوْل. به معنی یافتن است. (اولجالاماق: غنیمت گرفتن در جنگ).

مئهران باهارلی. انعکاس شعور ملی تورک در نام‌های اشخاص خانواده‌ی جمشیدخان افشار اورومی و نادرشاه افشار، و نبود آن در نام‌های اشخاص خانواده‌ی پیشه‌وری، خیابانی، ستارخان و شاه اسماعیل

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/01/blog-post_14.html

[4] استریوتایپ و مطالب منفی که علیرضا نظمی افشار به عنوان افکار اولجای خانیم در باره‌ی یهودیان در اینجا بیان کرده، به هیچ وجه با مواضع و افکار پدرش جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی که در آثار وی آمده‌اند همخوانی ندارند، حتی صد در صد ضد آن‌ها هستند. جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی اینگونه شیطان‌سازی از یهودیان را که خود نوعی نژادپرستی است به شدت تنقید و محکوم کرده است.

مئهران باهارلی: انتقاد جمشیدخان افشار اورومی از فاناتیسم شیعی، یهودی‌ستیزی، ظلم مقامات ایران به کوردها و تاریخ‌نویسی غیر علمی (منتشر خواهد شد).

[5] مطالب مربوط به ژن تورکی و موغولی اعتقادات شخصی علیرضا نظمی افشار است. تثبیت صحیح «به نوعی رگ تورکی داشتن» به معنی تبار تورکی داشتن و یا اختلاط با آن در طول تاریخ بوده، به غیر از مفهوم غیر علمی «ژن تورکی» است.  به واقع در ایران تمام ملل غیر تورک به شدت با تورک‌ها اختلاط کرده‌اند. به عنوان نمونه اقلا یک سوم از فارس زبان‌های امروزی را تورکان و موغول‌های فارس زبان شده تشکیل می‌دهند. بقیه نیز اکثرا اعراب و یهودیان و ... دری زبان شده‌اند.

مئهران باهارلی. فارس‌ها از کجا آمدند؟ و یا تورک و عرب و موغول و ... چطور فارس‌زبان شد؟

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post_26.html

[6] تامقاج (تامقاچ، تاپقاج، تابقاج، تافقاج، تافقاچ، تاوقاچ): مقدس، محترم، گرامی، عزیز، مشهور، کبیر، عظیم؛ حاکمی دارای دولت و تبعه. عنوانی در میان تورکان قاراخان‌لی به معنی عالی‌رتبه و عالی‌جناب. نام ماچین و یا چین شمالی (دیوان لغات الترک)، چین (گؤک‌تورک)، اهل چین و یا دولت چین. احتمالاً ریشه گرفته از نام یکی از اقوام چین باستان به نام تو-با و یا از نام قبیله‌ی توو-با در سیبری. بعدها در نزد تورکان باستان به معنی چین و اعم چینی بکار رفته است. همچنین نام یکی از اقوام هون‌های آسیائی. در نزد هون‌های آسیائی تاباقاچین به معنی واحد پیاده در نظام ارتش نیز بود. از ریشه‌ی تاب (داو: مال و دارائی، هم‌ریشه با «داوار» در زبان تورکی و «تاواریش» در زبان روسی: تاو+ار+ائش)، به علاوه‌ی پسوند –قاچ، جمعا به معنی صاحب و مالک.

مئهران باهارلی. انعکاس شعور ملی تورک در نام‌های اشخاص خانواده‌ی جمشیدخان افشار اورومی و نادرشاه افشار، و نبود آن در نام‌های اشخاص خانواده‌ی پیشه‌وری، خیابانی، ستارخان و شاه اسماعیل

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/01/blog-post_14.html

[7] تیمور (تمور، دمیر): فورم تورکی قدیم آن تیمور، معاصر آن دمیر. کلمه‌ای تورکی-موغولی –آلتائی به معانی آهن، سمبول شکست‌ناپذیری و سلامت. کلمه‌ی تیمور در نام دولت تیموری (کوره‌که‌ن‌لی – گورکان‌لی)، تاسیس‌شده توسط امیر تیمور گورکان- کوره‌که‌ن نیز وجود دارد. از همین ریشه است نام‌های تموچین، تموگه، تموده‌ر، تمولون، .... تیمور یکی از برجسته‌ترین، داهی‌ترین و بافرهنگ‌ترین حاکمان تاریخ تورک بوده است. جمشیدخان افشار اورومی در مقالات تورکی خود به دفعات این وجوه تیمور را تاکید و برجسته کرده است.

مئهران باهارلی. انعکاس شعور ملی تورک در نام‌های اشخاص خانواده‌ی جمشیدخان افشار اورومی و نادرشاه افشار، و نبود آن در نام‌های اشخاص خانواده‌ی پیشه‌وری، خیابانی، ستارخان و شاه اسماعیل

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/01/blog-post_14.html

[8] مئهران باهارلی: بو قوشوق‌دا باقر نظمی افشار اورومی (١٩٠٤-١٩٨١) اوستالیق‌لا حق کلیمه‌سی‌نی دؤرت فرق‌لی آنلام‌دا ایش‌له‌تمیش‌دیر: تانری، دوغرو، عدالت، طالع: قدرت خداوند ظاهر و بی عدالتی ناکام می‌شود ، ملت ما که حق و محق است و پرستش‌کار خداوند و دوست‌دار عدالت، به طالع و خوشبختی بزرگی نائل می‌گردد

Açılar perde-yi qüdret, görüner qüdret-i Heq

Yayılar nûr-i edâlet, yaramaz nâheq

Kendi heq, Heqq’e tapan Türk’e vérer qüdret-i Heq

Heq séven milletimiz besleyiri bir ulu Heq

اوچونجو میصراع آیریجا محمت عاکیف ارسوی‌ون تورکییه ایستیقلال مارشی‌نداکی میصراعی‌نا بنزه‌ییر: حقّی‌دیر حقّ‌ه تاپان ملّتیمین ایستیقلال

Hakkıdır, Hakk'a Tapan, Milletimin İstiklâl

No comments:

Post a Comment