تروئيکايي
براي استقلال آزربايجان از ايران، اتحاد با قفقاز و ايجاد دولتي تورک تحت الحمايهي
عثماني در سال ۱۹۱۸
مئهران
باهارلي
ياور حسن ملکزاده
تبريزي (هيربد بعدي) در دو اثر خود به يک حرکت سياسي متشکل از سه شخصيت تورک از آزربايجان ايران در
هماهنگي با مقامات عثماني در سال ۱۹۱۸ اشاره کرده است که براي استقلال آزربايجان
از ايران، سپس اتحاد آن با قفقاز و تشکيل يک دولت واحد تورک تحت الحمايهي عثماني
تلاش ميکردهاند. اين دو اثر عبارتند از کتاب «سرگذشت حيرتانگيز يک افسر و
کارمند ارشد دولت در ۳۷ سال خدمات لشگري و کشوري. صاحب سرگذشت: ح. ملکزاده هيربد»
و مقالهي «پانتورانیزم، آزربایجان قفقاز یا راه ترکمنستان» (منتشره در روزنامهي
ایران به گردانندگي ملک الشعراي بهار، ۲۸ شوال ۱۳۳۷. تير ۱۲۹۸، ژولاي ۱۹۱۹)
اهميت نوشتههاي
ياور حسن ملکزادهي تبريزي
بين سالهاي ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۰ علاوه بر تشکل هويت
ملي تورک به معني مدرن در ايران، در نتيجهي روند ملتشوندگي خلق تورک، طيفي
گسترده از جريانات سياسي مختلف بر اساس تورکيت و تورکگرايي هم پديدار شده بود. اين
طيف، جريانات گوناگوني چون مدافعين بومي پانتورکيسم (اتحاد فرهنگي و سياسي
گروههاي تورکيک آوراسيا)، تورکيسم و يا الحاق مستقيم تورکهاي ايران به عثماني، اتحاد مناطق تورکنشين
در شمال غرب ايران و جنوب قفقاز، و تشکيل دولت واحد تورک به نام آزربايجان تحت
الحمايهي عثماني، ... را شامل ميشد.
تاريخنگاري فارسي-رسمي
در ايران، آزربايجانگرايي پانايرانيستي از دورهي مشروطيت به بعد و
آزربايجانگرايي استالينيستي-ميکوياني از دورهي جنگ جهاني دوم، هم وجود روند
خودآگاهي ملي تورک در ميان تورکزبانان ايران در دورهي طولاني بين سالهاي ۱۸۵۰ تا
۱۹۴۰ در ايران را انکار ميکنند، و هم انديشهي ادارهي امور خود تورکان توسط
تورکان در ايران و مخصوصا ايدهي استقلال آزربايجان، اتحاد آزربايجان ايران با
قفقاز، و يا الحاق آن به عثماني و .... را ناموجود در ميان تورکان ايران و آنها را
پديدههايي وارداتي از عثماني و قفقاز ميشمارند. اين تاريخنگاريها براي اثبات
مدعاهاي خود، از يک طرف تاريخ مدرن خلق تورک بويژه تاريخ تشکل شعور ملي تورک به
معني مدرن را بالکل تحريف، سانسور و حذف کردهاند، و از طرف ديگر حرکاتي که بر
مبناي «ملت ايران» در آزربايجان پديدار شده و عملاً باعث انتگراسيون و ذوب خلق تورک
در هويت ملي ايراني شدهاند را (جنبش مشروطيت، جنبش آزاديستان، ..) به عنوان
حرکات ملي آزربايجان تقديم کردهاند.
نوشتههاي ياور
حسن ملکزادهي تبريزي -هيربد که خود يک تورک تبريزي پهلويپرست و بعدها آزربايجانگراي
پانايرانيست بود، نشان ميدهد که نه تنها در ميان شخصيتهاي تورک آن دوره،
خودآگاهي ملي تورکي وجود داشت، بلکه در سطح سياسي جرياناتي براي استقلال آزربايجان
از ايران، اتحاد آن با قفقاز و يا ايجاد کشوري تورک تحت الحمايهي عثماني نيز موجود
بود. افزون بر آن، نوشتههاي ملکزاده بوضوح نشان ميدهند که ايده و خواست استقلال
آزربايجان از ايران، اتحاد با قفقاز و يا الحاق به عثماني منشاء عثماني نداشت، بلکه خواستگاه آن خود تورکها
در ايران بودند که براي جلب حمايت سياسي و نظامي عثماني براي تحقق ايدههايشان تلاش
مينمودند. حتي به اعتباري، اقدام اين تروئيکا را ميتوان ادامهي تاريخي اقدامات
«ديو سولطان روملو» و «اولاما سولطان تکهلي» (اولامه سلطان تکلو) براي انتزاع
آزربايجان از دولت صفوي و الحاق به عثماني دانست.
نمونهي از
جريانات بومي براي «استقلال آزربايجان از ايران و اتحاد با قفقاز» در سالهاي جنگ
جهاني اول
بنا به روايت
ملکزاده، سه تورک از آزربايجان ايران به نامهاي «سردار شجاع»، «مکرم همايون سلماسي»
و يک نفر «اردبيلي» توسط «علي باشهامپا» رئيس ادارهي امور شرقي دولت عثماني، با
«طلعت پاشا» صدراعظم وقت عثماني تماس گرفته و آن دو را متقاعد کردهاند که افواج و
غالب عشاير آزربايجان تحت اختيار آنها است. و اعلام آمادگي کردهاند که حاضرند پس از
ورود عثماني به آزربايجان، به کمک افواج و عشاير مذکور، با آزربايجان قفقازيه متحد
شده و تشکيل دولت بزرگ آزربايجان تحت الحمايهي عثماني را بدهند. وي ميگويد که اين
تروئيکاي تورک براي تحقق هدف خود با دو سه نفر از افسران تورک عثماني از جمله «سروان
سهيل بيگ» متحد شده بودند و جلساتي شش-هفت نفره با شرکت مقامات عثماني، از جمله «طلعت
پاشا» صدراعظم عثماني در منزل «علي باشهمپا» رئيس ادارهي امور شرق ترکيه در
محلهي شيشلي استانبول تشکيل ميدادهاند.
ملکزاده ميگويد
مقامات عثماني با اين طرح و نقشه موافقت نموده بودند. حتي آنها يکي از پرنسهاي عثماني
را به نيابت خليفه و سلطان عثماني، به فرمانفرمائي دولت تورکي که قرار بود تاسيس
شود، تعيين کرده بودند. بنا به گفتهي وي، «خلیل پاشا» فرماندهي اردوهای عثماني
در قفقاز که قرارگاه خود را در تبریز قرار داده بود، مامور شده بود تا به وسایل مختلفه
آزربایجان ایران را با قفقاز متحد نموده و به این دو قطعه تحت يک حاکمیت واحد تورک
استقلال داخلی بدهد. سه شخصيت تورک از آزربايجان هم قصد داشتند با «خليل پاشا» به ايران
رفته و براي تجزيهي آزربايجان ايران و اتحاد با قفقاز و تشکيل دولت واحدي تحت حمايهي
عثماني اقدام کنند.
به گفتهي ملکزاده،
در اين ارتباط آزربايجان ناميدن شهرهای مسلمان و ترکنشين باکو، گنجه، نخجوان در
قفقاز جنوبی - که بعد از انقلاب اکتبر وسيلهي انگليسها بدست فرقهي مساوات افتاده
بود- انديشهاي بود که براي تسهيل امر اتحاد بين آزربايجان ايران و قفقاز جنوبي و
تشکيل دولت واحد تورک، از مخيلهي اتحاد و ترقي به خيالخانهي «رسولزاده» و «آقابيکاف»
نفوذ و سرايت کرده بود و به توصيهي «احمد آغایف» و «خلیل بیگ» رئیس مجلس عثمانی که
در آن زمان برای مصالحه با گرجستان و ارمنستان در قفقاز بودند، عملي شده بود.
ملکزاده ادعا
ميکند انگيزهي اين سه شخصيت تورک براي استقلال آزربايجان ايران و اتحاد با قفقاز
و تشکيل دولت آزربايجان تحت الحمايهي عثماني، اخاذي، منافع شخصي و غيره بود. وي
در بارهي انگيزهي عثماني در حمايت از اين طرح هم ميگويد در سال ۱۹۱۸ موقعي که قواي ترکيه در جنگ در شرق تمام سوريه و مصر و حجاز و يمن را از دست
داده بود و بغداد هم يکسال قبل سقوط کرده بود، فرقهي اتحاد و ترقي، مايوس از سياست
«پاناسلاميزم»، به فکر «پانتورانيزم» افتاده بود و در صدد بود تا با استفاده از انقلاب
و گرفتاري روسيه، يک امپراتوري تورک را در تمام نقاط تورک روسيه و ايران پيريزي نمايد.
ملکزاده ادعا
ميکند پس از آنکه وي با «علي باشهامپا» ملاقات کرد و مقامات عثماني را به هويت حقيقي
و بيارزش و پوچ بودن ادعاهاي «سردار شجاع» و «مکرم همايون» آگاه نمود، آنها به غفلت
خود پيبردند و از گروه استقلالطلب مذکور صرفنظر کردند. در نتيجه، نقشهي اين گروه براي استقلال
آزربايجان از ايران و اتحاد با قفقاز و ايجاد دولت تورک تحت الحمايهي عثماني بههم ريخت.
وي ميگويد «قضيهي آزربايجان» باعث به هم زده شدن روابطش با تورکها شد. حتي پس از
آنکه اين شش هفت نفر استقلالطلب تورک، به نقش وي در به هم ريختن نقشهشان پيبردند،
براي انتقام از او و کشتنش با هم متحد شدند.
اشخاص دخيل در تشبث
استقلال مذکور به روايت ملکزاده
۱-ملکزاده سه
استقلالطلب تورک از آزربايجان ايران را به صورت «سردار شجاع»، «مکرم همايون سلماسي»
و يک «اردبيلي» ذکر ميکند.
الف-وي در بارهي
فرد اردبيلي ميگويد که نامش را فراموش کرده است.
ب-ملکزاده در صفحهي
۹۷ کتاب خود از سردار شجاع و مکرم همايون سلماسي در جرگهي وکلاء مجلس و وزراء و رجال
آزاديخواه که در نتيجهي مظالم دولتين روس و انگليس در جنگ اول عمومي قيام و به جنگ
و مهاجرت مبادرت کردند و به نيکي و احترام ياد ميکند (اين دو شخص، در تاريخ نگارش
کتاب ملکزاده يعني بهمن ماه ۱۳۲۸، هر
دو فوت کرده بودند).
ج-وي در صفحهي ۷۶ کتاب خود در بارهي مکرم همايون سلماسي اطلاعات
زير را ميدهد: «مکرم همايون برادر سرهنگ زندهدل - که با وي هميشه تباين فکري و اخلاقي
داشت- بود. در حين اشغال اورميه توسط سيميتقو به فرمانداري اورميه منصوب شد. در قضيهي
پيشهوري پس از فرار دمکراتها و استخلاص آزربايجان، انتحار کرد. او همان شخصي بود که
در استانبول با مرحوم «سردار شجاع» نزد «طلعت پاشا» رفته و ميخواستند آزربايجان را
با قفقاز توام کرده و مستقل کنند. ... نميخواهم و شرم دارم حرکات او را بنويسم....»
۲-ملکزاده از
سه - چهار افسر عثماني که براي استقلال آزربايجان از ايران و اتحادش با قفقاز با
سه شخصيت تورک مزبور متحد شده بودند، تنها اسم «سروان سهيل بيگ» را برده و ميگويد
که او معروف آقايان مهاجرين (ايراني در استانبول) بود.
۳-ملکزاده از
مقامات عثماني مستقيماً دخيل در اين ماجرا، نامهاي «علي باش همپا»، «خليل پاشا»، «طلعت
پاشا»، «يک پرنس عثماني» و «خليل بيگ» را برده است.
الف-«علي باشهمپا»،
رئيس ادارهي امور شرقي دولت عثماني، اصلاً يک عرب اهل تونس عثماني بود. بنا به
ملکزاده جلسات تروئيکاي استقلالطلب تورک از آزربايجان ايران، افسران عثماني متحد
آنها و مقامات عثماني در خانهي وي در شيشلي استانبول برگذار ميشد. وي رابط بين
استقلالطلبان مذکور با مقامات عثماني از جمله صدراعظم بود.
ب-«خليل پاشا» که
ملکزاده از او با احترام ياد ميکند، فرماندهي اردوهای عثماني در قفقاز است که قرارگاه
خود را در تبریز قرار داده و مامور شده بود تا آزربایجان ایران را با قفقاز متحد نموده
و به این دو قطعه تحت يک حاکمیت واحد تورک استقلال داخلی بدهد.
ج-«طلعت پاشا» صدراعظم
عثماني است که گويا با ايدهي استقلال آزربايجان از ايران و اتحاد وي با قفقاز تحت
حمايت عثماني موافقت کرده بود.
د-«خليل بيگ» (به
اشتباه جليل بيگ نوشته شده) رئيس مجلس مبعوثان عثماني است که گويا نقشي موثر در
آزربايجان ناميده شدن دولت تورک تاسيس شده به سالهاي جنگ جهاني اول در قفقاز جنوبي
داشته است.
ر-ملکزاده نام «شاهزادهي
عثماني» را که به نايب السلطنگي در آزربايجان واحد پس از استقلال و اتحاد با قفقاز
تحت الحمايهي عثماني تعيين شده بود ذکر نکرده است.
م-ملکزاده از
شخصيتهاي ترک قفقازي، نام سه نفر يعني «آقابيکف»، «رسولزاده» و «احمد آغايف» را در
رابطه با آزربايجان ناميدن قفقاز جنوبي ذکر کرده است.
آغاز نوشتهي
اول ملکزاده:
از کتاب «سرگذشت
حيرت انگيز يک افسر و کارمند ارشد دولت در ۳۷
سال خدمات لشگري و کشوري. صاحب
سرگذشت: ح. ملکزاده هيربد»
روزي بدون
سابقه آقاي سالار معظم (نظام السلطنه فعلي) و مرحوم حاج فطن الملک [جلالي] و شيخ
حسين تهراني بمنزل من آمدند. خيلي تعجب کردم، چون با کسي معاشرت نميکردم. پس از
مقدمهچيني مفصل آقايان، معلوم شد که مرحوم نظام السلطنه فرستاده و پيغام داده است
که «چون به مراتب وطنپرستي فلاني ايمان دارم، از طرف من و عموم ايرانيان تقاضا
کنيد حال که منافع و استقلال مملکت در ميان است، از گذشته صرفنظر کرده، فوري
اقداماتي نمايند. [تا] توطئهي چند نفري را که ميخواستند با «خليل پاشا» به ايران
رفته و براي تجزيهي آزربايجان ايران و اتحاد با قفقاز و تشکيل دولت واحدي تحت
حمايهي عثماني [اقدام کنند] خنثي گردد».
موضوع اين بود
که «سردار شجاع» و «مکرم همايون» با يک نفر «اردبيلي» (اسمش را فراموش کردهام)،
به منظور اخاذي و غيره، بوسيلهي رئيس ادارهي امور شرقي دولت عثماني [«علي باشهامپا»]،
با «طلعت پاشا» صدراعظم وقت [عثماني] تماس گرفته و آنها را متقاعد کردهاند که: «افواج
و غالب عشاير آزربايجان تحت اختيار ماها است. و ما حاضريم پس از ورود عثماني به
آزربايجان، آنها را وادار کنيم که با آزربايجان قفقازيه متحد شده و تشکيل دولت
بزرگ آزربايجان را بدهند». و «يکي از پرنسهاي عثماني» هم به فرمانفرمائي و نيابت
خليفه و سلطنت تعيين شده بود.
مرحوم جلالي [حاج
فطن الملک] گفت: «به نظر ما و نظام السلطنه شما تنها ايراني هستيد که مورد اطمينان
بيشتر مقامات ترکيه بوده و در عين حال عموم ايرانيها شما را به وطنپرستي و
فداکاري ميشناسيم. و اگر اين توطئه را بههم بزنيد، عموما الي الابد مرهون شما
خواهند بود».
و اين جريانات
در خلال سال ۱۹۱۸ و موقعي بود که قواي ترکيه در جبههي سوريه هم شکست خورده، و جنگ
در شرق تقريبا خاتمه يافته، و تمام سوريه و مصر و حجاز و يمن از کف رفته، و بغداد
هم يکسال قبل سقوط کرده بود. فرقهي حاکمهي اتحاد و ترقي، با نهايت ناداني به فکر
«پانتورانيزم» افتاده و از سياست «پاناسلاميزم» به کلي مايوس گرديده، و از
انقلاب روسيه و گرفتاري ميخواست استفاده کرده، و در عالم خواب و اوهام، بناي
تشکيل يک امپراتوري ترک را در تمام نقاط ترک روسيه و حتي ايران در مغزهاي عليل و
واماندهي خود پيريزي ميکرد. حال که خيال پلو است، چربي آن يک ملاغه بيشتر.
اساساً ناميدن
آزربايجان به شهرهاي مسلمان و ترکنشين باکو، گنجه، نخجوان که بعد از انقلاب اکتبر
وسيلهي انگليسها بدست فرقهي مساوات افتاده بود، از مخيلهي اتحاد و ترقي به خيالخانهي
«رسولزاده» و «آقابيکاف» نفوذ و سرايت کرده و به همان منظور نام آزربايجان را به
خودشان بسته بودند.
و من با اطلاع
به جريانات سياسي نامبرده، معهذا آيا موظف بودم بر عليه دستگاه و سياست دولت ترکيه
که در مقابل عمل غير منصفانهي نظام السلطنه نسبت به من محبت کرده بودند، خودم را
وارد اين مخمصه کرده و مخاطراتي را استقبال نمايم؟ در صورتي که در اين مدت
چهارسالهي مهاجرت، هيچ کس به اندازهي من سفالت و محروميت نديده بود. آقايان
وزراء دولت ايکس (حکومت ملي موقتي مهاجرين ايکس نام داشت) از قبيل آقايان سميعي،
اردلان و دهها نفر ديگر در تمام اين مدت در سايه خوابيده، و در عين جنگ و گرفتاري
در بهترين منازل استانبول به خوشي و راحتي گذرانده بودند. حال که خطري براي منافع
ايران پيش آمده، به فکر من افتاده و باز ميخواهند مرا فديهي نجات قرار بدهند.
ولي من دانسته
و فهميده بنام تماميت و وحدت ايران، دخالت در اين امر را وظيفهي خود تلقي کرده و
به آقايان پيغامآوران قول داده. و با هر تمهيد و مقدمه بود وارد جلسات مختلط ترک
و ايراني شده و در شيشلي (يک محلهي استانبول) در منزل «علي باشهمپا» رئيس ادارهي
امور شرق ترکيه با سه نفر ايراني نامبرده، شخص «طلعت پاشا» صدراعظم عثماني را
ملاقات و در جلسهي اول فقط به گفتههاي طرفين گوش داده و دو روز بعد «علي باشهامپا»
را ملاقات نموده و حقيقتا از نظر حقشناسي نسبت به ترکها، هم هويت حقيقي و بيارزش
بودن ادعاهاي پوچ «سردار شجاع» و «مکرم همايون» را ثابت کردم. به طوريکه ترکها به
غفلت خود کاملاً پيبردند و از حضرات صرفنظر کردند.
در اين بين دو
سه نفر از افسران ترک من جمله «سروان سهيل بيگ» که معروف آقايان مهاجرين است، با
سه نفر ايراني نامبرده متحد بوده و براي اخاذي و منافع شخصي نقشههايي داشتند که
با اين ترتيب از اساس بههم ريخت. و اين شش هفت نفر، به کيفيت نقش من پيبرده و
متحد ميشوند که به هر ترتيبي شده از من انتقام بگيرند. مرحوم عارف از طرف سردار
معظم بختياري براي من پيغام آورد که فلاني مواظب خود باشد که اينها قسم خوردهاند
که او را بکشند. ... (ص ۴۲)
حقيقتا وضعيت
حساسي داشتم. از طرفي با متفقين و از طرف ديگر هم با آلمانها و اخيرا سر «قضيهي
آزربايجان» با ترکها بههم زده و به صورت يک بيپناه سرگردان به تمام معني در آمده
بودم .... ترکها با شرط ترک تبعيت حاضر بودند حتي با دو درجه ترفيع مرا به خدمت
قشون خود بپذيرند... و حال با اکراه و حفظ حيثيت آرزو ميکنم اي کاش در وطنپرستي
اين قدر مفرط و متعصب نبوده تا دچار پنجه ظالمانهي امثال گلشائيانها نميگشتم که
اقلاً اولاد بدبختم يک سر و سامان معيني داشتند و خودم هم به صرف عشر مساعي در
ايران، در ترکيه يکي از رجال آن کشور ميشدم. چنانکه «رسولزاده» و «آقابيکاف»ها
شدهاند ... (ص ۴۶)
«مکرم
همايون» (برادر آقاي سرهنگ زندهدل که هميشه تباين فکري و اخلاقي داشتند) از طرف
سميتقو به فرمانداري رضائيه منصوب و آن شب مامور پذيرائي من بود. و چون در قضيهي
پيشهوري گويا پس از استخلاص آزربايجان و فرار دمکراتها، او هم انتحار کرده است،
نميخواهم و شرم دارم حرکات او را بنويسم. او همان شخصي بود که در استانبول هم با
مرحوم «سردار شجاع» نزد «طلعت پاشا» رفته و ميخواستند آزربايجان را با قفقاز توام
کرده و مستقل کنند (ص ۷۶)
سردار شجاع، مکرم
همايون سلماسي: اسامي غالب وکلاء مجلس و وزراء و رجال آزاديخواه که در نتيجهي
مظالم دولتين روس و انگليس در جنگ اول عمومي قيام و به جنگ و مهاجرت مبادرت کردند (در
تاريخ نگارش کتاب ملکزاده هر دو فوت کردهاند) (ص ۹۷)
پايان نوشتهي اول
ملکزاده
آغاز نوشتهي
دوم ملکزاده:
از مقالهي «پان
تورانیزم، آذربایجان قفقاز یا راه ترکمنستان» (منتشره در روزنامهي ایران به گردانندگي
ملک الشعراي بهار، ۲۸ شوال ۱۳۳۷. تير ۱۲۹۸،
ژولاي ۱۹۱۹)،
به نقل از مقالهي تحول دیدگاه تاریخی ایرانیان نسبت به مسائل قومی. تاليف کاوه
بيات. مقاله ۳، دوره ۱، شماره -۱، بهار ۱۳۷۷، صفحه ۴۸-۳۹
چون میدانستند
آزربایجان در ایرانیت بیشتر از سایر نقاط ایران طرفدار وحدت ملیت است و عوض این که
راه توران گردد، سد آهنین ترکستان خواهد شد، بنا به مشورت «احمد آغایف» و «جلیل بیگ»
رئیس مجلس عثمانی که در آن زمان برای مصالحه با گرجستان و ارمنستان در قفقاز بودند،
شهرهای قفقاز جنوبی را آزربایجان نامیدند.
نقشهي اساسی در
این اسمگذاری در این بود که «خلیل پاشا» که فرماندهي اردوهای قفقاز شده بود، قرارگاه
خود را در تبریز قرار داده و به وسایل مختلفه مامور بود آزربایجان ایران را با قفقاز
متحد نموده، عجالتاً این دو قطعه که ایران را روح خودش و خود را روح ایران میداند،
تحت حاکمیت تُرک یک استقلال داخلی داده، و به کعبهي آمال خودش که ترکستان باشد یک
راه مستقیم پیدا نماید.
پايان نوشتهي
دوم ملکزاده
موخره:
بجا خواهد بود
که به ادعاهاي ياور (سلطان، ماژور) حسن ملکزادهي تبريزي هيربد در بارهي شخصيت سه
تورک استقلالطلب و انگيزههاي آنها، همچنين مقبوليت و محبوبيت خود وي در ميان
مقامات و فرماندهان اردوي عثماني و از جمله آتاتورک و ... با احتياط نگريست. زيرا
او ظاهرا شخصيتي به لحاظ اخلاقي مسالهدار، هوسباز، فرصتطلب، اهل مبالغه و شهرتپرست
بود. به حدي که به سبب اين خصوصيات از ژاندارمري و حتي از ارتش رضاخان اخراج شده
بود. به عنوان نمونه ميرزا ابوالقاسم امين الشرع خويي در بخشي از خاطرات خود به
اسم «تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل
سيميتقو و سردار ماکو در آزربايجان» در بارهي ملکزاده چنين ميگويد:
در بيان هجوم بردن
اسماعيلآقا بر ساوجبلاغ (مهاباد) و وقوع محاربه در آنجا في مابين ژاندارمري و اسماعيلآقا
و اکراد ساوجبلاغ به تاريخ شهر صفر من شهور هذه السنه ۱۳۴۰ هجري.
تفصيل مقال و توضيح
حال به طريق ايجاز و اجمال اينکه در تاريخ مذکور که قريب يک هزار نفر از ژاندارمري
و قزاق به رياست «ملکزاده» تهراني در محلي موسوم به ايندرقاش در خارج شهر ساوجبلاغ
و برخي هم در داخل شهر اقامت کرده و ساخلوي بودند. اولاً «ملکزاده» در آن موقع با
بعضي از رؤساي اکراد موافقت نکرده و چند نفر از آنها را گرفته تحت الحفظ به تبريز ميفرستد.
و اين معني اسباب انزجار و رنجيدگي اهالي [کورد] ميشود. گذشته از اين، نظاميان بر
اهل و عيال اکراد دست تعدي دراز کرده و هتک اعراض مينمايند. و «ملکزاده» نيز شب و
روز مست و مخمور بوده و با لوليان کورد و گلرخان ساوجبلاغ و ساز و تنبور مشغول عياشي
بوده و غالباً روزها را در خواب و شبها را در مجلس شراب ميگذرانيد.
حتي از قراري که
رئيس تلگرافخانه ميگفته ساعتي که اسماعيلآقا هجوم کرده بود، باز «ملکزاده» در خواب
بوده و کسي جسارت به بيدار کردنش نکرده، چندان که صداي توپ و تفنگ دشمن وي را از خواب
خمار بيدار کرده بود. بدين سبب اهالي ساوجبلاغ محرمانه عرض حالي به اسماعيلآقا نوشته
و وي را به مدد و معاونت و استخلاص خودشان دعوت مينمايند. اسماعيلآقا که پيوسته منتظر
چنين فرصتي ميبود، به فوريت قوشون خود را جمعآوري کرده و مانند سيل بر سر ساوجبلاغ
هجوم مينمايد و با تمام عجله و شتابزدگي عازم آن صوب ميشود. و قبل از رسيدن او اکراد
توطئه کرده، شبانه بناي مهمانکشي گذاشته و هر کسي با مهمان خود در آويخته و خون جمعي
از ايشان را ريخته و بقيه هم با اکراد ساوجبلاغ هنگامهي جنگ را گرم مينمايند. و در
بين محاربه اسماعيلآقا هم با لشکر گران خود را بر سر وقت آن خونگرفتگان ميرساند.
«ملکزاده» بعد
از مختصر زد و خوردي، چون خود را باخته بوده است، بيجهت به قوشون امر ميکند که از
ايندرقاش که دامنهي کوهي و سنگر محکمي بوده است کوچ کرده، جنگکنان داخل شهر ساوجبلاغ
ميشود و خود را از محل محکمي خارج کرده، در محاصرهي سختي مبتلا مينمايند. آنوقت
اکراد و عسکر دور ايشان را گرفته و شب را با حالت محاصره به سر برده، صبحي «ملکزاده»
از غايت مرعوبيت خودداري نتوانسته و قوشون را امر به تسليم و خلع اسلحه مينمايد. معلوم
است واي بر حال کسي که به اسماعيلآقا تسليم کرده و سلاح خود را مانند زنان از دست
بدهد. بعد از خلع سلاح و حصول اطمينان بنا به خواهش اسماعيلآقا، «ملکزاده» خودش به
آنها مشق داده و به صف و رده مينمايد. و چون بر صف ميشوند، اسماعيلآقا هم مشق ميدهد.
عسکرها ميتراليوز را از دو طرف بر ايشان بسته و چون برگ خزان همه را ميريزند. و بعد
از ريختن ايشان، من باب احتياط که کسي زنده نماند اظهار ندامت بسيار کرده و جار ميزند
هرکس از شما زنده است برخيزد که آقا به او انعام خواهد داد. جمعي از ميان موتي برپا
شده و اظهار حيات ميکنند. دوباره امر ميکند که سرهاي آنها را تمام به سنگ بکوبند
و خود ملکزادهي بدبخت نانجيب را هم نکشته، به سلماس آورده بعد از چند روزي پولي هم
داده مرخص مينمايند. و چنان معلوم است که وي را به وعده و وعيد فريفته بوده است که
تسليم بکنند. همين که تسليم کردند، آنوقت به سزايشان رسانيد و همه را کشت. مگر جمعي
که از ايندرقاش داخل شهر نشده کناره کرده، با همان کوهها خود را به مياندوآب (قوشاچاي)
رسانيده بودند. و نيز دو نفر از ژاندارما به زير توپ دخالت کرده و عسکرها حمايت کرده،
آنها را نيز رها کرده بودند و به خوي نيز آمده بودند.
منابع:
ح. ملکزاده هيربد.
سرگذشت حيرتانگيز يک افسر و کارمند ارشد دولت در ۳۷ سال
خدمات لشگري و کشوري
کاوه بيات. تحول
دیدگاه تاریخی ایرانیان نسبت به مسائل قومی. مقاله 3، دوره 1، شماره -1، بهار 1377،
صفحه 39-48
ميرزا ابوالقاسم
امين الشرع خويي. تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو و سردار ماکو در
آزربايجان (با ويرايش مئهران باهارلي)
No comments:
Post a Comment