Wednesday, January 4, 2023

ریشه‌شناسی کلمات تورکی سالغور، سالور، ساللار، سالار، سلحشور، چالش، چالاک، شلّاق، سلجوق، سالتوق و سلجان

 

ریشه‌شناسی کلمات تورکی سالغور، سالور، ساللار، سالار، سلحشور، چالش، چالاک، سلجوق، سالتوق و سلجان

 

مئهران باهارلی


در زبان فارسی کلمه‌ای به ‌صورت سالور و به‌ معنی سرکرده ‌و سردار و رهبر اغلب نظامی (در ترکیبات سپه‌سالار، اسفه‌سالار) وجود دارد. این کلمه‌ تورکی بوده و هم‌ریشه ‌با کلمات تورکی سالغور - سالور، ساللار – سلّار، سالتوق، سلحشور، چالش، چالاک و احتمالا سلجوق در زبان تورکی است.

سالقور - سالغور - سالغیر:

نام یکی از طوائف ٢٢ گانه‌ی تورکان اوغوز، متعلق به ‌شاخه‌ی اوچ‌اوخ (ایچ اوغوز)، منسوب به نخستین فرزند داغ خان که فرزند چهارم اوغوز خان بود است[1]. بخشی از سالقورها پس از خروج از سرزمین اصلیشان در ایلی سو و ایسیق گؤل و اسکان در ماورالنهر در قرن ١١ به همراه تورک‌های سلجوق به خاورمیانه و قفقاز و آسیای صغیر و بالکان و شمال دریای سیاه (ایران، آزربایجان، آناتولی، عراق و اوکرایین و ...) مهاجرت نمودند. در این مناطق صدها اماکن جوغرافیایی با گونه‌های متعدد اسم سالغور وجود دارد. به عنوان نمونه «سالغیر»، نام طولانی‌ترین رودخانه ‌در شبه‌ جزیره‌ی کریمه‌ در اوکرایین یادگار سالغورهای مهاجرت کرده‌ به‌ شمال دریای سیاه‌ است[2].

سالغور مرکب است از سال بن مصدر «سالماق» به ‌معنی هجوم آوردن و حمله‌ نمودن، به‌ علاوه‌ی پسوند اسم فاعل‌ساز از مصدر «–گور، -قور، -غور» که مبالغه‌ را افاده می‌کند؛ جمعا به‌ معنی هجوم آورنده، حمله‌ کننده، جنگجو و سلحشور. (پسوند «–گور، -قور، -غور» در کلمات آتی هم وجود دارد: یازیر- یازقیر (اسم طائفه‌ی اوغوزی «یازقیر» به ‌‌معنی پخش و پراکنده شده در قلمروی وسیع، از مصدر یازماق - یاسماق به ‌معنی یایماق، آچماق، یاییلماق)، اؤزگور (آزاد، از مصدر اؤزمه‌ک به معنی خلاص و رها کردن)، اویغور (سازگار، مدنی، شهرنشین و بافرهنگ از مصدر اویماق به معنی انطباق دادن خود)، بیلغیر (بیلگی‌لی)، دویغور (چابوق سئزه‌ن، از مصدر دویماق به معنی حس کردن)، سیزغیر - سئزگیر (دویارلی، حساس، از مصدر سئزمه‌ک به معنی حس کردن)، یوزغور (اییی یوزه‌ن، یاخشی اوزوجو)، اؤتگور (که‌سکین، از مصدر اؤتمه‌ک)، تاپقیر (که‌سکین ذکالی، حاضر جواب)، چاپقیر – چاپقور (یئیین قوشان، فیرتینا)، که‌سغیر (که‌سکین)، تایغور (قایان، از مصدر تایماق به معنی لغزیدن)، ...)[3]

سالغور (به‌ فارسی سلغر) در نام دولت تورک اتابکان فارس موسوم به‌ سالغوریان – سلغریان - سالغورلولار، که ‌به ‌مدت یک قرن و نیم (١١٤٨-١٢٨٦) حیات داشت و قلمرویش در اوج قدرت شامل مناطق فارس، کرمان، هرمزگان، عمان و بحرین و کیش و کناره‌ی خلیج عرب، از بصره (عراق امروزی) تا سواحل هند می‌شد هم وجود دارد. دولت تورک سالغورلو که بعضا مستقل و در مقاطعی نیز تابع دولت‌های تورک سلجوقیان بزرگ، سلجوقیان تورک‌ایلی (آزربایجان + عراق)، خوارزمشاهیان و ایلخانلی‌یان بود، مانند اکثر دیگر دولت های تورک به داشتن حکمرانان زن مشهور  است.

سالور - سالیر:

سالور تخفیف (با حذف حرف غ) سالغور قدیم و فورم رایج‌تر آن در دوره‌ی بعد از موغول و بعد از قرن چهارده در حوزه‌ی اوغوزی است. (حرف غ-ق پسوندها موجود در تورکی شرقی – قارلوق و شمالی – قیپچاق، در تورکی غربی – اوغوزی علی القاعده حذف می‌شود. مانند تبدیل نام یازقیر ‌یازیر، طائفه‌ای دیگر از اوغوزها، به ‌فارسی یازر؛ و بیزگه بیزه، یاراتقان یارادان، ....). سالور به معنی آنکه به طرزی موثر شمشیر و گرز خویش را بکار می‌برد است. کتاب تواریخ آل سلجوق، کلمه‌ی سالور – صالور را مرکب از دو بن مصدری سال و اور (وور) دانسته (که صحیح نیست) و آن را به صورت کسی که هر جا برسد شمشیر و چوماق – گرز خود را تاب دهد معنی کرده است[4].

به مرور زمان مصدر سالماق در معنی تهاجم و حمله و جنگ‌جویی محدود به تهاجم و حمله و جنگ‌جویی با شمشیر شده و نام‌هایی مشتق از مصدر سالماق (و ساللاماق) مرتبط با شمشیر ایجاد شده است. به عنوان نمونه کلمه‌ی «سالور» در زبان تورکی علاوه بر معانی ذکر شده برای سالغور، معنی جدید شمشیر، اصلی‌ترین سلاح جنگجویان در گذشته را هم پیدا کرده است. باز در همین معنی «سلجیک – سه‌ل‌جیک»، نام دیگری که در متون قدیمی اغلب به شکل سلجوق نوشته می‌شد، به معنی شمشیر کوچک و یا چاقو است (معانی دیگر سلجیک در ادامه‌ی مقاله). همچنین در زبان تورکی از مصدر ساللاماق (در ادامه) ‌کلمه‌ی «ساللاما» وجود دارد که‌ نام نوعی از شمشیر (ساللاما قیلیج) و همچنین نوعی از خنجر (ساللاما پیچاق) است.

قابل ذکر است که تمام اسامی مشتق از مصدر سالماق به معنی هجوم که در این مقاله ذکر شده‌اند، از جمله سالور و سلجوق به عنوان اسم زن هم بکار رفته‌اند[5]. (به واقع سلجوق نامی است که در تاریخ تورک بیشتر از همه‌ی دیگر اسامی برای نامیدن هم مردان و هم زنان بکار رفته است). از ملک‌های سالغوری، یک مرد «سلجوق شاه» و یک زن «سالور بارچین» نام داشتند که هر دو نام مشتق از مصدر سالماق است[6]. در یک روایت داستانی تورک، نام همسر مامیش بیگ و یکی از هفت زنی که مقام بیگ‌لیک و یا امارت و حکمرانی داشت «بارچین سالور» بود.

سالورها دارای جایگاهی مهم در تاریخ و مدنیت تورک هستند. مصطفی ضریر ارزروم‌لو – اواخر قرن سیزده و قاضی برهان الدین سیواس‌لی – قرن چهارده از شعرای معروف تورک در آناتولی، هر دو از طائفه‌ی سالور هستند. دولت قارامان یکی از مقتدرترین بیگ‌لیک‌های تورک در آناتولی که بین قرون ١٣-١٥ حیات داشت منسوب به‌ شاخه‌ی قارامان طایفه‌ی سالغور بود[7]. فورم سالور در نام «سالور قازان»، داماد باییندیرخان، یکی از قهرمانان کتاب دده‌ قورقوت و سرکرده‌ی (باشبوغ) اوغوزها و اوغوزایلی (مملکت اوغوز)، نوشته شده ‌در تورکمانیا (سرزمین تورکمان‌ها: مرکز – جنوب - شرق آناتولی، جنوب قفقاز، تورک‌ایلی در شمال غرب ایران، تورکمان‌ائلی در شمال عراق) هم دیده‌ می‌شود[8]. عقیده‌ی عمومی بر نزدیک شدن و حتی به درجه‌ی بسیار ادغام سالورها با باییندیرها است. این واقعیت دلیل آنکه قاجارها نسب خود را به طایفه‌ی «سالور» و در عین حال به «آق قویون‌لوها» که از باییندیر‌ها بودند می‌رساندند را روشن می‌کند.

امروزه‌ گروه‌های گوناگون با نام سالور، بازمانده‌ی طائفه‌ی تورک سالغور اوغوزی در تورکمنستان، اوزبکستان، افغانستان، عراق، ایران (در تورک‌ایلی و دیگر نقاط)، همچنین با نام «سالار» در چین وجود دارند. در میان ملت تورکمن هم طائفه‌ای به ‌اسم سالور وجود دارد. حتی بنا به بعضی صاحب‌نظران اکثریت مردم تورکمن امروزی، تبار سالوری دارند. در ایران سالورها توسط شاه عباس حقیر سرکوب شدند.

ساللار:

اسم فاعل از مصدر «ساللاماق» به ‌معنی تاب دادن و تاب دادن سلاح تیر و خنجر و گرز و مخصوصا شمشیر. از همین جا ساللار یعنی آنکه ‌شمشیر را تاب می‌دهد، شمشیرزن، آنکه ‌با شمشیر به‌ دشمن حمله ‌می‌کند. نام نوعی از شمشیر (ساللاما قیلیج) و همچنین نوعی از خنجر (ساللاما پیچاق) در زبان تورکی از مصدر ساللاماق است. مولانا جلال الدین بلخی ثم رومی در بیت زیر سه ‌کلمه‌ی ساللار و قیلیج (شمشیر) و تورک را یک‌جا آورده ‌است:

من تورکم و سرمستم، مستانه‌ قیلیج بستم

در ده‌ شدم و گفتم: ساللار سلام علیک .

سلّار: کلمه‌ی ساللار فوق به معنی آن که ‌شمشیر را تاب می‌دهد، ‌با شمشیر به‌ دشمن حمله ‌می‌کند، شمشیرزن ؛ همچنین کلمه‌ی سالار (در ادامه) به معنی مهاجم و مجازا عسکر و نظامی و ... در بعضی از متون فارسی به صورت سلّار نوشته شده‌اند. 

سلار:

کلمه‌ی ساللار تورکی به معنی شمشیرزن در فارسی اغلب به‌ صورت سلار نوشته ‌شده‌ و معنی مجازی عسکر و نظامی و (شاید در اثر تشابه ‌آوایی سَلْلار با سَرْدار) معنی ثانوی سرکرده‌ی عساکر و نظامیان، و سپس سرکرده ‌و رهبر به ‌معنی عام، مترادف عنوان تورکی «باشی» را کسب کرده‌ است.

سالار:

در زبان تورکی «سالار» مضارع سوم شخص مفرد به ‌معنی هجوم می‌آورد است. به‌ عنوان نمونه‌ عطایی می‌گوید: «سالار کرگدن گیبی گؤردویونه». مانند کرگدن به‌ هر آنچه‌ ببیند هجوم می‌کند. (تاراما سؤزلویو). سالار به‌ عنوان اسم خاص و به‌ معنی مهاجم و مجازا عسکر و نظامی و ... هم بکار می‌رود. کلمه‌ی سالار تورکی در دوره‌ی پیش از اسلام در آسیای میانه و افغانستان و .... در معنی مهاجم و نظامی و لشکری و سپاهی و .... به زبان‌های ایرانیک شرقی، و سپس در غرب آسیا به فارسی و ارمنی و ... وارد و سپس با املاهای گوناگون (سلر، سالر، سالار، سلار، سلّار، ساللار، ....) دوچار تحول و بسط معنایی شده و معانی‌ی جدید متعددی را کسب کرده است: از جمله  ١-فرمانده‌ی لشکر و سردار سپاه و حاکم و والی ٢-بزرگ، رهبر، قائد، شاه ٣-رئیس و سرکرده‌ی هر گروه و صنف. شاید تشابه‌ وزنی فورم مشدد آن سَلْلار با سَرْدار فارسی، معنی ثانویه‌ی سرکرده معادل «باشی» (رئیس) تورکی برای این کلمه را تحکیم کرده است. مانند ترکیبات آتی که ‌بسیاری تورکی هستند و در آن‌ها سالار معادل عنوان تورکی «باشی» است: آخورسالار (میرآخور)، بارسالار (رئیس تشریفات)، خوان سالار (رئیس آشپزخانه‌ و مطبخ)، ... .٤-دارای صفات ممتاز و برجسته و بهترین در نوع خود، ... ٥-نام نوعی از اسب در میان تورکان از جمله طائفه‌ی دره شوری قاشقای در جنوب ایران و دیگر ملل مجاور ایرانیک، که سریع و مقاوم و با بدنی قوی و افراشته است.

ریشه‌یابی کلمه‌ی سالار: کلمه و نام سالار تورکی به‌ چند صورت می‌تواند ریشه‌یابی شود:

الف- سالار محرف سالور - سالیر است که‌ در آن حروف «و» - «ی» به‌ حرف «ا» تبدیل شده ‌است، مانند سالقور سالقار، سابیر سابار ساوار، اویغور اویقار، سونقور سونقار..... بعضی منابع تاریخی مانند تاریخ الملک الظاهر با مرتبط دانستن سالار و سالغور – سالور این نظر را تائید کرده‌اند: «اسفهسالار کلمه‌ای فارسی - تورکی: اسفه ‌= سپاه، سالار = سالغور»[9]. شواهدی چند در تائید این نظر وجود دارد:

-در میان شاخه‌ی قازآیاق‌لی طایفه‌ی ایگدیر تیره‌ای به اسم «سالار قازان» وجود دارد که همان «سالور قازان» ذکر شده در داستان‌های حماسی تورک است؛

-در واریانت تورکمنستانی داستان‌های دده قورقوت به موازات نام سالور، فورم سالار (قازان بابا) هم بکار رفته است؛

-در بعضی از داستان‌های تورکان شمالی - قیپچاق مانند کوپلاندی باتیر و آق کؤبه‌ک، نام‌های سالور و سالار مترادف و همزمان و به جای یکدیگر بکار می‌روند.

- گروهی از اوغوزها که‌ در چین موطن دارند و به عنوان یک گروه ملی به رسمیت شناخته شده‌اند، سالار نامیده ‌می‌شوند. بنا به‌ بعضی منابع و محققین و روایات خود سالارها، هسته‌ی اولیه‌ی آن‌ها را طایفه‌ی سالور اوغوز تشکیل می‌دهد[10]. 

ب-سالار فورم تخفیف شده‌ی ساللار تورکی (با حذف ل) است (از مصدر ساللاماق: تاب دادن شمشیر). ‌بعضی منابع تاریخی سالار را مرتبط با سلار – سلّار دانسته‌اند: «مفرده ‌اسفهسلار، وهو من ألقاب أرباب السیوف و معناه «مقدم العسکر» وهو مرکب من لفظین: فارسی (اسفه‌ بمعنی مقدم)، وترکی ( سلار بمعنی العسکر)». (القلقشندی ٦ : ٧-٨)».

ج-سالار اسم فاعل ساخته‌ شده‌ از مصدر سالماق (هجوم آوردن) به‌ علاوه‌ی پسوند اسم فاعل ساز آر – اه‌ر – ایر – ائر است. مانند نام‌های متعدد گروه‌های تورک باستان و قدیم و پروتو تورک: افشار - آوشار، قاجار، ماجار - مجار، تاتار - تتر، جلایر - جالاییر، آوار - آبار، بولقار - بلغار، خزر، قابار- قاوار- خاوار، قوبار، سابیر – سابار - ساوار، بالکار – مالقار، .... (و شاید کیمر، سومر، باشقیر، شور، ...). در این ترکیبات آر – اه‌ر – ایر – ائر به معنی انسان، فرزند پسر و از نسلِ، شخص حاکم، ... است. وجود کلمه‌ی «سالیشیر» (فورم محرف آن در فارسی: سلحشور) ساخته شده با همین پسوند از مصدر «سالیشماق» (در ادامه‌ی این مقاله)، احتمال ساخته شدن نام «سالار» را از مصدر سالماق با همین پسوند تقویت می‌کند.

د-سالار مخفف سالغار است: در تورکی قدیم و جدید اسمی به شکل سالغار، سالقار (اویغوری Salğar، تورکیه Salgar، ....) ساخته شده از مصدر سالماق و به معنی کسی که قافله و گروهی را برداشته و می‌رود وجود دارد. به لحاظ تئوریک امکان دارد سالار مستقیما مخفف این اسم سالغار – سالقار باشد.

ریشه‌یابی‌های نادرست برای سالار در زبان فارسی:

بعضی از لغت‌نامه‌های فارسی کلمه‌ی سالار تورکی و محرفات آن (سلار، سلّر، ...) را به‌ صورت کلمه‌ای فارسی ریشه‌یابی کرده‌ و آن را ریشه گرفته از ترکیبات فارسی سردار، سال آر (آورنده‌ی سال تقویم)، سالدار، .... دانسته‌اند که‌ ریشه‌شناسی‌هایی عامیانه، بی پایه و غیر علمی هستند. سالار بی شک کلمه‌ای دارای ریشه‌ی تورکی است. به‌ واقع نخستین کاربردهای کلمه‌ی سالار در زبان‌های دری – فارسی هم اغلب مرتبط با تورکان مخصوصا تورکان چین و تورکستان شرقی است. مانند ابیات زیر از فردوسی:

دگر تور را داد توران زمین /  ورا کرد سالار ترکان و چین

فرستاد کس نزد خاقان چین/  به‌ فغفور و سالار مکران زمین .

سکندر بیامد ترنجی بدست / از ایوان سالار چین نیم مست .

چو بشنید سالار توران پشنگ/  چنان خواست ک‌آید به ‌ایران به‌ جنگ (پشنگ احتمالا قوم تورک باستانی پچنک، و جنگ کلمه‌ای با ریشه‌ی چینی است)

چو افراسیاب آن سپه ‌را بدید / که‌ سالارشان رستم آمد پدید (افراسیاب نام دیگر آلپ ار تونقا، و رستم کلمه‌ای با ریشه‌ی چینی است)

چو در شهر سالار تورکان رسید/ خروش آمد و دیده‌بانش بدید

برآورد پوشیده ‌راز نهفت / همه‌ پیش سالار تورکان بگفت .

هر آن کس که سالار باشد به جنگ/  به کار آیمش چون بود کار تنگ (جنگ کلمه‌ای با ریشه‌ی چینی است)

همانگه که گفت این سخن شهریار/  بیامد ز درگاه سالار بار (درگاه – محل تجمع؛ بار – حضور، هر دو دارای ریشه‌ی تورکی هستند)

سلحشور:

کلمه‌ی سلحشور در زبان فارسی به معنی جنگاور و مجرب در جنگیدن و سلاح بدست، دارای ریشه‌ی تورکی و هم‌ریشه با سالور است. اصل تورکی این کلمه «سالیشیر» به معنی سپاهی و آنکه قتال و جدال می‌کند از مصدر «سالیشماق» به معنی جنگ و جدال و مقابله کردن با یکدیگر، مترادف سالدیرماق و سالدیریشماق در تورکی است. مصدر سالیشماق در بسیاری از زبان‌های تورکیک قدیم و جدید از جمله تورکی عثمانلی (با املای صالشمق)[11] و قیرقیزی (Salışmaq)[12] هم عینا وجود داشت و دارد.

ریشه‌یابی کلمه‌ی سلحشور به صورت مخفف سلاح شور (مشتق از شوریدن)، نادرست، عامیانه و غیر علمی است. سلحشور چیزی نیست به جز «سالیشیر» تورکی با املای قدیمی «سَلِشور» که مانند کلمات متعدد تورکی دیگر در زبان فارسی با تحریف و اضافه کردن ح، ع، .... فارسی‌سازی شده[13] و به صورت «سلحشور» در آمده است.   

چالش:

کلمه‌ی چالش در فارسی محرف «سالیش» تورکی از مصدر «سالیشماق» که فوقا ذکر شد است. یکی از معانی سالیشماق در تورکی، رویارویایی در یک مسابقه و عرض اندام کردن در مقابل حریف در کارزار و .... است. در دیوان لغات التورک سالیشماق به صورت در هم آمیختن و انداختن کشتی‌گیران یکدیگر را در مسابقات کشتی تعریف شده است[14]. از همین ریشه است «سالیشدیرماق» و گونه‌های آن «سه‌لیشمه‌ک» و «سه‌لیشدیرمه‌ک»[15]. ریشه‌شناسی چالیش (در فارسی چالش) که محرف «سالیش» است، بر اساس مصدر تورکی چالیشماق به معنی کار کردن و سعی نمودن نادرست است.

تبدیل حروف س- ز و چ – ج به یکدیگر قاعده‌ای معلوم و معمول و اولگویی بسیار رایج در زبان‌های تورکیک و مونقولیک است که اغلب منجر به ایجاد دوبلت‌ها (کلماتی با ریشه‌ی واحد اما فورم و معنایی متفاوت) می‌گردد. این حادثه در بسیاری از کلمات آلتایی وارده به زبان فارسی هم مشاهده می‌شود. مانند تبدیل چینی سینی؛ ساغ چاق؛ ساو چاو؛ ساغیر - ساغر (شراب، خمر، باده، می؛ ساغر، جام می) چاغیر، چاقیر، چاخیر، جاقیر، چغیر؛ سای چای؛ ساریق چاریق؛ و تبدیل سار- زار (پوشش و غشاء و ظرف) جار - چار؛ سارقوت - سارقات چارقات - چارقد - چرقد (پارچه‌ای برای پوشش سر زنان)؛ سار سوق (بازار سرپوشیده) چارسو – چارشی؛ سار شَف چارشاف (از شَف - شَفّ عربی، جامه‌ی نازک برای پوشش)[16]؛....

چالاک، شلّاق:

به احتمال بسیار این کلمه‌ی تورکی هم ریشه در فعل سالماق به معنی تهاجم و .... دارد. (بنا به یک نظر دیگر، چالاک ممکن است مرتبط با کلمه‌ی «چالاگو» در زبان موغولی به معنی جوان، گه‌نج، ده‌لی قان‌لی، ییییت باشد[17]). مانند تبدیل «سالیش» تورکی به «چالیش»، در این مورد نیز فورم اولیه‌ی سالاک – سالاق با تبدیل حرف س به چ، مبدل به چالاک شده است. فورمی از کلمه‌ی چالاک – چالاق در زبان تورکی به صورت «چالیق» به همین معنی و همچنین به معنی اسب بسیار سریع که در جای خود آرام نمی‌گیرد و ... وجود دارد[18]. وجود اصطلاح «چالاقیلیج» در زبان تورکی به معنی وضعیت و حالت بدون توقف و پی در پی شمشیرزنی (دورمادان قیلیج ساللایاراق)[19] هم نشان می‌دهد که چالاک در اصل مانند سالور مرتبط با شمشیرزنی و مشتق از مصدر سالماق و به معنی اولیه‌ی چالاک، بسیار دلیر و بزن بهادر بود که به مرور زمان معانی چابک و زرنگ و قبراق و جَلْد و تیز و تَرْک را کسب کرده است. قابل توجه است که کلمات چابک - چابوک – چئویک، زیرک - زرنگ – زیره‌نگ، قبراق – قیوراق، جَلْد، تیز و تَرْک هم همه‌گی تورکی هستند[20]. (کلمات سالیش – چالیش در تحلیل نهایی، به سبب حادثه‌ی تبدیل چ ت ممکن است مرتبط با کلمات تورکی دالاش – تلاش باشند. مانند چنگیز تنگیز). به همه حال ریشه‌شناسی چالاک بر اساس فعل تورکی چالماق (زدن)، و البته ریشه‌شناسی فارسی برای آن صحیح نیست.(یکی از کلماتی که احتمالا از مصدر چالماق تورکی ریشه یافته است کلمه‌ی شاللاق (شلّاق) است که معرب مشدد چالاق تورکی به معنی آنچه با آن می‌زنند است:  چال + اق  چالاق چاللاق شاللاق  شلّاق).

سلجوق:

در ریشه‌ و معنای اولیه‌ی نام سلجوق اجماع وجود ندارد. به نظر می‌رسد چندین اسم دارای معانی متفاوت و ریشه‌های متفاوت وجود دارند که با املاهای گوناگون یکسان و یا شبیه به هم سلجوق، سلچوق، سلجق، سلچوک، سلجک، ... نوشته شده‌اند. در زیر دو مورد بررسی شده است:

١-سلجوق- سالچیق به عنوان نام مردان و زنان. بنا به یک نظر نام سلجوق مرکب از بن مصدری سال به معنای هجوم آوردن + جوق، جمعا به ‌معنی مجادله‌ کننده ‌و جنگجو و مبارز[21] است. (در ریشه‌شناسی این نام چند نظریه‌ی دیگر هم مطرح شده که مقبولیت نیافته‌اند. مانند سئلچۆک- سیل کوچک از کلمه‌ی سیل عربی، سالچوق- سال کوچک، سنگ صاف که برای عبور از نهر از آن استفاده می‌شود، محرف - مخفف سیلی‌جیک در بند ٢ زیر و .... ). از آنجایی که پسوند تصغیر -جوق صرفا به اسامی اضافه می‌شود، پسوند -جوق در سلجوق که پس از بن مصدری سال آمده، نمی‌تواند پسوند تصغیر -جوق باشد، شاید گونه‌ای از پسوند اسم‌ساز از فعل –دوق است که به بن مصدری سال اضافه شده است (نگاه کنید به سالتوق در زیر). نام سلجوق به معنی مجادله‌ کننده ‌و جنگجو و مبارز مخصوص به حوزه‌ی اوغوزی است و در میان تورکان اوغوز هم برای مردان و هم برای زنان بکار رفته است. هر چند فورم مونث آن سلجوقه، سلجوقیه هم مشاهده می‌شود. نام‌های دیگر مشتق از سال به معنی مجادله: سالچاق، سالجیق، سالجی، سالی، سالیندی، سالقور، سالور، سالار، ... نام طایفه‌ی موغولی «سالجیوت» (سالجی) هم‌ریشه‌ با سالجوق و سالغور – سالور - سالار شمرده‌ شده ‌است[22]. 

٢- سلجیک – سه‌لجیک به عنوان نام زنان: ظاهرا این نام مخفف «سه‌لیک‌جیک» (سه‌لیک: کبار، با نزاکت، بلندطبع و لطیف و نازک و مودب، باادب، آداب‌دان) و یا محرف «سیل‌جیک» که خود مخفف «سیلیک‌جیک»، «سیل‌لیگ‌جیک» (سیلیک - سیلیگ: تمیز، منزه، پاک، پاکیزه، باناموس و باکره، دست نخورده، دارای ظاهر خوش، درست‌کار) می‌باشد است. تبدیل سیللیک به سیلیک مانند تبدیل ایللیک به ایلیک (در نام دولت ایلیک خان‌لی – ایلکخانی) است. سیلیگ از نام‌های رایج مردان در دوره‌ی گؤک تورک‌ها و اویغورهای باستان (ییگه‌ن سیلیگ به‌ی، سیلیگ ترکه‌ن، سیلیگ تیگین، آی سیلیق، ...) بود[23]. بعدها در دوره‌ی اسلامی سیلیک به این معنی و مشتقات آن اغلب به عنوان نام زنان بکار رفت. مصادر سیلیمه‌ک - سیلیماق (تمیز و منزه شدن، آرینماق، پاک شدن)، سیلمه‌ک، سیلکمه‌ک (سیلیکمه‌ک)؛ و کلمات سئلی، سئلیک، سیلی و ... در تورکی قیپچاقی؛ و سیل (آنکه کم غذا می‌خورد، بی اشتها) و مشتقات آن سیلیمسی، سیلیم، سیلیمسه‌ک، سیلیمسه‌ر، دوگانه‌های آری – سیلی، آری‌جا – سیلی‌جه در آناتولی، و نام زیر انداز زیلو[24] از همین ریشه‌اند.  

نام زنانه‌ی سلجان (سلجان خاتون در داستان‌های دده قورقوت، در تورکمنی سیلیجان) در اصل سیلیک جان – سیلی جان - سیل جان؛ مرکب از «سیل» مخفف سیلیک به معنی پاک و منزه؛ و «جان» تورکی عنوان و صفتی به معنی بزرگ، برجسته، درشت و کبیر، پیشرو، مجازا ارزش‌مند و گران‌مایه[25] است. نام «سیل جان» معادل مقلوب «ییگه‌ن سیلیگ» دوره‌ی گؤک تورک است.

سالتیق: سلتوق – سالدیق به‌ معنی رها، آزاد، مستقل و قائم به ذات، بى قید و مطلق، تنها و مجرد و ... مشتق از مصدر سالماق (در معنی دوم آن: رها و آزاد کردن) + پسوند اسم‌ساز از فعل -توق (-دیق) است. (مانند اسامی تاپدیق، اومدوق = اومید، تانیدیق = آشنا، ...). از همین ریشه است کلمه‌ی سالت (سال + یت) به معنی مطلق و مجرد. شباهت ظاهری و معنایی بین سال. تورکی به معنی رها کردن و سالووس لاتینی به معنی نجات دادن، تصادفی است .

با این وصف از مصدر سالماق با اضافه شدن پسوند –دوق دو اسم هماوا ایجاد شده است:

سال (هجوم آوردن) + توق سالتوق سالجوق (مهاجم)

سال (رها کردن) + توق سالتوق (رها)


[3] Ahmet B. Ercilasun. Oğuz Boy Adlarının Etimolojisi

https://dergipark.org.tr/tr/download/article-file/54653

[4] «طاق خان اوغلانلری که بشینجی اوغول‌در: اول صالور یعنی صال اور، یعنی قنده که ایرساسن قلج و چوماقوڭ روان اولسون. تمغا: ، قوش: اوچ قوش، سڭوک: اوجایله آدلو سڭوک». تواریخ آلِ سلجوق

Tağ Han oğlanları ki beşinci oğuldur:

Evvel Salur: yani Sal, ur! Yani kanda ki irsesin kılıç ve çomağın revan olsun. Tamğa: ..., Kuş: Üç kuş, Süñük: Ucayla adlı süñük”. Tevârih-i Âl-i Selçuk

[5] تورک و آزه‌ربایجان دئوله‌ت قادین‌لاری. دونیا قادین‌لار گونو- اورتاگون- ٠٨ بوزآی- ٢٠٠٧

http://terken-terim.blogspot.com/

[6] مئهران باهارلی- تورک‌های استان کرمان - فارسستان و دولت‌های آنان

http://kerman-tr.blogspot.com/2004/07/

http://kerman-tr.blogspot.com/2004/12/

[7] KARAMANOĞLU MEHMED BEY VE KONYA TÜRKMAN DÎVANI’NIN TÜRKÇE’Yİ RESMİ DEVLET DİLİ ETME GİRİŞİMİ

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/05/karamanoglu-mehmed-bey-ve-konya-turkman.html

[8] Dursun Can EYÜBOĞLU. Dede Korkut’taki Salur Kazan Üzerine Bir Değerlendirme (An Evaluation on Salur Kazan in Dede Korkut)

https://dergipark.org.tr/en/download/article-file/2210644

[9] کتاب تاریخ الملک الظاهر، عز‌الدین محمد بن على بن ابراهیم ابن شداد، ص ٢٤٤

[11] T. salıshmaq. v.t. to throw at, with, against each other

[12] Ay balta kolgo alışıp, Köz irmebey salışıp. (“Manas”) “Ay baltayı ele alıp, göz kırpmadan savaşıp.”

Kıyal KAMCHYBEKOVA ABDİRAİM. KIRGIZ TÜRKÇESİNDE KARA- DUYU FİİLİ ANLAMSAL ÖZELLİKLERİ VE KAVRAM ALANI ÜZERİNE

https://dergipark.org.tr/tr/download/article-file/445080

[13] افزودن حرف ع - عین عربی به کلمات تورکی، آشیق - عاشق، اوراقات - آروات - عورت، آباقا - عمی جان، آیراکی - عرق، آتامان – تومان - عثمان، ...

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/11/blog-post_18.html

[14] salışmak sallaşmak, birbirini güreşte sallamak, silkişmek, birbirine sallamak; işaretleşmek, II, 109

Divan-i Luqat-i it-Türk Dizini. Hazırlayan: Türk Dil Kurumu. PDFleşdiren: Mehran Bahari – 2003

SÖZÜMÜZ VEBLAQI.

دیوان لغات الترک دیزینى، حاضیرلایان: تورک دیل قورومو، پئ‌دئ‌فئ‌له‌شدیره‌ن: مئھران باھارلى، ٢٠٠٣. سؤزوموز وئبلاگى

https://altaica.ru/LIBRARY/turks/Mahmud_turkish_index.pdf

[15] Salışmak: 1-Saldırmak, saldırışmak. 2-Karşılaşmak, müsabaka yapmak, boy ölçüşmek, birbirini kıyaslamak. Selişmek söylenişine de rastlanmıştır. Türev sözcük ve fiiller için de aynı ses dönüşümü mevcuttur (örneğin Salıştırmak > Seliştirmek).

[16] مئهران باهارلی: بن سار-چار-زار به معنی پوشش و ریشه‌شناسی چارقد، چارق، چارشاف، چارباش، چاربورج، چارسو، چارطاق، ....

[17] مئهران باهارلی: نام‌های جالاییر، ایلکا، ایلکانویان، ایلخانیان و ایلخان

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/05/blog-post.html

[18] Çalıq çalığ: Çâlâk, hızlı, dik başlı, yerinde durmadan sıçrayan, çabuk ve oynak at. Huysuz, kızgın

Çalıx: öfkeli, şiddetli, zorlu,

[19] Çalakılıç: "Durmadan kılıç sallayarak."

[20] مئهران باهارلی: در ریشه‌شناسی کلمات تورکی- موغولی زیرک - زرنگ، جلد، چابوک - چابک، قبراق، تیز - تَرْک، چالاک، جالاییر، جیلاسون، تلاش، ...

[22] Original name of the Saljiut tribe of the Mongol era was Saluchi or Salchig, which in turn goes back to the names of the Salgur tribe and the Seljuk clan (Salchig, Salchi) from the Oguz circle of the tribes of Central Asia of the ancient Turks, from which the founders of the Seljuk dynasty subsequently came.

https://vk.com/wall-6051001_397829?lang=en

[23] مئهران باهارلی - سیلیگ، افسر تورک خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی

[24] مئهران باهارلی - در منشاء کلمات تورکی قالی، گلیم، گبه، جاجیم، ورنی، پارچه، سوماق، پلاس، زیلو، تشک، خورجین، بغچه، کرک، تور، قنداق، چوال، جل، بته، تغار، چلمه، چادر، ساچیم، گچمه، تسمه ....

[25] جان-جانی: عنوان و صفتی تورکی به معنی بزرگ، برجسته، درشت و کبیر، پیشرو، مجازا ارزش‌مند و گران‌مایه و نیکو. کاربرد این نام در میان تورکان در گذشته بسیار رایج بود. به عنوان صفت قبل از اسامی می‌آید: جان‌علی (جان علی)، "جان ائجه" به معنی خواهر بزرگ پدر (عمه بزرگ)، "جان بیگیم خاتین" (همسر جهانشاه قاراقویونلو)، "جان آقا خانیم"، "جان محمد" (از سرداران شاه اسماعیل اول)، جان احمدلو (نام طائفه‌ای تورک از قاراپاپاق‌ها در ناحیه‌ی سولدوز آزربایجان– تورک‌ایلی)، ... به صورت یک عنوان بعد از کلمه می‌آید. مانند آقاجان، باباجان، ... . در نام مردان به شکل "جانی"، "چانی"، "شانی" و به معنی عموزاده، دائی‌زاده و ... نیز بکار رفته است: "جانی بک" (نام خان قیپچاق تبریز، نام اولین ایلخان قشقائی، ...)، "جانی خان". این کلمه در سنگ نوشته‌های تورکی اورخون، دیوان لغات تورک کاشغری، ... نیز آمده است. فورم‌های معاصر این کلمه در زبان‌های تورکیک چنین‌اند: چآن-چآنی (تورکی شور: فرزندان مذکر خویشاوندان)، چئن (تاتاری چولیم: پسردائی بزرگ‌تر. در ترکیباتی مانند چئن آقا، چئن دایی؛ شور، تووا، قیرقیزی، خاکاسی)، چئنی (شور)، جئن (قیرقیزی)، دئن (آلتائی)، شانی (تووا)، جییان (اوزبکی، تاتاری)، جین (اوزبکی)، جییه‌ن (تورکمنی، اوزبکی، قاراقالپاقی)، چیقانا (تورکمنی، خواهرزاده)، چیقان (تورکمنی: عمه‌زاده، اوزبکی: دوست دختر)، شیقان (قاراقالپاقی)، سیقان (یاکوتی: فرزند خویشاوندان از جمله عمه‌زاده و خاله‌زاده و ....)، سییان (یاکوتی: به معانی مختلف خویشاوندی)، یئگه‌ن (تورکمنی)، یئیه‌ن (نوقای، باشقورتی، تورکچه-تورکیه)، ییناق (تاتاری چولیم)، ژییه‌ن (کازاخی، باشقورتی)، ... فورم‌های گوناگون این کلمه در زبان‌های مونقولیک نیز وجود دارد (موغول: جیگه، بوریات: زئ، خالخا: جئ، قالموق: زئ، ...). برخی از ریشه‌شناسان، کلمه‌ی تورکی جان به معنی بزرگ و برجسته را هم‌ریشه با کلمه‌ی یانگا-یانگان در تورکی قدیم، کلمه‌ی یاغان در تورکی میانه، جاغان در زبان مونقولی، زآن در زبان خالخا .... به معنی فیل - به سبب درشت جثه‌گی آن- دانسته‌اند. در این زبان‌ها مشتقات بسیار از ریشه‌ی تورکی جان از قبیل جآنا، جآنا. (فورم مصدری)، جآناک، جآنارکا.، جآنارکاک، جآنات.، جآندا.، جآندات.، و..... ساخته شده است. با تحت تاثیر قرار گرفتن زبان و دائره‌ی لغات تورکی از زبان و دائره‌ی لغات فارسی، معنی کلمه‌ی جان تورکی کم کم به فراموشی سپرده شده و جای خود را به کلمه‌ی فارسی جان (به معنی نفس و روح که بعد از اسامی می‌آید: لیلا جان) و حتی در مواردی جهان داده است. مانند لقب و عنوان «جهانشاه» برای سلاطین تورک که در اصل «جان شاه» به معنی شاه کبیر ،و جهانبگلو که در اصل جانی بیگلو بوده است

 آغا محمدخان قاجار: خداوند ممالک توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به دودمان بزرگ اتراک موهبت فرمود

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post_12.html

No comments:

Post a Comment