سؤزوموز
نوشتهی
زیر که توسط یکی از دوستان بسیار عزیز بوجاقچی از استان کرمان ارسال شده، حاوی
اطلاعاتی عمومی در بارهی ایل بوجاقچی و «حسینخان بوجاقچی شجاع السلطان» (۱۸۹۱-۱۹۵۰)
رییس ایل بوجاقچی و فرزند و جانشین «اسفندیارخان» است. «حسینخان بوجاقچی» که در
سالهای جنگ جهانی اول از سوی ژنرال پرسی سایکس مسئول کونسولگری بریتانیا در
کرمان، رابین هود ایران لقب گرفته بود، به «حرکت اتحاد اسلام» - مدتی بعد در خاورمیانه،
قفقاز و قلمروی عثمانلی به جریان تورکگرایی متحول شد- پیوسته بود و در ربع اول
قرن بیستم بویژه سالهای جنگ جهانی اول، مانند سران همهی طوائف تورک و رهبران
تودهی تورک در سرتاسر ایران، به صورت متحد نظامی عثمانلی و در همسوئی با اوردوی
نجاتبخش عثمانلی عمل میکرد.
در
آغاز قرن بیستم، ملت تورک قهرمانان و بهادران مردمیای مانند جمشیدخان سوباتایلی
افشار اورومی -مجدالسلطنه (تورکایلی-آزربایجان اتنیک)، جوْجی-جوْجوُخان (آفشاریورت،
شمال خراسان)، صولت الدوله (قاشقاییورت، ولایت قشقایی)، عبدالحسینخان بهارلو، میرزا
رفیعخان افشار و..... را به تاریخ تقدیم نموده است. حسینخان بوجاقچی (شجاع
السلطان) هم یکی از این قهرمانان ملی ملت تورک در آغاز قرن بیستم، از نسل نخستین
تورکگرایان، نامداران مجادلهی ملی تورک - حرکت ملی دموکراتیک تورک در ایران است.
همچنین است بسیاری از اعضای خانوادهی حسین خان بوجاقچی، مانند داماد او که در جنگ
با قوای انگلیسی کشته شد، و پسر عموی او «بیگ میرزا خان بوجاقچی» که توسط قوای
انگلیسی دستگیر و با بستن به دهانهی توپ و شلیک آن اعدام گشت.
١-در سالهای جنگ جهانی اول، قاطبهی مردم شهری و روستایی و ایلاتی تورک در تورکایلی (مخصوصا در غرب آزربایجان و ناحیهی همدان و بیجار و سونقور و ...) و بسیاری از مقامات قاجاری و محلی تورک در کنار امپراتوری عثمانلی و در مقابل دولتهای ائتلاف (انگلستان، روسیه، فرانسه) قرار گرفتند. اکثر ایلات تورک خارج تورکایلی نیز، و در میانشان قشقاییها به اوردوی اسلام-عثمانلی ملحق شده و در هماهنگی با مقامات نظامی و سیاسی عثمانلی، در منطقهی خود در نبردها بر علیه قوای نظامی دولتهای ائتلاف (روسیه، بریتانیا، فرانسه) شرکت عملی کردند.
٢-در میان ایلات تورک ایران، افشارهای اورمیه-غرب آزربایجان و بوجاقچیها در جنوب ایران، تماما و کاملا؛ اغلب ایلات دیگر مانند قاراپاپاق، افشارهای قسمتهای جنوبی تورکایلی در خمسه و همدان و .....، شاهیسئوهن، قاشقایی، ایلات تورک قاراداغ، خلخال، سونقور،... به درجهی بسیار تا قسما به اوردوی اسلام-عثمانلی ملحق شده و متفق نظامی اوردوی عثمانلی بودند.
٣- بوجاقچیها، در بستر جهاد سلطان عثمانلی بر علیه دول استعمارگر و متجاوز روسیه-بریتانیا-فرانسه نقش بسیار قابل ملاحظه و مهمی در شورش ضد انگلیسی تورکان ساکن در جنوب ایران در ربع سالهای آغاز قرن بیستم و سپس جنگ جهانی اول بازی نمودهاند:
-
در ۱۹۰۰ ـ ۱۸۹۸ اسفندیارخان بوجاقچی شهر سیرجان را متصرف شد ولی در آن شهر به قتل
رسید. -در جریان جنگ جهانی اول بوجاقچیها به رهبری حسینخان با انگلیسیها به
جنگ پرداختند و با نیروهای پلیس جنوب (S.P.R.) درگیر شدند.
-در
مرحلهی سیرجان شورش در آگوست-اوکتوبر ١٩١٦ حسینخان شصت تن آلمانی و اوتریشی و دوازه تورک (عثمانلی) و چند
تن افغانی را از زندان انگلیسیها فراری داد و به یاری برخی از اسرا، عیدآباد مرکز سیرجان
را به مدت کوتاهی تصرف نمود.
-در
سال ۱۹۱۸ بوجاقچیها به رهبری آقا مرادخان معروف به شکوه السلطان پسر عموی حسینخان،
وارد شهر کرمان شدند.
-کشمکش
حسین خان بوجاقچی با انگلستان و کونسولگریش تا سالهای جنگ جهانی دوم ادامه داشت
-در سال ۱۹۴۳ حسینخان بوجاقچی دوباره طغیان کرد و مدت سه ماه با ارتش پهلوی به جنگ پرداخت.
٤-در این مقاله نام بزرگانی از تیرهی ساری سعدلوی بوجاقچی
(اکبرخان، پسرش علی عسکرخان، پسر وی حیدر قلیخان) و تیرهی قارا سعدلوی بوجاقچی (امیر علیخان، پسرش
حسنخان، نوهی وی اسفندیارخان، پسرش حسینخان)، همچنین قهرمانان ملی ملت تورک
«عبدالحسینخان بهارلو» و «صولت الدوله قشقایی» هم ذکر میشود. صولت الدوله قشقایی
رهبر افسانهای قیام ایلات تورک ساکن در جنوب ایران بر علیه انگلیس در سالهای جنگ
جهانی اول؛ و «عبدالحسین خان بهارلو» رهبر شجاع، سیاستمدار و کاردان ایل تورک
بهارلو از ایلات خمسه (بئشاویماق) در شورش و نبرد بر علیه قوای انگلیس بود که در
زندان رضاخان درگذشت.
٥- منابع فارسی فعالیتها و مبارزات رهبران ملت تورک در جنوب ایران را با تهی کردن از مضمون و ماهیت و ارتباطات تاریخی تورک آنها، به صورت آزادیخواهی، مشروطهطلبی، استعمارستیزی و ... صرف و فاقد هویت ملی تورک تقدیم میکنند. این در حالیست که در منابع تاریخی، به عنوان نمونه «تعصب ایلی و اسلامی» حسینخان در میان دلائل فراری دادن عبیدلله افندی سفیر عثمانلی در افغانستان توسط حسینخان و تحویل دادن وی به سفارت عثمانلی در تهران، ذکر میشود. «تعصب ایلی و اسلامی» شخصیتهای تورک که در آن دوره آگاهانه با نیروهای آزادیبخش عثمانلی همکاری میکردند، نام دیگر «شعور ملی تورک» بود. بنابراین اینگونه شخصیتها را باید در زمرهی نسل نخست تورکگرایان و حرکات تحت رهبری آنها را بخشی از «مجادله ی ملی تورک» و یا برههای از جنبش ملی دموکراتیک تورک (بین سالهای ۱۸۷۵-۱۹۴۰) به شمار آورد.
٦- مقالهی داده شده به درجهای متاثر از قومیتگرایی فارسی و دیدگاه – تاریخنگاری دولتی ایران بوده، در آن کاستیها و ادعاهائی نادرست هم وجود دارد. اینگونه کاستیها و اشتباهات، به دلیل رسمی نبودن زبان تورکی در ایران، نبود مراکز تورکیشناسی و فرهنگستان زبان و ادب تورک و فرهنگستان تاریخ تورک و فقدان دانشکدههای تورکیشناسی، شاید فعلا امری طبیعی بشمار روند. من برخی از این موارد را در داخل [ ] اصلاح نمودم. از جمله:
الف-
نام ایل بوجاقچی، به سیاق اخیرا مرسوم شده در ایران، به صورت بچاقچی
نوشته شده است. حال آنکه همانگونه که در مقالهی مفصل دیگری[1] در
بارهی منشاء و ریشهی این نام نشان دادهام، نام صحیح، اصلی و تاریخی ایل مذکور «بوجاقچی»
است و نه بچاقچی، پیچاقچی، بجاقچی و ...
ب-در
مقاله ادعا شده که ایل بوجاقچی به «لهجهی آذری» سخن میگوید. حال آنکه ایل
بوجاقچی و هیچ شخص و گروه تورک دیگری در ایران به لهجهی آذری سخن نمیگوید. ملت
تورک در ایران به «زبان تورکی» سخن میگوید.
پ-
ادعای مقاله مبنی بر این که ایل قشقائی و بوجاقچیها همه از افشارها بودهاند دقیق
نیست. البته ایل بوجاقچی یک تشعب (قوپشو) از ایل بزرگتر افشار است، اما در بارهی
کونفدراسیون ایلی تورک قشقایی درستتر آن است که گفته شود شماری از طوائف ایل
قشقائی افشارتبارند، نه همهی آنها.
ج-نامهای
طائفهای ساری سعدلو، قارا سعدلو و ... به اشتباه به شکلهای فارسیزه شدهی سار سعیدلو،
سوار سعید لو، قره سعیدلو و ... ثبت شده
است.
چ-نام
شهر ساووجبولاغ به صورت رسمی-دولتی فارسی مهاباد و بدون ذکر نام تورکی اصلی-تاریخی
آن نوشته شده است.
د-در همه جا دولت قاجار به صورت ایران، و اوردوی قاجاری به صورت سپاه و لشکر ایران و ... نوشته شده است. با توجه به اینکه مفهوم ایران به عنوان یک ملت جدید و دولت-ملت، محصول یک پروژهی ضد تورک استعماری –صلیبی است، دولتهای تورک-موغول حاکم بر ایران فعلی در گذشته از جمله قاجار، میباید به جای ایرانی با اسم خاص خود، و به صورت دولت و اوردوی قاجار و افشار و قیزیلباش و آق قویونلو و ایلخانلی و سلجوقلو و ... ذکر شوند.
٧-نشر این مقاله که تالیف مولفی دیگر است، لزوما به معنی تائید تمام نکات و تثبیتهای مطرح شده در آن نیست. یکی از اهداف نقل این نوشته و امثال آن، فراهم آوردن امکان آشنائی با بزرگان و نامآوران و قهرمانان ملی و مشترک ملت تورک در ایران مانند صولت الدوله قشقایی، عبدالحسینخان بهارلو، حسینخان بوجاقچی، جوجوخان، کاظمخان و... است. این شخصیتهای ملی تورک به علت بیماری محلیگرایی آزربایجانگرایان کلاسیک و استالینیست و طائفهگرایی برخی از منسوبین به طوائف تورک ساکن در خارج تورکایلی، ناشناخته – کم شناخته – بدشناخته مانده و یا ادراک کافی بر تعلق آنها به ارزشها و میراث تاریخی مشترک ملت تورک به وجود نیامده است.
٨-این ناآگاهی و خودنشناسی بدان حد عمیق و گسترده است که برخی از آزربایجانگرایان، در همسوئی و هماهنگی با پانایرانیستها، زیرگروههای ملت تورک در مرکز و در جنوب ایران و از جمله تورکهای ساکن در استان کرمان را اقوام و گروههای ملی جدا از خود گمان میکنند. حال آنکه محل اقامت و اسکان ملت تورک، بزرگترین گروه ملی ساکن در ایران، در مناطقی به صورت متراکم و به هم پیوسته، در مناطق دیگری به صورت پراکنده و منفرد، در سراسر کشور است. (هر شخصیت و جریانی که به هر بهانهای از جمله آزربایجانگرایی و به هر اسمی از جمله تورک ائللهری و .. به تجزیهی ملت واحد تورک (اوغوزهای غربی) ساکن در ایران اقدام کند، یک ضد تورک و در صورت تورک بودن خودش، یک خائن است). طائفهی بوجاقچی (بچاقچی) هم، به همراه طوائف افشار و خمسه (ایناللو، بهارلو، نفر) و .... یکی از زیرگروههای طائفهای ملت واحد تورک (اوغوزهای غربی) میباشد که در جنوب شرقیترین ناحیهی ایران و فارسستان، یعنی استان کرمان ساکن است.
گئرچهیه
هو!!
ایل بچاقچی [در همه جا باید به بوجاقچی اصلاح شود]
به نقل از نشریهی نگارستان. به قلم علی اکبر بختیاری
پیش از سلسلهی صفویه [قیزیلباش] و هم چنین در دورهی صفویه [قیزیلباش] اغلب حکام ایالات نظیر کرمان، شیراز، یزد، لرستان، اصفهان،... از سران افشار بودهاند که سرگذشت جابجایی این ایل بسیار مفصل و طولانی است. ایل قشقایی و بچاقچی نیز در سابق از افشار بودهاند. ایل بچاقچی را که با لهجهی اذری [زبان تورکی] صحبت میکند در زمان شاه عباس صفوی ابتدا در اطراف اطراف حاجیآباد بندرعباس سکنی دادند. و چون این محل گرمسیر و با طبیعت آنان که سردسیری بودند سازگاری نداشت، شکایتهایی به زمامداران وقت نموده بودند که ترتیب اثری داده نشد. ناچار منطقه را به ناامنی کشاندند. در این موقع بلورد و چهارگنبد را که منطقهای سردسیری است در تیول آنها قرار دادند. یکی از [افراد] این ایل، اکبرخان از طایفهی سار سعدلو [ساری سعدلی] که به دست شخصی به نام علی حسینخان که از احفاد سلیمخان دریابیگی و در قلعهی یحییآباد -که در اراضی کهن شهر واقع شده است و اکنون تخریب و با خاک یکسان گردیده- سکونت داشته، در یکی از شبهای ماه رمضان در بلورد کشته میشود و اموال و املاک بیحساب او توسط علی حسینخان مصادره میگردد. اکبرخان دو کودک داشته به نام علی عسکرخان و ...؟ که توسط باغبان باغ گریزانده و به کرمان برده میشوند. اکبرخان قبل از کشته شدن به حسن پسر امیرعلی که جد اسفندیارخان بچاقچی است بدگمان میشود. که حسن ناچار سیرجان را ترک و در بم به خدمت سعد الدوله بمی در میآید که کاروانها را که مال التجاره از بم به کرمان حمل مینمودهاند محافظت میکرده است. چندی پس از کشته شدن اکبرخان، محمد رضاخان کرمانی که دایی علی عسکرخان بوده از حسن امیرعلی در خواست میکند که او نیز از بم آمده اوردویی از عشایر بچاقچی در کورگاه تشکیل میدهند. در یکی از شبهای بسیار سرد زمستان که برف زیادی نیز روی زمین نشسته بود به خانهی علی حسینخان حمله میکنند. ابتدا نگهبانان را دستگیر، سپس علی حسینخان را به قتل رسانده و افراد او را خلع سلاح و زندانی و کلیهی اموال و املاک اکبرخان را آزاد میکنند.
محمدشاه قاجار تصمیم به آزاد کردن هرات میگیرد. در آن موقع ایران [دولت قاجار] قوشونی منظم نداشت و سپاهیان ایران [اوردوی قاجار] را افراد عشایر تشکیل میدادند و سرباز موقت استخدام میکردند که پس از پایان جنگ سربازان به خانه و کاشانه خود باز میگشتند. در جنگ هرات افراد ایل بچاقچی به فرماندهی علی عسکرخان که ضابط و حاکم سیرجان نیز بود، جزء سپاهیان اعزامی از کرمان بودند که حسن امیرعلی نیز جز سپاهیان بوده است. در موقع حمله به هرات عدهی زیادی از افاغنه از داخل هجوم آوردند. جنگ سختی در میگیرد که در نتیجه گوشهای از لشکر ایران [اوردوی قاجار] عقبنشینی میکند. در اینجا حسن پایمردی کرده و ایستادهگی میکند و چند سوار افغانی را با تیر میزند و اقوام حسن نیز به کومک او میآیند و چون افغانها متوقف میشوند، سپاهیان ایران بازگشت نموده، افغانها گریخته و به قلعهی هرات بر میگردند. و شهر کلا در محاصرهی سپاهیان ایران [اوردوی قاجار] قرار میگیرد و به تصرف ایران [دولت قاجار] در میآید.
بعد از علی عسکرخان پسرش حیدرقلیخان بچاقچی که او نیز ضابط و حاکم سیرجان بود، به ریاست ایل تعیین میگردد که بقعه و ضریح قدیمی حضرت امامزاده علی (ع) از بناهای اوست. بعد از حیدر قلیخان ایل بچاقچی رییس نامآوری از طایفهی قره سوار سعیدلو [قره سوار سعیدلو اشتباه است. ساری سعدلو درست است] نداشت. تا اینکه اسفندیارخان از طایفهی قره سعیدلو [قارا سعدلی] که نوادهی حسن بوده به ریاست ایل تعیین میگردد. این شخص نیز از افراد نامآور و نامی ایل بچاقچی، حتی کرمان بوده است که تصرف سیرجان به دست وی در سال ۱۳۱۶ و بردن حاکم به کوهها و حکمرانی او در مدت نه یا ده روز با اقتدار در سیرجان مشهود و معروف آن عهد در ایران و کشورهای خارجی بوده که روزنامهی حبل المتین نیز این واقعه را ثبت نموده است. بعد از او پسرش حسینخان بچاقچی مشهور به شجاع السلطان میباشد.
ایل بچاقچی شامل ۱۸ تیره است که تیرههایی که با هم از قاراباغ [قفقاز] به این منطقه کوچ کردهاند از این قرارند: سوار سعیدلو [ساری سعدلی] - قره سعیدلو [ قارا سعدلی] - ارشلو- عباسلو و خرسلو. سایر تیرهها بعدا جز ابواب جمعی این ایل قرار گرفتهاند.
حسینخان بچاقچی- شجاع السلطان
در اردیبهشت ماه سال ۱۲۷۰ شمسی،عبدالحسینخان بهارلو با پدرش برای دیدار از اسفندیارخان رییس ایل بچاقچی از داراب به تکیه در چهار گنبد آمدند. در تاریخ یازدهم همین ماه خداوند فرزندی به اسفندیارخان داد که به مناسبت نام میهمان، اسم او را حسین گذاشت. اسفندیارخان اولین رییس ایل از طایفهی قره سعدلو [قارا سعدلی] است که ریاست را از اولاد حیدر قلیخان که قبلا پشت در پشت رییس ایل بچاقچی و از طایفهی سار سعدلو [ساری سعدلی] بودند، گرفت. موضوعی که لازم است گفته شود این است که ایل بچاقچی از ایل افشار میباشند که ابتدا در سال ۱۰۳۶ه ق در مهاباد [ساووجبولاغ] سکونت گزید و به «افشار اورومی» معروف شدند. ولی آنچه مشهور است از قاراباغ آزربایجان [قفقاز] به این منطقه کوچانده شدهاند.
پس از کشته شدن اسفندیارخان که در مجلس روضهخوانی اتفاق افتاد، حسینخان رییس ایل بچاقچی شد. وی از مردان نامدار و نامآور تاریخ معاصر سیرجان و کرمان بود. در سالهای ۱۲۹۰ و ۱۲۹۱ شمسی که سران عشایر بر علیه امیر اعظم حاکم متکبر که برادرزادهی عین الدوله بود و تکبر و طمع را از عموی خود به ارث برده بود قیام نمودند، حسینخان شجاع السلطان و آقا مرادخان شکوه السلطان از افراد موثر در این قیام بودند.
در سال ۱۲۹۵ در زمان جنگ بین الملل اول یک دسته آلمانی با «شیخ عبیدالله افندی» که سفیر تورکیه [عثمانلی] در افغانستان بود، در کرمان بودند. آنان به منظور رفتن به شیراز به سوی سیرجان حرکت میکنند. حسینخان در سعادتآباد به کومک توفنگچیان زبدهی خود از قبیل خورشید که کلانتر طایفهی ناوکی و سیرجان کهنه و عزتآباد بود و با بهروز (محمدخان) پسران موللا عبدالله ناوکی راه را بر آنان میبندند. (البته کسان دیگر هم به این کار اقدام میکنند، ولی وقتی به سعادتآباد میرسند که بچاقچیها نفرات آلمانی و بار و بنهی آنها را به طرف بلورد برده بودند).
ژنرال پرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران ص ۶۴۱ مینویسد: «دستهای آلمانی راه سیرجان در پیش گرفت. لیکن در وسط راه گرفتار ایل بچاقچی که زیر فرمان سردار نصرت بودند شد». به سفارش سایکس تعدادی اسرای آلمانی و اوتریشی را از کرمان به بندر عباس میبردند و ژنرال پرسی سایکس میخواست آنان را از طریق بندر عباس به هندوستان بفرستد. وقتی به سیرجان رسیدند حسینخان آنان را آزاد ساخت. چون شیخ عبیدالله مسلمان بود و آلمانیها هم به اسلام علاقه نشان میدادند، حسینخان آنها را به بلورد و چهار گنبد و گاهی به کوههای داراب میبرد که به چنگ قوای انگلیس گرفتار نشوند. و چون انگلیسیها در تعقیب او بودند نگهداری آنان برای او مشکل بود. ناچار آلمانیها را آزاد و بعدا عبیدالله را به سفارت تورکیه [عثمانلی] در تهران تحویل داد. داستان بردن عبیدالله از سیرجان به تهران حیرتانگیز است. در آن عهد نه ماشین بود و نه جادهی ماشینرو. برای این که مورد حملهی قوای انگلیس و یا حامیان آنها قرار نگیرد، مسافت را با اسب و از بیراهه و در کویر میپیمود، تا سر از ورامین در آورد. در بعضی نقاط مخصوصا در نزدیکی یزد، مورد حملهی قوای حاکم یزد قرار گرفت که با جنگ و گریز از آنجا گذشت. حسینخان به کومک افراد دلیر بچاقچی و مردم شهر سیرجان سنگربندی نمود تا مانع [ورود] قوای انگلیس به شهر شوند.
پرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران ص ۶۵۴ مینویسد: «حسینخان پس از دو هفته از فرارش به مدد عدهای از مردان عشایر و اسرای آزاد شده ناگهان سعیدآباد را گرفت. بیشک او با سکنهی شهر در ارتباط بوده است. چه آنها وی را استقبال نموده و به روی اوردوی سپاهیان انگلیس تیر شلیک نمودند». سپاهیان انگلیس عبارت بودند از ۱۴۰ نفر هندی با یک تیپ کوهستانی و عدهای توپچی و نیز ۵۰ نفر تیرانداز به فرماندهی «ماژور ل. س. واگتسف». وی از شمال شهر که زمینهای حسنی بود و دیوارهای کوتاهی در میان اراضی داشت، استفاده کرد و شروع به حمله نمود. حسینخان نیز در همان طرف در برج منزل کربلایی حسین بختیاری و بالاخانهای که وصل به منزل حاج حمد الله ناوکی بود با افراد خود سنگر گرفتند. در این جنگ چهارده نفر از قوای انگلیس کشته شدند. و چون شهر را به توپ بستند حسینخان با افراد عشایر در تاریکی شب به بلورد فرار کرد. قوای انگلیس وارد شهر شدند. سایکس برای دستگیری حسینخان اعلام کرد که هر کس زنده یا مرده او را بیاورد مبلغ ده هزار تومان به او جایزه خواهد داد.
کمانچهنوازان دورهگرد که از عشایر تورکزبان [تورک] فارس میباشند و همهساله در ایام تابستان به سیرجان میآمدند، ضمن نواختن کمانچه اشعار زیر را که نشانگر شجاعت و یادآور جنگ حسینخان با قوای انگلیس بود میخواندند:
اسب خودت کردی قیار - هی کردی ممتازم بیار
از
جوانی گشتی سردار - شیرین جنگی خان حسینخان
اسب
خودت کردی قشو - توفنگ ده تیر گله ور شو
شو خون زدی در نصف شو - خوف نداشتی خان حسینخان
عملیات حسینخان بچاقچی در زمان جنگ بین الملل اول با عدهی کم نفرات بر علیه انگلیسیها کمتر از عملیات صولت الدوله قشقایی با آن ایل بزرگ و تنگستانیها نبود. شاید اگر آقای رکنزاده، نبرد صولت الدوله قشقایی را در کتاب فارس و جنگ بین الملل اول و نبرد دشتستانیها و تنگستانیها را در کتابی به نام دلیران تنگستان به رشتهی تحریر در نیاورده بود آن دلاوریها نیز فراموش شده بود.
حسین خان در ارتش
پس از رشادت حسینخان در مقابله با انگلیسیها زمینهی ورود حسینخان به ارتش (لشکر کرمان) فراهم شد. پس از اینکه تشکیلات ارتش در ایران به وجود آمد حسینخان با درجهی «نایب السلطان» به ارتش وارد شد که محل خدمت او سیرجان، کرمان، فارس و مرز افغانستان بود. حسینخان مدت سیزده سال در ارتش بود. که روزی جمعی از افسران لشکر کرمان به باغی رفته بودند هدفی را گذارده و به آن تیراندازی میکردند که تیر بعضیها به هدف نمیخورده است. به حسینخان میگویند حال نوبت شماست، ببینیم چه کار میکنید. وی ده نخ سیگار را در فاصلهای دورتر روی زمین میگذارد و تمام سیگارها را با تیر میزند. سرهنگ اللهیارخان که فرماندهی هنگ بوده در آنجا میگوید: بچاقچیها دزدی و تیراندازی را خوب آموختهاند. که این حرف باعث ناراحتی حسینخان میشود و فورا شمشیر را از غلاف کشیده و بر سر اللهیارخان میزند که خون جاری میشود. افسران مانع زدن ضربات دیگری میشوند. در ادامه حسینخان در جواب اللهیارخان میگوید: میخواهی بچاقچیها مثل تو پالوندوز باشند؟ سرهنگ شکایت میکند و حسینخان به تهران احضار و دو روز بازداشت میشود. که شیخ الاسلام ملایری و سایر دوستان با خبر شده و وی را از بازداشتگاه بیرون میآورند. همین ماجرا باعث میشود که حسینخان از ارتش استعفا دهد.
آنچه از زندگی حسینخان شجاع السلطان قابل ذکر میباشد:
یک. قلع و قمع شاه میرزاخان عرب که راهزنی مشهور و ۵۰۰ توفنگچی داشت. که آنچه را سرقت میکرد در کوههای سخت و صعب العبور نیریز، فرک و رستاق پنهان مینمود و خود نیز در آنجا پنهان میشد. دولت از دستگیری او عاجز شده بود و از حسینخان که افسر ارتش بود خواست که او را دستگیر کند. حسینخان گفته بود که با سرباز نمیتوان او را دفع نمود و بایستی با افراد عشایر به جنگ او رفت. لشکر کرمان موافقت میکند و او ۳۰۰ نفر از مردان زبدهی جنگآزموده و چابوک بچاقچی را انتخاب و به جایگاه شاه میرزاخان میرود. حسینخان برای او پیام فرستاد که اگر تسلیم شود به وی تامین خواهد داد. او در جواب میگوید: حسین بچاقچی!، دولت نتوانسته من را دستگیر کند. تو فکر کردی میتوانی! جنگ را حاضرم. نیروهای حسینخان، شاه میرزاخان را محاصره میکنند و جنگ سه روز طول میکشد. که آخرالامر شاه میرزاخان کشته میشود و جسد او را به اتفاق خانوادهاش که اسیر کرده بود تحویل لشکر کرمان میدهد. یک روایت دیگر نیز هست که دو افسر با صد سرباز نیز همراه او بودهاند که یکی از افسران در جنگ کشته میشود و دیگری به دست گلشن، خواهر شاه میرزاخان که زنی رشید و جنگجو بوده است و گلشن به تصور اینکه این افسر حسینخان است چند قبضه توفنگ را به شانه میاندازد و به عنوان تحویل این توفنگها به سوی این سنگر حرکت میکند و وقتی به سنگر میرسد فورا افسر را با تیر میزند. میگویند در یک شب از همه طرف روی سنگر حسینخان تیراندازی میکردهاند. افراد شاه میرزاخان از یک طرف و نیروهای خودی هم به تصور این که سنگر شاه میرزاخان است به آن تیراندازی میکردهاند. در صورتی که حسینخان خود را به سنگر شاه میرزاخان نزدیک کرده بود. حسینخان پس از آنکه جسد و خانوادهی شاه میرزاخان را تحویل لشکر کرمان میدهد به جای اینکه از او سپاسگذاری نمایند و خدمتش را در ازاء کاری که از عهدهی نیروهای ارتش بر نیامده بود، بستایند، او را متهم به غارت خانهی شاه میرزاخان کردند.
یکی دیگر از اقدامات او، تامین سیدخان (سعیدخان) رودباری است. سعیدخان رودباری بزرگترین قدرت منطقهی جیرفت و کهنوج بود. تیپ کرمان بارها به سوی او نیرو فرستاده بود ولی نتوانست او را مغلوب سازد. پیشنهاد به حسینخان داده شد. وی با تعدادی از توفنگچیان بچاقچی به کهنوج میرود و برای او پیام میفرستد که تسلیم شود. سعیدخان که جریان شاه میرزاخان عرب را شنیده بود به قاصد میگوید میخواهم در نقطهای با هم گفتگو کنیم. محلی را تعیین میکنند و دو به دو به صحبت مینشینند. سعیدخان میگوید حاضر به تامین هستم. ولی میترسم دستگیر و اعدامم کنند. حسینخان در جواب میگوید: من مرد هستم و من به تو تامین میدهم و با تعهد زبانی سعیدخان را به کرمان میآورد و چون قول داده بوده ترتیب تامین او را فراهم میکند.
تامین امنیت مرز افغانستان از دیگر اقدامات حسینخان است. چون همیشهی اوقات تعدادی از افاغنه از مرز عبور کرده و دهات مرزی و حتی روستاهای اطراف کرمان را غارت میکردند. حسینخان مامور قلع و قمع آنها شد و تعدادی از آنان را کشت و طوری مرزها را کونترول میکند که افغانها جرات عبور از مرز را پیدا نمیکنند. به پاس همین خدمات، مدال درجه یک سپه به او داده شد. روزهایی که سید حسن مدرس در کاشمر تبعید و تحت نظر بود، حسینخان به وسیلهی شیخ الاسلام ملایری به او پیغام میفرستد چنانچه مایل باشد او را به کوههای سیرجان یا افغانستان منتقل خواهد نمود و خود محافظت وی را به عهده خواهد گرفت. ولی مدرس نمیپذیرد.
در سال ۱۳۰۸ش، شیخ ابو الحسن نواگویی (؟) که گویند نسب او به یکی از انصار میرسیده، تصمیم داشت که ایالتهای فارس و کرمان را تصرف کند و چون احتیاج به نیروی عشایر داشت، نامهای توسط سید حاجی عرب برای حسینخان میفرستد و از او درخواست کومک و همراهی مینماید. شجاع السلطان که مرد فهمیدهای بود به این درخواست جواب نمیدهد و نظر او را نمیپسندد. ولی توفنگچیان شیخ ابوالحسن نواگویی به نام لشکر اسلام، سیرجان را غارت کردند و با فرستادن یک صلوات قالی را از زیر پای مردم میربودند.
در شهریور ۱۳۲۰ که جنگ بین الملل دوم در اوروپا ادامه داشت ایران از همان شروع جنگ اعلام بیطرفی کرد. ولی متفقین به بهانهی این که تعدادی از مهندسین آلمانی در ایران مشغول کار میباشند بیطرفی را نادیده گرفته و از شمال و جنوب به ایران حمله و کشور را اشغال کردند. در آن زمان همهی امور به دستور اشغالگران انجام میشد و دولتمردان جرات اظهار وجود نداشتند. در آن دوره کامیونهای خوار و بار و اسلحه و مهمات متفقین با اسکورت مرتبا روزها از بندر عباس میآمدند و از وسط شهر سیرجان میگذشتند. حتی کامیونهای مردم را نیز که در آن زمان شورلت ۳.۵ تن و انترناسیونالی پنج تون بود برای حمل بار در اختیار گرفته بودند. جریان رودر رویی حسینخان با نیروهای ارتش بعد از شهریور ۱۳۲۰ از این قرار بود که وی با خانمی که همسر منشی کونسولگری انگلیس در کرمان بود در یک ملک شریک بودند و او برای بالا کشیدن سهم حسینخان از موقعیت استفاده کرد و سابقهی جنگ بین الملل اول و نبرد حسینخان با قوای انگلیس در سیرجان را به اطلاع فولکنر کونسول انگلیس رسانید تا به وسیلهی آن، دولت او را از سر راه بردارد. و چنان فولکنر را فریفت که فولکنر وحشتزده شد و به تصور اینکه در این قسمت که محل حمل و نقل مهمات است مشکلی برای انتقال مهمات به وجود آید، از این رو از قوای انتظامی خواست که حسینخان را دستگیر کنند. نیروهای ارتش ندانسته بر علیه حسینخان اقدام کردند و وی ناچار شد به رودررویی قوای دولتی بایستد. در آن زمان مهدی فرخ استاندار کرمان بود. وی مینویسد: «روزی در دفتر کارم نشسته بودم که ناگهان کونسول انگلیسی با نگرانی و ناراحتی آشکار پیشم آمد و گفت: شما باید یک تیپ مجهز از مرکز به کرمان بیاورید تا بتوانیم موجود خطرناکی را دستگیر کنیم. و چون زمانه هم به کام بیگانه بود و اگر به حرفشان گوش نمیدادم متهم به خیانت و دشمنی با متفقین میشدم، تا آمدم بپرسم این شخص کیست؟ کونسول گفت: این مرد در جنگ بین الملل اول نیز عدهی زیادی از سربازان ما را به کشتن داده است». چون قوای انتظامی نتوانسته بودند حسینخان را دستگیر کنند فولکنر بیشتر خشمگین بود و فکر میکرد واقعا بر علیه قوای متفقین تحریکاتی میکند. فولکنر به استاندار میگوید: «من به شما صریحا اخطار میکنم که اگر چه زودتر از این یاغی رفع شر نکنید، نه فقط برای شما، بلکه برای کشورتان نیز گران تمام خواهد شد». وضع و حالت استاندار معلوم است. اخطار سیاسی است، آنهم از دولتی که نیروهایش کشور را اشغال کردهاند. فرخ از این اخطار وحشتزده شد. پرسید نامش چیست؟ فولکنر گفت: حسینخان بچاقچی ! فرخ جواب میدهد: من آدمی به این نام میشناسم که آدم درستی است و آدم مخوفی نیست و بر علیه شما تحریکاتی ندارد و چرا برای جنگ با او یک تیپ از من خواستهاید و از قوای انتظامی نمیخواهید. کونسول میگوید: اقدام کردهام، ولی او اعتنایی به نیروهای انتظامی نمیکند. فولکنر در موقع خداحافظی مرتبا عواقب این کار را، در صورت دستگیر نشدن حسینخان، برای مملکت گوشزد میکرد. فرخ ابتدا میخواست که به تهران گزارش دهد. ولی چون میدانست که آنها گرفتارتر از او میباشند پشیمان شد و خود برای رفع این موضوع دست بکار شد. پروندهای تشکیل داد و تحقیق زیادی به عمل آورد. روزی کونسول را خواست و قبلا نیز حسینخان را نیز خواسته بود. کونسول به محض وارد شدن به اوتاق موضوع را یادآور میشود که اخطار من اخطار سفارت انگلیس در ایران است. فرخ پس از لحظهای به پیشخدمت اطاق اشاره میکند و لحظهای بعد مرد تنومندی وارد اتاق میشود که با تعارف فرخ مینشیند. فرخ از فولکنر میپرسد: این شخص را میشناسید؟ وی نگاهی میکند و میگوید نه. فرخ میگوید این حسین بچاقچی است. فولکنر ناگهان صندلی را عقب میکشد و میگوید غیر ممکن است. قوای انتظامی نتوانستند او را دستگیر کنند و شما چگونه توانستید این مرد خطرناک را دستگیر کنید؟! با اشارهی فرخ حسینخان از اوتاق خارج میشود. آن وقت فرخ رو به کونسول میکند و میگوید: میل دارید حقایق را بشنوید؟ او اظهار علاقه میکند و فرخ میگوید: من دورادور این شخص را میشناسم و در سابق نایب السلطان ارتش بود و در هنگی که همشیرهزادهی من فرماندهی آن بود خدمت میکرد و تاکنون او را ندیدهام. کونسول میگوید: چگونه دستگیرش کردید؟ فرخ جواب میدهد: دستگیرش نکردهام، به او تلگراف زدم که به دیدنم بیاید و اینک که میبینید او آمده است. سوال و جوابهایی بین فرخ و کونسول رد و بدل میشود. فرخ میپرسد چه کسی به شما گزارش داده که آدم مخوفی است؟ فولکنر میگوید خیلیها و منشی کونسولگری. فرخ پرونده را نشان کونسول میدهد که چگونه منشی، فولکنر را اغفال کرده و از حسینخان آدم مخوفی ساخته تا با نابودی او ملک وی را بالا بکشند. کونسول که ناراحت شده بود میگوید: پس چرا مخفی و متواری شده بود؟ فرخ جواب میدهد: از دست مامورین انتظامی ما که با تقاضاهای پی در پی و تهدیدهای شما باعث اذیت و آزار او شده بودند.
با اینکه فشار از جانب کونسولگری برداشته شد، مع ذالک لشکر کرمان مزاحم او بود. حسینخان مایل به درگیری با ارتش نبود، اما به واسطهی ناامنی که عشایر بچاقچی ایجاد کرده بودند و این عمل نیز بر خلاف میل او بود ناچار مجبور شد از خود دفاع کند.
وی آدمی قدبلند، لاغراندام، سبزه و اهل رزم و بزم بود. واقعا شجاع بود و شجاعتش در دل افسران ارتش نیز اثر کرده بود. جریان خلع سلاح گروهان ژاندارمری بافت بدین قرار بوده است. میگویند روزی حسینخان اظهار میدارد حیف که پس از من کسی نیست که جای مرا بگیرد. این سخن به اسفندیارخان پسر کوچک وی که جوانی زرنگ و چابوک بود گران تمام میشود و بدون اطلاع پدر با شانزده نفر از توفنگچیان گروهان بافت را خلع سلاح میکند و چهل قبضه توفنگ برنو به گلنآباد میآورد. در آن زمان فرماندهی گروهان بافت سروان سلحشور بود. این عمل مثل توپ صدا کرد. نیروها از سیرجان و کرمان به سوی بافت حرکت کردند تا از آنجا به چهارگنبد بروند. این جنگ که سرتیپ سیاهپوش نیز در آن حضور داشت در کوه یارقلی بگ رخ داد. اکبرخان پسر بزرگ حسینخان به محاصره سربازان در آمده بود که به حسینخان خبر میرسانند. وی فورا به کومک آمده و او را از محاصره بیرون میآورد. در این جنگ، شکوهزاده داماد حسینخان که دولتیها به اجبار او را آورده بودند، کشته میشود. گلوله از عقب به او زده شده بود که نشان دهندهی ناشیگری سربازان در فنون جنگی است. در ادامه یک درجهدار کشته میشود و سربازان فرار میکنند و یک قبضه مسلسل با یک قبضه توفنگ برنو به جای میگذارند. حسینخان توفنگ و مسلسل را به گوغر فرستاد که به نیروهای دولتی تحویل دهند و چند ماه پس از آن چهل قبضه توفنگ را هم تحویل ارتش داد.
خاطر نشان میسازد حسینخان بچاقچی در تاریخ ۱۵/۳/۱۳۲۹ در سیرجان فوت نمود و در محل صحن ورودی امامزاده علی (ع) به خاک سپرده شد.
[1]
فورم صحیح نام ایل بوجاقچی و ریشهشناسی آن
No comments:
Post a Comment