Tuesday, December 22, 2020

توضیح و تشریح اشعار تورکی و ابیات و اشعار ملمع تورکی-فارسی شاه قاسم انوار سرابی قرائت و تصحیح شده توسط مئهران باهارلی

فصل دوم 

توضیح و تشریح اشعار تورکی و ابیات و اشعار ملمع تورکی-فارسی شاه قاسم انوار سرابی، قرائت و تصحیح شده توسط مئهران باهارلی

این کتاب‌چه دارای سه فصل است:

١-متن تصحیح شده‌ی اشعار تورکی و ابیات و اشعار ملمع تورکی-فارسی شاه قاسم انوار سرابی توسط مئهران باهارلی

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/12/blog-post_22.html

٢-توضیح و تشریح اشعار تورکی و ابیات و اشعار ملمع تورکی-فارسی شاه قاسم انوار سرابی قرائت و تصحیح شده توسط مئهران باهارلی

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/12/blog-post_79.html

٣- نقدی بر نشر اشعار و ملمعات تورکی قاسم انوار توسط نفیسی، و نشر قسمی آن‌ها توسط دولت آبادی، صدیق و جمهوری آزربایجان

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/12/blog-post_42.html 
























شعر یکم- اول یار عزیز ایله که جان یادی‌نادیر

١-اوْل «یارِ عزیز» ایله که جان یادێ‌نادێر

مسجدْ سارێ باردێم که بۇگۆن آدینه‌دیر

٢-مین‌دین جماعت سوْردۇ که: شیخ آدێ نه‌دیر؟

دیدیم: نیجه سوْرای‌ سیز؟ که «شیخ اَدینَه»دیر.

Ol yâr-i eziz ile ki can yâdınadır

Mescid sarı bardım ki bugün Âdînedir

Mėndin cemâet sordu ki: Şéyx adı, nedir?

Didim nėce sora.y siz ki: ‘Şéyx Edine’dir

ترجمه‌ی دقیق به فارسی:

هم‌راهِ آن یارِ عزیز، که جان به یادِ او - در یادِ جان است

به سویِ مسجد رفتم، زیرا که امروز جمعه است

جماعت [نمازگزار] از من سوال کرد که: اسمِ شیخ چیست؟

گفتم چه قدر می‌پرسید! اسمِ او «شیخْ اَدینه» است

توضیحات شعر اول:

صنعت جناس-تجنیس: یادی‌نا، آدینه، آدی‌نه، اَدینه: در این دؤرت‌لوک-رباعی بر اساس «آدینه‌دیر» (جمعه است)، سه نوع صنعت جناس - تجنیس مزید، مُرَکّب و ناقص به کار رفته است. جناس تام (هومونیم) عبارت است از کلمات مشابه در املاء و تلفظ، اما متفاوت در معنی. مانند نمونه‌های خطا (اشتباه) - خطا (خیتا، تورکستان چین)؛ آل (حیله) - آل (بردار)؛ آلما (سیب) - آلما (برنه‌دار)؛ داغ (کوه) - داغ (داغ سوزان)، چین (حقّ) - چین (کشور)، .... در زبان تورکی

الف-«یادی‌نادیرYâdınadır »- به یادِ اوست (تجنیس مزید: هنگامی که در اوّل یکی از کلمات مشابه حرف زایدی باشد: یار - دیار؛ یادینه - آدینه در این شعر که در اول کلمه‌ی یادینه حرف زاید « ی » وجود دارد)

ب-«آدی نه‌دیر؟Adı nedir »- اسمش چیست؟ (تجنیس مرکّب: جناس تام که یکی از الفاظ آن مرکّب است. مانند آدینه‌دیر - آدێ نه‌دیر در این شعر، آیینه‌یه - آیێ نه‌یه، قۇزۇ سۇ - قۇزۇسۇ، بۇ دالا - بۇدالا، دالداسێ‌نا - دالدا سێنا، و در فارسی: تازنده - تا زنده، نیشتر -  نیش تر، ...)

ج-«اَدینه‌دیرEdine’dir »- (اسمش) ادینه است (تجنیس ناقص: هنگامی که کلمات در حرف متّفق باشند و در حرکات مختلف. مانند آدینه - اَدینه در این شعر، و در فارسی تَرک –  تُرک، کَرد - کُرد، مَرد – مُرد، ...) [1]

ادنه-ادینه، نام شیخ: در مصراع چهارم، بر خلاف «آدینه» در مصراع دوم  و «آدی نه» در مصراع سوم که هر دو در قدیمی‌ترین نسخه‌ی خطی با الف با کلاه و یا آ نوشته شده‌اند، این کلمه به صورت «ادنه» با الف بدون کلاه نوشته شده است. در این‌جا ادنه اسم شخص و «شیخ ادنه» کسی است که شاعر با او در روز جمعه به مسجد رفته است.

ریشه‌ی نام ادنه-ادینه: نام شیخ ادینه در این شعر، برگرفته از کلمه‌ی فارسی «آدینه» به معنی جمعه، و یا تلفظ تورکی کلمه‌ی عربی «ادنا - ادنیٰ» به معنی کم‌ترین است:

الف- تلفظ تورکی اسم پسرانه‌ی «آدینه» به معنی جمعه. نام پسرانه‌ی آدینه در تورکستان - آسیای میانه - خراسان بسیار رایج بود. به عنوان نمونه در کتاب زبده التواریخ (محمدرضا میراب آگاهی، چاپ تاشکند) شخصیت‌های زیر با نام آدینه ذکر شده‌اند: «آدینه مراد قودوقی»، «آدینه بای آتالیق» – اویغور، «آدینه مراد ایناق» – نایمان، «آدینه نیاز ایناق»، و «آدینه». نخستین نماینده‌ی تورکمن در مجلس شورای ملی ایران هم «آدینه جان آخوند جعفر بای» معروف به «آدینه محمد خان» (بعدها با نام‌های خانواده‌گی یارعلی و آخوند گرگانی) بود. «جمعه» معادل عربی آدینه نیز در میان تورکان – معمولا برای نام‌گذاری پسران متولد در روز جمعه – به کار رفته است. نام‌گذاری اشخاص به روزهای مبارک هفته طبق اعتقادات دینی در میان اغلب جوامع دیده می‌شود. چنانچه نام بسیار مرسوم خوشابا (خوشابهKhoshaba ) در میان آسوریان هم به معنی یک‌شنبه روز مقدس مسیحیان است.

ب-تلفظ تورکی اسم پسرانه‌ی ادنا - ادنیٰ: به معنی کمینه، کهین، پایین‌تر، کم‌ترین، پایین‌ترین، ضعیف‌تر؛ پست‌تر؛ زبون‌تر، افتاده‌تر، جزئی‌ترین، نازل‌ترین، فروتن، متواضع. نام کمینه معادل ادنا، در تورکستان - آسیای میانه و خراسان، جایی که قاسم انوار در آن‌جا ساکن بود نامی معمول و بیشتر توسط صوفیان و شعرای صوفی‌مشرب در میان‌سالی و به عنوان نام ثانوی و یا لقب و تخلص انتخاب می‌شد. قاسم انوار در مصراع‌های دیگری نیز ادنا و مترادف آن کمینه را به کار برده است: (اگر خورشید، اگر ذرّه، اگر اعلی اگر ادنا؛ کمینه جامِ تو دریا، کمینه پشّه‌ات عنقا، ...). عبدالقادر مراغی موسیقی‌شناس تورک هم در اوتوبیوگرافی‌اش که در سال‌های پایانی حیات در تورکستان - آسیای میانه - خوراسان سروده، خود را «کم‌ترین» و یا «ادنا» توصیف کرده است: بیت ٦٨- (هر چه هستم کم‌ترین‌ات بنده‌ام - داعی‌یِ این دولتم، تا زنده‌ام). یکی از شعرای معروف تورکمن در قرن هیجده «مامد ولی کمینه» نام دارد. نام کمینه در آزربایجان قفقاز هم رایج بود. مانند شاعر شوشایی «فاطما خانیم کمینه» (١٨٩٨-١٨٤١).

کلمه‌ی «مین Mėn» به معنی من: حرف دوم کلمه‌ی مین (و «سین Sėn» به معنی تو) در تورکی جغتایی - چاغاتای (و ادامه‌ی آن اوزبیکی و اویغوری جدید) صدایی بین کسره (é) و ای (i) دارد. این صدا که ژانوس اکمان در کتاب «چاغاتای‌جا ال کیتابی»[2] آن را با حرف (é) نشان داده، در لهجه‌های تورکمانی ما عموما به فتحه (e) تبدیل می‌شود: مه‌ن (Men)، سه‌ن (Sen)، ... در نوشته‌ی حاضر، این صدا را به الفبای عربی با حرف (ی) و به الفبای لاتین با حرف (ė) نشان دادم: مین (Mėn)، سین (Sėn)، ... آلیر مین (Alır Mėn) - آلیریم، آلیر سین (Alır Sėn) - آلیرسین؛ مین‌دین (Mėndin) - من‌ده‌ن.

نوت: عینیت ظاهری و معنایی ضمایر «من» فارسی و تورکی برای اول شخص مفرد، تصادفی بوده ناشی از ریشه‌ی مشترک آن‌ها نیست. من تورکی و من فارسی دارای ریشه‌های کاملاً متفاوت هستند.

سوْراسیز - سوْرای‌سیزSorasız - Soraysız : (شما) می‌پرسید. صیغه‌ی دوم شخص جمع فعل مضارع مستمر از مصدر سوْرماق - سوْراماق به معنی سوال کردن، پرسیدن. این قالب امروز نیز در اوزبیکی و اویغوری مودرن با املای «سورایسىز» به کار می‌رود. (قالب «سوراسیز - سورای‌سیز» مخفف فورم «سورقای سیز» قدیمی و غیر از فورم «سورارسیز» است که عدم قطعیت و شبهه را می‌رساند،: سورارسیز؟ می‌پرسید یا نمی‌پرسید؟)

یار عزیز: به معنی دوست گرامی، بسیار رایج در شعر دری - فارسی آن دوره. سلطان احمد جالاییر در دیوان خود عبدالقادر مراغی را بارها «یار عزیز» خطاب کرده است. قاسم انوار در ملمع دیگری (آخرین شعر در این مقاله) و اشعار فارسی دیگرش هم اصطلاح «یار گرامی» به همان معنی را به کار برده است: (در خنده رفت «یارِ گرامی» که «های، نه؟»). در غزل‌های فارسی: (پرسش «یارِ گرامی» به دوا)، (کس را خبری هست از آن «یارِ گرامی»؟)، (یک نام شنیدست از آن «یارِ گرامی»)، ....

یاد-جان یادێ‌نادێر: کلمه‌ی یاد به معنی تذکار، اندیشه، تذکر، نام و نشان؛ به هم‌راه کلمات دل و سینه و جان و ... (یاد به دل، یاد به سینه، یاد به جان داشتن)، به معنی همیشه و بسیار در خاطر بودن کسی، در حافظه بودن کسی، کسی را در یاد داشتن و ... است. در اینجا «جان یادی‌نادیر» یعنی همیشه در خاطر و ذهنم است و یا به یاد او زنده هستم (برای معنی زنده‌ی کلمه‌ی جان، به توضیحات شعر سوم در باره‌ی جان نگاه کنید). قاسم انوار در اشعار دیگری معادل فارسی «جان یادی‌نا» به معنی زنده بودن به یاد کسی را به کار برده است: (به یادت زنده‌ام، این است مشرب)؛ (من به جانان زنده‌ام، گر باز دانی این سخن)

که: حرف ربط فارسی، در این شعر در چند معنی به کار رفته است:

الف- که در مصراع اوّل «اوْل یار عزیز ایله که» به معنی شخصی که؛ و معادل «کیم» تورکی است.

ب- که در مصراع دوم «که بوگون آدینه‌دیر»، حرف ربط و به معنی زیرا، به علت آن که است.

ج- که در مصراع‌های سوم و چهارم «سوردو که»، «سورای سیز که»، حرف ربط برای تبیین و تفسیر و یا «که‌ی بیانی» است که ابهام و پوشیده‌گی معنی جمله‌ی ماقبل را تفسیر می‌کند.

نیجه Nėce: چقدر، چه اندازه، چه مقدار؛ معادل «نیجه» در تورکی بالکانی - استانبولی (Nice)، و در لهجه‌ی تورکمانی ما «نئچه» (Néçe) است. معادل کلمه‌ی متفاوت «نیچه» (Nėçe) در تورکی جغتایی به معنی چه‌طور، چه‌گونه؛ در تورکی بالکانی - استانبولی «نیته» (Nite) و در لهجه‌های تورکمانی ما «نئجه» (Néce) است.

ساری Sarı: به طرفِ، به سویِ. مشتق از سینقارۇ Sıñaru در تورکی قدیم. سینقاری سانقاری سانقری سانری ساری. -ی پسوند اضافی (یییه‌لیک اکی) است. دان ساری Dan Sarı - طرف شرق، دون ساری Dün Sarı - طرف غرب، ساری‌نا: به طرفِ، ساری‌ندان: از طرفِ، ...

دیدیم - دئدیم: به معنی گفتم. صدای « یi  » در هجای اول کلمات تورکی شرقی (ایر، کیسماک، کیلماک، ایشیک، ایشیتماک، ییتماک، بیرماک، ...) در تورکی ما اغلب با صدای فتحه (اه‌ر، که‌سمه‌ک، گه‌لمه‌ک، ...)، و در مواردی با کسره (ائشیک، ائشیتمه‌ک، یئتمه‌ک، وئرمه‌ک، ...) ادا می‌شود. در بعضی از لهجه‌های تورکمانی ما تلفظ « یi  » هنوز گسترده است. چنان‌چه در منطقه‌ی همدان تورک‌ایلی که تورکان شرقی - جغتایی در تشکل قومی تورکان آن تعیین کننده بوده‌اند، به جای دئدیم، فورم تورکی شرقی «دیدیم» به کار می‌رود. در کتاب‌چه‌ی حاضر این صدا مطابق با تورکی شرقی و یک‌دست با « ی » نشان داده شد (دیدیم به جای دئدیم، ایشیتمه‌س به جای ائشیتمه‌ز، ییتتیم به جای یئتدیم، بیردیک به جای وئردیک، ...)

جماعت: در این شعر جماعت به معنی نمازگزاران، و مراد از مسجد، مسجد جامع دارالسلطنه‌ی هرات است. در فرهنگ اسلامی جماعت به معنی گروهی که برای انجام یک عبادت دینی مانند نماز گرد هم می‌آیند و هم‌ریشه‌ با کلمه‌ی «جامع» (مسجد بزرگ) است (مفهوم «جامع» اسلامی به معنی مسجد، بر گرفته از «کِنِسِت» عبری - کنشت و ترجمه‌ی آن به یونانی «سیناگوگ»، هر دو به معنی محل جمع شدن و گردهمایی است. معادل «جامع» مسلمانان، «جمع‌ائوی» علویان و «جماعت‌خانه» در مذهب - دین اسماعیلیه و ... است). معنی دوم جماعت، گروه‌هایی منسجم که دارای دیدگاه‌ها و اعتقادات معینی در حیطه‌ی دین و ... می‌باشند است. در ترمینولوژی تصوف، جماعت را «طریقت» می‌نامند.

شعر دوّم- بیر باغ‌چه‌غه ییتتیم که بار ایردی قیزیل آلما

١-بیر باغ‌چه‌غه ییتتیم که بار ایردی قێزێل آلما

باغ‌چه اێسسێ آیێتتێ که: «بۇ آلمادان آلما !»

٢- گؤک‌چه‌ک ایگیت اوْغلۇ بارێردێ، قارا، گؤزه‌کۆ

بیر ته‌پشی گتیردی قاتێما، آیتتێ: «مه آلما!»

Bir bağçeğe yittim ki bar irdi qızıl alma

Bağçe ıssı âyıttı ki: Bu almadan alma!

Gökçek igit oğlu barırdı kara gözekü

Bir tepşi getirdi qatıma, ayttı: Me Alma! 

ترجمه‌ی دقیق به فارسی:

به یک باغ‌چه رسیدم که [در آن] سیب سرخ بود

صاحب باغ‌چه گفت که از این سیب بر نه‌دار

پسر رشید و زیبا، سبزه و جذابش [که] می‌رفت

یک سینی پیشم آورد و گفت، به‌فرما سیب!

توضیحات شعر دوم:

در این دؤرت‌لوک - رباعی یک بار صنعت تجنیس جناس تام به کار رفته است: آلما (سیب)، آلما (برنه‌دار، نه‌گیر).

غه، -گه، -که، -کا، -غا: معادل -ه، -ا در تورکی غربی، پسوند حالت داتیف به معنی « به » در فارسی است. باغ‌چه‌غه: به باغ‌چه

ایسسیIssı : صاحب. در اصل اییی‌سی به معنی اولیه‌ی صاحبِ، دارایِ، که بعدها با تطور اییی.سی ایی.سی ای.سی ایس.سی ایسسی به معنی صاحب، خدیو، خداوند تبدیل شده است [3].

آییتتیAyıttı  (در مصراع دوم): آییتدی، گفت، هشدار داد. از مصدر آییتماق، گفتن، بیان کردن به هدف آگاهی و هشدار دادن، ذکر کردن، وعده دادن، به گفتار آوردن.

آیتتیAyttı  (در مصراع چهارم): آییتتی - آییتدی، مخفف آییتتی.

بار ایردیBar irdi  (در مصراع اول): بار ایدی، وار ایدی، وجود داشت، بود. بعدها ایردی با افتادن حرف « ر » به ایدی تبدیل شده است. مانند افتادن حرف « ر » در بیرله بیله، ایرمه‌س ایمه‌س، ایرسه ایسه، ...

باریردیBarırdıı (در مصراع سوم): باریر ایردی، باریر ایدی، واریر ایدی، واریردی - می‌رفت. صیغه‌ی سوم شخص مفرد ماضی استمراری فعل بارماق – وارماق به معنی رفتن و رسیدن به جایی، آمدن و وارد شدن در محلی.

گؤزه‌گو Gözegü: محبوب، مورد علاقه، جذاب. این کلمه که در قدیمی‌ترین نسخه به صورت گؤزه‌گو (کوره‌کو) نوشته شده، تاکنون در تمام نشرهای شعر به اشتباه به صورت گؤزلو قرائت و معنی شده است. هم‌ریشه با گؤزده، گؤروک، گؤروک‌لو - گؤرک‌لو (گؤسته‌ریش‌لی، گوزه‌ل، گؤرکه‌م‌لی، محتشم)، گؤرکه‌م، و گورکای در تورکی شرقی (حُسْنْ، زیبایی، جمال و ملاحت) است. به احتمال کم‌تر، محرف کوره‌گو (Küregü, Korıgu) به معنی نافرمان‌ بردار، سرکش، عاصی، بی نظم؛ از مصدر کوره‌مه‌ک به معنی فرار کردن و رفتن، هم‌ریشه با کوره‌گ (Küreg) به معنی قاچاق و فراری، کورلو (Kürlüg) به معنی بد اخلاق، در اثر پدیده‌ی روتاسیسم - زوتاسیسم،Zetasizm / Rotasizm - Rhotacism  (تبدیل ز به ر: گؤر   گؤز، اوغوز   اوقور، سؤزچه‌ک   سؤرچه‌ک)،....

مه – ما Ma: ایشته!، آل!، هان!، اینک!، به‌فرما!. این ادات که به هنگام دادن چیزی گفته می‌شود در دیوان لغات الترک، به سه شکل «ما Ma، ماه Mah و مه Meh» ثبت شده است. ادات « ما » در اشعار تورکی منسوب به مولانا نیز به‌کار رفته است: (یازیق‌لاریم‌دان آه، آه - ما شرح ائده‌م، گه‌لمه‌ز دیله. ترجمه: آه و آه از گناهانم، اینک آن‌ها را شرح دهم. اما بر زبان جاری نمی‌شوند).

ته‌پشیTepşi : ته‌وسی، ته‌بسی، ته‌پسی، ته‌فسی، ته‌بشی. به معنی سفره و یا نوعی سینی؛ ظرفی کم‌عمق و پهن برای پختن شیرینی و نان شیرینی و .... از ریشه‌ی «ته‌وسیمه‌ک» تورکی به معنی چیدن، به ردیف چیدن[4]، و یا از کلمه‌ی چینی باستانیTieh tzu  و چینی میانهDep tsi ، در ماندارین امروزی碟子 به معنی سینی[5]. ته‌پسی از تورکی وارد عربی (تبسی) و موغولی (ته‌بسی، ته‌پچی[6])، و از موغولی وارد فارسی (تبشی) و دوباره عربی (تپشی) شده است.

قاتQat : اؤن، قاباق، یان، قارشی‌، قانشار؛ حضور، مقام، نزد،  ...

ییتتیمYittim : یئتدیم، رسیدم

بیردیکBirdik : وئردیک، دادیم، ادا کردیم، اعطا کردیم

بیر گؤگ‌چه‌ک: مصرع اول بیت دوم در نسخه‌های خطی با کلمه‌ی «بیر» آغاز می‌شود. این «بیر» که احتمالا به سبب تمثل به مصرع اول و آخر این دؤرت‌لوک که با بیر آغاز می‌شوند، از طرف ناسخین افزوده شده، به سبب مخدوش کردن وزن شعر، حذف شد.

شعر سوّم- صباحین مبارک اولسون، چه‌له‌بی سلام قیلدیق

١-صباح‌ێن مبارک اوْلسۇن؛ چه‌له‌بی سلام قێلدێق

سلام ایله جان بیردیک؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٢- چه‌له‌بی تو شاهِ جانی؛ چه‌له‌بی تو دل‌سِتانی

چه‌له‌بی حبیبِ جانی؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٢- چه‌له‌بی تو شاهِ جانی؛ چه‌له‌بی تو دل‌سِتانی

چه‌له‌بی حبیبِ جانی؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٣- چه‌له‌بی تو شاه و میری؛ چه‌له‌بی تو دست‌گیری

چه‌له‌بی تو دل‌پذیری؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٤-عاشق اوْلدۇغۇم بیلیر سین؛ جانێما جفا قێلێر سین

حالِ زارێم‌نێ سئوه‌ر سین؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٥- چه‌له‌بی شهِ جهانی؛ چه‌له‌بی تو جانِ جانی

چه‌له‌بی نه این، نه آنی؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٦-اوْدا یاخا سین جانێم‌ سین؛ یئره تؤکه سین قانێم ‌سین

چه‌له‌بی دِلیم، جانێم ‌سین؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

٧-سرِ قاسمی فدایت؛ دل و جان طفیلِ راهت

به خدا، به رویِ ماهت؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما !

توضیحات شعر سوم:

اولسون-قیلدیق-بیردیک: در این شعر، هر بیت مرکب از چهار بند است که کلمه‌ی آخر و یا ماقبل ردیف در بندهای اول و دوم و سوم هم‌قافیه‌اند (جهانی – جانی - آنی؛ جانی -  دل‌ستانی - جانی، فدایت – راهت - ماهت؛ میری – گیری - پذیری، بیلیر سین - قیلیر سین - سئوه‌ر سین، جانیم سین - قانیم سین - جانیم سین). اما این اولگو فقط در مورد بیت اول رعایت نشده و این بیت در اکثر نسخه‌ها به جای سه اولسون، فقط با یک اولسون، و احتمالا در یک نسخه که نفیسی آن را به کار برده با دو اولسون ثبت شده است:

با یک اولسون در اکثر نسخه‌ها:

صباح‌ێن مبارِک اوْلسۇن؛ چه‌له‌بی سلام قێلدێق

سلام ایله جان بیردیک؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما

احتمالاً با دو اولسون در یک نسخه که نفیسی به کار برده:

صباح‌ێن مبارک اوْلسۇن؛ چه‌له‌بی سلام (قلاک؟) اوْلسۇن

سلام ایله جان بئردیک؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما

بیت اول را که احتمالاً ناسخین در ثبت آن دچار اشتباه شده‌اند، می‌توان به یکی از دو شکل زیر ترمیم کرد:

الف- با جای‌گزینی اولسون به جای قیلدیق و بیردیک، و تبدیل آن به بیتی با سه ردیف اولسون:

صباح‌ێن مبارَک اوْلسۇن؛ چه‌له‌بی سلام اوْلسۇن

سلام ایله جان اوْلسۇن ؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما

ب-با جابه‌جا کردن کلمات اولسون و مبارک در بند اول و خواندن مبارَک با کسره (مُبارِک: برکت دهنده). در این صورت مبارِک - قیلدیق - بیردیک کلمات هم‌قافیه می‌شوند:

صباح‌ێن اوْلسۇن مبارِک؛ چه‌له‌بی سلام قێلدێق

سلام ایله جان بئردیک؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما

جان: کلمه‌ای فارسی، در این شعر به پنج معنی به کار رفته است:

الف-جان اوْلسون: نیرو دهنده و زنده‌گی بخشنده باشد. در اینجا جان به معنی آن چه به شخص نیرو می‌دهد و زنده‌گی دوباره می‌بخشد است. در اصطلاح «جان یادی‌نادیر» در شعر اول، هم‌چنین کلمات و ترکیب‌های تورکی «جان‌لانماق» و «جان‌سیز» (بی حیات، مرده)، «جان قورتاران» (آمبولانس) هم به همین معنی است.

ب-شاهِ جانی: مهم‌ترین و بزرگ‌ترین و به‌ترین انسان‌ها. در اینجا جان به معنی فرد، شخص و انسان است. در اصطلاح تورکی «جان‌لار»، هم‌چنین (اوچ جان قورتاردی) هم جان به معنی انسان است.

ج-حبیبِ جانی: محبوب قلب هستی. در اینجا جان به معنی دل، قلب است. «جانی سیخیلماق» یعنی دل‌تنگ شدن.

د-جانیم سین: عزیز من هستی. در اینجا جان به معنی گرامی، عزیز، بسیار ارزش‌مند، بسیار دوست داشتنی است.

ل-اوْدا یاخا سین جانێم سین: در اینجا جان به معنی بدن و تن است. در اصطلاح تورکی «جانی اینجیتمه‌ک» (آزار بدنی) و «جان سورته‌ن» (کیسه‌کش حمام) هم بدین معنی است.

دلیم جانیم سین، جانِ جانی: دلیم جانیم سین، یعنی تو دل و جانِ من؛ جانِ جانی به معنی عزیز دل هستی. قاسم انوار دوگانه‌ی دل و جان را بی شمار به کار برده است: (المنة للّه که مرا بر دل و جانست)، (ارزان خرید دردِ تو قاسم به جان و دل)، (ای دل و جان عاشقان خسته‌ی تیغ مرحبا)، (ای هادیِ جان و دل و دین رحمتِ عامت)، (دل و جان را کجا کند روشن)، (کعبه‌ی جان و دل ما چو خرابست و یباب)، (بر دل و جان قاسمی بگشا)، (دل و جان را به تو دادیم و فراغت گشتیم)، (رنگ عقل و دل و جان گیر، اگر رنگ‌رزی)، (که در طریق محبت ز جان و دل برخاست)، ...

شاه: عنوان‌های شاه و سلطان نخست به بازمانده‌گان پیغامبر اسلام افزوده می‌شد؛ سپس در میان اهل تصوف به مشایخ و بزرگان ایشان، مانند خود شاه قاسم انوار سرابی اطلاق گشت. (در میان غلات شیعی تورک - علویان قاراقویون‌لو، بک‌تاشی،... که به الوهیت علی اعتقاد داشتند، شاه و سلطان مترادف با حق و یا خدا، و از آن‌جا نام دیگر حضرت علی، امامان شیعه، و سپس در میان قیزیل‌باشان علوی، به معنی شاهان تورک خاندان صفوی بود: سلطان علی، سلطان جنید، سلطان حیدر، شاه اسماعیل، شیخ شاه ابراهیم، ... ).

یاخا سین - تؤکه سین: یاخا سین - یاخاسین مخفف یاخقا.ی سین به معنی می‌سوزانی، به آتش می‌کشی؛ تؤکه سین - تؤکه‌سین مخفف تؤکگه.ی سین به معنی می‌ریزی است. (در اویقوری مودرن به ترتیب یاخىسىڭ، تۆکۈسىڭ).

بیلیر سین، قیلیر سین، سئوه‌ر سین: به ترتیب به معانی می‌دانی، می‌کنی و دوست می‌داری. در این قالب سین جدا از فعل نوشته می‌شود.

جانیم سین - تنیم سین: در بیت ششم کاربرد دو بار ترکیب جانیم سین پی در پی، از نظر بلاغت می‌تواند غیر بدیعی و ناپسند و نشان‌گر ضعف و ناتوانی شاعر محسوب شود:

اوْدا یاخا سین جانێم سین؛ یئره تؤکه سین قانێم ‌سین

چه‌له‌بی دِلیم، جانێم ‌سین؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما

ترکیب «جانیم سین» می‌تواند اشتباه ناسخ اولیه و اصل آن «تنیم سین» باشد:

اوْدا یاخا سین تنیم سین؛ یئره تؤکه سین قانێم ‌سین

چه‌له‌بی دِلیم، جانێم ‌سین؛ چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما

با تصحیح «جانیم سین» به «تنیم سین» معنی بیت چنین است: چلبی! تو خونم را می‌ریزی و تو تنم را می‌سوزانی، [با این‌همه] جان و دل من هستی. قاسم انوار در ابیات متعدد دیگری هم دوگانه‌ی جان - تن را به کار برده است: (غلام توست اگر «جان» است، اگر «تن»)، (من یک «جانم» که صد هزار است «تنم» - چه «جان» و چه «تن»، که هر دو هم خویشتنم)، (تویی هادی‌یِ «جان» و مهدی‌یِ «تن»)، (عیسی «جان» نه‌شناسد و گهواره «تن»)، (ناگهان از چاهِ «جان» افتاد اندر چاهِ «تن»).....

سین (Sėn): به معنی تو. حرف دوم کلمه‌ی سین (مانند مین) در تورکی جغتایی - چاغاتای (و ادامه‌ی آن اوزبیکی و اویغوری جدید) صدایی بین کسره (é) و ای (i) دارد. سین در تورکی ما به صورت سه‌ن (Sen) تلفظ؛ و در تصریف افعال جدا از کلمه نوشته می‌شود.

چلبی - چله‌بی Çelebi: آقا، پروردگار، سرور، محترم، با تربیت (در این معنا از قرن ١٧ عنوان «افندی – اه‌فه‌ندی» جانشین چلبی شد)؛ مرشد طریقت، بعدها لقبی برای مشایخ طریقت مولویه، نامی برای بزرگ‌ترین فرزند پسر از نسل مولانا و شاهزاده‌گان عوثمان‌لی و ..... در دولت تورک کؤله‌مه‌ن (مملوک) مصر به معنی کاتب. چلبی کلمه‌ای با ریشه‌شناسی غیر قطعی، اما قطعیاً غیر ایرانیک - غیر فارسی است. منابع بیزانسی چلبی را دارای ریشه‌ی تورکی و به معنی بیگ‌اوغلو دانسته‌اند. احتمالاً هم‌ریشه با «چالاب» تورکی به معنی خدا که خود شاید مرتبط با «چلیپا» - صلیب در زبان‌های سمیتیک است. قاسم انوار در یک بیت دیگر بین چلبی و «روخ قدش» (ٖרוח הקודש) - روح القدس ادیان سامی موسوی - مسیحی ارتباط برقرار کرده است (تو طالب چلبی شو، که مقصد اقصی‌ست - که فیض روح مقدس ز حضرت چلبی‌ست). در صورت صحت این ریشه‌شناسی، افزودن ی به آخر چلب محتملاً در اثر تشبّه به «اخی» - «آقی» تورکی و یا «افندی» رومی - یونانی است.

نخستین کسی که دارای رتبه و لقب چلبی بود شخصیت تورک اصلا اورمویی (اورمیه‌ای)، سرسلسله‌ی طریقت مولویه، خلیفه و نائب مولانا جلال الدین رومی و دوست پسرش سلطان ولد، «حسام الدین چلبی اورموی» معروف به «ابن اخی تورک» است (فوت کرده به سال ١٢٨٤). و اما مقصود قاسم انوار در این اشعار از چلبی، احتمالاً شخصی معین و یکی از مجذوبین و مرشدان طریقت مولویه بنام «مولانا جانی» که وی هنگام تحصیل در تبریز با او آشنا شده بود است. بنا به نفحات الانس جامی، قاسم انوار بعدها در سفری به روم با چلبی مذکور دوباره برخورد و با او به زبان رومی (یونانی محلی) صحبت کرده بود. (این روایت در صورت صحت نشان می‌دهد که قاسم انوار علاوه بر تورکی و فارسی و عربی و گیلگی، زبان یونانی هم می‌دانسته است). قاسم انوار با طریقت مولویه هم مرتبط بود، وی در اشعار خود مولانا را ذکر و در دو جا مثنوی او را یاد کرده است. غزلیات قاسم انوار از سوی برخی از محققین (سعید نفیسی) نزدیک‌ترین به غزلیات مولاناجلال الدین شمرده شده‌اند.

بیزنیBizni : بیزی، ما را. -نیni ، -نێ ، -نۇnu ، -نۆ : معادل –یi ، -ێı ، -ۇu ، -ۆ ü  در تورکی غربی، پسوند حالت مفعولی و یا آکوزاتیف به معنی « را » در فارسی.

دل: به معنی جان، قلب. چه‌له‌بی! دلیم، جانیم سین: چلبی! دل و جان من هستی.

شعر چهارم- خبری دهید جان را، که ز دوست چیست فرمان

چه‌له‌بی بیزغه نظر قێل، که حل اوْلیسار رازِ مشکل

چه‌له‌بی بیزنی اۇنۇتما، دلِ خسته را مه‌رنجان !

توضیحات شعر چهارم:

اوْلۇسار (اولیسار): حتما و قطعا خواهد شد. پسوند آینده‌ی قطعی و محتوم. در حالیکه اولاجاق: خواهد شد. ناسخین به سبب وجود حرف ر در اول کلمه‌ی بعدی (اولیسار راز...) حرف ر اولیسار را انداخته‌اند. تصریف آینده‌ی قطعی و محتوم در تورکی غربی: اولوساریم، اولوسارسین، اولوسار؛ اولوساریز، اولوسارسینیز، اولوسارلار. این فورم آینده در تورکی غرب هم در قرون ١٣ و ١٤ بسیار رایج و در قرون ١٥ و ١٦ موجود بود (نسیمی، قاضی برهان الدین، سیر ضریر، سهیل و نوبهار خوجا مسعود، منطق الطیر گلشهری و آشیق پاشازاده، فضولی، ...).

شعر پنجم-بیا ای ساقی‌یِ جان‌ها، بیار آن باده در گلشن

١-بیا ای ساقی‌یِ جان‌ها، بیار آن باده در گلشن

به غایت خوش‌دلم کان یار، می‌پرسد که: سین کیم ‌سین؟

٢-به جانان گفتم ای دل‌بر، خرابم از غمت یک‌سر

ولی می‌خوانم این ازبر، بۇ سؤزنۆ سین ایشیتمه‌س سین

٣-زهی الطافِ بی پایان، که می‌یابد دلم پنهان

سلامم گفت و جامم داد، و زانو زد که: هئی، ایچ سین!

٤-مرا می‌گوید آن جانان، چه حیرانی و سرگردان

صفا قێل سین، وفا قێل سین؛ اگر سین عاشقی قێل‌سان

٥-میانِ گلشنِ حُسْنَت، هزاران گُل به بار آمد

ویران بوْلماس‌دێر اوْل بوْستان، اگر بیر چیچه‌یی سێ‌سا‌ن

٦-بیا ای روشنی‌یِ جان، که هم جانی و هم جانان

یۆزۆن گۆلشن، سؤزۆن روشن؛ رسین بوْلدۇ که سلطان ‌سین

٧-زِ فیضت خاطرِ قاسم، همیشه شاد می‌باشد

که این فیض از تو می‌یابد؛ اگر دوْققۇز، اگر دوْخسان

توضیحات شعر پنجم:

رسین - رسی: در بیت ششم (یۆزۆن گۆلشن، سؤزۆن روشن؛ «رَسین» بوْلدۇ که سولطان ‌سین)، کلمه‌ی رسین را تاکنون همه اشتباه و به صورت روشن خوانده‌اند. در حالی که در بسیاری از نسخه‌های خطی  آشکارا این کلمه با حرف « س » و بدون حرف « و » (بر عکس کلمه‌ی روشن قبل از آن) نوشته شده است. فورم صحیح این کلمه «رسین» (رصین) - «رَسِی» (رَسٖی) به معنی ثابت، مستحکم، محکم و استوار و برجای، ستون ایستاده در خیمه، عمود ثابت در وسط خیمه، مرد ثابت در خیر و شر و استوار در نیکی و بدی، کلام جزیل مقابل رکیک است (الرَّسِی: الثابت، ثابت فی الخیر والشر، العمود الثَّابت وسط الخباءِ، عمود ثابت وسط الخیمة، العَمودَ الرَّئِیسَ الَّذِی یشُدُّ الخَیمَةَ). در این بیت گفته می‌شود «روی تو مانند گلشن (دارای زیبایی‌های فراوان)، و سخنت روشن (صریح، مبرهن و محقق) است. ثابت و قطعی شد که سلطان (پادشاه و فرمان‌روا و مجازا برهان و حجت روشن) هستی».

ایچ سین، قیل سین، کیم سین و ایشیتمه‌س سین: ایچ سین و قیل سین فعل امر دوم شخص مفرد؛ کیم سین و ایشیتمه‌س سین زمان حال دوم شخص مفرد (اولی سوالی، دومی منفی) هستند. در تمام این‌ها سین علی المعمول باید جدا نوشته شود

سێ‌سانSısañ  - سوسن (سۇسانگ): کلمه‌ی آخر در بیت (ویران بوْلمازدێر اوْل بوْستان، اگر بیر چیچه‌یی سێ‌سا‌ن)، سێ‌سانSısañ  به معنی اگر قطع کنی - اگر بِبُری، از مصدر سێماق به معنی شکستن، بریدن، قطع کردن، تخریب کردن، نقض کردن، .... است. از این ریشه است فعل ارجاعی آن سێنماق (شکسته شدن)، سێندێرماق (شکستن)، سێتماق (شکاندن)، سێنێق (شکسته)، سێنێق‌چێ (شکسته‌بند)، سێندێ (قیچی)[7].

سێ‌سان در یکی از نسخه‌های خطی به صورت سۇسَنْ (سۇسان) نوشته شده، زیرا در رسم الخط قدیم مخصوصا از طرف محررین دری‌زبان صدای « ێ » اغلب با حرف « ۇ » نشان داده می‌شد. (مانند شام‌لو و آیدین‌لو به جای شام‌لێ و آیدێن‌لێ، و باردۇم به جای باردێم در شعر اول همین مقاله). در یک نسخه‌ی خطی دیگر به جای سێ‌سان، «تیرسه‌ن» به معنی اگر به‌چینی آمده است (تیرمه‌ک – ده‌رمه‌ک: چیدن). این جای‌گزینی نشان می‌دهد مضمون بیت در رابطه با کندن و قطع کردن یک گل که به بوستان ضرر می‌رساند اما آن را ویران نمی‌کند بوده؛ در نتیجه کلمه‌ی اصلی «سی‌سان» است: (اگر از بوستان یک گل را قطع کنی و یا به چینی، آن بوستان ویران نمی‌شود). خوانش سۇسن (سێ‌سانگ) و سۇنسن (سێن‌سانگ) (اگر قطع کنی، اگر ببری) بر اساس فعل‌های سۇماق - سۆمه‌ک (دراز کردن، مجازا گردن خم کردن) و سۇنماق - سۆنمه‌ک (دراز شدن، دراز کردن دست، اطاعت نمودن) و مخصوصا سونماق به معنی مجازی اخیرا پدیدار شده‌ی «هدیه کردن»، نادرست است.

اگر سین عاشقی قیل‌سان، اگر بیر چیچه‌یی سی‌سان: این دو جمله، به سبب وجود اگر در اول آن‌ها فورم شرطی هستند. در نتیجه آن‌چه در نسخه‌های خطی در آخر فعل‌ها به صورت «سن» نوشته شده، به واقع مخفف پسوند شرطی دوم شخص مفرد –سانگ.sañ  و سه‌نگ.señ  است. اگر سین عاشقی قیل‌سانگ: اگر تو عاشقی کنی. اگر بیر چیچه‌یی سی‌سانگ: اگر یک گل را قطع کنی.

بوْلماس، ایشیتمه‌س: در اغلب لهجه‌های تورکمانی ما بوْلماس اوْلماز، ایشیتمه‌س ائشیتمه‌ز

سؤزنوSöznü : سؤزو، سخن را. -نیni ، -نێ ، -نۇnu ، -نۆ : معادل –یi ، -ێı ،-ۇu ، -ۆ ü در تورکی غربی، پسوند حالت مفعولی و یا آکوزاتیف به معنی « را » در فارسی.

دوققوز - دوقسان: در این بیت قاسم انوار طبق سنن تورک – موغول، برای مشخص کردن کمی و یا زیادی فیض‌های خداوند که وی آن‌ها را مانند عطیه و هدیه و پیش‌کش‌ به خود قبول می‌کند و به همه حال باعث شادمانی او می‌شود، به ترتیب اعداد دوققوز (نه) و دوخسان (نود) را به کار برده است. در میان تورکان و موغول‌ها عدد دوققوز – توقوز - تغز (٩) و مضرب‌های آن (٩٠، ٩٩، ...) مقدس و مبارک و خوش‌یُمْن بود. این تقدس در نام‌های دوقوز گؤک (نه فلک)، دوقوز اوغوز، دوقوز تاتار، دوقوز توغ، دوقوز آتابه‌ک، و ... هم منعکس شده است. به سبب این مبارکی و خوش‌یمنی، تعداد پیش‌کش‌ها و هدایایی («آرماغان»، «ساوقات - سوغات»، «تُزغو»، «ته‌گیشمیشی»، ساوری»، «اولجامیشی»، ...) که سلاطین تورک و موغول می‌دادند و دریافت می‌کردند، مضاربی از ٩ (دوقوزات) بود. در برخی گروه‌های موغول و تورک رسم جمع‌آوری اشیاء و هدیه دادن در مراسم عروسی «توقوز» نامیده می‌شد[8]. در میان تورکمن‌ها نیز مهریه‌ی دختران بر مدار نه بود «دو نه طلا، سه نه طلا و برای دختر خان و سایر اعیان تا نود دوقوز طلا ...»[9]

ازبر – اه‌سبه‌ر: کلمه‌ای تورکی، از ریشه‌ی اس – اه‌س در تورکی قدیم به معنی خاطر، یاد به علاوه‌ی پسوند اسم‌ساز از اسم -به‌ر. اسه‌به‌ر به معنی حافظه و یادداشت ذهنی و اه‌سبه‌رله‌مه‌ک به معنی به یاد سپردن و حفظ کردن است. از این ریشه کلمات بی شماری در زبان‌های تورکیک وجود دارند. مانند اه‌سنیمه‌ک (تورکی قدیم)، اه‌سکه‌رمه‌ک (قاراچای بالقار)، اه‌سته‌مه‌ک (آلتای)، اه‌سله‌مه‌ک (تورکمنی)، آسینماق (چوواشی)،.... همه به معنی به یاد و خاطر آوردن .... [10] ازبر هم محرف اه‌س‌به‌ر تورکی به معنی به حافظه و یاد سپردن است.    

شعر ششم-یارم خبر در آمد، وشتن کنید وشتن

١-یارم در آمد از در، با حُسن و زیب و با فَر

گفتم: وفا نداری، خندید و گفت: سین ‌سین

٢-ای پادشاهِ جان‌ها، وی راحتِ روان‌ها!

اوّل سینی سئوه‌ردیم، آخر سینی سئوه‌ر مین

توضیحات شعر ششم:

سینی، سین سین: سین = ضمیر دوم شخص مفرد؛ سینی = سین+ی: تو را. -ی پسوند حالت اضافی معادل کسره‌ی اضافی در فارسی است. در ترکیب سین سین (تو هستی)، سین اول ضمیر دوم شخص مفرد و سین دوم پسوند فعلی دوم شخص مفرد است که جداگانه نوشته می‌‌شود.

سئوه‌ردیم: دوست می‌داشتم. فورم سوندم در بعضی نسخه‌های خطی، اشتباه است.

سئوه‌ر مین: دوست می‌دارم. مین پسوند فعلی دوم شخص مفرد است و جداگانه نوشته می‌شود.

شعر هفتم-گر بر حدیث اهل دل انکار می‌کنی

١-ای جانِ زنده‌گانی، وی راحتِ روان

بر من جفا مکن که سئوه‌ر مین به جان سینی

٢-بی یادِ دوست یک نَفَسی نیست قاسمی

ای «شیخِ روزگار»، نه ساغێن‌مای سین مینی؟

توضیحات شعر هفتم:

سینی، مینی: سین - ضمیر دوم شخص مفرد؛ سینی یعنی تو را. مین - ضمیر اول شخص مفرد، مینی یعنی من را.

سئوه‌ر مین: دوست دارم. مین پسوند فعلی دوم شخص مفرد است و جداگانه نوشته می‌شود.

ساغین‌مای سین: در نسخه‌های خطی: ساغِن مَیسِن. یعنی در فکر من نیستی، مرا به خاطر نمی‌آوردی، من را ذکر نمی‌کنی. دوم شخص مفرد منفی زمان حال، از مصدر ساغینماق: دوشونمه‌ک، خاطیرلاماق، آنماق؛ ذکر کردن کسی، کسی را یاد کردن، به خاطر داشتن شخصی. فعل آرخائیک «ساغینماق» به غیر از فعل «سایماق» به معنی شمردن، به حساب آوردن، مجازا محل گذاردن و اعتناء کردن است. قالب «–مای سین» در تورکی تورکمانی ما تبدیل به «–میسان» شده است: آلمای سین آلمیسان. در نتیجه معادل تورکمانی ساغینمای سین تورکی شرقی، «ساغینمیسان» است، و نه سایمیسان.

شعر هشتم-پیش از بنایِ مدرسه و دِیرِ ارمنی

١-پیش از بنایِ مدرسه و دِیرِ ارمنی

ما با تو بوده‌ایم، سئوه‌ر مین به جان سینی

٢-قربانِ ماهِ رویِ تو کردم هزار بار

ای شاهِ روزگار، نه ساغێن‌مای سین مینی؟

شعر نهم- به فضل و رحمت و توفیق ذوالمنن

به غایت روشن و خوب و لطیفی

ولیکن بی وفایی. گفت: سین سین.

شعر دهم-ای ساقی جان‌بخش ما، یک لحظه ما را بازجو

١-گفتم: سئوه‌ر مین مین سینی، گفتا: نه ساغێندین مینی

گفتم که: چشمِ روشنی، ای تورکِ مستِ تندخو!

٢-آنجا که حق تنها بود، هستی‌یِ ما یاغما بود

قاسم دگر چیزی مجو، چون یافتی او را به او

توضیحات شعر دهم

ساغیندین - ساغیندینگ: ذکر و یاد کردی، از مصدر ساغینماق به معنی ذکر کردن کسی، کسی را یاد کردن، به خاطر داشتن شخصی.

یاغما: نام طائفه‌ای از تورکان قدیم از دوققوز اوغوزها که پس از اضمحلال خاقانات تورک قدیم، همراه با دیگر طوائف تورک قارلوق - قارلیق، چگل - چیگیل وس. خانات قاراخان‌لی - دولت قراخانیه را تاسیس کردند. یاغماها از اجداد اویقورها و اوزبیک‌های مودرن شمرده می‌شوند. مصدر تورکی یاغماق به معنی باریدن، و مجازا هجوم گروهی و ریختن بر سر چیزی مانند باران؛ و هم‌ریشه با کلمات یاغیش (بارنده‌گی) و یاغمور (باران) است. اما این طائفه به مناسبت سنت تورانی «گنجلییو» بدین اسم نامیده شده است. (جشن مجلل و ضیافت عام سالانه‌ای که در آن سفره‌های وسیعی با انواع و اقسام خوراک‌ها و نوشیدنی‌ها گسترده می‌شد و از عموم طبقات برای شرکت در آن دعوت می‌گشت. مهمانان مجاز بودند ضمن اکل و شرب هر چه و به هر مقدار که می‌خواهند هم‌راه با خود به‌برند[11]). اسم مصدر تورکی یاغما در شکل یغما به زبان فارسی وارد و معنی هجوم و غارت و چپاول و تاراج گروهی و به زور، سپس فرار را کسب کرده است (کلمات چپاول و تاراج هم تورکی هستند).

شعر یازدهم-آیینه تیره شد، ز چه تیره است آینه؟

١-دوشینه شب که اوّلِ مَه بود و عید بود

آن یارِ غار ییتتی و باردێم سارایێ‌نا

٢-کردم سلامِ گرم، و زدم بوسه بر رکاب

هیچ التفات قێلمادێ، اوْل شه گدایێ‌نا

٣-هر کس زِ کوهِ «کون» صدایی شنیده‌اند

آوازِ یارِ غار شنیده‌ام، صدایْ نَه

٤-گفتم که قاسمی به وصالِ تو یافت راه

در خنده گفت یارِ گرامی که: «های، نه؟ !»

توضیحات شعر یازدهم:

های: آی، ائی، هئی، آ، ائ؛ ادات ندا که احساسات ناگهانی شادی و ترس و حیرت و درد و رنج و ... را بیان می‌کند.

کون: هستی و وجود، گیتی، عالَم، دنیا و این جهان

یارِ غار: لقب ابوبکر خلیفه‌ی اول اسلام ملقب به صدّیق و صدّیق اکبر که هنگام هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه همراه وی به غار رفت، کنایه از یار صادق، دوستی که انسان را در سختی تنها نمی‌گذارد، رفیق در خوبی و بدی. (قاسم انوار ارادت خاصی به ابوبکر صدّیق داشت. از وی نقل بسیار می‌کرد و به هنگام ذکر نام او گریان می‌شد. برخی حالت قاسم انوار را «مقام ابوبکری» توصیف کرده‌اند).

صدایْ: صدی - صدای فورم عربی صدا، پژواک، آوازی که در کوه و گنبد و چاه و امثال آن پیچد و باز همان شنیده شود، صدائی که از انعکاس صوت به وجود می‌آید. سعید نفیسی «صدای نه» در این شعر را «صدایێ‌نا» (به صدایش) و تورکی گمان کرده است. اما این ترکیب تورکی نیست، بلکه ترکیب «صدای، نه» و یا «نه صدا» و به فارسی است. بیت می‌گوید همه انعکاس صدای خود را از عالم هستی که مانند کوه است شنیده‌اند. در حالی که من صدای و پژاوک منعکس شده‌ی خود را نشنیده‌ام. بلکه آن چه می‌شنوم بانگ و ندای اصلی یار صمیمی است که با من سخن می‌گوید. در این بیت اندیشه‌ی وحدت وجود - پانتئیسم و مفهوم تصوفی «فنا فی اللّه» که در میان بسیاری از جریانات اسلام متصوفه – هترودوکس رایج بود منعکس شده است. (اعتقادات قاسم انوار در حیطه‌ی اسلام متصوفه (هترودوکس) بود و بدین سبب علاوه بر خود وی که متهم به الحاد و اباحه بود، بسیاری از مریدان او خارج از اسلام متشرعه (اورتودوکس) و مخالف شرع و سنت بودند).

اشعار دوازدهم- دُرد، دُردی، دُردِ دُرد، ،دُرددن، دُوردی‌دن

قاسم انوار در ابیات متعددی کلمه‌ی تورکی «دوْردۇ – توْرتۇ» را در اشکال دُرد، دُردی، دُردِ دُرد (شراب تیره) و ترکیب تورکی «دوْردۇدان - توْرتۇدان» (شراب خُم) را به صورت دُرددن و دُردی‌دن به کار برده است:

-چون سر از خاکِ لحد در حشر بردارم زِ خواب

مست و حیرانِ تو باشد جانِ دوْرد آشامِ ما

-بعدِ توبه رفت قاسم کاسه‌یِ دوْردۇ به دست

بر سرِ پیمانه آمد، در سرِ پیمانه رفت

-داشت در خُم چند من دوشابِ دوْرد

از قضا موشی در آن افتاد و مُرد

-همچو دوْردۇ به تهِ خُم نشست

وز غمِ این رنگ‌رزی پیر شد

-کنون در مجلسِ رندان برای کاسه‌ای دوْردۇ

هزاران شیشه‌یِ تقوی شکستم تا چه پیش آید؟

-در صومعه چو جرعه‌ای از دوْردِ دوْرد نیست

راهم نشان دهید که دیرِ مغان کجاست؟

-جانم فدایِ ساقی و دوْردۇیِ دوْردِ او

کز نیم جرعه توبه و ناموسِ ما شکست

-ساقی مرا ز باده‌یِ نابِ مغانه داد

دوْردۇی دوْرد داد، بلی در میانه داد

-ساقی‌یا لطف کُن و باده‌یِ صافی در دِه

صاف اگر نیست، بیا، دوْردۇی دوْردۇ به من آر

-جهانی غرقِ دوْردِ دوْرد گردد

اگر سنگی نیاید بر سبویم

-بحمدالله من از دوْردۇکشانم،

ز ذوقِ دوْردِ دوْردش جان فشانم

-از جامِ محبّت همه مستانِ خرابند

ما از دل و از جان شده دوْردۇکِشِ لیلی

-دلم کو سر فرو نارد به کونین

غلامِ همّتِ دوْردۇکِشانت

-صوفی که کشد باده‌یِ صافی به صبوحی

مست است ولی در صفِ ما دوْردکشان نیست

-گاهی امینِ مدرسه و خانقه بود

گاهی امیرِ کوچه‌یِ دوْردۇکشان بود

-سرِ ما خاکِ ره دوْردکشان خواهد بود

واعظ افسانه مفرما که نه‌مانی جاوید

-ساقیا یک جامِ می بر جانِ سرمستم فشان

یا از آن خمِ مصفّا، یا از آن دوْردۇ‌دا‌ن

-گفتا بُرو به کویِ سلامت که غافلی

از ذوقِ جامِ باده‌یِ مستانِ دوْردۇدان

-ساقی‌یِ جان، لطف فرما کاسه‌یِ دوْردۇ به من

سال‌ها به‌گذشت و دارد دل هوایِ دوْردۇ‌دا‌ن

-هر چه در ساغارِ ما ریخت، از آن نوشیدیم

اگر از باده‌یِ صافی، وگر از دوْردۇدان

-صافی‌کِشانِ صافْ، درین ره مطرّفند

ما و شراب‌خانه و ساقی و دوْردۇدان

-قاسم از پیرِ مغان رطلِ گران می‌طلبد

اگر از باده‌یِ ناب است، گر از دوْردۇدان

-....

توضیحات اشعار دوازدهم

دوْردۇDordu  – توْرتۇTortu : کلمه‌ی تورکی دوْردۇ – توْرتۇ، فورم موغولی آن توْرتۇق Tortug و توْغۇرتی Toğorti به معنی قالینتی، چؤکه‌لتی، رسوب، ته‌نشین و ته‌مانده از هر چیز رقیق؛ و در صنعت شراب‌سازی شراب تیره، هر آن چه که بعد از گرفتن شیره در سێخماج (فشرنده) و سۆزگه‌چ (فیلتر) باقی بماند است. کلمه‌ی تورکی تورتو - دوردو به صورت‌های دُرد، دُرده، دُردی به زبان فارسی وارد شده است. 

دوْردۇدانDordudan  – توْرتۇدانTortudan : ترکیب دوردی‌دن را می توان به دو شکل خواند و تشریح کرد:

الف-دوْرد تورکی (دوْردۇ) + -ده‌ن تورکی (پسوند حالت آبلاتیف به معنی « از » فارسی)،  جمعا به معنی از دوْردۇ و یا شراب خُم. سعید نفیسی در کلیات قاسم انوار این ریشه‌یابی را در سه جا بیان و قبول کرده است. در زبان تورکی اسامی و ادات معدودی وجود دارند که با استفاده از پسوند آبلاتیف –ده‌ن، -دان ساخته شده‌اند. مانند «نه‌ده‌ن» (علت، سبب)، «بیرده‌ن» (یک مرتبه، ناگهان)، «ایچ‌ده‌ن» (از صمیم قلب، از ته دل)، «توْپ‌دان» (یک‌جا، به طور عمده، یک قلم)، «سیرادان» (معمولی، با کیفیت پایین و یا متوسط)، «جان‌دان» (صمیمی، صمیمانه)، .... 

ب-دوْرد تورکی + دن عربی به معنی خُم بزرگ قیراندود دراز ولی باریک‌تر از خم معمولی سرکه و شراب و روغن و امثال آن که بر زمین ایستادن نه‌تواند مگر آن که در زمین حفره‌ای برای آن بکَنند. در این صورت باید همه‌ی «دُردی دن»ها را به صورت ترکیب تورکی – عربی «دوْردۇیِ دَن» خواند.

ساغار - ساغر: ساغر کلمه‌ای تورکی و اصل آن ساغار است: کاسه، قدح، پیاله، کوزه، جام (تورک‌جه) شراب، ابریق می. مجازا به معنی می. به زبان فارسی به صورت «ساغَر» وارد شده است. ساغار خود دوبلت - محرف ساغیر به معنی اولیه‌ی دیگ، تستی، ظرف، قاب؛ مجازا به معنی می است.

صومعه: به معنای معبد و پرستش‌گاه، بنا به عده‌ای از ریشه‌ی سانسکریت و به احتمال بیش‌تری هم‌ریشه با کلمات موغولی - آلتاییک صوبه - سومه – سومبه – سویوبه .... که محرف آن در نام‌های «شنب» غازان در تبریز، «سویومبه‌ت» در اورمو و نام خانواده‌گی جمشید خان «سوباتای‌لی» افشار اورمویی – مجدالسلطنه هم دیده می‌شود.

خانقه – خانقا - خانگاه: کلمه‌ای تورکی مرکب از خان و قا-گه پسوند مکان. خان در این کلمه هم‌ریشه با خانه-خانمان (کاشانه و ماخوذ از تورکی)، خان (ماخوذ از تورکی و به معنی سرای کاروان)، خان- شان (ماخوذ از تورکی و به معنی لانه ی زنبوران)، نهایتا در ارتباط ریشه‌شناسیک با بن قا-خا که در کلمات خان (بیگ، امیر)، خاقان – قاغان - قاآن، قاغاتین - خاتین – قادین (خاتون= خا+تون پسوند تاثنیت موغولی)، خانیم - خانم و قانگ-قانق (در تورکی قدیم نسب، پدر) هم وجود دارند[12].

شعر سیزدهم-بر سر راه بدید و گفت هئی سین! کیم سین؟

١-بر سرِ راه به‌دید و گفت هئی سین! کیم سین؟

گفتم ای جانِ جهان، هم بوالعلاء، هم ابوالحسن

٢-ساقیا یک جامِ می بر جانِ سرمستم فشان

یا از آن خمِ مصفّا، یا از آن دوْردۇ‌دا‌ن

شعر چهاردهم-دوش آن مه دو هفته‌ی من با هزار فن

١-عیّاش و سرفراز و جهان‌سوز و جانه چاک

طنّاز و تورکتاز و دل‌افروز و پر فِتَن

٢-از ناز کژ نهاده کُلَه را و جه‌نگ‌جوی

دئشنه به کف گرفته و تشنه به خونِ من

٣-گفتا بُرو به کویِ سلامت که غافلی

از ذوقِ جامِ باده‌یِ مستانِ دوْردۇدان

٤-اوصافِ حُسنِ توست غزل‌هایِ بلبلان

حیرانِ آن جمال، گل و لاله در چه‌مه‌ن

٥-ذرّاتِ کون رو به تو دارد به هر طریق

مستانِ جام توست، اگر یاخشێ، اگر یامان

٦-قاسم شکست شیشه‌یِ تقوی و نه‌نگ و نام

از اقتضایِ زلفِ چلیپایِ بۇتشکن

توضیحات شعر چهاردهم

چاک: کلمه‌ای تورکی – موغولی – آلتاییک[13] به معنی شکاف، تَرَک، دریده‌گی، درز. از همین ریشه‌اند چاقی (چاقو) و چاکان (نوعی تبر در جغتایی) از مصدر چاقماق. مرتبط با «چات» تورکی به معنی تَرَک، چاک و شکاف، و «چات‌لاق» به معنی تَرَک خورده و شکافته شده از مصدر چات‌لاماق. بن‌های چاک و چات در نهایت از چا. که صدای شکستن چیزی است ساخته شده‌اند. شاید هم مرتبط با ریشه ی یاک و یاخا به معنی حاشیه‌ی دو قسمت مجاور یک چیز تَرَک برداشته.

تورک‌تازی - تَرک‌تازی[14]: فورم اولیه‌ی این ترکیب، «تَرْکْ‌تازی» با فتحه‌ی ت [ تَ ] بود. کلمه‌ی تورکی «تَرْکْ» - ته‌رک در این ترکیب به معنی سریع و شتابان، با شتاب، به سرعت، چابک، زود، فورا، ... می‌باشد. از این ریشه مشتقات و فعل‌های ترکیبی بسیاری در زبان و لهجه‌های تورکی از دوره‌ی باستان تا به امروز موجودند. از جمله (همه با فتحه‌ی تَ): ته‌رک‌له‌مه‌ک (عجله کردن، شتاب کردن، سرعت گرفتن)، ته‌رکین (-ن قید زمان؛ به معنی چابک، بسیار سریع، سریعا، خیلی زود، با عجله، فورا، به چابکی)، ته‌رک‌جه، ته‌رک‌لی (در حال عجله، شتابان)، ته‌رک‌گینه (بسیار سریع، در یک لحظه، دفعتا)، ته‌رک اؤیون گه‌لمه‌ک (در زمان بسیار کمی آمدن)، ته‌رک قیلماق (عجله کردن، به سرعت انجام دادن)، ته‌رکین گه‌لمه‌ک، ته‌رک گه‌لمه‌ک (به سرعت آمدن)، ته‌رک قاچماق (سریعا ناپدید شدن)، ترک بیتیرمه‌ک، ته‌رک اؤلمه‌ک، ...

دشنه - دئشنه: هم‌ریشه با تیشه. احتمالا کلمه‌ای تورکی از مصدر دئشمه‌ک به معنی سوراخ کردن و شکافتن، به علاوه‌ی پسوند بسیار قدیمی اسم‌ساز از فعل –نه؛ مانند ییگنه - ایینه (سوزن)، ته‌به‌نه (چووالدوز)، گه‌زه‌نه (چاقوی کفاشی)، شحنه - شاقنا (حاکم نظامی، والی)، چغانه - چاغانا (آلت موسیقی)؛ و یا مرخّم دئشه‌نه‌ک، مانند ده‌یه‌نه‌ک (چوماق). نهایتا همریشه با فعل ده‌لمه‌ک (سوراخ کردن) به سبب تبدیل حروف ل و ش به یک‌دیگر در زبان‌های تورکیک لیر و شاز در دوره‌ی باستان[15].

یاخشی:مناسب، نیکو و خوب. مخفف یاخیشیق. مانند قونشو که مخفف قونوشوق به معنی مستقر و اسکان یافته است. هم‌ریشه با یاخیشماق

یامان: بد، نکوهیده، نامناسب. فورم قدیمی یاوینقان (بسیار بدی کننده)، هم‌ریشه با یاووز (بد)، یاولاق (غدار)، یازیق - یاوزیق (گناه)، یاوا (یاوه) - جفنگ (یاوانگ)، ...

ننگ – نه‌نگ: شاید از ریشه‌ی تورکی بونگ - بون، مونگ - مون، بعدها منگ، مه‌نگ – من، مه‌ن[16]، مانگ - مان، ... در تورکی باستان و قدیم به معنی سفالت، غم، کدر، حزن، آزرده‌گی، اذیت، نگرانی، تشویش، افسرده‌گی، ملانکولی، محزون، جرم، خطا، عیب، ننگ، عار. از همین ریشه است «مان» به معنی ننگ و عیب و عار؛ و «بونالماق» به معنی به تنگ آمدن و افسرده شدن در تورکی مودرن.

جه‌نگ - جنگ، Ceng Ceñ: تلفظ تورکی کلمه‌ی چینی چه‌ن – ژه‌ن به معنی جدال، ستیز، جنگ، نبرد، کارزار. در چینی ساده zhan ، در چینی سنتی . در آغاز به معنی تبر نیزه‌دار، سپس نبرد با تبر نیزه‌دار ویا به تورکی «بالتالی قارقی ایله ساواش» بود که نهایتا معنی هرگونه نبرد را کسب کرد. کلمه‌ی جنگ از جمله کلمات تورکی – آلتایی بی شمار در عرصه‌ی نظامی و جنگ‌آوری است که از طریق تورکیک‌های باستان و دیگر گروه‌های «تورانی» به زبان‌های ایرانیک آسیای میانه مانند تورفانی و سپس تاجیکی – دری - فارسی وارد شده است.

چلیپا: احتمالا محرف صلیبا از زبان آرامی. الف آخر کلمات در این زبان، مانند «ال» عربی و «ها»ی عبری در ابتدای کلمات است و نقل تعریف یک کلمه را ایفا می‌کند. چنان‌چه «مسیحا» معادل «المسیح»، «صلیبا» معادل «الصلیب» عربی است.

شعر پانزدهم-بتا به ناوک هجران دل مرا بوزی

١-بوت‌ا به ناوکِ هجران دلِ مرا بوْزی

چه کرده‌ام، چه شد، آخر به‌گو، چرا بوْزی؟

٢-تو را تۆرکِ خطا گفتم و نه گفتم گیل

مرا زِ عینِ تکبّر بدین خطا بوْزی

٣-چه دیده‌ای، چه شنیدی زِ قاسمی ک‌او را

به جور و ظلم و ستم‌کاری و جفا بوْزی؟

توضیحات شعر پانزدهم

بوْزی: فعل ساخته‌گی «بوْزی»، به معنی آزرده و خراب و پریشان به‌کنی؛ از مصدر جعلی جدید بوْزیدن که قاسم انوار با نوآوری از افزودن پسوند فعل‌ساز –یدن فارسی به بن مصدر تورکی بوْزماق ساخته است: بوْز.ماق بوْز + یدن = بوزیدن بوْزی (مانند افعال تورکی ایجاد شده با ریشه‌های تورکی کوچ کوچیدن بکوچی؛ قاپ قاپیدن بقاپی؛ چاپ چاپیدن بچاپی؛ تپ تپیدن بتپی؛ چاو چاویدن بچاوی؛ چخ چخیدن بچخی؛ سُر سریدن بسری؛ کپ کپیدن بکپی؛ و یا گُرخیدن در فارسی تهرانی معاصر از مصدر تورکی قورخماق به معنی ترسیدن). این سبک را شاعر تورک طرزی افشار اورمویی به اوج رسانده و ده‌ها مصدر جعلی جدید با افزودن –یدن به اسامی تورکی و عربی و فارسی، مانند «تهرانیدن» به معنی به تهران رفتن، اهل تهران شدن، ... ساخته است[17].

بوْزماق (در لهجه‌ی تورکمانی ما پوْزماق) به معنی خراب کردن، محو کردن، باطل کردن، عوض کردن، فسخ کردن، برباد دادن، تحقیر کردن و یا به وضعیت بدی انداختن کسی با عملی که انتظار آن را نداشت، مغلوب کردن، ضرر زدن، آزردن، دل‌گیر و ملول کردن و ... است. از همین ریشه است بوْزۇق - پوزوق به معنی پریشان، در هم، نامرتب، مختل، خراب، ویران، فاسد، مکسور، غیر منتظم، دل‌گیر و دل‌گرفته (جغتایی). بوْزۇق - پوزوق، متضاد «سر و سامان» و مترادف «خراب»، «تفرقه» و «بی سر و بی سامانی» است که قاسم انوار آن‌ها را به دفعات در اشعار فارسی‌اش به کار برده است: («سر و سامان» جهان «تفرقه» دارد در پی- حبّذا وقت خوش «بی سر و بی سامانی»؛ به جانان گفتم ای دلبر، «خرابم» از غمت یک‌سر؛ ...)

دل بوزی - کؤنگۆل بوْزماق: «دلِ مرا بوْزی» در مصراع به معنای دل من را پریشان و خراب به‌کنی، مرا دل‌گیر و ملول به‌کنی؛ و ترجمه‌ی کلمه به کلمه‌ی اصطلاح «کؤنگول بوزماق» تورکی شرقی (در لهجه‌ی تورکمانی ما: کؤنۆل پوْزماق) به معنی پریشان و خراب کردن دل، دل‌گیر و ملول کردن است که امیر علی شیر نوایی هم در بیت زیر به‌کار برده است:

دمادم جور ایله بوْزدۇنگ نوایی کؤنگلۆنی آنداغ کیم،

بوْزولغه‌ی مُلکی بیر ظلم، اوتسه شاهِ کامران هردم.

قاسم انوار اصطلاح «دل خراب» معادل فارسی «کؤنگلو بوزوق» را هم به‌کار برده است: (دلِ بی‌چاره خراب است که گفتند فلان - رویِ چون ماه و سرِ زلفِ پریشان دارد). متضاد «کؤنگول بوزماق» و یا «دل بوْزیدن» (نوآوری قاسم انوار)، «به سامان بودن دل» است که آن را هم قاسم انوار به دفعات در اشعار فارسی‌اش به کار برده است: (به سامان آمد احوالِ دلِ من - به دیدارِ تو حل شد مشکلِ من)، (هرگز نبُوَد دل را سر و سامانی - زان ذوق که من دیدم در بی سر و سامانی)، ...

خطا، ختا، خاتای، ختای، خیتای، خطای، کاته: در ادبیات قدیم تورک و عرب و تاجیک - دری، مفهوم خطا اغلب به معنی ولایتی تاریخی از تورکستان شرقی در شمال چین امروزی که مسکن قبائل تورک بود و ولایت اویغور در غرب آن قرار داشت؛ هم‌چنین خُتن - کوتَن نام شهری در تورکستان (در منابع چینی «هوتین» و «یو تی ین») است. بعضا نیز مسلمانان آن قسمت از خاک چین را که می‌شناختند خطا (و بخش‌هایی از تورکستان شرقی را که از آن خبر نداشتند و یا بخش‌های دیگر چین امروزی که در خارج خطا قرار داشت را) «ختن -  خیتان» می‌گفتند. گاهی اوقات نیز خطای، مترادف با چین (برگرفته از نام سلسله‌ی Ts’in)، ولایتی تاریخی در توران و یا شرق تورکستان (قسمت شمالی و شمال غربی چین امروزی)؛ و مجازا به معنی سرزمین‌های دوردست شرق آسیا (و ماچین به معنی چین بزرگ ویا چین شرقی و جنوبی امروزی و مترادف با ختن یا خیتان، بارخان، ...) بود. در کتب اسلامی ترکیب «ختا و ختن» به معنی همه‌ی خاک و مملکت چین؛ختا مجازا به معنی زمین مشک‌خیز منسوب به خوب‌رویان و شاهدان؛ «نژاد ختا» به معنی «تورک‌تبار و زیبا»، «تورک ختا» به معنی تورک زیبارو از سرزمین زیبارویان است.

قاسم انوار در اشعار فارسی خود به دفعات دوگانه‌های چین - خطا، خطا - ختن، چین - ماچین و ... را به‌کار برده است: (زِ چین ابرویِ خود اوفتاده‌ای به خطا، نه از خطاست که در ابرویِ تو چین باشد)، (بر خطا حمل مکن قولِ من ای خواجه حکیم، وصفِ رخساره‌یِ آن ماهِ ختن می‌گویم)؛ (اگر زلفین ِمشکین بر فشاند، نه‌ماند کافری در چین و ماچین)، (پتوی رویش اگر در چین و ماچین سر زدی(آن‌چه من کردم ز فعل ناسزا- پیش اهل روم و چین باشد خطا)، ...

شعر شانزدهم-مرا که چشمِ تو از ناوکِ بلا بوزا

١-مرا که چشمِ تو از ناوکِ بَلا بوْزا

غریب و خسته و مهجور و بی نوا بوْزا

٢-شنیده‌ام که دوا دَرْدْ را کند چاره

چه چاره، چون‌که منِ خسته را دوا بوْزا

٣-رقیب را چو سوال از وصالِ او کردم

بلاره‌یِ منِ دل‌خسته را بَلا بوْزا

٤-مگر که چشمِ تو سودایِ کافری دارد

که تۆرکِ غمزه‌زن اولادِ مصطفی بوْزا

٥-مگو که بوْزۇنما، تا به چند وعده دهی؟

اومیدْ [به] یۆزۇنه‌م و یۆزۆن مرا بوْزا

٦-هزار جان به وفایِ تو، قاسمی بر باد

بداد، و دَردِ تو او را به صد جفا بوْزا

توضیحات شعر شانزدهم

١-بوْزا – بوزه: آزرده و دل‌گیر، پریشان و خراب کند. از مصدر تورکی بوْزماق، در فورم آینده - آرزو سوم شخص مفرد (بوز + -ا)، فورمی برگرفته از تورکی اوغوزی در تورکی شرقی. در این اشعار قاسم انوار مکررا می‌گوید که همه چیز یار، از چشم و وصال و درد و دوای او، وی را پریشان و خراب و بی سر و بی سامان می‌کند. بوزا به شکل پوزه به زبان فارسی داخل شده است. (پوزه: کسی را به خاک مالیدن شخص پرمدعایی را به شدت تحقیر و سرشکسته کردن). بوزا (بوزه) در میان تورکان به صورت اسم شخص هم استفاده می‌شد: «بوزه اوغلی احمد یکی از مشهور بهادران و سر آمد نام‌آوران آق‌قویون‌لو و ایناق سلطان حمزه ....» (کتاب دیاربکریه، ص ١٤٧-١٤٨).

٢-بلا: آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت

٣-بلاره: در زبان مازنی مخفف کلمه‌ی بلا مره به معنی بلایت بر من نازل شود. کلمه‌ای برای نوازش و تعزیز که به معنی فدایت شوم - قربانت شوم به کار می‌رود. «بلاره‌یِ منِ دل‌خسته را بَلا بوْزا» یعنی بلایی که از طرف یار من می‌آید، دعاهای دفع بلا از من را خراب می‌کند.

٤-بوْزۇنما: آزرده و دل‌گیر، پریشان و خراب نه‌شو. صیغه‌ی امر منفی دوم شخص مفرد از مصدر ارجاعی بوزونماق به معنی بوزولماق، پریشان و آزرده و دل‌گیر و خراب شدن

٥-اومید به یوزونه‌م: یعنی اومیدوار به رویت هستم. (یوز: رو، صورت، رخ؛ یوزونه‌م: رویت هستم). در کل معنی بیت «مگو که بوْزۇنما، تا به چند وعده دهی - اومید به یوْزۇنه‌م و یۆزۆن مرا بوْزا» چنین است: (به من نگو که پریشان نشو. تا به کی وعده می‌دهی؟ امیدوار به [دیدار] روی تو هستم، اما رویت مرا پریشان می‌کند).

٦-که تۆرکِ غمزه‌زن اولادِ مصطفی بوْزا: در این مصراع قاسم انوار یارش را به «تورک» و یا زیبای غمزه زننده تشبیه کرده، خود را اولاد مصطفی و از سادات می‌نامد. وی در ابیات دیگری سادات حسینی بودن خود را هم ذکر کرده است: (گر حسینی نسبتم، گر از حجاز - نیست تدبیرم به جز سوز و گداز)

شعر هفدهم- هله، ای ساقی‌یِ جان‌ها، قدحِ باده به من دِه!

برخی اشعار مانند شعر زیر که در آن‌ها کلمات تورکی و تورکیسم‌های متعدد به کار رفته‌اند را می‌توان به عنوان ملمع قبول کرد:

١-هر کسی را زِ شراباتِ مصفّا قدحی بخش

چون‌که نوبت به من آید قدحِ دوْردۇدان دِه

٢-سخنی گوی از آن یارِ دل‌افروز به عاشق

خبرِ بادِ بهاری به گلستان و چه‌مه‌ن دِه

٣-میِ کم‌یاب به من دِه، قدحِ ناب به من دِه

گلِ سیراب به من دِه، خبرِ بوت به شامان دِه

توضیحات شعر هفدهم:

چمن – چه‌مه‌ن - چیمه‌ن: از ریشه‌ی «چیم» به معنی گیاه تازه؛ فورم قدیمی آن «چیمگه‌ن» است.

شمن - شامان: کلمه‌ای آلتائی و فورم تونقوزی کلمه‌ی قدیمی‌تر تورکی «قام» است[18] («ق» تورکی باستان «چ-تس» موغولی «س-ش» تونقوزی). در تورکی باستان به معنی روحانی و طبیب آیین‌های شامانیستی بود. بعدها معانی فال‌چی، جادوگر، کاهن، ساحر، و طالع‌بین و غیب‌گو را کسب کرد. ریشه‌یابی کلمه‌ی شمن - قام تورکی بر اساس چراما - سرامای هندی - سانسکریت، اکنون در جامعه‌ی علمی کاملا رد شده است.

بت - بوت: احتمالا یک تورکیسم (کلمه‌ای خارجی که از طریق تورکی به فارسی وارد شده)، با ریشه‌ای سانسکریت که از زبان سوغدی (بودا) به تورکی و از آن به فارسی راه یافته است.

شعر هیجدهم-پر گشت جهان از می گلرنگ مغانه

١-خوش می‌روی ای دوست خرامان به خارابات

با سورمهیِ زیبائی و کاکول زده شانه

٢-هر کس به هوائی است در این کوی و مرادی

قاسم به می و شاهد و با چه‌نگ و چاغانا

خرابات – خارابات - قاراوات: عشرت‌کده، محل فُسّاق اعم از قحبه‌خانه و قمارخانه و می‌خانه، جائی که اراذل و اوباش برای خوش‌گذرانی و خوش‌باشی و طرب در آن می‌گذرانند. تلفظ عربی کلمه‌ی تورکی قاراوات که خود کلمه‌ای با منشاء اسلاوی قاروات - قوروات به معنی فاحشه‌خانه از ریشه‌ی قوروا به معنی زن فاحشه و خودفروش است. قوروا - قوربا به معنی فاحشه در بسیاری از زبان‌های اسلاوی و بالکانی معاصر (سربی، کوروواتی، بولغاری، لهستانی، روسی، رومانی، چکی، آلبانیایی، ...) موجود است. کلمه‌ی تورکی قاراواش به معنی جاریه، احتمالا ریشه در همین کلمه‌ی قاروا - قوروا دارد. بنا به نظر دیگری کلمه‌ی قاراواش تورکی از ریشه‌ی سومری قوُروُواش به همان معنی است[19].

سرمه - سورمه: گردی که برای سیاه کردن به مژه‌ها و پلک‌ها می‌کشند. کلمه‌ای تورکی از مصدر سورمه‌ک، به معنی مالیدن، کشیدن بر روی چیزی. کلمه‌ی وسمه به همان معنی هم ریشه‌ی تورکی دارد.

کاکل - کاکیل: کلمه‌ای موغولی - تورکی، در تورکی کاکیل، فورم‌های قدیمی‌تر آن کؤکول، کؤکه‌ل، که‌که‌ل، که‌کیل. به معنی دسته‌ی زلف درازی که تورک‌ها و موغول‌ها پس از تراشیدن سر در جلوی آن باقی می‌گذارند، پرچم، یال اسب، ... به فارسی به صورت کاکل وارد شده است. قابل ذکر است که قاسم انوار خود به سبک تورکان و موغولان دارای یک کاکل بزرگ بود که بنا به روایات در یک چله‌ی ذکر به امر شیخ صفی الدین در مسجد جامع اردبیل، برای آن که همواره ایستاده باشد، خود را با آن از سقف آویزان کرده بود ....

چنگ – چه‌نگ - چان: یک تورکیسم از ریشه‌ی چینی ژونگ (Zhōng ) به معنی صدایی که از زدن ضربه به آلتی فلزی و یا چوبی برخیزد. در تورکی قدیم چانگ – سانگ - زانگ. کلمات فارسی زنگ و زنگوله محرف به ترتیب کلمات تورکی چانگ – سانگ - زانگ و چینقیراو Çınqırav - زینقیرووZıqırov  هستند. از همین ریشه است کلمه‌ی تورکی چان به معنی زنگ کلیسا.

چغانه – چاغانا - چانقانا: کلمه‌ای تورکی به معنی یک آلت موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می‌دادند (کلمات قاشق و زنگوله هم تورکی هستند). از ریشه‌ی چانگ تورکی چینیالاصل فوقالذکر و یا بن چاغ - چاو - ساو تورکی به معنی صدا. هم‌ریشه با چاغیرماق (با صدای بلند صدا کردن)، چاغلایان، چاغری، چایلاق، چاووش، چیغ‌لیق، چیغیرماق، و ...

شعر نوزدهم-هر چند جنس آن حیات است خربزه

١-زنهار در قاوۇن به حقارت نظر مکن

چون رشک کوزه‌های بناتست خربزه

قاوۇن: خربزه. در تورکی قدیم قاقونگ، قاغونگ، قابونگ، ... در لهجه‌های معاصر قاوین، قاغون، قوْغون، قوْوۇن، قوْهۇن، ... در موغولی قوُوا. ممکن است نهایتا دارای ریشه‌ای تبتی و یا چینی باشد[20]. شاید منظور قاسم انوار از قاوون که نوعی از آن «طالبی» نام دارد، اشاره به «طالب» به معنی سالک در مقابل پیر و مرشد است؟. امروز در استان زنجان تورک‌ایلی، گروهی از علویان قیزیل‌باش تورک، «سیر طالبی» نام دارند).

 خربزه: قارپوز، قارپیز در تورکی، قاربیز در قازاقی، تاربیز در قیرقیزی، آرپوس در چوواشی، تاربوس و تارواس در موغولی؛ همه به معنی هندوانه. دارای ریشه شناسی غیر قطعی اما احتمالا غیر تورکی. شاید دارای ریشه‌ی رومی-یونانی بیزانسی (καρπός به معنی میوه، از مصدر καρπόω به معنی میوه و محصول دادن)، و یا مرتبط با تاربوز و تربزه به همین معانی در زبان‌های هندیک، و یا مرتبط با کلمه‌ی خربوجینه در زبان‌های ایرانیک قدیم به معنی خیار بزرگ. بی ارتباط با یارپیز تورکی به معنی پونه (یربوز، یربزه، جاربوز، اربوز، یالبوز، جالبوز، نالبوز، ....)، و قَرَبوس-قَرَبوت (برآمده‌گی جلوی زین اسب).

شعر بیستم- تو همچو عقل شریفی و همچو روح عزیزی

به رغمِ خویش تو مستی، برو که دوری از این در

نه مستِ جامِ خدایی، ولیک مستِ قێمێزی

١-قمیز - قێمێز: قاسم انوار علاوه بر دوْردۇدان، نام مشروب دیگر تورکی-موغولی، قێمێز را هم در اشعار خود به کار برده است. قیمیز - قومیس در تورکی - موغولی نوعی مشروب که از شیر مادیان و شتر و گاو ساخته می‌شود است. ظاهرا این کلمه هم‌ریشه با کلمات عربی حمض و عبری חָמֵץ به معنی ترشیده و تخمیر شده و دارای منشاء آرامی – سمیتیک است که از طریق اویغورها به موغول‌ها انتقال یافته است.

کلمات تورکی در دیوان قاسم انوار:

کلمات تورکی اشعار و ملمعات بررسی شده در این کتاب‌چه: آدێ، آلما (سیب)، آلما (برندار)، آلمادان، آیتتی، آیێتتێ، ازبر-اه‌زبه‌ر، اودا، اوْغلۇ، اول، اوْلدۇغۇم، اوْلسۇن، اوْلیسار، امید-اومید، اونوتما، ایچ سین!، ایشیتمه‌س سین، ایله، بار ایردی، باردیم، بارێردێ، بوزا، بوْزۇنما، بوزی، بوْلدۇ، بوْلماس‌دێر، بۇ، بۇگۆن، بیر، بیردیک، بیزنی، بیزغه، بیلیر سین، تپشی-ته‌پشی، ترکتاز-تورک‌تاز، تؤکه سین، جنگ-جه‌نگ، چاک، چغانه-چاغانا، چلبی-چه‌له‌بی، چمن-چه‌مه‌ن، چنگ-چه‌نگ-چانگ، چیچه‌یی، خانقه-خانقا، دُرد-توْرتو، دُرددن، دشنه-دئشنه، دوْخسان، دوْردۇکِشِ، دوْردۇکِشانت، دُوردی‌دن، دوققوز-دوقسان، دیدیم، ساری، ساغر-ساغار-ساغیر، ساغێندین، ساغێن‌مای سین، سرمه‌-سورمه، سوْرای‌ سیز؟، سوْردۇ، سؤزنۆ، سؤزۆن، سێ‌سا‌ن، سین، سین ‌سین، سینی، سئوه‌ر سین، سئوه‌ر مین، سئوه‌ردیم، شامان، صومعه-سوبه، قاتێما، قارا، قانێم، قاوۇن، قێزێل، قێل، قێل سین، قێلدێق، قێل‌سان، قێلمادێ، قێلێر سین، قێمێزی، کاکل-کاکیل، کیم ‌سین؟، گه‌تیردی، گؤزه‌کۆ، گؤک‌چه‌ک، مین، مین‌دین، مینی، ننگ-نه‌نگ، نه، نه‌دیر، نیجه، های، هئی، یاخا سین، یاخشێ، یامان، یۆزۆن، یۆزۇنه‌م، ییتتی، ییتتیم، یئره.

قاسم انوار در اشعار فارسی خود - بسیار کم‌تر از کلمات عربی- برخی کلمات تورکی، اسامی خاص تورکی و تورکیسم‌ها را نیز به‌کار برده است. از قبیل:

کلمات تورکی در اشعار فارسی قاسم انوار: تتق (توتوق)، خاقان، بانگ، گلبانگ (گور بانگ)، چالاک، سور، کرشمه (قیریشما)، درد (توْرتو)، اولاغ (اولاق)، بُراق (بوراق)، وسمه، ایاغ (آیاق)، سنجق (سانجاق)، سمر، ملنگ (مایلانگ)، طوق (توغ)، دوده (توتو)، کجاوه (کؤچ‌ائو – کؤچ‌اووا)، چاکر، چوگان، پلنگ (قاپالانگ)، خنجر، های-ها، هوی-هو، سنگ‌لاخ، شحنه (شاقنا)، قرق (قوروق)، قطار،  شنگ، پلاس، خان ومان، درگاه، دودمان، نومیدی، امیذوار - امیدوار، ذروه،...

اسامی خاص تورکی: تتار - تاتار، ترک - تورک، یغما - یاغما، چگل - چیگیل، ترک‌تاز، تورکانه، ایاز - آیاز، ختن، خطا، سمرقند - سمیرکند، خرقان - خاراقان،خواجه تاش، طارم - تاریم، تیمور - دمیر، سنجر - سانجار، توران،...

کلمات سانسکریت، سومری، تورکیسم‌ها، تورکی‌الاصل، ....: درنگ، کوس، جرس، فغفور، طیفور، کلید، چلیپا، سومنات، خرابات، بت، قاقا، قوقو، چینی، بو، چست، قلندر، قلاش، چین، ماچین، هله، غلمان، کلک، دماغ، غلام، دف، چترآستین، ...


[1] به جز آنچه در فوق ذکر شد، انواع دیگر جناس - تجنیس چنین است:

تجنیس مشابه: جناس تام که هر دو لفظ آن مرکب است. مانند درد یار ما - در دیار ما، منصوردم - من صور دم

جناس خطی (تجنیس مضارع، تجنیس مشابهه، تجنیس مصحف، هوموگراف): کلمات در تلفظ مختلف، در املاء یکسان: مشکین (سیاه) - مشکین (معطر)

جناس لفظی (هوموفون): دو کلمه که در تلفظ همانند و در املاء مختلف باشند. مانند سد و صد

تمام بحث تجنیس بر گرفته از این مقاله است: «در باره‌ی کلمات متشابه یا تشابه کلمات»؛ دوکتور حمید نطقی، وارلیق، دوققوزونجو ایل، فروردین - اوردیبهشت ١٣٦٦ شمسی

[2] برای بسیاری از مباحث مربوط به گرامر تورکی جغتایی در این نوشته از کتاب زیر استفاده شد:

Janos Eckmann, ÇAĞATAYCA EL KİTABI. Çeviri Günay Karağaç. İstanbul Üniversitesi Edebiyat Fakültesi Yayınları, No. 3412. Edebiyat Fakültesi Basımevi, İstanbul, 1988

[3] İS – IS – İSSİ – ISSI: Eski Türk. Iḏi “sâhip”ten *iyi > *і+si “sâhibi”, ünsüz ikizleşmesiyle issi, yanlış ayırma ile is+si > is > ıs ve iyelik ekinin kalıplaşmasıyle issi > ıssı

Dr. Serhat KÜÇÜK . ZÂTÎ DÎVÂNI’NDA ARKAİK UNSURLAR

https://dergipark.org.tr/tr/download/article-file/33665

[4] DÎVÂNÜ LUGÂTI’T-TÜRK’TE YER ALAN ALET- EŞYA ADLARI 1241. Turkish Studies. International Periodical For the Languages, Literature and History of Turkish or Turkic. Volume 7/2 Spring 2012

http://www.acarindex.com/dosyalar/makale/acarindex-1423933690.pdf

[6] *tebsi „plate, dish‟. With added -g in EYu. From Chinese diézi, perhaps via Turkic *tevsi.

MMo SH---, HY---, Muq tepši (so read) P239a, LV tebšin P1268, IV---. WM tebsi L790b, debsi L239b. Kh tevš H529b. Ord debši M132b. Bur tebše C451a „small trough; wooden dish‟. Kalm tevš M488a „wooden trough, tub, oblong wooden tray‟. Dag---. EYu tebšəg B117 „trough; a wooden implement used for winnowing‟. MgrH diewśi SM50 „small dish‟. BaoD---. BaoÑ debśi CN176. Dgx---. Mog---.

[7] Dr. Öğr. Üyesi Emine ATMACA BATI AKDENIZ YÖRÜKLERININ AĞZINDA ESKI TÜRKÇE UNSURLAR

https://dergipark.org.tr/en/download/article-file/675176

[8] رسوم و عنعنات خلم، بخش سوم، توقوز:

https://www.facebook.com/345323772300793/posts/459327067567129/

[10] Hasan İSİ. Tarihî ve Modern Türk Dillerinde Es “Bilinç~Şuur ve Zihin” Sözcüğü ve Türevleri. The word Es “Consciousness and Mind” and Derivatives In Historical and Modern Turkic

Languages

https://dergipark.org.tr/en/download/article-file/950572

[11] مئهران باهارلی: اصطلاح«خان یغما» و یا سنت تورکی «گنج‌لی‌یو شؤله‌نی- تویو».

[12] آغا محمدخان قاجار: خداوند ممالک توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به دودمان بزرگ اتراک موهبت فرمود

https://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post_12.html

[13] *ǰakaun „space between‟. This reconstruction inspired by MMo. The Baoanic forms could also reflect a form *ǰaugun, which would be easier to connect to *ǰab, *ǰaura. Also compare MMo SH dege’un H35 „above‟, which may be a mistranscription for *deegün. This is supported by MgrH de:xɔŋ X192 „surface‟, and not contradicted by MgrM dieġoŋ DS240a „on‟, BaoD deguŋ BL60 „not only... but also‟, BaoGt dɛgoŋ BC69 „upside‟, and Kgj degʉn S299a „upside‟. A third parallel formation is Kgj duğun S299b „underside‟ < *doagun.

MMo SH jaqa’un H84, HY---, Muq---. BaoD ǰoɣeŋ T139, BaoDatong ʒ ɵġɵŋ CN86:186. Kgj ǰuğun S303b.

[14] تَرکتازى است، نه تُرکتازى

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/01/blog-post_19.html

[15] Lir Turkics - Oghuric languages

https://www.wikiwand.com/en/Lir-Turkic

Shaz Turkics - Common Turkic languages

https://www.wikiwand.com/en/Shaz-Turkic

[16] ریشه‌شناسی مانقورت و کؤزقامان؛ و کلمات تورکی مایماق، ملنگ، مشنگ، ننگ، ....

https://sozumuz1.blogspot.com/2022/10/blog-post_28.html

[17] مئهران باهارلی- نام‌های تورکی افشارهای اورمیه در دیوان طرزی افشار و تصحیح و تشریح آن‌ها

https://sozumuz1.blogspot.com/2019/03/blog-post_25.html

[18] Gyula Németh. ŞAMAN KELİMESİNİN KÖKENİ ÜZERİNE- TÜRKÇE-MOĞOLCA SES TÂRİHİ İÇİN BİR KAÇ NOT

https://dergipark.org.tr/tr/download/article-file/136025

Berthold Laufer N. ORIGIN OF THE WORD SHAMAN

https://archive.org/details/jstor-660223

[20] *qaɣun[1] Etymology: Perhaps borrowed from Tibetan ག་གོན (ga gon, “melon, gourd”)[2], reduplicated borrowing from Old Mandarin (kwa)[3] (compare borrowings Tibetan གོན (gon, “pumpkin”), Nusu [Term?] (/ɣɔ/, “pumpkin”), Dzongkha གོན (gon, “cucumber”), Classical Mongolian ᠭᠤᠸ᠎ᠠ (ɣuw-a)), though this has been disputed[1].

Noun, *kagun[4] melon, muskmelon, watermelon

https://en.wiktionary.org/wiki/Reconstruction:Proto-Turkic/kagun

No comments:

Post a Comment