Sunday, July 12, 2020

آغا محمدخان قاجار: خداوند ممالک توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به دودمان بزرگ اتراک موهبت فرمود

خاقان تورک آغا‌محمد خان قاجار:

 

خداوند ممالک توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به دودمان بزرگ اتراک موهبت فرمود

 

مئهران باهارلی


در کتاب روضه الصفای ناصری[1] بخشی از یک مکتوب آغامحمد خان قاجار نقل شده است که وی در آن ایل قاجار را از تبار طوائف موغول جالاییر، سولدوس و اوزبک دانسته، و «دوکترین حاکمیت جهانی تورک» مبنی بر آن که حکومت بر توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان حقی است که از سوی خداوند به تورکان اعطا شده را بیان کرده است. آغامحمد خان هم‌چنین در این مکتوب می‌گوید سلاطین تورک می‌باید هر کدام بر قلم‌روی حکم‌رانی خود قناعت کرده و از زیاده‌خواهی و توسعه‌طلبی و دست‌اندازی به قلم‌روی حکم‌رانی دیگر سلاطین تورک اجتناب کنند. آغا‌محمد خان قاجار این مکتوب را به «میرمعصوم شاه مراد بکی (بیگ) جان اوزبک»، که به شهر مرو شاهی‌جان هجوم برده، حاکم قاجاری آن شهر بایرام‌علی خان قاجار عزالدین‌لی را به قتل رسانده و فرزند خود امیر ناصرالدین توره را به حکومت آن‌جا گماشته بود نوشته است[2].

در زیر نخست توضیحاتی در اهمیت این مکتوب داده، سپس متن مکتوب را از کتاب روضه الصفای ناصری نقل و در پایان در مورد چند اسم به کار رفته در آن توضیحاتی داده‌ام:


اهمیت مکتوب

مکتوب آغامحمد خان قاجار به سبب تبلور شعور ملی تورک وی در آن، وقوف او بر علم تاریخ و اسطوره‌شناسی عموما و تاریخ و اساطیر تورک-موغول خصوصا، داشتن پرسپکتیو تورک در امر دولت‌مداری و حکومت، انعکاس «مشروعیت تورکی»، تفاخر به اصل و ریشه‌ و هویت قومی تورک-موغول و در نهایت تیپولوژی تورک دولت قاجاری حائز اهمیت است:

١-وقوف و تاکید بر اصلیت و دوده‌ی تورک-موغول قاجارها، ماهیت تورک دولت قاجاری؛ مباهات به خاست‌گاه تورکی خود، اعتقاد به دوکترین حاکمیت جهانی تورک، ... نشان‌گر وجود شعور ملی تورک قوی در آغامحمد خان قاجار، مرکزیت هویت تورک برای او و ملی دانستن تاریخ تورک از سوی او است.

٢-دولت قاجاری به مثابه‌ی یک دولت تورک: این بیانات نشان می‌دهند آغامحمد خان دولت خود را ادامه و میراث‌دار دول تورک - موغول گذشته و در نتیجه یک دولت تورک می‌دانست. به واقع در کتاب روضه الصفای ناصری، دولت قاجاری از جمله با کاربرد تعبیرات «تورک»دار بی شمار به صورت دولتی تورک تقدیم و توصیف، و سلاطین قاجار نیز «تورک» معرفی شده‌اند: خاقان تورک (به دفعات متعدد)، سلطان تورک، دارای تورک، شاه تورکان، یارلیغ بلیغ پادشاه تورک، سپه‌سالار تورک، سلطان محمدحسن خان تورک، خاقان تورک فتح‌علی شاه قاجار، سپاه خاقان تورک، سواران اتراک، دلیران تورک، اتراک بی باک، تورک قاجار، سرداری تورکی نژاد، نای تورکی، ...

مولف سلاطین قاجار را من غیر مستقیم «سلاطین تورکستان» خوانده است. چنان‌چه در تعریف «خان» می‌گوید «لقب سلاطین توران، خان بوده» (جلد ٩، ص ٧٤٠٢)، که لاجرم آغامحمد «خان» قاجار را هم به سبب داشتن این لقب، یک سلطان تورکستان می‌سازد. هم‌چنین به هنگام ذکر ولادت فتح‌علی شاه قاجار، صراحتا تعبیر «دولت تورک» را استفاده کرده و تولد وی را سبب بزرگی و مکابرت «تورکستان» خوانده است (جلد ٩، ص ٧١٦٩): ....«بدو نام فرخ نیا زنده شد - بدو «دولت تورک» نازنده شد .... عرصه‌ی شهر دامغان از میلاد با اسعادش بر همه‌ی جهان مفاخرت جست و دوده‌ی قاجار خان بر همه‌ی ملوک تورکستان مکابرت یافت. پدر نامور به استیذان و استبشار برادر اکبر، نام جد امجد شهید سعید فتح‌علی خان بر او نهاد ....». (سنت «خاقان تورک» نامیدن سلاطین قاجار تا دوره‌ی مشروطیت و ظهور و حاکمیت قومیت‌گرایی فارسی هم‌چنان ادامه داشت. به عنوان نمونه «دوست‌علی ‌خان معیرالممالک» در کتاب خود «رجال عصر ناصری» مظفرالدین شاه را «خاقان تورک» نامیده است: «[میرزا شکرالله خان صدری] ملقب به معتمد خاقان تورک، یکی از پیش‌خدمت‌های مظفرالدین شاه، دولت‌مرد و قانون‌گذار دوره‌ی قاجار ...»

با معیارهای امروزی نیز دولت قاجاری یک دولت تورک بود: موسس دولت آغامحمد خان قاجار دارای شعور قومی - ملی تورک بود، و دولت قاجاری را در نتیجه‌ی کشمکش تاریخی تورک - تاجیک و بر علیه عملیات دولت‌های بریتانیا و روسیه برای پایان دادن به حاکمیت تورک بر ایران تاسیس کرده بود[3]، اوردوی قاجاری تا به آخر عمدتا از تورک‌ها تشکیل می‌یافت، زبان تورکی (لهجه‌های تورکمانی و جغتایی) یکی از دو زبان رسمی دوفاکتوی دولت قاجاری و دربار و اوردو بود. پایتخت این دولت تهران، شهری مرزی واقع بر خط فاصل دو منطقه‌ی ملی تورک (تورک‌ایلی) و منطقه‌ی ملی فارس (فارسستان)، تا اواخر قرن نوزده دارای اکثریت جمعیتی تورک بود و صبغه‌ی یک شهر تورک را داشت، ......

٣-ایران - توران: آغامحمد خان در این مکتوب «ایران» را در مقابل «توران» و به صورت یک هویت جوغرافیایی، و نه قومی - ملی به کار برده است. منظور وی از «پادشاهان ایران»، پادشاهان تورک - موغول حاکم بر جوغرافیای ایران؛ ایضا منظور وی از «کینه‌ی تورانی - ایرانی»، کشمکش و دشمنی بین سلاطین تورک حاکم بر ایران و سلاطین تورک حاکم بر توران ناشی از قدرت‌طلبی و زیاده‌خواهی و ... است. ایران و ایرانی در این مکتوب، ربطی به هویت ملی ایرانی و دولت‌مداری فارسی - پارسی و دولت –ملت ایران و ملت فارس و .... ندارد.

٤-دوکترین حاکمیت جهانی تورک و حق انحصاری اتراک برای حکومت: آغامحمد خان قاجار می‌گوید «خداوندِ جهان‌بانِ جهان‌بخش را شُکر سزد که ممالکِ توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به دودمانِ بزرگِ اتراک موهبت فرمود». خاقان‌های تورک و موغول اعتقاد داشتند حاکمیت جهانی حق مسلم آن‌هاست که از سوی خداوند به ایشان عطا شده است. خداوند سلاطین تورک - موغول را برگزیده و بدان‌ها مأموریت داده تا سراسر جهان ‌را مسخر سازند. (موغولان اندیشه‌ی حاکمیت جهانی را از تورکان اویغور اخذ کرده بودند)[4]. ایستمی‌ خان خاقان گؤک‌تورک  در سال ٥٦٨ میلادی به زامارخوس فرستاده‌ی بیزانسی بیان کرده بود که او حکم آسمانی برای حمله به سراسر جهان را دارد، قرن‌ها پیش آتیلا خود را پادشاه حقه‌ی سراسر جهان دیده بود[5]، ... آغامحمد خان قاجار هم مانند دیگر سلاطین تورک و در انطباق با دوکتورین حاکمیت جهانی تورک، حکومت بر منطقه را حق طبیعی و موهبتی الاهی برای سلاطین تورک – موغول، و حاکمیت بر ایران و عراق و ... را حق مشروع قاجارها می‌دانست.

٥-مشروعیت تورکی: آغامحمد خان قاجار مانند نادر شاه افشار (و بر خلاف شاه اسماعیل ختایی) خود را تالی چنگیز و تیمور و وارث مشروعیت حکام جهان‌گیر تورک و موغول می‌دانست. او و دیگر سلاطین قاجار بنیان‌های مشروعیت سیاسی خود را از تورکیت (و نه از ایرانیت، اسلامیت، شیعیت، روحانیت شیعی، ...)؛ انتساب به طوائف تورک و موغول؛ اوسطوره‌های تورک ابن یافث و اوغوزخان؛ و متابعت از تؤره، یاسا، توزوک و یوسون‌های تورک – موغول و ... می‌گرفتند[6].

٦-اهداف و فوائد جنبی نسب‌شناسی موغولی ایل قاجار: آغامحمد خان، قاجارها را ادامه دهنده‌ی سنت سلطنت موغوﻻن و تورکان بر ایران می‌دانست. یک فائده‌ی جنبی این گفتمان، آن بود که باعث می‌شد اتباع ایران خود را راحت‌تر به صورت مملوک دولت تورک قاجاری قبول کنند.

الف-تاکید بر ارتباط قاجارها با جالاییرها و سولدوس‌ها و دیگر موغولان و هم‌چنین آق‌قویون‌لوها و قیزیل‌باشان و دیگر تورکمانان که همه قبلا دولت‌هایی در ایران تاسیس کرده بودند، قاجارهای خویشاوند با و برآمده از آن‌ سلسله‌های تورک و موغول را دارای سابقه‌ی حکم‌رانی بر ایران می‌کرد.

ب-در آسیا و اوروپا تصوری ریشه‌دار از شکست‌ناپذیری موغول‌ها و فرهیخته‌گی چنگیز خان و تقدس موروثی او و خاندان و اخلافش مانند تیمور کوره‌که‌ن وجود داشت. انتساب به آن‌ها، قاجارها را هم شریک در و دارای همان خصائل شکست‌ناپذیری و فرهیخته‌گی و تقدس موروثی خاندان چنگیزی می‌کرد.

ت- با توجه به هیبت و هراسی که مخصوصا در کتب تاریخی در باره‌ی موغولان وجود داشت، ذکر نسب موغولی قاجارها می‌توانست اطاعت اتباع از آن‌ها را تسهیل کند. به واقع بخش معینی از بی رحمی‌هایی که مورخین دولتی قاجاری و حتی تواریخ رسمی دیگر سلاطین تورک و موغول با آب و تاب در آثار خود توصیف و تشریح کرده‌اند، بزرگ‌نمایی‌ها و اغراق‌هایی آگاهانه و حساب شده به منظور گستراندن خوف و رعب در قلوب اتباع خود و تسهیل فرمان‌برداری آن‌ها بود.

د-آغامحمد خان قاجار که به قابلیت‌ و ﻇرفیت و نقش تعیین کننده‌ی توده‌ی تورک برای تغییر قدرت سیاسی در ایران واقف بود، با ﻃرح واقعیت نسب و اصلیت موغولی و تورکی قاجارها، و مورخین قاجار با «خاقان تورک» و «سلطان تورک» و ... نامیدن سلاطین قاجار، در صدد بودند که علاقه‌ی تمام گروه‌های تورک و موغول ساکن در ایران به قاجارها را جلب کرده، آن‌ها را در زیر پرچم قاجار متحد نمایند و اطاعت و کومک و وفاداری‌شان را به دست آورند. مخصوصا به خدمت قاجارها در آوردن قدرت نظامی ایلات تورک و موغول که نزدیک به تمام قدرت نظامی ایران در اختیار و انحصار آنان بود و تقریبا تمام دولت‌های یک هزار سال اخیر حاکم بر ایران توسط آن‌ها تاسیس شده بود از اهداف اصلی این تبلیغات قاجاری بود.

٧-هم‌زیستی تورکی: تاکید بر واقعیت تبار و اصلیت تورک - موغول قاجارها و اشتراک در آن با دیگر سلاطین عصر (حاکم بر توران و چین و ماچین و ختن و ختا و روم و روس و هندوستان)، یک تدبیر دیپلوماتیک برای مجاب ساختن سلاطین خویشاوند تورک به پذیرفتن متقابل حق حاکمیت یک‌دیگر و ترک مخاصمات و در عوض هم‌زیستی بود.

٨- سلاطین قاجار و مورخین‌شان قاجارها را از نسل سارتاق نویان و از اعقاب ایلخانیان و جلایریان ... می‌دانستند و بر خاست‌گاه آسیای میانه‌ای - تورکستانی و مسیر حرکت تاریخی او در روم - آسیای صغیر (آیدین، البیستان، ماراش، بوز اوق - یوزقات، .... در آناتولی) و سوریه (حلب، شام، ...)، سپس قفقاز (گنجه، ایروان، قاراباغ)، آزربایجان و خوراسان (استرآباد) و مرو واقف بودند. آغا‌محمد خان هم منشاء ایل قاجار را از طوائف موغول سولدوس - سلدوز، جالاییر - جلایر و اوزبک (قوم موغول اوزبک غیر از ملت تورکیک اوزبک) دانسته است.

٩-نسب‌شناسی قاجارها مبنی بر ارتباط تباریشان با موغول‌ها عموما صحیح است. البته باید توجه داشت در دوره‌ای که موضوع نسب‌شناسی قاجاری است، بسیاری از طوائف موغول از جمله سولدوس، جالاییر، قونقورات، مانقیت و ... که نامشان در مکتوب آغامحمد خان هم برده شده، از همان آغاز با تورکان آمیخته، برخی نیز نهایتا تماما تورک‌زبان شده بودند. این واقعیت می‌تواند این مساله را توضیح دهد که چرا نام‌های بسیاری از ایلات تورک مانند قاجار، قووان‌لو، دووال‌لو، ... ریشه‌ی موغولی دارند (موضوع یک نوشته‌ی دیگر این‌جانب). البته این اختلاط قومی – تباری و گذر هویتی – زبانی از موغول به تورک و بالعکس، منحصر به قاجارها نیست. علاوه بر قاجارها، بسیاری از تورک‌های ساکن در ایران امروزی چه در شمال غرب، چه در شمال شرق و چه در جنوب ایران، بازمانده‌گان طوائف موغولی آمیخته با تورکان هستند. طوائف و گروه‌های بی شمار موغول که در طول تاریخ در ایران اسکان گزیدند، هم‌چنین در تشکل تباری بسیاری از مردم تاجیک (هزاره‌ها، ...)، فارس (در خوراسان، کرمان، ...)، کورد (بالباس، مکری، ...)، لور (زند، ...) و .... کنونی نقش داشتند[7].

١٠- آغا‌محمد خان در مکتوب خود طوائف موغولی سولدوس، جالاییر و اوزبک که ایل قاجار را از تبار آن‌ها شمرده، «اعلی» و برترین؛ و طوائف مانقیت و قونقورات را که نسب سلاطین «اوزبکیه منقیت» (شیبانی) را تشکیل می‌دادند «ادنی» و پست‌ترین نامیده است. اما واقعیت آن است که هیچ کدام از طوائف سولدوس و جالاییر (اجداد قاجارها) و مانقیت و قونقرات (اجداد شیبانیان) از فرمان‌روایان خط – زنجیره‌ی طوائف سلطنتی بورچیگین (بورچیگید - خییاد) که مستقیما وابسته به چنگیز خان و در نتیجه اصیل و «اعلی» شمرده می‌شدند نبودند. بدین شرح که خانواده‌ی بورچیگین که پدر چنگیز خان، یه‌سوگه‌ی بدان منسوب بود و طوائف وابسته از طریق خونی و یا «آندا» به او (خط بورچیگید – خییاد - قیات) در قرون ١٣ و ١٤ میلادی بر امپراتوری موغول، از جاوه تا ایران و از هندوچین تا نووگورود در روسیه‌ی اوروپایی حاکم بودند. با اضمحلال دولت ایلخان‌لی به سال ١٣٣٥، دولت‌های موغول متعددی این بار توسط طوایف موغول که خارج از خط بورجیگید - خییاد بودند و از طریق ازدواج و یا «قودا» با خط مذکور پیوند داشتند. مانند دولت‌های سولدوس (آل چوبان) و جلایر (ایلکا نویان) در خاورمیانه، بارولاس (دولت تیموری) در قلم‌روی خانات چاغاتای و بابوری در هندوستان، مانقیت و قونقورات در قیزیل اوردا و آسیای میانه، اویرات در موغولستان غربی، و ... که ظاهر شدند. (هرچند خط چنگیزی - خییاد، هم‌چنان در شبه جزیره‌ی کریمه، قازان، قزاقستان و موغولستان، تا استیلای این نواحی توسط روسیه و چین ادامه یافت). به علاوه، در تشکل ملت تورکیک معاصر اوزبک (مفهومی جدا از طایفه‌ی موغولی اوزبک)، طوائف موغولی خط بورچیگید - خییاد مانند قییات هم اشتراک داشتند. عموما ملت تورکیک معاصر اوزبک‌ از نظر ساختار قبیله‌ای مرکب از چهار گروه عمده‌ی موغول - تورک دانسته می‌شود: اویغور - نایمن (نایمان)، قنغلی (قانقلی) - قپچاق (قیپچاق)، قیات (خییاد) - قونغرات (قونقورات)، نوکوس - منگوت (مانقود)[8]. قیات - خییادها از خط اصیل بورچیگین - خییاد چنگیزی هستند.

[مکتوبِ خاقان تورک آغامحمد خان قاجار به میر معصوم شاه‌مراد بکی (بیگ) جان اوزبک]

«حکایتِ گذشته‌یِ سلاطینِ صفویه از شاه اسماعیل و معاصرین محمّد خان شیبانی اوزبک و سایر سلاطینِ اوزبکیه و صفویه را الیٰ نادر شاه افشار و ابوالخیر خان اوزبک حاجت به اظهار نیست. ما دانیم و شما نیز دانید که چه رفته. و پیداست که بلخِ بامی و مروِ شاهی‌جان و زمینِ داور و سیستان و قندهار و کابل از اجزایِ مُلکِ پادشاهانِ ایران بوده‌اند. اکنون شما را چه افتاده که بلخِ بامی و مروِ شاهی‌جان را تصرّف نمائید و آن‌گاه دست بر قتلِ بایرام‌علی خان قاجار عزّالدّین‌لی که از طوایفِ سلسله‌یِ علیه‌یِ ماست گشائید؟

کین‌هایِ قدیمِ ایرانی و تورانی را تجدید کردن صرفه‌یِ شما نخواهد بود. از زمانِ تورک و پشنگ و افراسیاب و کی‌خسرو حاصلِ کارِ خود را دیده‌اید و شنیده‌اید.

نظم

بر آنم میاور که جنبم زِ جای

ندارد پرِ پشه با پیل پای

با دنبالِ شیرِ نر بازیچه کردن کارِ خردمندان نیست و بناگوشِ پلنگ خاریدن از شیوه‌یِ بخردانِ با فرهنگ بعید است.

همه‌یِ عالَم از نسلِ حوّا و آدمند و اﮔر به نسلِ پادﺷاهانِ توران مکابرت باید و مفاخرت ﺷاید، فرعِ ما نیز از آن اصل و فرقِ ما نیز از آن وصل خواهد بود. سلاله و نتیجه‌یِ «قاجار نویان» نه از منقیت و قنقرات ادنی است، بلکه دوده‌یِ ستوده‌یِ ایلِ جلیلِ نبیلِ ما خود از «سولدوس» و «جالاییر» و «اوزبک» اعلیٰ است. خداوندِ جهان‌بانِ جهان‌بخش را شُکر سزد که ممالکِ توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به دودمانِ بزرگِ اتراک موهبت فرمود.

در این صورت اولیٰ آن‌که هر یک به مُلکِ خود قناعت کنند و پای از حدِّ خود بیرون ننهند، به تخت‌گاهِ موروث و مکتسبِ خود بازگردند و گِردِ کینه و فزونی نگردند. تا ما نیز به حدود و سنور و ثغورِ قدیمه‌یِ ایران قانع شویم و از این سویِ آب جیحون فراتر نجوئیم».

توضیحاتی در باره‌ی اسامی خاص این مکتوب:

تورک: بنا به روایت‌های افسانه‌ای، داستانی، اوسطوره‌ای، دینی و تاریخی قدیمی تورک، نوح سه پسر به نام‌های «یافث» (پدر اوروپائیان، اهالی آسیای صغیر، آوراسیا، یاجوج و ماجوج و .... )، «حام» (پدر آفریقائیان، سیاهان، زنگیان، هندیان، ...) و «سام» (پدر آسیائیان، اعراب، ...) داشت. یکی از هشت پسر «یافث» ملقب به «ابو الترک» (پدر تورک‌ها) و یا «الونجه‌خان» بود (طبق بعضی روایات، دیگر پسران عبارتند از: خزر، صقلاب، روس، میشک، چین، کماری - کیمال، تارخ). در قدیم خانان و خاقانان شرق و تورکستان به شمول سلاطین تورک و موغول حاکم بر ایران، سنتا خود را از نسل یافث دانسته‌اند.

پشنگ: نام پسرزاده‌ی تور بن فریدون، پدر افراسیاب (آلپ ار تونقا) پادشاه داستانی توران، شاه توران. برخی از محققین پشنگ را محرف نام پچنک - پئچه‌نه‌ک از تورکان باستان (احتمالا مرتبط با باجاناق در تورکی معاصر) دانسته‌اند.

توران: در افسانه و حماسه‌های باستان، سرزمین تورک‌ها در شمال رود جیحون و ایران میتولوژیک است که نوح آن را به پسر ارشد خود «یافث» داده بود. در این افسانه‌ها توران دشمن ازلی ایران و افراسیاب امپراتور آن است. (طبق بعضی از روایت‌های دیگر، ایران بخشی از توران‌زمین و یا سرزمین تورک‌ها داده شده به تورک پسر یافث است. ابن خلدون یکی از نخستین منابع تاریخی است که «جوغرافیای ایران» را به صورت جزئی از «ارض الترک» یعنی سرزمین تورک‌ها و یا تورکستان - تورک‌زمین - توران‌زمین - توران، حتی اگر در معنای نَسَبی - اوسطوره‌ای، دانسته است). مفهوم توران بعدها به سرزمین اقوام کوچنده‌گان در استپ‌های شرق آمودریا اطلاق؛ از دوران گؤک‌تورک‌ها، پارت‌ها و ساسانیان، با جوغرافیای تورکان و سرزمین تورکان - تورکستان هم‌معنی شد؛ و در اواخر قرن نوزده معانی هویتی و ایدئولوژیک مانند خاست‌گاه و نیاخاک مقدس و آرمانی تورکان، حتی تمام گروه‌های آلتائیک (مانند موغول‌ها) و فینواوگوریک (مانند مجارها)، تعلق به جهان تورکیک، و عدم تعلق به جهان ایرانیک، ... را کسب کرد (تورانیان همواره با ایرانیان در زد و خورد بودند). کلمه‌ی توران که به عنوان نام دخترانه هم به کار می‌رود، در ادبیات فارسی مانند کلمه‌ی تورک معنی زیبا نیز دارد (توران‌دخت). توران هم‌چنین نام اصولی در موسیقی تورک است.

چین و ماچین: کلمه‌ی چین برگرفته از نام سلسله‌ی (Ts’in) است. در ادبیات قدیم تورک و عرب و تاجیک - دری، چین نام ولایتی تاریخی در توران و یا شرق تورکستان (قسمت شمالی و شمال غربی چین امروزی)؛ مترادف با خاتای، ختای، خیتای، خطای، و مجازا به معنی سرزمین‌های دوردست شرق آسیا؛ ماچین به معنی چین بزرگ (چین شرقی و جنوبی امروزی) و مترادف با ختن یا خیتان، بارخان، ... بود.

ختا و ختن: در ادبیات قدیم تورک و تاجیک - دری، خطا، خاتای، ختای، خیتای، خطای، کاته اغلب به معنی ولایتی تاریخی از تورکستان شرقی در شمال چین امروزی که مسکن قبائل تورک بود و ولایت اویغور در غرب آن قرار داشت؛ هم‌چنین نام شهری در تورکستان است. ختا مجازا به معنی زمین مشک‌خیز منسوب به خوب‌رویان و شاهدان، و «نژاد ختا» به معنی «تورک‌تبار و زیبا» است. و اما ختن - خیتان به معنی بخش‌های دیگر چین امروزی که در خارج ختا - خطا قرار داشتند بود. بعضا نیز مسلمانان آن قسمت از خاک چین را که می‌شناختند ختا، و بخش‌هایی از تورکستان شرقی را که از آن خبر نداشتند «ختن» می‌گفتند. در کتب اسلامی ترکیب «ختا و ختن» به معنی همه‌ی خاک و مملکت چین است.

روم، اوروم: نام عربی بیزانس، بعدها آناتولی مرکزی منطبق بر قلم‌روی سلجوقیان روم به مرکزیت قونیه، سپس نامی برای همه‌ی قلمروی سلاطین عوثمان‌لی در آسیای صغیر از قسمت اوروپایی در غرب تا قفقاز جنوبی و دریاچه‌ی اورمیه در شرق (اصطلاح رومیه‌ده‌ن روم‌ائلی‌نه= از اورمیه تا روم‌ائلی - تراکیا که برای توصیف شرق و غرب امپراتوری عوثمان‌لی به کار می‌رود، ناظر به این واقعیت است).

آشاغی‌باش - یوخاری‌باش: طبق کتاب روضه الصفای ناصری، بخش ساکن در استرآباد ایل قاجار، به دو شاخه‌ی اصلی آشاغی‌باش (ساغ، راست، جووانقار، شرقی) و یوخاری‌باش (سول، چپ، بارانقار، غربی)، و هر شاخه به شش شعبه تقسیم می‌شد. مولف به هنگام صحبت از طایفه‌ی «جوانشیر» (نام اصلی موغولی: «جووان شیرا») از ایل «اوتوزایکی» (مقدّم بعدی)، تقسیم کردن ایلات به دو شاخه‌ی راست و چپ را یک سنتی موغول دانسته و شاخه‌ی راست را انجب - نجیب‌ترین قبائل نامیده است[9]:

آشاغی‌باش: قۇوان‌لی، عزّالدّین‌لی، شام بایاتی، قاراموسان‌لی، داش‌لی، زیادلی

یوخاری‌باش: دۇوال‌لی، ساپان‌لی، گؤنه‌لی، خزنه‌دارلی، قییاق‌لی، گه‌رلی

(نام‌های فوق را با فورم‌های صحیح و به املای تورکی نوشتم. بسیاری از این‌ نام‌ها در زبان فارسی به غلط نوشته می‌شوند. به عنوان نمونه قوینلو به جای قووان‌لی، دولو به جای دووال‌لی، کهنه‌لو به جای گؤنه‌لی، سپانلو به جای ساپان‌لی، قایخلو به جای قییاق‌لی، کرلی به جای گه‌رلی، عضدانلو به جای عزالدین‌لی، ... نوشته می‌شود)

اؤزبک: نام شعبه‌ای از ایل جوجی خان موغول (قوم موغول اوزبک غیر از ملت تورکیک اوزبک است). مسکن این طایفه‌ی موغول بین رودهای اورال و چو بود. اوزبک خان و پسرش جانی بیگ قبل از دوره‌ی تیمور، از امرای مشهور آن‌ها هستند. طائفه‌ی موغول اوزبک بعد از تیمور در ماوراءالنهر قدرت یافت. در دوره‌ی قیزیل‌باشیه اوزبک نام سلسله‌ی امرای شه‌یبه‌قان (شَیْبَقان، شیبانی) شد که توسط شَیْبَکْ خان (شاهی بک، محمد شاه بخت) جد ملوک شیبانیه‌ی ماوراء‌النهر تاسیس گشت. واژه‌ی تورکی اوزبک به معنی دارای اعتماد به نفس کامل (در این معنی شاید هم‌ریشه با اؤزگور، اوزان، ...)، انسان خالص و اصیل (در این معنی احتمالا از ریشه‌ی اؤز به معنی خود و جوهر و ...) است. برخی از محققین نام اوزبک را مرکب از «اۇز» (قوم باستانی تورک) و یا «اوْغۇز» به علاوه‌ی بک (اوغوزبک) دانسته‌اند. اوزبک هم‌چنین نام یکی از ملل تورکیک معاصر و به همراه اویغورها، یکی از دو ملت ادامه‌ی چاغاتای‌های قرون گذشته است که خود آمیزه‌ای از گروه‌های تورکیک قارلوق، یاغما و دیگر طوائف تورک باقی‌مانده از خاقانات گؤک‌تورک و قاراخان‌لی، اوغوزها و قانقلی - قیپچاق‌ها؛ به همراه بسیاری از طوائف تورک شده‌ی موغول مانند بارلاس و جالاییر و دیگر گروه‌های مونقول که در دوره‌ی حاکمیت موغول‌ها و سپس تیموری‌ها به آسیای میانه وارد شدند است.

شیبا، شَیْبان، شیبقان، شیبگان، شه‌یبه‌قان: نام پسر توشی فرزند چنگیز خان. جد ملوک شیبانیه‌ی ماوراء‌النهر. شیبقان و شیبان و .... محرف نام موغولی شه‌یبه‌قان هستند: «تغییر شیبقان به شیبان با حذف حرف حلق وسط کلمه و قاعده‌ای مطرّده است». این نام موغولی به مرور زمان به صورت‌های شعبان، شاه بکی – شاه بختی، .... فارسیزه - عربیزه شده است. نام شیبقان ظاهرا ماخوذ از سوبه (سیبه، سیبه‌گه، شیبه‌گه، شیبه‌ه، سیبه، سۆبه، شۆبه‌یه، سوبیه، سیبا، سیبه‌ای، شُبه، ...) و در زبان موغولی به معنای اولیه‌ی «دیوار، حصار بلند، پرچین، محجر، نرده، سنگر موقت، مانع و .... و در دوره‌ی ایلخانان به معنای دیواره‌ی متحرک یا قابل جابه‌جایی که بر گذرگاه‌های دشمن می‌ساختند و دشمن را از ورود به درون مرزها باز می‌داشتند»، و مجازا به معنی حاکمی که وطن را از دشمنان محافظت می‌کند است.

قونقورات، قونغرات، قنغراد، قنقراد، قونغوراد، قونغورات، قونقرات: نام یک طائفه‌ی بزرگ و عمده‌ی موغول که موطن اولیه‌ی آن در جوار دریاچه‌ی هولون در موغولستان داخلی و رود خالخا در موغولستان اصلی بود. بخش بزرگی از قونقورات‌ها تدریجا تورک‌زبان شدند و در تشکل ملل تورکیک اویغور، اوزبیک، قازاق، تاتار، تورکمن و تورک (در ایران، آزربایجان) نقش بازی کردند. مخصوصا سهم قونقورات‌ها در ساختار اتنیکی اوزبک‌ها مهم است. کلمه‌ی قونقورات - قونقوراد، به معنی قونقورها (قونقور + آد پسوند جمع موغولی)، و بن قونغور - قونور به معنی اسب اخضر، اسب کبود رنگ است. هم‌سر چنگیز خان بؤرته (به معنی گرگ) از طائفه‌ی قونقورات بود. به همین سبب این طائفه دارای اصالت تلقی می‌شد و از احترام و منزلت بسیار برخوردار بود.

مانقیت، منغیت، مانقود: از طوائف عمده‌ی اوردوی چنگیز خان. از خط حاکم نیرون - قییات - مانقود، و مرتبط با اوروود. نام مانقوت هم‌چنین به معنی پیش‌گام اوردوی موغول به کار می‌رفت (در این معنی هم‌ریشه با «مانگلای»، بعدها ترجمه شده به «مقدم» در نام ایلات تورک). مانقودها در قلم‌روی قیزیل اوردا و گؤک اوردا در حوزه‌ی وولگا و دولت‌های منشعب از آن‌ها، دولت ایلخان‌لی، در قفقاز شمالی و حوزه‌ی دریای سیاه وزنه‌ی بسیار مهمی داشتند. آن‌ها اوردای نوقای در قرن ١٤، سلسله‌ی مانقیت را که بر امارت بخارا حاکم بود، و دولت خود را در ماوراء‌النهر بین سا‌ل‌های ١٧٥٣-١٩٢٠ تاسیس کردند. مانقودها در ترکیب اهالی و ملل مونقولیک در شرق موغولستان اصلی و موغولستان داخلی موثر بودند. آن‌ها هم‌چنین در تشکل قومی بسیاری از ملل تورکیک معاصر از جمله اوزبیک، نوقای، قرقیز، قارآغالپاق، تورکمن، تووا، تاتار، باشقیر و قازاق، ملت تورک ساکن در ایران و تورکیه (مخصوصا در ترکیب طائفه‌ی موغولی اصل بارانلو - باارین، بایرین)، و قارائوناس‌ها (از اجداد هزاره‌های افغانستان) شریک هستند.

تا خود، تایخود، تایچود، تاییچوود، تاییچییود: در نامه‌ی آغامحمد خان جمله‌ای به صورت آتی وجود دارد: «دوده‌ی ستوده‌ی ایل جلیل نبیل تا خود از سلدوس و جلایر و اوزبک اعلی است». ظاهرا «تا خود» در این‌جا یک اشتباه ناسخ و یا چاپی است. فورم صحیح شاید «ما خود» (ایلِ جلیلِ نبیلِ ما [یعنی قاجار] خود از سلدوس ...)؛ به احتمال کم‌تر «ماخوذ» (ایلِ جلیلِ نبیل [قاجار]، ماخوذ از سلدوس...)؛ و به احتمال بسیار کم‌تری «تاخود - تایچود» (ایلِ جلیلِ نبیلِ تایخود از سلدوس ...)، طائفه‌ای از موغول که سولدوس تیره‌ای از آن بود باشد. ایل تایچود و ایل جلایر - که آغامحمد خان در همین جمله نام را برده - به همراه ایل خییاد - قیات، در قرن ١٢ میلادی کونفدراسیون (خان‌لیق) بزرگ موغولی «خاماگ» را - که یه‌سو‌گه‌ی پدر چنگیز خان یکی از روسای آن بود و بعضی اوقات به عنوان مرحله‌ی پیشین امپراتوری موغول تلقی می‌شود - تشکیل می‌دادند. (واژه‌ی موغولی «خاماگ» به معنی تماما و همه‌گی، و هم‌ریشه با کلمات تورکی قامو - هامی است).

سولدوس، سولدوز: یکی از طوائف موغول، تیره و شعبه‌ای از تاییچودها (یکی از سه ایل به وجود آورنده‌ی کونفدراسیون موغولی خاماگ) بود. سورقان شیرا[10]، نیای بزرگ خاندان سولدوس، چنگیز خان را از اسارت قوم موغول تایچیود رهانیده و در رسیدن به حاکمیت یاری داده بود و ازاین‌رو، خاندانش مورد توجه و احترام چنگیز خان بود و وی آنان را گرامی می‌داشت. نام سولدوس احتمالا مشتق از کلمه‌ی موغولی «سۆلده - سۇلدا» به یکی از معانی خوش‌بختی، سعادت؛ نیرو، شکوه و عظمت، حاکمیت مستقل؛ روان نیاکان؛ پرچم و توغ؛ و در «کالت سولده تنگری»[11] به معنی رب‌النوع جنگ و روحیه‌ی شکست‌ناپذیری، پیروزی و نیروی حیاتی که اغلب با چنگیز خان یکی شمرده می‌شود؛ از ریشه‌ی «سۇ - سۇۇ» به معنی اقبال، تبرک، برکت، بزرگی، عظمت، توانایی، ... (بنا به بعضی محققین نهایتا از ریشه‌ای چینی) است. نام منطقه‌ی سولدوز در جنوب دریاچه‌ی اورمیه، آزربایجان غربی – تورک‌ایلی ماخوذ از نام این طائفه است.

سلسله‌ی چوپانیان و یا سولدوسی (چوپان‌لی‌، چوپان اوغول‌لاری، آل چوپان)[12] دولتی تاسیس شده در تورک‌ایلی توسط چوپان نویان (امیر چوپان) از طائفه‌ی موغول سولدوس - سولدوز در نیمه‌ی اول قرن چهاردهم است که تا استیلای تیمور کوره‌که‌ن به استقلال بر بخش بزرگی از قلم‌روی غربی موغول در آزربایجان، گورجستان، ارمنستان، شرق آناتولی - آسیای صغیر و شمال عراق فعلی حکم‌رانی می‌کرد. چوپان نویان و فرزندانش در دوره‌ی افول ایلخانان نقش بارزی در امور سیاسی داشتند[13]. (دولت سولدوسی چوپان‌لی[14] غیر از «چوپان‌اوغول‌لاری به‌ی‌لییی» تاسیس شده توسط تورکان قایی از اوغوزها در قرن ١٢ میلادی در آناتولی غربی است[15]). پایگاه قدرت دولت سولدوسی و یا چوپانیان، در منطقه‌ی آزربایجان تورک‌ایلی به مرکزیت تبریز قرار داشت. نام منطقه‌ی وسیع سولدوز در جنوب استان آزربایجان غربی امروزی در تورک‌ایلی یادگار طایفه – دولت سولدوسی چوپان‌لی است.

چوپان: یک نام و رتبه و عنوان در دولت‌های تورکیک قدیم و باستان به معنی محافظ، رئیس یک منطقه، یاور سرکرده و بزرگ روستا و ... که در میان تورکان باستان آسیا و اوروپا از قبیل پچنک - پئچه‌نه‌ک‌ها و بولقارهای وولگا، مجارها، کتاب دیوان لغات التورک، ... دیده می‌شود. بنا به دوئرفر کلمه‌ی چوْپان تورکی بی ربط با کلمه‌ی شبان فارسی؛ و مرکب از بن چینی «زو، جو، چو، ژو» به معنی ولایت و بخش و ناحیه و یا شهر درجه‌ی دوم و مرکز اداری درجه‌ی دوم ... و–بان، -پان محرف پسوند تورکی –مان است. عده‌ای هم چوپان را کلمه‌ای مرکب از همان ریشه‌ی چینی + پسوند ایرانیک (پارتی، سوغدی و یا خوتنی) «–پان، -بان» به معنی محافظت و مراقبت کننده، جمعا به معنی اولیه‌ی نگهبان ولایت دانسته‌اند[16].

جلایر -جالاییر[17]: یکی از سه طائفه‌ی تشکیل دهنده‌ی کونفدراسیون موغولی خاماگ در قرن ١٢ میلادی و یکی از قبیله‌های بزرگ و مهم موغول مستقر در منطقه‌ی رود اونون در موغولستان که حتی پیش از دوره‌ی چنگیز خان، فرماندهان نظامی برجسته‌ای را عرضه نموده بود. جلایرها در تشکل ملل گوناگون مونقولیک (موغول‌های خالخا در شمال موغولستان، و در شرق و جنوب شرق موغولستان داخلی) و تورکیک (اوزبک، قازاق، باشقیر، ...)، هم‌چنین ملت تورک ساکن در ایران مخصوصا در شمال غرب ایران - تورک‌ایلی که مرکز دولت جلایری بود و شمال شرق ایران - خوراسان نقش داشتند.

ریشه‌شناسی اسم جلایر – جالاییر قطعی نیست. بنا به یک نظر جالاییر مرکب از کلمه‌ی موغولی چالاگو (گه‌نج، ده‌لی قان‌لی، ییییت، جوان) به علاوه‌ی ایر – اه‌ر تورکی (شخص و حاکم، انسان، و مردم در نام قبائل) است: چالاگو + اه‌ر چالاگو اه‌ر جالاگور جالاگیر جالاییر. (بنا به یک نظر کلمه‌ی چالاگو به صورت «چالاک» به زبان فارسی داخل شده است، هر چند به احتمال بسیار «چالاک»، مانند «شلّاق»، محرّف/  مشدّد کلمه‌ی «سالاق» از مصدر سالماق به معنی اولیه‌ی چالاک، بسیار دلیر و بزن بهادر بود که به مرور زمان معانی چابک و زرنگ و قبراق و جَلْد و تیز و تَرْک را کسب کرده است[18]). کلمه‌ی «جیلاسین - جلاسون» هم مشتق از کلمه‌ی چالاگو است: چالاگو + سون چالاسون جیلاسون. (سین پسوند موغولی اسم‌ساز از اسم است). نظر دیگری واژه‌ی جالاییر را تلفظ موغولی ریشه‌ی «یاغلاق + اه‌ر» تورکی (تلفظ چینی: یا‌-او-لو-او-گه 藥羅葛/药罗葛) به معنی شخص و حاکم مسح و تدهین و تقدیس شده با روغن مقدس دانسته است: جاقلاق ایر جاغلاغ ایر جالا ایر جالاییر («یاغ» در تورکی به معنی روغن). ترکیب «یاغلاق ار» به معنی حاکم تقدیس شده، نخستین بار برای نامیدن یک طایفه‌ی سلطنتی تورک نسطوری از خانات دوم اویغور (۸۴۳-۷۵۸) در تورکستان شرقی که یکی از طوائف «اون اویغور» داخل در کونفدراسیون تورکی «توقوز اوغوز» بود به کار رفته است. نهایتا در بعضی منابع احتمال ارتباط جالاییر با «جالای» به معنی دانا و فرزانه؛ «جالا» به معنی منگوله‌ای که موغولان بر سر کلاه می‌دوزند، جنگل در کنار رودخانه، و یا بن جالا در مصدر جالاگو در زبان موغولی به معنای راندن گله به چراگاه، .... مطرح شده است. (در تورکی فعل جالاماق به معنی سرریز کردن آب، پاشاندن مایع؛ ارتباط و پیوند دادن؛ تلقیح و آبله کوبی کردن؛ و ... است).

تیمور (تمور، ته‌مور، ده‌میر): کلمه‌ی تورکی - موغولی – آلتائیک به معانی آهن، سمبول شکست‌ناپذیری و سلامت. فورم تورکی قدیم آن تیمور، معاصر آن ده‌میر. از همین ریشه‌ی تورکی است نام‌های موغولی تموچین – ته‌موچین، تموگه – ته‌موگه، تمودر – ته‌موده‌ر، تمولون – ته‌مولون، .....؛ و نام دولت موغول – تاتار - تورک «تیموری - تیمورلو» (گورکانی – کوره‌که‌ن)، تاسیس‌شده توسط نویان تیمور کوره‌که‌ن (امیر تیمور گورکان).

افشار (اوشار، آفشار، آوشار، آووشار، اووشار، آپشار): نام یکی از طوائف ٢٤ گانه‌ی تورکان اوغوز از شاخه‌ی بوز اوخ (تیر و یا قبیله‌ی خاکسترى). بنا به روایت‌هاى تورکى، افشارها فرزند افشار نوه‌ی اوغوز خان و پسر اولدوز خان مى‌باشند. بنا به یک نظر از مصدر قدیم «آبماق» (آب + یش + ماق) به معنی انباشته و انبوه و جمع شدن در اطراف چیزی، محاصره‌ی چیزی با جمع شدن به انبوهی در اطراف آن، شکار کردن با محاصره کردن یک شکار، شکار با سرعت و مهارت .... است. نظرات دیگر آن را مرکب از آوجی‌اه‌ر (شکارچی)، آویش (اطاعت کردن، کومک کردن) + اه‌ر، اوق-اوو + وش + اه‌ر (مردم قبیله‌ی پرجمعیت)، آب + یش + اه‌ر (بؤیوک، ایری، عظیم و بزرگ. هم‌ریشه با آبا، آبآغا، آبیشقا، آپا، آبارتماق. آوشار بزرگ‌ترین فرزند ییلدیز خان بود، افشارها نیز بزرگ‌ترین و انبوه‌ترین ایل اوغوز هستند، ...) دانسته‌اند. کلمه‌ی افشار (آب + یش + ار) در تورکی معاصر به معانى جمع‌کننده، هماهنگ، چابوک، آن که کار و وظیفه را به سرعت و با علاقه انجام می‌دهد، مباشر، ضابط، کاردان، مطیع، کومک‌کننده، و یا کسى که شکار را دوست دارد و در آن ماهر است و .... مى‌باشد.

سرتاق: سلاطین قاجار و مورخین‌شان قاجارها را از نسل سارتاق نویان می‌دانستند. سارتاق – سارتاک - سارتاچ خان، پسر باتو خان (پسر جوجی پسر چنگیز خان) بود. این نام را مولفین و محققین به صورت‌های گوناگون ثبت کرده‌اند: سرقان - سوْرقان (بلوشه)، سرغان – سوْرغان (بویل)، سرقدو (سوْرقاتو؟، به روایت بلوشه در معزّالانساب، نسخه‌ی پاریس)، سرقاق (سوْرقاق، شعب انبیا و خلفا، ...)، ... این نام در موغولی معاصر سارتاق، و در تورکی سارتاق و سارتاک تلفظ می‌شود. بنا به منگس، در زبان‌های تورکی و موغولی چندین سارتاق وجود دارد:

-یک کلمه‌ی سارتاق، ماخوذ از کلمه‌ی تورکی سارتاق – سارتاچ به معنی مارال و آهو و گوزن یک ساله که در فورم‌های گوناگون (ساردو، سوردو، سورتی، ... ) در زبان‌های گوناگون آلتائیک (فینواوگوری، ساموئید، ....) در معانی مشابه هم یافت می‌شوند.

- به نظر منگس نام سارتاق (در سارتاق خان) یک کلمه‌ی دیگر موغولی سارتاق، سارچاق، سارتاج، سه‌رته‌ک ...، از مصدر سارتا و سارتاج به معنی بزرگ کردن سوراخ‌های بینی به هنگام تنفس و یا تنگی نفس است. از این ریشه است کلمه‌ی موغولی سارتاقار (دارای سوراخ‌های بینی بزرگ).

- در زبان اوردوس افعال سارا و ساردا و سارداغانا به معنی حرکت دادن ناگهانی دست برای گرفتن چیزی، ... وجود دارند.

-در زبان موغولی یک کلمه‌ی دیگر سارتاق و مشتقات آن سارتاقچین، سارتاختای، ... از ریشه‌ی تورکی نهایتا سانسکریت سارت به معنی بازرگان (اغلب سوغدی) و بعدها مسلمان (چه ایرانیک، چه تورکیک) و نام عمومی ساکنین تورکستان غربی وجود دارد، اما این کلمه ارتباطی ریشه‌شناسیک با نام سارتاق نویان ندارد. (از این ریشه کلمات موغولی سارتاغول – سارتائول به معنی نام قدیمی بوخارا، سرزمین سوغد ساخته شده است).

-در زبان موغولی کلمه‌ی سارداق (ساریداق) به معنی کوه پوشیده با برف و یخ است.

با این وصف سارتاق اسمی تورکی و یا موغولی به یکی از معانی مارال و آهو و گوزن یک ساله و جوان، شخص دارای سوراخ بینی بزرگ، و یا شخصی که با حرکتی ناگهانی چیزی را به دست می‌گیرد است[19].

نویان (نوین، نوان، نویین، نوئین، نویون): کلمه‌ای موغولی اصلا به معنی خون‌سرد و دارای آرامش و سکون، کسی که بر وضعیت مسلط و حاکم است و کونترول دارد. جمع آن نویاد است. در دولت‌مداری تورک - موغول از عناوین اشرافی؛ معادل شوالیه، امیر عربی و بیگ تورکی؛ سرفرمانده، نظامی عالی‌رتبه، فرمانده‌ی سپاه؛ مقام بلندپایه از نسل حکام که مورد اعتماد خاقان‌ها و خان‌ها بودند، شاه‌زاده. نام مادر بزرگ هرمز تورک‌زاد پادشاه تورک ساسانی از طرف پدر (مادر خسرو انوشیروان که شاه‌زاده‌ای از قوم زردپوست هپتالیت - آق‌هون بود) نوان‌دخت، به معنی دختر نویان ویا نظامی عالی‌رتبه است. در مراتب نظامی دولت‌های تورک حاکم بر ایران، از جمله دوره‌ی قاجاری که خود را موغول‌الاصل می‌شمردند در ترکیبات «اولو نویان»، «یئکه نویان» (امیر اعظم، لقب تولوی‌ خان)، «نویان تومه‌ن» (امیر تومان = سرلشکر، رتبه‌ی جمشید خان افشار اورومی مجدالسلطنه)، «نویان نویان» (امیرالامراء)، .... به کار رفته است[20].

اتابک، آتابیگ، آتالیق: آتابه‌ی، عنوان اتابک (لفظا به معنی پدر – حاکم) در ارتباط با سلطان‌ها به معنی صدراعظم، و در ارتباط با شاهزاده‌گان به معنی مربی مخصوص، لالا-له‌له، و نائب الحکومه‌ی او در ولایت تحت حاکمیتش است. مرکب از «آتا» به معنی پدر و نیا، شیخ در اصطلاح صوفیان، و بیگ به معنی رئیس قبیله و قوم، متبوع، و بعدها امیر (آتا در قرن هشتم میلادی در متون بودایی اویغوری جانشین کلمه‌ی قدیمی‌تر تورکی «قانگ» به همین معنی شده است) و کلمه‌ی «بک» (در ادامه‌ی مقاله). مفهوم اتابک در عهد دولت تورک سلجوقی ایجاد شده است. در تورکی شرقی اصطلاح «آتالیق» به صورت معادل اتابک به کار می‌رفت.

آغا، آغا، آکا: کلمه و عنوانی تورکی؛ به معنی محترم، شخص برجسته، بزرگ، سرور، سرکار، ارباب، صاحب، اعیان؛ هم‌چنین برادر بزرگ، داداش، پدر، ... شاید مرتبط با نام «اکه» (برادر)، «آغار» (شریف، عالی‌رتبه، بلندمرتبه)، «اخی - آخی - آقی» (جوان‌مرد، شریف، گرامی، متعالی، عالی‌جناب، مهمان‌دوست)، «آقاسی - آغاسی» (آقامنش، آقاوار، آقامانند، آقاوش؛ شریف، گرامی، بزرگوار، ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافت‌مند، عالی‌قدر، عظیم‌الشان، فخیم، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، متعالی)[21].

خان: نام و عنوانی تورکیک - آلتائیک. برخی خان را برگرفته از نام یک خاندان امپراتوری چینی، عده‌ای فورم فشرده‌شده‌ی خاقان و اغلب کلمه‌ای تورکی دانسته‌اند. احتمالا از ریشه‌ی قا-خا که در کلمات خاقان، قاآن، خاتین (خاتون= خا+تون پسوند تاثنیت موغولی) و شاید قانگ-قانق (در تورکی قدیم نسب، پدر) هم دیده می‌شود. تلفظ اولیه‌ی این عنوان در زبان موغولی، خآن و «خاد» جمع موغولی آن است. کلمه‌ی تورکی «خانیم» (خانم)، فورم مونث خان است. در آغاز عنوان، رتبه و منصبی رسمی مترادف قاغان، قآغان، قایان، قاآن (جغتائی) و خاقان (فورم عربی شده‌ی آن) به معنی فرمان‌روا، حاکم، ملک، امپراتور، شاه، پادشاه، شاه شاهان، شاهنشاه، صدر دولت،.... بعدها به رتبه‌ای پائین‌تر از خاقان تبدیل شد و معانی‌ای چون شاه‌زاده، بزرگ، محترم، سرکرده، سلطان، ارباب، بزرگ‌زاده، .... نیز کسب کرد و عنوانی افتخاری برای اعیان و اشراف و رجال و بزرگان شد. در دوره‌ی قاجاری اهل شمشیر، اعیان و افرادی که خدمتی به حکومت می‌کردند، ملقب به لقب خان می‌شدند که نشان نجابت و تشخص بود (مورد جمشید خان افشار اورومی مجدالسلطنه). عنوان خان، در نام چندین دولت و امپراتوری تورک و موغول (قاراخان‌لی، ایل‌خان‌لی، خانات موغول، ...) دیده می‌شود. دوره‌ای از تاریخ دولت‌مداری ملت تورک که در طی آن نواحی گوناگون سرزمین آزربایجان در شمال و جنوب ارس، توسط خان‌نشین‌های مستقل تورک متعدد اداره می‌شد، نیز با نام «تورک‌ایلی خان‌لیق‌لاری» (خانات تورک‌ایلی) شناخته می‌شود. کلمه‌ی خان در اسامی طوائف تورک و توپونیم‌های جوغرافیائی در سرتاسر ایران و تورکی‌ایلی موجود است. عنوان خان اکنون در میان ملل تورک و از آن طریق بسیاری از ملل آسیا و مسلمان، نامی سلطنتی – دولتی نبوده و صرفاً عنوانی افتخاری برای اعیان و اشراف و رجال و بزرگان است. این عنوان برای اشخاص از طبقات پائین و مخصوصا قهرمانان مردمی من باب احترام هم به کار می‌رود (کاظیم ‌خان قوش‌چولو، ستار خان قاراجاداغ‌لی، ...). در زبان تورکی کلمه‌ی خان قبل از اسامی، صفت تحبیب و اعزاز (خان اوغلان، خان بابا)، و بعد از اسامی (قارا خان) به معنی رتبه و منصب است.

بک، بگ، بیگ: در تورکی معاصر به‌ی، رتبه‌ای اداری و نظامی در دول تورک، امیر و والی، مسئول، مافوق، آمر، حاکم، فرمان‌روای کشوری کوچک؛ جناب، شوهر،... معادل نویان موغولی. در گذشته و در فرهنگ سیاسی دول تورک عموما به عنوان درجه‌ای بالاتر از آغا و پایین‌تر از خان و خاقان تورکی به کار رفته است. از طریق تورکی و در معنای اصیل‌زاده به زبان چینی داخل شده است. امروزه فورم‌های «بک» و «بیگ» منحصرا در متون تاریخی به کار می‌روند. بی ربط با کلمه‌ی باغا و ... در زبان سوغدی و دیگر زبان‌های ایرانیک. فورم مونث آن بیگیم است. (پسوند –م در تورکی قدیم پسوند تانیث است، خان  خانیم، بگ – به‌ی بگیم – به‌ییم، ته‌نگری ته‌نگریم ته‌ریم، ...). عنوان ترکیبی «بیگلربیگی - به‌ی‌له‌ربه‌یی» که گاها معادل «اولوس بیگی – به‌یی» (صدر دولت) استعمال می‌شد، در دولت تورک - موغول ایل‌خان‌لی به معنی امیرالمراء فارسی - عربی و از زمان شاه عباس حقیر به تقلید از عوثمان‌لی‌یان به معنی امیر بزرگ‌ترین منطقه‌ی اداری و نظامی به کار رفته است.

بکی – به‌کی: به تورکی به معنی: ١-ائش، قوجا، ار – اه‌ر، همسر، شوهر ٢-عنوان بزرگ خونی ایل، مسن‌ترین رهبر طایفه، رئیس سِنّی قبیله، ریش سفید ایل ٢-شامان، باش‌شامان، رئیس شامان‌ها، فال‌چی، باش‌راهب، جادوگر؛ بکی‌ها تمثیل کننده‌ی اونقون و یا سمبول معنوی اجداد طائفه ‌و تبار حکام بودند، همیشه ‌لباسی سفید و اسبی سفید داشتند، در صدر مجالس ایل می‌نشستند و هدایا و ارمغان‌ها را دریافت می‌کردند ٤- شاه‌زاده‌ی دختر، دختران خان و یا زنان شاه‌زاده (خاتون و یا قاتون، صرفا به معنی همسر حاکم و خاقان به کار می‌رفت) ‌٥-به‌ک، به‌رک، په‌ک، ییییت، گوج‌لو، سیخی، ساغلام، سه‌رت، قاتی، گوربوز، ایری یاری.

جان: عنوان و صفتی تورکی در اصل به معنی بزرگ، برجسته، درشت و کبیر، پیشرو؛ مجازا ارزش‌مند و گران‌مایه؛ نیکو و پسندیده و مطبوع. کاربرد این نام در میان تورکان در گذشته بسیار رایج بود. به عنوان صفت قبل از اسامی می‌آید: جان‌ علی (جان علی)، "جان ائجه" به معنی خواهر بزرگ پدر (عمه بزرگ)، "جان بیگیم خاتین" (هم‌سر جهان‌شاه قاراقویون‌لو)، "جان آغا خانیم"، "جان محمد" (از سرداران شاه اسماعیل اول)، جان احمدلو (نام طائفه‌ای تورک از قاراپاپاق‌ها در ناحیه‌ی سولدوز آزربایجان –  تورک‌ایلی)، ... به صورت یک عنوان بعد از کلمه می‌آید. مانند آغاجان، باباجان، ... . در نام مردان به شکل "جانی"، "چانی"، "شانی" و به معنی عموزاده، دائی‌زاده و ... نیز به کار رفته است: "جانی بک" (نام خان قیپچاق تبریز، نام اولین ایلخان قشقائی، ...)، "جانی خان". این کلمه در سنگ‌نوشته‌های تورکی اورخون، دیوان لغات تورک کاشغری، ... نیز آمده است. فورم‌های معاصر این کلمه در زبان‌های تورکیک چنین‌اند: چآن-چآنی (تورکی شور: فرزندان مذکر خویشاوندان)، چئن (تاتاری چولیم: پسردائی بزرگ‌تر. در ترکیباتی مانند چئن آقا، چئن دایی؛ شور، تووا، قیرقیزی، خاکاسی)، چئنی (شور)، جئن (قیرقیزی)، دئن (آلتائی)، شانی (تووا)، جییان (اوزبکی، تاتاری)، جین (اوزبکی)، جییه‌ن (تورکمنی، اوزبکی، قاراقالپاقی)، چیقانا (تورکمنی، خواهرزاده)، چیقان (تورکمنی: عمه‌زاده، اوزبکی: دوست دختر)، شیقان (قاراقالپاقی)، سیقان (یاکوتی: فرزند خویشاوندان از جمله عمه‌زاده و خاله‌زاده و ....)، سییان (یاکوتی: به معانی مختلف خویشاوندی)، یئگه‌ن (تورکمنی)، یئیه‌ن (نوقای، باشقورتی، تورک‌چه - تورکیه)، ییناق (تاتاری چولیم)، ژییه‌ن (قازاقی، باشقورتی)، ... فورم‌های گوناگون این کلمه در زبان‌های مونقولیک نیز وجود دارد (موغول: جیگه، بوریات: زئ، خالخا: جئ، قالموق: زئ، ...). برخی از ریشه‌شناسان، کلمه‌ی تورکی جان به معنی بزرگ و برجسته را هم‌ریشه با کلمه‌ی یانگا - یانگان در تورکی قدیم، کلمه‌ی یاغان در تورکی میانه، جاغان در زبان مونقولی، زآن در زبان خالخا .... به معنی فیل - به سبب درشت جثه‌گی آن - دانسته‌اند. در این زبان‌ها مشتقات بسیار از ریشه‌ی تورکی جان از قبیل جآنا، جآنا. (فورم مصدری)، جآناک، جآنارکا.، جآنارکاک، جآنات.، جآندا.، جآندات.، و..... ساخته شده است. با تحت تاثیر قرار گرفتن زبان و دائره‌ی لغات تورکی از زبان و دائره‌ی لغات فارسی، معنی کلمه‌ی جان تورکی (به معنی عزیز و نیکو) کم کم به فراموشی سپرده شد و جای خود را به کلمه‌ی فارسی جان (به معنی نفس و روح که بعد از اسامی می‌آید: لیلا جان) و حتی در مواردی جهان داده است. مانند لقب و عنوان «جهان‌شاه» برای سلاطین تورک که در اصل «جان شاه» به معنی شاه کبیر و محبوب و جهانبگلو که در اصل جانی بیگ‌لو است.

تؤره، تؤرؤ: اصل، تبار، سلاله؛ خان‌زاده؛ امیرزاده؛ شاه‌زاده. اولاد پادشاهان، فرزندان شاهان، از تبار خان، شخص منسوب به طبقه‌ی بالا و اشراف، اصیل، عالی‌رتبه، مامور دولت، عالی‌جناب، بوروکرات، بوروکرات عالی‌رتبه، حاکم، بیگ و خان. مجازا کسی که سخت پای‌بند و علاقه‌مند به مقررات و تشریفات اداری است، عنوانی احترام‌آمیز که بعد از اسم مردان می‌آید؛ مانند علی‌خان تؤره، ایرمراد تؤره، ....  [22]

سنور – سینگور - سینیر، ثغور: «سینیر» در تورکی به معنی مرز است. ادعا شده که این کلمه تورکی شد‌ه‌ی کلمه‌ی یونانی «سینورون» Σύνορον (sýnoron) است[23]. و اما «ثغور» کلمه‌ای عربی به معنی سرحدها، مرزها. بندها، حدود، و جمعِ ثغر است اما اغلب به معنی مفرد استفاده می‌شود. هم‌چنین نام آن قسمت از بلاد شام که نزدیک به قلم‌روی روم بود (ماراش، آدانا، تارسوس، مالاتیا، ...). به نظر این‌جانب ممکن است «ثغر» معرّب «سینگور - سینیر» تورکی باشد.

ثغور: کلمه‌ای عربی به معنی سرحدها، مرزها. بندها، حدود. جمعِ ثغر. هم‌چنین نام آن قسمت از بلاد شام که نزدیک به قلم‌روی روم بود (ماراش، آدانا، تارسوس، مالاتیا، ...). به نظر این‌جانب ممکن است «ثغر» معرّب «سینگور - سینیر تورکی» باشد.

اشپخدر - «ایش پوخ‌دور»: از خصوصیات جالب توجه کتاب روضه الصفای ناصری، ثبت نام بسیاری از طوائف موغول و تورک در آن به صورت صحیح و یا نزدیک به اصل است. مانند شاهیسون (شاه‌ی‌سئوه‌ن)، دوالو (دووال‌لی). اما مصحح کتاب در برخی موارد نام‌های تورکی را به اشتباه تصحیح و یا معنی کرده است. مانند «دوالو» که به صورت نادرست دولو در آورده و یا «اشپخدر» که آن را به اشتباه محرف اینسپکتور دانسته است (ص ٧٥٢٨). در حالی که اشپخدر - «ایش پوخ‌دور» اصطلاحی تورکی به معنی وضعیت خراب است بود که مردم تورک به استهزاء و به عنوان لقب به سیسیانوف داده بودند. 

زمین داور: ولایتی وسیع در حدود سیستان در قلم‌روی کشور افغانستان و در نزدیکی‌ی محل برخورد دو رود ارغنداب و هیرمند. از شهرهای آن تل و از هم‌سایه‌هایش بست، رخج و غور بودند.

مرو شاهیجان: مرو شاهجان، مروالشاهجان، مرو شاهجهان، مرو شاهی جهان، مرو شهجان، مرو شه جهان. یکی از دو شهر خراسان مشهور به مرو. دیگری مروالرود است

بلخ بامی: لقب شهر بلخ

مکابرت: بزرگی خود را بر دیگری ثابت کردن، نبرد کردن برای اثبات ادعای بزرگ‌تر بودن خود از دیگری

نبیل: شریف، نجیب

برای مطالعه‌ی بیشتر:

Christopher P. Atwood. Encyclopedia Of Mongolia And The Mongol Empire. Indiana University, Bloomington

Prof. Dr. Abdülkadir Donuk. Eski Türk Devletlerinde Idarî –Askerî Ünvan Ve Terimler.

Emyr R. E. Pugh. The Secret History Of The Mongols (Mongγol-Un Niγuča Tobčiyan).Text, Translation and Notes

مئهران باهارلی-آغا محمدخان قاجار: طوایف تورک و موغول که در ایرانند باید با یکدیگر متحد شوند و نگذارند که ایرانیان خود به سلطنت برسند

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/07/blog-post_17.html

مئهران باهارلی-تلاش آغامحمدخان برای ایجاد سیستمی سکولار به سبک تورک-عثمانلی به روایت اوژن اوبن سفیر فرانسه در ایران قاجاری

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/04/blog-post_20.html

مئهران باهارلی-فرمان کاترینای دوم امپراتریس روسیه در سال ١٧٨٤ برای تاسیس سلسله‌ای ایرانیک، و جلوگیری از تاسیس سلسله‌ای تورک در ایران

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/08/blog-post_6.html

مئهران باهارلی-محمدشاه قاجار: از منسوبیت به اصل والای تورک و نسل اوغوزخان سربلند، و بابت این سعادت شکرگزار خداوند هستم

http://sozumuz1.blogspot.com/2018/12/blog-post_26.html

مئهران باهارلی-شعر تورکي سلطان‌ احمد جالايير- جلايري ‌(تولد ؟۱۳۴- مرگ ١٤١٠)

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/05/blog-post_7.html

مئهران باهارلی-قرائت عبارات موغولی سکه‌های ایلخانلی و جالاییرلی

http://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post.html

چوپانیان

https://rch.ac.ir/article/Details?id=9228

TÜRK XAQAN AĞA MEMEDXAN QACAR:

Dünyanı qoruyan ve paylayan Tanrı’ya övgüler olsun ki Turan ile İran, Urum ile Urus, Çin ile Maçin, Xatay ile Xitan ve Hindistan’ı ULU TÜRK SOYU’na bağışladı.

تورک خاقان آغامحمد خان قاجار:

دۆنیانێ قوْرۇیان و پایلایان تانرێ‌یا اؤوگۆله‌ر اوْلسۇن کی تۇران ایله ایران، اۇرۇم ایله اۇرۇس، چین ایله ماچین، خاتای ایله خیتان و هیندیستان‌ی اۇلۇ تۆرک سوْیۇنا باغێش‌لادێ.


[1] «تاریخ روضه الصفای ناصری» کتابی است که رضاقلی‌ خان هدایت در زمان قاجاریه در سه جلد در تاریخ صفویه و زندیه، سلطنت آغامحمد خان قاجار، فتح‌علی ‌شاه، محمد شاه غازی و ده سال اول سلطنت ناصرالدین شاه و به عنوان تکملهای بر کتاب «روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء» یا اختصارا «روضة الصفا» اثر محمّد بن خاوند شاه معروف به میرخواند تالیف کرده است. (شش جلد اول کتاب روضه الصفا به نام امیرعلی‌شیر نوایی، وزیر سلطان حسین بایقارا در تاریخ انبیا و بزرگان و شاهان قبل از اسلام، تاریخ پیغمبر، خلفای راشدین، ائمه و خلفای اموی و عباسی، احوال شاهان و امیران بعد از اسلام، تاریخ موغول، تیمور و جانشینان او تا سال ۸۷۳؛ و جلد هفتم ان شامل سلطنت و زندگی سلطان حسین میرزا بایقرا و شرح آغالیم سبعه است). پس از درگذشت میرخواند، نوه‌ی دختری او «غیاث‌الدین بن همام‌الدین» ملقب به «خواندمیر» صاحب کتاب «حبیب السیر» به تکمیل کتاب روضة الصفا پرداخت و حوادث تاریخی را از شرح تاریخ زندگانی سلطان حسین بایقرا تا حوادث تاریخی سال ۹۲۹ قمری با نام «تکمله‌ی روضة الصفا» بدان افزود. مجموع این سه کتاب تحت نام تاریخ روضة الصفا تالیف میرخواند، خواندمیر و رضاقلی خان هدایت در ۱۵ جلد و ۹۵۲۴ صفحه به تصحیح و تحشیه‌ی جمشید کیان‌فر،١٣٨٠، تهران، اساطیر منتشر شده است.

[2] بنا به روضه الصفای ناصری، جلد ٩. ص ٧٣٩٧: «.... در عهد خانیت ابوالفضل خان چنگیزی، میر معصوم نام ولد دانیال اتالیق بن رحیم اتالیق بن حکیم اتالیق که اباء و اجداد او را به قواعد ملوک چنگیزیه و اوزبکیه مرتبه‌ی اتالیقی یعنی له‌له‌گی و اتابیگی بوده، در لباس زهد و تقوی و تصوف در بخارا ظهور کرده و از ان جهت که خان بخارا را بدو اظهار ارادت و او مراد و مرشد واقع شد، او را شاه‌مراد لقب دادند و چون بزرگ را «بیگ» و نیکو را «جان» خوانند وی را «بیگ جان» خواندند و رفته رفته در توسط رعایا و برایا و اظهار عدالت و نصفت کار او به مقامی کشید که مرجع تمام اهالی بخارا شد و شاه را نایب مناب و قایم مقام او می‌دانستند تا بر او بیعت کردند و شاه‌ نشان شد. لهذا شاه را به گوشهای نشانید و بر او مقرری معین کرد و خود در لباس تصوف و زهد و عدالت و قناعت متکفل مهام انام شد. تا امر رتق و فتق ولایت بدو انحصار یافت، دولت اوزبکیه‌ی منقیت بدو مخصوص گشت و کمال استقلال حاصل نمود و در طخارستان و تورکستان مستولی شد و لشکر بر سر مرو شاهیجان برده و بایرام‌علی خان قاجار عزالدین‌لو که از زمان صفویه الی هذالعهد حکومت مرو پدران او را بوده بکشت و بند مرو را خراب کرد و امیر ناصرالدین توره یعنی شاه‌زاده‌ی فرزند خود را به حکومت مرو مامور ساخت». 

[3] غیر ممکن ساختن طرح روسیه توسط آغامحمد خان: آغامحمد خان قاجار در متن «کشمکش تاریخی تورک - تاجیک» (فارس بعدی) در جریان در این برهه‌، با تمسک به «مشروعیت تورکی» (منسوبیت قاجارها به عنصر قومی تورک و موغول، حق خداداد حاکمیت جهانی تورک و موغول، تقدیم قاجارها به عنوان وارث مشروع و ادامه دهنده‌ی سنت سلطنت موغوﻻن و تورکان در ایران، ....) و مانورهای سیاسی و نظامی متعدد، توانست حمیت و تعصب قومی ایلات متعدد تورک و موغول را تحریک کند و آن‌ها را با مطیع و متحد ساختن در زیر پرچم قاجارها، تبدیل به یک ﻗدرت نظامی موثر و تعیین کننده نماید و با استفاده از آن‌ها در سال ١٧٩٥ اقتدار سیاسی و پادشاهی بر ایران را بدست آورده، دولت تورک قاجاریه را تاسیس کند. آغامحمد خان با تاسیس دولت تورک قاجاریه توانست هویت سیاسی فارسی را که دولت‌های استعمارگر و صلیبی مذکور با بازسازی و مرمت احساسات ملی (ایرانی قابل از اسلام) و دینی (شیعه‌ی امامی) در صدد ایجاد آن بودند، به مدت یک قرن دیگر به تاخیر اندازد. تغییر وضعیت میدانی در ایران توسط آغامحمد خان قاجار، تحقق نقشه‌ی روسیه برای تاسیس یک دولت صرفا ایرانی - ایرانیک و یک دولت حائل ارمنستان بر اراضی جمهوری ازربایجان، عوثمان‌لی و ایران را غیر ممکن ساخت.

مئهران باهارلی: فرمان کاترینای دوم امپراتریس روسیه در سال ١٧٨٤ برای تاسیس سلسله‌ای ایرانیک، و جلوگیری از تاسیس سلسله‌ای تورک در ایران

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/08/blog-post_6.html

[4] مئهران باهارلی - عبارت تورکی نامه‌ی گویوک ‌خان موغول به پاپ چهارم اینوسنت: منکو تنکری کوجندا

http://sozumuz1.blogspot.com/2015/12/blog-post_24.html

[5] Prof. Dr Osman Turan. Türk Cihân Hâkimiyeti Mefkûresi Tarihi. Türk Dünya Nizâmının Milli, İslâmi Ve İnsâni Esasları

https://www.academia.edu/32838098/T%C3%9CRK_C%C4%B0HAN_HAK%C4%B0M%C4%B0YET%C4%B0_MEFKURES%C4%B0_TAR%C4%B0H%C4%B0-OSMAN_TURAN

[6] برای مشروعیت تورکی

مئهران باهارلی-میرزا زكی ندیم، ایناق نادر شاه: سلطان محمود عوثمان‌لی و نادر شاه افشار دو نخل بوستان تورکمان هستند

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/12/blog-post_23.html

مئهران باهارلی-دستور نادر شاه برای انجام مذاکرات دیپلوماتیک رسمی در هندوستان به زبان تورکی

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/08/blog-post_9.html

مئهران باهارلی-متن تورکی وثیقه‌ی اتحاد اسلام نادری- نجف

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/07/blog-post_27.html

[7] موغول‌ها در تشکل تباری ملل کنونی ساکن در ایران اعم از تورک و تورکمن، فارس - تاجیک، کورد، لور .... نقش اساسی داشتند. هرچند بخش اعظم توده‌ی موغول به مرور زمان تماما تورک‌زبان و تورک شد، اما بخش‌های دیگری از موغول‌ها که در خارج مناطق تورک‌نشین ایران اسکان کرده بودند، مستقیما و یا در قالب تورک‌های موغول‌تبار، تدریجا در بومیان ایرانیک مخصوصا سه گروه فارس ‌- تاجیک‌، کورد و لور استحاله یافتند. به واقع بخش عمده‌ای از تاجیک‌ها و فارس‌ها و کوردها و لورهای معاصر ایران، نه تنها بر خلاف تبلیغات «آریایی خالص» نیستند، بلکه اصلا موغول‌های تغییر زبان داده شده‌اند. بی جهت نیست که نیمی از اسامی جوغرافیایی مناطق فعلا کوردنشین در ایران موغولی است. نمونه‌ی دیگر هزاره‌های ایران و افغانستان هستند که اساسا مونقول‌ها و موغول‌های تاجیک‌زبان شده‌اند. استحاله‌ی گروه‌های مونقول و موغول‌های تورک شده در تاجیک‌ها - فارس‌ها و لورها و کوردها و نقش اساسی آن‌ها در تشکل این اقوام ایرانیک، موضوعی تماما مغفول و سانسور شده، حتی تابو در تاریخ‌نگاری و مردم‌شناسی ایرانی و ایران‌شناسی و ... است.

مئهران باهارلی-رسمی بودن زبان موغولی در دولت ایل‌خانی و تورک‌زبان شدن ایشان بنا به برتولد اشپولر

http://sozumuz1.blogspot.com/2019/11/blog-post_23.html

[8] پژوهشی در مورد قونغرات‌های‌ افغانستان

https://www.facebook.com/bayanifoundation/posts/2010887225655873/

[9] «... ایل جوانشیر که انجب آنان طائفه‌ی ساری‌جالی‌اند ... اصل این ایل از تورکستان و از قبائل آوشیر خان بن یولدوز خان پسر چهارم اوغوز خان می‌بوده‌اند که ایشان را آوشار و افشار خوانند و به قانون موغولیه از امرای راست می‌باشند که ایشان را جوانغار نامند و وجه تسمیه‌ی جوانغار و برانغار که در حرب و یاساق بر میمنه و میسره اطلاق کنند در حقیت آن است که .... در کبار سلاطین و حکمای موغولیه نیز شایع گردید که حیوان را نبی کامل یا پادشاه عادل یا نایب و خلیفه ذبح نمودندی. لهذا سلاطین موغولیه گوسفند همه را کشتندی و آن را از سینه ذبح کردندی، کشنده‌ی گوسفند سلطان بودی و وزیر سلخ کردی و دست راست گوسفند نصیب و بهره‌ی انجب قبائل شدی و چپ و سایر اعضا به تفاوت مراتب به سایر عشایر و قبایل تقسیم یافتی. لذا در هنگام رکوب و حروب نیز این قاعده مجری بود که جمعی در دست راست و گروهی در دست چپ برفتندی و به لغت موغولی راست و چپ را جوانغار و برانغار خواندندی و غلامان را در قفای سلطان و خان جای بودی که قوْل گفتندی». ص ٧٤١٦

[10] Sorqan Shira or Sorgan Shira (Mongolian: Сорхон шар) — was one of the Nine Ministers of Genghis Khan and ancestor of Chupanids. He belonged to Suldus clan of Taichiuds, originally being a farmworker under Taichiud chief Todoene-Girte.

https://en.wikipedia.org/wiki/Sorqan_Shira

Karl H. Menges. On some names of Tungus tribes and related problems

https://www.jstor.org/stable/23866157

[15] ÇOBANOĞULLARI. Kuzeybatı Anadolu’da XII. yüzyıl sonlarında kurulan bir Türk beyliği.

https://islamansiklopedisi.org.tr/cobanogullari

[16] تورک زبان شدن موغولان در سفرنامه‌ی ابن بطّوطه؛ و ریشه‌ی نام شیر-شیرا-شیرین (عجب شیر، قراشیران، ...)

https://sozumuz1.blogspot.com/2021/07/blog-post_29.html

[17] نام‌های جالاییر، ایلکا، ایلکانویان، ایلخانیان و ایلخان

http://sozumuz1.blogspot.com/2017/05/blog-post.html

[18] ریشه‌شناسی کلمات تورکی سالغور، سالور، ساللار، سالار، سلحشور، چالش، چالاک، شلّاق، سلجوق، سالتوق و سلجان

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/01/blog-post_84.html

[19] Sartaq Khan: Sartaq (or Sartak, Sartach, Mongolian: Сартаг, Tatar: Сартак) Khan (died 1257) was the son of Batu Khan and Regent Dowager Khatun Boraqchin of Alchi Tatar.[3] Sartaq succeeded Batu as khan of the Golden Horde.

https://en.wikipedia.org/wiki/Sartaq_Khan#:~:text=Sartaq%20(or%20Sartak%2C%20Sartach%2C,Khatun%20Boraqchin%20of%20Alchi%20Tatar.

[20] انعکاس شعور ملی تورک در نام‌های اشخاص خانواده‌ی جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی مجدالسلطنه

http://sozumuz1.blogspot.com/2023/02/blog-post_18.html

[21] اه‌سکی تورک‌جه‌ده «آغماق» فئعلی یوکسه‌لمه‌ک، یوخاری چیخماق (صعود، ارتفاع گرفتن، عروج، طیران) آنلامی‌ندادیر. بو کؤکه‌ن‌ده‌ن «آغساماق» (یوکسه‌لمه‌ک، یوخاری چیخماق)، «آغیش» (یوکسه‌لیش، یوخوش) و «آغار» (شریف و عالی‌رتبه ‌و بلند مرتبه) کلیمه‌له‌ری ده واردیر. «آقا – آغا - آکا» (محترم، شخص برجسته، بزرگ، سرور، سرکار، ارباب، صاحب، اعیان؛ برادر بزرگ، داداش، پدر)، «اکه» (برادر)، «آغاج»، «آغ» (یوکسه‌ک‌لیک، اوجالیق، یوخاری‌لیق، اوستون‌لوک، آری‌لیق)، «آغیرلاماق» (عزیزله‌مه‌ک)، «آقی - آغی» (خزانه)، «آقچا - آغچا – آغچه - آقچه» (پول)، «اخی - آخی - آقی» (جوان‌مرد، شریف و گرامی و متعالی، عالی‌جناب، مهمان‌دوست)، «آقاسی - آغاسی» (آقامنش، آقاوار، آقامانند، آقاوش؛ شریف و گرامی و بزرگوار، ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافت‌مند، عالی‌قدر، عظیم‌الشان، فخیم، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، متعالی؛ کوتاه شده‌ی فورم اولیه‌ی «آغاسیق» - مانند آقا و یا محرف کلمه‌ی «آغاچی» و «آغی‌چی» - خزانه‌دار) .... وس.کیمی کلیمه‌له‌رین ده بو کؤک‌له ایلگی‌لی اولابیله‌جه‌یی‌نی ساولایان‌لار اولموش‌دور.

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/12/agan.html

[22] یک تانیق‌لیق - استشهاد‌نامه‌ی تورکی در بخشودن کابین - مَهریه ‌از ١٣١٥-١٣٣٥ میلادی

https://sozumuz1.blogspot.com/2021/05/blog-post_15.html

[23] σύνορον, σῠ́νορος, σῠ́νορον (súnoros, súnoron, “conterminous with, neighboring, bordering”), from σῠν- (sun-, “beside, with, along with”) + ὅρος (hóros, “boundary”).

https://en.wiktionary.org/wiki/%CF%83%CF%8D%CE%BD%CE%BF%CF%81%CE%BF%CE%BD

No comments:

Post a Comment