انعکاس شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی جمشیدخان افشار
اورومی و نادرشاه افشار،
و نبود شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی پیشهوری، خیابانی، شاه
اسماعیل، ستارخان و محمدعلی تربیت
مئهران باهارلی
سؤزوموز
١- نامگذاری در میان هر ملت ریشه در زبان، فولکلور، تاریخ، اساطیر و فرهنگ آن ملت داشته و منعکس کنندهی روحیات و روانشناسیاش و سیستمهای ارزشی و سیاسی حاکم بر وی است. مقولهی نامگذاری موضوع تحقیقات علمی از جمله در حیطههای روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، فولکلور، زبانشناسی، لغتشناسی و .... است. تحلیل نامهای سنتی و یا رایج اشخاص در گروههای اجتماعی و اماکن و محل سکونتشان در هر دوره، از منظر نشانهشناسی و دریافت جهتگیری تحولات اجتماعی و فرهنگی و ملی ... هم مفید است. هر اسم، ماجرا و تاریخ ویژهی خود را دارد و حامل فرهنگ، و یک بردار فرهنگی است.
گروههای انسانی و افراد میتوانند با نامها و فلسفههای نامگذاریهایشان از هم تمایز یابند. مخصوصا انتخاب آزادانهی نامهای جدید اسم از سوی افراد برای خود و فرزندانشان بیانگر هویت ملی و دینی انتخابی و شخصیت درونی و نشانهای در بارهی چگونهگی اندیشه و نگاه و ترجیحها و احساس اغلب متفاوت و خاص انتخابکنندهگان آنها به جهان و تاریخ است. افراد با انتخاب اسامی مورد دلخواه خود، به واقع «من» خود را بازتعریف و معرفی کرده و تعلق و منسوبیت و همبستهگی و پیوندشان به گروه و فرهنگی که آن نام را بکار میبرد و خواست و انتظارشان از دیگران برای قبول آن «من» را اعلام میکنند. اسم یک شخص همچنین یک نماد و آیینه و پیغامبر قوی است که دیگران میتوانند بر اساس آن در بارهی صاحب اسم قضاوت و رفتار کنند.
در برخی موارد، کاربرد حق انتخاب آزادانهی نام، راهی برای همرنگ شدن با جماعت و اعلام تعلق بدانها به منظور دفاع از خود و خانواده در مقابل تبعیضات دولتی و پیشداوریهای ملی و حملات نژادپرستانه و سرکوبهای دینی ... است. در موارد دیگری بالعکس، یک نام انتخاب شده اعلام همرنگ نشدن با جماعت، تبری از آنها، عصیان بر گلهواری و تسلیم شدهگی، و در نتیجه نوعی اکشین اجتماعی – سیاسی و نافرمانی مدنی است. در نهایت، بنا به بسیاری از تحقیقات، نام انسان قابلیت آن را دارد که بر رفتار آیندهی شخص، توسعه و رشد شخصیت وی نیز تاثیر بگذارد. چرا که امکان دارد شخص مسما به آن اسم از یک سو برای انطباق رفتارهای خود با فرهنگ و شخصیتی که اسم وی حامل آن است بر آید و از سوی دیگر سعی کند انتظارات و داوریهای اطرافیان نسبت به اسم خود را با انطباق دادن خود با معنی اسم خویش برآورده سازد. به عبارت دیگر با تغییر و جرح و تعدیل در شخصیت و رفتارهای خود، سعی کند به مسمایی صحیح برای اسم خود تبدیل شود.
٢-سیستم نامگذاری سنتی در میان ملت تورک ساکن در تورکایلی و ایران نیز مانند دیگر ملل جهان محصول و میراث احترام، محبت و شیفتهگی صمیمانهی مردم تورک به زبان و فرهنگ تورکی است. این سیستم با استفاده از امکانات فوق العاده گستردهی زبان تورکی و در طول تاریخ بسیار طولانی خود آفریده شده و در طول تاریخ متناسب با جوغرافیا و آداب و رسوم ملی و مذهبی خلق تورک و در سیر واقعات سیاسی دچار تحول و تطور گشته است. از جمله با تماس تورکان با ایرانیکها در تورکستان، اسلام آوردنشان و سپس قبول مذهب اسلام فارسی – شیعهی امامی در ایران. در سدههای اخیر هم، سیستم نامگذاری سنتی در ایران و رسپوبلیکای آزربایجان به دلائل غیر طبیعی و صنعی گوناگون که در ذیل خواهد آمد (داخل شدن بسیاری از نخبهگان تورک به روند ملت شوندهگی معیوب ایرانی و آزربایجانی به جای تورک، اجرای سیاست نسلکشی زبانی و ملی تورک توسط دولت ایران، آفرینش ملت جعلی آزربایجان در شوروی سابق) به سرعت شاخص ملی تورکی خویش را از دست داده است.
۳- «ملت ایران» و «هویت ملی مودرن ایرانی» بر محور فارسیگری، باستانگرایی و آریاپرستی، در قرون هیجده و نوزده قبل از دورهی مشروطیت و به موازات کشف تمدنهای باستانی و شاهنامهشناسی ... از سوی مستشرقین و دیپلوماتها و میسیونرهای اوروپائی و وحشت صلیبیان از احتمال ایجاد شعور ملی تورک در میان تورکان ساکن در ایران تحت تاثیر وجود و سیاستهای امپراتوری عثمانلی، ظهور کرد و از جمله در میان برخی نخبهگان تورک ایرانپرست و فارسزدهی فاقد شعور ملی تورک در تهران پایتخت دولت تورک قاجار، تبریز مرکز آزربایجان و اردبیل در شرق آن (استان آزربایجان شرقی سابق)، و در آزربایجان قفقاز (نمودی از مانقورتیسم – گؤزقامانیسم تبریزی و مانقورتیسم – گؤزقامانیسم آزربایجانی) ظهور کرد و در سیستم نامگذاری آنها هم انعکاس یافت. این روند با رشد همزمان اسلامستیزی، تورکستیزی و عربستیزی نژادپرستانه و تمایلات سیاسی برای توحید لسانی، فارسسازی استعماری و جبری و نسلکشی زبانی و ملی مردمان غیر فارس ایران و در راس آنها ملت تورک، به اندیشه و آرمان غالب نخبهگان و رهبران مشروطیت تبدیل شد. جنبش مشروطیت در ایران، بخشی مهم از و نقطهی عطفی در تاریخ و روند ایجاد «ملت فارسزبان ایران» است و میباید «جنبش مشروطیت ملت ایران» نامیده شود. کسانی که جنبش مشروطیت و یا بخشی از آن را که در آزربایجان مخصوصا در مرکز و شرق آن تبریز و اردبیل پدیدار شد (که معتقد به وجود «ملت ایران» و منکر وجود ملت تورک، معتقد به وجود «وطن ایران» و منکر وجود وطن تورک - کل سرزمینهای تورکنشین در شمال غرب ایران، معتقد به «ملی و رسمی بودن زبان فارسی» و منکر ملی و رسمی بودن زبان تورکی، و قائل به پایان دادن حاکمیت سیاسی تورک بر ایران بود) و رهبران و سمبولهای آن را به عنوان حرکت «ملی» و قهرمانان «ملی» آزربایجان و یا ملت تورک تقدیم میکنند، و در راس آنها طیفهای گوناگون آزربایجانگرایان- یا «بیشعوران ملی مطلق» (فاقد شعور ملی تورک)، و یا «دروغگویان و شارلاتانها و خائنینی در حد آن خائنین اولیه هستند. بعد از مشروطیت این روندها همه مورد حمایت دولت ایران، حكومتها و نخبهگان و تحصیلكردهگان فارس و بسیاری از تورکان الینهشده («رهبران تورک مشروطیت»، «آزربایجانگرایان ایرانگرا»، «آزربایجانگرایان پانایرانیست»، «تورکهای چپ ایرانی»،....) بود و توسط آنها به یک بیماری اپیدمیک اجتماعی تبدیل گردید و در دورهی پهلوی به اوج خود رسید.
پدیدهی «فارسگرایی و باستانگرایی آریامحور»، محصول خودآگاهی ملی تورک نبود، بلکه معلول تحولات سریع اجتماعی و سیاسی در ایران دورهی مشروطیت، و یک نوع بحران هویتی زائیدهی «هویت ملی ایرانی» فارسمحور که جنبش مشروطیت آن را همهگانی و تثبیت نمود؛ و واکنش ناسالم روشنفکران و نخبهگان و رهبران مشروطیت به تاریخ پیشین تورک و اسلامی -عربی ایران بود. این افراد اغلب نخبهگان و تحصیلکردهگان تورک الینهشده و گؤزقامان تبریزی و تهرانی و اردبیلی و قفقازی (تورکهای چپ ایرانی و پان ایرانیست، مانقورتیسم تبریزی، مانقورتیسم آزربایجانی، ...) فاقد شعور ملی تورک و در غلطیده به یک روند ملتشوندهگی معیوب ایرانی – فارس به جای تورک بودند. با پیشرفت جنبش مشروطیت این روند در کوتاهمدت مانند بسیاری از عرصههای دیگر، در فرهنگ نامگذاری هم، نخست در نام كودكان و افراد شهرنشین و سپس شهرها و اماکن و موسسات و نشریات و ... انعکاس سریع و وسیعی یافت.
با «جنبش مشروطیت ملت ایران»، موج کشف نامهای ایرانیک - پارسی باستان آغاز گشت و نامهائی که از هزاران سال پیش حتی در میان پارسیان و زرتشتیان و تاجیکها و ... هم ناشناخته بودند بعضا با بازسازیهایی غلط به زمان امروز ما پرتاب شدند. در ادامه، کار به جعل نامهای بیاساس و اسمسازیهای بعضاً مضحک، و یا بیماریای که من آن را «پروچیستانیسم» نامیدهام[1] کشید (پروچیستا گویا نام اوستایی - پهلوی دختر سوم زرتشت بود که توسط باستانگرایان نبش قبر و یا جعل شده است).
به موازات شناسانده شدن، با کلاس و ارزشی تلقی گردیدن و تداول اسامی گویا پارسی - آریایی، میراث و فرهنگ و هویت تورک و عرب و به همراهشان اسامی تورکی و عربی خوار و پست نمایانده شدند. اسامی تورکی، اولین قربانیان این بیماری اپیدمیک پروتیستایی (تلمیح به «پروتیستا» در طب: گروهی از جانداران تکسلولی با ساختاری بسیار ساده که نه قارچ، نه گیاه و نه حیوانند) خودستیزی بود. (هرچند اسامی عربی هم قربانی گردیدند، اما - به سبب فرهنگ مذهبی اسلامی بسیار ریشهدار مردمان ایران- حذف آنها در مقایسه با اسامی و عناوین تورکی در مقیاس بسیار محدودتری بود). چنانچه در دورهی جنبش مشروطیت که «وجود ملت تورک» و «هویت ملی تورک» در ایران را نفی کرده «ملت مودرن ایران» و «هویت ملی ایرانی» را، از جمله در میان تورکهای ساکن در ایران تثبیت و همهگانی کرد، و بعد از آن در دورهی رژیم پهلوی که سیاست رسمی نسلکشی زبانی و ملی ملت تورک ساکن در ایران را به اجراء گذارد، خیل عظیم نامها و عناوین تورکی، که از زمان غزنویان تا اواخر قاجار هم در میان شخصیتها و هم در میان تودههای مردمان تورک و حتی غیر تورک رواج داشت، عملاً از فرهنگ انتخاب نامها در ایران حذف و از حافظهی تاریخی مخصوصا مردم تورک زدوده شد و به عبارت دیگر سنت خودنامگذاری تورکی تورکان در ایران و تورکایلی نابود گشت. این روند در دورهی پهلوی با ممنوع ساختن نامگذاری اشخاص و اماکن و پدیدههای جوغرافی و .... به تورکی و تغییر سیستماتیک هزاران نام تورکی تاریخی قبلا موجود در ایران و مناطق ملی تورکنشین به اوج خود رسید.
امروزه به موازات فراموشی و ترک اسامی اصیل تورکی، آسیمیلاسیون اجباری همه جانبه، و از بین رفتن – ممنوع بودن سیستم خودنامگذاری تورک، قسمت اعظم تورکان داوطلبانه برای نامگذاری فرزندان خود به استفاده از نامهای فارسی، حتی پارسی سره و زرتشتی ناب، همچون کامبیز، داریوش، کورش، پرویز، رامین، فرزاد، پریسا و فرزاد و ... اقدام میکنند. ابعاد هویتزدائی از سیستم نامگذاری ملت تورک در تورکایلی و دیگر مناطق ملی تورک در ایران آن چنان وسیع است که برای یک ناظر و محقق بیطرف، با بررسی و مشاهدهی سیستم نامگذاری این مردم، امکان پی بردن به هویت ملی تورکیاش وجود ندارد. زیرا سیستم نامگذاری فعلی در میان تورکان ساکن در ایران، کمابیش همان سیستم نامگذاری مرسوم بین «ملت فارس» و یا «ملت ایران فارسزبان» بوده، تماماً غیر ملی است.
تحقیر و پستشماری و شیطانسازی از هویت ملی تورک در دورهی مشروطیت و بعد از آن هم در تشدید روند حذف اسامی تورکی تاثیر داشت. در نتیجهی این رفتار امروز برخی از اسامی و القاب تورکی و یا رایج در فرهنگ نامگذاری تورکی آن چنان قبیح و مشئوم شمرده میشوند که مانند یارادانقولو (یاردانقلی به معنی عبدالخالق) در جوکهای نژادپرستانهی فارسی برای تحقیر و اهانت به افراد بکار میروند. (عموما در فرهنگ فارسی مخصوصا در ادبیات سیاسی فارسی معاصر، روند استعمال کلمات و اصطلاحات تورکی بیشتر در بستر و زمینههای منفی و خشونتآمیز و غیر مدنی .... مشاهده میشود. مانند کاربرد ترکتازی (در اصل تَرْکْ تازی)، ترکستان (تورکوستان، در اصطلاح این ره که تو می روی به تورکستان است)، گزمه (گهزمه)، تاراج، یغما (یاغما)، الدرم بلدرم (ائله ائدهرهم، بئله ائدهرهم)، آچمز (آچماز)، قدغن (قاداغان)، چاپیدن، قلچماق (قوْلچوماق)، قشقرق (قیشقیریق)، یورش (یوروش – یوگوروش)، هردمبیل (هردهن بیر)، چاخان، قالتاق، قلاش (قاللاش)، قلدر (قولدور)، قلتبان (قالتاپان)، چلاق (چولاق)، قرمساق (قورومساق- قیریمساق)، قرتی (قیرتی)، شلخته (شالاقتا)، سرتق (سیرتیق)، شلاق (شاللاق، محرف مشدد چالاق)، و ....). ناسیونالیسم فارسی – ایرانی حتی موفق شده است که مفاهیم «قاجار» و «قجر» و «تورک» را در ادبیات سیاسی فارسی – ایرانی، به عنوان سمبول و مترادف فساد و سفاهت و ارتجاع و بی عرضهگی و بیگانهگی و مسخرهگی و بدویت و وحشیت و غیر ایرانی .... تثبیت کند. جمهوری اسلامی ایران نیز که خود را دولتی ایرانی – فارسی – پارسی – آریایی گمان میکند، طبق این نظام ارزشی در کتابهای درسی فارسی به تحقیر و پست نمودن اسامی تورکی و تبلیغ و ارزشسازی برای نامهای پارسی – ایرانیک مخصوصا در میان کودکان و نوجوانان تورک میپردازد.
دو واکنش متضاد روشنفکران و نخبهگان و تودهی تورک به روند فارسگرایی - آریاگری در انتخاب نامها:
الف- واکنش اکثریت؛ تسلیمشدهگی، فارسزدهگی: هر چند همواره پدیدهی تاجیکزدهگی – دریزدهگی در میان تورکان مسلمان در آسیای میانه مخصوصا در میان اوغوزها وجود داشت و پس از شیعهی فارسی شدن آنها در ایران و قفقاز بسیار شدیدتر و گستردهتر شد، اما از دورهی مشروطیت به این سو است که این بیماری به ابعادی تاریخی و وحشتناک رسید و گریبان بسیاری از نخبهگان «تورک از-خود-بیزار» و «گؤزقامان» و نیز تودهی تورک آسیمیله شونده در فرهنگ و قوم فارس و یا «مانقورت» را گرفت. به درجهای که امروز با نگاه به فرهنگ نامگذاری در میان مردم تورک ساکن در ایران مطلقاً نمیتوان به هویت ملی تورک وی پیبرد. به ویژه انتخاب اسامی خالص پارسی - آریایی مانند پهلوی، کسروی، ایرانشهر، فریور، هیربد، کارنگ، ارژنگ .... از سوی نسلهایی از نخبهگان مانقورت تورک از شرق و مرکز آزربایجان مخصوصا تبریز – اردبیل (متعلق به جریانات ضد تورک پانایرانیسم، ملیگرایی ایرانی، چپ ایرانی، شیعهی امامی، آزربایجانگرایی ایرانگرا، آزربایجانگرایی پانایرانیستی، ....)، نشان از فقدان مطلق شعور ملی تورک، ضعف فکری، عدم اعتماد به نفس، بیهویتی ملی، خودستیزی، گؤزقامانیسم و کوپیبرداری گلهوار این افراد از محصول اندیشههای دیگران و نوعی «سندروم استوکهولم» و آسیمیلاسیون داوطلبانه در هویت ملی فارسی دارد.
همانگونه که اشاره شد باستانگرایی و آریازدهگی در انتخاب اسامی خاص، تنها محدود به نخبهگان تورک علناً فارسگرا و مدافعین هویت ملی مودرن ایران منسوب به جریانات غربگرا و ملیگرا و یا ناسیونالیست نبود. بلکه اکثریت مطلق تورکان چپگرا در ایران هم - اغلب از شرق و مرکز آزربایجان مخصوصا تبریز – اردبیل - از همان آغاز به بیماری باستانگرایی و تورکستیزی و عربستیزی و انعکاس آنها در نامها مبتلا بودند و هستند. زیرا چپ ایرانی ایجاد شده توسط این تورکان از ایران و قفقاز، مولود حرکت مشروطیت انگلیسی – پارسی - ازلی ضد تورک، وارث ذهنیت صلیبی و ماشه و خادم منافع ملی روسیه بود. اینگونه تورکهای چپ که جملتا معتقد به هویت ملی ایرانی بودند، برای خود و فرزندانشان نامهای فارسی – پارسی - ایرانی انتخاب میکردند. پربسامد بودن انتخاب نامهایی پارسی چون روزبه، بهروز، مزدک، کاوه، جوانشیر، اخگر، سیامک، .... در میان چپ تورک ناشی از این واقعیت است. مهمترین نمونهی این گونه تورکهای چپ ایرانی، میر جعفر جوادزاده خلخالی است که برای خود نامهای خانوادهگی «پرویز» و «پیشهوری» و برای تنها پسرش نام «داریوش» را انتخاب کرد. انتخاب این نامهای پارسی سره و باستان توسط پیشهوری، منعکس کنندهی تمایلات ایرانگرایانه – باستانگرایانهی این شخصیت کومونیست – بولشویک و مبتلا بودن تورکهای چپ ایرانی به بیماری پروچیستانی - پروتیستایی بود (در ادامهی مقاله).
ب- واکنش اقلیت؛ مقاومت و هویتپروری تورک: بر عکس گروه فوق، در میان تعداد بسیار اندکی از روشنفکران تورک، بازگشت به نامهای تورکی دیده شد. اینها اغلب اشخاص دارای شعور ملی تورک از خارج مرکز و شرق آزربایجان بودند که برای خود و یا فرزندانشان نامهای جدید تورکی – موغولی انتخاب میکردند. در میان این گروه هم خودنامگذاری اشخاص، مانند همهی گروههای دیگر، یکی از مهمترین رفتارهای سمبولیک برای اعلان هویت ملی خود و تاکید بر آن و اعلام نارضایتی از تحمیل و گسترش فزاینده و ناراحت کنندهی هویت ملی ایرانی فارسمحور در جامعهی ایرانی مخصوصا در میان تورکها بود.
یکی از نمونههای جالب این جریان، انتخاب نام «هولاگو»[2] توسط سرهنگ باقرخان خلج از استان فعلی مرکزی – تورکایلی در سالهای جنگ جهانی اول برای پسر خود است. این عمل، شاعر نژادپرست و پانایرانیست عارف قزوینی را آن چنان شوکه و آزرده ساخت که او در خاطرات و نامههای خود سرهنگ باقرخان خلج را به آن سبب که اسم پسرش را «هولاگو» گذاشته بود با خشم و پرخاشگویی به دفعات سرزنش و محکوم کرد[3].
در زیر به کوتاهی به معانی نامها و القاب تورکی در خانوادهی جمشیدخان افشار اورومی و نیز پیشهوری، ستارخان، خیابانی، نادرشاه و شاه اسماعیل و محمدعلی تربیت پرداختهام:
انعکاس شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی مجدالسلطنه
سوباتایلی: اسمی که جمشید خان به عنوان اسم خانوادهگی خود داوطلبانه انتخاب کرده است. این نام مرکب است از اسم «سوباتای» موغولی به اضافهی پسوند تورکی –لی (لو)، جمعاً به معنی منسوب و یا وابسته به و یا دارای خصائل و ویژهگیهای «سوباتای». محتملا جمشید افشار اورومی این نام را خود و در سالهای اقامت در استانبول (بین ١٩١٥-١٩١٨) و با الهام از نام «سوباتای باهادیر»، ۱۱۷۶-۱۲۴۸ میلادی یکی از اعیان امراء موغول و فرماندهان نظامی مجرب و فوق العاده دلیر و کاردان چنگیزخان که از جمله توسط اوگتایخان به همراه یمه (جبه) نویان به تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه و فتح ایران و روسیه مامور شده بود، انتخاب نموده است. پس از آن نام سوباتای در میان تورکان و موغولان به عنوان لقب و به معنی فرماندهی تورک دلیر، دانا و مجرب و در مقام اعزاز بکار رفته است. (سوبیتای - سبتای، همچنین نام پسر نهم از پسران دهگانهی تولی - تولوی چنگیز خان است).
سوباتایلی نامی بسیار بامسما برای جمشید خان است. به یقین جمشیدخان افشار اورومی با افزودن پسوند لی به سوباتایلی، خود را – همانگونه که به واقع هم بود - دارای اوصاف فرماندهی کبیر موغول سوباتای باهادیر شمرده است. چرا که جمشیدخان هم یکی از اعیان و امرای تورک افشاری – قاجاری، و فرماندهای فوق العاده مجرب و دلیر و کاردان بود. شاید هم جمشیدخان با انتخاب نام سوباتایلی بیان میکرد که او هم خود را - مانند سوباتای بهادیر که مامور به تعقیب سلطان محمد خوارمشاه و فتح ایران و روسیه بود – موظف به دفع اوردوهای صلیبی روسیه و انگلیس و فرانسه و قوای مسلحهی مسیحی آسوری و ارمنی از تورکایلی و فتح و آزادسازی وطن تورک میدید.
مانند سوباتای، نامهای فرزندان جمشیدخان اولجای (متولد؟)، تموچین (متولد؟) و نوهاش آلانقو (متولد؟) هم موغولی هستند. جمشید افشار اورومی و دخترانش در این سالها تورکیست و به طور فعال در رابطه با جریانات ناسیونالیستی تورک (اتحاد و ترقی، تورک اوجاغی و ....) بودند[4]. در میان فرزندان وی، تنها اولجای نام خانوادهگی سوباتایلی افشار را قانونا و در شناسنامهی خود همچنان حفظ کرده است. اولجای سوباتایلی افشار از نخستین تورکگرایان دموکراتیک در تاریخ مودرن ایران و تورکایلی شمرده میشود[5].
سوبه (در منابع گوناگون: سیبه، سیبهگه، شیبهگه، شیبهه، سیبه، سۆبه، شۆبهیه، سوبیه، سیبا، سیبهای، شُبه، ...) در زبان موغولی به معنای اولیهی «دیوار، حصار بلند، پرچین، محجر، نرده، سنگر موقت، مانع و .... و در دورهی ایلخانان به معنای دیوارهی متحرک یا قابل جابجایی که بر گذرگاههای دشمن میساختند و دشمن را از ورود به درون مرزها باز میداشتند» بود. هجای اول این اسم بخشی از کلمهی موغولی واحد «سوبه» است و ربطی به کلمهی تورکی «سو» به معنی لشکر و سرباز (در نام سو بهک تیگین – سبکتکین) ندارد. سوبه به صورت چپر – جبه هم به زبان تورکی داخل شده است[6]. نام ملوک اؤزبیک شیبانیه در ماوراء النهر هم ماخوذ از سوبه – شیبهگه است.
سوباتای: سُبُتای، سُوَدَه، سُبُطَی، سوْبَدای؛ به موغولی Сүбэдэй، به چینی 速不台، در عربی: سوباتای (أفضل قادة جنکیز خان وأوقطای خان). (سوبوتای با «بو» فورم موغولی کلاسیک، سوبهدهی با «به» فورم موغولی مودرن، و سوباتای – سوبهتهی با «با» و «به» فورم تورکی این اسم است[7]). کلمهی سوبهتای در زبان موغولی به معنی حاکم، بالاترین قدرت غیر نظامی و نظامی، والی، فرماندار، و مرکب از سوبه - صوبه (ایالت) + تای - دای (به معنی دار، دارنده، دارایِ، منسوب به) است. به عنوان اسم شخص، معنی کسی که مانند دیوار محافظ وطن بوده و از ورود دشمن به درون مرزها جلوگیری میکند را کسب کرده است. این کلمه به صورت سوبهدار- صوبهدار وارد زبان فارسی شده است (دار در این کلمه پسوند موغولی است و دار- دارندهی فارسی نیست. نگاه کنید به توضیحات پسوند لو، لی).
پسوند لو –لی: در زبان تورکی معادل پسوندهای –تی، ده، -دهی، -دار در زبان موغولی بوده، انتساب شخص و یا تیره و طایفهای به یک فرد (ایناللو)، طایفه (اوزبیکلو)، محل و جایی (شاملو، روملو) و یا دارا بودن صفت (قوُتلو) و یا چیزی (ساپانلی، قوْیونلو) را میرساند.
- پسوند –لی در کلماتی مانند دوزلو (نمکدار)، فورم کوتاه شدهی پسوند قدیمی و شرقی –لوق به معنی دارایِ، صاحبِ، ... است: توزلوق ← دوزلو و یا ایللیگ نام دولت تورک «ایلیکخانلی» (ایلهک - ایلَک خانیان و یا قرهخانیان و آل افراسیاب) که میتواند مرکب از قارا (بزرگ)، و ایلیک (مخفف ایللیگ به معنی دارای دولت و کشور)، جمعا به معنی دارای دولت و کشور بزرگ باشد: ایللیگ ← ایلیک.
- پسوند –لی هنگامی که انتساب به شخص و یا طائفهای را افاده میکند، بنا به بعضی محققین فورم کوتاه شدهی «ائلی» به معنی طائفهیِ، مردمِ ، اهلِ است[8]: قارامان ائلی ← قارامانلی: طائفه و مردم قارامان.
- پسوند –لی که در اسامی روستاها و مکانها دیده میشود، به نظر اینجانب میتواند کوتاه شدهی «ایلی» به معنی سرزمینِ، یورتِ، مسکنِ (قارامان ایلی ← قارامانایلی ← قارامانیلی ← قارامانلی: یورتِ قارامان)، و یا مرتبط با کلمهی «luo 落» چینی به معنی روستا و قریه، مسکن و زیستگاه و کولونی و ... [9] (قارامان لو ← قارامانلو ← قارامانلی: روستای قارامان) باشد.[10]
ذکر سوباتایلی به عنوان نام طائفه در کتاب نفیسی: سعید نفیسی در کتاب خود تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورهی معاصر سوباتایلی را صرفا یک بار آن هم به عنوان نام طائفهای از تورکان غربی یعنی اوغوزها و پس از بکشلو که در ناحیهی اورمیه هم ساکن هستند ذکر کرده است: «بسیاری از طوایف تورکان غربی نامشان با این جزء ترکیب شده است. مانند قراقویونلو، شاملو، عزالدینلو، اینانلو، قوانلو، دوانلو، سپانلو، قایخلو، خزینهدارلو، کهنهلو، کرلو، بکشلو، سوباتایلو، چلبیانلو، و غیره ... و از این گونه نامهای مرکب با لو در میان تورکان شرقی نیست»[11]. م نفیسی در کتاب خود نام برخی از این طوائف را تکرار کرده است[12].
در تحقیقات و پرس و جوهای اینجانب از محققین و مورخین و فعالین تورک اورمیهای و بررسیهای مشابه بعضی دیگر از محققین[13] وجود طائفهای با نام سوباتایلی در اورمیه و اطراف تثیبت و تایید نشد. با این وصف به نظر من سعید نفیسی که روابط گرمی با خانوادهی جمشیدخان در دوران تبعیدشان در تهران و مخصوصا مستوره افشار در انجمن نسوان داشت، نام خانوادهگی سوباتایلی را به سبب داشتن پسوند -لی مانند نام بسیاری از طوائف تورک، با ظنّ قیاسی، نام یک طائفهی خاص در اورمیه گمان کرده است. غافل از آنکه در اینجا لی به معنی داشتن صفات و خصائل فردی است که این پسوند به آن افزوده شده است و نه منسوبیت و هویت طائفهای. شاید هم خانوادهی تورکیست جمشیدخان این ریشهیابی غیر واقعی را به عمد و برای حفاظت خود از قلع و قمع و سرکوب تورکگرایان در دورهی پهلوی اول – رضاشاه مطرح، القاء کردهاند....
السلطنه: در دورهی قاجاریه شاهزادهگان، درباریان، رجال سیاسی و کارگزاران عالیرتبهی دولت لقبهائی از شاه میگرفتند و مانند پسوند به اسم اصلی خود متصل میکردند[14]. این پسوندها که اکثریت مطلقشان عربی بود علامت تشخص بودند و از نظر اهمیت و ارزش در مراتب مختلفی قرار داشتند. القابی که به پسوند «السلطنه» ختم میشدند، مختص خویشاوندان نزدیک یا دور خانوادهی شاهی و در نوع خود از همهی القاب دیگر (السلطان، الدوله، الملک، الممالک، ایاله، ملوک، نظام، ...) افتخارآمیزتر بودند. جمشیدخان افشار اورومی مجدالسلطنه نیز دارای پیوندهای خانوادهگی نزدیک با سلاطین قاجار (و پیوندهای دور با شاهان افشاری) بود.
مجد: در میان مضافهای مستعمل در القاب قاجاری، «مجد» در ردیف اسمهایی چون آصف، مشیر، ظهیر، رکن، اعتماد، امین، شجاع، شعاع و حشمت بود که اهمیت بیشتری داشتند.
جمشیدخان، اردشیرخان: نام جمشیدخان و پدرش اردشیرخان هر دو دارای ترکیب تورکی است. زیرا خان پس از نام شخص آمده است. نامهای اردشیر و جمشید از جمله نامهای ایرانیک رایج در میان تورکان در آن دوره (بهرام، خسرو، رستم، اسفندیار، پرویز، پروین، ...) و جا افتاده در آوای تورکی بودند[15]. اینگونه نامها - بر خلاف نامهای ایرانیک نبش قبر شده و یا پروچیستانی در دورهی مشروطیت و اسامی شاهنامهای مود شده توسط شاهنامهشناسان- معنای هویتی خاصی نداشتند و با همان نیتی انتخاب میشدند که نامهای عربی معمول مانند علی، رضا، مسعود، حمید و ... (نگاه کنید به داریوش – پیشهوری). علاوه بر آن اینها دیگرنامگذاری بودند و جمشید خان نقشی در انتخاب آنها نداشت.
تیپ، در رتبهی سرتیپ اردشیر خان افشار پدر جمشیدخان سوباتایلی: سرتیپ مرکب از سر فارسی (ترجمهی پسوند تورکیی –باشی در مناصب و رتبهها) و تیپ تورکی است. تیپ کلمهای با ریشهی تورکی و در زبان فارسی به معنیی دسته، گروه، واحدی نظامی، پایینتر از لشکر یا تومان و بزرگتر از فوج و یا تابور است که نادرشاه افشار آن را به وجود آورد. تیپ در زبان تورکی به معنیی متصل به یکدیگر، بی درز بوده، محرف و واریانت- دهییشکهی «کیپ» تورکی است که در آن حرف ک به حرف ت تبدیل شده است. کیپ در زبان تورکی به معنیی ١-شباهت، همانندی (ریشه ی کیبی، گیبی، کیمی. اصلا به معنی قالب، اولگو، مودل)، ٢-محکم بسته شده، تنگ، به هم پیوسته، محکم، قوی، نیرومند، تنگِ هم، سخت متصّل،جُفت ٣-مجازا بسیار خوب، سالم؛ کیپلهمهک به معنیی قوروماق، ساخلاماق، محافظت و حفظ کردن، تحکیم و تقویت کردن؛ کیپلیک به معنیی استحکام؛ کیپلهشمهک به معنیی به هم چسبیدن چند چیز و یا شخص. از تلفظهای لهجهای کیپ: خیپ.
از دیگر نمونههای تبدیل ت - د ↔ ک - ق به همدیگر در کلمات تورکی: اهکمهک ↔ اهتمهک، تهزهک ↔ کهسهک، قایماز - قایماس ↔ تایماز - تایماس (قاییتماز و دؤنمهز، آن که عقب نمینشیند و رجعت و انصراف نمیکند، از خود لغزش نشان نمیدهد)، تۆره – توُرا - طوره ↔ قوره (به زبان اوزبیکی خانزاده؛ امیرزاده؛ شاهزاده. در تورکیی شرقی تورالیق به معنیی اشرافزادهگی و بیگزادهگی، و تورالی فورم غربیی آن است. از ریشهی «قور»- قوُر: رتبه، طبقهی اعیان و اشراف، بایارلار و بویوکلهر، بهیلهر و شهههرین بؤیوکلهری)، کیپ (محکم بسته شده، تنگ، به هم پیوسته، محکم، قوی، نیرومند، مجازا بسیار خوب، سالم) ↔ تیپ (متصل به یکدیگر، بی درز؛ دسته، گروه، واحدی نظامی، پایینتر از لشکر یا تومان و بزرگتر از فوج و یا تابور است که نادرشاه افشار آن را به وجود آورد)، قوُیماق ↔ دوُیماق (شنیدن، حس کردن)، خربزه- قارپوز ↔ تاربوز – تربزه (هندوانه)، ....
از نمونههای محتمل تبدیل ت - د ↔ ق - ک به هم هنگام ورود کلمات از تورکیی
باستان به زبانهای قدیم و جدید ایرانیک و هند و اوروپایی و یا سامی - عربی: تَرَکْ ↔ قیریق، تاول ↔ قابار، توش ↔ گوج، داماق ↔ کامه، تره - تهره ↔ کره، تندیر ↔ کندیر - کهندیر، قاچماق ↔ تازیدن، قاب ↔ تاباق، کل - کهل ↔ تاس - داز، کاس (کاسه) - طاس (از کلمهی
سامی کاسا – کاسو ، نهایتا از ریشهی سومری) ، تیزاب ↔ کذّاب، تاس ↔ گالش ↔ طالش (تالش)، چاغیرمه ↔ چاتیرما (شادروان، سایهبان، شمسیه،
چتر)، چاقار ↔ چاتار، چادیر ؟ (استحکامی که در بیرون
قلعه سازند، برج و بارو)، ....
نامهای فرزندان جمشیدخان افشار اورومی
اولجای نام دختر جمشیدخان که اغلب به صورت آلجا نوشته شده است[16].
آلجای (اولجا، اولچا، اولجای، اولجه، الجه، آلجا، آلچا، اولجوْ، اولج، اولز، ....): کلمهای اصلا موغولی،از صفات خداوند، به معنی ١-مبارک، خوشبخت، طالع خوب، بخت نیک، تقدیر خوش، عظمت، ٢-فراوانی، برکت، ٣-غنیمت، غنیمت جنگی و اسیر، شکار، ٤-درآمد، حاصلات، کسب شده، یافته، .... از همین ریشه است نام هشتمین امپراتور ایلخانلی محمد خۇربان اۇۇدا (فارسیسازی شده به صورت خربنده و خدابنده)[17]«اوْلجایتۇ - اولجایتو» در تورکی، «اولجهیتو، اؤلجهیتۆ» در موغولی کلاسیک، اؤلزییت، اولزییت، اولزتوی در موغولی مودرن. به معنی دارای نیکبختی، نیکبخت، مسعود، سعید، مبارک، فرخنده، خجسته، فرخ، بختیار. مرکب از دو جزء موغولى «اوْلجای» و پسوند مالکیت و نسبت «تۇ» (معادل «لی» در تورکی)؛ اولگا- اولگوخ: عطا کردن، احسان کردن، پخش کردن، توزیع کردن، عادلانه تقسیم کردن، تدارک کردن، مجهز و تامین کردن، پرداخت کردن (پول، حق و ....). بن اولجو در زبان موغولی از ریشهی مصدری اول. به معنی یافتن است (اولجالاماق، اولجولاماق: کسب کردن، به دست آوردن، غنیمت گرفتن در جنگ، ضبط و مصادره کردن). اولجای به غیر از کلمات اولجاش (نوعی از تعظیم کردن به سبک موغولی با گذاشتن یک زانو بر زمین و یک دست بر سر، از مصدر اولجاشماق – اوغولجاماق به معنی تعظیم کردن به منظور ادای احترام به بزرگان؛ اولجهمهک – آغولجاماق به معنی دیدار و ملاقات کردن؛ و اؤلجهمهک – اؤلجهشمهک به معنی تسلیم هدیه در این ملاقات) است.
آلجا: آل بویاقلی، قیرمیزی بویالی، به رنگ سرخ. آلاجا: الوان، رنگارنگ
تموچین (تیمورچینه): تموچین خان افشار، اسم پسر دوم جمشیدخان سوباتایلی
افشار اورومی مجدالسلطنه. او پس از پایان تحصیلات نظامی صنعت هواپیماسازی در آلمان،
در راه مراجعه به ایران در باکو توسط رژیم کومونیستی - بولشویکها دستگیر و ظاهرا
به سیبری تبعید و در آنجا کشته شد. تیموچین نام شخص، و مخفف تیمورچینه در زبان موغولی
به معنی نیرومند و قوی است. پسوند -چین در زبان موغولی معادل پسوندهای –دهن و یا
-چی در تورکی است. در نتیجه معادل تموچین به تورکی دهمیردهن، به معنی آهنین و یا
دهمیرچی به معنی آهنگر است. (تبدیل ت-د تورکی به ج-چ موغولی یک قاعده است). پسوند
–چین در زبان تورکی نیز معمول است: بیتهکچین (کاتب)، قاپوقچین
(حاجب)، آتلاچین (سواره)، قوراقچین (محافظ)، آشچین (آشپز)، .... تیموچین نام اصلی چنگیزخان
است. انتخاب نامهای تموچین و چنگیز در میان تورکها به سبب گرامیداشت وجوه مثبت او
و دیگر سلاطین و دولتهای موغول در نزد ایشان است: جهانگیری و گلوبالیزاسیون، تسامح
دینی و مذهبی و دولت غیر دینی – سکولاریسم، احترام به آزادیها و حقوق زنان، نقش مثبت
در اعتلای فرهنگ و زبان و ادبیات تورک و مودرنیته و شیوع محصولات فرهنگ و تکنولوژی
مودرن جهانی.... (نگاه کنید به نادرشاه)
توران: در افسانه و حماسههای باستان، سرزمین تورکها در شمال رود جیحون و ایران میتولوژیک، دشمن ازلی ایران است. افراسیاب امپراتور توران بود. بعدها به سرزمین اقوام کوچندهگان در استپهای شرق آمودریا اطلاق شده است. از دوران گؤکتورکها، پارتها و ساسانیان، توران و جوغرافیای تورکان در نزد تورکها و ایرانیکزبانها هممعنی شده و توران جوغرافیائی به عنوان سرزمین تورکان بکار رفته است. کلمهی توران در ادبیات فارسی مانند کلمهی تورک معنی زیبا نیز دارد (توراندخت). توران همچنین نام اصولی در موسیقی تورکی است. در اواخر قرن نوزده توران در جهان تورکیک معنای هویتی و ایدئولوژیک هم پیدا کرد و به معنی تعلق به جهان تورکیک و عدم تعلق به جهان ایرانیک بکار رفت (تورانیان همواره با ایرانیکها در زد و خورد بودند). جمشیدخان افشار اورومی نیز به همین معنی آن را انتخاب کرده است.
آیدا: در یک عکس با امضای هایده افشار دختر جمشیدخان، در نوتی تورکی که او بر عکس خود نوشته است، کلمهای وجود دارد که ممکن است به صورت «تاریخینده» و یا امضاء با نام «آئیده» ( آیدا) تورکی خوانده شود. نوت در زیر عکس: «باجیم الجایا تقدیم، ٨ نوامبر ١٣٣٥ سنه تاریخینده؟، آئیده؟»، نوت در قسمت فوقانی دست راست عکس: «هایده افشار». نام دخترانهی آیدا به معنی طلایی که زنان تورک بر سر میگذارند، همچنین گیاهی است که در کنارهی رودها و درهها میروید (باشا تاخیلان آلتین، دهره ایله چاییرلاردا یئتیشهن بیر بیتکی)
نامهای نوههای جمشیدخان افشار اورومی
آلانقو نام نوهی جمشیدخان از دخترش توران، معروف به ببش[18]. اصل این نام آلانقووا است.
بهبهش و یا بهبیش از کلمهی تورکی بهبه و بهبهک به معنی سئوگیلی و محبوب است که با پسوند – هش، -وْش که دوست داشتنی بودن، محبت، صمیمیت و ... را افاده میکند ساخته شده است. مانند علی ← اهلوْش، فاطمه ← فاطما ← فاطوْش، منوچهر ← منوْش، ابراهیم ← ایبیش، محمد ← مهمهت ← ممیش، .... (-وْ، -وْش، -ان، -چوْ: آدلارا اهکلهنهرهک کیچیلتمه، سئویملیلیک، سئوگی، ایچدهنلیک افاده ائدهن سوناهکلهردیر)[19].
آلانقوُوا، آلانقوُ، آلانخوْوا، آلانقویا، آلان کووا، ....: نام زنی قهرمان از قوم قایات پسر ایلخان در میتولوژی و افسانههای موغولی که تقریباً معادل مادر مریم است و مقدس شمرده میشود. او در حالیکه باکره و بدون شوهر بود از موجودی آسمانی حامله شد و سه پسر به دنیا آورد که طبق روایات مجموع خانان موغول از نسل بوزانجار پسر بزرگ او هستند[20]. آلانقو نام مادربزرگ دهم در شجرهی چنگیزخان، همچنین نام دختر اولدوزخان در میتولوژی - افسانهی تورکی اهرگهنه قون است. شخصیت آلانقوو علاوه بر میتولوژی و افسانهها، نقش مهمی در تاریخ موغولان و تورکان هم دارد. چنانچه قدیس شدن جلال الدین اکبر شاه سلطان تیموری هندوستان هم منسوب به اوست[21].
کلمهی آلانقوا لفظا به معنی نور زیبا، و جزء آلان آن به معنی شعله و نور است. در برخی لهجههای معاصر زبان تورکی (اورمیه، ....) آلانقو به معنی اوجاق با آتشی ملایم، آتشی که برای مدت کوتاهی شعلهور و سپس خاموش شود، مشعلهای با شعلهی کم است. بنا به اطلاعاتی که علیرضا نظمی افشار میدهد در اورمیه یک اصطلاح تاریخی به صورت «آلانقووانین اوغلو شانلی سولطان» وجود دارد[22]. در لهجهی قارس زبان تورکی در تورکیه، آلانقو - آلینقی به معنی شعلهور شونده، به راحتی آتش گیرنده است. آلانقو همچنین در زبان تورکی به معنی آهوی سرخ (آتشین رنگ) است. نام آلانقووا بعضا به صورت اشتباه النگو که آن هم اسمی تورکی است (معادل دستینه، دستیانه فارسی) نوشته میشود.
کلمات آلانقو و آلان به معنی شعله و نور همریشه با آلاو (شعله)، آلدیز – یالدیز و یالدیراق (هر چیز نورانی و درخشان)، یالتیرماق (درخشیدن، نور افشاندن)، آل (سرخ)، آلاس در تورکی شرقی و آلاز در تورکی غربی (نام رب النوع محافظ اوجاق و آتش) است. آلاسلاما (آلازلاما: معالجه با آتش، تمیز کردن با آتش) نام مراسمی که در بسیاری از ملل تورکیک شرقی (قازاق، باشقورت، چوواش، یاقوت، ...) وجود دارد، به صورت گرداندن یک پارچهی به آتش کشیده شده بر اطراف مریض و همزمان گفتن آلاس آلاس در مراسم آیینی و برای راندن ارواح خبیثه اجرا میشود[23].
جزء قوُآ در زبان موغولی به معنی زیبا است که در ترکیبات قووامارال و آلان قووا دو جدهی اوسطورهای چینگگیز خان هم آمده است. در زبان موغولی مودرن قوُبای، قوُوای، قوُوا به معنی زیبا، خوش، نیکو، دوست داشتنی، جذاب و ... است.
تامقاج (تامقاچ، تاپقاج، تابقاج، تافقاج، تافقاچ، تاوقاچ): مقدس، محترم، گرامی، عزیز، مشهور، کبیر، عظیم؛ حاکمی دارای دولت و تبعه. عنوانی در میان تورکان قاراخانلی به معنی عالیرتبه و عالیجناب. نام ماچین و یا چین شمالی (دیوان لغات الترک)، چین (گؤکتورک)، اهل چین و یا دولت چین. احتمالاً ریشه گرفته از نام یکی از اقوام چین باستان به نام تو-با و یا از نام قبیلهی توو-با در سیبری. بعدها در نزد تورکان باستان به معنی چین و اعم چینی بکار رفته است. همچنین نام یکی از اقوام هونهای آسیائی. در نزد هونهای آسیائی تاباقاچین به معنی واحد پیاده در نظام ارتش نیز بود. از ریشهی تاب (داو: مال و دارائی، همریشه با «داوار» در زبان تورکی و «تاواریش» در زبان روسی: تاو+ار+ائش)، به علاوهی پسوند –قاچ، جمعا به معنی صاحب و مالک.
تیمور (تمور، تیمیر، دمیر): فورم تورکی قدیم آن تیمور، معاصر آن دمیر. کلمهای تورکی-موغولی –آلتائی به معانی آهن، سمبول شکستناپذیری و سلامت. کلمهی تیمور در نام دولت تیموری (کورهکهنلی – گورکانلی)، تاسیسشده توسط امیر تیمور گورکان- کورهکهن یکی از برجستهترین، داهیترین و بافرهنگترین حاکمان تاریخ تورک نیز وجود دارد. جمشیدخان افشار اورومی در مقالات تورکی خود به دفعات این وجوه تیمور را تاکید و برجسته کرده است. از همین ریشه است نامهای تموچین، تموگه، تمودهر، تمولون، .....
طغرل (طوغرول، توغرول، تغرل، تورول): نوعی شاهین (آغ دوغان، چاقیر دوغان)، باز، نوعی پرندهی وحشی از جنس دوغان (طوغان)، بزرگتر از سونقور (سنقر) و قیرقی (قرقی). در ادبیات تورک پرندهای شکاری که هزار مرغابی شکار میکند ولی فقط یکی از آنها را میخورد. در میتولوژی تورک شخصیتی نیمهپرنده- نیمهانسان. در میتولوژی ملل آلتای و اورالیک از جمله تورکها، هونها، آوارها و مجارها، حتی در میان سومریها (در فورم دوقود) پرندهای بزرگ با سر شیر است که بر درخت حیات مینشیند. احتمالاً از ریشهی دوغرو به معنی راست. توغرول: توغرو+-ول: به معنی سرفراز، آنکه راست میشود و برمیخیزد.
دیگر نامها و القاب تورکی – موغولی – آلتایی در خانوادهی جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی
افشار (اوشار، آفشار، آوشار، آووشار، اووشار، آپشار): نام یکی از طوائف ٢٤ گانهی تورکان اوغوز از شاخهی بوز اوخ (تیر و یا قبیلهی خاکستری). بنا به روایتهای تورکی، افشارها فرزند افشار نوهی اوغوزخان و پسر اولدوزخان میباشند. نام "افشار" همراه با سه نام دیگر "تورک"، "تورکمان" (غیر از "تورکمن" است) و "قیزیلباش" یکی از چهار نام عمدهی تاریخی است که برای نامیدن ملت تورک ما، به ویژه در قرون وسطی بکار رفتهاند. ریشهشناسی این نام باستانی تورک هنوز قطعیت نیافته است. بنا به یک نظر از مصدر قدیم «آبماق» (آب.یش.ماق) به معنی انباشته و انبوه و جمع شدن در اطراف چیزی، محاصرهی چیزی با جمع شدن به انبوهی در اطراف آن، شکار کردن با محاصره کردن یک شکار، شکار با سرعت و مهارت .... است. کلمهی افشار (آب.یش.ار) در تورکی معاصر به معانی جمعکننده، هماهنگ، چابوک، آن که کار و وظیفه را به سرعت و با علاقه انجام میدهد، مباشر، ضابط، کاردان، مطیع، کومککننده، و یا کسی که شکار را دوست دارد و در آن ماهر است و .... میباشد. نظرات دیگر آن را مرکب از آوجیار، آویش (اطاعت کردن، کومک کردن)، اوق-اوو.وش.ار (قبیلهلهر)، آب.یش.ار (بؤیوک، ایری، عظیم و بزرگ. همریشه با آبا، آباقا، آبیشقا، آپا، آبارتماق . آوشار بزرگترین فرزند ییلدیزخان بود، افشارها نیز بزرگترین و انبوهترین ایل اوغوز هستند) دانستهاند. [24]
بکشلو (بکیشلو، بهکیشلی): یکی از تیرههای تورکان افشار. نام رودخانه و منطقهای در اورمیه در آزربایجان غربی – تورکایلی (شامل روستاهای گهمیچی، ایسلاملی، ایمامزادا، ...)، یکی از بولوک سهگانهی خرقان- قاراقان در تورکایلی (بکشلو - بهکیشلی، قتلو – قوتلو، افشار - آوشار) تقسیم شده بین سه استان قزوین، همدان و مرکزی، و نیز چندین روستا در آناتولی - تورکیه (قیرشهیر، غازی آنتئپ، قاهرامان ماراش، ...) است. در میان شاهسونان – شاهیسئوهن ساوه، قوم، گازیران، بوئینزهرا و تهران تیرههایی با نام بکیشلو (بهییشلو هم تلفظ میشود) وجود دارد. در اوغوزنامهی یازیجیاوغلو عبارتی بدین شکل وجود دارد: «بهکیشلی بهکدهش قانین آلان، قالین اوغوزدا آد قویان، ....». از ریشهی تورکی بهک-پهک-بهرک-بیک-پیک به معنی سخت و محکم، صلب و استوار، مقاوم. فعل بهکیشمهک-بهکهشمهک، پهکیشمهک-پهکهشمهک به معنی سفت و سخت شدن، محکم و استوار گردیدن؛ بهکیتمهک-بهکهتمهک به معنی تحدید کردن، مرزبندی کردن، پیرامون باغ و مزرعه و ... را حصار کشیدن، مانع ورود نور و باد و ... شدن، تثبیت کردن است. از همین ریشه است بهکیشگین و بهکیشیک به معنی محکم و مقاوم و استوار، بهکمهز-په کمهز به معنی دوشاب، شیرهی سفت و محکم شده.
ننه – نهنه (نینه، نهنهی، نهنی): کلمهای جهانشمول از زبان کودکانه که در تورکی نیز موجود است؛ به معنی زن پیر، مادربزرگ، مادر مادر، ......
نویان (نوین، نوین، نویین، نوئین): خونسرد و دارای آرامش و سکون؛ از عناوین اشرافی موغول - تورک، معادل شوالیه، امیر، سرفرمانده، نظامی عالیرتبه، فرماندهی سپاه، شاهزاده. نام مادر بزرگ هرمز تورکزاد پادشاه تورک ساسانی از طرف پدر (مادر خسرو انوشیروان که شاهزادهای از قوم زردپوست هپتالیت -آقهون بود) نواندخت، به معنی دختر نویان ویا نظامی عالیرتبه است. در زبان موغولی به معنی شاهزاده و جمع آن نویاد است. در مراتب نظامی دولتهای تورک حاکم بر ایران، به ویژه در دورهی قاجاری که خود را موغول الاصل میشمردند در ترکیبات «اولو نویان»، «یئکه نویان» (امیر اعظم، لقب تولویخان)، «نویان تومهن» (امیر تومان= سرلشکر، رتبهی جمشیدخان افشار اورومی)، «نویان نویان» (امیرالامراء)، .... بکار رفته است. شاهان قاجار که دارای شعور ملی تورک بودند، همواره خود را از نسل سرتاق نویان و از اعقاب جلایریان (ایلخانلی) و برخاسته از تورکستان میدانستند (هرچند مسقط الراس متاخر آنها در قلمروی عثمانلی، مناطق یوزقات در آناتولی و حلب در سوریه بود)[25].
خان: نام و عنوانی تورکی-آلتائی است. احتمالاً هم ریشه با عناوین و رتبههای "خاقان"، "قاآن" و غیره. در آغاز عنوان، رتبه و منصبی رسمی مترادف قاغان، قاقان، قایان، قاآن (جغتائی) و فورم عربی شدهی آن خاقان به معنی فرمانروا، حاکم، ملک، امپراتور، شاه، پادشاه، شاه شاهان، شاهنشاه، صدر دولت،... بود. بعدها به رتبهای پائینتر از خاقان تبدیل شد و معانیای چون شاهزاده، اعیان، اشراف، بزرگزاده، بزرگ، محترم، سرکرده، سلطان، ارباب ........ نیز کسب کرد و عنوانی افتخاری برای اعیان و اشراف و رجال و بزرگان شد.
تلفظ اولیهی این عنوان در زبان موغولی، خآن و «خاد» جمع موغولی آن است. کلمهی تورکی «خانیم» (خانم)، فورم مونث خان است. در بارهی ریشهی کلمهی تورکی خان نظرات گوناگونی وجود دارد. برخی آن را برگرفته از نام خاندان امپراتوری چینی هان، عدهای فورم فشردهشدهی خاقان و اغلب کلمهای تورکی احتمالا از ریشهی قا-خا که در کلمات خاقان، قاآن، خاتین (خاتون= خا+تون پسوند تاثنیت موغولی) و شاید قانگ - قانق (در تورکی قدیم نسب، پدر) دانستهاند. در صورت منشاء غیر تورکی، احتمالاً وجود کلمات قان (به معنی خون) و قانگ (نسب، پدر) در زبان و لهجههای تورکی پذیرش و خودی شدن سریع کلمهی خان در آنها را تسهیل کرده است. عنوان خان، علاوه بر کاربرد در سلسلهمراتب اداری و به عنوان رتبه و منصبی رسمی، در نام چندین دولت و امپراتوری تورک (قاراخانلی، ایلخانلی، ...) و همچنین طوائف بیشمار تورک و توپونیمهای جوغرافیائی متعدد برگرفته از نام اینها در سرتاسر ایران و تورکایلی (قاراقان-قاراخان در جنوب تورکایلی) نیز دیده میشود.
در دورهی امپراتوری تورک قیزیلباشیه (صفوی) رتبه و عنوان خان اعتبار فوق العادهای کسب کرد. دورهای از تاریخ دولتمداری ملت تورک و مملکت آزربایجان که در طی آن نواحی گوناگون این سرزمین در شمال و جنوب، توسط خاننشینهای مستقل تورک متعدد اداره میشد، نیز با نام «آزهربایجان خانلیقلاری» (خانات آزربایجان) شناخته میشود (میباید به صورت «تورکایلی خانلیقلاری» تصحیح شود). عنوان خان اکنون در میان ملل تورک و از آن طریق بسیاری از ملل آسیا و مسلمان، نامی سلطنتی – دولتی نبوده و صرفاً عنوانی افتخاری برای اعیان و اشراف و رجال و بزرگان است. این عنوان برای اشخاص از طبقات پائین و به ویژه قهرمانان مردمی من باب احترام نیز بکار میرود (کاظیمخان قوشچولو، ستارخان قاراجاداغی، حیدرخان عموغلو، ...). در زبان تورکی کلمهی خان قبل از اسامی، یک صفت (خان اوغلان، خان بابا) و بعد از اسامی (قارا خان) به معنی رتبه و منصب است. چنانچه نام خانعلی که قیزیلباشان تورک (علی اللهیها) بکار میبرند به معنی علی شاه است و در آن خان به عنوان صفت بکار رفته است. در دورهی قاجاری همچنین اهل شمشیر، اعیان و افرادی که خدمتی به حکومت میکردند، ملقب به لقب خان میشدند که نشان نجابت و تشخص بود (مورد جمشیدخان افشار اورومی). این وضعیت شامل غیر تورکها هم میشد (مانند ملکوم خان، یپرم خان، ...)
خانم (خانیم): به معنی بانو. بنا به یک نظر کلمهی تورکی خانیم (خانم)، فورم مونث کلمهی خان است. پسوند –م در تورکی قدیم پسوند تانیث است، مانند خان-خانیم، بهگ-بهگیم، تهنگری-تهنگریم (تهریم)، .... در تورکی پسوند مشابه –م دیگری (به معنی مالِ من) نیز وجود دارد که برای تحبیب و اعزاز و گرامیداشت بکار میرود. مانند ترکیبات دهدهم قورقوت، آغام علی، پادشاهیم چوخ یاشا، اهفهندیم، و خانیم (در بویهای کتاب دهده قورقوت)، (و در تورکی مودرن –جیم: آناجیم، ....). این قالب تورکی با -م ممکن است از قالب عربی اسامی که به آخر آنها -ی اضافه شده مانند سیدی، میری، پیری، اخی عربی و ... و یا عناوین محترمانه با ریشهی تورکی و یا غیر قطعی مانند آقی – اخی ، چلبی و افندی که در آخرشان حرف ی وجود دارد هم تاثیر گرفته باشد. در دورهی قاجاری عناوین «خانم» و «آقا» ... در نام اشخاص نشاندهندهی احترام بودند.
قلی (قولو): «قوُل» (در کتیبههای اورخون و یئنیسئی) به معنی بنده، خادم، یاور، خدمتکننده، صادق، عبد. مجازاً به معنی وابستهگی، صداقت، وفاداری، تابع بودن و عبودیت. قولو: قول+-و: به معنییِ وابستهیِ در نامهای ترکیبی به کار میرود. تانریقولو (تاریقلی): عبدالله، یارادانقولو (یاردانقلی):عبدالخالق، ایمامقولو (امامقلی): وابسته به امام، خادم امام، قارینقولو: شکمو، ..... قول از ریشهی قوُلماق، کۆلمهک، کیلمهک، کؤلمهک به معنی بند زدن است. از کلمهی قول مشتقات قوللوق (خدمت)، قوللوقچو (خدمتکار، خادم)؛ قوللانماق (به خدمت درآوردن، بکار بردن)؛ قوللانیلماز (غیر قابل استفاده و خراب)؛ قوللانیشلی (قابل استفاده) و .... حاصل شدهاند.
کؤله: از مصدر اولیهی کیلمهک – کولمهک همچنین کلمات کؤله (برده)، کیلیم (زیرانداز بندی)، کیلکه و .... حاصل شدهاند. کلمهی «کؤله» مترادف و همریشه با قول، مانند کلمهی پاشا محصول تورکی بالکان – آنادولی در قرن ١٥ است: باش + ا ← باشا ← پاشا، قوُل ← کؤل + ه ← کؤله.، مانند بین + ه ← بینه (فرماندهی هزاره) در تورکی قدیم.
بر خلاف بعضی از ادعاها کلماتی مانند قولدور (موغولی)، غلام - غلمان (سامی - اوقاریت و فنیقی و عبری و آرامی و سوریانی)، غول (سامی – آکادی) و .... همریشه با قول و کؤلهی تورکی نیستند.
غلام: کلمهای عربی نهایتا ریشه گرفته از عَلَمَ و عَلْمَهْ (‘alama, ‘almah) به خوبی ردیابی شده در زبانهای سامی اوقاریت و فنیقی و عبری و آرامی و سوریانی ... اقلا از سه هزار و سیصد سال پیش. به معنی آغازین باکره و بعدها خدمتکار نوجوان و نهایتا بنده و عبد مذکر و ... . این کلمه بر خلاف دیگر زبانهای سامی در زبان عربی به جای عین، با غین (غُلاَمٌ) تلفظ میشود و غِلْمَانٌ و غِلْمَةٌ و أَغْلِمَةٌ جمع آن است[26]. هر چند بین معنی غلام به صورت خدمتکار بهشتی و قول تورکی به معنی خدمتکار تشابه معنایی وجود دارد، اما این تشابه تصادفی است. ادعای ریشه گرفتن کلمهی غلام از قول تورکی (قول + ام: قول و بنده هستم، و یا قول + وم: قول و بندهی من؛ ....)، تماما غیر علمی و عامیانه است.
غول: به معنی هیولای وحشتناک، مشتق از مصدر غَالَ به معنی تصرف کردن در زبان عربی، با ریشهی نهایی سامی آکادی از بین النهرین (گاللو Gallu) به معنی شیاطین و دیوهای زیر زمینی است. شاید کلمات غول (هلاک، بلا و سختی)، غَول (هلاک کردن، کشتن)، و .... در عربی هم مرتبط با همین کلمه باشند. اما کلمات «غوُل» در فارسی و «کوُلا» در آشتیانی و بختیاری به معنی حرامزاده و بچهای که از زنی بیوه زاده شده، احتمالا مرتبط با ریشهی موغولی خول - قول به معنی دزد (نگاه کنید به مبحث قولدور در زیر) است.
قولدور: در زبان تورکی به معنی دزد و راهزن و اخاذ، یول کهسهن، سویقونچو، چاپاوولچو، و در زبان فارسی با بسط معنی زورگو و یکه بزن و گردن کلفت و قوی و پرزور و بزن بهادر .... است. بعضی منابع تحول معنایی قولدور از دزد و راهزن به زورگو و یکه بزن و گردن کلفت قولدور را مشابه تحول معنایی کلمهی تورکی قلتشن - قوْلتاشان به معنی خشن و درشت و زورگو و بی ادب مشتق از کلمهی تورک قوْل به معنی دست و بازو و پسوند تاش-داش تورکی به معنی شریک و یاور و پسوند جمع موغولی -ان، و یا از تاشان تورکی به معنی لبریز شدن و بیرون ریختن و جاری شدن و سرایت کردن؛ جمعا به معنی دست دراز، آنکه دست درازی میکند دانستهاند. عدهای کلمهی قولدور را بر اساس «قوْل» تورکی به معنی مرکز قوشون و دور ماندن فارسی، جمعا به معنی عامل پایداری قوشون، و یا «قوُل دار» به معنای صاحب خادم ریشهیابی کردهاند که هر دو عامیانه و نادرست است. دوئرفئر و منشیزاده و اسماعیل هادی این کلمه را از ریشهی قوْلماق – قوْلتماق قدیم به معنی خواستن و طلب کردن و انتظار داشتن و متوقع بودن دانستهاند. اینها نیز نادرستند، زیرا کلمهی قولدور موغولیالاصل بوده و ریشهی آشکار موجود در بسیاری از زبانهای مونقولیک دارد.
ریشهی نهایی قولدور، «خوُل- کوُل» موغولی بن مصدر کولوخ در زبانهای پروتومونقولیک به معنی دزدی و راهزنی است که به آن پسوند اسم فاعلساز -دور اضافه شده است (مانند اسامی مشابه ساخته شده و موجود در تورکی با این پسوند: بایندر - بایاندور، هوندور، بهادر - باهادور، چاوولدور، چاودور، ...). از بن خول- کول موغولی، علاوه بر مصدر کولوخ قدیمی، کلمات متعددی در زبانهای گوناگون معاصر موغولیک و همه در ارتباط با دزدی و راهزنی وجود دارد. از جمله:
١-«خولقایلاخ» (xulqaylax): دزدیدن،
غارت کردن؛ مرکب از خولقای (xulqay): دزد، دزدی + لاخ (لهخ، لوخ،
لؤخ lax پسوند مصدرساز مرتبط با پسوند
تورکی مصدرساز لا، له)، در یوقوری شرقی «خولاغایلا». شاید اصطلاح «قولئیلی»
در بعضی از ترانههای تورکی در قفقاز به معنی پسری که قلب دختران را میرباید،
مرتبط با کلمهی خولقایلاخ موغولی باشد.
٢-«خولقای»
حاصل ترکیب خولقاخ (xulqax): دزدیدن + پسوند آی (ay پسوند
اسم فاعلساز)
٣-«خولقاخ»،
در قالموقی «خولخا» :دزد از مصدر موغولی کولوخ: دزدیدن به علاوهی پسوند -قاخ (قهخ،
قوْخ، قؤخ: مانند پسوندهای مشابه قا و آخ فقط به آخر بنهای مختوم به بی صدا وارد
میشود).
٤-«خولقایچ»:
دزد، راهزن؛
٥-«خولاقچ(ین)»:
فورم مونث خولقای.
٦-«خولاقان»
جمع خولقای (ریشهی کلمهی انگلیسی هولیگان)، ....
کلمات
«غوُل» در فارسی و «کوُلا» در آشتیانی و بختیاری به معنی حرامزاده و بچهای که از
زنی بیوه زاده شده، احتمالا مرتبط با ریشهی موغولی «خوُل- کوُل» به معنی دزد است.
هولیگان: کلمهی هولیگان (hooligan) در زبان انگلیسی به معنی آشوبگر و وندال و باندیت و شرور و لات و اوباش، محرف «خولاقان» موغولی (جمع خولقای) و همریشه با قولدور تورکی است[27]. این کلمه به احتمال بسیار از طریق یک زبان مونقولیک مانند مونقولی کلاسیک و اویراتی - قالموقی قدیم که صدای خ دیگر زبانهای مونقولیک در آنها به صورت ق تلفظ میشود، از قفقاز شمالی در بخش اوروپایی روسیه و توسط مهاجرین روسیزبان به بریتانیا و با تبدیل حرف ق به حرف ه به زبان انگلیسی وارد شده است (در زبان روسی حرف ه وجود ندارد و این حرف بسته به مورد به ق، خ، ... تبدیل میشود: مانند تبدیل حیدر ← قایدار و حاجی ← قادژی در روسی).
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی
مهمترین و برجستهترین نمونهی جریان مقاومت در برابر هویت ملی ایرانی فارسی تحمیلی – استعماری و بر عکس هویتپروری تورک داوطلبانه، مورد رهبر ملی تورک جمشید خان سوباتایلی افشار اورومی – مجدالسلطنه و خانوادهی اوست. مجدالسلطنه در حرکتی آگاهانه و به طور سیستماتیک برای خود نام فامیلی «سوباتایلی» را، برای فرزندانش نامهای «توران»، «آلجای»، «تموچین» و احتمالا «آیدا» را، و دختران تورکگرای او هم برای نوههای جمشیدخان نامهای «توغرول»، «آلانقو»، «تامقاچ» و «تیمور» را برگزیدند[28].
جمشید خان سوباتایلی آوشار اورومی (مجدالسلطنه افشار ارومی، ١٨٦٤-١٩٤٠)، از معدود و شاید تنها نمونهی رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی، مقامات دولتی، روشنفکران، محققین، مورخین و محررین و اهل قلم تورک دارای شعور ملی تورک به معنی مودرن در اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم در ایران و تورکایلی، قهرمان ملی تورک در نبرد بر علیه ارتشها و نیروهای مسلح روسیه، انگلستان، فرانسه، و متحدینشان قوای مسلحهی آسوری و ارمنی، صدر «حاکمیت اتحاد» و یا «دولت تورک بیرلیک» به سال ١٩١٨ - تنها تشکل حکومتی ایجاد شده بر اساس هویت ملی تورک در تاریخ مودرن و پدر تورکیسم سیاسی در تورکایلی و ایران است.
نام خانوادهگی رسمی جمشیدخان افشار اورومی «سوباتایلی» و نام چهار فرزند وی «توران»، «الجای»، «تموچین» و احتمالا «آیدا» (فورم عربی: هایده) که توسط او انتخاب شدهاند؛ و نام هر چهار نوهی دختریاش «آلانقو»، «تمقاج»، «تیمور» و «طغرل» انتخاب شده توسط دختران او که همهگی تورکیست بودند، تورکی - موغولی دارای اهمیت میتولوژیک، سمبولیک و یا تاریخی در فرهنگ تورک و موغول هستند. این نامهای انتخابی خانوادهگی، فرزندان و نوادهها، بیانکنندهی «هویت ملی تورک انتخابی» و منعکس کنندهی شعور ملی تورک بسیار عمیق، محکم و آگاهانه در این شخصیت برجستهی تاریخ تورک و تورکایلی و دخترانش هستند. دو فرزند دیگر وی «مستوره» و «جلال» دارای نامهای عربی سکولار معمول در فرهنگ نامگذاری تورک در آن دورهاند، هر چند شاید این دو نیز دارای نامهای تورکی هم بودهاند که در محیط خانواده بکار میرفته اند (مانند نام بهبهش برای آلانقو، در ادامهی مقاله) و فعلا بر ما معلوم نیست. (احتمال دارد انتخاب نام جلال از اسم «جلال ساحر» مدیر نشریهی «تورک سؤزو» که ضمیمهی ادبی «تورک یوردو» بود و جمشیدخان به هنگام زندهگی در استانبول در آن مقاله مینوشت متاثر باشد. «حبیب ساحر» شاعر برجستهی تورکگرا – تورکیست تبریزی هم که مدتی در استانبول مقیم بود، نام فامیلی خود ساحر را از او گرفته است).
همچنین در نام جمشیدخان، همسرش (خانیم نهنهسی) و والدین این دو، کلمات و القاب تورکی (خان، خانم - خانیم، قلی - قولو، نویان، افشار - آوشار، بکشلو – بهکیشلی، تومان - تومهن، ... ) وجود دارند. هیچکدام از این نامها، متعلق به فرهنگ دینی - مذهبی نیستند. این نامها نیز آیینهی «فرهنگ سنتی نامگذاری تورک» هنوز زنده و جاندار در میان زمره و طبقاتی از تورکان ساکن در ایران و تورکایلی در دهههای پایانی قرن نوزده و دهههای آغازین قرن بیستماند.
انتخاب نام خانوادهگی «سوباتایلی» و روی آوردن جمشیدخان و دخترانش به نامهای «توران»، «الجای»، «تموچین» و «آیدا»، «طغرل»، «تیمور»، «آلانقو»، «تمقاچ» و .... کارکرد جامعهشناسانه و سیاسی-فرهنگی بسیار واضحی داشت: اعلام هویت ملی تورک و موضع سیاسی تورکگرایانه – تورکیستی در جامعهی مودرن ایران كه تورکزدائی و سركوب خلق تورک وجوه مشخصهی آن هستند، رد هویت ملی جدید ایرانی و ایدئولوژی فارسمحور و آریازدهی حاکم بر جنبش مشروطیت و ایران بعد از آن، و در نهایت به چالش کشیدن رژیم تورکستیز پهلوی، نبرد با سیاست فارسسازی خلق تورک، و قیام بر علیه جریان تورکزدائی و نسلکشی زبانی و ملی ملت تورک ساکن در ایران.
انعکاس شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی نادار قولو - نادرشاه افشار:
نادار قولو - نظرقلی، نهدیر قولو - نذرقلی: نام تورکی و اصلی نادرشاه افشار به هنگام تولد همانگونه که منابع تاریخی نیز تصدیق میکنند «نادار - نهدهر قولو بهی» (نظرقلی بیگ، به فارسی: نَدَرقُلی) و به احتمال کمتری «نهدیر قولو بهی» (نذرقلی بیگ، به فارسی: نَدِرقُلی) بود. «نادار-نهدهر» تلفظ تورکی[29] «نَظَر» عربی؛ و «نهدیر - ندیر» تلفظ تورکی «نَذْر» عربی است. اسم نادار تورکی به غیر از نادر عربی است. در زبان تورکی مخصوصا در لهجههای طوائف تورکمن در خراسان و آسیای میانه و تورکمانان در تورکایلی و آناتولی، حروف ذ، ظ، ض عربی بعضاً تبدیل به د میشوند. مانند: قضا به قادا، قاضی به قادی، کاغذ به کاغید، غذا به قیدا،.... به خصوص در تورکستان جنوبی که خراسان که قسمتی از آن بود نام نادار – ندر بسیار مرسوم بود: «هنگامیكه ولی محمدخان بر سریر سلطنت ماوراءالنهر و توركستان جلوس كرد، برادرزادههای خود امامقلی سلطان و ندر محمد خان فرزندان دینمحمدخان را به ترتیب به حكومت سمرقند و ولایات واقع در جنوب رودخانهی جیحون منصوب نمود. ... ندر علی بیگ برادر حسین بیگ بیگدلی شاملو که با فرمان شاه اسماعیل دوم به قتل رسید ...».
نادار قولو بعدها به «تهماسبقلی» (به سبب تشابه با نام تورکی تایماس قولو- تایماز قولو) منسوب به تهماسب اول صفوی ملقب شد. («تایماس» فورم قدیمیتر و تورکی شرقی فورم محرف «قایماز» در تورکی غربی، و به معنی قاییتماز و دؤنمهز، ثابت القدم، پایداری کننده، آن که عقب نمینشیند و رجعت و انصراف نمیکند، از خود لغزش نشان نمیدهد است[30]). فورم اصلی تورکی «نادار، نهدیر» بعد از قورولتای موغان، با تحریف و تبدیل به «نادر» فارسیزه - عربیزه (به معنی فردی نابغه و کمیاب و ...) و مبدل به نادر گشت. برای آن معنی و ریشهتراشی جدید (فردی نابغه و کمیاب و ...) عرضه و او «نادرشاه» نامیده شد.
نظرقلی - نادارقولو، نذرقلی - ندیرقولو سابقا نامهایی مرسوم در میان تورکان بودند. در ایران طوائف و تیرهها و روستاهای تورک متعدد با نام ندرلو - ندیرلی، محرف نذرلو - نذیرلی و نادارلو - نادارلی محرف نظرلو - نظرلی وجود دارند که نامهایشان در راستای سیاست فارسسازی، به نادرلو و نادری و ... تعویض میشوند. از جمله: روستای نظرقلی در شهرستان خدابنده (نام صحیح «خارماندهلی») در استان زنجان - تورکایلی؛ طائفه و روستای نادارلی در دهستان گونئی میشو - بخش صوفیان - شهرستان چؤستهر (شبستر) در آزربایجان شرقی؛ تیرهی ندرلو - ندیرلی از طایفهی دره شوری قاشقایی، .... اینها همه باید بسته به مورد، ندیرلی و یا نادارلی خوانده شوند. در تورکیه نیز طوائف چندی از افشارها وجود دارند که طبق روایاتی پس از قتل نادرشاه به آناتولی (آغری، ماراش، سیواس، گورون، بوز اوق، ...) و بالکان (سیلیستره، ...) مهاجرت کردهاند و اکنون نادیرلی نامیده میشوند[31].
ترکیب نادرشاه: ترکیب نادرشاه طبق نحو تورکی است. شاه نشانگر مسلک بوده، بعد از اسم آمده است.
نام فرزندان نادرشاه: رضاقلی میرزا افشار (از دختر بزرگ بابا علیبیک کوسه احمدلو حاکم درگز)، مرتضیقلی - نصرالله میرزا افشار بعدی (از دختر کوچک بابا علیبیک کوسه احمدلو)، امامقلی میرزا (از گوهرشاد دختر کوچک بابا علیبیک کوسه احمدلو)، محمداللهخان (از دختر ابوالفیضخان پادشاه بخارا)، چنگیزخان (از دختر ابوالفیضخان پادشاه بخارا).
۱-قلی - خان: همهی فرزندان نادرشاه افشار (مانند نامهای خود وی نادار قولو و تهماسبقولو خان) دارای کلمات تورکی قولو و خان در نامهایشان میباشند.
۲-میرزا: به معنی شاهزاده کلمهای دارای ریشهای عربی – ایرانیک غیر فارسی است که تاکنون به غلط با کلمهی تورکی موغولی میرزه که قبل از اسامی میآید و به معنی منشی و کاتب است[32] به صورت یک کلمهی واحد و ماخوذ از فارسی ریشهیابی شده است. «میرزا – مرزا» به معنی شاهزاده کلمهای با ریشهی عربی – غیر ایرانیک و زادگاه و تحولات معنایی و لغوی آن احتمالا افغانستان و پشتونستان است. این نام معادل بهیاوغلو و تیگین در تورکی است که در آغاز لقب شاهزادهگان تورک و بعدها نویانها و فرزاندانشان – سردارزادهگان بود. در زبانهای تورکیک تلفظهای مارزا و مورزا ...این نام که در تمام جهان تورکیک و سرزمینهای تحت حاکمیت موغول – تورک (خاورمیانه، قفقاز، آسیای میانه، روسیه، هندوستان، ...) شایع شده نیز وجود دارند.
قسمت «میر» در این کلمه مخفف «امیر» عربی که خود محرف «بار» و «مار» سمیتیک (عبری، سریانی) به معنی فرماندهی نظامی و بعدها شاهزاده است میباشد. در زبان عبری همچنین امیر (אמיר) به معنی تاج (درخت، ...) است.
قسمت «زا» در کلمهی میرزا به معنی زائیده محتملا یک زبان ایرانیک غیر فارسی رایج در افغانستان – پاکستان – شبه قارهی هندوستان و شاید ایران است. به عنوان نمونه پسوند زی، زایی، .... -zay, -zai که در نام طوائف و .... پشتون در جنوب و غرب افغانستان و شمال پاکستان میآید و به معنی فرزندان، زائیدهی، از نسل، از اعقاب، .... است؛ و یا زا که در لهجهی بختیاری زبان لوری و لهجهی برگجانی - برگجونی فارسی به معنی زاده است: برازا – برادرزاده، مارزا – مادرزاده. عنوان - کلمهی زا همریشه با نام دخترانهی زوئ - Zoe ζωή ترجمهی حوّای عبری در یونانی به معنی حیات و زندهگی، و زادهی فارسی اما غیر از آنها، همچنین غیر از «زا» در فارسی اغلب به معنی زاینده، تولید کننده و ایجاد کننده (مانند نازا – عقیم و آتشزا، ....) است. ریشهشناسی میرزا به این معنی به صورت مخفف میرزاده و میرزاد و امیرزاده یک ریشهشناسی غلط است. میرزا مخفف امیرزادهی فارسی نیست.
در دورهی قاجار عنوان «میرزا» که بعد از اسم میآمد، بر نحو تورکی و علامت شاهزادگی موروثی، وابسته بودن به خاندان قاجار و عموماً نشانگر تبار تورکی بود. در نام فرزندان نادرشاه، عنوان میرزا بعد از اسم آمده و به معنی شاهزاده و تبار تورکی است.
۳-چنگیز: چنگیز نام خاص و معادل موغولی نام تورکی تهنگیز – دهنیز به معنی دریا و مجازاً حاکمیت کشوری (در مقابل کول-گؤل به معنی دریاچه و مجازاً حاکمیت محلی، دالای-تالای به معنی اقیانوس و مجازاً حاکمیت جهانی) است.
نامهای نوههای نادرشاه افشار (فرزندان نصرالله میرزا): اولدوزخان، تیمورخان، مصطفیخان، سهراب سلطان، مرتضی قلیخان، اسداللهخان، اوغوزخان، اوکتایخان، نصرالله میرزا
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی نادرشاه افشار
۱ نام
اصلی نادرشاه نادار قولو و یا نهدیر قولو و نامهای فرزندان نادرشاه همخوان با
فرهنگ سنتی و معمول نامگذاری تورک در عصر وی، و نامهای نوههای وی نمادی از وجود
شعور ملی تورکی قوی است.
-نامهای نوههای نادرشاه، به جز سهراب سلطان، همه دارای عناوین
و القاب تورکی خان (هفت مورد) و یا قلی (یک مورد) هستند.
۲-نامهای اولدوز، تیمور، اوغوز، اوکتای نامهای تورکی و
معرف میتولوژی و فرهنگ سیاسی و قومی تورکاند.
۳-میرزا در نام نصرالله میرزا پس از اسم خاص آمده به معنی
شاهزاده و تبار تورک است.
۴- لقب سلطان (بدون الف و لام تعریف) معمولاً به تورکهای
سنی اختصاص داشت و بنا به مشهور، در دورهی صفوی برای تحقیر تورکهای عثمانلی به
صاحبمنصبان جزء لشکری داده میشد. سلطان در نام نوهی نادرشاه ممکن است دال بر سنی
بودن وی باشد (نادرشاه مخالف اسلام فارسی و معاند شیعهی امامی بود).
نبود شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی سید جعفر جوادزاده خلخالی- پیشهوری بعدی
سید و یا میر جعفر جوادزاده خلخالی، یک دیگرنامگذاری سنتی و به ارث رسیده به او است که وی در انتخاب آن دخالتی و نقشی نداشته است.
سید: عنوانی که مانند میر و شرف و ... در آن دوره معمولاً قبل از نام کوچک فرد و برای مشخص کردن اصل و نصب استفاده میشد و جزء هویت وی میگردید. مانند «میر»، نام و عنوان «سید» (و بسیاری از «سعید» و «ساعت» و «سعد»ها در نامهای طوایف و روستاها) هم در میان تورکان و موغولها میتواند دارای ریشههای احتمالی عربی و تورکی - موغولی مختلف باشد. در اغلب موارد «سید» همان سیّد عربی به معنی آقا و ارباب است که به نسلهای اول اعراب حاکم و فاتح در ایران و قفقاز و آسیای میانه داده میشد. در این معنا اغلب سیدهای تاریخ هر چند تبار عربی داشتند، اما از نسل پیغمبر نبودند. در بعضی موارد دیگر، مخصوصا در میان موغولها (مانند هزارهها) و ایلات تورک (مانند افشارها و بیاتها و تورکمانها و قیزیلباشها و .... )، سید دارای یکی از این دو ریشهی تورکی – موغولی آتی است. اینگونه سیدهای موغول و تورک، تبار عربی ندارند:
١- سایید -ساییت - ساایت موغولی به معنی اعاظمِ حكومتِ (موغول)، محترم (جمع سایین که در معنی مفرد بکار میرود، مانند اهرهن و اوغلان و ....). ساییت در روندی مشابه تبدیل ایمرهی تورکی به امیر عربی، به «سید» (و سعد و سعید و ساعت و ...) عربی مبدل شده است. مانند نام روستای «ساییتلی» اورمیه که در دورهی پهلوی به نام جعلی «ساعتلو» تغییر یافته است، و نام ولایت «چوخور ساییت» (ایروان) از نام نویان ساییت (امیر سعد) رئیس «ایل ساییتلی» تاتار که همراه تیمور کورهکهن به این ناحیه آمده و در آن مستقر شده بود.
٢- سیدی (Sidi) به معنی فضیلت و استعداد و قدرت و قابلیت و .... در اویغوری و موغولی، نهایتا از ریشهی سانسکریت «سیدهی»[33].
میر: نام و عنوان «میر» در میان تورکها اکثرا مخفف امیر عربی و همریشه با بار-مار عبری و سریانی، و در بعضی موارد به خصوص بعد از ایلخانیان و هولاکوئیان، و در بعضی موارد معین محرف و مخفف آمیر، آمور، آمرو، آمیرا، آمورا، امرا، ایمرا، ایمره، آمر، آمارا، آمار، آمراق... های تورکی - موغولی به معانی ١-آرام، ساکن، بی صدا، محبوب، ملایم، متعادل، صلحطلب، خوشخو، دارای طمانینه، ٢- دارای آرامش روحانی و درونی است که به سبب این معانی به اولاد پیغامبر و یا سیدها داده میشد و سپس به مرور زمان تبدیل به «میر» شده است. عموما در ایران نام تورکی ایمره و مشتقات آن در کتب و متون قدیمی و اخیرا اسناد رسمی در نتیجهی روند فارسسازی اسامی، با نامهای امیر و عمران و امیره و میر عربی جایگزین شدهاند[34]. مانند نام محلهی ایمره قیز در تبریز به معنی دختر محبوب که تبدیل به امیر خیز شده است.
ترکیب «سید جعفر» و «میر جعفر»: فارسی و عناوین سید و میر در آنها شاخص اسم است.
پرویز: اسم خانوادهگی که پیشهوری نخست برای خود انتخاب کرده بود، ایرانیک (لقب ۲۴مین پادشاه سلسلهی ساسانی و به معنی پیروز) است.
داریوش: نام یگانه فرزند پیشهوری که از سوی او انتخاب شده، ایرانیک (نام سومین پادشاه سلسلهی هخامنشی به معنی دارندهی نیکی) است. انتخاب نام داریوش برای پسرش از طرف پیشهوری، در تطابق با ذهنیت باستانگرایی چپ ایرانگرا و ضد تورک آن دوره بود. چنانچه سید محمد دهگان صاحب امتیاز روزنامهی حقیقت اورگان اولین اتحادیههای کارگری ایران و همکار پیشهوری در آن نشریه هم به پسرش نام کاوه را داده بود (کاوه دهگان مترجم و نویسنده). سید جعفر جوادزاده – پیشهوری و سید محمد دهگان با داریوش و کاوه نامیدن پسرانشان به گمان خود، نسلشان را ارتقاء هویتی دادهاند ....
پیشهوری: پیشهور در شاهنامه به معنی صنعتکار، صنعتگر و اهل حرفه است. این کلمه از لغات مصوب فرهنگستان فارسی رضاخان است که آن را بجای کسبه و اصناف احیا و متداول نمود. پیشهوری در آغاز به جوادزاده معروف بود. او در بازجوئیهایش ادعا کرده که به هنگام سجل گرفتن با نام جوادزاده از آنجائیکه این نام قبلا گرفته شده بود مجبور به انتخاب نام پرویز، و بعدا به دلیل گم شدن سجل پرویز مجبور به گرفتن سجل جدید با نام پیشهوری گشته است. اما به نظر میرسد اینها مانند بسیاری از مطالب دیگری که در خاطراتش نوشته واقعیت ندارند. پیشهوری در هر دو مورد به امر مقامات بولشویک روسیه برای گم کردن رد فعالیتهای کومونیستیاش نامهای خانوادهگی جدیدی را انتخاب کرده است. نخست پس از فرارش در فاز فعالیتهای افراطی و مخرب کومونیستیاش در ماجرای کودتای جنگل، و دیگری برای فاز جدید فعالیتهایش به عنوان فعال کارگری و ژورنالیست در دورهی رضاشاه[35].
نامهای مستعار و امضاهایی که پیشهوری بکار برده است: پیشهوری نامهای مستعار و قلمی مختلفی را بکار برده است. اینها نیز همه غیر تورکی هستند. از جمله م.ج. جوادزاده خلخالی، م.ج. سیدجوادزاده خلخالی، م.ج. جوادزاده، م.ج. نادی، م.ج.، عجول، ع.ج.، پرویز، سیمرغ، سمندر، ج.پ.، پ. .... (احتمالا راغب، سرگردان، کهندلی، ...)
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی سید جعفر پیشهوری
بررسی اسامیای که پیشهوری پس از بلوغ شخصیتی، برای خود و فرزندش آگاهانه انتخاب کرده و بکار برده است، یعنی خودنامگذاریهای او برای پی بردن به هویت ملی انتخابی وی و جهتگیریهای سیاسی متاثر از آنها مفید است. اینها عبارتند از انتخاب «پرویز» به عنوان نام قلمی و مستعار خود، «داریوش» که در فرهنگ تورکی آن دوره ناشناخته بود (هر دو از نامهای شاهان پرس)، و نام خانوادهگی «پیشهوری» که مصوب فرهنگستان فارسی بود. این اسامی انتخابی توسط پیشهوری که به توصیه - پیروی از اوامر مقامات روسیهی بولشویک و یا در نتیجهی تمایلات و افکار خود او انتخاب شدهاند، مطابق با هویت ملی انتخابی ایرانی تورکهای چپ ایرانی در آن دوره و هویت ملی انتخابی ایرانی و حیات سیاسی او، همه فارسی و ایرانگرایانه (اعتقاد به ملت مودرن ایران تعریف شده در دورهی مشروطیت) و باستانگرایانهاند. ایرانگرایی آمیخته با باستانستایی و تورکستیزی و عربستیزی، روند غالب در میان «تورکهای چپ ایرانی» دهههای نخستین قرن بیستم بود. پیشهوری هم به عنوان یک چپ ایرانی فاناتیک در طول حیات سیاسی خود به هویت ملی تورک اعتقادی نداشت، بلکه با آن مخالف و دشمن بود.
هویت ملی و مواضع سیاسی خانوادهی پیشهوری: بر خلاف همسر و دختران رهبر ملی تورک جمشید خان سوباتایلی افشار اورومی که همه مانند پدرشان تورکیست بودند و به عنوان یک تورک در فعالیتهای سیاسی از جمله نشستهای تورک اوجاغی در استانبول، مجادلهی ملی تورک در فاجعهی تورک قیرقینی - جیلیولوق و فمینیستی در ایران و ... اشتراک داشتند و شعور ملی تورک و تورکگرایی سیاسی آنها در نامهای خود و فرزندانشان هم منعکس شده است، معصومه مصور رحمانی همسر و داریوش پسر پیشهوری مانند خود او فاقد شعور ملی تورک و معتقد به هویت ملی ایرانی بودند.
داریوش هم مانند پدرش به دو فرزند خود (از همسرش جواهر آذری) نامهای فارسی - ایرانی فرامرز و پرویز داد. او که ساکن باکو و گویا بعد از دیدن پدرش در حال اغماء و یا جنازهی مردهی او مبتلا به مشکلاتی روانی شده بود، با رها کردن خانوادهی خود از شوروی به آلمان شرقی رفت. با پاسپورت ایرانی به آلمان غربی پناهنده شد و در آنجا با سرهنگ آیرملو رئیس ایستگاه ساواک تماس پیدا کرد. او برای فرار از میراث پدر خود، نام خانوادهگیاش را از پیشهوری که از آن شرم داشت به جوادزاده تغییر داد. این، صد در صد متضاد رفتار اولجای سوباتایلی افشار اورومی دختر جمشیدخان است که برای حفظ میراث فرهنگی و سیاسی تورکیست پدرش، اسم «سوباتایلی» را با افتخار به نام خانوادهگیاش اضافه کرد ....
معصومه مصور رحمانی مادر داریوش و همسر پیشهوری نیز با اقدامات گوناگون از جمله خودداری کردن از رفتن از موسکو به باکو، یک سال بست نشستن در موسکو، دیدارهای متعدد با مراکز دیپلوماتیک و مقامات درباری پهلوی و .... مصرا تلاش کرد به ایران بازگردد و بالاخره در دههی قبل از انقلاب اسلامی به ایران آمد و در تهران ساکن شد. در حالی که خانوادهی جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی در تهران در بازداشت خانهگی و سپس تبعید بسر بردند.
معصومه رحمانی پس از بازگشت تکنویسیهایی برای ساواک انجام داد و در آنها به شرح زندهگی، معرفی تشکیلات و اعضای فرقهی دموکرات آزربایجان در جمهوری آزربایجان و شوروی پرداخت و لیستی ١۵ نفره از اعضای آن تشکیلات که نادم شده و قصد بازگشت به ایران داشتند را در اختیار مقامات پهلوی ایران قرار داد. این رفتارها هم در تضاد کامل با رفتار همسر و دختران جمشید خان سوباتایلی افشار اورومی است. «ملک سلطان خانم» دختر شاهزاده امامقلی میرزا و همسر جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی – مجدالسلطنه برای جلوگیری از تسلط ارمنستان، روسیه و انگلستان بر دریاچهی اورمیه که دولت ضد تورک مشروطه در تهران شرایط آن را فراهم کرده بود با ارسال نامه به مجلس شورای ملی نسبت به این اقدام اعتراض کرد؛ مستوره دختر ارشد جمشیدخان با نامهنگاریهای متعدد به مقامات رضاخانی از مجادلهی ملی تورک در سالهای جنگ جهانی اول، تقدیر و به دولت رضاشاه به سبب ظلم و ستمی که بر خانواده اش روا میداشتند دلاورانه اعتراض میکرد؛ دختر دیگرش اولجای سوباتایلی در نشریات به افشای انقلاب ضد تورک مشروطیت انگلیسی پرداخت، ...
رفتارها
و مواضع ایرانگرای پسر و همسر پیشهوری به سبب آن بود که آنها مانند خود پیشهوری
خود را متعلق به ملت تورک نمیدانستند، معتقد به ملت ایران ساختهی مشروطیت
انگلیسی بودند و در نتیجه دولت ایران – پهلوی را هم دولت خود میدانستند. آنها
همچنین بر عکس پیشهوری که پس از وارد شدن به ماجرای فرقهی دموکرات آزربایجان و حکومت
ملی آزربایجان در تحولی یک شبه به طور تاکتیکی متظاهر به اعتقاد به ملت روسیه –
استالین ساختهی آزربایجان شد، هرگز به این هویت ملی روسیه ساخته اعتقادی نداشتند
و همواره خود را متعلق به ملت ایران میدانستند. این وضعیت هم بر عکس وضعیت خانوادهی
جمشیدخان مجدالسلطنه بود که خود را تورک میدانستند و به لحاظ سیاسی هم تورکیست
بودند و به همین دلیل هرگز دولت پهلوی ضد تورک را که به نسلکشی زبانی و ملی تورک
دست زده بود خودی نمیدانستند و نمیتوانستند هیچ نوع همکاری داوطلبانه با آن داشته
باشند.
نبود شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی شیخ محمد خیابانی
شیخ: عنوان عربی شیخ مانند آخوند و ملا و ... در ابتدای نام روحانیون شیعی
امامی میآمد.
شیخ محمد: مرکب از دو کلمهی عربی شیخ و محمد، یک ترکیب فارسی و شیخ
در آن اسم شاخص است.
نام همسر خیابانی: خیرالنساء خیابانی اصل (نام پدری: نیک پندار) یک ترکیب
عربی، معروف به اسم تورکی «خانیم آغا» دختر عمو و همسر دوم خیابانی بود که شیخ
محمد در ٣٣ سالهگی با او ازدواج کرد.
نام فرزندان شیخ محمد خیابانی از همسر دومش به ترتیب سن:
فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، محمد. همه عربی و متاثر از فرهنگ دینی شیعی هستند.
نام نوههای خیابانی یعنی نسل سوم خیابانیها متشکل از پنج پسر و سه دختر همه فارسی – پارسی است: سیروس و ملوس فرزندان ربابه؛ فرزین، لیدا و میترا فرزندان محمد؛ بهرام، فرامرز و فریبرز فرزندان هاشم.
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی شیخ محمد خیابانی
شیخ
محمد خیابانی یک شخصیت روشنفکر و فرهیخته و جسور و یک روحانی سکولار، اما فاقد
شعور ملی تورک به معنی مودرن، به لحاظ هویت ملی انتخابی معتقد به ملت مودرن ایران با
زبان ملی فارسی تعریف شده در دورهی مشروطیت، به لحاظ مذهبی دینی معتقد به اسلام
فارسی – شیعهی امامی و به لحاظ سیاسی یک ایرانگرای آزربایجانگرا در مقاطعی با تمایلات
فارسگرایی حتی پانایرانیستی و ضد تورک بود. یک هدف داشت و آن نجات ایران و پرچمداری
منطقهی آزربایجان برای نجات وطن ایران بود. خیابانی و فرقهاش فرقهی دموکرات
آزربایجان، به سبب دشمنی با نیروهای ملی تورک بومی و عثمانلی، همسویی با انگلستان
و همکاری با پانایرانیستها و داشناکها در سرکوب و ترور نیروهای ملی بومی تورک و
اقدام برای ممنوع ساختن زبان تورکی در سالهای جنگ جهانی اول و ...، از پشت به ملت
تورک خنجر زده به وی خیانت کردهاند. ظاهرا همهی فرزندان و نوهها و دیگر خویشاوندان
دور و نزدیک خیابانی هم همچو تمایلاتی داشته و یا کاملا فارس شدهاند.
نبود شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی ستارخان
ترکیب ستارخان: تورکی است. خان پس از اسم خاص آمده است.
نام فرزندان ستارخان: نامهای عربی معمول در میان تورکان آن دوره است: یدالله، سلطان، معصومه.
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی ستارخان
ستارخان شخصی عامی و بدون سواد خواندن و نوشتن تورکی و فارسی و لاتمنش بود. وی به لحاظ هویت ملی به طور بسیار سطحی یک ایرانگرای معتقد به ملت مودرن ایران تعریف شده در دورهی مشروطیت، اما در واقع فردی مذهبی (از غلات شیخی) صرفا دارای هویت مذهبی، و فاقد شعور ملی تورک بود. ستارخان رهبر و تئوریسین انقلاب مشروطیت و یک شخصیت ملی تورک نبود، سرکردهی اسمی مقاومت مردمی در تبریز بر علیه نیروهای اشغالگر روس بود که از طرف نیروهای مشروطهطلبان انگلیسی ضد تورک به منظور تبدیل آزربایجان که پایگاه اصلی دولت تورک قاجاری بود و مرکز آن تبریز به کانون جنبش ضد قاجار و ضد حاکمیت تورک، مورد سوء استفاده قرار گرفته، بزرگنمایی و به عنوان رهبر مشروطیت لانسه شد.
ستارخان
شخصی مذهبی دارای تمایلات ملایم اتحاد اسلامی بود که باعث شد پس از ماجرای مقاومت
تبریز بر علیه قوای اشغالگر روس، به اتحاد اسلامیان و عثمانلیان نزدیک و متوجه
ماهیت ضد تورک و ضد اسلامی جنبش مشروطیت انگلیسی شود. او دوچار انتباه گشت، با
رهبران جنبش مشروطیت اختلاف پیدا کرد، و برای جبران مافات به دشمنی با مشروطیت انگلیسی
و به مخالفت سیاسی و نظامی با آن برخاست. مانند اغلب مجاهدین رده پائین در تبریز به
حزب اسلامیه پیوست و بر علیه مشروطهطلبان و دموکراتها موضع گرفت. بعدها این دو
گروه اسلامیه و مشروطهطلب - دموکرات انگلیسی به ترور و کشت و کشتار یکدیگر پرداختند. ستارخان در صف
اسلامیه جانب ترور کنندهگان دموکراتها و مشروطیتطلبان را گرفت، از ترور برادر
محمدعلی تربیت حمایت و به توصیهی مقامات عثمانلی با خلع سلاح مجاهدین توسط مشروطهطلبان
انگلیسی مخالفت کرد. مشروطهطلبان افراطی (عوامل انگلیس، دستهجات فراماسونی، و
ازلیها، پارسیان، باستانگرایان، داشناکها، بختیاریها، و خائنین تورک: یپرم
خان، تقیزاده، حیدرخان عموغلو، سردار اسعد بختیاری، ...) که شهر تهران پایتخت
دولت تورک قاجاری را اشغال کرده بودند، به هیچ وجه مایل نبودند که تهران دوباره به
دست یک گروه دیگر تورک یعنی مجاهدان تبریز بیفتد. اساسا غایهی جنبش انگلیسی
مشروطیت پایان دادن به سلسلهی تورک قاجار و حاکمیت تورک بر ایران و در این راستا
تصفیهی حاکمیت و هویت تورک از تهران بود. آنها مصمم بودند هم مجاهدان باقیمانده
در تبریز را که به طور روزافزونی متمایل به عثمانلی و تورکگرایی و ضدیت با مشروطه
شده بودند خلع سلاح کنند و هم ستارخان را به عنوان سمبول مجاهدین تورک از سر راه
بردارند. به همین دلیل هم ستارخان و باقرخان و مجاهدین تبریزی با خدعه و نیرنگ به تهران
آورده شدند و علی رغم آن که به تسلیم کردن تفنگ و فشنگ مجاهدین خود به دولت مشروطه
راضی شده بودند، در پارک اتابک مورد هجوم قرار گرفتند. ٣٠٠ تن از مجاهدین تبریزی به قتل رسید، ستارخان خود زخمی شد و بعدها از آن
زخم جان باخت.
نبود شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی شاه اسماعیل
ترکیب شاه اسماعیل: فارسی است. شاه در اینجا اسم شاخص فارسی است.
تخلص ختائی، خطایی: در ادبیات قدیم تورک و تاجیک-دری، خطا، خاتای، ختای، خیتای، خطای، کاته اغلب به معانی ولایتی تاریخی از تورکستان شرقی در شمال چین امروزی که مسکن طوائف تورک بود و ولایت اویغور در غرب آن قرار داشت، کل تورکستان چین مرکب از بخشهای شمالی و شمالغربی چین در زمان حکومت تورکان، همچنین نام یک شهر خاص در تورکستان که موطن تورکان اصیل بود، قسمتی از خاک چین که مسلمانان آن را میشناختند، بعضا چین شمالی و حتی چین میانی است (مسلمانان عموما آن قسمتهایی از چین را که برایشان ناشناخته بود و یا بخشهای دیگر چین امروزی که در خارج ختا-خطا قرار داشت را ختن یا خیتان میگفتند. در کتب اسلامی مقصود از ترکیب «ختا و ختن» همهی خاک و مملکت چین است. خاتای همچنین نام ایل سابق اسکندرون در تورکیه است که پس از رفراندوم و الحاق به تورکیه به مناسبت مهاجرت و اسکان قبلی تعدادی از تورکان اویغور به آن از تورکستان شرقی و یا منطقهی خاتا در چین، ایل خاتای نام گرفت). ختا مجازا به معنی زمین مشکخیز منسوب به و مهد خوبرویان و شاهدان، و «نژاد ختا» به معنی «تورکتبار و زیبا» است. تخلص شاه اسماعیل در شعر تورکی، «ختایی» به معنی منسوب به همین ولایتِ «ختای» یعنی تورکستان سرزمین خوبرویان و تورکان اصیل است.
نامهای ایرانیک – شاهنامهای فرزندان شاه اسماعیل شاه: شاه اسماعیل همهی فرزندان خود به جز القاص را نامهای خاص ایرانیک - فارسی و از اسامی شاهنامهای داده است: تهماسب - طهماسب، القاسب - القاص – الخاس – القاصب (با معنی و ریشهیابی غیر قطعی. شاید فورم تورکی ارجاسب ایرانیک. شاید هم کلمهای عربی، القاس: نامهربان، القاص: قصهگو، القاسب: قاضی، الخاص: خصوصی، ...)، سام، بهرام، پری، مهین، فرنگیس – فرنگیز. عدهای تهماسب اسم پسر شاه اسماعیل را محرف تایماس تورکی، و بهرام را محرف بایرام تورکی دانستهاند که به نظر میرسد نادرست است.
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی شاه اسماعیل ختایی
شاه اسماعیل یک بنیادگرای بسیار متعصب در مذهب قیزیلباشی و به شدت سنیستیز بود. او که در نوجوانی توسط کشیشهای کلیسای ارمنی اندوکترینه و مغزشویی شده بود از تورکهای سنی چه در ایران و قفقاز چه در عثمانلی و آناتولی و چه در تورکستان و آسیای میانه نفرت داشت. از اعقاب او شاه عباس اول ویا حقیر هم مخفیانه به دین مسیحیت کلیسای ارمنی درآمده بود. (اسناد مربوطهی این دو موضوع فوق العاده مهم تاریخی، برای نخستین بار در سؤزوموز منتشر خواهد شد). شاه اسماعیل بنا به اصول مذهب تورکی قیزیلباشی (علی اللهی) قاعدتا برای زبان تورکی نوعی قداست و برای شوراندن تورکان آناتولی و بالکان بر علیه عثمانلی برای آن اهمیت ابزاری سیاسی قائل بود.
اما علی رغم این و در
عمل مانند اغلب شاهان منسوب به خاندان صفوی و بر خلاف پیروان آن مذهب تورکی و یاسا
و تؤره و یوسونهای حکمرانان تورک عصرهای قبلی و بعدی (جهانشاه قاراقویونلو،
سولطان اوزون حسن آغقویونلو، نادرشاه افشار و شاهان قاجار)، مسالهی قومیت و تورکیت
و تورکمانیت و میتولوژی و تاریخ حماسی تورک و موغول، هیچ اهمیتی برای وی نداشت. این
حقیقت در نامهای باستانی ایرانیک و شاهنامهای که او برای فرزندانش انتخاب نموده هم
آشکارا منعکس شده است. (در عرصهی هویتی و سیاسی شاه اسماعیل اول به واقع ضرباتی
تاریخی و مهلک و ماندگار بر جهان تورکیک، هم تورکان ساکن در ایران، هم تورکان
آناتولی و عثمانلی و هم تورکان تورکستان و آسیای صغیر وارد آورده است).
نبود شعور ملی تورک در نامهای اشخاص خانوادهی محمدعلی تربیت تبریزی
فوقا گفته شد که همکار و سردبیر روزنامهی حقیقت سید محمد دهگان که پیشهوری در آن مینوشت، مانند پیشهوری که پسرش را داریوش نامید، بر فرزند خود نام کاوه، یک نام باستانی پارسی گذاشته بود. جالب توجه است یک همکار روزنامهای و هم حزبی دیگر پیشهوری، یعنی محمد علی تربیت تبریزی هم همین مسیر را دنبال کرده است.
تربیت در دوران زندهگی خود دو مرتبه ازدواج نموده است. او مدت کوتاهی پس از بازگشت به تبریز با خواهر سید حسن تقیزاده (معروف به خائن اعظم) ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر به نام (اردشیر و بهمن) و دو دختر به نام (فرنگیس و ایران) شد. تربیت در اواخر جنگ اول بار دیگر به استانبول رفت و بعد از فوت همسر اولی در آنجا با دختری به نام هاجر دختر حسینقلی کارمند سفارت برای بار دوم ازدواج کرد که ثمره آن دو پسر به نامهای فیروز و بهروز بود. او پس از مدت کوتاهی از استانبول به تبریز بازگشت.
تحلیل و ارزیابی سیستم خودنامگذاری خانوادهی محمدعلی تربیت تبریز
محمدعلی تربیت به همهی فرزندانش اسامی فارسی – پارسی باستانی داده است (اردشیر، بهمن، فرنگیس، ایران، فیروز و بهروز). انتخاب این نامها در تطابق کامل با تمایلات سیاسی و ملی ایرانگرایی و باستانگرایی تربیت است. تربیت در جریان جنبش ضد تورک مشروطیت انگلیسی فعال و از رهبران و به همراه برادرش از تروریستهای انجمن ماسونی، ازلی – ماسونی – تروریستی آزربایجان در تهران و گروههای متاثر از آن در باکو و تبریز بود و برای ساقط کردن دولت قاجاری و خاتمه دادن به حاکمیت سیاستی تورک بر ایران مبارزه میکرد. او با تعطیلی مجلس دوم به باکو رفت و به پیشنهاد هیئت مدیرهی انجمن خیریهی ایرانیان، مدیر مدرسهی اتحاد ایرانیان شد. پس از آغاز جنگ جهانی اول تربیت به برلین رفت و به حلقهی پانایرانیستی تبریزیان در آنجا پیوست، در کومیتهی نجات ایران به فعالیت پرداخت و با حسن تقیزاده و حسین کاظمزاده ایرانشهر، محمد قزوینی، محمدعلی جمالزاده همکاری فرهنگی و انتشاراتی کرد.
محمدعلی تربیت در دوران حیات خود در باکو، موسس دفتر باکوی فرقهی پانایرانستی و ضد تورک دموکرات آزربایجان خیابانی - تبریز، که خود شعبهی ایالتی فرقهی ایرانگرای دموکرات ایران - تهران بود شد. این دفتر باکو در تبعیت از شعبهی فرقهی ضد تورک دموکرات آزربایجان خیابانی - تبریز و شیخ محمد خیابانی با فرقهی مساوات که یک حزب ضد تزار، تمرکززدا – فدرالیست ملی و مبتنی بر ناسیونالیستی تورک و متمایل به ایدهی «آزربایجان واحد» بود دشمنی میورزید، و در مقابل شعار پانایرانیستی «آزربایجان جزء لاینفک ایران» را تبلیغ میکرد. در صفحهی اول روزنامهی اورگان این فرقه به نام «آزربایجان جزء لاینفک ایران» ، داخل حرف «ن» کلمهی «آزربایجان» با ذال عبارت فارسی «جزء جداییناپذیر» جای گرفته بود.
(پیشهوری هم در این دوره (۱۹۱۷-۱۹۱۶) عضو دفتر باکوی فرقهی فرقهی پانایرانستی و ضد تورک دموکرات آزربایجان بود و در نشریهی «آزربایجان جزء لاینفک ایران» مقالاتی در تبلیغ ایرانگرایی و مخالفت با ناسیونالیسم تورک و الحاق مناطق تورکنشین شمال غرب ایران و قفقاز به یکدیگر و بر ضد فرقهی مساوات و محمد امین رسولزاده مینوشت. پیشهوری به چند علت با تورکگرایان وقت در قفقاز (حزب مساوات – محمدامین رسولزاده) و در تورکایلی (حکومت تورک اتحاد -جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی) و بینش و خط مشی آنها مخالفت میکرد؛ نخست اینکه پیشهوری یک چپ ایرانی معتقد به هویت ملی ایرانی با تمایلات ایرانگرایی باستانگرا و به شدت با هویت ملی تورک مخالف و دشمن بود. دوما پیشهوری عضو شاخهی باکوی فرقهی ایرانگرا – پانایرانیستی دموکرات آزربایجان در تبریز که خود شعبهی ایالتی فرقهی ایرانگرای دموکرات ایران در تهران بود بود و از خط مشی آنها پیروی میکرد، سوما پیشهوری مخالف ایجاد «آزربایجان واحد» و ایجاد «دولت تورک در تورکایلی» بود که اولی را مساوات - رسولزاده و دومی را حکومت تورک اتحاد – جمشیدخان تبلیغ میکرد. زیرا او ایران را میهن و وطن خود میدانست. چهارما پیشهوری در دورهی جنگ جهانی اول و در آستانهی انقلاب ۱۹۱۷روسیه، گرایش شدیدی به کومونیسم روسی داشت و با بولشویکها و ارمنیان بر علیه ملیون و استقلالطلبان تورک و منشویکها موضع میگرفت. در حالیکه مساوات بر علیه لنین و بولشویکها و همسو با منشویکها بود).
تربیت مانند دیگر آزربایجانگرایان پانایرانیست و آزربایجانگرایان ایرانگرا و چپهای ایرانی، با داشتن نقش محوری در رهبری تشکیلات ایرانگرا و ضد تورک مانند انجمن اتحادیهی آزربایجان – تهران، انجمن ایالتی آزربایجان – تبریز و عضویت و دفتر فرقهی دموکرات آزربایجان در باکو و نهایتا تالیف کتاب دانشمندان آزربایجان و ... که در همهی آنها با مبنا قرار دادن آزربایجان که نام یک جوغرافیا و ایالت بود به جای «ملت تورک» و «وطن تورک – تورکایلی» و نفی هویت ملی تورک، نقشی اساسی در جلوگیری از تشکل هویت ملی مودرن تورک در میان تورکان ساکن در ایران و قفقاز، ایجاد هویت جعلی ملی آزربایجانی، ایجاد بحران هویت ملی مخصوصا در تبریز و پیرامون آن، تجزیهی هر دوی ملت تورک ساکن در ایران و وطن تورک – تورکایلی، و تسهیل نسلکشی ملی و زبانی تورکان ساکن در ایران دارد.
گئرچهیه هو!!!
منابع و مطالعهی بیشتر:
۱-خاطرات
علی نظمی افشار به نقل از یاسمین مویدی دختر آلانقو خانم (آلانقو دختر توران خانم،
توران خانم دختر جمشیدخان)
2-Dr.
Faruk Sümer, Türk Devletleri Tarihinde Şahıs Adları
۳-نژادپرستی ایرانی، پانفارسیسم و تورکستیزی
در کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران
۴-مئهران باهارلی. پشت کردن خاندان صفوی به تورکها و قیزیلباشان
http://sozumuz1.blogspot.com/2016/10/blog-post_28.html
۵-از چوپانی تا سلطانی (زندگینامهی نادرشاه) ، سید علی میرنیا، چ
دوم ۱۳۶۹، مشهد، انتشارات اردشیر
6-Adnan Menderes Kaya, Avşar Türkmenleri, Kayseri 2004
7-Zeki Velidi TOGAN; Oğuz Destanı, İstanbul 1982
8-Fuat BOZKURT; Türklerin Dili, Ankara 1999
9-Ufuk TAVKUL; Karaçay-Malkar Türkçesi Sözlüğü, Ankara 2000
10-Kenan KOÇ; Ayabek BAYNİYAZOV; Vehbi BAŞKAPAN; Kazak
Türkçesi-Türkiye Türkçesi Sözlüğü, 2003
11-AVŞARELLERİ DERGİSİ, Sayı 2, Ekim 2007
12-Tabgaçlar
https://tr.wikipedia.org/wiki/Tabga%C3%A7lar
13-Turan
https://tr.wikipedia.org/wiki/Turan_(tarihi_%C3%BClke)
14-Öljaitü
https://en.wikipedia.org/wiki/%C3%96ljait%C3%BC
15-Prof. Dr. Tuncer GÜLENSOY. Türk Kişi
Adlarının Dil ve Tarih Açısından Önemi (Türk
Dili, Sayı: 565, Ocak, 1999, s. 3-8.)
نامهای اشخاص خانوادهی جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی مجدالسلطنه، صدر حاکمیت تورک اتحاد (١٩١٨) و انعکاس شعور ملی تورک در آنها
[1] با الهام از نامگذاری
م. بابایی.
[2] هۇلاگۇ -Hulagu: در
املای تورکی و «خۆلهگۆ» - «اولهاو» و... در زبانهای موغولی، معادل اسم
«آرتوق» (آرتیق) تورکی به معنی مازاد، زیادتی، بیش از حد نصاب، ...؛ و همریشه با
مصدر تورکی «اۇلاماق» به معنی بستن، بند کردن، اضافهکردن، افزودن و تعبیهکردن
چیزی است. از همین ریشه است کلمات تورکی اۇلاشماق، اۇلام (مقوله)، اۇلاچ (ادات)،
اۇلاق (پیک)، اۇلاتێ (ای مئیل)، اۇلایێ (به معنی « و »)، وس.
مئهران
باهارلی. شعر نصیر باکویی به تورکی شرقی در مدح سلطان اوْلجایتۇ خۇربان اۇۇدا
(خدابنده) ایلخانلی
[3] مئهران باهارلی. امیر ناصر خلج
در تورک اوجاغی استانبول: من تورکم، سرهنگ باقرخان خلج: من خلج و پدر بر پدر تورکم
[4] جمشیدخان سوباتایلی
افشار اورومی و دخترانش در تورک اوجاغی استانبول به روایت عارف قزوینی
[5] مئهران باهارلی. دوکتور اولجای افشار اورومی. از
نخستین زنان تورکگرای تاریخ معاصر تورک
[6] «در جهانگشا چپر و جبه (و املای جیر و جبه) در ترجمهی
تورکی سوبه، سیبه (Sübe،Sibei) موغولی به معنای
دیوارهی متحرّکی که موغولان در گذرگاه دشمنان به ویژه حصار گرفتهگان در دژها میساختهاند،
به کار رفته است» (به نقل از مصطفی موسوی. واژگان تورکی و موغولی تاریخ جهانگشای
جوینی). «چپر (چهپهر) – تورکی: سنگربندی، طارمی محافظ که بخصوص در فتح قلعهها بکار
میرفت، دیوار»، «و هولاگو فرمود تا گرد بغداد دیوار کردند که موغول آن را چپر میگویند»،
«لشکر موغول پیرامن شهر فرو آمدند و چپر بستند و از جوانب منجیق راست کردند». در تورکی
چپر و یا چاوار، چهوهر: دیوارهی باغ و کشتزار ساخته شده از چوب و خار خاشاک، و
با دگرگونی معنایی خار وخاشاک برای افروختن آتش. (شاید در اینجا چپر- چؤپهر و جبه- جوبه محرف سوبهی
موغولی با تبدیل حرف س به ج و چ است. مئهران باهارلی)
[7]
Subutai
(Classical Mongolian: Sübügätäi or Sübü'ätäi; Tuvan: Сүбэдэй;
Modern Mongolian: Сүбээдэй, Sübedei; Chinese: 速不台
1175–1248) was an Uriankhai general, and the primary military strategist of
Genghis Khan and Ögedei Khan. He directed more than twenty campaigns in which
he conquered thirty-two nations and won sixty-five pitched battles, during
which he conquered or overran more territory
[8]
Prof. Dr. Nadir İlhan. Türkçede Kelimelerin Ekleşmesiyle Ortaya Çıkan Ekler
[9]
Christopher P. Atwood. The Administrative Origins of Mongolia’s ‘Tribal’
Vocabulary. Page 20
https://repository.upenn.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1012&context=ealc
[10] مئهران باهارلی. تورکستان نامیدن منطقهی تورکنشین
شمال غرب ایران در قصیدهی محمد قهرمان (قارامان)، ناخشنودی او از تورکی ندانستن
اعقاب قاجاری، و ریشهشناسی قارامان – قهرمان
[11] سعید نفیسی، تاریخ
اجتماعی و سیاسی ایران در دوره ی معاصر، جلد اول، صص ٢٧-٢٨
[12] قاجار، ایل: طایفۀ ترک ایران، از طوایف بزرگ ناحیۀ استرآباد (گرگان)،
مرکب از دو گروه قدیمی دولّو و قوانلو، منقسم به دو دستۀ اشاقهباش
(پایینسری) و یوخاریباش (بالاسری). گروهبندی اول به احتمال قوی به اعتبار مشاغل
آنان است و گروهبندی دوم از موقعیتهای ارضی سکونتگاههایشان خبر میدهد. اشاقهباشها
عبارتاند از اسکندرلو، زیادلو، شامبیاتی، عضدانلو، قراموسالو و کرلو،
و تیرههای خزینهدارلو، داشلو، سپانلو، شاهبوداغلو، قایخلو،
کهنهلو، از یوخاریباشهابند. از قزلایاغها و حاجیمهدیقلیخانیها نیز،
که ظاهراً خاندانهای بزرگی از قاجارها بودند، در بعضی از مراجع قاجاری، با عنوان
طایفه نام رفته است.
[13]
Afşar
Boyu’nun Gündüzlü Oymağı mensupları ile (Gerek Urmu’da, gerekse de
yurtdışında) görüşmelerimizden onların içinde Subataylı diye bir tirenin
varlığı onaylanmamıştır. Ancak ailede Çengizoğulları’na ait çok sayıda
tarihi adın varlığı bilinmektedir. Bu ad veya yakıştırmalardan biri de Subutay
yakıştırmasıdır.
[14] قاجارها عموما و
در حیطهی نامگذاری خصوصا علی رغم تحت تاثیر گرفتن از فرهنگ ایرانی – فارسی، دارای
دو هویت تورکی و اسلامی بودند. هرگونه هویتتراشی فارسی -ایرانی برای قاجارها بی
پایه است: نام طوائف و تیرههای تشکیل دهندهی ایل قاجار مانند قووانلو و دوواللو
و بیات و افشار و ....و خود نام قاجار تورکی - موغولی است. آغا در نام آغا محمدخان موسس این
دولت، تورکی - موغولی است. تعدادی از شاهزادهگان و اشراف قاجاری نام تورک داشتند،
مانند هولاگو و آلانقو و توغرول و توران و .... بسیاری از القاب و عناوین دیوانی و
لشکری و اجتماعی رایج در دورهی قاجاری تورکی - موغولی است مانند خاقان و بهادر و
نویان و تومان و خان و بیگوم و عناوین متعدد مختوم به باشی و ...نام سلاطین قاجار همه عربی - اسلامی است
و نه فارسی – آریایی (محمد، ناصرالدین، احمد، مظفرالدین، فتحعلی، عباس).
[15]
Mehran Baharli to Romik Sarkezians: As I have explained
in one of my previpis writings, there was no desire from Cemshid Khan’s parents
side to use perisan names. There were two kinds of personal Farsi - Iranic
names used at that time. Traditional ones without any ideological
-nationalistic or religious tone or load like Behram, Cemshid etc. Among Turks (same
way some Arabic names also were used: Hasan, Seid, …). Then there were newly
discovered Iranic names by occidentalists like Sirus, Dariush etc. These were
only used by nationalists who had strong Farsi - Arian tendencies. (Same as
some not common Arabic names like Osama, Khaz'al etc. which were used by only Arab
nationalists). So use of Cemshid and Erdeshir by Majd ul seltene family doesn't have any Farsi - Arian
nationalistic meaning. But systematic and persistant selection of pure and not
so common Turkish and Mongolian names like Subatay, Alanqu, Tapqach, Timuchin
etc. by Majd ul saltane
shows his apparent, conscious and strong Turkish nationalistic feelings and
thoughts. Same as selection of Dariush and Perviz names by Pisheveri which
shows his Farsi - Arian nationalistic tendencies.
[16] مئهران باهارلی. دوکتور اولجای افشار اورومی. از
نخستین زنان تورکگرای تاریخ معاصر تورک
[17] مئهران
باهارلی. شعر نصیر باکویی به تورکی شرقی در مدح سلطان اوْلجایتۇ خۇربان اۇۇدا
(خدابنده) ایلخانلی
[18] Farhad Farhady
[در اورمیه] در منزل همین آقای
افشار ما در گوشهی باغ منزل داشتیم و النگو خانوم با مادر من خیلی دوست صمیمی
بودند و به من خودش با من بسیار دوست بود که ما به اسم ببش صداش میکردیم... بازماندهی آلانقو خانم یاسمن است که در تهران
و پاریس زندگی میکند.
[19] مئهران باهارلی.
باریش مانچو- خالخال Barış Manço - Halhal
[20] نام زنی از قوم قیات
پسر ایلخان، که بی شوهر حامل[ه] شد و سه پسر آورد [که] بوزنجر پسر مهین اوست و
[همهی] خانان موغول از نسل اوست و [بنا به] روضه الصفا ظهور قوم بوزنجری در ایام
خروج ابومسلم مروزی [است]».
[21] برای درک نقش پر اهمیت
زنان در دربار موغول باید به یاد آورد که زنان در مناطق آسیای مرکزی که خاندان تیموری
از آن منطقه ریشه داشته است خیلی آزادتر و فعالتر از زنان در منطقهی مرکز اسلام
بودهاند. .... در این ارتباط آلان کووا [آلان قووا] شخصیت افسانهای موغول که
به عنوان یک باکره از موجودی آسمانی سه قولو حامله میشود که یکی از آنها جد چنگیزخان
بود که موغولان را نیز در واقع نتیجههای او میدانند. ... شخصیت آلان کووا جدهی اسطورهای خاندان چنگیز نقش مهمی در تاریخچهی
موغولان بازی میکند و نور افسانهای آلان کووا که او را احاطه کرده بود به وسیلهی
ابوالفضل به تولد اکبر نیز انتقال داده شده است. .... قبل از اینکه اکبر متولد
شود، نوری به چهرهی حمیده تابید. در واقع فره ایزدی اکبر را دربر گرفت و در او
رسوخ کرد. حتی در بازیهایش نشانهی پنهان الهی جلوهگر شد که او با آن دنیا را
تکانداد به شکل احوال قدیسان. (از کتاب جلال الدین اکبر صص ٣٢، ٣٣ )
[22] Alireza
Nazmi Afshar
رومیک جان حسین خان دائی پدر بنده هستند و آلانقو ضمناً دختر دختر خالهام
و نوهی جمشید خان مجدالسلطنه افشار است. اولاد جمشید خان، توران، آلجای، طغرل، تیمور،
تمقاج، .... است. آلانقو که کامل آن "آلانقوا" است یک اسم صد در صد تورکی
است. میدانید هر کلمهای که حرف "ق" داشته باشد نمیتواند فارسی باشد.
"آلانقوانین اوغلی شانلی سلطان" عبارت تاریخی است. تبدیل
"ق" به "گ" تنها جهت سرقت و فارسیزه کردن کلمه است و به یک بیماری
ناخودآگاه مسری تبدیل شده که به خودیها هم سرایت کرده است. من با آلانقو بزرگ شدهام.
در اولاد مجدالسلطنه تا زنده بود، یک اسم غیر تورکی نمیتوان دید.
[23] مئهران باهارلی. اهمچی
قادین (طبیب سنتی زن) و تداوی با قورت اهلی (دست گرگ) در روستای حاجی پیرلی اورمیه
[24] مئهران باهارلی. فورم صحیح نام ایل بوجاقچی و ریشهشناسی آن
[25] مئهران باهارلی. خاقان
تورک آغا محمدخان قاجار: خداوند
ممالک توران و ایران و روم و روس و چین و ماچین و ختا و ختن و هندوستان را به
دودمان بزرگ اتراک موهبت فرمود
https://sozumuz1.blogspot.com/2020/07/blog-post_12.html
[26] What's in a Name? Alma as a Hebrew Name
https://scholarsarchive.byu.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1192&context=jbms
Almah
https://en.wikipedia.org/wiki/Almah
[27] اینجانب در سال ٢٠٢٠ مستقلا به ریشهی موغولی
کلمهی هولیگان پی بردم. به هنگام انجام تحقیقات مقالهی حاضر، به نوشتهای در
اینترنت از یک فرد بریتانیایی بنام راینهارد اف. هان از سال ١٩٩٧ برخوردم که عینا همان
ریشهیابی صحیح موغولی را بیان کرده است. در زیر آن نوشته در ریشهیابی موغولی و
صحیح کلمهی هولیگان را از آنجائیکه حق تقدم با ایشان است عینا نقل میکنم:
From: Reinhard. F. Hahn
Date: Mon, 27 Jan 1997 16:52:01 -0800 (PST)
Subject: Etymological challenge
Without leaving the general subject area but asking for feedback on another etymological proposal, I would like you to consider the following explanation in the “Concise Oxford Dictionary” (1976): "HOOLIGAN - n. Young ruffian; one of gang of young street roughs; hence ~ism (3) n. [perh. orig. name of ruffianly Irish family in S.E. London]"
Well, and here is my counter-proposal: As many of you will remember (especially from Soviet denunciations of anti-government demonstrators), “xuligan” (stress on -gan) is a frequently used word in Russian. I used to suppose that it was an English loanword, except the initial /x/ (like Dutch/Afrikaans ch) made me suspicious, since foreign /h/ tends to be rendered as /g/ in Russian (e.g., “Gamburg” 'Hamburg', “gegemonija” 'hegemony'). Then I kept stumbling across what I believe to be the origin of the word in -- yes! -- Mongolian, including in medieval Mongolian literature: Written (="Classical") Mongolian “qulaGan” (q/G = uvular voiceless/voiced) '(thefts =) thievery', '(robberies =) robbery', '(banditries =) banditry'.
N.B.: Wr. Mong. <q> became /x/ in almost all Modern Mongolic varieties. Mongolian has word-initial stress, and Modern Mongolic varieties typically "reduce" or drop unstressed vowels, e.g., /a/ -> [I]. It is not unknown for Mongolian abstract nouns to be used to denote actors of deeds, though it is more common to use the “nomen actoris_ suffic _-ci”. I am therefore proposing that a word like *”xulagan” or *”xuligan” entered Russian from a Mongolic language (perhaps an older form of Kalmyk), and English "hooligan" is derived from that Mongolic loan in Russian.
Supportive evidence taken from Written Mongolian, with Khalkha (= Republic of Mongolia Standard) Mongolian forms in parentheses:
qulaGay (xulgay) ................. theft, robbery, banditry
narin qulaGay (n{ae}rn xulgay) ... ("skilled/good at theft"
=) petty thief, petty theft
qulaGan .......................... (ancient plural of “qulaGay”)
qulaGayci (xulgayc) .............. thief, robber, bandit
qulaGayla- (xulgayla-)............ to commit theft, to commit robbery
qulaGu- (xulg-) .................. to steal, to rob, to pillage, to
sack
This etymology seems a lot more plausible to me than the tentative one about the roudy Irish family. The commonly used English dictionaries tend to do a fair job when it comes to Chinese, Japanese or Malay loans in English, but other Asian languages as donors tend to be ignored, certainly Central Asian ones, and certainly when words from Turkic or Mongolic languages reached English via an intermediary language, "tulip" and "turban" (< Turkic “tu"l(i)ban(d)” < Persian “tul(-i-)band” 'headband') being among the rare exceptions. Reinhard/Ron
[28]
[29] از دیگر معانی نادار در تورکی: ٣- تبسم، لبخند؛ نادارلی: خوش و خرم؛ نادارسیز: اخمو، جدی، (دلی
اورمان آغزی). ٤- بدقیافه، بی قواره، ٥- در تورکی عثمانلی ندر به معنی عیب، نقص،
نقیصه، و ندرلو به معنی معیوب، ناقص، ... در زبان موغولی نادور به معنی نزد من،
همراه من؛ و نیدور به معنی با مشت کوتک زدن، مشت زدن و ....است
[30] از نمونههای
تبدیل ت - د ↔ ک - ق به همدیگر در کلمات تورکی: اهکمهک ↔ اهتمهک، تهزهک ↔ کهسهک، قایماز - قایماس ↔ تایماز - تایماس (قاییتماز و دؤنمهز،
آن که عقب نمینشیند و رجعت و انصراف نمیکند، از خود لغزش نشان نمیدهد)، تۆره –
توُرا - طوره ↔ قوره (به زبان اوزبیکی خانزاده؛
امیرزاده؛ شاهزاده. در تورکیی شرقی تورالیق به معنیی اشرافزادهگی و بیگزادهگی،
و تورالی فورم غربیی آن است. از ریشهی «قور»- قوُر: رتبه، طبقهی اعیان و اشراف،
بایارلار و بویوکلهر، بهیلهر و شهههرین بؤیوکلهری)، کیپ (محکم بسته شده،
تنگ، به هم پیوسته، محکم، قوی، نیرومند، مجازا بسیار خوب، سالم) ↔ تیپ (متصل به یکدیگر، بی درز؛ دسته،
گروه، واحدی نظامی، پایینتر از لشکر یا تومان و بزرگتر از فوج و یا تابور است که
نادرشاه افشار آن را به وجود آورد)، قوُیماق ↔ دوُیماق (شنیدن، حس کردن)، خربزه- قارپوز ↔ تاربوز – تربزه (هندوانه)، ....
از نمونههای محتمل تبدیل ت - د ↔
ق - ک به هم هنگام ورود کلمات از تورکیی باستان به زبانهای قدیم و جدید ایرانیک
و هند و اوروپایی و یا سامی - عربی: تَرَکْ ↔
قیریق، تاول ↔
قابار، توش ↔
گوج، داماق ↔
کامه، تره - تهره ↔
کره، تندیر ↔ کندیر - کهندیر،
قاچماق ↔
تازیدن، قاب ↔
تاباق، کل - کهل ↔
تاس - داز، کاس (کاسه) - طاس (از کلمهی سامی کاسا – کاسو ، نهایتا از ریشهی سومری)
، تیزاب ↔
کذّاب، تاس ↔
گالش ↔
طالش (تالش)، چاغیرمه ↔
چاتیرما (شادروان، سایهبان، شمسیه، چتر)، چاقار ↔
چاتار، چادیر ؟ (استحکامی که در بیرون قلعه سازند، برج و بارو)، ....
مئهران
باهارلی. فرمان ناصرالدین شاه به ارتقای رتبهی جمشیدخان افشار اورومی
مجدالسلطنه از سرهنگی به سرتیپیی فوج هفتم افشار در سال ١٨٩٠؛ و ریشهشناسیی
کلمهی تورکیی تیپ
[31] مئهران باهارلی. نامهای
تورکی افشارهای اورمیه در دیوان طرزی افشار و تصحیح و تشریح آنها
[32] کلمهی میرزا «میرزه» که
در اول نام و پیش از اسامی خاص میآید، دارای ریشهی تورکی – موغولی و زادگاه
و تحولات عمدهی معنایی و لغوی آن در تورکستان قدیم و حوزهی زبانی موغولی و تورکی
شرقی – جغتایی و سپس در تورکایلی به دورهی ایلخانلی و ایلکا نویانی (جالاییر)
و تیموری (کورهکهن)؛ است: ١-منشی، کاتب و نویسنده، ٢-نویسندهی خاصهی دیوان و
دربار در دولتهای تورک - موغول، ٣- دفتردار ٤- حسابدار، محاسب، اهل حساب. ریشهی
نهایی کلمهی میرزه به معنی منشی، کلمهی موغولی «موچه» است که طبق قواعد
زبانی موغولی و تورکی، نخست تبدیل به «میچه»، سپس با اضافه شدن حرف « ر » مبدل
به «میرچه» و نهایتا با تعویض حرف « چ » به « ز » مبدل به «میرزه» شده است:
مؤچه ← میچه ← میرچه ← میرزه. با این کلمه «شاخص
اسم» فارسی بوده و به مفهوم آن است که صاحب آن اسم فردی تحصیلکرده و باسواد و
اهل قلم است. در دستور زبان فارسی، شاخص اسم (شبه بدل، شبه صفت) اسمی است که بدون
واسطه همراه با یک اسم خاص (اسم مشخص، شبه بدلدار) و قبل از آن میآید و در بارهی
آن توضیحی میدهد، بیآنکه صفت یا بدل باشد. مانند سید، عالیجناب، شیخ، آقا، میرزا،
مشهدی، حاجی، کربلایی، دکتر، مهندس، سلطان، امام، شادروان، مرحوم، سرهنگ،....).
مئهران
باهارلی. ریشهشناسی کلمهی تورکی - موغولی «میرزه» و «میری»، و کلمهی عربی
– پشتون «میرزا».
[33] Tuncer gülensoy. eski ve orta türkçede moğolca kelimeler
ve moğolca türkçe müşterek kelimeler üzerine notlar
[34] مئهران
باهارلی - رقعههای تورکی اظفری گورکان-کورهکهن و تصحیح آنها
[35] س- شما قبلا به اسم جوادزاده هم معروف نبودید؟
ج- بلی بدوا به جوادزاده مشهور
بودم که بعد که خواستم سجل بگیرم گفتند که این نام فامیلی را دیگران گرفتهاند. من
یک نام فامیل دیگر انتخاب کردم که پرویز بوده است. از قضا سجل پرویز گم شد و
خواستم المثنی بگیرم در ادارهی سجل گفتند که این اسم را قبل از شما گرفتهاند.
بعد سجل پیشهوری را انتخاب کردم و شما میتوانید این مراتب را از ادارهی ثبت
احوال تحقیق نمایید. پیشهوری
No comments:
Post a Comment