Thursday, May 20, 2021

ویلیام ویگرام: مجدالسلطنه، یکی از روشن‌فکرترین و آزاداندیش‌ترین اشراف ایران، نجیب‌زاده‌ای دانشور، فرمانده‌ای سلحشور و دلاور و رهبر قوای بومی تورک بر علیه متجاوزین آسوری-ارمنی و متحدین صلیبی آن‌ها

 ویلیام ویگرام: مجدالسلطنه، یکی از روشن‌فکرترین و آزاداندیش‌ترین اشراف ایران، نجیب‌زاده‌ای دانشور ، فرمانده‌ای سلحشور و دلاور و رهبر قوای بومی تورک بر علیه متجاوزین آسوری-ارمنی و متحدین صلیبی آن‌ها


مئهران باهارلی

 

در این مقاله بخش‌هایی مربوط به رهبر ملی-قهرمان ملی تورک جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی-مجدالسلطنه (١٩٤٠-١٨٦٤) را از دو کتاب ویلیام اینگر ویگرام («مهد نوع بشر»، «کوچک‌ترین متفق ما»)[1]، -کشیش و میسیونر بریتانیایی فرستاده شده بین سال‌های ١٩٠٢-١٩١٢ به جنوب شرقی آناتولی برای تربیت و تقویت کلیسا و جامعه‌ی آسوری منطقه- نقل کرده‌ام. وی در این بخش‌ها جمشیدخان مجدالسلطنه را به صورت یکی از روشن‌فکرترین و آزاداندیش‌ترین اشراف و نجبای ایران، فرمانده‌ای سلحشور و دلاور و رهبر پارتیزان‌ها-قوای مسلح بومی تورک در جنگ بر علیه قوای مسلحه‌ی مسیحی (اشغال‌گران و متجاوزین آسوری-ارمنی و متحدین صلیبی آن‌ها بریتانیا-روسیه-فرانسه، ....) معرفی کرده است. این بخش‌ها همچنین از جهت پرتوافکنی و دقیق‌سازی شخصیت و تطور افکار سیاسی و مراحلی از زنده‌گانی رهبر ملی-قهرمان ملی تورک جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی-مجدالسلطنه حائز اهمیت هستند. از جمله اینکه جمشیدخان مجدالسلطنه یک سکولاریست مطلق و مخالف جدی دخالت روحانیون شیعی در امور دولتی و حقوقی و قضایی، و در عرصه‌ی شهرداری و شهرسازی یک والی-مدیر اجرایی مودرنیست-نوآور بود. مولف همچنین اطلاعات ذی قیمت و جدیدی در باره‌ی دو نقطه‌ی عطف حیات جمشیدخان مجدالسلطنه می‌دهد: نخست اینکه علاوه بر ماجرای قتل لاباری میسیونر آمریکایی (که جمشیدخان مامور به بررسی و تهیه‌ی گزارشی در باره‌ی آن شده بود)، دلیل دیگر برای تبعید وی به تفلیس، کشمکش او با سیدها-روحانیون شیعی و دسیسه‌ی آن‌ها بود. نکته‌ی مهم دوم اشاره‌ی ویگرام به تشدید تمایلات تورک‌گرایانه‌ی جمشیدخان در حیات تفلیس است.

 


١-مولف ویلیام اینگر ویگرام (William Ainger Wigram, 16 May 1872 – 16 January 1953) در آثار خود نام مجدالسلطنه را (اغلب در منابع تورکی Mecd üs Saltana، در متون انگلیسی Mejd-os-Saltane، در متون آلمانی Medschd is Ssaltana) همه جا به صورت اشتباه مجیدالسلطانه (Mejid-es-Sultaneh) نوشته است.

٢-این نوشته وجه دیگری از روشن‌فکری مجدالسلطنه، وجه اصلاح‌طلب و مدیر اجرایی بودن وی را بیان می‌کند. اصلاح‌طلب و مودرنیست بودن مجدالسلطنه –که در آثار خود او مانند خاطرات تفلیس‌اش (از طرف سؤزوموز منتشر خواهد شد) هم کاملا منعکس شده - خود را در چند موضع و رفتار عمده ظاهر می‌ساخت: تبلیغ تکنولوژی مودرن در تمام عرصه‌ها و تلاش برای انتقال آن‌ها به تورک‌ایلی و خوی-اورمیه و سپس تبریز، از جمله تلاش برای ایجاد سیستم‌های مودرن شهرسازی و مدیریت شهرها که ویلیام ویگرام هم به آن‌ها (مودرن‌سازی سیستم آب شهری و خیابان‌های اورمیه) اشاره کرده است؛ تبلیغ و تقدیر از مظاهر فرهنگی حیات مودرن و معاصر مانند اوپراها و تئاترها و نشریات و موزه‌ها و تغییر الفبا به لاتینی و .....؛ آزادی‌ها و حقوق زنان؛ سکولاریسم مطلق و قطع ید متولیان دین از دولت و امور اجرائی-حقوقی-قضائی؛ ... 

٣- مجدالسلطنه معتقد به نوعی لائیسیسم رادیکال و جدائی دولت از صنف متولیان دین و ضرورت عدم دخالت مطلق خادمان دین (سیدها، روحانیت) در امور دولتی و عرفی و حقوقی و ... بود. در اثر ویلیام ویگرام هم سکولار مطلق بودن مجدالسلطنه با ذکر نمونه‌هایی ذکر شده است. از جمله مخالفت صریح و شدید مجدالسلطنه با دخالت سیدها-روحانیون در امور دولت که موجب کشمکش و اختلاف او با سیدها و نهایتا تبعید او به تفلیس گشت. ویگرام در دو اثر خود روایتی را از مجدالسلطنه نقل کرده که وی در آن‌ها سیدها را مانع و سد اصلی در مقابل هر گونه اصلاحات و ترقی در ایران قاجاری می‌نامد. «تا زمانی که شاه ترغیب نشده که از هر درخت در اطراف اورمیه یک سید را آویزان کند، صحبت در باره‌ی اصلاحات در ایران بی‌فایده است. زیرا آن اولاد با امتیاز ویژه‌ی پیامبر مانع دائمی در برابر همه‌ی پیشرفت هستند»، و «تا زمانی که یک سید [روحانی] آویزان از هر درخت در اطراف اورمیه نبینیم، در ایران هرگز اصلاحات واقعی ایجاد نخواهد شد».

٤-ویگرام می‌گوید مجدالسلطنه در حیات تفلیس خود و در سال‌های جنگ جهانی اول به یک «متعصب اتحاد اسلامی، از خشن‌ترین و مرتجع‌ترین نوع آن» تبدیل شد. این بیان کاملا نادرست است:

اولا همانگونه که در بند پیشین ذکر شد و خود ویگرام هم در آثارش ثبت کرده است، مجدالسلطنه یک سکولار مطلق حتی افراطی و کاملا مخالف هر نوع دین‌گرایی و مذهب‌گرایی و در این میان اسلام‌گرایی و ... بود. آثار خود مجدالسلطنه هم موید این واقعیت است. از جمله وی کتاب «طوق لعنتی» را از موضع سکولاریسم رادیکال و بر علیه صنف روحانیون و متولیان دین و مذهب سیاست‌باز، از مسیحیت گرفته تا سنی‌گری و شیعی‌گری و بابی‌گری و بهایی‌گری و وهابی‌گری و  ... نوشته است.  

دوما پروژه‌ی اتحاد اسلام عثمانلی که مجدالسلطنه هم مانند دیگر رهبران ملی تورک وقت (ابوطالب زنجانی، مظفرالدین شاه قاجار، معلم فیضی سرابی، سید محمد توفیق همدانی، حاجی بلوری تبریزی، اسدالله ممقانی، شیخ الرئیس قاجار، علی هئیت، پیشنماز سلماسی، ...) معتقد و حامی و مدافع آتشین، و بسیاری تئوریسین‌های آن بودند ربطی به اسلامیسم و اسلام‌گرایی نداشت، بلکه در اصل یک پروژه‌ی سکولاریستی مترقی بود. پروژه‌ی اتحاد اسلام (اسلام در اینجا طبق زبان تورکی به معنی مسلمانان است نه دین اسلام)، در عرصه‌ی تئوریک عبارت بود از درک دنیای جدید، استفاده از علوم و فنون غربی و انجام اصلاحات گسترده، پیراستن دین اسلام از خرافات و آلوده‌گی‌ها، سپس بازنگری و اصلاح و رفورم در خودِ اسلامِ پالوده در تطابق با نیازهای زمانه و به‌ ویژه در زمینه‌ی حقوق زنان و آزادی‌های بنیادین، مقابله با استعمار و تهاجم فرهنگی، سیاسی و نظامی دولت‌های مسیحی غرب و روسیه؛ و در عرصه‌ی سیاسی پایان دادن به تفرقه و نفاق شیعی و سنی، ایجاد هم‌گرایی و اتحاد عمل سیاسی-نظامی بین جوامع مسلمان اعم از سنی و شیعی و علوی و وهابی و ازلی و احمدی-قادیانی و ... بر اساس تجدد و بر علیه تجاوزات دول استعماری اوروپایی تحت چتر حمایتی عثمانلی. با این اوصاف بود که اتحاد اسلام عثمانلی موفق شد مانع تاریخی «تعصب مذهبی» که قرن‌ها مانند سدی در مسیر نزدیکی تورکان شیعی و علوی ایران و منطقه به تورکان عثمانلی عمل می‌کرد را از میان برداشته، ضربه‌ای کاری به سیاست استعمارگران اوروپایی برای جدا ساختن و تجرید جوامع علوی-شیعی منطقه از جهان اسلام و ایجاد دشمنی و واگرایی و تفرقه در میان جوامع مسلمان آغاز شده توسط شاهان خاندان صفوی (به ویژه شاه اسماعیل اول، شاه تهماسب اول و شاه عباس اول، که شیعه‌ی امامی فارسی-عربی را به مذهبی برای دشمن ساختن تورکان علوی-شیعی منطقه با بقیه‌ی جهان تورکیک و جهان اسلام تبدیل کرده بودند) وارد سازد.

سوما در عمل نیز در عثمانلی و قفقاز و ایران قاجاری تقریبا همه‌ی تورک‌های طرفدار اتحاد اسلام عثمانلی، در سیر وقایع تاریخی و تکامل خود، به سکولاریسم مطلق و ناسیونالیسم تورک گرائیدند و نه اسلام‌گرایی-شریعت‌گرایی.

٥-آنچه ویگرام به صورت نادقیق «تمایلات اتحاد اسلامی» مجدالسلطنه در حیات تفلیس او ذکر کرده، در واقع «تمایلات تورک‌گرایی سیاسی –تورکیسم» مجدالسلطنه است. مجدالسلطنه که از دوره‌ی مشروطیت حتی قبل از آن، تمایلات تورک‌گرایانه و اتحاد اسلامی – عثمانلی‌گرایانه‌ی ملایم داشت، در سیر بلوغ فکری و سیاسی خود (و اتحاد اسلام)، در سال‌های اقامت دوم‌اش در تفلیس، شهری که در آن یک جریان قوی تورک‌گرا وجود داشت، به صورت یک تورک‌گرای سیاسی تمام عیار –تورکیست، معتقد به «اتحاد قومی تورک» ظاهر می‌شود. این واقعیت در منابع و اسناد آرشیوی وقت هم ثبت شده است. به عنوان نمونه سید عباس الحسینی تبریزی و یا رسام ارژنگی بعدی (١٨٩٢- ١٩٧٥) یک باستان‌گرای آریاکار نژادپرست و آزربایجان‌گرای پان‌ایرانیست شدیدا ضد تورک در خاطرات خود می‌گوید جمشیدخان سوباتایلی افشار اورومی-مجدالسلطنه  در سال ١٩١٠ در تفلیس «سخت تورکیسم» و یا یک تورک‌گرای استوار دارای نفوذ در میان الیت گورجی بود. 

مجدالسلطنه در این برهه از حیات خود نه تنها یک تورکیست بود، بلکه موفق به ایجاد یک حرکت تورک‌گرای مخالف با فارس‌گرایی در میان ایرانیان تورک ساکن در تفلیس وقت شده بود. منسوبین به این حرکت تورکیست ایجاد شده در تفلیس به رهبری جمشیدخان مجدالسلطنه بودند که در ماجرای کونسرت اقبال آذر در آن شهر به سال ١٩١٤ به فارسی‌خوانی او اعتراض کرده و خواهان تورکی‌خوانی او شده و او را مجبور به خواندن تصنیف «من بیر تورکم» کردند (در مقاله‌ی دیگری به ماجرای تصنیف من بیر تورکم اقبال آذر در تفلیس پرداخته‌ام). در اسناد وقت عثمانلی هم ذکر می‌شود که مجدالسلطنه در سال‌های جنگ جهانی اول، بیشتر از آنکه معتقد به اتحاد اسلام باشد، معتقد به «اتحاد قومی تورک –تورکیسم» و یا پان تورکیسم بود (این اسناد در سؤزوموز منتشر خواهد شد).

٦-بیانات ویگرام نشان می‌دهد که مجدالسلطنه نه دشمن مسیحیان، و نه دشمن دولت‌های اوروپایی بود. حتی بر عکس، همانگونه که ویگرام هم تثبیت کرده و در دیگر آثار مجدالسلطنه مانند خاطرات تفلیس و موخره-حاشیه‌های او بر نسخه‌ی تاریخ خروج اکراد و قتل و غارت شیخ عبیدالله ... تالیف علی ابن امیر گونه خان افشار اورومی هم منعکس شده است (موخره-حاشیه‌های مذکور در سؤزوموز منتشر خواهند شد)، شخصیتی فوق العاده آزاداندیش، مدافع و دوست‌دار کوردها، یهودیان و مسیحیان بومی، و علاقه‌مند و ستایش‌گر وجوه مثبت فرهنگی آن ملل و تمدن و کشورهای اوروپایی بود. اساسا مجدالسلطنه به سبب گزارش منصفانه و کارشناسانه‌ای که در باره‌ی قتل لاباری میسیونر مسیحی آمریکایی در مارس ١٩٠٤ و عوامل دخیل در آن (سید غفار، میرزا حسین آقا مجتهد اورمیه‌ای و کوردان بیگ‌زاده، ...) تهیه کرد، مغضوب محمدعلی میرزا گشت، جریمه و به تبعید داوطلبانه فرستاده شد. اما مجدالسلطنه در عین حال آگاه بر سیاست‌های امپریالیستی و اشغال‌گرانه و تجاوزکارانه‌ی دول استعمارگر مسیحی -اوروپایی در منطقه بر علیه دولت‌های تورک عثمانلی و قاجاری، توسعه‌طلبی ارمنی، تسلیح و سوء استفاده‌ی آن دولت‌ها از مسیحیان ارمنی و آسوری به عنوان ماشه‌های جنگ نیابتی امپریالیستی بر علیه عثمانلی و تورکان، ... و مخالف شدید این سیاست‌ها بود. بنابراین هنگامی که در عرفه‌ی جنگ جهانی اول قتل عام و کشتار سیستماتیک تورکان منطقه مخصوصا غرب آزربایجان و وحشی‌گری‌ها و جنایات جنگی گسترده‌ی قوای مسیحی و حامیان صلیبی آن‌ها آغاز شد بی درنگ و داوطلبانه به میدان نبرد شتافت و با تمام قوا به مقابله با آن‌ها پرداخت.

٧-نوشته‌ی ویگرام نشان می‌دهد مجدالسلطنه - یک ژنرال قاجاری- عملا رهبر مقاومت مردمی تورک بر علیه متجاوزین مسیحی در سال‌های جنگ جهانی اول بود. در آن دوره هر چند دسته‌جات گوناگون مردمی تورک اغلب بدون ارتباط با یک‌دیگر به عنوان عکس العملی خودجوش و طبیعی بر علیه متجاوزین مسیحی تشکیل شده بود، با اینهمه نه تنها بزرگ‌ترین و موثرترین این دسته‌جات را مجدالسلطنه رهبری می‌کرد، بلکه همانگونه که ویگرام هم صراحتا ذکر کرده است مجدالسلطنه رهبر و فرمانده و سرکرده‌ی مقاومت مسلحانه‌ی تورکان بومی تورک‌ایلی در غرب آزربایجان و در مرکز آن تبریز بر علیه وردوهای انگلیس-فرانسه-روسیه در منطقه بود. رهبریت تورکان توسط مجدالسلطنه در آن سال‌ها در دیگر منابع آن دوره، از جمله در اعلامیه‌ی نیکیتین کونسول روسیه و در اسناد آرشیوی اوردوی عثمانلی هم ثبت و تائید شده است (این اسناد در سؤزوموز منتشر خواهند شد).

٨-ویگرام در اثر خود مجدالسلطنه را به عنوان یک فرمانده‌ی دلاور و سلحشور ستوده است. این نیز با تثبیت‌های دیگر منابع و اسناد تاریخی مطابق است. به عنوان نمونه در بعضی منابع ایرانی-فارسی مانند روزنامه‌ی خاطرات سید محمد کمره‌ای از موسسین حزب دموکرات هم جنگ‌های مجدالسلطنه اورومی ذکر و تقدیر و تمجید شده است: «آقا سید یعقوب شیرازی را دیده، کاغذی از تاریخ غره‌ی ذیقعده از تبریز به من نشان داد که نوشته بودند قوشون عثمانی فتوحات و تطهیرات خوبی از عساکر کفر و پلید ارامنه و طرف‌داران انگلیس در اورمیه و سلماس نموده. و از هفتاد هزار نفر جمعیت طرف بیشتر از بیست هزار نفر نتوانستند فرار نمایند و آن‌ها را مخذول و منکوب نمودند. و مجدالسلطنه ارومیه که جزو مهاجرین بود وارد شده و جنگ‌های قابل تمجیدی نموده. و مقدار پنجاه هزار نفر قوشون از طرف منطقه‌ی همدان حرکت خواهند کرد. من به آقا سید یعقوب گفتم به مجدالسلطنه کاغذ بنویسد و استفسار از حال رفقای مهاجرین فرداً فرداً بنماید»[2].

٩- ویلیام اینگر ویگرام یک میسیونر بنیادگرا و فاناتیک مسیحی بود. بسیاری از آرای وی در باره‌ی تورکان منطقه مخصوصا غرب آزربایجان و وقایع و حوادث «تورک قیرقینی» (جیلولوق)، یک جانبه، گزینشی و متکی بر روایات اغراق‌آمیز و اغلب دروغ متجاوزین و اشغال‌گران آسوری و ارمنی و میسیونرهای مسیحی فاناتیک اوروپایی-آمریکایی است. وی از یک طرف به تصویر بزرگ‌تر یعنی طرح کولونیالیستی دول مسیحی-اوروپایی برای تاسیس دو دولت مسیحی ضد تورک بر اراضی تورک‌نشین در غرب آزربایجان، در این راستا اشغال‌گری آن‌ها؛ اسکان غیر قانونی آسوریان و ارمنیان خارجی در این مناطق توسط دول مذکور؛ تربیت، آموزش، فینانسمان و تسلیح آن‌ها برای عمل به عنوان ماشه‌ی خود در یک جنگ نیابتی امپریالیستی بر علیه دولت عثمانلی در شرق مرزهای آن در آزربایجان غربی؛ تحریک قوای مسیحی آسوری-ارمنی به پاک‌سازی قومی و فیزیکی تورکان منطقه از طریق قتل عام‌ها و کشتارهای متعدد توسط اوردوهای فرانسه، بریتانیا، روسیه و هئیت‌های دیپلوماتیک و میسیونرهای فرانسه، بریتانیا، روسیه، ایالات متحده (و بلژیک، ایتالیا، یونان، سوئیس، ...)؛ قتل عام‌های متعدد تورکان و وحشی‌گری‌های بلاانقطاع توسط قوای مسیحی، .... هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. از طرف دیگر برخی از عکس العمل‌های مردم بومی منطقه به این اشغال‌گری و تجاوزات و قتل عام‌ها و کشتارهای بی وقفه توسط قوای مسیحی آسوری و ارمنی و ارتش‌های روسیه-فرانسه-بریتانیا که محصول آشفته‌گی و فروپاشی عملی حاکمیت و از دست رفتن کونترول دولت قاجار در سال‌های مذکور، استیصال و انتقام‌کشی و .... بود را بر اساس روایات اغلب دروغ متجاوزین آسوری و ارمنی که خود دست به کشتار و قتل عام تورکان منطقه زده بودند با بزرگ‌نمائی ذکر می‌کند (هرچند خود وی اعتراف می‌کند که از سوی تورکان بومی، حتی کوردها کشتارهای عمده‌ای صورت نگرفت[3]). زیرا ویگرام و دیگر مولفین بنیادگرای مسیحی اوروپایی-آمریکایی وقت که در این باره قلم رانده‌اند، با یک نژادپرستی آشکار، صرفا مسیحیان را انسان، و تورکان و دیگر مسلمانان منطقه را موجوداتی مادون انسان و حتی در رده‌ی حیواناتی که دارای حق حیات و حق دفاع از خود و کاشانه‌ی خود نیستند تلقی می‌کردند (و می‌کنند).

١٠-ویگرام در اثر خود «فراریان» جیلو-آسوری‌های کوهستانی شرق تورکیه که اورمیه و غرب آزربایجان را اشغال کرده و پس از آزادسازی منطقه توسط قوای بومی تورک به فرماندهی مجدالسلطنه و اوردوی عثمانلی به مناطق جنوبی تر تورک‌ایلی، در سایین قالا و همدان که تحت اشغال نیروهای انگلیسی بود گریختند را به صورت «پناهجویان» معرفی کرده است. این درست است که در شرایط جنگ جهانی اول و نبردهای مسلمان –مسیحی و بویژه پس از اشغال اورمیه و دیگر نواحی غرب آزربایجان و قتل عام‌ها و کشتارهای متعدد و وحشیانه‌ی تورک‌ها توسط قوای مسیحی، در میان تورکان بومی هم حس انتقام‌جویی به درجه‌ی معینی ایجاد و مواردی رفتارهای خشونت‌آمیز و جنایات خونین مشاهده شد که بعد از شکست قوای مسلحه‌ی مسیحی اشغال‌گر در اورمیه در تصمیم به فرار مسیحیان بومی غیر مسلح از خوف جان به مناطق تحت کونترول بریتانیا در مناطق جنوبی تر تورک‌ایلی (از طریق سایین قالا-بیجار -همدان و جنوب آن) موثر بود، اما:

اولا بدنه‌ی اصلی فرارکننده‌گان را همان اشغال کننده‌گان شهر اورمیه تشکیل می‌دادند،

دوما این فرارکننده‌گان در مسیر فرار خود از اورمیه به سایین قالا به بیجار به همدان و ... همچنان به غارت و چپاول روستاهای تورک و قتل عام اهالی تورک آن‌ها ادامه دادند، به قسمی که وقتی به پایان راه رسیدند، به اعتراف ویگرام، احشام و حیوانات آن‌ها بیش‌تر از آنچه بود که در آغاز فرار داشتند[4]. زیرا آن‌ها حین فرار خود احشام و حیوانات روستاهای تورک مسیر راه را دزدیده و چپاول می‌کردند. (اسناد چپاول و کشتارهایی که این فراریان جیلو-آسوری در مسیر راه مرتکب شدند در سؤزوموز منتشر خواهد شد).

سوما رهبری و عمده‌ی افراد مذکر این گروه را نظامیان و شبه نظامیان قوای مسلحه‌ی مسیحی-بریگارد پتروس که عامل اصلی جنایات جنگی مسیحیان و جیلوها-آسوریان کوهستانی بود تشکیل می‌داد، یعنی نوعا یک نیروی نظامی-شبه نظامی بود. (آسوری‌ها –جیلوها در آغاز به صورت سه گردان مستقل در ترکیب ارتش روسیه متشکل شده بودند. پس از عقب‌نشینی روسیه، آن‌ها توسط افسران انگلیسی-فرانسوی به صورت «قوای مسلحه‌ی مسیحی» و «بریگارد پتروس» در حوالی اورمیه و «بریگارد سلماس» بازسازی، و پس از فرار به محض رسیدن به همدان دوباره از طرف افسران انگلیسی در قالب یک «تابور آسوری» بازسازی شدند. این تابور آسوری در سال ١٩٢٠ در ترکیب سپاه هندی بریتانیا در موصل عراق بر علیه کوردها و تورک‌ها جنگید و مرتکب جنایات جنگی جدیدی شد).

پایان توضیحات مئهران باهارلی

ترجمه

مهد نوع بشر (THE CRADLE OF MANKIND)

صفحات ٢١٥-٢١٦: در سال ١٩٠٢ یک والی دیگر، مجدالسلطنه نیز برای انجام اصلاحات تلاش نمود. او پیشنهاد داد خیابان‌ها را تمیز و شهر را صاحب یک منبع آب تصفیه شده کند. طرحی که در حد خود قابل تحسین بود. هرچند یک مبلّغ میسیونری آمریکایی در شهر پیشنهاد کرد «عالی‌جناب بهتر می‌بود قبل از خراش زدن به خیابان‌ها آن‌ها را بسازد».

آرزوی دیگر مجدالسلطنه، بیان شده در این کلمات «تا زمانی که یک سید [روحانی] آویزان از هر درخت در اطراف اورمیه نبینیم، در ایران هرگز اصلاحات واقعی ایجاد نخواهد شد»، هم کاملاً منطقی بود. اما متأسفانه او فاقد قدرت لازم برای متحقق کردن ایده‌های تحسین برانگیز خود بود.

بنابراین، وقتی محرم دوباره فرارسید، اصطکاک آغاز گشت. بنا به رسمی بسیار قدیمی، یک نماینده‌ی سیدها در آن ضیافت منتظر والی می‌شود، زیرا در آن موقع آن‌ها (مانند یهودیان قدیم) دارای این حق هستند که از والی خواستار شوند او یک زندانی، هر کسی که آن‌ها بخواهند، را آزاد کند. مجدالسلطنه به قدر کافی مایل بود که این رسم را رعایت کند. اما به طور غیر رسمی به هئیت سیدها اطلاع داده بود که یک نفر است که آن‌ها نباید خواستار آزادی‌اش شوند. چرا که به حبس انداختن او دردسر بسیاری داشته و او قرار بود به دار آویخته شود. اما آن‌ها (سیدها) فورا این چالش را به عنوان یک فرصت برای قدرت‌آزمایی تلقی کردند و خواستار آزادی همان مرد و نه کس دیگری شدند. والی مجدالسلطنه با صدور دستوراتی به زندان برای آویختن بی درنگ آن مرد، امر به راندن و بیرون کردن کل هئیت نماینده‌گی از خانه‌اش داد.

سیدها طبیعتا خشمگین بودند، و توانستند نفوذ غیر مستقیم و ناحق خود در تهران را بکار برند تا زمانی که مجدالسلطنه تبعید شد. مجدالسلطنه فقط با دادن عجولانه‌ی یک سند قانونی لازم الاجرا که طبق آن همه‌ی اموالش را به یک تاجر انگلیسی در تبریز [چارلز ایستیونز] می‌بخشید، توانست از مصادره‌ی اموال خود نجات یابد. او مطلقا و به طور قابل توجیهی به وعده‌ی شفاهی آن مرد اعتماد کرد که عایدات باید به او پرداخت و سرمایه‌اش -اگر در موقعیتی بود که دوباره آن را مطالبه کند- به وی بازگردانده شود.

و اما در مورد محاکمه شدن [مجدالسلطنه] و یا هرگونه تظاهر به عدالت [از طرف حاکمیت]، حتی برای مردی در این موقعیت، هیچ کدام وجود نداشت. اینگونه چیزها صرفاً کلماتی توخالی برای حاکمی هستند که در مناسبتی دیگر یک رئیس برجسته‌ی کورد را -با سوگند خوردن به قرآن که در صورت آمدن او به تبریز، شهر را در امنیت و عزت ترک خواهد کرد- به یک ملاقات رسمی [به تبریز] دعوت نمود. کورد (با نام جعفر آقا) بر اساس این تضمین داده شده [به تبریز] آمد، ملاقات را انجام داد و تلطیف شده با افتخارات و مدال‌ها آغاز به حرکت به طرف خانه کرد. اما صد یارد مانده به دروازه‌ی تبریز، برای آخرین مطالب باز خوانده شد. او بی واهمه برگشت، وارد اتاق پذیرایی شد و از پشت نرده‌ها به ضرب گلوله به قتل رسید. شاه اینگونه به عهد خود به مردی که به [قول] شرف او اعتماد کرده بود، وفا کرد.

صفحات ٢٢١-٢٢٢: آن رفورمیست بسیار غیور مجدالسلطنه، دارای املاک‌ زیادی در میان این تپه‌های پایین است. و این واقعیت سبب توسعه‌ی نوع جدیدی از روستا - اختراع آن آقای انگلیسی [چارلز ایستیونز] که مجدالسلطنه املاک خود را به او تفویض کرده بود- است. قابل درک خواهد بود که اکنون یک رئیس خوب نیروی کار برای یک مُلْکِ ایرانی، همانقدر ضروری است که برای یک ملک قرون وسطایی در انگلیس. اما شرایط ممکن است حفظ آن وضعیت مطلوب را دشوار کند.

از این رو، هنگامی که انگلیسی مذکور خود را مسئول املاکی بزرگ خالی از سکنه یافت، فکر کرد که [بدون اطلاع مجدالسلطنه] مسیحیان [آسوریان] فقیر محال ته‌رگه‌وه‌ر-ترگور را در آن‌ها اسکان دهد. آن‌ها با شرایط معمول سیستم روستای ایرانی، که شایسته‌ی توضیحی جداگانه است، در آنجا اسکان داده شدند. هر دو طرف [انگلیسی و آسوری] با این ترتیب اجرا شده در املاک  مجدالسلطنه سود بردند. مالک با پیدا کردن یک منبع خوب نیروی کار برای ملکی قبلاً غیر مولد، و روستاییان خانه‌ای جدید در این سرزمین.

صفحه ٣٦١: سرنوشت کسانی که باقی ماندند ثابت کرد که پیش‌گویی‌های فراریان دارای اساس محکمی بوده است. اورومی یک بار دیگر به سوء مدیریت اسفناک ایرانی‌ها رها شد. و کسی که اقتدار اصلی را به دست آورد همان مجدالسلطنه بود که قبلاً در صفحه‌ی ٢١٥ از او صحبت کردیم.

در آن روزها او عموما یکی از روشن‌فکرترین و آزاداندیش‌ترین اشراف و نجبای ایران قلمداد می‌شد. تمایلات اصلاح‌طلبانه‌ی او باعث از چشم افتادن و تبعیدش [از طرف حاکمیت] شده بود. و او حفظ املاک از دست رفته‌ی خود را مدیون جوان‌مردی تجار دل‌سوز انگلیسی بود. اما آشکارا تنها درسی که وی قادر به آموختن از مصائب بود، حکمت به ناحق رفتار کردن بود و اکنون مجدالسلطنه به عنوان یک متعصب اتحاد اسلامی، از خشن‌ترین و مرتجع‌ترین نوع آن، دوباره ظاهر شد.

متفق کوچک ما (OUR SMALLEST ALLY)

صفحه ١١: در همه‌ی این وحشت‌ها، نیروی محرکه یک نجیب‌زاده‌ی محلی دانشور، مجدالسلطنه بود که در ایام قدیم به عنوان دوست همه‌ی خارجی‌ها و تا حدی محافظ مسیحیان، یا حداقل کسانی که مستاجر فئودال خود او بودند برجسته و مشهور شده بود. او عادت کرده بود که (با حقیقت کامل) بگوید « تا زمانی که شاه ترغیب نشده که از هر درخت در اطراف اورمیه یک سید را آویزان کند، صحبت در باره‌ی اصلاحات در ایران بی‌فایده است. زیرا آن اولاد با امتیاز ویژه‌ی پیامبر مانع دائمی در برابر همه‌ی پیشرفت هستند». در واقع، اشتیاق او در این استقامت [اصلاحات و پایان دادن به امتیازات روحانیون] در زمانی نسبتاً غلط، باعث تبعید وی شده بود. در آن زمان او هم از بازرگانان انگلیسی و هم از مقامات انگلیسی مهربانی زیادی دریافت کرد، حتی به او اجازه داده شد به کونسول‌گری انگلیس در تبریز پناه ببرد. چگونه اقامتی موقت در تفلیس یک دوست‌دار انگلستان نسبتاً آزاداندیش را به یک متعصب اتحاد اسلامی تبدیل کرد، ما دانش و صلاحیت توضیح آن را نداریم. اما بدون شک واقعیت اینگونه بود. به طور کلی زمستان ١٩١٤-١٩١٥ زمستانی سیاه در اورمیه بود ....

صفحات ٥٣-٥٤: آوگوست ١٩١٨- با این وجود انگلیس‌ها که فقط در فاصله‌ی یک روزه در جنوب بودند به موقع به محل اتصال رسیده و مقدمات تحویل تجهیزات به ترتیب مقرر، فراهم شده بود. وقتی خبر حیرت‌انگیز تخلیه‌ی اورمیه و ورود انبوه پناهجویان بی نظم و محتاج به سایین قالا به فرمانده‌ی انگلیس رسید، او و قوایش فوراً به آن نقطه (سوم آوگوست) بازگشتند تا با وضعیت حتی بدتری از آنچه انتظار داشتند مواجه شوند. هزاران نفر در راه قتل عام شده بودند، بخشی از آنها توسط ایرانی‌ها تحت فرماندهی مجدالسلطنه که قبلاً در این روایت به او اشاره شده بود، بخشی توسط لشکر ششم تورک [عثمانلی] که از رواندوز برگشته بود. ...اما کوردها با رسیدن به آن نقطه دریافتند که یک بار دیگر انگلیسی‌ها آنجا را اشغال کرده‌اند و یک سواره نظام و یک جوخه‌ی مسلسل بازی متفاوتی از انبوه زنان و مردان غیر مسلح است. با این وجود، مسلمانان تمایل نداشتند که حداقل بدون وارد آوردن یک ضربه‌ی محکم و ناگهانی دست از اهداف خود بردارند، و رهبر آن‌ها مجدالسلطنه، علی رغم هر سابقه‌ای که در عرصه‌های دیگر دارد، اقلا یک مرد دلیر و سلحشور است. از این رو سه روز نبرد شدید، در حالیکه سواره نظام [انگلیسی] معبر پناهنده‌گان را حفاظت می‌کرد جریان داشت...

پایان ترجمه


مقالات و آثار رهبر ملی تورک جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه

جماعت ارامنه و آخرین نقشه‌ی آن‌ها برای تاسیس دولت ارمنی، به قلم جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی مجدالسلطنه- سال ١٨٩٤

http://sozumuz1.blogspot.com/2021/02/blog-post_28.html

ایران‌دا تورک صنایعِ نفیسه‌سی. مقاله‌ی تورکی جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی مجدالسلطنه در باره‌ی ادب و شعر تورکی در ایران- سال ١٩١٥

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/01/blog-post_14.html

جمشیدخان افشار اورومی: ایران ادبیاتی‌نا بیر نظر. مقاله‌ی تورکی جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی مجدالسطنه‌ در دفاع از تاریخ تمدّن و میراث مدنی تورک – ١٩١۶

https://sozumuz1.blogspot.com/2017/06/blog-post_12.html

مقاله‌ای از جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی: قتل عام سی هزار تورک توسط شیخ عبیدالله نهرینی به اسم ترویج شریعت در اورمیه، میاندوآب، بناب، مراغه، ملکان، ... مقدمه، تصحیح، ویرایش، زیرنویسی: مئهران باهارلی

https://sozumuz1.blogspot.com/2019/04/blog-post.html

حکما و دانشمندان اوروپایی که از طرف روحانی‌ها تکفیر شده‌اند. مولف: جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی- ١٩١٣

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/12/blog-post_30.html

جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی، تورک اولوسال اؤنده‌رین تورک‌جه و فارس‌جا قوشوق‌لاری‌ندان

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/12/blog-post_23.html

مجدالسلطنه افشار اورومی: تورک‌ها، برجسته‌ترین و غیورترین ملت دنیا-دونیانین ان معظم و غیور ملتی اولان تورک‌له‌ر

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/09/blog-post_73.html

جمشیدخان افشار اورومی: سلاطین تورک حامیان و مروجان علوم و فنون و هنرها بودند. زبان تورکی وسیع و بی‌نیاز است.

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/12/blog-post_25.html

جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه ١٩٠٢: گئرچه‌ک رئفورم‌لارین اویقولانماسی اولاناق‌سیز، رئفورم‌دان قونوشماق یارارسیزدیر

http://sozumuz1.blogspot.com/2021/02/blog-post_23.html

روایت تورکی از قتل عامِ مردمِ ولایتِ اورمیه توسط آسوریان و ارمنیان و کوردان؛ و قدردانی مردم تورک از رهبر ملی مجدالسلطنه افشارِ نجات دهنده

https://sozumuz1.blogspot.com/2020/10/blog-post_9.html

اولوسال اؤنده‌ر جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه، دوغو تورکیستان باغیم‌سیزلیق موجادیله‌سی اوزه‌ره-١٩١٦

http://sozumuz1.blogspot.com/2021/01/blog-post_29.html

رهبر ملی تورک جمشیدخان افشار اورومی:  در ماهیت واقعی حرکت مشروطه و تخریبات و قساوت اوباش و اشرار موسوم به فدائی و مجاهد

https://sozumuz1.blogspot.com/2021/01/blog-post.html

نادرشاه افشار از زبان رهبر ملی تورک جمشیدخان افشار اورومی -١٩١٣

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/12/blog-post_7.html

جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه، ١٨٩٨ میلادی -١٢٧٧ شمسی: «دولتِ عّلیه‌یِ عثمانیه امروز اسبابِ مفاخرتِ عمومِ اسلامیان می‌باشد.»

https://sozumuz1.blogspot.com/2020/10/blog-post_13.html

در باره‌ی رهبر ملی تورک جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه

حسین جاوید: مجدالسلطنه تنها شخصیت طرف‌دار تورک و ضد انگلیس؛ و خیانات فرقه‌ی دموکرات آزربایجان

https://sozumuz1.blogspot.com/2021/04/blog-post.html

پروفسور ویلیامز جکسون: مجدالسلطنه افشار اورومی، جامع سه شخصیت دانشمند، نظامی و درباری

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/11/saturdaydecember-17-2011-abraham_13.html

ویلیام ویگرام: مجدالسلطنه، یکی از روشن‌فکرترین و آزاداندیش‌ترین نجبای ایران، فرمانده‌ای سلحشور و دلاور و رهبر قوای بومی تورک بر علیه متجاوزین آسوری-ارمنی و متحدین صلیبی آن‌ها

https://sozumuz1.blogspot.com/2021/05/blog-post_20.html

جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه (١٨٦٤-١٩٤٠)

https://sozumuz1.blogspot.com/2020/10/blog-post.html

جمشیدخان سوباتای‌لی بکیشلو مجدالسلطنه افشار اورومی

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/09/blog-post_20.html

جمشید سوباتای‌لی آوشار اورومی (جمشیدخان مجدالسلطنه افشار ارومی) والی آزربایجان نیمه‌مستقل- تحت الحمایه‌ی امپراتوری عثمانلی (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اوکتوبر ۱۹۱۸)

https://sozumuz1.blogspot.com/2017/08/blog-post_29.html

مجدالسلطنه در سال ١٩١٠، شدیدا تورک‌گرا و سخت تورکیست بود.

https://sozumuz1.blogspot.com/2021/01/blog-post_2.html

پیوستن جمشیدخان افشار اورومی و نیروهای تحت فرماندهی‌اش به اوردوی اسلام-عثمانلی به فرماندهی خلیل پاشا

https://sozumuz1.blogspot.com/2019/02/blog-post_5.html

دست‌گیری، تبعید و حبس جمشیدخان افشار اورومی توسط دولتین روسیه و بریتانیا

https://sozumuz1.blogspot.com/2019/01/blog-post_20.html

جهالت است یا مانقورتیسم؟ بایکوت جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی و حاجی بیگ بلوری تبریزی و علی‌احسان پاشا و خلیل پاشا و یاران کرامشان

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/12/blog-post_24.html

اورمولو و افشار اولان «جمشیدخان افشار اورومی» (مجدالسلطنه) و آزه‌ربایجان‌چی‌لارین اونا قویدوغو بایکوت

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/12/blog-post_15.html

مستوره افشار اورومی، یک شخصیت ملی تورک و دفاع او از «تورک میللی موجادیله‌سی»، بر اساس عرض حال و شکایت وی به مجلس شورای ملی

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/03/blog-post_8.html

جمشیدخان مجدالسلطنه و قیصرخانیم افشار در کتاب نیکیتین

https://sozumuz1.blogspot.com/2017/12/blog-post_24.html

انعکاس شعور ملی تورک در نام‌های اشخاص خانواده‌ی جمشیدخان افشار اورومی و نادرشاه افشار، و نبود آن در نام‌های اشخاص خانواده‌ی پیشه‌وری، خیابانی، ستارخان و شاه اسماعیل

https://sozumuz1.blogspot.com/2017/01/blog-post_14.html

ما تورکیم! از نامه‌ی دانش‌آموزان اورمیه به انجمن ملی تبریز در یک صد و ده سال پیش

https://sozumuz1.blogspot.com/2016/07/blog-post_3.html

زبان معیار مودرن تورکی

http://sozumuz1.blogspot.com/2016/08/blog-post_31.html

یاشاسین تورک جوان‌لاری! خطابه‌ی تورکی غنی‌زاده سلماسی به جوانان تورک نوشته شده در ١٠٩ سال پیش

http://sozumuz1.blogspot.com/2016/01/blog-post_30.html

نامه‌ی تورکی تقی رفعت به محمدامین رسول‌زاده

http://sozumuz1.blogspot.com/2016/01/blog-post_23.html

٩٨مین سال‌گرد تاسیس «مدرسه‌ی تورک خیر یوردو» (صلاحیه) اورمیه و ١٠٧مین سالگرد «مدرسه‌ی تورک بالو« و یادی از «حاجی میرزا فضل الله مجتهد اورمولو»

http://sozumuz1.blogspot.com/2016/02/blog-post_22.html

متن اصلی انگلیسی:

THE CRADLE OF MANKIND

Pages 215-216: In the year 1902 another governor, one Mejid-es-Sultaneh, also attempted reform. He proposed to clean the streets and have a pure water-supply; a scheme which was admirable as far as it went, though an American missionary in the town did suggest that " his Excellency had better make the streets before he scrapes them."

Another aspiration of his, expressed in the words that there would never be any real reform in Persia, " till one can see a Seyyid hanging on every tree round Urmi," was also a perfectly sound one ; but unfortunately he lacked the power to execute his admirable ideas. Thus, when Mohurram came round, friction began. By immemorial custom a deputation of Seyyids waits on the governor at that feast ; for then (like the Jews of old) they have the right to demand that he ''release unto them one prisoner, whomsoever they will."

Mejid-es-Sultaneh was willing enough to honour custom, but had let the college of Seyyids know, unofficially, that there was one man whom they were not to ask for. It had cost some trouble to get him into the jail, and he was to hang. They accepted at once this challenge to a trial of strength, and demanded that man and no other. The governor had the whole deputation thrashed knd turned out of his house ; sending orders to the prison to hang the man without more ado.

The Seyyids were naturally furious ; and they were able to pull strings at Teheran till Mejid-es-Sultaneh was exiled. He only escaped confiscation of his property by executing a hurried deed of gift of the whole of it, in legally binding form, to an English merchant at Tabriz. He trusted absolutely, and justifiably, to that man's verbal promise that the income should be paid over to him, and the capital restored if ever the original owner were in a position to claim it again.

As for trial, or any pretence of justice, even for a man in this position, there was none. Such things are mere empty words to a ruler who on another occasion invited a prominent Kurdish chief to a conference, swearing on the Koran that, if he came, he should leave Tabriz in safety and honour. The Kurd (Jaffar Agha by name) came on that assurance. He had his conference and started home, loaded with honours and decorations. One hundred yards from the gate of Tabriz he was called back for a last word. He returned fearlessly ; entered the reception room—and was shot dead from behind a grating. So the Shah kept faith with a man who trusted to his honour.

Pages 221: That too zealous reformer, Mejid-es-Sultaneh, owns much property among these lower hills; and this fact is responsible for the development of a new type of village, the invention of that English gentleman to whom he assigned his property. It will be understood that ** a good head of labour " is as necessary for a Persian estate now as it was for a mediaeval manor in England ; but conditions may make it difficult to maintain that desirable thing. Hence, when the Englishman found himself charged with a large depopulated estate, he bethought him of settling upon it the dispossessed Christians of Tergawar. They were put there upon the usual terms of the Persian village system, which deserves a word to itself.

Pages 222: Both sides profited by the arrangement in the Mejid-es- Sultaneh estate ; the owner getting a good supply of labour for a previously unproductive property, and the villagers a new home in the land.

Page 361: The fate of those who remained proved that the fugitives' forebodings had been well grounded. Urmi was abandoned once more to the wretched misrule of the Persians; and the man who obtained chief authority was that same Mejid es Sultaneh of whom we have already spoken on page 215.

In those days he had been generally regarded as one of the most enlightened and free-thinking of the Persian nobility. His reforming tendencies had earned him disgrace and exile; and it had been to the generosity of sympathetic English merchants that he had owed the preservation of his forfeited estates. But apparently the only lesson that he had been capable of learning from adversity was the wisdom of truckling to iniquity, and he now reappeared as a pan- Islamic fanatic of the most virulent and reactionary type.

OUR SMALLEST ALLY

Page 11: March 1915. In all of these horrors, the moving spirit was alocal nobleman of education, Mejid es Sultaneh, who had in old days been distinguished as a friend of all foreigners, and to some extent as the protector of Christians, or at least of those who were his own feudal tenants. He had been accustomed to say (with perfect truth) that it was of no use to talk about reform in Persia until such time as the Shah had been persuaded to hang a Seyyid on every tree round Urmi, for those privileged" descendants of the prophet” were a standing obstacle to all improvement. In fact, some rather mistimed zeal in this direction had brought about his exile, at which time he received great kindness both from British merchants and British officials. He was even allowed to take refuge at the British consulate at Tabriz. How it came about that a sojourn at Tiflis converted a rather free-thinking Anglophil into a pan-Islamic fanatic, we do not profess to explain, but such was undoubtedly the fact. Generally the winter of 1914-1915 was a black one in Urmi.

Pages 53-54: August 1918. However the British were only one day to the south, and the junction was duly effected, and preparations made to hand over the supplies as arranged, when the amazing news of the evacuation of Urmi and of the arrival of hords of disorganized and needy refugees at sain kaleh reached the British commander. Instantly he and his force returned to that point (august 3rd) to find the matter even worse than they had expected. Thousands had been massacred on the road, partly by the Persians under that Mejid-es-Sultaneh who has been referred to earlier in this narrative, partly by the Turkish 6th division, which had returned from Rawanduz …. But on their arrival at that point, the Kurds found the British once more in occupation of it, and a squadron of cavalry and a machine-gun company were different game from a horde of women and unarmed men. Nevertheless, the mussalmans were not disposed to give up their prospects without a snap at least, and their leader, Mejid-es-Sultaneh, whatever his record in other respects, is at least a brave man. Hence there were three days of sharp fighting while the cavalry covered the passage of refugees….

جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه ١٩٠٢

[مظفّرالدّین] شاه اورمو چئوره‌سی‌نده هر آغاج‌دان بیر سئیید'ی آسمادیقجا، ایران‌دا گئرچه‌ک رئفورم‌لارین اویقولانماسی اولاناق‌سیز، گئرچه‌ک رئفورم‌دان قونوشماق یارارسیزدیر. چونکو پیغمبر'ین او «آیری‌جالیق‌لی اولادلاری»، هر چئشیت گلیشمه‌نین اؤنونده دائمی انگه‌ل‌دیرله‌ر.

CEMŞİDXAN SUBATAYLI AFŞAR URUMİ- MECD ÜS SELTENE- 1902

[Muzaffereddin] Şah Urmu çevresinde her ağaçtan bir Seyyid’i asmadıkça, İran’da gerçek reformların uygulanması olanaksız, gerçek reformdan konuşmak yararsızdır. Çünkü Peygamber’in o “ayrıcalıklı evladı”, her çeşit gelişmenin önünde dâimî engeldirler.

جمشیدخان سوباتای‌لی افشار اورومی-مجدالسلطنه ١٩٠٢

تا زمانی که [مظفّرالدّین] شاه از هر درخت در اطراف اورمیه یک سید [روحانی] را آویزان نکرده است، انجام اصلاحات واقعی در ایران هرگز ممکن نخواهد شد و صحبت از رفورم حقیقی بی‌فایده است. زیرا آن «اولاد دارای امتیاز» پیامبر، مانع دائمی در برابر هرگونه پیشرفت هستند.


[1] THE CRADLE OF MANKIND, LIFE IN EASTERN KURDISTAN. By the rev. William Ainger Wigram. B.d. (cam.) d.d. (lambeth) author of “the history of the assyrian church”, and Sir Edgar Thomas Ainger Wigram (1864–1935) author of “northern spain”. Second edition. A. & C black, ltd., 4,5 & 6, soho square, London, w. i. 1922

OUR SMALLEST ALLY, A BRIEF ACCOUNT OF THE ASSYRIAN NATION IN THE GREAT WAR, by rev. William Ainger Wigram, d.d., introduction by general h. h. Austin, c.m.g,. etc. with a map, London, society for promoting Christian knowledge, new york: the macmillan company 1920

[2] روزنامه‌ی خاطرات سید محمد کمره‌ای، به کوشش محمدجواد مرادی نیا، نشر و پژوهش شیرازه، تهران ١٣٨٢، ج ١ . صص ٤٤١-٤٤٢

[3] Our smallest ally, Page 9. March 1915: There was indeed, no general massacre, nor was there any second Kurdish invasion as yet. …

[4] The Tyari men eventually reached their journey's end not only with all their women, but with more sheep than they had at the start. Page 385-386.

No comments:

Post a Comment