Tuesday, August 1, 2017

گفتگوي مهران بهاري با آزربايجان دموکراسي اوجاغي-بخش پنجم


گفتگوي مهران بهاري با آزربايجان دموکراسي اوجاغي-بخش پنجم

Sunday, November 29, 2009

متني آموزشي - تحليلي  در حرکت ملي دمکراتيک تورک

گفتگوی مهران بهاری با آزربایجان دموکراسی اوجاغی-بخش اول
گفتگوی مهران بهاری با آزربایجان دموکراسی اوجاغی-بخش دوم
گفتگوی مهران بهاری با آزربایجان دموکراسی اوجاغی-بخش سوم
گفتگوی مهران بهاری با آزربایجان دموکراسی اوجاغی-بخش چهارم
گفتگوی مهران بهاری با آزربایجان دموکراسی اوجاغی-بخش پنجم

س ٦٠-شروط همکاري با يک سازمان سراسري (فارس) مشخص و يا همگامي با يک جنبش اجتماعي-سياسي خاص خلق فارس چيست؟

هنگام تصميم‌گيري در باره‌ي همکاري با يک سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يک جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي‌توانند دخيل باشند.

١-نخستين عامل، درجه‌ي رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشکيلات مذکور است. وجود شعارهاي ناسيوناليستي افراطي و باستان‌گرايانه در يک تشکيلات و يا جريان فارسي، باعث رم کردن ملت تورک مي‌شود.

٢-دومين عامل، مساله‌ي شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق تورک و هويت سياسي مستقل تشکيلات تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) است. تشکيلات تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) نوعاً تمايلي براي ايجاد ديالوگ و همکاري با تشکيلات و جرياناتي که هويت و حقوق ملي خلق تورک و شخصيت سياسي مستقل آنها را رد مي‌کنند و نيتي براي ايجاد ديالوگ و همکاري نشان نمي‌دهند ندارند.

٣-عامل سوم، قابليت و شانس موفقيت حرکت مذکور و دمکراتيزاسيون خلق فارس و دولت ايران است. به سبب حاکميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محکوم تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)، هر جنبش و يا تشکيلات خلق فارس که به دمکراتيزاسيون ملت حاکم و دولت وي کمک کند در جهت منافع ملي خلق تورک است و از اينرو همکاري و همگامي با آن، حتي در برخي شرايط به صورت يک طرفه ممکن است ضرورت پيدا کند.

٤-عامل چهارم، هزينه‌ي همگامي با جنبش مذکور براي خلق تورک است. در حرکت ملي تورک مانند هر جنبش ملي عقلاني معاصر، حداقل هزينه‌دهي اصل است. بنابراين بالا بودن هزينه‌ي همگامي با يک جنبش فارس، حتي اگر در راستاي منافع ملي خلق تورک باشد، مانع از همگامي فعال با آن جنبش خواهد شد.

٥-عامل پنجم، شانس به اقتدار رسيدن يک تشکيلات و يا جنبش فارسي است. منطقي است که حرکت ملي ملت محکوم تورک، کانالهاي ديالوق با طرفي که شانس بيشتري براي قبضه‌ي قدرت در فارسستان را دارد باز نگهدارد.

وزنه‌ي هر کدام از عوامل فوق در مقاطع و شرايط مختلف و مورد معين ممکن است فرق کند. مثلاً هنگامي که يک جنبش حقيقتاً قابليت بسيار بالائي براي دمکراتيزاسيون دولت ايران داشته باشد، همگامي با آن حتي اگر داراي شعارهاي مناسبي نيز نباشد معقول و عقلاني است. مانند ضرورت همگامي با جريانات بنيادگراي ليبرال فارس (جناح اصلاح‌طلب) در مقابل جريانات بنيادگراي محافظه‌کار فارس (جناح ولايت‌مدار).

رابطه‌ي فعالانه و ارگانيک تشکيلات تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) با جريانات و تشکيلات فارس و فارسستاني مانند خود رابطه‌ي دو ملت تورک و فارس مي‌بايد از نو و بر مباني ديناميکهاي نوئي تعريف شود. مهمترين اين مباني احترام به هويت مستقل و منافع متقابل است. در شرايط عادي، همکاري با و حمايت از هيچ جريان و تشکيلات فارس، بدون شناخته شدن هويت و منافع ملي تورک ما ممکن نيست. البته در شرايطي ويژه- همانطور که قبلاً اشاره کردم-حمايت يک‌طرفه متصور است. براي همکاري ارگانيک تشکيلات، جريانات و شخصيتهاي تورک با معادلين فارس خود لازم است که معادلين فارس مقدمتاً هويت ملي مستقل ملت تورک و تشکيلات سياسي وي را قبول نمايند و خواستار همکاري با تشکيلات و جريانات سياسي ملت تورک باشند. احترام به استقلال جنبشهاي سياسي متعلق به مليتهاي غيرفارس ايران و به رسميت شناختن تشکيلات سياسي آنان تنها راهي است که مي‌تواند زمينه‌ي‌ همکاري و همگامي عمل ميداني نيروهاي سياسي متعلق ملل مختلف ساکن در ايران را فراهم آورد.

البته اين امر به طور مکانيکي و صرفاً با دعوت آنها به به رسميت شناختن ما انجام نمي‌پذيرد، هر چند اينگونه دعوتها نيز ضروري است. بلکه با ايجاد تشکيلات جدي و پايدار موازي، گسترش پايگاه توده‌اي، کسب قابليت به حرکت در آوردن توده‌هاي تورک و تاثيرگذاري بر اتمسفر سياسي جامعه‌ي تورک صورت مي‌پذيرد. در اين صورت جريانات و تشکيلات فارس نه تنها هويت ملي و سياسي مستقل ما را قبول خواهند کرد، بلکه داوطلبانه طالب همکاري با ما نيز خواهند شد. موضع يکپارچه‌ي خلق تورک و تشکيلات سياسي وي در عدم همکاري با جنبش سبز خلق فارس، رهبران اين جنبش را مجبور کرد که به کرنش در برابر خلق تورک و دلجوئي از وي برخيزند. نامه‌ي آيت الله منتظري در حمايت از حقوق ملت تورک محصول اين سياست درست است. موسوي نيز در آخرين مصاحبه‌اش با سايت جماران، از ضرورت اجراي اصول متعلق به تدريس زبانهاي غيرفارسي در مناطق قوميت‌هاي غيرفارس سخن به ميان آورد. حال آنکه دنباله‌روي بي‌قيد و شرط خلق تورک و نخبگان آن از جريانهاي سراسري (فارس) در يک صد سال گذشته و به تعبيري کاسه‌ي داغتر از آش شدن، سرسوزني به شناخته شدن هويت و حقوق ملي ما از طرف توده، نخبگان و دولت فارس کمک نکرده بود. تجربه‌ي جنبش سبز و نامه‌ي منتظري، حتي بخشنامه‌ي احمدي نژاد در باره‌ي ارائه‌ي اختياري دو واحد اختياري زبان تورکي در برخي از دانشگاهها، علاوتاً نشان داد که بيش از آنکه ملت تورک محتاج ملت فارس باشد، اين ملت فارس است که محتاج ملت تورک است.

با توجه به وجود زمينه‌هاي لازم براي مشارکت در جنبشهاي سراسري براي خلق تورک و با سبک و سنگين کردن عواملي که فوقاً بدانها اشاره کردم، معقول است تشکيلات سياسي و فرهنگي و اجتماعي و حتي رسانه‌هاي تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) در داخل و خارج کشور به ايجاد تماس و ديالوگ با معادلين فارسي-سراسري خود اقدام کنند. زيرا اين عمل از يکسو طرف فارس را به پذيرفتن هويت ملي و سياسي مستقل خلق تورک و تشکيلات وي مجبور خواهد نمود و از سوي ديگر به ايجاد دو دستگي و آشفتگي در ميان فارسها در نحوه‌ي برخورد با حرکت ملي تورک جرقه خواهد زد. به ويژه ضروري است که هر گام کوچکي که تشکيلات و جريانهاي فارسي-سراسري به سوي خلق تورک (يعني شناختن هويت، شخصيت و حقوق و مطالبات وي) بر مي‌دارند تقدير شود و تشکيلات و جريانهاي ذي‌ربط تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) موضع‌گيري مثبتي -متناسب با گام مذکور- اتخاذ کنند. کلاً ما به عنوان ملت تورک، مي‌بايد دست دوستي به سوي هر شخصيت، تشکيلات و جرياني که نظر مثبتي به ما دارد دراز کنيم. از طرف ديگر مي‌بايست روشن نمود که شخصيتها، جريانات و تشکيلات فارسي اگر طالب همکاري و حمايت خلق تورک در يک عرصه‌ي خاص و يا مبارزه‌ي معين هستند، مي‌بايد در مقابل آن در عمل از خود گذشتهاي سياسي نشان دهند. اين گذشت سياسي چيزي در رده‌ي به رسميت شناختن زبان تورکي مي‌تواند باشد.

س ٦١- آيا مي توان از وجود چالش و بحرانهاي داخلي ملت فارس صحبت کرد؟

هنگامي که از مسائل خلق فارس صحبت مي‌شود صحبت از سه گونه مساله مي‌رود.

١-گونه‌ي اول، بحرانها و چالشهاي دولت ايران که آنرا به لحاظ اتنيکي مي‌بايست به عنوان دولتي فارس قبول نمود.

٢-گونه‌ي دوم، مسائل دوطرفه‌ي بين ملت فارس و يک ملت ديگر، به عنوان نمونه حدود مناطق ملي فارسستان و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)، مساله‌ي پيدا شدن تعدادي شهر و روستاي فارس‌زبان در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) در اثر پيشرفت روند فارس‌سازي، مساله‌ي وجود ميليونها تن تورک در فارس‌ستان، مهاجرت دوباره و بازگشت آنها به آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)، وضعيت زبان تحميلي فارسي در مناطق تورک‌نشين، حفظ ميراث تاريخي تورک در فارس‌ستان، ... اين مسائل نوعاً از همان آغاز مسائل مشترک دو ملت فارس و تورک‌اند.

٣-گونه‌ي سوم، مسائل داخلي خلق فارس‌اند که اين خلق تنها مقام صلاحيتدار براي مديريت و تصميم‌گيري در باره آنها است.

در ايران هر ملت داراي شماري از مسائل خاص، چالشها و بحرانهاي داخلي خود نيز مي‌باشد. اين امر زائيده از طبيعت ملت بودن است. اگر ملت کورد و يا تورکمن و يا بلوچ مي‌تواند مسائل داخلي خود را داشته باشد، نامعقول خواهد بود گمان شود ملت دهها ميليوني فارس داراي هيچگونه چالش و بحران داخلي نباشد. بنظر مي‌رسد به سبب پيشرفت شديد روند استحاله‌ي ملي ملل غيرفارس و جا افتادن نگرش مساوي گرفتن فارس با ايران، بسياري از مردم و حتي نخبگان ملل غيرفارس گمان مي‌کنند که هر مساله و چالش و بحران داخلي فارسها، مساله و بحران و چالش داخلي ديگر ملل ساکن در ايران نيز است. اين تلقي نادرست، نتيجه‌ي استحاله‌ي ملي اينگونه افراد است. واقعيت آن است که ملت فارس مانند هر ملت ديگري نه تنها داراي مسائل داخلي، بلکه داراي منافع ملي خود نيز است.

جالب توجه است که شديدترين اعتراضات به بيان وجود مسائل داخلي ملت فارس از سوي برخي از فعالين سياسي آزربايجان‌گراي اغلب فدراليست و معتقد به کثيرالملگي ايران ابراز شده است. من در صداقت و صميميت اين افراد که از شنيدن خبر وجود مسائل داخلي ملت فارس جداً شوکه شده‌اند- اين اشخاص نوعاً داراي سابقه‌ي فعاليت سياسي در تشکيلات چپ فارس هستند- ترديدهاي جدي دارم. در گذشته روشنگري بسياري در باره‌ي ملت بودن فارسها لازم بود، اما امروز بالاخره اين واقعيت در اذهان لجوج نيز در حال جا افتادن است. به نظر مي‌رسد اکنون نوبت اندک روشنگري در باره‌ي واقعيت مسائل و بحرانهاي داخلي ملت فارس و تعبيراتي مانند سياست فارس، چپ فارس، دمکراسي فارس، منافع ملي فارس، منطقه‌ي ملي فارس (فارسستان) و ... (براي آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا) است.

س ٦٢- برخي گرايشهاي حرکت ملي دمکراتيک آزربايجان مسائل و حوادث در ايران را چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي مي‌کنند که ارتباطي به ما ندارد. به نظر شما آيا اين نوع ارزيابي و نگاه مي تواند منافع تورکها را تضمين کند ؟

ايران کشوري کثيرالمله است و فارسها تنها يکي از ملل ساکن در آن هستند. نتيجتاً همه‌ي مسائل و حوادث اين کشور را نمي‌توان به عنوان چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي کرد. در ايران بسياري از مسائل و حوادث اتفاق مي‌افتند که ربطي به ملت فارس نداشته، از آن و مربوط به ملل ديگر ساکن در اين کشوراند و يا از سنخ مسائل و حوادث سراسري‌اند که خاص ملت فارس نيست. از طرف ديگر، اعتراف به وجود بحرانها و چالشهاي داخلي ملت فارس، لزوماً به معني بي‌ارتباط بودن اين بحران و چالشها با ديگر ملل ساکن در ايران و يا ضرورت بي‌تفاوتي در قبال اين بحران و چالشها نيست. به لحاظ تئوريک اينکه يک مساله بحران داخلي ملت فارس است، با مرتبط بودن آن مساله به ملت تورک و ضرورت موضع‌گيري ملت تورک در باره‌ي آن سه مساله‌ي متفاوت‌اند. يک مساله ممکن است مساله‌ي داخلي خلق فارس باشد و يا نباشد، يک مساله‌ي داخلي خلق فارس ممکن است به ما ارتباط داشته باشد و يا نداشته باشد، واکنش و موضع‌گيري در باره‌ي يک مساله داخلي خلق فارس مرتبط به ما ممکن است ضروري باشد و يا نباشد.

در ايران در نتيجه‌ي پيشرفت بسيار پروسه‌ي درهم آميختگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناطق ملي اکثراً به نيتهاي استعماري، وضعيت به گونه‌اي در آمده که بسياري از مسائل و بحرانهاي داخلي يک ملت خاص بر ملت تورک نيز تاثير مي‌گذارد و بنابراين به وي هم مرتبط است. در ميان ملل ساکن در ايران، ملت فارس حالت ويژه‌اي دارد و تاثير تحولات و بحرانها و چالشهاي داخلي وي، به دو دليل بسيار بيشتر از تاثير تحولات هر ملت ديگري بر ملت تورک است. يکي به علت همجواري گسترده‌ي ملت تورک و ملت فارس در قسمتهاي جنوبي آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) (تهران، قم، مرکزي، ..)، در شمال خراسان و در مرکز-و در جنوب ايران. ديگري به سبب حاکميت ملت فارس بر دولت ايران که فعلاً ملت تورک و مناطق تورک‌نشين ايران را در تحت حاکميت و استعمار داخلي خود دارد. هر گونه بحران و چالش اين دولت، علي رغم اينکه اصلاً متعلق به ملت فارس مي‌باشد، بر همه‌ي ملل ساکن در ايران و گروههاي اتنيک آن، حتي همسايگان آن نيز تاثيرگزار بوده و در نتيجه به آنها مرتبط است. اين ارتباط، از سنخ رابطه‌ي يک ملت محکوم با مساله‌ي داخلي يک ملت حاکم و دولت وي است.

حتي به فرض فروپاشي ايران و يا گذار آن به سيستم فدرال، فارسستان فدرال و يا مستقل به دلائل متعددي از قبيل وجود اقليت عظيم تورک ساکن در فارسستان، مرز مشترک طولاني فارسستان و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)، رقابت تاريخي دو ملت فارس و تورک، توسعه‌طلبي فارسستان، اتحاد ناسيوناليسم فارس با همسايگان مساله‌دار آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) (ارمني، کرد) و ...هميشه در مرکز توجه ما قرار خواهد داشت. اکنون نيز مسائل داخلي ملت فارس در اکثر موارد به ديگر ملل ساکن در ايران و از جمله ملت محکوم تورک تاثيرگذار و در نتيجه مربوط‌اند. مانند گذر به الفباي لاتين براي زبان فارسي که مساله‌ي داخلي ملت فارس است و تصميم‌گيري در باره‌ي آن حق و در صلاحيت اين ملت مي‌باشد و يا مساله‌ي سکولاريزاسيون و دمکراتيزاسيون جامعه‌ي فارس. اين مسائل علي رغم تعلق به ملت فارس، بر ديگر ملل ساکن در ايران نيز موثراند. همانگونه که مسائل و بحرانهاي داخلي ملت روس، به سبب حاکميت اين ملت بر دولت روسيه، لاجرم به همه‌ي ملل محکوم در اين کشور از جمله ملت تاتار نيز مربوط است. و يا کشمکش و رقابت بين بارزاني و طالباني، علي رغم آنکه مساله‌ي داخلي کردان عراق است، اما تورکمانهاي ساکن در اين کشور را نيز به شدت تحت تاثير قرار مي‌دهد. با اينهمه، قابليت تاثيرگذاري بسيار بالاي مسائل داخلي يک ملت بر ملتي ديگر، مسائل داخلي ملت نخست را مبدل به مساله‌ي داخلي ملت دوم نمي‌کند. به عنوان مثال حرکت ملي تورک در ايران داراي انحرافات اساسي هويتي (ايدئولوژي آزربايجان‌گرايي) است. اين بحران و چالش هويتي، علي رغم داشتن قابليت تاثيرگذاري بر ديگر ملل ايران، مساله‌ي داخلي ملت تورک است و نه به عنوان مثال، مساله‌ي داخلي ملت بلوچ. برخي از مسائل داخلي ملت فارس نيز وجود دارند که تاثير بسيار کمي بر خلق تورک دارند.

بنابر اين در اينجا نگاهي که منافع ملت تورک را تضمين مي‌کند، نگاه واقع‌گرايانه است: ملت فارس مانند هر ملت ديگري مسائل و چالشهاي داخلي خود را دارد. بسياري از چالشها و مسائل داخلي ملت فارس، به ملت تورک نيز مربوط است. هر مساله‌ي داخلي ملت فارس را مساله‌ي داخلي ملت تورک قلمداد کردن، همانقدر نادرست است که هر مساله‌ي ايران کثيرالمله را مساله‌ي داخلي ملت فارس قلمداد کردن. دولت ايران داراي ماهيت اتنيکي-ملي فارس است. رابطه‌ي ملت فارس با اين دولت از سنخ چالشهاي داخلي يک ملت است. اما از آنجائيکه اين دولت فعلاً بر ملت تورک و مناطق ملي تورک‌نشين نيز حاکم است، بسياري از چالشهاي داخلي ملت فارس با دولت فارس و يا هر بحران داخلي اين دولت، به ملت تورک نيز مرتبط است.

س ٦٣- به نظر شما حرکت ملي دمکراتيک آزربايجان چه نسبتي با جنبشهاي ملي ساير اقوام و ملل-غيرفارس دارد ؟

من به مورد ملت حاکم فارس جداگانه مي‌پردازم و در مورد ديگر گروههاي ملي به چند نکته اشاره مي‌کنم.

حرکت ملي تورک هم‌سنخ جنبشهاي ملي ديگر موجود در ايران است و داراي غايه‌ي مشترکي با آنها مي‌باشد که عبارت است از وصول به حقوق ملي خود و ايجاد زمينه‌هاي سياسي لازم براي محقق شدن حق اداره‌ي امور خود و حق تعيين سرنوشت خود. من هم معتقدم که همگرائي و همکاري جنبشهاي ملي ملل محکوم ساکن در ايران امري بسيار منطقي است، زيرا براي همه‌ي آنها مفيد است. منطقي که ما را به اين نتيجه مي‌رساند همان منطقي است که ما را به لزوم همکاري و همسوئي با ديگر جنبشهاي اجتماعي و سياسي نيز مي‌رساند. اين همسوئي و همکاري مي‌تواند روند وصول به حقوق ملي تک تک آنها را تسهيل کند. اما من معتقد نيستم که احقاق حقوق ملت تورک ساکن در ايران لزوماً و فقط مي‌تواند به شکل جزئي از بلوک مساله‌ي ملي در ايران حل شود. اين نگرش ناشي از نوعي انترناسيوناليسم ايدئولوژيکي است که جائي در سياست عملي ندارد. مساله‌ي ملي هر ملت محکوم در ايران داراي تاريخ و خصلتها و ديناميکهاي متفاوتي است. هر کدام از اين ملل نيز در مراحل مختلفي از روندهاي ملت‌سازي و ملت‌شوندگي قرار دارند. مثلاً ملت کورد در مقايسه با ملت لر در هر دو جنبه بسيار پيشرفته‌تر است؛ بنيادگرائي اسلامي و خشونت سياسي در حرکت ملي بلوچ جايگاه عمده‌اي کسب کرده، در حاليکه در حرکت ملي تورک هيچ جايگاهي ندارد؛ ملت تورک يکي از دو ملت عمده‌ي ايران و شکل دهنده‌ي آن است و از اين جنبه شباهتي مثلاً به خلق گيلک ندارد.....

برآيند اين عوامل مي‌تواند منجر به احقاق حقوق ملي يک ملت محکوم در ايران به درجه‌ي معيني شود، در حاليکه يک ملت محکوم ديگر همچنان از حقوق ملي خود محروم بماند. براي روشن شدن مطلب مثالي مي‌زنم. در تورکيه خلق کورد و خلق عرب و حرکتهاي ملي‌شان داراي خصلتها و ويژگيهاي متفاوتي‌اند و اين باعث مي‌شود که حل مساله‌ي کورد، منوط به حل مساله‌ي عرب در اين کشور نباشد. در عراق مساله‌ي کورد به درجه‌ي مهمي حل شده است، در حاليکه در باره‌ي مساله تورکمان از همچو چيزي نمي‌توان صحبت کرد. به همين منوال حل مساله‌ي ملي يک ملت محکوم در ايران لزوماً منوط به حل کلي مساله‌ي ملي در اين کشور نيست. حرکت ملي تورک نمي‌بايد خود را مقيد و محصور به عمل و توافق گروهي در اين مورد بکند. هماهنگي بين ملل محکوم ايران مفيد است، اما شرط لازم براي حل مساله‌ي ملي تک تک آنها نيست.

بين هر کدام از جنبشهاي ملي موجود در ايران با حرکت ملي تورک در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) البته مي‌تواند روابط و مسائل ويژه‌اي وجود داشته باشد. به عنوان مثال بين جبنش ملي تورک با جنبشهاي ملي عرب و تورکمن، هيچگونه اختلاف و اصطکاک عمده‌اي وجود ندارد. اما با حرکات ملي تالش و گيلک پتانسيل بروز اختلافات ارضي موجود است. اين پتانسيل در مورد حرکت ملي کورد به منصه‌ي ظهور رسيده است. به گونه‌اي که مي‌توان گفت امروز خلق تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) علاوه بر خلق فارس و فارسستان، با خلق کورد و کوردستان نيز داراي مساله‌ي ملي مي‌باشد. جوهر مساله‌ي ملي با خلق فارس به دو شکل تظاهر مي‌کند. يکي حاکميت ملت فارس در تمثال دولت ايران بر ملت تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي). ديگري فارس‌سازي و فارسستان‌سازي اراضي آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) در استانهاي تهران، مرکزي، قم، همدان و قزوين. نام ديگر مساله‌ي دوم، مساله‌ي «حدود مرزي آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) و فارسستان» و يا «توسعه‌طلبي فارسي» است. اما در مورد خلق کورد، مساله‌ي ما تک وجهي است و آن عبارت است از کوردستان‌سازي و کوردسازي اراضي آزربايجان اتنيک - تورک‌ائلي در استانهاي آزربايجان غربي، کردستان، کرمانشاهان و همدان. نام ديگر اين مساله، مساله «حدود مرزي آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) و کردستان» ويا «توسعه‌طلبي کردي» است. من در باره‌ي مساله کورد و مناسبت ما به آن به طور مفصل در مصاحبه‌اي با کميته‌ي دفاع از غرب آزربايجان که اخيراً نشر خواهد شد، صحبت کرده‌ام. علاقه‌مندان مي‌توانند به آن مصاحبه مراجعه کنند.

در مورد اقليتهاي ملي نيز وضعيتي مشابه برقرار است. حرکت ملي تورک با بسياري از اقليتهاي ملي ايران کوچکترين اصطکاک و تنشي ندارد. همسوئي و همکاري با آنها نيز از هر جهت مفيد به هر دو طرف و کل ايران است. بويژه دفاع از حقوق ملي اقليتهاي ملي ساکن در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) وظيفه‌ي حرکت ملي تورک و امري حياتي است. من در اين باره در سوال مربوط به تشکيلات حقوق بشري آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) سخن گفتم. از طرف ديگر در اثر برخي عوامل و در راس آنها دخالت خارجي، امروز بين ملت تورک و اقليت ارمني مسائلي در حال بروز است. در ميان اقليت ارمني ساکن در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) و ديگر مناطق ملي ايران بويژه نسل جوان ارمني، که شديداً تحت تاثير دياسپوراي ارمني قرار دارد، تمايلات بسيار شديد ضد تورکي در حد ميليتانيسم و نفرت نژادي در حال گسترش است. از طرف ديگر مليت‌گرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي فعالانه به تحريک اقليتهاي ملي تات و تالش در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) و بسيج آنها بر عليه ملت تورک و حرکت ملي تورک مشغول‌اند.

نکته‌ي آخر آنکه تشکيلات تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)  هنگام موضع‌گيري و مشارکت در مسائل و حوادث سراسري ايران، مي‌بايست صرفاً به نام ملت و منطقه‌ي ملي خود سخن بگويند و بر تعيين سرنوشت آن متمرکز شوند. ما نمي‌توانيم و نبايد براي ملل و مناطق ملي ديگر در ايران نسخه‌پيچي کنيم. ما مي‌بايست به حق تعيين سرنوشت ديگر ملل احترام اکيد بگذاريم و از تعيين سرنوشت براي آنها حتي در اشکال دمکراسي، لائيسيسم و آلترناتيوهاي فدراليستي و يا استقلال خودداري کنيم. شايد ديگر ملل ساکن در ايران خواهان بکار گرفتن حق تعيين سرنوشت خود، آنهم به شکل استقلال و يا فدراليسم و ايجاد نظامي لائيک و بر اساس اصول دمکراسي نباشند، آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) به چه حقي آنها را مجبور به پذيرش همچو سيستمهائي که نمي‌خواهند مي‌کند؟. هر چند وجود همسايه‌هاي لائيک و دمکرات از هر جهت به نفع ملت تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) است، با اينهمه آنچه ملل ديگر ساکن در ايران براي خود و آينده‌ي خود مي‌خواهند مساله‌ي آنها، حق آنها و در مسئوليت آنها است، نه ملت تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي). آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) صرفاً خواهان حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره‌ي امور خود است. تصميم‌گيري در باره‌ي سرنوشت بقيه‌ي ملل محکوم در ايران نه در حيطه‌ي صلاحيت ماست و نه در قدرت ما. در اين راستا مي‌بايد از توهم آزربايجان‌گرايان پان‌ايرانيست و آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا مبني بر «پرچمدار بودن ملت تورک و سرزمين آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) براي ديگر ملل محکوم و مناطق ملي و کل ايران» يکبار و براي هميشه دست برداشت.

س ٦٤-هنگام اشتراک در مجادلات سراسري و جنبشهاي اجتماعي سياسي همگاني (جنبش زنان، جنبش کارگري، حرکتهاي ملي ملل ديگر، ..) به کدام اصول بايد دقت کرد؟

جنبشهاي اجتماعي و سياسي مختلف که در ايران فعالند و شما نام برخي از آنها را ذکر کرديد، از مقولات متفاوتي‌اند و طبيعتاً مناسب حرکت ملي تورک در ايران و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) که نوعاً يک حرکت ملي است با آنها به تناسب ماهيت هر کدام متفاوت خواهد بود. من در اين رابطه قبلاً چند نوشته در سؤزوموز درج کرده‌ام. در اينجا صرفاً به ذکر تيتروار چند نکته‌ي عمومي مي‌پردازم.

منظور از اشتراک خلق تورک در حوادث سراسري و جنبشهاي همگاني ايران، اشتراک مستقل از فارسها در اين حوادث و جنبشها، با تشکيلات و مديريت مستقل و در راستاي منافع ملي خود است. مقصد، تاثير بر گفتمان موجود سياسي سراسري در ايران، بدست آوردن مديريت آنها و حتي ايجاد گفتمانهاي جديد است.

بزرگترين خدمتي که ملت تورک مي‌تواند به دمکراسي ايران بکند، ايجاد يک حرکت ملي تورک نيرومند مستقل از ملت فارس و فارسستان، با تشکيلات و مديريت مستقل از اين دو، که بتواند تمام تورک‌زبانان پراکنده در سراسر ايران را به زير چتر خود در آورد و به يک مرکز ثقل سياسي در کشور و منطقه تبديل شود است. اين، در عين حال تنها راه نجات خود ملت تورک نيز مي‌باشد. چنانچه بزرگترين خدمت کوردان عراق و تورکيه به دمکراسي تورکيه و عراق، جدا شدن از جريانات سياسي سراسري اين دو کشور که در مرکز مي‌گذشت و ايجاد يک حرکت ملي مستقل کورد در آنها بود. به عبارت ديگر اگر کوردان بدون محور قرار دادن هويت و منافع ملي خود، و به عنوان شهروندان تورکيه‌اي و عراقي به حرکات دمکراسي ملل حاکم در اين کشورها يعني تورک و عرب مي‌پيوستند، نتيجه‌ي عمل آنها صرفاً متوقف کردن روند ملت‌شوندگي خلق کورد و تاخير در روند دمکراتيزاسيون دو ملت حاکم مذکور و دولتهاي مربوطه‌شان مي‌شد. اما وجود حرکتهاي ملي کورد مستقل و نيرومند در اين دو کشور، هم به حل مساله‌ي ملي، هم به دمکراتيزاسيون دو ملت حاکم و جو سياسي عرب و تورک، و با تقسيم اقتدار در مورد دولت عراق به دمکراتيزاسيون آنها منجر شد.

خلق تورک در دويست سال گذشته براي مسائل سراسري ايران، آنهم نه با هويت ملي مستقل تورک خود، بلکه به عنوان بخشي از ملت ايران، بيش از آنچه لازم بود هزينه داده و فداکاري کرده است. اين هزينه‌ها و فداکاريهاي نابخردانه و ماجراجويانه نه تنها باعث تضعيف خلق تورک و بردگي وي شده، بلکه به نفع کل ايران نيز نبوده و کشور روز بروز به عقب رفته است. پس از اين خلق تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) مي‌بايست با پيروي از رويه‌ي راهبردي «حرکت ملي عقلاني»، هرگونه هزينه‌دهي مادي و غيرمادي در امر مجادله‌ي ملي خود را به حداقل برساند، از هزينه دادن براي مسائل سراسري ايران جداً پرهيز کند و صرفاً مي‌بايد در رابطه با اموري که مستقيماً با حقوق و منافع ملي وي در ارتباط است آماده‌ي هزينه دادن باشد و نه در مسائل سراسري ايران. از اين به بعد هزينه‌دهي ملت تورک براي مجادله‌ي دمکراسي ملت حاکم فارس و دولت وي تماماً خارج از موضوع است.

مساله‌ي هيچ ملت محکومي ساقط نمودن و يا از بين بردن دولت ملي ملت حاکم نيست، بلکه مجبور کردن وي به پذيرفتن حق تعيين سرنوشت خود اوست. همچنانکه ساقط نمودن دولت چين کمونيست مساله‌ي ملت اويغور و يا تبت نيست، مساله‌ي اين دو ملت محکوم، پايان دادن به حاکميت ملت هان و دولت وي يعني دولت چين در هر شکل و مضمون و نام بر ملت و سرزمين ملي‌شان است. در مقطع فعلي نيز ساقط نمودن دولت ملي فارس يعني جمهوري اسلامي ايران مساله‌ي ما نيست. خواست ما شناخته شدن حقوق ملي خلق تورک و در راس آن حق تعيين سرنوشت وي از طرف ملت حاکم فارس و فارسستان، پايان دادن به حاکميت ملت فارس و دولت فارس در هر شکل و مضمون و نام بر ملت تورک و سرزمين آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) است. اين مساله که چه کسي و چه نظامي بر فارسستان حاکم خواهد بود، هر چند به ما مرتبط باشد، مساله‌ي ما نيست. مساله‌ي داخلي خلق فارس است.

س ٦٥-تعامل با گروههاي فارس در يک حادثه‌ي سراسري چگونه بايد باشد؟

هنگامي که از لزوم دخالت و مشارکت خلق تورک در حوادث سراسري ايران سخن گفته مي‌شود، اين به معني دخالت در مسائل داخلي خلق فارس، اشتراک در مجادله‌ي دمکراسي فارس، مشارکت در هر عصيان و شورش خلق فارس که در اين کشور رخ مي‌دهد و خواهد داد نيست. همچنانچه دخالت و مشارکت خلق تورک در مسائل سراسري ايران، به معني دخالت در مسائل داخلي خلق بلوچ، اشتراک در مجادله‌ي دمکراسي بلوچ و يا هر عصيان و شورش اين خلق که در ايران رخ مي‌دهد و خواهد داد نيز نيست. اين مشارکت، به معني دنباله‌روي خلق تورک از حوادث سراسري و يا جريانات سياسي جامعه‌ي فارس کشور اصلاً نيست. ذهنيتي که مشوق اشتراک خلق تورک در حوادث سراسري ايران به عنوان شهروندان ايران، بخشي از ملت ايران و يا سر و پرچمدار آن است (آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا و آزربايجان‌گرايان پان‌ايرانيست)، ذهنيتي منجمد شده در دوران مشروطيت است.

شرکت ملت تورک در فعل و انفعالات سياسي سراسري ايران مي‌بايد در خدمت تشديد واگرائي ملي هر چه بيشتر خلق تورک و فارس، تثبيت هويت ملي و سياسي مستقل ملت تورک و مستحکم نمودن آنها باشد. مي‌بايد همواره ريسک استحاله‌ي ملي ملت تورک و يا کم رنگ شدن خطوط فارقه‌ي هويت ملي بين تورکها و فارسها در صورت مشارکت در حوادث سراسري را جدي گرفت و مساله‌ي مشارکت را طوري مديريت کرد که اين ريسک بر خلاف گذشته و هميشه- تحقق نيابد.

استمرار، نياز حياتي حرکت ملي تورک است و به هيچ وجه نبايد اجازه داد به بهانه‌ي شرکت در حوادث سراسري، بار ديگر روند ملت‌شوندگي خلق تورک و مجادله‌ي وي براي احقاق حقوق ملي اش دچار سکته شود. حتي شرکت افراد منفرد و پراکنده‌ي تورک بدون عَلَم کردن هويت و خواستهاي ملي در جريانات سراسري، به معني تثبيت هويت ملي ايراني تورکان و استحاله‌ي آنها در فارسها است. يعني همان کاري که فعالين تورک در سازمانهاي سراسري در طول قرن بيستم کرده‌اند و يا تورکان تهران امروز در جريانات جنبش سبز در حال انجام آنند.

در اينجا براي روشن شدن مطلب مفيد است به طريق اشتراک کوردها در مسائل عراق اشاره کرد. مشارکت کوردان در مسائل سراسري عراق و جنبش همگاني ضدصدام، به معني پيوستن فردي کوردها به تشکيلات عرب و يا پيروي تشکيلات کورد از تشکيلات عرب و حتي دنباله‌روي و همکاري آنها با جريانات موجود در اتمسفر سياسي عرب نبود. بلکه کوردها:

١- با تشکيلات مستقل خود در حوادث عراق اشتراک کردند،
٢-مديريت و استراتژي کاملاً جدا و مستقل و هدفهاي خاص خود را داشتند،
٣-به ايجاد جريانات و گفتمانهاي جديد اقدام نمودند،
٤-سعي به دور زدن اعراب و خارج کردن کنترل و مديريت حوادث سراسري از آنها کردند، مثلاً مستقلاً به تماس با دولتهاي خارجي و بازيگران بين المللي پرداختند،
٥-بدست آوردن حقوق ملي خود را منوط به حل مساله‌ي ملي در کل عراق و براي همه‌ي گروههاي ملي ساکن در اين کشور نکردند، بلکه صرفاً بر مساله‌ي خود متمرکز شدند.

با اين مدل اشتراک در روندهاي سراسري بود که کوردهاي عراق مناصب کليدي رياست جمهوري و وزارت خارجه در دولت مرکزي را بدست آوردند، در مقياس سراسري زبان کوردي را زبان رسمي عراق نمودند، در مقياس منطقه‌اي موفق به ايجاد دولت فدرال اقليم کوردستان شدند و براي اين دولت حق وتوي تصميمات دولت مرکزي را بدست آوردند. در اين نمونه، ما شاهد مشارکت فعال کوردان در حوادث سراسري عراق هستيم، اما همانگونه که مشاهده مي‌شود شرکت فعال کوردان در حوادث سياسي عراق، به معني دنباله‌روي کوردها از اتمسفر سياسي اعراب آن کشور، حتي همگامي با آنها نبود.

س ٦٦- در باره‌ي جنبش سبز، ماهيت و نحوه موضع‌گيري حرکت ملي در برابر آن چه مي‌گوئيد؟

من در اينباره نظرات مشروحم را به زبان تورکي به دفعات در سؤزوموز مطرح کرده‌ام. همانگونه که در پاسخ به سوال فرقهاي يک جنبش سراسري و يک جنبش داخلي ملت فارس اشاره کردم، جنبش سبز با خصوصيات فعلي‌اش يک جنبش سراسري نيست. اين جنبش حتي در سطح فارسستان و خلق فارس نيز عمومي نيست، چه برسد به آنکه شمول آنرا به ملل محکوم غيرفارس و مناطق مستعمره شده‌ي ملي گسترش داد. جنبشي سراسري است که با اشتراک عملي همه‌ي ملل ساکن در ايران شکل گرفته باشد و شعارها و اهداف آن با هويت، مطالبات و منافع ملي آنها تضادي نداشته باشد. جنبش سبز فعلاً داراي اين دو خصلت نيست. اين جنبش، يک جنبش اجتماعي-سياسي خلق فارس و مساله‌ي داخلي وي مي‌باشد، يعني مديريت آن بر عهده‌ي وي است. در بهترين حالت جنبش سبز را مي‌توان مقطعي از مبارزه‌ي دمکراسي فارسستان و ملت حاکم فارس دانست. اما آيا اين مساله‌ي داخلي خلق فارس بر خلق تورک تاثيري دارد و به او مرتبط است؟ البته که تاثير دارد و مرتبط است. آيا موضع‌گيري ما در باره‌ي آن ضروري است؟ دوباره پاسخ مثبت است. من در باره‌ي چرائي مرتبط بودن بسياري از حوادث داخلي خلق فارس با ما، ضرورت موضع‌گيري ما در مقابل آنها و شرايط همکاري ما با اين جنبشها در سوالهاي قبلي سخن گفتم. اکنون مي‌خواهم به جنبه‌هائي ديگر از جنبش سبز بپردازم.

اين جنبش داراي جنبه‌هاي دمکراتيک فراوان از جمله بسيج کردن زنان و به حرکت در آوردن جوانان مي‌باشد و مي‌تواند بر دمکراتيزاسيون جامعه‌ي فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد. علاوه بر آن و همانگونه که تاکنون عمل کرده با ايجاد شکاف و گسل در کاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده‌ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است. اين دو خصلت اخير باعث مي‌شوند که حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت تورک باشد. اين امر در صورت پديدار شدن ريزش واقعي جمهوري اسلامي ضرورت بيشتري پيدا خواهد کرد. کلاً به سبب حاکميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محکوم تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي)، هر جنبش دمکراتيک و يا ليبرال خلق فارس و يا عامل-فشار-مداخله‌ي خارجي که به دمکراتيزاسيون اين ملت و دولت ايران کمک کند در جهت منافع ملي خلق تورک است.

با توجه به اين حقيقت که حاکمان آينده‌ي فارسستان به احتمال قريب به يقين از ميان منسوبين به اين جنبش برخواهند خاست، جستجوي راههائي براي باز کردن کانالهاي ديالوگ رسمي دوطرفه با جنبش سبز خلق فارس و حمايت مقطعي از آن معقول است. در اين رابطه قدرداني رسمي از مواضع مثبت کروبي در مورد ملل ساکن در ايران، موضع مثبت و بي‌سابقه‌ي آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني «ملت تورک» و بيانات هر چند ضعيف و پراکنده‌ي موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه‌ي قانون اساسي يک عمل سياسي شايسته و بجاست.

با اينهمه نمي‌بايست فراموش کرد که اين جنبش يک جنبش داخلي خلق فارس بوده و در عين حال منعکس کننده‌ي مطالبات ملي ملت تورک نيست. حتي برخي از رهبران و نيز حاميان سرشناس اين جنبش داراي تمايلات غليظ ناسيوناليسم فارسي (ايراني)‌اند و برخي شعارهاي آرياگرايانه‌ي مطرح شده در آن بسيار آزار دهنده‌اند. از سوي ديگر بخش اعظم کساني که به رهبريت اين جنبش کشيده شده‌اند، نيتي براي حل مساله‌ي تورک ندارند، اساساً وجود همچو مساله‌اي را قبول نمي‌کنند. آنها در خطاب به ملت تورک صميمي و جدي نيستند. تنها قصدشان منحرف و خنثي کردن حرکت ملي تورک است. نيت واقعي اين رهبران با نوار خاتمي بروز کرد و نشان داد که آنها در صدد چه هستند. هدف آنها کشاندن خلق تورک به ميدان درگيري خود و سوء استفاده از وي براي غلبه بر رقيب است. اما دوران استفاده‌ي ابزاري از خلق تورک سپري شده است. عدم مشارکت خلق تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) (به استثناي تورکان تهران) در اين جنبش نيز اثبات کننده‌ي اين واقعيت و درک آن از سوي توده‌ها و نخبگان تورک و آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) داخل کشور است. عدم اشتراک خلق تورک در جنبش سبز ملت فارس يکبار ديگر ثبوت کرد که ديگر هر کس هر طور که دلش خواست نمي‌تواند با خلق تورک رفتار کند و با وعده‌هاي بي‌پشتوانه و مبهم وي را به ميدانها کشيده به هزينه‌دهي وادار کند. اين ساده‌انديشي و کوته‌نظري است. دوران سياهي‌لشگر و گوشت دم توپ شدن خلق تورک براي منافع ملي خلق فارس سپري شده است. پس از اين، هزينه‌دهي ملت تجربه اندوخته‌ي تورک، تنها پس از توافق شفاف با طرف فارسي در باره‌ي تضمين صريح حقوق ملي‌اش ممکن خواهد بود. در بروز اين رفتار سياسي متفاوت و جدا از فارسستان و خلق فارس، پيشرفت روند ملت‌سازي و ملت‌شوندگي خلق تورک نيز موثراند. ما به نخبگان و رهبران فارس نمي‌توانيم ديکته کنيم که چه چيز را در پلاتفورم جنبش خود بگنجانند و يا نگنجانند، اين جنبش مساله‌ي داخلي خلق فارس است. اما عاقلانه‌تر ان مي‌بود که رهبران اين حرکت اگر واقعاً خواستار پيوستن ملت تورک به جنبش سبز هستند، واقعيت وجود مساله‌ي ملي در ايران را درک کرده و به درخواستهاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن مي‌نهادند و اقلاً بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز خود جاي مي‌دادند. مساله‌ي ملي تورک جديت و احترام مي‌طلبد.

س ٦٧- ما امروز درون يک مرز سياسي و جغرافيايي به نام ايران زندگي ميکنيم، از طرفي در هشتاد سال اخير کلمه‌ي ايران بعضا به عنوان نام مستعار فارسها و دولت حامي منافع فارسها يا ملت فارس استفاده شده است. اين مسئله باعث شده که کلمه " ايران " در بين برخي گرايشهاي آزربايجان تبديل به نوعي تابو شده که تبعات و نتايج سياسي خاصي را هم به دنبال دارد، راه خروج چيست ؟

براي پيدا کردن پاسخ براي اين سوال شايد مفيد باشد که بين ايران به معاني «نام دولت»، «هويت ملي-ملت»، «کشور» و «واحد سياسي» فرق گذارد.

١-در معني اول ايران نام يک دولت است. هنگامي که از ملت حاکم فارس سخن مي‌گوييم اين بدان معني است که دولت ايران، دولتي تحت حاکميت ملت فارس و تمثيل کننده‌ي او و سمبل استعمار داخلي و هر آنچه که مساله‌ي ملي را بوجود آورده مي‌باشد. اين هويت اتنيکي دولت ايران است. در اينجا نه نام، بلکه محتوي است که باعث دافعه و اعتراض مي‌شود. اگر نام اين دولت، ايران نبود و چيز ديگري بود، باز هم دير يا زود و در نتيجه‌ي مدرنيته و روند ملت شدن، جنبشهاي آزادي‌بخش ملي در اين کشور ظهور مي‌کردند و معترض دولت تحت حاکميت فارسها -با هر نامي که داشت- مي‌شدند. از اين منظر تنها راه خروج، تغيير ماهيت دولت ايران از دولتي تمثيل کننده‌ي ملت حاکم فارس به دولتي غيراتنيک و يا تقسيم آن به دولتهائي با هويت اتنيکي-ملي جداگانه است.

٢-کاربرد ديگر ايران به معني يک ملت ويا هويت ملي است. در پروسه‌ي ايجاد يک ملت-يک دولت در ايران بر محور ملت حاکم فارس، ملت جديد در حال ايجاد، ايران ناميده شد. از اين منظر نام ايران چيزي به جز هويت ملي فارسها نيست. امروز نيز فارسها با بار کردن هويت ملي خود به ايران، آنرا به عنوان هويت ملي همه‌ي ايرانيان بکار مي‌بردند. بر خلاف آنچه قوميت‌گرايان فارس و دولت ايران ادعا مي‌کنند، نه هويت ايراني در تاريخ (در يکي از مضامين اسطوره‌اي-افسانوي، ديني-مذهبي، نژادي-تباري)؛ و نه هويت ايراني در زبانشناسي مدرن (به معني خانواده‌اي زباني)، و نه در ادبيات سياسي معاصر (به معني هويتي شهروندي-تابعيتي)، هرگز داراي بار و مضمون ملي-اتنيک نبوده است.

آنچه امروز قوميت‌گرايان فارس و دولت ايران بر «هويت ايراني» بار کرده‌اند، نه مفاهيم تاريخي واقعاً موجود در گذشته، و يا معاني زبان‌شناسانه و مدرن شهروندي آن، بلکه مفهوم ساختگي و جديد «ملي» و در راستاي مهندسي هويت قومي ايرانيان و پروژه‌ي ملت‌سازي-فارس‌سازي است. مراد اين دسته از هويت ايراني، «هويت ملي ايراني» است. حال آنکه در ايران هيچ قوم، گروه ملي، ملت، اقليت ملي، زبان، مذهب، نژاد، دين، گرايش جنسي، .... و يا هويت ديگري بنام «ايراني»، به جز به معني تابعيت و شهروندي وجود نداشته و ندارد. نام ايران به عنوان يک هويت ملي، نفي و انکار هويت ملي ديگر ملل ساکن در ايران و بويژه ملت تورک مي‌باشد. اين کاربرد قابل قبول نيست. يگانه راه خروج از اين مشکل، ترک کردن کاربرد اين نام به عنوان نام يک ملت و يا هويت ملي و کاربرد آن صرفاً به عنوان هويت شهروندي و جغرافيائي، مانند عراقي و افغانستاني و تورکيه‌اي است. «هويت اتنيکي-ملي فارسي» نيز مي‌بايد با نام خود يعني «هويت ملي فارسي» و نه «هويت ملي ايراني» ناميده شود.

٣-کاربرد سوم ايران به معني يک کشور است. در گذشته نام ايران در نزد فارسها و تورکها داراي معاني متفاوتي بوده است. تا آغاز قرن بيستم و انقلاب مشروطيت، تورکها ايران را به عنوان کشوري تورک با حاکميت و اکثريت مردم تورک درک مي‌کردند. اما تلقي فارسها از ايران سرزمين و کشور قوم آريائي است. اين تلقي نژادي، تحريک کننده است و حساسيت منفي فوق العاده‌اي مي‌آفريند.

٤-معني چهارم ايران نام يک واحد سياسي است. واقعيتي است که امروز برخي از شخصيتها و جريانات سياسي منسوب به ملل ساکن در ايران به هر دليل حساسيت منفي و يا منافع ملي خودشان- مايلند که ملت خود و سرزمين ملي خود را خارج از مرزهاي اين واحد سياسي ببينند. مانند برخي ملل که نمي‌خواستند در ترکيب اتحاد شوروي و يا يوگسلاوي باقي بمانند. اين عقيده‌اي سياسي است و مانند هر عقيده‌ي سياسي ديگري قابل احترام است.

س ٦٨-شما به مباحثه‌ي فدراليست-استقلال‌طلب چگونه نگاه مي‌کنيد؟

من بحثهاي تئوريک و کاوش روشنگرانه در باره‌ي همه‌ي آلترناتيوهاي ممکن و متصور از قبيل «حقوق زباني و فرهنگي صرف»، «اوتونومي»، «فدرال»، «کنفدرال»، «استقلال»، «حاکميت بر همه‌ي ايران»، «الحاق به آزربايجان»، «الحاق به تورکيه»، و غيره را در هر مقطع حرکت ملي تورک و به گسترده‌ترين شکل ممکن مفيد مي‌دانم. اين مباحثات يعني حساسيت به سرنوشت خود و آغاز به کاربرد عملي حق تعيين سرنوشت.

اما ايجاد تشکيلات سياسي با نامهاي «فدراليست» و «استقلال‌طلب» را، در مقطع فعلي که هنوز مقدمات و زمينه‌هاي تعيين سرنوشت هم در افق پديدار نشده است، اقدامي زودهنگام مي‌شمارم و آنرا نشاني از بي‌تجربگي سياسي حرکت ملي تورک تلقي مي‌کنم. هر دو آلترناتيو «فدراليسم» و «استقلال» گزينه‌هائي براي «تعيين سرنوشت خود»‌ هستند و «تعيين سرنوشت خود» مقطع نهايي مطالبات سياسي ملي است. حال آنکه ملت تورک در ايران هم اکنون در مرحله‌ي اول يعني «ملت‌شوندگي» مي‌باشد که تازه آغاز شده و بُعد سياسي آن به مراتب کم عمرتر و نابالغ‌تر است. وضعيت عوامل خارجي، از جمله «ذهنيت مساعد ملت حاکم فارس به مطالبات ملت تورک»، «ضعف سياسي دولت ايران»، «وجود سينرژي بين المللي» (تمايل و اراده‌ي هم‌زمان و هم‌سوي بازيگران اصلي بين المللي و منطقه‌اي براي حمايت از حقوق و مطالبات ملت تورک)، ... حتي نارساتر و نامطلوبتر از اين دو است.

شعارها و مطالبات سياسي حرکت ملي تورک، براي ملموس و قابل تحقق بودن، توده‌اي شدن و پيدا کردن حاميان خارجي و ايجاد سينرژي بين المللي، مي‌بايست سريع الوصول و منعکس کننده و متناسب با واقعيات و توانهاي مقطعي حرکت ملي دمکراتيک توده‌ي تورک باشد. نمي‌توان با پريدن از روي «مطالبات کوتاه‌مدت و ميان‌مدت»، خواستار «مطالبات حداکثري درازمدت» شد و شعارها و مطالبات «مرحله‌ي پاياني تعيين سرنوشت» را به عنوان شعارها و مطالبات «نخستين مرحله‌ي ملت‌شوندگي» مطرح و اتخاذ کرد. طرح شعار فدراليسم و استقلال به شکل مطالبات سياسي و سازمان‌يابي بر اساس آنها، هنگامي معني‌دار خواهد بود که مساله‌ي ملي تورک به مقطع تعيين سرنوشت خود وارد و يا اقلاً مقدمات و زمينه‌هاي آن در افق پديدار شده باشد. همچنين، طرف مخاطب اين خواستها به سبب ضعف سياسي و وجود سينرژي بين المللي بر عليه‌اش، طالب مذاکره و چانه‌زني و يا مجبور به سرخم کردن در مقابل آنها، در آن سوي ميز حضور داشته باشد. در غير اين صورت صحبت از اين آلترناتيوها خيال‌پردازي است. يعني وضعيت کنوني ما.

تجربه‌ي مساوات در قفقاز و حرکت ملي کورد در تورکيه در اين مورد آموزنده‌اند. هيچکدام از اين حرکتها به طرح شعارهاي زودرس فدراليسم و استقلال اقدام نکرده و پس از حاصل شدن زمينه‌هاي مناسب نيز، خود را محدود و مقيد به يک آلترناتيو خاص فدراليسم و يا استقلال ننموده‌اند. آنها از اول به تشکل بر محور مطالبات حداکثري و آلترناتيوهاي غائي تعيين سرنوشت دست نزدند، بلکه مرحله‌اي عمل نمودند و در هر مرحله و مقطع خاص مطالبات و شعارهاي قابل وصول و واقعگرايانه براي آن مرحله و مقطع را پيش راندند و حول آنها متشکل شدند.

به عنوان مثال حرکت مساوات

١- در مرحله‌ي اول و آغاز فعاليت خود، در حاليکه در روسيه‌ي تزاري هنوز زمينه‌اي براي تعيين سرنوشت موجود نبود و دولت تزاري در اقتدار و تسلط کامل بر اوضاع، همانگونه که از نام آن پيداست، صرفاً خواستار «مساوات و برابري براي تورکان» بود.

٢-در مرحله‌ي دوم و يا پس از بدست آمدن شرايط و زمينه‌هاي مساعد از جمله «تضعيف اقتدار امپراتوري روسيه» و بدست آوردن «تضمين حمايت سياسي و مداخله‌ي نظامي امپراتوري عثماني»، شعارها و مطالبات خود را بروز کرده، اقدام به ايجاد «فدراسيون قفقاز» نمود.

٣-در مرحله‌ي سوم با ارزيابي سريع شرايط جديد و فرصت بدست آمده اين بار «استقلال سياسي تورکان جنوب قفقاز» را اعلام نمود.

حرکت ملي کورد در تورکيه نيز در آغاز صرفاً خواستار پذيرفته شدن رئاليته‌ي کورد از سوي دولت تورکيه بود. پس از جنگي داخلي با ٥٠٠٠٠ کشته و بدست آوردن حاميان خارجي و تبديل آن به معضلي منطقه‌اي و بين المللي، يعني پس از تبديل «هويت اتنيکي کورد» به «معضل و بحران کورد» و سپس «مديريت آن به سوي تعيين سرنوشت» و ايجاد «سينيرژي بين المللي در حمايت از حرکت کورد» بود که شروع به طرح آلترناتيوهاي ممکن، از جمله «اداره‌ي امور خود کوردان» نمود. اما باز در اين مقطع خود را به هيچ آلترناتيوي مقيد نکرد و بسته به شرايط گاهاً استقلال، فدراليسم، کنفدراليسم دمکراتيک و حتي صرف حقوق زباني و فرهنگي را به پيش راند و از تلفظ صريح «حق تعيين سرنوشت» خودداري کرد.

٦٩- آيا براي مباحثه‌ي فدراليست-استقلال‌طلب جايگاهي در مقطع فعلي حرکت ملي قائل هستيد و يا نه؟

همانگونه که اشاره کردم من در مقطع فعلي ملت‌شوندگي، طرح شعارها و مطالبات استقلال و فدراليسم را - که مربوط به مقطع پاياني تعيين سرنوشت خود هستند- غيرواقع‌گرايانه مي‌دانم. با اينهمه در پرسپکتيو تاريخي، ظهور و طرح دوباره‌ي انديشه‌ي استقلال در ميان تورکان ساکن در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) پس از سالهاي جنگ جهاني اول را -گرچه مباني نظري و تئوريک گرايش استقلال، به سبب نو و بي‌تجربه‌گي هنوز مدون نشده است-، معني‌دار و گامي به جلو تلقي مي‌کنم. زيرا طرح اين مطالبه، به معني شکسته شدن تابوي بسيار مهم پايبندي مطلق تورکان ساکن در ايران به تماميت ارضي ايران و به هيچ شمردن مطالبات اتنيک و ملي خود در مواجهه با آن (تصوري که آزربايجان‌گرايان در يک صد و ده سال گذشته آفريده‌اند) است.

اکنون انرژي روشنفکران و متفکرين تورک، مي‌بايد معطوف به مهيا کردن زمينه‌هاي کاربرد حق تعيين سرنوشت که هم شامل فدراليسم و هم استقلال و غير آن است، يعني تثبيت هويت ملي تورک باشد، نه پرش از مراحل مياني متعدد و درگيري‌هاي لفظي با يکديگر حول آلترناتيوهاي غيرواقعي فدراليسم و استقلال که فعلاً هيچکدام موضوعيتي ندارند (فدراليسم و استقلال -مي‌توانند در آينده، آنهم پس از تشکيل يک دولت محلي، به عنوان شعارها و مطالبات مراحل پاياني تعيين سرنوشت مطرح شوند. مانند نمونه‌ي دولتهاي محلي ارمني قاراباغ در آزربايجان، اقليم کوردستان در عراق، جمهوري تورک قبرس شمالي در قبرس و ....).

مساله‌ي قابل ذکر مربوط ديگر، حملات بي‌معني و تخريبات پايان‌ناپذير آزربايجان‌گرايان طرفدار فدراليست و استقلال‌طلب به همديگر است. اين افراد که به اسم طرفداري از فدراليسم و يا استقلال به تخريب طرفدراران آلترناتيو متقابل مي‌پردازند به تحقق هيچکدام از دو آلترناتيو مذکور کمکي نمي‌کنند. فدراليسم و استقلال دو فرم محتمل تعيين سرنوشت‌اند و طرف مقابل و مخالف آنها، نه يکديگر، بلکه کساني هستند که از اساس به حق تعيين سرنوشت ملت تورک معتقد نيستند، يعني دولت ايران و مليت‌گرايان فارس. من اينگونه درگيري‌‌ها را عملي اشتباه و کار فعالين سياسي ناآگاه و فدراليستهاي ايران‌مرکز مي‌دانم.

س ٧٠-منظور شما از فدراليستهاي ايران‌مرکز چيست؟

به نظر من در ميان تورکان دو دسته فدراليست موجود است.

١- «فدراليستهاي تورک‌مرکز» (آنانکه به هويت ملي تورک اعتقاد دارند): براي فدراليستهاي تورک‌مرکز، «فدراليسم ملي» تنها يکي از گزينه‌هاي قابل بحث براي سعادت و حفظ منافع ملي ملت تورک مي‌باشد. در سيستم فکري اين گروه تورک‌مرکز، نقطه‌ي آغاز و پايان حرکت، منافع ملت تورک است.

٢- «فدراليستهاي ايران‌مرکز» (چپ تورک ايراني، آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا و .....): براي فدراليستهاي ايران‌مرکز، که عمدتاً فعالين سياسي فعلي و يا سابق تشکيلات چپ فارس (سراسري)، هستند، «فدراليسم (اغلب) اداري» راهي براي سعادت و حفظ ايران است، يعني آخر خط. در سيستم فکري اين دسته، نقطه‌ي آغاز و پايان حرکت، مصالح کشور ايران است. فدراليستهاي ايران‌مرکز، با آنکه در حرف شعار فدراليسم مي‌دهند، در عمل با هر آنچه که زمينه و بسترساز براي گذر به فدراليسم ملي است مخالفت مي‌کنند.

من برخي از ادعاهاي مطرح شده از سوي فدراليستهاي ايران‌مرکز را مبتني بر داده‌هاي ميداني و واقعيات جهان معاصر و بويژه تجربيات سياسي ايران معاصر نمي‌بينم.

-اين ادعا که «در ايران آلترناتيو فدراليسم واقعي‌تر است» فرضي مردود است. در شرايط کنوني ايران، آلترناتيو فدراليسم ملي همانقدر محال است که آلترناتيو استقلال؛ و آلترناتيو استقلال همانقدر ممکن است که آلترناتيو فدراليسم ملي. اگر روزي شرايط سياسي ايران آنچنان پخته شود که بتوان راي مردم تورک در باره‌ي آلترناتيو فدراليسم ملي را جويا شد، اين بدان معني است که در آن روز شرايط قبلاً وارد مرحله‌ي تعيين سرنوشت شده و نتيجتاً براي پرسيده شدن راي مردم تورک در باره‌ي آلترناتيو استقلال نيز مناسب است.

-ادعاي «کم‌هزينه بودن فدراليسم نسبت به استقلال» نيز با داده‌هاي ميداني ايران و خاورميانه تائيد نمي‌شود. در خاورميانه، حتي يک نمونه‌ي گذر به فدراليسم ملي کم‌هزينه و يا از طريق دمکراسي وجود ندارد. يکي دو نمونه‌ي فدراليسم ملي موجود هم با هزينه‌ي بسيار و در نتيجه‌ي «جنگ داخلي»، «مداخله‌ي خارجي»، «اشغال» و ديگر «فجايع انساني» بدست آمده‌اند (قاراباغ آزربايجان، اقليم کردستان در عراق، بخش تورک‌نشين قبرس، حکومت ملي آزربايجان، ...).

-ادعاهاي فدراليستهاي ايران‌مرکز (چپ تورک ايراني) داير بر اينکه «استقلال سياسي براي آزربايجان، اثر بازي دومينو در کل ايران و منطقه‌ي خاورميانه را خواهد داشت؛ در ايران جنگ داخلي بروز خواهد کرد؛ کل منطقه دچار تغيير مرزها و کشورهاي روسيه، تورکيه، پاکستان، سوريه و عراق تجزيه خواهند شد» بر هيچ داده‌ي محکمي استوار نيست. اثر دومينووار مذکور در مورد چچن، قاراباغ و کردستان عراق اتفاق نيافتاد. حتي تجزيه‌ي شوروي و ظهور دو جمهوري آزربايجان و تورکمنستان تاثيري دومينووار بر آزربايجان و تورکمنستان ايران نگذارد. دليل و منطقي براي قابليت تاثير دومينوار تجزيه‌ي فرضي ايران در آينده بر منطقه نيز وجود ندارد. اين سناريو بيش از آنکه تحليلي جدي تلقي شود، نشان از وحشت آفرينندگان آن از روند ملت‌شوندگي خلق تورک و احتمال استقلال ملي و سياسي وي از ملت فارس و فارسستان است. شايسته‌تر مي‌بود صاحبان اين ادعا هشدار در باره‌ي هزينه احتمالي و تاثير دومينووار فرضي را براي گرفتن امتيازات سياسي از دولت ايران بکار برند، نه آنکه از آن براي خاموش کردن ابراز عقيده و کنکاش در باره‌ي استقلال -حتي اگر پرهزينه باشد-استفاده کنند.

با فرض پديدار شدن آلترناتيوهاي فدراليسم ملي و استقلال در مرحله‌ي تعيين سرنوشت، منطقي‌تر آن است که فدراليستها نيروهاي استقلال‌طلب را نه اينکه کوچک شمارند، بلکه به عکس وجود آنها را مغتنم شمرده و به بزرگنمائي آنها اقدام کنند. تا شايد دولت ايران و ملت حاکم از خوف استقلال، تن به آلترناتيو فدرالي بدهد. اصول حاکم بر سياست و تجارت يکي است. منطق سياسي حکم به طرح خواسته‌هاي حداکثري (استقلال) براي بالا بردن شانس چانه‌زني و تضمين بدست آوردن خواسته‌هاي حداقلي (فدراليسم ملي) مي‌کند. اين منطق در مورد وضعيت زبان تورکي نيز صادق است. تورکهاي ايران مي‌بايد خواستار حداکثر (رسمي شدن سراسري زبان تورکي) گردند تا حداقل (رسميت منطقه‌اي زبان تورکي) را تضمين کنند. حتي گفتمان استقلال مي‌تواند در مقطع فعلي نيز به عنوان يک عامل فشار در جهت بدست آوردن حق رسميت سراسري زبان تورکي عمل کند.

گفتمان سنتي فدراليستهاي ايران‌مرکز (چپ تورک ايراني، آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا، ....)، نه در عرصه‌ي ملت‌شوندگي خلق تورک و نه از جهت بن‌بست‌شکني در مساله‌ي ملي تورک کارآئي و فايده‌اي ندارد. اين گفتمان در قرن گذشته گفتمان غالب فعالين گروههاي ملي در ايران بود، اما کوچکترين ميوه‌ي سياسي نداد و مقبوليتي هم در ميان توده‌ها و نخبگان و جريانات سياسي ملت حاکم فارس و يا قدرتهاي منطقه‌اي و بين المللي پيدا نکرد. علاوه بر آن انحصار گفتمان فدرالي به فدراليستهاي ايران‌مرکز (چپ تورک ايراني، آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا، ...) در يک صد سال گذشته باعث شد که در کل از آلترناتيو فدراليستي تصويري ناخوشايند ترسيم شود. وقت آن رسيده است که فدراليستهاي تورک‌مرکز و بويژه چپ فدراليست تورک معتقد به هويت ملي تورک، به اصلاح اين وضعيت نامعقول، به بازبيني ريشه‌اي گفتمان فدراليستي و دلائل شکست و بيهودگي آن برخيزند و از جمله آلترناتيو فدراليستي را از ضميمه‌ي مبارزه‌ي عمومي دمکراسي و سوسياليسم و .... بودن آزاد کنند.

س٧٠- هر حرکت سياسي و اجتماعي داراي نقاط قوت و ضعف هست و حرکت آزربايجان نيز از اين قاعده مستثنا نيست، از طرف ديگر مخالفان هم، حرکت ملي دمکراتيک آزربايجان را در معرض اتهاماتي قرار مي دهند. به نظر شما امروز، مهمترين نقاط ضعف حرکت چيست؟

من مايلم نگرانيهاي خود در باره‌ي حرکت ملي تورک در آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) و ايران را در سرتيترهاي «بحرانهاي هويتي»، «خطاهاي مفهومي»، «ضعفهاي سياسي» و «ضعف فرهنگ دمکراتيک و کم‌رنگي سياست اخلاقي» دسته‌بندي کنم.

١-بحرانهاي هويتي: تعدادي از نخبگان و فعالين فرهنگي و سياسي تورک آزربايجاني و غير آزربايجاني در ايران در موارد پايه‌اي هويت تورک داراي بحرانهاي عديده مي‌‌باشند. مشابه اين بحرانها که از قابليت ايجاد يک تراژدي تاريخي غيرقابل جبران براي ملت تورک برخوردارند، در هيچکدام از ملتهاي ساکن در ايران و منطقه به جز ملت تورک ديده نمي‌شوند. بحرانهاي هويتي موجود را مي‌توان به چند گروه تقسيم کرد: «نام ملي-تاريخي اتنوس-ملت تورک»؛ «نام ملي-تاريخي زبان اتنوس-ملت تورک»؛ «زيرگروههائي که اتنوس-ملت تورک از آن متشکل است»؛ «پراکندگي جغرافيائي خلق تورک در ايران»؛ «حدود و ثغور اراضي وطن تورک (تورک‌ائلي- آزربايجان اتنيک»).

١-١-در عرصه‌ي نام ملي-تاريخي، اين بحران خود را به صورت اقدام و اشتغال آزربايجان‌گرايان و ايران‌گرايان براي مهندسي هويت ملي ملت تورک، تغيير نام ملي-تاريخي و هويت اتنيکي-ملي «تورک» و توجيه و کاربرد نامها و هويتهاي جديدي مانند «قوم آذري»، «ملت آزربايجان»، «تورکان ايران»، «ملت تورک آزربايجان»، «ملت تورک آزربايجان جنوبي»، «ملت آزربايجان جنوبي»، ... براي ناميدن وي و هويت ملي-اتنيکي او بروز مي‌دهد.

٢-١- مشابه اين بحران در مورد نام تاريخي زبان تورکي وجود دارد و به صورت «زبان آذري» و «زبان آزربايجان»، «آزربايجانجا»، «آزربايجاني تورکيک»، «زبان تورکي قشقائي» و .... ناميدن زبان تورکي و يا لهجه‌هاي آن بروز مي‌کند.

٣-١-بحران در عرصه‌ي بدنه‌ي توده‌ي تورک و يا گروههائي که خلق تورک از آنها متشکل است خود را به دو صورت بروز مي‌دهد:

الف-يک نگرش (آزربايجان‌گرايي) معتقد است که تورکان ساکن در شمال غرب ايران داراي هويت ملي-اتنيکي جدا از بقيه‌ي تورکهاي پراکنده در ايرانند (يعني اوغوزهاي غربي ساکن در ايران يک ملت واحد نيستند). صاحبان اين نگرش، اغلب ملت تعريفي خود را «ملت آزربايجان» مي‌نامند. اين نگرش وجود و يگانگي خلق و ملت واحد و يکپارچه‌ي تورک را که بزرگترين ملت ساکن در ايران به لحاظ عددي است نفي، و آنرا به دهها ملت و ملتک و ملتچه و قوم و ايل و طائفه و قبيله‌ي کوچک و بزرگ با نامهاي گوناگون «ملت آزربايجان، قوم قشقائي، تورکان خراسان، تورکان سنقر، تورکان ابيورد، تورکان فريدن، تورکمانان عراق، شاهسونها، تورکان اراک، تورکان همدان و ....» که هر کدام اقليتي کم‌شمار و ضعيفند تقسيم و تجزيه مي‌کند. همانگونه که قبلاً گفتم «آزربايجان‌گرايي» و اعتقاد به «هويت ملي -اتنيک آزربايجاني»، غيردمکراتيک‌ترين نگرش و بحران هويتي در حرکت ملي تورک است. زيرا با دادن بار هويتي اتنيکي-ملي خاص به نام يک سرزمين که موطن گروههاي ملي گوناگون است، خصلتي شونيستي و نژادپرستانه بخود مي‌گيرد. مشابه اين سياست استعماري از سوي دولت روسيه در مورد دومين ملت پرشمار اين کشور اجرا شد و در نتيجه ملت تاتار به هويتهاي اتنيکي گوناگوني مانند تاتارهاي قازان، نوقرات، پرم، کرشن، ناقاي بک، تيپتر، ميشار، قاسيم، آستراخان، نوقاي، قوندرا، بارابا، قاراچاي-مالکار، قوموق، قارائيم و .... تجزيه شد (پديده‌ي «تاتاريزه کردن»). به اعتقاد من اگر روزي اين عاقبت در مورد اوغوزهاي غربي ساکن در ايران، يعني «ملت تورک» محقق شود، آنروز تلخ‌ترين و فاجعه‌بارترين روز تاريخ اين ملت خواهد بود.

ب-نگرش ديگري مفهوم خانواده‌ي زباني تورکيک Turkic را با هويت ملي تورک Turkish خلط کرده و وجود ملل متعدد تورکيک در جهان معاصر را نفي مي‌کند. ذهنيت فوق مرز هويت اتنيکي-ملي خلق تورک (اوغوزهاي غربي ساکن در ايران) را با خلقها، اقوام و ملل کاملاً جدا و مستقل ديگري که زبانشان داخل در خانواده زبانهاي تورکيک ويا دنياي تورکيک Turkic قرار دارد و به طور مشخص با ملت تورکمن (اوغوزهاي شرقي) ساکن در ايران، و حتي با مللي مانند ازبک، قزاق، تاتار، اويغور، ياکوت و .... مخدوش مي‌نمايد و در هم مي‌آميزد. اين دسته معمولاً به طور کيفي دو مفهوم متفاوت هويت خانواده‌ي زباني و هويت ملي-اتنيک را به جاي يکديگر بکار مي‌برند. اين نگرش از آنجائيکه هويت ملي و متشخص در حال تشکل خلق تورک در ايران و منطقه را مخدوش و نفي مي‌نمايد، در عمل منجر به ايجاد سکته در روند ملت‌شوندگي گروههاي تورک‌زبان فوق (اوغوزهاي غربي در ايران) به شکل يک گروه ملي واحد و ايضاً تسديد در روند احقاق حقوق ملي دمکراتيک ملت تورک ساکن در ايران مي‌گردد.

ج-فعالان سياسي آزربايجان‌گرا در ادراک و قبول اين داده‌ي ساده که ملت تورک بر خلاف ديگر ملل ساکن در ايران نه در يک، بلکه در سه منطقه‌ي جغرافيائي جداگانه به طور متراکم و در ديگر نقاط ايران به طور پراکنده ساکن است با مشکلاتي جدي مواجهند. اين دسته علاوه بر ناآشنائي و بيگانگي با گروه ملي خود در عرصه‌ي هويتي (زيرگروههاي جغرافيائي ملت تورک را اقوام جداگانه‌اي گمان مي‌کنند)، در عرصه‌ي سياسي نيز از درک اهميت و فوائد استراتژيک اين مزيت جمعيت‌شناسانه و خوش‌اقبالي نادر خلق تورک عاجزاند.

د-فعالان و تشکيلات فرهنگي و سياسي آزربايجان‌گرا، نوعاً درک صحيح و دقيق از اراضي آزربايجان جنوبي مورد ادعاي خود ندارند. برخي از اين فعالين سياسي عيناً مانند ناسيوناليستهاي فارس، جريانات پان‌ايرانيستي و دولت ايران، تقسيمات اداري دولتي را ملاک خود قرار مي‌دهند و وطن ملت تورک را منحصر به ناحيه‌ي جغرافيايي-اداري با نام آزربايجان (استانهاي آزربايجان غربي و شرقي، اردبيل، احياناً زنجان) دانسته و بخشهاي تورک‌نشين واقع در شمال غرب کشور را که تاريخاً آزربايجان ناميده نمي‌شدند را (در استانهاي گيلان، کوردستان، قزوين، مرکزي، تهران، قم، کرمانشاه، البرز)، وطن ملت تورک نمي‌دانند. اساساً براي اين دسته مفاهيم وطن تورک، منطقه‌ي ملي تورک در شمال غرب ايران، آزربايجان تاريخي، آزربايجان اتنيک، آزربايجان سياسي، آزربايجان در تقسيمات اداري و آزربايجان جغرافيائي و ..... ناشناخته و يا مبهم است.

٢-خطاهاي مفهومي: منظور من از خطاهاي مفهومي، «آشفتگيهاي ترمينولوژيک»، «مسائل مربوط به تاکتيکها، روشها» و «مطالبات و شعارهاي سياسي» است. نمونه‌هايي از اين مقوله عبارتند از:

-مخالفت با طرح پرچم براي آزربايجان اتنيک (تورک‌ائلي) و ديگر مناطق ملي تورک‌نشين (کانتونهاي تورک)؛
-اصلي کردن بحث تقابل آلترناتيوهاي فدراليسم و استقلال در مقطع فعلي؛
-قوم و اقليت ناميدن ملت تورک؛
-انکار کثيرالملگي ايران و اصرار بر وجود يک ملت و يک هويت ملي در ايران بنام ايراني؛
-آشتي با موقعيت زبان استعماري فارسي به عنوان زبان رسمي، مشترک و يا رابط؛
-اصرار بر فارسي‌نويسي داوطلبانه؛
-محلي ناميدن زبان تورکي؛
تلقي تورکان ساکن در ايران و جمهوري آزربايجان (و شرق و جنوب تورکيه) به عنوان گروههاي اتنيک ويا ملتهاي جداگانه؛
-عدم خواستار شدن براي رسميت زبان تورکي، و به عوض آن اصرار بر اجراي اصل ١٥ قانون اساسي؛
-تکرار گزاره‌هائي مانند آنکه در تاريخ ايران زبان تورکي تنها در دربار و ارتش بکار رفته و زباني رسمي نبوده؛
-اصرار بر رسمي شدن زبان تورکي صرفاً در آزربايجان و نه کل ايران؛
-مخالفت با الفباي لاتين تورکي؛
-خط عربي را خط اسلامي خواندن و .....

بخشي از اين نگرشها را که از سوي عده‌اي از فعالين داخل کشور اعلام مي‌شوند مي‌توان نوعي تقيه براي بدست آوردن فضاي تنفسي براي فعاليت در ايران تلقي نمود. اما عده‌اي ديگر را - بويژه در خارج- که داراي نگرشهاي متعددي از اين دست بوده و به صورت سيستماتيک و از صميم قلب از آنها مدافعه مي‌کنند، نمي‌توان روشنفکران و فعالان تورک هويت‌پرور و برابري‌طلب ناميد. بلکه افراد مذکور را مي‌بايست به عنوان تورکان منسوب به آزربايجان‌گرايي پان‌ايرانيستي (پان‌ايرانيست خجالتي و يا نقابدار)، آزربايجان‌گرايي ايران‌گرا و ... توصيف نمود.

٣-ضعفهاي سياسي: يکي از مهمترين ضعفهاي خلق تورک ضعيف و کم بودن مزمن ارتباطات بين تورکان ساکن در شمال غرب و بخشهائي از خلق تورک ساکن در مرکز و در جنوب ايران، حتي بين بخشهاي آزربايجاني و غير آزربايجاني سرزمين پيوسته‌ي تورک‌نشين در شمال غرب کشور (تورک‌ائلي) تقسيم شده بين سيزده استان، گذران عمر آنها در تجريد و انزوا و بي‌خبري از يکديگر، «محلي‌گرايي» (عمدتاً در ميان تورکان ساکن در استانهاي آزربايجان) و «طائفه‌گرايي» (عمدتاً در ميان تورکان ساکن در جنوب ايران) و تدوين ننمودن سياستي همه‌جانبه در رابطه با آنها است. تاکنون هيچ گام اساسي در نزديکي اين زيرگروهها به يکديگر در عرصه‌ي اورتوقرافي واحد، افزودن لغات آنها به دائره‌ي لغات عمومي و زبان ادبي، ضميمه کردن ادبيات آنها به ادبيات تورک، جاي دادن به آنها در رسانه‌هاي تورک ، ..... هم برداشته نشده است.

نمونه‌هائي ديگر از اين مقوله عبارتند از:

-نبود پيوستگي و استمرار در روند ملت‌سازي و حرکت سياسي ملي خلق تورک؛
-گرته‌برداري از نگرشها و ديدگاههاي رسمي دولتها و نخبگان جمهوري آزربايجان و تورکيه بويژه در عرصه‌هاي هويتي، سياسي، تاکتيکها و استراتژيها، حتي کلمات و تعبيرات فارسي و خارجي رايج در لهجه‌ي آنها به جاي کلمات تورکي جنوب؛
-غفلت از جامعه‌ي تورکهاي تهران که رفتارهاي سياسي آنها متفاوت از بدنه‌ي اصلي توده‌ي تورک در آزربايجان، حتي در ضديت با حرکت ملي تورک و عموماً منطبق با اتمسفر هويتي و سياسي ملت فارس است؛
-کم‌کاري در عرصه‌ي جذب نخبگان و روشنفکران تورک بويژه بخش منسوب به نسل گذشته که هويت ملي خود را ايراني مي‌دانند (عبادي، گوگوش، پناهي، ميلاني، دقتي،...)؛
-عدم دقت به ماهيت سياسي حرکت ملي تورک از سوي رهبران و فعالين سياسي و عمل منفعلانه؛
-آميختن و يا يکسان شمردن حرکت ملي تورک با ايدئولوژي‌ها و آنرا تابع جنبشهاي گوناگون فرض کردن (نجات ايران، سوسياليسم، مبارزه‌ي طبقاتي، دمکراسي-حقوق بشر، اسلام سياسي، آنتي فاشيسم، ...)؛
-عدم تبلور، فرموليزه نشدن و نبود اجماع در مورد خواستهاي دمکراتيک و مطالبات ملي کوتاه‌مدت، ميان‌مدت و بلندمدت ملت تورک به شکلي واقع‌گرايانه،
-مشخص نبودن خطوط قرمز خلق تورک،
-عدم مشخص کردن مصاديق منافع ملي در مورد فعل و انفعالات سياسي موجود (از جمله در باره‌ي تقسيم خزر، پرچم ملي، الفباي لاتين، الفباي فونتيک عربي، تجزيه‌ي عراق، اسلام سياسي در منطقه، حاکميت اسلام‌گرايان در تورکيه، تجزيه‌ي قفقاز جنوبي از فدراسيون روسيه، مليت‌گرائي گيلک، لر و لک، اتمي شدن جمهوري اسلامي، معضل اسرائيل-فلسطين، عضويت جمهوري آزربايجان در ناتو و اتحاديه‌ي اروپا، مساله‌ي تورکان عراق)

٤-ضعف فرهنگ دمکراتيک و نبود سياست اخلاقي: مهمترين ضعف در اين عرصه، «ضعف در تشکل و سازمان‌يابي با نام ملي تورک»، و نبود احزاب سياسي کارآمد و تاثيرگذار با پايگاه توده‌اي تعيين کننده است. در اين مقوله کافي نبودن تشکلات ادبي، فرهنگي، مدني، اجتماعي و سياسي فعال، همبسته و مدرن تورک در سه سطح «استاني» (در تک تک استانهاي کشور)، «منطقه‌اي» (در هر کدام از سه منطقه‌ي شمال غرب، شمال شرق و جنوب ايران) و در مقياس «سراسري-کشوري» را نيز مي‌بايست ذکر کرد.

نمونه‌هاي ديگر، مربوط به رفتارهاي غيردمکراتيک و نبود سياست اخلاقي (بويژه در ميان طيفهاي آزربايجان‌گرايان استالينيست و آزربايجان‌گرايان شارلاتانيست-لمپنيست) بوده و عبارتند از: اصرار بر رهبرتراشي، انحراف ناميدن مواضع سياسي متفاوت ديگران و يا رقبا، تحريف واقعيتها، بازنويسي و جعل تاريخ بر اساس سائقه‌هاي ايدئولوژيک ويا عادات، نهادينه نشدن فرهنگ سياسي مدرن و دمکرات، ضعيف بودن فرهنگ پذيرش آرا و عقايد مخالف و احترام به آنها، ضعيف بودن فرهنگ همکاري با مخالفان و ديگرانديشان، ضعيف بودن فرهنگ انتقاد، کاربرد گسترده و بسيار شايع روشهاي غيردمکراتيک مانند زيرآب زني، ترور شخصيت، مارک‌زني، انتقاد تخريبي، خبرچيني، لو دادن، ...

س ٧١- آيا اين ضعفها ذاتي حرکت هستند يا مي‌شود آنها را برطرف کنيم‌؟ چگونه‌؟

برخي از مسائل فوق داراي دلائلي غيرقابل کنترل‌اند، مانند تاثير فرهنگ جهان اسلام و خاورميانه (که ما نيز جزئي از آنيم) در ايجاد ضعفها در عرصه‌ي سياست اخلاقي و دمکراتيک، و يا تاثير بي‌تجربگي ناشي از انقطاع و گسستگي پس از سقوط «حکومت تورک اتحاد» در عرصه‌ي ضعفهاي سياسي. با اينهمه بسياري از کمبودها و نارسائيهاي فوق ريشه در عوامل قابل کنترل و تصحيح شدني دارند. کليد کنترل و تصحيح نيز آگاهي، دانش تئوريک، تعامل فعال با پيرامون و تجربه‌آموزي است. به عنوان مثال انحرافات هويتي و خطاهاي مفهومي فوق زائيده‌ي عوامل خارجي و داخلي است.

برخي از عوامل خارجي عبارتند از:

- آزربايجان‌گرايي استالينيستي،
-سياستهاي شديد، گسترده و درازمدت استعماري، نژادپرستانه و آسيميلاسيونيست هويت‌زدايانه و تورک‌ستيزانه‌ي دولت ايران که به موفقيت نسبي رسيده‌اند؛
-تبليغات و القائات جريانات پان‌ايرانيست، استعمارگران غربي، دولت شوروي توسط کانال چپ روسي فارس و ميسيونرهاي ديني مسيحي و جريانات فراماسوني.

از عوامل داخلي نيز نمونه‌هاي زير را مي‌توان بر شمرد:

-وجود روحيه‌ي تاثيرپذيري، تقليد، دنباله‌روي و يا سرسپردگي بسيار آسان و گسترده‌ي عده‌اي از نخبگان تورک آزربايجان‌گرا از بازي‌ها و دسيسه‌هاي عوامل خارجي؛ عدم وقوف بر آنها؛
-عقب‌ماندگي مزمن تئوريک در عرصه‌ي ملي و نبود عمق و افق استراتژيک- تاريخي ملي در گفتمان تئوريک جنبش هويت‌پروري خلق تورک بويژه در ميان آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا و آزربايجانگرايان استالينيست؛
-ناآگاهي و عدم تجربه‌اندوزي از مجادلات ملي معاصر، خاورميانه و کشورهاي همسايه بويژه تاريخ يهود از جنبه‌ي روند ملت‌شوندگي و حرکت کرد از جنبه‌ي سياسي شدن؛
-وجود بعضي از عادات ذهني نادرست اما بسيار مقاوم در مقابل تصحيح و به روز شدن جامعه‌ي روشنفکري تورک در ايران بويژه در ميان آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا و آزربايجانگرايان استالينيست؛
-هراس از بيان واقعيتها به دلائل مختلف از جمله عدم اعتماد به نفس و يا داشتن نوعي رودربايستي با جامعه‌ي فارس و کورد و.....
-آزربايجان‌گرايي ايران‌گرا، آزربايجان‌گرايي پان‌ايرانيستي،

-تورکهاي چپ ايراني (چپ تورک ايران‌مرکز و فارس‌گرا در تاريخ معاصر همواره بر عليه منافع ملي خلق تورک عمل نموده است. اين چپ زماني به اسم مدرنيته‌ي ايران به اتحاد با رضاخان بر عليه دولت تورکي قاجار دست زده؛ به اسم آزربايجان جزء لاينفک ايران، به مخالفت با تاسيس «دولت ملي تورک اتحاد» (جمشيدخان مجدالسلطنه) و «مساوات» (محمد امين رسولزاده) پرداخته؛ به اسم سوسياليسم، فرقه‌ي دمکرات آزربايجان را در حزب توده‌ي ايران ادغام نموده؛ به اسم مبارزه بر عليه امپرياليسم بر عليه آيت الله شريعتمداري  که مبارزه‌اي شرافتمندانه بر عليه انديشه‌ي طالبان فارس يعني ولايت فقيه را رهبري مي‌نمود (علي رغم آنکه فاقد شعور ملي تورک بود) با بنيادگرايان فارس متحد شده است).

عوامل داخلي فوق، به علاوه‌ي برخي مسائل شناختي بويژه در ميان آزربايجان‌گرايان ايران‌گرا و آزربايجان‌گرايان استالينيست مانند سطحي‌نگري، پيروي نکردن از قواعد منطق فرمال، نداشتن عادت برخورد سيستماتيک با داده‌ها، نداشتن ويزيون سياسي در پيدايش بسياري از خطاهاي سياسي دخيل‌اند. اما به نظر من عمده‌ي خطاهاي سياسي معلول بي‌تجربگي و انقطاع تاريخي در بُعد سياسي بعد از حکومت تورک اتحاد و دو ايدئولوژي-دکترين آزربايجان‌گرايي پان‌ايرانيستي و آزربايجان‌گرايي استالينيستي هستند. به عبارت ديگر با گذشت زمان و تجربه‌اندوزي و افشاء و بويژه طرد آزربايجان‌گرايي پان‌ايرانيستي و آزربايجان‌گرايي استالينيستي، بسياري از کمبودها رفع و نارسائيها اصلاح خواهند شد.

No comments:

Post a Comment