Friday, September 1, 2023

بین‌لی میرزه حبیب اه‌فه‌ندی (میرزا حبیب دستان بنی اصفهانی): تماشا اگر خواهی اولکایِ جنّت – تماشا کُن اولکایِ قوسطنطنیه

 

بین‌لی میرزه حبیب اه‌فه‌ندی (میرزا حبیب دستان بنی اصفهانی):

تماشا اگر خواهی اولکایِ جنّت

تماشا کُن اولکایِ قوسطنطنیه

 

مئهران باهارلی

 

ادیب و روشن‌فکر تورک «بین‌لی میرزه حبیب اه‌فه‌ندی» (میرزا حبیب دستان بنی اصفهانی)، متولد سال ١٨٣٥ در شهر تورک‌نشین بین (به املای فارسی بِن) مرکز شهرستان بین، در ۲۵ کیلومتری شهرکورد مرکز استان فعلی چهار محال و بختیاری؛ ادیب، ادبیات‌شناس، مترجم، خطاط، شاعر و از روشن‌فکران و دگراندیشان تبعیدی – فراری - پناهنده به عوثمان‌لی در عصر قاجاری، شعری فارسی در مدح و وصف استانبول، پایتخت امپراتوری عوثمان‌لی، شهری که آن را وطن خود کرده بود به نام قوسطنطنیه (قسطنطنیه) دارد. او این شعر را به مناسبت عودت میرزه محسن‌ خان تبریزی (معروف به «مظاهر» و ملقب به «معین‌الملک»، «معتمدالملک» و «مشیرالدوله») که به مدت بیست سال وزیر مختار دولت قاجار در استانبول بود، به این شهر سروده است. خان ملک ساسانی این شعر را در کتاب خود «یادبودهای سفارت استانبول» صص ١٦٢-١٦٥، با اغلاطی نقل کرده است. در زیر این شعر را بر اساس دست‌خط خود حبیت افندی و به تصحیح خودم تقدیم کرده‌ام.  









قسطنطنیه

اثر طبع استاد سخن مرحوم میرزا حبیب اصفهانی متخلص به دستان که در مراجعت حاجی شیخ محسن خان مشیرالدوله از ایران، انشاد کرده است.

در وصفِ قوسطنطنیه

بین‌لی میرزه حبیب اه‌فه‌ندی (میرزا حبیب دستان بنی اصفهانی)

زهی شهرِ زیبایِ قوسطنطنیه - سوادِ دل‌آرایِ قوسطنطنیه

بنا کی توان کَرْد بنّایِ فطرت - بنایی به بالایِ قوسطنطنیه

نه شهری، بنا کرده گویی جهانی – بنازم به بنّایِ قوسطنطنیه

تماشا اگر خواهی اولکایِ جنّت – تماشا کُن اولکایِ قوسطنطنیه

درازا و پهنایِ گیتی است یک‌سر – درازا و پهنایِ قوسطنطنیه

نه گویِ زمین، بلکه سطحِ فلک را – کُنَد عرضه سیمایِ قوسطنطنیه

خطِ استوا مشرقِ و مغربش را – خلیجِ مصفّایِ قوسطنطنیه

زهی آن بنایی که خَلقِ جهان را – کِشَد جمله بر نایِ[1] قوسطنطنیه

بُوَد سورمه‌یِ دیده‌یِ هفت اختر – غباری ز غَبرایِ[2] قوسطنطنیه

گشوده فلک چشمِ حیرت ز انجم – برایِ تماشایِ قوسطنطنیه

به شکل و به وضع و به طرح و به هئیات – یگانه سراپایِ قوسطنطنیه

به اقطار و آفاق و کیهان سراسر – به پیچیده آوایِ قوسطنطنیه

جهانی‌ست اندر جهان گشته مضمر – تعالی هیولایِ قوسطنطنیه

سوادی بدین اعظمی کس ندیده – کجا هست هم‌تایِ قوسطنطنیه

چه خوش روح افزا است بر جسمِ خاکی – شمالِ فرح‌زایِ قوسطنطنیه

به دنیا کجا هست نارفته جائی – ز نَعْما[3] و آلایِ[4] قوسطنطنیه

کهین و مهین را رسیدست نعمت – زِ پاکیزه نَعْمایِ قوسطنطنیه

بخیزد زِ هر شهر کالا و لیکن – نَه مانندِ کالایِ قوسطنطنیه

بُوَد اسمِ بغداد در الف لیله[5] – به خط از مسمّایِ قوسطنطنیه

به نیل است پا تا به سر مِصْر دائم – زِ تشویرِ[6] دریایِ قوسطنطنیه

به اسلام و اسلامیانِ بلخ وقتی – بُدی قُبّه بر جایِ قوسطنطنیه

کنون بلخ کو کز پیِ کسب ایمان – زند بوسه بر پایِ قوسطنطنیه

برون از حساب و فزون از شماره – زِ اقصا به اقصایِ قوسطنطنیه

مساجد، جوامع، مدارس، مکاتب – زوایا، تکایایِ قوسطنطنیه

ز اشجارِ یک بیشه افزون‌تر آید – منارِ مصلّایِ قوسطنطنیه

سریرِ[7] خَوَرْنَقْ[8] نگردد معادل – به کم‌تر زوایایِ قوسطنطنیه

بُوَد هر یکی هم‌چو دِژْهوختِ گنگی[9] – هزاران کلیسایِ قوسطنطنیه

دمن‌ها[10] همه چون چمن سبز و خرّم – زِ گل‌هایِ بویایِ قوسطنطنیه

نمی‌گردد از خاطرِ اهلِ عشرت – فراموش شب‌هایِ قوسطنطنیه

تصوّر کُنَد آن چه وهم و تفکّر – نجوید معمّایِ قوسطنطنیه

نیارد[11] خرد یافت لفظی که باشد – مؤدّیِ[12] معنایِ قوسطنطنیه

نکو بود و بالذّات گردد نکوتر – ز امروز فردایِ قوسطنطنیه

بنوش ای که تسنیم و کوثرت باید – زِ آبِ گوارایِ قوسطنطنیه

بهشتِ برین[13] گر بخواهم به نسبت – بُوَد نقص بر جایِ قوسطنطنیه

به جنّت کجا می‌توان راند عیشی – چونِ عیشِ مُهَنّایِ[14] قوسطنطنیه

گر او جنّتِ نسیه، نقد است اینک – جنانِ معلّایِ قوسطنطنیه

همه کویْ خلد[15] و همه سویْ حوران – زِ غلمان و حورایِ قوسطنطنیه

زِ هر صنف و هر نوع و هر جنسِ خوبان – مرکّب شد اجزایِ قوسطنطنیه

عروسانِ ارمن، نکویانِ یونان – همه سروِ رعنایِ قوسطنطنیه

زِ سکلابیان و زِ بولغاریانش – چمن، دشت و صحرایِ قوسطنطنیه

زِ تاتار و گورجی و از چرکسانش – شده زُهره رسوایِ قوسطنطنیه

نه بینی به چین و نیابی به ماچین – چو خوبانِ یغمایِ[16] قوسطنطنیه

زِ هر گوشه مهری فروزنده آرد – ثَرا[17] و ثریّایِ قوسطنطنیه

نزاید دگر مادرِ دهرِ خوبان – بوتانِ قمرزایِ قوسطنطنیه

به صد تبّت و خلّخ[18] و کشمر ارزد – یکی شوخْ ترسایِ قوسطنطنیه

جمال و نکوئی و حُسْن و ملاحت – دهد بار خضرایِ[19] قوسطنطنیه

گیاهِ گُل و آب‌رنگِ طراوت – دمد از گِل و لایِ قوسطنطنیه

اگر کعبه خواهی تماشا نمودن – نگر عیدِ اضحایِ[20] قوسطنطنیه

همه شب شب قدر و هر روز عیدی - نیازم عطایای قوسطنطنیه

اگر محشرت آرزو هست دیدن – ببین صومِ عذرایِ[21] قوسطنطنیه

همه وصفِ قوسطنطنیه بگوید – چو پرسی زِ اعدایِ قوسطنطنیه

قبا کی بود دوخته پایِ لختی – به بالایِ والایِ قوسطنطنیه

مُشَیّد[22] قصورِ فرادیسِ اعلا – به حشمت علالایِ[23] قوسطنطنیه

زهی قصرهایِ همایونِ شاهی – به هر سوی و هر جایِ قوسطنطنیه

بیارزد به فردوس هر یک سرائی – زِ زیبا سراهایِ قوسطنطنیه

بُوَد هر یکی زان مقرِّ خلافت – به فرخنده مولایِ قوسطنطنیه

یکی از سفیرانِ درگاهِ او بین – به تدبیر و با رایِ قوسطنطنیه

سفیرا، وزیرا، امیرا، کبیرا! – فراقت به ابنایِ قوسطنطنیه

فراقِ پسر بوُد بر پیرِ کنعان – به ایزد تعالایِ قوسطنطنیه

به قدهایِ رعنا، به رخ‌هایِ زیبا – به چشمانِ شهلایِ قوسطنطنیه

به کافورِ گردن، به بلّورِ سینه – به لعلِ شَکَرخایِ قوسطنطنیه

به سیبِ زَنَخْ‌دان و نارنجِ پستان – به هر خوب و یک‌تایِ قوسطنطنیه

به کش و فش[24] و آب و تاب و چم و خم[25] – به دل‌کش اداهایِ قوسطنطنیه

که در غیبت هیچ کس را نبودی – سرِ سور و سودایِ قوسطنطنیه

مرا بیش‌تر از همه کار گر بُد – بپرس از احبّایِ قوسطنطنیه

به حمدالله آمد به جان از ورودت – یگانه تمنّایِ قوسطنطیه

به نایابی از سخن‌سنجی آمد – حبیبِ تو عنقایِ قوسطنطیه

بُوَد از تولّایِ حق دور، آن را – که باشد تبرّایِ قوسطنطنیه

کلمات تورکی- آلتایی این شعر:

اولکا (اؤلکه؛ کشور، مملکت)، بوت (بت؛ تورکی بودا)، بولغار (بولقار، بلغار؛ نام قومی از تورکیک‌های باستان)، تا، تای (محرف و واریانت ده‌نگ - دانگ تورکی؛ هم‌تا، یکتا)، تاتار (نام ملتی تورکیک)، چمن (چیمگه‌ن، چیمه‌ن، چه‌مه‌ن)، چین - ماچین (تورکیسم هستند)، خَلَّخ (محرف قارلیق؛ از اقوام قدیم تورکیک)، درگاه (محرف ده‌رگه – تیرگه؛ محل تجمع و مکان گرد هم آمدن)، سکلاب (سقلاب، صقلاب؛ نام پسر دوم یافث بن نوح که بعد از چین متولد شده، ... این لغت نیز تورکی است. ولایتی است از تورکستان به منتهای بلاد شمالی قریب روم، مردم آنجا سرخ رنگ باشند، ولایتی است از روم، ...)، سور (چیر؛ جشن و ضیافت)، سورمه (سرمه)، قبّه (شاید هم‌ریشه با گومبه‌ت – گنبد تورکی)، یغما (یاغما؛ نام قوم و شهری تورک در تورکستان مشهور به زیبائی و خوب‌رویی و دل‌ربایی).

برای مطالعه‌ی بیشتر:

بین‌لی میرزه حبیب اه‌فه‌ندی (میرزا حبیب دستان بنی اصفهانی): تماشا اگر خواهی اولکایِ جنّت – تماشا کُن اولکایِ قوسطنطنیه

https://sozumuz1.blogspot.com/2023/09/blog-post.html

ادیب و روشن‌فکر تورک «بین‌لی میرزه حبیب اه‌فه‌ندی» (میرزا حبیب دستان بنی اصفهانی)

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/10/blog-post_23.html

‏‏مقدمه‌ی میرزه حبیب افندی بِنی (بیٖن‌لی) بر کتاب تورکی‌اش خطّ و خطّاطان

https://sozumuz1.blogspot.com/2018/10/blog-post_26.html

حبیب اه‌فه‌ندی‌نین وفاتی

https://sozumuz1.blogspot.com/2019/01/blog-post_3.html


[1] «نا» به معنی گردن و گلو، اشاره به بوغاز و یا تنگه‌ی بوسفور در استانبول که دریای سیاه را به دریای مرمره متصل و دو قاره‌ی اوروپا و آسیا را از یک‌دیگر جدا می‌کند. شهر استانبول در دو طرف این تنگه قرار دارد.

[2] غَبرا: غبراء، خاک، گِل

[3] نَعما: نعماء، نعمت‌ها

[4] آلا: نعمت‌ها، نیکویی‌ها

[5] الف لیله: هزار شب

[6] تشویر: آشوب

[7] سریر: اریکه، اورنگ، تخت، مسند

[8] خَوَرْنَق: کاخی که نعمان اول، حاکم لَخمی برای یزدگرد اول در یک مایلی شرق شهر حيره در بین النهرین ساخت. شعرای عرب پیش از اسلام از این کاخ به عنوان یکی از ۳۰ عجایب جهان نام برده‌اند.

[9] دِژهُخت: دژهوخت، دژهخت گنگ. قلعه‌ی فراخته‌ی مبارک، قبله‌ی پیشینیان باشد و آن را به سریانی ایلیا و به عربی بیت المقدس گویند.

[10] دِمَن: صحرا، دشت

[11] نیارد: نتواند

[12] مؤدّی: ادا کننده، تادیه کننده

[13]برین:  بالایی، اعلی

[14] مُهَنّا: مهناء، گوارا، باعافیت، خوش‌گوار، هاضم و خوش‌مزه، سازگار، خوش

[15] خلد: بهشت، پردیس، جنان، جنت، رضوان، فردوس، مینو

[16] یغما: یاغما، نام شهری تورک در تورکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. در ادبیات فارسی کنایه از خوب‌رویی و دل‌بری و دل‌ربایی و ...

[17] ثَرا: ثراء، دارایی، توان‌گری.

[18] خلخ: محرف قارلیق، نام قومی تورک و شهر تورک بزرگی است در تورکستان – خطای - خاتای که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضرب المثل اند.

[19] خضرا:خضراء، سبز، سبزه، آبی، کبود، نیل‌گون

[20] عید اضحی: عید قربان، عید گوسفندکشان، یوم العِداد، در روز دهم ذی حجه

[21] صوم العذراء مريم: روزه‌ای که بعضی گروه‌های مسیحی برای مریم باکره می‌گیرند. در فارسی به صورت‌های صوم العذارا، عذیر، عزیزه و .... هم نوشته شده است.

[22] مُشَیَّد: بناء برافراشته و بلند و مطول و مرتفع

[24] کِش و فِش: کر و فر، دبدبه و جاه و جلال، شأن و تجمل

[25] چم و خم: فوت و فن، شگرد، قلق، لم، ناز و عشوه، پیچ و خم

No comments:

Post a Comment