قرائت کامل و تصحیح قصیدهی موغولیه از پوربهاء جامی-قرن ١٣ میلادی، نقصانها و اشتباهات موجود در نشرهای مینورسکی و هَمِر
مئهران باهارلی
Purbaha Câmî'nin Moğuliye şiirinin tam ve düzeltilmiş metni - 13. yüzyıl, Minorsky ve Hammer'ın yayınlarındaki eksiklikler ve yanlışlar
Complete
and Emendated Text of The Moghuliye Poem by Pourbaha Jami - 13th Century AD, Shortcomings
and Mistakes in Minorsky and Hammer's Publications
خلاصه:
پوربهاء جامی فوت کرده در سال ١٢٨٤ در تبریز، قصیدهای معروف به موغولیه دارد. این قصیده علاوه بر زبانشناسی و جامعهشناسی تورکی و موغولی، از لحاظ تاریخ سیاسی و دولتمداری تورک و موغول هم مهم است. پوربهاء در قصیدهی خود اصطلاحات و کلمات فراوان تورکی و موغولی مرتبط با عرصههای مالی، اقتصادی، قضایی، حقوقی، نظامی، دیوانی، پستی، حمل و نقل، و راهداری در دورهی دولت موغول – تورک ایلخانلی را گنجانده است. نخستین نشر این قصیده در غرب توسط همر در سال ١٨٤٠، و نشر علمی آن توسط ولادیمیر مینورسکی در سال ١٩٥٦ انجام گرفته است. اما در این نشرها نقصانها و اشتباهاتی وجود دارند. در این مقاله متن کامل و تصحیح شدهی قصیدهی موغولیهی پوربهاء را دادهام. در قسمت اول این موارد را تدقیق کردهام: تمام کلمات تورکی - موغولی این قصیده که تاکنون خوانده نهشده بودند، کلماتی که به اشتباه خوانده شده بودند، کلماتی که به موغولی و تورکی بودن آنها دقت و یا اشاره نهشده بود، اسامی خاص موجود در آن. در قسمت دوم ابیات قصیده را معنی و تصحیح، در قسمت سوم نقصانها و اشتباهات قرائت مینورسکی را بررسی نموده، و در قسمت پایانی کلمات موغولی - تورکی و کلمات عربی قصیده را در دو لیست جداگانه دادهام.
اؤزهت:
١٢٨٤ ایلینده تهبریزده وفات ائدهن پوربها جامی، موغولییه آدلی اونلو قوشوغو ایله تانینیر. بو قوشوق تورک و موغول دیلبیلیمی و سوسیولوژیسی ایله دولتچیلیک تاریخی آچیسیدان اؤنهم داشیماقدادیر. پوربها قوشوغوندا موغول – تورک ایلخانلی دؤنهمینین آقچال (مالی)، ائکونومیک، عدلی، توزهل (حقوقی)، عسکری، سیویل، پوست، اولاشدیرما و یول ایدارهسینه ایلیشکین چوخ ساییدا تورکجه و موغولجا کلیمه و تئریمه یئر وئرمیشدیر. بو قصیدهنین باتیدا ایلک یایینی ١٨٤٠دا ههمئر، و بیلیمسهل یایینی ١٩٥٦ ایلینده و. مینورسکی ساریندان یاپیلمیشدیر. آنجاق بو یایینلاردا اهکسیکلیکلهر و یانلیشلار بولونماقدادیر. بو یازیمدا پوربهانین موغولییه قوشوغونون بوتؤو و دوزهلتیلمیش متنینی سوناجاغام. یازیمین ایلک بؤلومونده داها اؤنجه اوخونامامیش بوتون تورکجه– موغولجا کلیمهلهر، یانلیش اوخونموش کلیمهلهر، دوغرو آچیقلانامایان کلیمهلهر، تورکجه– موغولجا اولدوقلاری بیلینمهیهن - بهلیرلهنهمهیهن کلیمهلهر، و قوشوقدا گئچهن تورکجه و موغولجا اؤزهل آدلاری اهله آلدیم. یازیمین ایکینجی بؤلومونده قوشوغون مصراعلارینین آنلامینی آچیقلادیم. اوچونجو بؤلومده مینورسکینین یایینیندا بولونان اهکسیکلیک و یانلیشلاری اینجهلهدیم. سون اولاراق قوشوقدا گئچهن موغولجا – تورکجه و عربجه کلیمهلهرین آیری آیری لیستهلهرینی وئردیم.
Özet
1284 yılında Tebriz'de vefat eden Purbaha Câmî, "Moğuliye" adlı ünlü şiiriyle tanınır. Bu şiir Türk ve Moğol dil bilimi ve sosyolojisi ile devletçilik tarihi açısından önem taşımaktadır. Purbaha, şiirinde Moğol-Türk İlhanlı döneminin akçal (mâlî), ekonomik, adli, tüzel (hukûkî), askeri, sivil, posta, ulaştırma ve yol idaresine, yaşam, kültür ve geleneklerine ilişkin çok sayıda Türkçe ve Moğolca kelime ve terime yer vermiştir. Bu kasidenin Batı’da ilk yayını 1840da Hammer, ve bilimsel yayını 1956 yılında Vladimir Minorsky sarından (tarafından) yapılmıştır, ancak bu yayınlarda eksiklikler ve yanlışlar bulunmaktadır. Bu yazımda Purbaha'nın Moğuliye şiirinin tam ve düzeltilmiş metnini sunacağım. Yazının ilk bölümünde daha önce okunamamış Türkçe-Moğolca kelimeler, yanlış okunan kelimeler, doğru açıklanamayan kelimeler, Türkçe-Moğolca olduğu bilinmeyen veya belirlenmeyen kelimeler, ve şiirde geçen Türkçe-Moğolca özel adları ele aldım. Yazının ikinci bölümünde şiirin mısralarının anlamı açıkladım. Üçüncü bölümde Minorsky'nin yayınında bulunan eksiklik ve yanlışları inceledim. Son olarak şiirde geçen Moğolca-Türkçe ve Arapça kelimelerin ayrı ayrı listelerini verdim.
Abstract
Pourbaha Jami, who died in Tebriz in 1284, is known for his famous poem called “Moghuliye”. This poem holds significance in the fields of Turkish and Mongolian linguistics and sociology, and the history of statism. In his poetry, Pourbaha included numerous Turkish and Mongolian words and terms related to the financial, economic, judicial, legal, military, civil, postal, transportation and road administration of the Mongol-Turkish Ilkhanid period. The first publication of this ode in the West was made by Hammer in 1840, and its scientific publication by Vladimir Minorsky in 1956, however, these publications contain omissions and errors. In this article, I will present the complete and corrected text of Pourbaha's poem Moghuliye. In the first part of the article, I will discuss the following: all Turkish-Mongolian words that have not been previously deciphered, words that were read incorrectly, words that were not explained accurately, words that were not identified as Turkish-Mongolian, and Turkish and Mongolian proper names mentioned in the poem. In the second part of the article, I explained the meaning in the lines of the poem. In the third part, I discussed the shortcomings and mistakes found in Minorsky's publication. Lastly, I provided separate lists of the Mongolian-Turkish and Arabic words in the poetry.
تاجالدین پوربهاء جامی متخلص به «ابن بها» و «بها» از شاعران هجوسرای قرن سیزده میلادی (تولد: تربت جام، خوراسان؛ فوت: سال ١٢٨٤ میلادی، تبریز، تورکایلی) است. او در تبریز در جرگهی مداحان صاحبدیوان شمسالدین محمد جوینی، فرزندش بهاءالدین محمد و برادرش عطاءالملک جوینی حاکم بغداد بود. پوربهاء جامی در سرودن شعر در سه زبان فارسی، عربی و تورکی قابل بود و آثاری به عربی و تورکی نیز داشت. اما تاکنون فقط دیوان فارسی وی یافت شده است. او اشعاری که در آنها کلمات فراوان موغولی و تورکی گنجانده شده، موسوم به صناعت «مغولانه – تورکانه» (موغولیانا – تورکیانا) سروده و خود را مبتکر این طرز شمرده است.
یکی از اشعار مغولیانا – تورکیانای پوربهاء جامی قصیدهای در ٤٧ بیت است که بعدها به موغولیه معروف شده است. به جز سه بیت، در تمام دیگر ابیات این قصیده کلمات و اصطلاحات تورکی و موغولی استفاده شده است. البته در این قصیده کلمات متعدد عربی و سامی و سومری هم وجود دارد که ناشی از ماهیت هیبرید و «ریخته» بودن فارسی و دری – زبانی به وجود آمده از ترکیب عربی با زبانهای ایرانیک - است. بر خلاف مشهور، این قصیده که پوربهاء جامی آن را به صاحبدیوان و ولینعمت خود، و شاید به یک امیر موغول و یا مامور عالیرتبهی حکومت ایلخانلی تقدیم کرده، رویکرد انتقادی نهدارد. بلکه یک مدحیه است که شاعر در آن صراحتاً خواستار تامین مالی خود از طرف ممدوحش شده است.
در این قصیده مانند بسیاری از دیگر شعرهای پوربهاء اصطلاحات و کلمات فراوان تورکی و موغولی در عرصههای مالی، اقتصادی، قضایی، حقوقی، نظامی، دیوانی، پوستی، حمل و نقل، و راهداری دولت موغول – تورک ایلخانلی وجود دارد که از لحاظ تاریخ سیاسی و فرهنگی و دولتمداری تورک و موغول جالب توجه و مهم هستند. به عنوان نمونه در این شعر از هدیهجات انواع ساوور، توزغو، تورقو، ساوقات، تهگیشمیشی، تانسوق، اؤرگوجوت، نیکه - نیکو ذکر شده که (به همراه انواع اشاره نهشدهی آرماغان، اولجامیشی، بهلهک، چؤنگگای، اؤگولگه، باغیش، اؤدول، باریقو، ...) نشانگر وجود یک فرهنگ بسیار متنوع هدیهدهی در میان تورکان و موغولان، ایضاً یک نظام مفصل و قواعدی تثبیت شده در مورد سنن و قواعد رسمی پیشکشی در دولت ایلخانلی است.
در قسمت اول این مقاله متن کامل و تصحیح شدهی قصیدهی موغولیه سرودهی پوربهای جامی از قرن ١٣ میلادی را دادهام. در این قسمت تمام کلمات تورکی - موغولی این قصیده که تاکنون خوانده نهشده بودند (سینقار، سوق)، کلماتی که به اشتباه خوانده شده بودند (ایرتکی ← ازبکی، اسیران ← امیران، مجره← حجره، پلاس ← ملابس، پی ← بی، ...)، کلماتی که کسی به موغولی و تورکی بودن آنها متوجه نهشده و یا اشاره نهکرده بود (نیکو-نیکه = تحفهی نایاب، نور = چهره، بهری = عروس، باوُری = بی پایه، داوُری = سختی، درگه، پلاس، کَلَنْدَر، کِلْکْ، سرسری، ساغر، ...)، کلماتی که اشتباه معنی شده و یا معنی نهشده بودند (مارغاوول، جاردو، اوروس، نکودر، یسودر، جمغر، سنجر، موغول، ...)، و کلمات سومریالاصل (بنده، بربری، دیوان، شعر) را مشخص و تصحیح کردهام. در قسمت دوم معنی ابیات قصیده؛ در قسمت سوم متن یک تفسیر قدیمی توسط مولفی عوثمانلی در بارهی کلمات این قصیده، نقصانها و اشتباهات قرائت مینورسکی؛ و در قسمت پایانی لغتنامههای کلمات موغولی - تورکی و کلمات عربی قصیده را جداگانه دادهام.
کلمات تورکی و موغولی قصیده را با رنگ قرمز، و کلمات تاکنون به درستی خوانده نهشده بودند را با یک خط در زیر آنها مشخص کردم. همهی کلمات تورکی و موغولی را با املای معاصر و معیار آنها در زبان تورکی نوشتم. در املای مودرن تورکی، حرف کسره به صورت ئ (چریک ← چئریک) و حرف فتحه با ه (نوکر← نؤکهر) نشان داده میشود.
چند پسوند و قاعده
-چی:
پسوند اسم فاعل در دعاچی، کاربرد چی در زبان فارسی، از تداخل افزاری
دستور زبان تورکی در زبان فارسی است. در زبان موغولی به فورم -چین داخل شده
است.
- پسوند موغولی -وول -aġul -avul که در موغولی معاصر دو واریانت -uur و -uul دارد، از افعال اسامی ادوات و آلات و مشاغل و حِرف و بعضاً مکانهای مربوط به این آلات و مشاغل را میسازد. بعضی از کلمات ساخته شده با استفاده از این پسوند موجود در متون تورکی و فارسی، در موغولی کلاسیک وجود نهدارد. که نشان میدهد این کلمات احتمالاً توسط تورکان و موغولان ساکن غرب آسیا و تورکستان، و نه موغولستان ساخته شدهاند.
-میشی: میش (تورکی) + ی (فارسی): معادل پسوند اسم مصدر -مه در تورکی مودرن و –هگی در فارسی. مانند یاشامیشی: یاشاما، زندهگی، آغیرلامیشی: آغیرلاما، تعزیز، قونوشمیشی: قونوشما، صحبت، سورغامیشی: سورقاما، جشن و شادمانی، سویورقامیشی: سویورقاما: لطف و مرحمت، تابیشمیشی: تابیشما، رضایت متقابل، ...
-تبدیل حروف ج، ی، ن، د به یکدیگر در زبانهای تورکی و موغولی (و آلتاییک و مجاری و ...)، مانند نرگه ← جرگه، یارلیق ← جارلیق، نؤکر ← چاکر (← یاور؟)، جاردو ← تاردو ← یارتو (درخشان)، یاساق ← نسق، نوور ← چیرا ← یوز، ....
-غو-قو: نشانهی مصدری (یارغو).
قصیدهی موغولیه – تورکیه
(موغولانه- تورکانه، موغولیانا-تورکیانا)
مَلِكُ اَلْحُكَمَا وَ اَلشَّعَرَا تَاجُ اَلدِّینِ اِبْنُ بَهَاءِ اَلْجَامِي فرماید نُورَاللَّهِ قَبْرَهُ
١-ای کرده روحْ با لبِ لعلِ تو «نؤکهری»
محبوبِ
«ایرتهکی» و نگارِ «هیجاووُری»
٢-«نوْیانِ» «نیکوانی» و اندر «بؤلۆکِ»
تو
حورانْ
هزارْ بَرده، اسیرانْ دوصدْ «بهری»
٣-در
«یامِ» «نوُوُر»،
«یامچێیِ» آفتاب را [به]گفت
«ایلچییِ» حُسنِ تو: «هئی! آب چیره موْری!»
٤-«توُزقوُچییِ» نبات به «توْرقوُ» لبِ تو را
از
قندِ صدْ «تاغار» بهریزد به «ساووُری»
٥-در
«یارلێقِ» غمِ تو زِ بس «یاساهایِ» سخت
خون
شد دلِ «چئریک» و رعایا و لشکری
٦-هندوستانِ
زلفِ تو را چشمِ «تۆرکِ» تو
«بوُلقاق» کرده
همچو «چئریکِ نئکۆدهری»
٧-«مارقاووُلِ» فراقِ تو در مُلکِ جان کُنَد
با
«جاردوُ» و «اوُروُس» به غارتْ برابری
٨-«قامانِ» طرّههایِ تو چون «کیلْکِ باخْشییان»
کردند
مشق بر رخِ تو خطِّ «اوُیقوُری»
٩-تا
«باسقاقِ» عشقِ تو در مُلکِ دل نشست
از
«یارقوُیِ» هجرِ تو برخاست «داوُری»
١٠-کردند
«نهرگه» بر لبِ جیحونِ چشمِ من
خیلِ خیالِ تو چو «توُمانِ
یهسۆدهری»
١١-«گۆچ» و «قالانِ» خویش به «دیوانِ» عشقِ تو
گه جان
دهم به «مالی»، و گه سَر به «قوْپچوُری»
١٢-«تامقاچێیِ» غمِ تو زد از اشکِ «آلِ» من
«تامقایِ» سرخْ بر ورقِ زرِّ
جعفری
١٣-دادم
«اوُلاقِ» دل به «یارالتوُیِ» وصلِ تو
گفتم
مگر زِ «یامِ» جفا زود بهگذری
١٤-خود
«ایلچییِ» فراقِ تو ناگاه در رسید
بهگْرفت
اسبِ عقلم و جان خواست بَرْسَری
١٥-کردم
«تهگیشمیشییِ»
لَباَتْ جان و بوسهای
«جوُرقامێشی» نهمیکنی
از راه کافری
١٦-جان
بهستدی و بوسهیِ تُلاوت نهمیدهی
در
«یاسایِ» کدام شه است این «کیجاوۆری»؟
١٧-با
«یارقوُیِ» صاحبِ اعظمْ گر این سخن
«سێنقارْ سوُق» بریم، بهدارند «باوُری»
١٨-«تابێشمێشی» کنیم به هم، پییِ «قوْنوُشمیشی»
این
قصّه پیشِ داورِ آفاق یکسری
١٩-«بیلگه اوُلوُقْ بیتیکچییِ
قاآنِ» اعظمْ، آنْکْ
دارد
رهِ «بیتیکچی» و راهِ «باهادوُری»
٢٠-تو
صاحبْ زمانی وَ عالَمْ به حُکْمِ توست
چه
جایِ آن که صاحبِ «دیوانِ» و دفتری
٢١-ای
صاحبْ که هست زِ «یارلیقْ»، به حکمِ
تو
«تۆرک» و «موْغوُل» و «تازی» و «رومی» و «بربری»
٢٢-«اوْرتاق» گشت با لقباَت تا به شرق و غرب
«تانسوُق» بُرد برایِ تو، خورشیدِ
خاوری
٢٣-«اوْردوُیِ» آفتابْ که خواننداَش آسمان
«کیریاسِ» قَدْرِ توست به رفعتْ،
چو بهنْگری
٢٤-دولتْ
به «دهرگهیِ» تو «قوُروُلتایْ» کرده بود
«کهنکهچ» کرده، داد به تو
مُلکِ «سهنجهری»
٢٥-حُکْماَت
روان به «پایْزایِ» سر به شیرِ شاه
اندر
بسیطِ مُلکْ چو «ایلچییِ سوْنقوُری»
٢٦-
«توُتقاووُلانِ» عدلِ
تو در راهِ مملکت
بستند
دستِ فتنه و جور و ستمگری
٢٧-«سۆسۆنچییانِ توْیِ»
تو چون داشتند «آیاق»
کرد
آفتابْ «ساغاری» و ماه «موُنغوُری»
٢٨-بر
«شێرایِ» سخایِ تو «آشِ» عطا نهند
«باووُرچییان» به کاسهیِ زرّینِ
مشتری
٢٩-«آختاچێیانِ» خاصّ، جلالِ تو میزنند
بر
آسمانْ «پالاس»، مَجَرَّه
به «آخوُری»
٣٠-
«قوُشچییِ» همّتِ تو زِ بهرِ «قارالْتْغوُ»
بربست
بالِ نَسَر به تیرِ کبوتری
٣١-یابد
به دولتِ تو چو «سوُیوُرقامێشی» کُنی
«قوْرچیتْ» خسروی، «کابتاوۆلچیتْ» قیصری
٣٢-آصف
که بُد وزیرِ سلیمانِ روزگار
به
عهدِ دولتاَتْ به «کؤتهلچیت» در
خوری
٣٣-
هر کِش عنایتِ تو «آغێرلامێشی»
کُنَد
بر
سر کِشدْ «بوُروُندوُروُق» از چرخِ «چهنبهری»
٣٤-
وآنکس که او رسید به «یاساقِ» قهرِ
تو
در
خاکِ تیره خشتِ لحدْ کَرْداَش اخگری
٣٥-بر
گردنِ مخالف و بر پایِ دشمناَتْ
نکبتْ
کند دوشاخه، و محنتْ «کهلهندهری»
٣٦-«آختاچێیِ»
سیاستاَتْ «آرقامچێیِ» اجل
در
گردنِ عدویِ تو بندد به «چیلبۆری»
٣٧-«آیقاقِ» دولتِ تو از آن سر به باد داد
کین
دولتیست تازه، نه کاریست «سهرسهری»
٣٨-پورِ
بهاء «دعاچییِ دهرگهیِ» دولتاَت
«یادامێشی» شدهست، غمِ او نهمیخوری
٣٩-ماندهست
در کِشاکشِ «بوُلقاقِ» روزگار
بی
برگ و بی نوا، چو اسیرانِ «جَمْغَری»
٤٠-«ساوقاتِ» حضرتِ تو فرستادم این دعا
یادش
مگر به خاطرِ عاطر درآوری
٤١-گر
دولتاَت «اؤرگۆجۆتِ» نعمتْ فرستداَش
از
راهِ لطف و مَکْرِمَتْ و «بنده»پروری
٤٢-نوشد
مگر زِ «سارقوُتِ» انعامِ عامِ تو
در
«توْیِ» بخششِ تو «آیاقِ» توانگری
٤٣-
«یارێشمیشی» کُند چو کُنی تربیت وِرا
در
نظم با نظامی و قطران و انوری
٤٤-هرگز نهگفتهاند درین اصطلاحْ «شعر»
فردوسی
و دقیقی و بُنْدار و عنصری
٤٥-
نهشنوده است در عرب و در عجم کَسی
زین
سان قصیدهای زِ معزّی و بُحْتَری
٤٦-تا
هست کارِ مُلکْ به «یاسایِ» پادشاه
تا
هست حُکمِ شرع به دینِ پیمبری
٤٧-در
حفظِ خویش ایزداَت «اهسرهمیشی» کُناد
پاینده باد ذاتِ تو از فضلِ «تهنگری»
معنی-تشریح ابیات شعر
١-ای کرده روحْ با لبِ لعلِ تو «نؤکهری»-محبوبِ «ایرتهکی» و نگارِ
«هیجاووُری»: ای معشوق قدیمی و زیبای اصیل، که روحم با لب سرخ تو قرین و نزدیک شده است
(در عالم خیال همیشه در حال بوسیدن لبان سرخ تو هستم)
٢-«نوْیانِ» «نیکوانی» و اندر «بؤلۆکِ» تو-حورانْ هزارْ بَرده، اسیرانْ
دوصدْ «بهری»: تو امیر بی همتایان هستی و در دستهی تحت امر تو، زنان زیبای کثیری بَرده،
و تازهعروسان بسیاری اسیر هستند (زیبایان همه فرمانبردار و گرفتار تو هستند)
٣-در «یامِ» «نوُوُر»، «یامچێیِ» آفتاب را [به]گفت-«ایلچییِ» حُسنِ
تو: «هئی! آب چیره موْری!»: در ایستگاهِ چهرهی تو قاصد زیبائیات به چاپار آفتاب
گفت که هی، برو و اسب بیاور! (زیبایی و درخشندهگی چهرهی تو مافوق زیبایی و
درخشندهگی آفتاب، و در نتیجه آفتاب فرمانبر و زیردست رخ تو است).
٤-«توُزقوُچییِ» نبات به «توْرقوُ» لبِ تو را-از قندِ صدْ «تاغار» بهریزد
به «ساووُری»: به هنگام عبور تو، توزیع کنندهی هدیهها، لب شیرین تو را به جای قند
تغار صد منی به عنوان ارمغان بر روی حریر سرخ میریزد (لبان تو، شیرینترین هدیههاست
که میتوان به مردم عطا کرد)
٥-در «یارلێقِ» غمِ تو زِ بس «یاساهایِ» سخت-خون
شد دلِ «چئریک» و رعایا و لشکری: فرمان غم تو از بس که دارای جزاها و احکام سخت است،
دل لشکریان و قوای ذخیره و رعیت، همه را خون کرده است (دوری از تو، مجازاتی
بسیار سخت و دل انسان را خون میکند)
٦-هندوستانِ زلفِ تو را چشمِ «تۆرکِ» تو-«بوُلقاق» کرده
همچو «چئریکِ نئکۆدهری»: چشم زیبای تو مانند سربازان موغولان نکودری شورشی، گیسوان
سیاهت را بر هم زده و آشفته کرده است
٧-«مارقاووُلِ» فراقِ تو در مُلکِ جان کُنَد-با «جاردوُ» و
«اوُروُس» به غارتْ برابری: تیرانداز فراق تو، در چپاول و غارت کشور جان با دو امیر
موغول جاردو (قهرمان) و اوروس (دلاور) برابری میکند.
٨-«قامانِ» طرّههایِ تو چون «کیلْکِ باخْشییان»-کردند مشق بر رخِ تو
خطِّ «اوُیقوُری»: گیسوهای تابدار افسونگرت مانند کیلک باخشیهای ساحر بر روی
صورت تو خط اویغوری رمزین را تمرین میکنند.
٩-تا «باسقاقِ» عشقِ تو در مُلکِ دل نشست-از «یارقوُیِ» هجرِ تو برخاست
«داوُری»: به
محض آن که باسقاق و حاکم نظامی عشق تو در کشور قلبم ساکن شد، دیگر در محکمهی
هجر و دوری تو، (امنیت برقرار و) تنگی و سختی از میان برخاست.
١٠-کردند «نهرگه» بر لبِ جیحونِ چشمِ من-خیلِ خیالِ تو چو «توُمانِ یهسۆدهری»:
دستهی
خیالاتم در بارهی تو، در ساحل رود آموی چشم من، مانند لشکر دههزار نفری یسودر
حلقه زدهاند (خیال تو همیشه در پیش چشم گریهآلود من است)
١١-«گۆچ» و «قالانِ» خویش به «دیوانِ» عشقِ تو-گه جان دهم به «مال»ی،
و گه سَر به «قوْپچوُری»: بیگاری اجباری و مالیات بر زمین و مالیات بر گله و زراعت
را به ادارهی محاسبات عشق تو، گاهی با دادن جانم به جای مال (حیوان)، و گاهی با
دادن سرم پرداخت میکنم.
١٢-«تامقاچێیِ» غمِ تو زد از اشکِ «آلِ» من-«تامقایِ» سرخْ بر ورقِ
زرِّ جعفری: مُهردار غمم برای تو، از اشک سرخ من مُهر قرمزی بر ورق طلائی خالص صورت
زردم زد.
١٣-دادم «اوُلاقِ» دل به «یارالتوُیِ» وصلِ تو-گفتم مگر زِ «یامِ» جفا
زود بهگذری: اسب چاپارخانهی قلبم را به پیک تیزروی وصال تو دادم تا بلکه تو از
یام بی مهری به سرعت عبور کنی (و بر سر
مهر آیی)
١٤-خود «ایلچییِ» فراقِ تو ناگاه در رسید-بهگْرفت اسبِ عقلم و جان
خواست بَرْسَری: اما قاصد جدایی از تو ناگهان رسید، اسب عقلم را گرفت، و علاوه بر آن
جانم را نیز مطالبه کرد.
١٥-کردم «تهگیشمیشییِ» لَباَتْ جان و بوسهای-«جوُرقامێشی»
نهمیکنی از راه کافری: جانم را به عنوان هدیهی دیدار لبت (برای گرفتن بوسه)
تقدیم کردم. اما تو از سر ناسپاسی، شادی و وجد و سرور نمیکنی
١٦-جان بهستدی و بوسهیِ تُلاوت نهمیدهی-در «یاسایِ» کدام شه است
این «کیجاوۆری»؟: جانم را به عاریت گرفتی، اما در
بازپرداختش بوسهای نمیدهی. در قانون کدام شاه این چنین سختگیری وجود دارد؟
١٧-با «یارقوُیِ» صاحبِ اعظمْ گر این سخن-«سێنقارْ سوُق» بریم، بهدارند
«باوُری»: اگر
این مطلب را نیمهدرست و غیر کامل به محکمهی صاحب اعظم ببریم، آن را بی ارزش و
غیر مستند خواهند شمرد.
١٨-«تابێشمێشی» کنیم به هم پیِ «قوْنوُشمیشی»-این قصّه پیشِ داورِ
آفاق یکسری: بگذار بعد از صحبت روبه رو با همدیگر، در مقابل داور آفاق در بارهی
این ماجرا کاملا مصالحه کنیم.
١٩-«بیلگه اوُلوُقْ بیتیکچییِ قاآنِ» اعظمْ، آنْکْ-دارد رهِ «بیتیکچی»
و راهِ «باهادوُری»: ای دبیر بزرگ و فرزانهی خاقان کبیر، که هم اذن منشیگری
(منصب دیوانی) و هم سلحشوری (منصب نظامی) داری.
٢٠-تو صاحبْ زمانی وَ عالَمْ به حُکْمِ توست-چه جایِ آن که صاحبِ
دیوان و دفتری: تو یکی از بزرگان عصری و جهان تحت امر تو است. چه جای آن است که به صاحب مقام و منصب اداری داشتن و محرری اکتفا
کنی.
٢١-ای صاحبْ که هست زِ «یارلیقْ»، به حکمِ تو-«تۆرک» و «موْغوُل» و
تازی و رومی و بربری: ای سروری که به سبب فرمان (و حکم قاآن)، تورک و موغول و
عرب و رومی و بربری تحت امر تو هستند
٢٢-«اوْرتاق» گشت با لقباَت تا به شرق و غرب-«تانسوُق» بُرد برایِ تو
خورشیدِ خاوری: خورشید خاور اورتاق و شریک تجاری تو شد و به اسم تو در شرق و غرب
سیاحت کرد و هدیهای نایاب (روشنایی برای
جهانیان را) حمل کرد (تو خورشید عالمتاب هستی).
٢٣-«اوْردوُیِ» آفتابْ که خواننداَش آسمان-«کیریاسِ» قَدْرِ توست به رفعتْ،
چو بهنْگری: اقامتگاه خورشید که آن را آسمان مینامند، چون به دقت نگاه کنی
صرفا قصر و دربار تو در اوج اعتبار و ارزشاش است.
٢٤-دولتْ به «دهرگهیِ» تو «قوُروُلتایْ» کرده بود-«کهنکهچ» کرده،
داد به تو مُلکِ «سهنجهری»: اقبال و بخت در درگاه تو اجتماع مشورتی بزرگ را
برگذار کرده بود. در قورولتای مشاوره نمود و قلمروی سلطان سنجر را به تو عطا
کرد.
٢٥-حُکْماَت روان به «پایْزایِ» سر به شیرِ شاه-اندر بسیطِ مُلکْ
چو «ایلچییِ سوْنقوُری»: حکم تو با پایزهی سر به شیر خاقان مانند، پیک سریع و تیزپای
سونقوری بر گسترهی مملکت روان و جاری است.
٢٦- «توُتقاووُلانِ» عدلِ تو در راهِ مملکت-بستند دستِ فتنه و جور و
ستمگری: محافظان
امنیت راهها و لوحهای نصب شدهی عمومی تو برای جلوگیری از تعدی و باج خواهی آنها،
به هر نوع ظلم و دستدرازی پایان دادند.
٢٧-«سۆسۆنچییانِ توْیِ» تو چون داشتند «آیاق»-کرد آفتابْ «ساغاری» و
ماه «موُنغوُری»: هنگامی که مامورین توزیع غذا در ضیافت تو پیمانههای شراب
را در دست میگرفتند، آفتاب قدح و ماه جام آنها شد.
٢٨-بر «شێرایِ» سخایِ تو «آشِ» عطا نهند-«باووُرچییان» به کاسهیِ
زرّینِ مشتری: آشپزها بر روی میز سخاوت تو غذای احسان را در پیالههای زرین که مانند
سیارهی مشتری نیکبخت هستند، میگذراند.
٢٩-«آختاچێیانِ» خاصّ، جلالِ تو میزنند-بر آسمانْ «پالاس»، مَجَرَّه به
«آخوُری»: جلال و حشمت تو آن چنان والاست که مهتران اسبهای خاص، پلاس آخورت – توبرهی
اصطبل تو را با آسمان و کهکشان مقایسه میکنند. (کم ارزشترین عنصر در دستگاه تو،
در جلال و حشمت از کهکشانها هم عالی قدرتر است)
٣٠- «قوُشچییِ» همّتِ تو زِ بهرِ «قارالْتْغوُ»-بربست بالِ نَسَر به
تیرِ کبوتری: همت تو آن چنان عالی است که قوشچی و میرشکارت برای (دعوت به) مهمانی
تو، بال کرکس را به جای پر کبوترهای خبررسان به کار بست.
٣١-یابد به دولتِ تو چو «سوُیوُرقامێشی» کُنی-«قوْرچیتْ» خسروی،
«کابتاوۆلچیتْ» قیصری: ثروت و تمول تو آن چنان محتشم است که هنگامی که لطف
و عنایت میکنی، سلاحدارت همقدر خسرو (پارسیان)، و نگهبان شب تو دارای منزلت
قیصر (روم) میشود.
٣٢-آصف که بُد وزیرِ سلیمانِ روزگار-به عهدِ دولتاَتْ به «کؤتهلچیت»
در خوری: آصف
که وزیر سلیمان نبی در روزگار او بود، در دورهی حاکمیت تو صرفا لایق (منصبی
پایین مانند) سردستهگی برای بردن اسب زین کرده در پیشاپیش مقامات در مراسم است.
٣٣- هر کِش عنایتِ تو «آغێرلامێشی» کُنَد-بر سر کِشدْ «بوُروُندوُروُق»
از چرخِ «چهنبهری»: هر که را با عنایتات تلطیف کنی، (آن چنان مغرور و شعفزده
میشود که) برای رام و ساکن شدنش باید لگامی از چرخ فلک بر سر کشد.
٣٤- وآنکس که او رسید به «یاساقِ» قهرِ تو-در خاکِ تیره خشتِ لحدْ
کَرْداَش اخگری: و آن کسی که دوچار مجازات خشم (سوزان) تو شد، مانند اخگر (سوخته و)
تبدیل به خاک تیرهی آجر (پخته) در قبر میگردد.
٣٥-بر گردنِ مخالف و بر پایِ دشمناَتْ-نکبتْ کند دوشاخه، و محنتْ «کهلهندهری»:
آلت
چوبی شکنجه بر گردن مخالف تو باعث مصیبت، و کُندهی چوب بر پای دشمن تو باعث عذاب
او خواهد شد.
٣٦-«آختاچێیِ» سیاستاَتْ «آرقامچێیِ» اجل-در گردنِ
عدویِ تو بندد به «چیلبۆری» : میر آخور مجازات تو، افسار اجل را مانند تسمه بر
گردن دشمن تو میبندد (او را به دار میآویزد).
٣٧-«آیقاقِ» دولتِ تو از آن سر به باد داد-کین دولتیست تازه، نه کاریست
«سهرسهری»: بدگوی دولت تو بدان سبب سر خود را به باد داد و از جانش شد، که (ملتفت
نهگشت) این حاکمیتی تازهنفس است و نه خسته شده و متزلزل
٣٨-پورِ بهاء «دعاچییِ دهرگهیِ» دولتاَت -«یادامێشی» شدهست،
غمِ او نهمیخوری: پور بهاء دعاگوی تموّل و تنعّم آستانهی تو است. محتاج و
ناتوان شده، اما تو غم او را نهمیخوری
٣٩-ماندهست در کِشاکشِ «بوُلقاقِ» روزگار-بی برگ و بی نوا، چو
اسیرانِ «جَمْغَری»: او [پور بهاء] از آشفتهگی و اختلالات زمانه، مانند اسیران
جمغری بی سر و سامان شده است.
٤٠-«ساوقاتِ» حضرتِ تو فرستادم این دعا-یادش مگر به خاطرِ عاطر درآوری:
این
دعا را به عنوان ارمغان به پیشگاهات فرستادم، تا بلکه یاد او را به خاطر روح
افزای خود بیاوری
٤١-گر دولتاَت «اؤرگۆجۆتِ» نعمتْ فرستداَش-از راهِ لطف و مَکْرِمَتْ
و بندهپروری: اگر دولت تو از سر لطف و بندهنوازی و بزرگواری احسان و بخششی اضافی به
او بهفرستد.
٤٢-نوشد مگر زِ «سارقوُتِ» انعامِ عامِ تو-در «توْیِ» بخششِ تو «آیاقِ»
توانگری: شاید
او در ضیافت احسانت، و در نعمتپراکنی عمومی تو آخرین جرعهی شراب از قدح توانگریات
را بهنوشد
٤٣- «یارێشمیشی» کُند چو کُنی تربیت وِرا-در نظم با نظامی و قطران و
انوری: اگر
او را مورد احسان و تفقد قرار دهی، در شعر با نظامی و قطران و انوری رقابت میکند
٤٤-هرگز نهگفتهاند درین اصطلاحْ شعر-فردوسی و دقیقی و بُنْدار و
عنصری: هرگز
فردوسی و دقیقی و بندار و عنصری در این سبک (تورکانه – موغولانه) شعر نهسرودهاند
٤٥- نهشنوده است در عرب و در عجم کَسی-زین سان قصیدهای زِ
معزّی و بُحْتَری: در میان اعراب و ایرانیکها کسی همچو قصیدهای از معزی و
بحتری نهشنیده است.
٤٦-تا هست کارِ مُلکْ به «یاسایِ» پادشاه-تا هست حُکمِ شرع به دینِ
پیمبری: تا
زمانی که امور مملکت طبق قوانین خاقان (تورک – موغول) اداره میشود و تا هنگامی
که احکام شریعت بر اساس دین محمدی است
٤٧-در حفظِ خویش ایزداَت «اهسرهمیشی» کُناد-پاینده باد ذاتِ تو از فضلِ «تهنگری»: خداوند در پناه خود تو را محافظت کند و شخصت از فضل تنگری پاینده باشد
تفسیر و تشریح تورکی قدیمی از یک مولف عوثمانلی در بارهی قصیدهی موغولیه
یک تفسیر و تشریح تورکی قدیمی از مولفین عوثمانلی در بارهی قصیدهی موغولیه وجود دارد که در آن مفسر بسیاری از کلمات و اصطلاحات تورکی و موغولی این قصیده را معنی و تشریح کرده است. کانال تلگرامی تورک کیتابخاناسی که عکس این تفسیر و تشریح را منتشر کرده در مورد آن اطلاعات آتی را داده است: «و مجموعهای در کتابخانۀ وین که متن قصیدة مغولی را همراه با یک تفسیر ترکی آورده و ظاهراً نام مفسار، کامی افندی و یا شاید محماد افندی، دانشمند معروف باشد، Edirneli Mehmed Kâmî Efendi»[1].
این تفسیر در قرائت و معنی کردن بعضی کلمات مفید است. مثلاً کلمهی «نیکوان» در بیت دوم که اغلب به صورت فارسی نیکوها معنی شده، اما در اصل همانطور که در این تفسیر هم آمده، جمع کلمهی موغولی نیکو – نیکه به معنی تحفهی نایاب و هر چیز کمیاب و گرانبها، وحید و فرید است. در زیر متن این تفسیر عوثمانلی به زبان تورکی بر قصیده ی پور بهاء جامی را عیناً نقل میکنم:
«از قصیدۀ پوُر بهآءِ جامی:
نوکر: همراز و غمگسار. نوُیِین: شهزاده و شئیك عزیز و اَعلاسی؛ نیکران: تخفۀ نایاب. ترغو: مُسافره احضار ایتدکلری ماحَضَر. سٰاوَر: پیشکش. یرَلِیْغ: فرمان. یاسها: تنبیه و تأکیدلر. چَریك: عسکره امداده گلن بر فرقه. تُرْك: تٰاتٰار. بُلغْاق: فترات و پریشانلق. قُشُونْ: عَسْکَر که جَمع دَفعةً بر دشمنه باصمغه گیدرلر؛ تکوُوَرِیْ: قَلعَه در که اَهالِیْسِیْ دآئِما اَطرافَه چٰاپوُبْ یغما ایدَرلر. قاآن: اوُلو پادشاه. بخشیان: اِملٰایَه قادر اولمین تاتار کاتبلری که یازدقلرینی آنجق کَندوُلَرِی اوُقورلر. اَیغو: مٰاورآی نهرده بر شهردر که خلقی تاتاردر آنلره منسوُبْ اوُلان خط غایت خفی و حروفی بربرینه گیرمیش و اوقونمَسِی آنجق کندولره مجاز و مخصوصدر. بَاسْقاق: صوُباشی و شحنَه. یارغو: غَوغا و دعوی. داوَر: حاکِم. یتغری: اِمدادیّه. گوُچ: زوُر و ظلم. قلآن: صالغون. قبچَری: ظلمیّه. تمغاجی: ترکیدر. زَرِ جَعْفَری: بَرمَکی زماننده مَسْکوك اولان خالص آلتون. تِکِشْمِشِیْ: عاطَفَتْدِر و دَگِشْمَك مُبادَلَه معناسنه و پیشکش و عُبوُدیّت. سورغامیشی: التفات و نوازش. پیشمشی: حاضِرلَنمش. اوُرتاق: شریک. تنسوُق: نَفایسِ اَمْتِعَه. تتکاولان: قراولان و قَراوُلْجِیَان. آشِ عطا: دوگون طعامی. پاوَرجی: آشجی. قراتقو: پفتره. اقرلامشی: آغرلنمش کبی مظهر التفات اولمش. انَدق: آنجِلَیِن. یاسآی: نظام و نهی. اختاجی: میرآخور. دوُچَنْبَرِی: ایکی قات. پوُربَها: وِلآیَتِ جامده بر شاعرك اسمیدر. سوُقات: هدیّه. یرغو: غوغای. اِنعام عام که هر کس حِصَّه مَنْد اولمغه بربریله غوغا ایدرلر. توی: دوگون جمعیّتی. شراب توانکری: جمعیتلرده صوُنُنْدَه وِیرْدِکْلَرِی شربت. یارشمشی: امتحان اوُلمق. یاسآی: حکم و نهی. اسرامیشی: تربیت و نِظام دولت. تنکری: جَنابِ حَق جلّ وعلا. یقل فی شرح قصیده»
نشرهای قبلی این شعر:
این قصیده در منابع و تذکرههای قدیمی متعددی نقل شده است. اما در تمام آنها کمابیش اغلاط و اشتباهاتی وجود دارد. اخیراً هم در نشرهای اینترنتی فارسی، کلمات تورکی و موغولی این قصیده اغلب به صورت کاملاً غلط نوشته و معنی میشوند. مانند ایرتکی-ایرتهکی (به صورت غلط ← ازبکی)، هیجاووری (← و چادری)، یاساها-یاسهها (← نالهها)، توتقاوولان عدل (← تتقاولان عقل)، یسودر-یهسودهر (← یساور)، تابیشمیشی (← تا بشمشی)، قونوشموشی (← مجادله)، شیرا (← شیوه)، چئریک نئکودهری (← قوشون نکودری)، باوورچییان (← باور جیان)، آغیرلامیشی (← اغز لامشی)، بوروندوروق (← برندق)، آرغامچی (← از قمچی)، ...
در غرب نخستین بار همر به سال ١٨٤٠ یعنی حدود ١٨٥ سال پیش در مقالهای به زبان آلمانی این قصیده را بررسی کرده است[2]. نشر او به لحاظ اولین بودن ارزشمند است، اما در آن اکثر کلمات و اصطلاحات موغولی و تورکی به غلط قرائت و یا تشریح شده است. دومین نشر در غرب مقالهای است انگلیسی از ولادیمیر مینورسکی در سال ١٩٥٦ یعنی حدود ٧٠ سال پیش که وی در آن این قصیده را شرح و ترجمه کرده و بسیاری لغات تورکی و موغولی آن را توضیح داده است[3]. اما در این نشر هم اشتباهات مهمی وجود دارد.
تصحیح اشتباهات و تکمیل نقصانهای قرائت مینورسکی (منتشر شده در ١٩٥٦)
در نشر مینورسکی نزدیک به ٣٠ مورد قرائت اشتباه و نقصان محتاج به تصحیح و تکمیل کردن وجود دارد:
١-ایرتکی- ایرتهکی: مینورسکی در بیت اول کلمهی ایرتهکی را اشتباه و به صورت ازبکی خوانده است. محبوب ایرتهکی یعنی معشوق قدیمی. ایرتهکی مرکب از ایر (زود) + تهکی (پسوند منسوبیت). ایرتهکی: منسوب به گذشته و سابق، قدیمی[4]. معنی بیت اول «ای کرده روح با لبِ لعلِ تو نوکهری - محبوبِ ایرتهکی و نگارِ هیجاووُری» چنین است: ای معشوق قدیمی و زیبای اصیل، که روحم با لب سرخ تو قرین و نزدیک شده است (در عالم خیال همیشه در حال بوسیدن لبان سرخ تو هستم)
٢-نیکوان-نیکه: مینورسکی در مصراع اول بیت دوم نیکوان موغولی را اشتباه و به صورت نیکو (به فارسی) خوانده است. نیکوان در این بیت جمع «نیکو - نیکه» یک کلمهی موغولی به معنی یکتا و یکدانه و بی همتا و بی نظیر است[5]. «نویان نیکوان» یعنی امیر بی همتاها. در تفسیر – تشریح تورکی عوثمانلی هم این کلمه به صورت صحیح «تحفهی نایاب، بهترین و گرانبهاترین هر چیز» معنی شده است[6].
٣،٤،٥،٦- برده، اسیران، دوصد، بری-بهری: مینورسکی در مصراع دوم بیت دوم برده، اسیران، دوصد، و بهری را اشتباه و به ترتیب به صورتهای مرده، میران، صد، و پری (به فارسی) خوانده است. بهری -بری کلمهای موغولی به معنی عروس[7]، هزار کنایه از کثیر، و دو صد کنایه از بسیار زیاد است. «حورانْ هزار بَرده، اسیرانْ دو صد بهری» یعنی زنان زیبای کثیر مانند برده، و عروسان تازهی بسیار مانند اسیر». معنی بیت دوم «نوْیانِ نیکوانی و اندر بؤلۆکِ تو- حورانْ هزار بَرده، اسیرانْ دو صد بهری» چنین است: تو امیر یکتایان و بی همتاها هستی و در دستهی تحت امر تو، زنان زیبای کثیری بَرده و تازهعروسان بسیاری اسیر هستند (زیبایان همه فرمانبردار و گرفتار تو هستند)
٧،٨،٩- سینقار سوق، باوُری-باووری: مینورسکی ترکیب سینار سوق در بیت ١٧ را نهخوانده و معنی نهکرده، و کلمهی موغولی باوُری را به اشتباه کلمهی فارسی باوَری گمان کرده است. سینقار Sınqar به معنی نیم، نصف، یکی از دو چیز جفت[8]؛ سوق Suq به معنی درست و صحیح، کاملاً، تماماً[9]؛ ترکیب سینقار سوق Sınqar suq اصطلاحی به معنی نیمهحقیقت و ناکامل، آن چه تمام نیست؛[10] و کلمهی موغولی باوور- باوُر Baur به معنی سخن و ادعای بی ارزش و غیر مستند است[11]. معنی بیت هفدهم «با یارغوُیِ صاحبِ اعظم گر این سخن- سێنقار سوُق بریم، بهدارند باوُری» چنین است: اگر این مطلب را نیمهدرست و غیر کامل به محکمهی صاحب اعظم بهبریم، آن را بی ارزش و غیر مستند خواهند شمرد.
١٠،١١،١٢-مَجَرّه، پالاس آخیر، زدن: مینورسکی در بیت ٢٩ به اشتباه کلمهی عربی مَجَرّه را به صورت حجره و کلمهی پلاس را ملابس خوانده، متوجه اصطلاح «پلاس آخور- پالاس آخیر» به معنی توبره، و فعل فارسی زدن در آن به معنی برابری کردن نهشده، در نتیجه بیت را به صورتی اشتباه معنی کرده است. مَجَرَّه به معنی کهکشان راه شیری، ترکیب پالاس آخور Palas axur به معنی توبره، و زدن در این بیت به معنی برابری و مقابله کردن است. معنی بیت بیست و نهم «آختاچێیان خاصّ، جلالِ تو میزنند- بر آسمانْ پالاس، مَجَرَّه به آخوُری» چنین است: جلال و حشمت تو آن چنان والاست که مهتران اسبهای خاص، پلاس آخورت – توبرهی اصطبل تو را با آسمان و کهکشان مقایسه میکنند. (کم ارزشترین عنصر در دستگاه تو، در جلال و حشمت از کهکشانها هم عالی قدرتر است).
١٣،١٤- تورقو، صد تاغار: مینورسکی به اشتباه توْرقوْ در بیت چهارم را به صورت توُزغوُ (توشهی اهدایی به بزرگان در حین مسافرت و یا لشکرکشیشان[12]) خوانده، و صد تاغار را یک صد عدد تغار[13] معنی کرده است. در حالی که در این بیت تورقو به معنی پارچهی ابریشمی و حریر سرخ[14]، و اصطلاح صد تاغار یعنی یک تاغار صد منی که به عنوان واحد وزن غله به کار میرفت[15] است. در نتیجه معنی بیت چهارم «توُزقوُچییِ نبات به توْرقوُ لبِ تو را -از قندِ صدْ تاغار بهریزد به ساووُری» چنین است: به هنگام عبور تو، توزیع کنندهی هدیهها، لب شیرین تو را به جای قند تاغار صد منی به عنوان ارمغان بر روی حریر سرخ میریزد (بوسه از لبان تو، شیرینترین هدیههاست که میتوان به مردم عطا کرد)
١٥- کابتاوولچی: مینورسکی در بیت ٣١ کابتاوولچی را اشتباه و به صورت کؤتهلچی خوانده است. در حالی که کلمهی مورد نظر در این بیت کابتاوولچی Kabtavulçu به معنی نگهبان شب، قوای انتظامی شبانه[16] (و نه کؤتهلچی Kötelçi به معنی پیشرو و پیشآهنگی که در مراسم اسب زین کردهای را پیشاپیش شاهان و امرا میبرد[17]) است. معنی بیت سی و یکم «یابد به دولتِ تو چو سوُیوُرقامێشی کُنی - قوْرچیتْ خسروی، کابتاوۆلچیتْ قیصری» چنین است: هنگامی که لطف و عنایت کنی، در سایهی دولتات، سلاحدار تو همقدر خسرو (پارسیان) و نگهبان شب تو دارای منزلت قیصر (روم) میشود.
١٦- عدل: مینورسکی در بیت ٢٦ توتقاوولان عدل را اشتباه و به صورت توتقاوولان عقل خوانده است. حال آن که عدل در اینجا یک اصطلاح دولتی ایلخانلی به معنی لوحهایی بود که برای جلوگیری از ظلم و تعدی و باجخواهی و دست درازی توتقاوولان به مال و منال مسافران و کاروانیان بر میلهایی ساخته شده از سنگ و گج نصب میکردند که در آن نام و تعداد راهداران آن ناحیه درج شده بود تا خارج از آن کسی خود را توتقاوول نهخواند و از مردم زیاده از مقرر نهگیرد[18]. در نتیجه معنی بیت بیست و ششم «توُتقاووُلانِ عدلِ تو در راه مملکت- بستند دستِ فتنه و جور و ستمگری» چنین است: محافظان امنیت راهها و لوحهای نصب شدهی عمومی تو برای جلوگیری از تعدی و باج خواهی آنها، به هر نوع ظلم و دست درازی پایان دادند.
١٨، ١٧-آغیرلامیشی، بوروندوروق: مینورسکی در بیت ٣٣ به اشتباه آغیرلامیشی را به صورت بار کرده معنی نموده و بوروندوروق را به صورت بوروندوق نوشته است. در حالی که آغیرلامیشی Ağırlamışî به معنی آغیرلاما، تعزیز و گرامی داشتن[19]، و فورم صحیح بوروندوروق (Burunduruq مهار بر بینی شتر) است[20]. معنی بیت «هر کِش عنایتِ تو آغێرلامێشی کُنَد-بر سر کِشدْ بوُروُندوُروُق از چرخِ چهنبهری» چنین است: هر که را با عنایتات تلطیف کنی، (آن چنان مغرور و شعفزده میشود که) برای رام و ساکن شدنش باید لگامی از چرخ فلک بر سر کشد.
١٩-پییِ: مینورسکی در بیت هیجدم به اشتباه کلمهی پییِ به معنی پس از، بعد از را به صورت بی یعنی بدون (این خطای ناسخین قدیم است) قرائت، و در نتیجه از بیت معنی معکوسی استنتاج کرده است. پییِ قونوشموشی یعنی بعد از صحبت رودررو با همدیگر (و نه بدون آن). معنی بیت هیجدهم «تابێشمێشی[21] کنیم بههم، پییِ قوْنوُشمیشی- این قصّه پیشِ داورِ آفاق یکسری» چنین است: بهگذار بعد از صحبت رودرو با همدیگر، در مقابل داور آفاق در بارهی این ماجرا کاملاً مصالحه کنیم.
٢٠-نوُر- نوور: مینورسکی در بیت سوم به اشتباه نوُر-نوور موغولی را به صورت نور عربی به معنی روشنایی خوانده است. نوُر – نوور Nuur در موغولی به معنی صورت، رخ، روی، چهره است[22]. معنی بیت سوم «در یامِ نوُر، یامچێیِ آفتاب را [ب]گفت- ایلچیِیِ حُسنِ تو هئی، آبچیره موْری!» چنین است: در ایستگاه چهرهی تو قاصد زیبائیات به چاپار آفتاب گفت که هی، برو و اسب بیاور (زیبایی و درخشندهگی چهرهی تو مافوق زیبایی و درخشندهگی آفتاب، و در نتیجه آفتاب فرمانبر و زیردست رخ تو است).
٢١-داوُری-داووری: مینورسکی در بیت نهم به اشتباه داوُری – داووری موغولی را به صورت داوَری فارسی خوانده است. کلمهی موغولی داووری - داوُری Dauri به معنی تنگی و سختی، تضییق است[23]. معنی بیت نهم «تا باسقاقِ عشقِ تو در مُلکِ دل نشست- از یارقوُیِ هجر تو برخاست داوُری» چنین است: به محض آنکه باسقاق و حاکم نظامی عشق تو در کشور قلبم ساکن شد، دیگر در محکمهی هجر و دوری تو، تنگی و سختی از میان برخاست.
٢٢-جوُرغامیشی-سورقامیشی: مینورسکی در بیت پانزدهم به اشتباه جورغامیشی را به صورت سویورقامیشی به معنی لطف و مرحمت[24] خوانده است. در حالی که جورغامیشی و یا سورقامیشی یک کلمهی دیگر و به معنی شادمانی و وجد و سرور و شعف است[25]. معنی بیت پانزدهم «کردم تهگیشمیشییِ لَباَتْ جان و بوسهای-جوُرقامێشی نهمیکنی از راه کافری» چنین است: جانم را به عنوان هدیهی دیدار لبت (برای گرفتن بوسه) تقدیم کردم. اما تو از سر ناسپاسی، شادی و وجد و سرور نهمیکنی.
٢٣-٣٠. مینورسکی در مقالهی خود به تعدادی از کلمات تورکی و موغولیالاصل و یا احتمالاً آلتائیک موجود در این شعر اشاره نهکرده است؛ مانند ساغر (تورکی – آلتاییک)[26]، مال (موغولی، گاو. غیر از کلمهی مال عربی به معنی دارایی است[27])، کیلیک Kilik (صرفاً خامهی ساخته شده از جنس مو، غیر از کلک Kélk سانسکریت به معنی خامه[28])، خیل Xil (در معنی دستهی انسانی، غیر از خیل Xéyl سامی به معنی گلّه و اوردو و عشیره، .... است[29])، درگه[30]، پالاس (آلتاییک)[31]، سرسری (تورکی)[32]، چنبر[33]، ...
لیست کلمات تورکی و موغولی قصیدهی موغولانه – تورکانهی پوربهاء جامی:
آبAb :
(موغولی) گرفتن
آب
چیرهAb çire : (موغولی) بن مصدری آب (گرفتن) + .چی (پسوند اسم مصدر
ناتمام) + ایره (آمدن). جمعاً: چیزی را گرفته و آمدن
آب
چیره موری!Ab çire mori :
(موغولی) اسب را گرفته و بیا!
آختاچیAxtacı : رئیس
اصطبل سلطنتی، میر آخور
آخور- آخیرAxur : اصطبل، آغیل -آغل
آرقامچیArqamçı : افسار
اسب
آشAş : غذا، به خصوص
غذای مردم
آغیرلامیشیAğırlamışî : آغیرلاما، تعزیز و گرامی داشتن
آلAl : مرکّب سرخ چینی
که فرمانروایان و سلاطین تورک و موغول فرامین خود را با آن مُهر میکردند
اهسرهمیشیEsremişî : اهسرهمه،
حمایت و از بلایا و مجازات
اورتاقOrtaq : بازرگان، شریک تجاری
اوردوOrdu : اقامتگاه
خاقان
اؤرگوجوتÖrgücüt : هدیه، بخشش و احسان اضافی
اولاقUlaq : اسب چاپارخانه
اولوقUluq : اعظم، کبیر
اویغوریUyğurî : خط
موغولی بر اساس خط منسوب به اویغورها طائفهای
قدیمی از تورکان، توغوز اوغوزها (از اویغور به معنی منطبق و هماهنگ و سازگار،
مجازاً مدنی و صلحجو)
آیاقAyaq : پیمانهی
شراب و شرابخواری
ایرتهکیİrteki : قدیمی و از سابق
آیقاقAyqaq : سخنچین و پشت سر گو
ایلچیİlçi : قاصد
و پیامرسان
ایلچی
سونقوریİlçi-yi Sonqurî :
قاصد و پیک بسیار سریع و تیزپا
باخشیBakşı : منشی
و محرر خط اویغوری برای زبان موغولی
باسقاقBasqaq : حاکم نظامی
باهادورBahadır : دلیر،
قهرمان
باوُرBaur : سخن
و ادعای بی ارزش و غیر مستند
باوورچیBavurçu : آشپز، طباخ
بهریBeri : عروس،
مجازاً بسیار زیبا
بوروندوروق
بر سر کشیدنBorunduruq başa çekmek
: افسار بر سر کشیدن،
اسب را لجام انداختن
بوروندوروقBurunduruq : مهار
بر بینی شتر
بولقاقBulqaq : آشفتهگی،
بی نظمی، اختلال
بؤلوکBölük : واحد و دستهی نظامی
بیتیکچیBitikçi : دبیر
دیوان، محرّر، منشی
بیلگهBilge : فرزانه،
حکیم ، بعدها مقام حکومتی مشاور و رایزن
پالاس آخورPalas axur : توبره
پالاسPalas : زیراندازهای
نازک و یا بافتههائی که با تکنیک دوز توخوما یایقی بافته میشوند
پایزاPayza : جوازی برای استفاده از امکانات عمومی و
دولتی که به مامورین داده میشد
پایزای
سر بهشیرAslan başlıqlı payza : پایزای بعضی از امرای کلان که بر روی آن تصویر
سر شیر حک شده بود.
تابیشمیشیTabışmışî : تابیشما، رضایت متقابل
تاغارTağar : توبره، کیسهی چرمی
تامقاTamqa : مُهری
که بر فرمانها میزدند
تامقاچیTamqaçı : نشانچی
و مهردار
تانسوقTansuq : هدیهی
استثنایی و ارمغان بسیار زیبا و گرانبها
تهگیشمیشیTegişmişî : دهییشمه، تقدیم هدیه به شاهان و بزرگان هنگام بار یافتن
تهنگریTengri : خدا،
بهشت و آسمان
توتقاوولTutqavul : محافظ امنیت راه
تورقوTorqu : حریر سرخ رنگ
توزقوچیTuzquçu : مأمور
دادن و توزیع هدیه و پیشکش
تومانTümen : واحد نظامی مرکب از ده هزار عسکر
تویToy : اورودگاه سلطنتی
چهنبهرÇenber : دایره
چیçi : پسوند فاعلی
چئریکÇérik : سپاهی
و لشکری کومکی و ذخیره
چیلبورÇilbür : تسمه و لگام بلند
خیل Xil: خیل تورکی به معنی دسته و گروه انسانی، مترادف قاتار (قطار)، مرتبط با کلمه – قالب پسوندی -گیل به معنی خانواده و منسوبین به یک خانواده. این ریشه در کلمات خئیلهک، خایلاق، خیلتاش، خیلباش و ... هم دیده میشود. به غیر از کلمهی خیل به معنی گلهی حیوان و گروه اسبان؛ سپاه و فوج، لشکر؛ ایل، طایفه، عشیره، قبیله با ریشهی سامی است.
داوُریDauri : تنگی و سختی، تضییق
دهرگهDerge : محل تجمع و
مکان گرد آمدن برای ملاقات با خاقان
سارقوتSarqut : جرعهی
آخر از قدح شراب که به عنوان لطف به جوانترین عضو ضیافت داده میشود
ساغارSağar : قدح،
جام شراب
ساوغاتSavqat : ارمغان و هدیه
ساوورSavur : نثار
و هدیهی خوراکی غذایی که هنگام عبور خاقان از شهری به او تقدیم میشود
سهرسهرSerser : دارای
اساس و پایهی لرزان، سخن و کار بی اساس، بی پایه
سورقامیشیSurqamışî : سورقاما، شادمانی و سرور
سوسونچیSüsünçü : مسئول
امور خواربار، و توزیع غذاها در مهمانی
سوقSuq : درست و صحیح،
کاملاً، تماماً
سونقورSonqur : نوعی
از عقاب و شاهین و باز که از انواع دیگر درشتتر و قویتر و بزرگتر و نیرومندتر
است.
سویورقامیشیSuyurqamışî : سویورقاما، التفات، عنایت، عطا، تلطف
سینقار
سوقSınqar suk : نیمهحقیقت و ناکامل، آن چه تمام نیست
سینقارSınqar : نیم،
نصف، یکی از دو چیز جفت
شیراŞıra : خوان
و سفره، میز چهار گوشهی غذا
صد
تاغارSed Tağar : کیل و واحد غلات معادل صد من تبریز
قاآنQaan : تلفظ تورکی و موغولی میانهی قاغان و خاقان
قارالتغوQaraltğu : سور
و مهمانی و ضیافت
قالانQalan : مالیات زمین و ملک از یکجانشینان
قامQam : مردمی از اویغور
که دانستن جادو و سحر دعوی کنند
قوپچورQopçur : مالیات گلهداران و کشاورزان
قوْرچوQorçu : سلاحدار،
نظامی مسلح
قورولتایQurultay : اجتماع بزرگ
مشورتی
قوشچیQuşçu : میر
شکار؛ بازدار در دربارهای تورک
قونوشموشیQonuşmuşî : صحبت متقابل، گفتگوی رو به رو
کابتاوولچیKabtavulçu : نگهبان شب، قوای انتظامی شبانه
کهلهندهرKelender : چوب
کندهای ناتراشیده که بر پای محکوم میبستند
کهنکهچKengeç : مشاوره، رایزنی
کؤتهلچیKötelçi : پیشرو و پیشآهنگی که در مراسم اسب زین کردهای را پیشاپیش
شاهان و امرا میبرد.
کیجاوورKicavur : (موغولی) سختگیری و خشونت
کیریاسKiryas : قصر،
دربار
کیلیکKilik : نوعی
خامه از موی سمور و دم موش و ...
گوچGüç : بیگاری رعیت برای حاکم و ارباب
مالMal : بؤیوک باش حیوان، گاو
موریMori : (موغولی) اسب
مونغورMonğur : قدح بزرگ شراب
نهرگهNerge : حلقه
و محاصره کردن دایرهوار در جنگ و شکار
نؤکهرNöker : (موغولی) رفیق قرین و همدم نزدیک
نوورNuur : (موغولی) صورت، رخ، روی، چهره
نویانNoyan : امیر و فرمانده
نیکه Nike– نئکوNékü :
تحفهی نایاب، هر چیز
هیجاوورHicavur : (موغولی) ریشهدار و اصیل
هئیHéy : ائی، آهای، ادات
ندا
یادامیشیYadamışî : یاداما، محتاج و ناتوان و مضطرب شدن
یارالتوYaraltu : پیک تیزرو
یارقوYarqı : محکمه و استنطاق
یارلیقYarlıq : فرمان
سلطانی، حکم پادشاهی
یاریشمیشیYarışmışî : یاریشما، رقابت
یاساYasa : قانون و رسوم
یاساقYasaq : مجازات، کیفر، جزا
یامYam : ایستگاه پیکها
یامچیYamçı : مأمور و یا رئیس چاپار
نامهای موغولی و تورکی در این قصیده:
اوروسUrus : جاردو و اوروس در این قصیده نام دو تن از امرای
موغول (به معنی رودخانهی بزرگ، و یا محرف ایریس – اهرهس به معنی دلاور، قهرمان)
اویغورUyqur : نام یک قوم قدیمی تورک در تورکستان شرقی (به
معنی منطبق و هماهنگ و سازگار، مجازا مدنی و صلحجو)
تورکTürk : نام قوم و ملت
تورک (زیبا و برومند، ...)
جاردوCardu : نام جاردو بهادر، امیری از لشکر آباقا که به سیستان
حمله برد (فورم موغولی نام تورکی تاردو دومین یابقو و اولین خاقان خانات تورکی
غربی؛ ویا محرف یارتو به معنی روشن و نورانی؛ محرف جالدو – جلد به معنی جنگجو و
قهرمان و چست و چالاک، ...)
جهمغهرCemğer
: محلی در توغوزغوز تورکستان – اویقورایلی (شاید محرف جهمغور و معادل موغولی یاغمور تورکی
به معنی باران؛ محرف یانگقور-یانگقیر تورکی به معنی منعکس شده و پژواک؛ محرف جونقور یکی از آلات موسیقی تورک؛ ...)
سهنجهرSencer : اسم خاص
خاقان تورک (محرف سانجار، همریشه با خنجر)
مارقاوولMarqavul
: نام یکی از نویانهای شاهزادهی چاغاتای در خوراسان باراق (به معنی
حکیم تیزبین، تیرانداز ماهر)
موغولMoğul : نام قوم و ملت
موغول، کلمهای با ریشهی تورکی
(به معنی جاودانی، ابدی، پایدار)
نئکودهرNeküder
: (موغولی) جمعی
از موغولان یاغی بر دولت ایلخانلی (به معنی اولین، نخستین، بهترین)
یهسودهرYesüder : (موغولی) اسم شخص، حاکم موغولی خراسان (از یسو-ییسو به معنای نه-،٩، مجازا مکمل، در اوج کمال)
کلمات سومری قصیدهی موغولیه:
بربری: در
اینجا شمال آفریقا. از کلمهی «باربار - بربر» به معنی وحشی، غیر متمدن. این کلمه
همریشه با ببر -بابور و سومریالاصل، از ریشهی سومری اوربارا- اوربارراک
به معنی سگ بیرونی، درندهی وحشی، گرگ، ... است[35].
بنده– بهنده: من
(در مقام تواضع) در فارسی نهایتاً محرف کلمهی سومری «باندا – بهنده» به معنی
کوچکتر و حقیر و ... است[36].
دیوان:
وزارتخانه، اداره، دفتر حساب، دیوان اعلی= شینگ. کلمهای از ریشهی سومری «دوب»
به معنی لوح (برای نوشتن اسناد) که بعدها
از طریق زبانهای ایلامی و آککادی به زبانهای دیگر مانند عربی و فارسی و ... وارد
شده است[37].
شعر: کلمهای سومری الاصل از ریشهی شیرو به معنی آواز[38].
کلمات عربی، سامی، سانسکریت، ... قصیدهی موغولیه:
اجل، اسیر، اصطلاح، اعظم، آفاق، انعام، انوری، بسیط، بهاء، تازی، تربیت، جعفری، جلال، جیحون، حسن، حضرت، حفظ، حکم، حور، خاص، خط، دعا، دفتر، دقیقی، دولت، دین، ذات، رعایا، رفعت، روح، رومی، زلف، زمان، سخا، سلیمان، سیاست، شرق، صاحب، طره، عالم، عام، عجم، عدل، عدو، عرب، عشق، عطا، عقل، عنایت، عنصری، عهد، غارت، غرب، غم، فتنه، فراق، فضل، قدر، قصیده، قطران، قند، قهر، کافری، لحد، لشکر، لطف، لعل، لقب، مجره، محبوب، محنت، مخالف، مشق، معزی، مکرمت، ملک، مملکت، نبات، نسر، نظامی، نظم، نکبت، هجر، همت، هندوستان، ورق، وصل
لغتنامهی فارسی-عربی:
آفتاب: (در قدیم، شاعرانه، به مجاز) زنِ زیبارو؛ چهرهی زیبا.
آصف: بنا
به افسانهها پسر برخیا، نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی
اسرائیل، که تخت بلقیس سبا را از دوماهه راه به کمتر از لمح بصرو چشم زخمی در
پیشگاه سلیمان حاضر ساخت
از راه:
مطابق با، طبق، در همخوانی و همآهنگی با
افسار بر سر کشیدن: اسب را لجام انداختن، رام و مطیع کردن و تحت کونترول در آوردن
با:
به، با یاد آمد: به یاد آمد.
بر سری:
علاوه بر، اضافه بر، فضله، زیادتی
برگ و نوا: سر و سامان، مال و منال.
بسیط:
گسترده، وسیع. پهنه، گسترده
پی:
پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس
تازیک، تژیک: گروههای عرب ایرانیک زبان شده. از این ریشه تهژیکلهمهک: ایرانی
شمردن، به ایران نسبت کردن. در زبانهای خوتنی، تبتی .... وجود دارد. از کلمهی
تازی به معنی عرب که خود ریشه گرفته از نام قبیلهی عرب طی است.
تربیت:
احسان و تفقد بزرگان نسبت به شاعر و دیگر زیردستان
تُلاوه:
بقیهی وام
جفا: بی
وفایی و ظلم و ستم
جیحون: نام رودخانهی آمو (نامی تورکی) در زبانهای سامی، مشتق از گیهون، یکی
از چهار رود در باغ عدن
خاطر عاطر: طبع و قریحهی عطرآگین و روح افزا و مجازاً اندیشهی راهنما و راهگشا
که همهگان از پرتو فیض آن بهرهمند میگردند.
خشت: آجر
نهپخته
دو شاخه، دوشاخ: یکی از آلات شکنجه، چوبی که یک سر آن به دو شعبه شود و آن را بر گردن مجرمان نهند بدون اینکه او در این حالت بهمیرد
دوصد:
کنایه از مطلق عدد کثیر (دوست گرچه «دوصد» دو یار بود- دشمن ارچه یکی «هزار»
بود. سنایی)
راه داشتن: مأذون بودن، اجازهی ورود داشتن
رومی: اهل آسیای صغیر
ز: به
علت، به سبب، در نتیجه، در اثر، ز یارلیق: به سبب یارلیق
زدن:
برابری و مقابله کردن.
زر جعفری : طلای خالص
صاحب زمان: از بزرگان عصر
طره:
تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس، موی پیشانی، کنارهی هر چیزی، حاشیه، حاشیهی کتاب، نقش
و نگارجامه
عدل: لوحهایی که برای جلوگیری از ظلم و تعدی و باج خواهی و دست
درازی توتقاوولان به مال و منال مسافران و کاروانیان بر میلهایی ساخته شده از
سنگ و گج نصب کرده بودند که در آن نام و تعداد راهداران آن ناحیه درج شده بود
تا خارج از آن کسی خود را توتقاوول نهخواند و از مردم زیاده از مقرر نهگیرد.
قند:
معرب کند از اصل هندی که شکر باشد.
کافری:
ناسپاسی، بی وفایی
کش: که+
ش = اش، که او را
لحد: قبر،
سنگی که بالای سر مرده بر روی قبر نصب کنند.
مَجَرَّه:
راه شیری، کهکشان، راه کهکشان
مشتری:
ستارهی مشتری، سمبول سعد و مبارکی و نیکبختی
ملابس:
رخت، جامه، پوشاک، لباس
نَسَر:
کرکس
نکبت: مصیبت؛
بدبختی، تنگی، تیرهروزی، خواری، ذلت، فلاکت
نگار:
بت، دلبر، دلداده، صنم، محبوب، معشوق، یار
هزار:
دلالت بر کثرت
هندوستان: سیاهی
یکسری: کاملاً، تماماً، یکسر، یکسره
[1] اصطلاحات مغول و فرس و عرب در تاریخ وصاف، قصیده پوربها، دستورالکاتب و... منبع: صفحاتی از مجموعه ادبیه بخط صادق افندی. نسخه خطی کتابخانه اسعد افندی شماره3770
https://t.me/turkkitabxanasi/5885
معنای
لغات مشکل قصیده مغولیه پوربهای جامی به ترکی. Turkkitabxanasi تورک کیتابخاناسی_
کتابخانه.
[2] Purbaha
Dschami’s Gedicht, Mit Einem Halben Hundert Mongolischer Wörter. Geschichte
der Goldenen horde in Kiptschak, das ist: der Mongolen in Russland. von Hammer-Purgstall.
1840
[3] Pūr-i
Bahā's 'Mongol' ode (Mongolica, 2). By V. Minorsky. Bulletin of the
School of Oriental and African Studies, University of London. Vol. 18, No. 2
(1956), pp. 261-278 (18 pages). Published By: Cambridge University Press
[4] ایرتَکیİrteki : ایرتهکی، ارتکی، ائرتهکی، ایرتهکه،
ایرتهخ: کلمهای تورکی مترادف اؤتگو به معنی ١-قدیم، گذشته، سابق، قبلاً، قبلی،
عنتیق، آنتیک ٢-افسانه و حکایت و روایت قدیمی ٣-تاریخ (در تورکمنی ائرتهکی؛ در
قازاقی: ائرتهگی؛ در اویغوری و اوزبیکی: ائرتاک).از ریشهی تورکی ایر-ائر (زود) +
ته + کی (پسوند –تهکی: منسوب و متعلق به چیزی. مانند اوسون= آب، اوسونداکی=
آکواتیک، آبی؛ ایرتهکی: منسوب و متعلق به گذشته، قدیمی). فورمهای گوناگون در
زبانهای مونقولیک: ارته، ارتهن، ارده، ارت، هرته، اته، ...
[5] نیکو- نیکه – نیگه: بن موغولی
نکه، نیگه، نیکه، نیکو، نیکهن، نهکهن، نهگهن، نکن، ... به معنی یک، تک، عین،
واحد، یکتا، یکدانه، مجازاً بهترین و اعلا و ... است. این کلمه در فارسی به صورت
نیکو نوشته شده و به غلط به صورت نیک و خوب و ... معنی شده است. مانند اسم «نئگوبی»
(Negübei) موغولی که به غلط به صورت فارسی نیکپی نوشته شده و با ربط دادن
قسمت بی در آن به پا و پی فارسی، به آن معانی خوشقدم و خجسته پی و ... اسناد شده،
که همه بی پایه و جعل بعدی است. نیکه – نیکو بن اسم «نکودر» در ترکیب «چئریک
نئکودهری» در بیت ششم هم است. نام نگودر، نهگودهر، نکودار، نیکهار، نیگه دۆگهر،
نهگدۆگهر به معنی اولین، نخستین، بهترین، از بن موغولی نکه به معنی یک است.
نئکودهر همریشه با نیکو – نیکه (یکتا، در بیت دوم)، و اسامی نئگوبهی و نیسا
است.
نِکۆدرNikuder نئگودهری،
نیکوداری: ١-نکودری جمعی از
موغولان یاغی بر دولت ایلخانان موغول بودند که با
غارتگری روزگار میگذراندند. دو نوبت نیز به فارس حملهور شدند. ٢-گروهی از موغولها
که در مناطق کابول و هرات و ... افغانستان ساکن شدند. بر خلاف هزارههای موغولالاصل
که اکنون به دری صحبت میکنند، باقیماندهی نگودریها در افغانستان هنوز به فورمی
قدیمی از زبان موغولی صحبت میکردند. از نام رهبر نظامیشان نئگودهرکه نویان قیزیل
اوردا وابسته به برکهخان بود ودر سا ١٢٦٢که بر علیه آباقا خان قیام کرد و بر خوراسان
و مناطق مجاور در تورکستان حاکم شد. وی بعدها مسلمان شد و نام احمد خان را اختیار
کرد.
٣-نام سپاهی وابسته به یکی از شاهزادهگان اوردوی زرین برگفته از نام یکی از
فرماندهانشان نگودری هم نامیده میشد. نام دیگرشان قراؤنه، قارا اونا، قاراقونا و یا قارا اوناس است. قراؤنه قالجان: نام یک پرندهی شکاری به موغولی است.
[6] در تفسیر و تشریح تورکی عوثمانلی، کلمهی «نیکوان» با حرف «ر» و
به صورت «نیکران» نوشته شده که اشتباه املایی ناسخ است. ناسخ در موارد دیگری
هم حروف «ر» و «و» را به جای یکدیگر به اشتباه نوشته است. مانند نوشتن «اَیغو» به
جای اُیغر (اویغور). اما او به درستی «نیکران» (یعنی نیکوان – نیکوها) را «تخفۀ نایاب»
(طرفه، هر چیز کمیاب و گرانبها، نادر، نفیس) و «شئیك عزیز و اَعلاسی» (این دومی
را اشتباها قبل از کلمه نوشته)، جمعاً تحفهی نایاب، بهترین و گرانبهاترین هر چیز
معنی کرده است.
[7] بَری – بهریBeri : موغولی. عروس، مجازاً هر چیز بسیار زیبا؛
آراسته؛ خوب. فورمهای گوناگون بری در زبانهای مونقولیک: بهری،
بهر، بهره، بیره، وئره، بئره، او اهره، بیری، باروئی، بئری، بئر، بهریگهن، بهرگهن،
بهرگهنگ، بیرگه، بهرگهنگ، وهرگانگ، وئرگانگ، ... (همسر خود مرد، همسر برادر
بزرگ، ...)، معادل اؤکین-هؤکین در موغولی. کلمهی بری به معنی عروس از دیرباز وارد
زبان تورکی شده است. این کلمه در اصطلاح بلی برون (در اصل بهری بورون به معنی
هدیهی عروس. باریقو: از بن باری، به معنی پیشکش کردن، تقدیم کردن، عرضه داشتن،
دادن و هدیه کردن) و در ترانهی تورکی آی بهری باخ بهری باخ (به اشتباه به صورت
آی پری باخ تلفظ میشود) وجود دارد.
бэр ᠪᠡᠷᠢmb
Proto-Altaic:
*bĕ̀ré, Nostratic: Nostratic, Meaning: daughter-in-law, Russian
meaning: невестка, младшая свойственница,
Mongolian:
*beri-, Proto-Mongolian: *beri-, Altaic etymology: Altaic etymology,
Meaning: 1 daughter-in-law, bride 2 wife of the elder brother, Russian
meaning: 1 невестка, невеста 2 жена старшего брата, Written Mongolian:
beri 1, bergen 2 (L 99), Middle Mongolian: beri (SH, HY 29) 1, berigen (SH,
IM), berigan (HY 28) 2, Khalkha: ber 1, bergen 2, Buriat: beri 1, berigen 2,
Kalmuck: berǝ 1, bergṇ 2, Ordos: bere 1, bergen 2, Dongxian:
bieri 1, beGen 2 (Тод. Дн.), Baoan: vere 1 (Тод. Бн.), Dagur:
beri (beŕ) 1, berigen 2 (Тод. Даг. 126, MD 122), Monguor: beri, jeri
'épouse, femme' (SM 25, 492), bergen (SM 25) 2, Mogol: bɛiri 1 (Weiers)
Comments: KW 42, TMN 1, 198, 209.
Mong. > Evk. berigei etc., see Doerfer MT 101, Rozycki 29.
Tungus-Manchu:
*bener, Proto-Tungus-Manchu: *bener, Altaic etymology: Altaic
etymology, Meaning: younger relative-in-law, Russian meaning:
младший свойственник, свойственница (шурин, свояченица), Evenki: bener,
Even: benъr, Negidal: bene, Ulcha: bener, beneli, Nanai:
bener, Oroch: bene, Udighe: bene
Comments: ТМС 1, 125.
Japanese:
*bǝ̀tǝ́-, Proto-Japanese: *bǝ̀tǝ́-, Altaic etymology: Altaic
etymology, Meaning: girl, Russian meaning: девушка, Old Japanese: woto-mje,
Middle Japanese: wòtó-mé, Tokyo: otóme, òtome, Kyoto: òtómè, Kagoshima:
otomé
Comments: JLTT 513. The root should
be kept distinct from OJ wòtò-kwò 'man', which in all probability goes back
to *bǝ̀-tu-kua 'male child' and is parallelled by OJ wono-kwo id. Comments: For
TM one has to suppose a resonant metathesis: *bener < *bere-n.
*beri be:rə ~ bi:rə be:rə bər y daughter-in-law *beri
‘daughter-in-law; bride’.
MMo SH beri H14, HY beri M40, Muq
beri P118a. WM beri L99b. Kh ber H97a. Bur beri C132. Brg bər U71. Kalm ber
M95b. Dag bər y
E77. EYu be:rə B32,
bi:rə J98a. MgrH be:rə J98a. X46, ye:rə X234. MgrM beri JL466. BaoD uerə BL86a, BL54 ‘wife’.
BaoÑ werə CN228 also ‘wife’. Kgj bere S283b, šinʉri (*sini ‘new’)
S295a. Dgx bieri B41 also ‘wife’. Mog beiri R23b, bεiri W160b.
*berigen and *bergei ‘sister-in-law’. EYu perhaps from
*bergei as Bolčuluu suggests but one would expect a long final vowel.
MMo SH bergen H14, berigen H15, HY
bergen M40, Muq berigen P118a. WM bergen L99b. Kh bergen H97b ‘wife of older
brother’, cf. bergey H97a. Ord bergen M66b. Bur berigen C132b, bergen C132b.
Brg bərgəŋ U71. Kalm bergn
M95b. Dag bərɣə:n E77. EYu be:rge B32, bi:rge J98a. MgrH bergen J98a,
υergen 281 X243, burgen L55, urgen L616. MgrM---.
BaoD urgaŋ BL86b. BaoGt vurgaŋ
C116. BaoÑ werġaŋ CN228. BaoX orgaŋ BC64. Kgj bergɔ S283b. Dgx banğan B35, bənɣən L114a.
Mog---.
[8] سێنقارSınqar : سینقار: نیم، نصف یک جفت، لنگه و یکی از دو چیز که جفت هم هستند.
2.14. sıŋarla- Hap. leg. DLT ‘birisini yalnız ve yardımcısız
bulduğunda onun güçsüzlüğünden yararlanıp öç almak’ (Clauson, 1972: 841b): Yak.
aŋardaa- ~ aŋaardaa- ‘yarıya, ikiye, iki eşit parçaya bölmek, yarısını ayırmak’
(Pekarskiy, 1917: 116). DLT’ye ait sıŋarla- eyleminin türediği ad gövdesi
sıŋar olup bu sözcük asıl olarak ‘taraf, yan’ anlamındadır. Buradan ‘iki
taraftan biri’, ‘ikisinden biri’, ‘suret, eş’, ‘gibi, benzer’ anlamları
çıkmıştır (Clauson, 1972: 840b). Bilge Kağan Yazıtında ‘ordunun iki kanadından
biri’, Tunyukuk ve Şine Usu Yazıtlarında ‘yarım, yarı’ anlamında kullanıldığına
tanık olduğumuz Eski Türkçe sıŋar sözcüğü, Yakutçada Yazıtlardaki anlamı
koruyarak aŋar ‘1. yarım, iki parçadan biri; 2. çift olan şeylerin teki’
(Sleptsov vd., 1972: 43) hâlini almıştır. Yakutça aŋardaa- ~ aŋaardaa- eylemi, ilk
olarak Tunyukuk ve Şine Usu Yazıtlarında karşılaştığımız ‘yarım, yarı’ anlamıyla
bağlantılı olup esasen daha eskicil bir özellik sergilemektedir. DLT’deki sıŋarla-
eyleminin ise mecazlı bir kullanımı vardır.
Hülya YILDIZ. YAKUTÇAYLA TANIKLANABİLEN HAPAX LEGOMENON’LAR-II: ÜNSÜZLE BAŞLAYAN HAPAX’LARIN DURUMU
[9] سوُقSuq : سوُق
Suķ
-شوُک: کلمهای تورکی به معنای درست، صحیح، صادق و حقیقی، داستان و حکایت واقعی؛
راستگو، صحیح القول، تمام و کمال، کامل، کلاً، کاملاً،
تماماً. سوق یالینگوز اهر: یاپایالنیز آدام. انسان کاملاً تنها.
[10] سینقار سوق: در تورکی کلمهی مرتبطی به شکل سینقارسوق و به معنی محل نشستن یکی از دو نفر
که بر یک اسب مینشینند وجود دارد. اما در این قصیده ترکیب «سینقار سوق» مرکب از
«سینقار» به معنی نیم و «سوق» (در بالا توضیح داده شد) به معنی درست و صحیح، جمعاً به معنی نیمه
حقیقت و ناکامل، آن چه تمام نیست است.
[11] باوُر Baur: بائور، باوور، باوُر، باغور: به معنی بی ارزش و غیر مستند. در
این قصیده به معنی سخن و ادعای بی ارزش و غیر مستند. از بن بائو، باغو به معنی پایین آمدن، پایین رفتن،
افتادن، سقوط کردن، بر زمین نشستن، هبوط، نزول و تسلیم یافتن به علاوهی پسوند را.
بااورا، باغورا به معنی کاهش و نقصان پذیرفتن، رو به زوال گذاشتن، ضعیف و ناتوان
شدن، بی ارزش شدن. از همین ریشه است بووراخ در موغولی مودرن، و بائوراسون،
باغوراسون با پسوند اسمساز سون به معنای ضعیف، بی ارزش، غیر مستند.
Буурах
[12] توُزغوُ Tuzqu تزغو، تزقو،
توزغو، توزقو. از ریشهی توز تورکی به معنی نمک، ١- هدیهی غذا، خوراکی که به عنوان
توشه و زاد راه به مسافر اهداء میشود، بعدها آنچه که در مسیر مسافرت و لشکرکشی به
بزرگان و شاهان و خانان پیشکش میگردد. معادل نُزل در فارسی قدیم؛ خوراک، فدیه
وقربانی. توزغو بالیغ نام شهری بنا شده در ١٢٣٨ در قاراقوروم است.
[13] تاغار Tağar: تاغار، تغار، تقار، طغار، تغاره، داغار، تاقار،
داخار، داغارا، تار، کلمهای تورکی به معنی توبره (در این قصیده)؛ ظرف بزرگ فلزی و
یا سفالی و یا گلی برای گذاشتن شیر و ماست، چووال- جوال، جامهدان، کیسهای چرمی
که با طنابی بر کتف اندازند؛ کیسه و گونی؛ کیلی برای اندازهگیری
گندم و جو، آرد؛ واحدی برای غلات معادل صد من تبریز؛ وجه معاش لشکر، آزوقهی
لشکر، غله. به شکل تار Tár و
به معنی انبار و محل ذخیره به زبانهای اسلاوی و مجاری وارد شده است. در زبان سومری
کلمهی دار Dár به معنی بستن و کیسه، و در زبان مجاری تاکار به معنی پوشش، پرده،
در چیزی پوشانیدن، در ظرفی قرار دادن احتمالا همریشه با تاغار تورکی است. تاقارجوق
در زبان مونقولی معادل فورم تصغیری داغارجیق تورکی به معنی کیسه، کیسهی چرمی، توربه، جیب است.
Proto-Turkic: *t(i)agar(a)
[14] توْرغوُTorqu : ترغو،
تورقا، تورکو، تورغا، طرقو، ترقو، طرغو، تورغو، تورقو، تورقان، تورغان، تورغون،
تورقوْ، تورقوْن. واژهای موغولی به معنای نوعی بافتهی ابریشمی سرخ رنگ، دیبا،
پارچهی ابریشمی، حریر نفیس و مجازاً قوماش که بر سر احکام و ارقام چسبانند....
торго ᠲᠣᠷᠭᠠmb
[15] «تغار در دورة مغولان و ایلخانان
علاوه بر معنای لغوی سه معنای دیگر نیز داشته است:1) واحد وزن (بیشتر برای
غله) برابر با صد مَنِ تبریز (هر من تقریباً سه کیلوگرم). از فرمان غازانخان
(حک : 694 ـ703) در باب تعیین پیمانة معیار در ولایات پیداست که مقدار پیمانهها
از جمله تغار در جاهای مختلف یکسان نبوده است. بر اساس این فرمان، هر کیله
برابر با ده من تبریز و ده کیله (صد من) برابر با یک تغار تعیین شد....».
[16] کَبْتاوۆلچیKebtavulçi : کهبتهاوُل-کهبهگول،
کابتاول، کبتاول، کبتول، کتباول، کفتاول، کابتاول، کیتول، کیتاول کابتاوول،
قابتاوول قابتاوول: نیروی انتظامی شبانه: گئجه بهکچیسی،
گئجه چاغی امنیتی ساخلایان کئشیکچی: نگهبان شب، مرکّب از مادّهی کبته (kebtä) دراز
کشیدن، خوابیدن و آسودن، استراحت کردن، + پسوند فاعلی موغولی اول، گول (gül~ül) و به
معنای نگهبان شب و پاسدار شب و جاندار شبانهی خان است و طرقاق ~ تورقاق (Turqaq) از
مادّهی تور (Tur-) ایستادن به معنای توقف پیوسته و در اصطلاح به معنای نگاهبان و پاسدار
است. موغولی شده آن تورغاغ است به معنای نگهبان روز در برابر کبتاؤل = نگهبان شب.
فورمهای گوناگون در زبانهای مونقولیکٖ کبته، کبده، گبده، گبته، خهوتهخ،
سبتهخه، کهوتخ، کده، کته، کیته،.... همریشه با کبتهگای: پهن، کبتهسون: کناره
هایزین، تختهی پهن، از این ریشه است کبتال و کبتهل در تورکی و خبتا در تونگوسی.
ربطی به واژهی سانسکریت دخیل در فارسی کوتوال (kut+vale) قلعهدار، دزدار، نهدارد. کوتوال،
کتاول، کوتاول، کوتول: از سانسکریت، فرماندهی قلعه، از ریشهی کوتا-پالا، کوتا:
قلعه و دژ، پالا: محافظ.
[17] کؤتهلچیKötelçi : کتلچی، کوتلچی، کوتالچی، کؤتولچی: ١-کسی که اسبهای
جنیبت کش را نگهداری میکند. ٢- محرف کؤتولگهی موغولی به معنی اسب یدکی (کؤتولگه
مورین). ٢- راهنما، راهنمای سواره، رهبر، پیشرو، پیشآهنگ،
٣- از تلفیق معانی اول ودوم به معنی اسبی که زین کرده پیشاپیش شاهان و امرا برند.
از ریشهی کوتهل، کؤتهل، کؤتول در موغولی. دارای چند معنی متفاوت است: ١-اسب یدک،
اسب جنیبت، ٢-اسبی
که زین کرده پیشاپیش شاهان و امرا برند، توغ و علم بزرگ که در دستهی
عزاداری حرکت دهند. (غیر از کلمهی کؤتهل به معنی ١-معبر کوهستانی، راه
صعبالعبور صخرهای و مرتفع، از مصدر کهتۆل: گذر کردن، عبور کردن، فورمهای
گوناگون: خهدول، قاتول، کهتول، گوتول، کوتول، گهتول، خؤتلؤخ، گهتلهخ، قوتلون،
گلتول، گهتهلجه، خهدلهگ،... از مصدر کؤتهل: با دست راهنمایی کردن، راهنمایی.
٢- تلّ، تپه، گردنهی کوه، گردنهی پست. ممکن است لفظ موغولی از *köt به معنی بلند، مرتفع در تورکی قدیم اخذ شده باشد).
کتل در زبان فارسی در هر سه معنی (اسب، معبر، علم و توغ) ریشهی موغولی دارد.
[18] عدل: لوحهایی که برای جلوگیری از ظلم و
تعدی و باج خواهی و دست درازی توتقاوولان به مال و منال مسافران و کاروانیان بر
میلهایی ساخته شده از سنگ و گج نصب کرده بودند که در آن نام و تعداد راهداران
آن ناحیه درج شده بود تا خارج از آن کسی خود را توتقاوول نهخواند و از مردم
زیاده از مقرر نهگیرد.
[19] آغێرلامێشیAğırlamışi : از
مصدر آغیرلاماق به معنی تعزیز و گرامی داشتن. مرتبط و
همریشه با کلمات تورکی-موغولی آغیر (سنگین)، آقاسی-آغاسی- اغاسی (رئیس، شریف و
گرامی و متعالی)؛ اخی-آخی-آقی (جوانمرد، عالیجناب، مهماندوست؛ از قرن ١٣ به بعد
شخص منسوب به اخیلیک- اهل فتوت در تورکایلی و آناتولی)؛ «آغار» (شریف)، «آقا-
آغا- آکا» (محترم، شخص برجسته، بزرگ، سرور، سرکار، ارباب، صاحب، اعیان؛ برادر
بزرگ، داداش، پدر)؛ «اکه» (برادر)، آقچا-آغچه-آقچه، آقچه، اقصه، اقجه، اقشه،
اَخْچه، اَقْچه (سفید، براق، نام مسکوک و سکهی زر یا نقرهای در تورکستان،
ایران-تورکایلی-قفقاز و آسیای صغیر –بالکان، سپس پول طلا، ریزهی زر اشرفی و از
قرن ١٥ به معنی پول، سکه)؛ «آقی-آغی» (خزانه)، «آغماق» (صعود، ارتفاع گرفتن،
عروج، طیران، یوکسهلمهک، یوخاری چیخماق،....)، «آغساماق» (یوکسهلمهک، یوخاری
چیخماق)، «آغیش» (یوکسهلیش، یوخوش)، «آغاج»، و از نئولوژیسمها «آغان» (شهید)،
....
[20] بوُروُندوُروُقBurunduruq : مهار بر بینی شتر،
مرکب از بورون (بینی) و پسوند اسم ساز -دوروق (مانند بویوندوروق، اوغولدوروق=رَحِم،
...). در بعضی نسخهها این کلمه به صورتهای نادرست برندق و اوروندوق (زین پوش
اسب، روپوش زین)؛ ارنداق (ترانه، نغمه، گونهای آواز
جمعی)؛ ارندوک (کوهان شتر، کوه)، ... نوشته شده که اشتباه ناسخین است.
[21] تابێشمێشی Tabışmışî: از مصدر تابیشماق: صلح کردن، همریشه با تابلاماق، تابلاشماق (قبول کردن، پذیرفتن، راضی
شدن، ممنون شدن)؛ تابلاتماق (قبول گردانیدن، راضی کردن)؛ تابی، تابیق، تابلاق، تابیم (قبول، رضایت، رضا، موافقت،
ممنونیت، اذن، اجازه، مجوز، پروانه).
[22] نور Nurنوور: صورت،
رخ، روی، چهره، نوور، نییور، نیغور، نیغور، نیگور، نر، نۆر، .... در زبان
موغولی وصف صورت و روی انسان به صورت براق و درخشان رایج است و برای آن از جمله
کلمهی گهره، گئرئ بهکار میرود. نور گرهتو: روی درخشان. کلمه ی نور در این بیت
با آفتاب که در شعر قدیم معنی زن زیبارو و چهره ی زیبا هم داشت در تطابق است. نوور
موغولی شاید مرتبط با یوز تورکی و چیرای موغولی به معنی رخ، صورت، و ریشه ی چهر
(بر گرفته از چیترای سانسکریت) در فارسی باشد.
نور: нүүр
ᠨᠢᠭᠤᠷmb
[23] داوُریDauri : از
مصدر موغولفی دائور، داوور، داوُر، داروُ:
به طرف پائین فشار دادن (و در نتیجه پهن کردن)، تحت تضییق قرار دادن، سرکوب کردن.
در این قصیده به معنی تنگی و سختی و ... همریشه با
دارقا-داورغه. از ریشهی پروتوآلتائیک درا به معنی پهن و مسطح کردن؛ همریشه با
یازی در تورکی به معنی دشت فورمهای گوناگون در زبانهای مونقولیک: دارو، دارا،
دار، داره، داراخ، دارخ، دار، داره، دورو، .... در زبان کورهای تاری (اوتو کردن).
дарах ᠳᠠᠷᠤᠬᠤmb
Proto-Mongolian: *daru-
[24] سوُیوُرغامێشیSuyurqamışî : سیورغامیشی، سیورقامشی، سویورقامیشی: کسی را قبول و پذیرفتن، مورد
مرحمت قرار دادن، لطف کردن، دادن، به لطف بخشیدن، پذیرفتن، قبول کردن، پاداش دادن.
از مصدر تورکی سویورقاماق. بن سویورغا، سیورغا، سیورقا به معنای نواخت، مهربانی،
قبول، لطف، نوازش، رحمت و بخشش، توجه، التفات، عنایت،
طرفداری، عطا، تلطف است.
[25] جوُرغامێشیCurqamışi : جرغامیشی،
جیرقامیشی، چیرغامشی، یرغامیشی، سرغامشی، سورغامیشی، سورامیشی: شادی، شادمانی، وجد
و سرور، شعف، جشن گرفتن؛ عید، جشن، لذت و عیش و نوش،... از بن موغولی جیرقا به
معنی شادمان بودن، مسرور بودن، به وجد آمدن، خوشحال بودن، فرخنده بودن، نیک انجام
شدن. فورمهای جیرقا در زبانهای مونقولیک: جیرقا، جیرغا، چیرقا، چیرغا، سیرغا،
جارقاخ، جارقاخا، جاراق، جیروخ، جارهغ، جهرغا، زارقال، جیرقال (شادی). از اینجا
اسم سیره، شیره، سیرهگه، سیرهگهن، و سور که به زبان فارسی داخل شده است به معنی
ضیافت و مهمانی، بزم، شادی، شادمانی، وجد، سرور است. کلمات دخیل-مشتق
از سور-چیر موغولی در زبان فارسی:
سورچو: مهماندار، سویورقا-سیورغا: شادمانی، سویورگه: ضیافت،
سورچرانی: محرف سور چیرای موغولی، چراغان (در مراسم و ضیافت) محرف چیراغان موغولی
(ربطی به چراغ ندارد)، ....
[26] ساغَر Sağar: ساغار،
ساغیر: کاسه، قدح، پیاله، کوزه، جام، ابریق می. مجازا به
معنی شراب، می، ایچکی، سوجی، سوجو. به زبان فارسی به صورت ساغَر وارد شده است.
محرف ساغیر به معنی اولیهی دیگ، تستی، ظرف، قاب است.
کلمهی تورکی ساغاراق (ساغراق، ساقراق، سغراق، سقراق، سیغراق، ...) مرکب از ساغار
(ساغیر، سیغیر) + اق (پسوند تصغیر)، و به معنی کاسهی آب، پیاله، تاس، رطل و کوزهی
لولهدار چینی یا سفالین، مظروف و ظروف چینی می، مجازا می است. چاخیر (چاغیر،
چاقیر، جاقیر، چغیر، ....) در تورکی معاصر به معنی شراب، خمر، باده، می محرف ساغیر
است. مانند تبدیل ساریق ← چاریق، سارقات ← چارقد، ... احتمالا کلمات ساغار،
ساغیر-چاخیر، ساغریت-سارغیت-سارخیچ-سرخوش، نام نوشابهی الکولی ژاپونی بنام ساکه (Sake) از برنج تخمیر شده، سوقتا، سوختو در موغولی
(مست شدن)، سول-سور در کورهای (شراب، مشروب الکولی)، و حتی ساتگین، ساتگن، ساتگی،
سایگی (پیالهی شرابخواری)، سوچیچی (ساقی)، اسریک (مست)،... همه از یک ریشهی
پروتوآلتائیک «سا-ساغو-سوغو» در ارتباط با جام شراب و می هستند.
Proto-Altaic:
*sógà ( ~ -u-)
[27] Mal; büyükbaş hayvan sürüsü; sığır. Mal sözcüğü
Moğolca kökenli bir kelime olup, büyükbaş hayvan demektir. Arapça eşya, ürün
anlamına gelen Mal ile hiçbir ilgisi yoktur.
[28] کلکKilk ، کیلیک Kilik: در لغت به معنی نی قلم کتابت، قلم و خامه است. نام کلک به معنی نوعی که خامهی مو است و با آن تصویر کشند و آن را در
هندوستان ازموی دم موش خرما و در بعضی از نقاط از موی سمور بندند، احتمالا ریشهی
تورکیک –آلتائیک دارد. از ریشهی مصدری آرخائیک کیلمهک، کئلمک
به معنی بافتن، در هم شدن و گره خوردن. کیلیم به معنی بافتهی شانه نهخور (بدون
خواب) کیلکه، کولکه
و
احتمالا نام قالی کلگی، کللهگی متوسط
یا بزرگ باریک و بلند (عرض ٧٠،١ تا ٣ متر و طول ٦-٤ متر) به فارسی قالی سرانداز،
کلمهی تورکی کهلهف به فارسی کلاف به معنی توپ بزرگ نخی، در زبان و لهجههای تورکی
به شکل کهلهپ ،
کهلهف ،
کهلهوه ،
گهلهوه ،
...
در ترکیبهای کیلکه توک موی شانه نهخور گیسوان) و کیلکه سوپورگه (رشتههای درهم
برهم جاروب) به معنی درهم و برهم، گره خورده و شانه نهخور و مشتقات مصدر تورکی
آرخائیک کیلمهک هنوز در زبانهای یاکوتی، خاکاسی و تووینی به ترتیب به صورت کهلگیی
، کالیرقا
و
خولوور همه به معنی بافتن و بافته موجود است.
[29] خیلXil : خیل تورکی به معنی دسته و گروه انسانی، مترادف قاتار (قطار)، مرتبط با کلمه – قالب پسوندی -گیل به معنی خانواده و منسوبین به یک خانواده. این ریشه در کلمات خئیلهک، خایلاق، خیلتاش، خیلباش و ... هم دیده میشود. به غیر از کلمهی خیل به معنی گلهی حیوان و گروه اسبان؛ سپاه و فوج، لشکر؛ ایل، طایفه، عشیره، قبیله با ریشهی سامی است.
[30] دَرگَهDerge : دهرگه-درگاه:
محرف کلمهی تورکی درگه محل
تجمع و مکان و سالن گردآمدن برای ملاقات با خان و خاقان تورک. از مصدر دهرمهک-تیرمهک به معنی جمع کردن و جمع شدن. مانند
کلمات بارگاه-بارقا (محل حضور، از مصدر بارماق، حضور داشتن) و خهرهگه –خرگاه
(اوتاق و خیمهی شاهانه، چادر سلطنتی، چادر بزرگ). همریشه با دهرنهک (انجمن)، دهری
(جمعیت) و دربار (کلمهای تورکی مرکب از بنهای دهر و بار، به معنی محل تجمع و
حضور).
[31] پالاسPalas : پلاس،
پلاز، پالاز. پارچه و قوماش کهنه شده و فرسوده؛ نام عمومی همهی زیراندازهای نازک و یا بافتههائی که با تکنیک دوز توخوما
یایقی بافته میشوند، مانند کیلیم-گلیم، انواع سیلی
(زیلی)، جیجیم (جاجیم)، شّده، ورنی (ورنهخ) و سوماق (سوماک). با ریشهشناسی
نامعین. تئوریهای موجود: ١-از سومری: پوشاک مخصوص ملکهها با نام پالا که ملکه
ایننانا آن را میپوشیده؛ ٢-از بن بئر-پار به معنی پارچه در تورکی باستان و دیگر
زبانهای آلتائیک+
پسوند اسمساز -ز، -س برای افادهی شباهت و رابطه، مانند
کهپهز به معنی پنبه، آیاز به معنی مانند ماه، توپوز به معنی گرد و مدور و سر چوماق؛
٣-از عنصر پال-پار در رابطه با پوشش انسانها و حیوانات در زبانهای تورکیک مانند
پارچا، پالتار، احتمالا پرده، پالان (روانداز
زین)، پالدم و یا پاردم (مرکب از پال و یا پار تورکی و دم فارسی به معنی تسمهای
که از زیر دم حیوان گذشته و زین را بر بدن او ثابت می بندد).
[32] سَرسَریSarsari : سارسار: دارای اساس
و پایهی لرزان و متزلزل؛ از فعل تورکی سارسماق به معنی تکان دادن و لرزاندن
ناگهانی که اساس چیزی را تضعیف و متزلزل، خراب و متاثر کند؛ همریشه با سارساق
به معنی متزلزل، لرزان، فرتوت، لرزنده، و احتمالاً با سرسم. سارسیلما: تکان خوردن،
تنبیدن، لرزیدن، ضیعف شدن، زیر و رو شدن، سارسیلما: تشنج، تخلج، تزلزل، سارساقلاماق،
بیجا بودن، احمق شدن، سارسینتی: لرزه و تکان. به فارسی به
صورت سرسری داخل و معنی سخن و کار بی اساس، بی پایه و
سطحی که بی اندیشه و تأمل کنند و بهگویند، سخن پادرهوا، بی فکر، بیهوده، خام،
باطل، بی تأمل، بیاندیشه، نهسنجیده، احمقانه،... کسب کرده است.
[33] چنبر Çenber: چمبر، چامبهر، چؤمبهر، چمپهر، چنبهر، چمبهر، چمبهری، چمپهری،
چومبر، جمبهر، چنبهری، جینبیر،.... ١-حلقه، دایره،
حلقههای فلزی که به صورت دایره در آورده شدهاند. ٢-معادل دیغیلداو تورکی. ٣-نوعی
روسری زنانه، یمنی، یازما، رایج در شمال شرق و شمال مرکزی آناتولی، غرب قفقاز
جنوبی، غرب آزربایجان ایران٤-محاصره، .... ظاهرا از زبانهای تورکیک به زبانهای
ایرانیک کهن داخل شده است. شاید از مصدر چهلمهک به معنی کوبیدن آهن، و یا مرتبط
با کلمات تورکی کهمچیک (انحنادار)، چهمچوک (قاشق چوبی با دستهی کوتاه)؛ عدهای
نیز چنبر را مرتبط با کلمات یونانی کامپتو (انحنا،) کامپئ (قوس) و یا دارای ریشهی
ایرانیک بر اساس چپر شمردهاند.
[34] ببر بَبْر • (babr) m (plural بُبُور (bubūr)) tiger. Cognate to Classical Syriac ܒܒܪܐ (bbrʾ) and cognate to Akkadian 𒌨𒁇𒊏 (barbarum, “wolf”), likely an early Semitic loan from Sumerian 𒌨𒁇𒊏 (urbarak, literally “outsider dog, wild predator”)
https://en.wiktionary.org/wiki/%D8%A8%D8%A8%D8%B1#Arabic
Akkadian Etymology Orthographic borrowing from Sumerian 𒌨𒁇𒊏 (ur-bar-ra /urbarak/, “wolf”). Logogram 𒌨𒁇𒊏 • (UR.BAR.RA) (from Old Akkadian on). Sumerogram of barbarum (“wolf”)
Sumerian Etymology From 𒌨 (ur, “dog”) + 𒁇𒊏 (bar-ra /barak/, “of outside”), literally “outsider dog”. Noun 𒌨𒁇𒊏 • (ur-bar-ra /urbarak/) wolf “𒌨𒁇𒊏 (urbara)” in ePSD2
https://en.wiktionary.org/wiki/%F0%92%8C%A8%F0%92%81%87%F0%92%8A%8F#Sumerian
[35] banda₃ /banda/: small(er), young(er), minor, junior, young one, child, infant, offspring, progeny, attendant
https://en.wiktionary.org/wiki/%F0%92%8C%89#Sumerian
bànda(da): young; junior; vigorous; impetuous; fierce; proud.
[36] Divan or diwan (Persian: دیوان, dīvān; from Sumerian dub, clay tablet was a high government ministry in various Islamic states, or its chief official. It is first attested in Middle Persian spelled as dpywʾn and dywʾn, itself hearkening back, via Old Persian, Elamite and Akkadian, ultimately to Sumerian dub, clay tablet.
[37] In Arabic, the word 'Shi'ir' means 'to feel' and 'to express feeling’. It dates back to 'Shiru', a word of Akkadian origin. The Akkadian is a very akin language, if not an ancestor, to Arabic in all language levels: syntax, morphology, phonology and semantics as a great number of archaeological researches showed. 'Shiru', as specialists of old languages of Mesopotamia said, has a double meaning. It stands for two verbs, the first is 'surakhu' (to mean 'weep), and now in Arabic 'sarakha', i.e., cry and weep- it bears the same meaning though with a very slight variation in pronunciation. The second is 'zammaru' (to mean 'sing'), now in Arabic 'zammara', i.e, sing using flute. It bears nearly the same sense and a slight variation in pronunciation. Moreover, the Akkadian word 'Shiru' itself had come, with the same pronunciation bearing the sense of ' a song or a sad song', as a loan word into the Akkadian language from the Sumerians, the most ancient people of the world, and the early natives of Mesopotamia, now Iraq. Hence, the word 'Shiru' avails in almost all the languages termed as Semitic languages: Arabic, Hebrew, Aramaic and Phoenician. Now, in Hebrew for instance, 'Shir Hishreem' means the 'the song of songs'.
https://assady2008.blogspot.com/2008/03/etymology-of-arabic-word-shiir.html
اعلا
ReplyDeleteاؤودوله ر
Delete