اَمْسَیْتُ کُردیّاً و اَصْبَحْتُ عَرَبیّاً، معنی واقعی آن، و استنتاجات نادرست محمد قزوینی
مئهران باهارلی
THE PHRASE "AMSAYTU KURDIYYAN VA ASBAHTU ARABIYYAN", AND MUHAMMAD QAZVINI’S INCORRECT AND UNFOUNDED CONCLUSIONS AND ASSERTIONS
Méhran Baharlı
The "Amsaytu Kurdiyyan va asbahtu Arabiyyan" phrase, and Muhammad Qazvini’s Incorrect and unfounded conclusions and Assertions
"Emseytü Kürdiyyen ve esbehtü Arabiyyen" ibâresi, ve Muhammed Kazvini'nin yanlış ve asılsız sonu çıkarmaları ile iddiaları
«سؤزوموز، مئهران باهارلینین
یازقالاری توپلوسو» پیتییی، بیرینجی جیلددهن
“Sözümüz, Méhran Baharlının yazqalar toplusu” pitiyinden,
cild I
از کتاب « سؤزوموز، مجموعه مقالات مئهران
باهارلی» - جلد اول
https://independent.academia.edu/MBaharli
https://sozumuz1.blogspot.com/
https://www.facebook.com/profile.php?id=61579230999069
خلاصه
عبارت «امسیت کردیاً و اصبحت عربیاً» (به معنی چون کورد بودم و بسان عرب شدم) عیناً و یا با گنجاندن عروضی - غیر عروضی، عجم، و تورک به جای کورد و عرب در آن، در طول هزار و دویست سال گذشته به صورت یک ضربالمثل ورد زبانها بوده و به اشخاص متعددی با قومیتهای مازنی، تاجیک، عرب، کورد، تورک، لک و .... نسبت داده شده است. در این عبارت، اسامی قومی دارای معنای مجازی بوده و تمثیل کنندهی وضعیتهای معنوی رشد نهیافتهی قبلی و رشدیافتهی بعدی یک شخص واحد هستند. اما بعضی از محققین فارس، بر این اسامی مجازی، معانی مادی و تحتاللفظی قومی حمل کرده و بر این اساس به شخصیتهای تاریخی مختلف هویتهای قومی غیر واقعی نسبت میدهند. در سالهای اخیر نیز ناسیونالیسم افراطی، تهاجمی و توسعهطلب کوردی، به بازنویسی گستردهی تاریخ، و کورد و کوردستانی نمایاندن شخصیتها، شهرها و مناطق و مفاهیم متعدد غیر کورد و غیر کوردستانی دست زده، و در این استقامت، با سوء تعبیر از عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا که مولانا گویندهی آن را جد حسامالدین چلبی ملقب به اخی تورک دانسته، هم اخی تورک اورمویی و هم نوهی او حسامالدین چلبی که هر دو تورک بودند را به عنوان کورد معرفی میکنند. در حالی که «کورد» در ضربالمثل فوق به معنی مجازی ناتوان از تکلم به زبانی فصیح و بلیغ و مکالمهی روان است و نامی قومی نیست. در این مقاله، ظهور صورتهای گوناگون عبارت امسیت - اصبحت و سیر تطور آن بر اساس تمام منابع اولیه که ذکری از آن نمودهاند را بررسی کرده و معنی قطعی غیر قومی آن را نشان دادهام.
Özet
"Emseytü Kürdiyyen ve esbehtü Arabiyyen" ibâresi, geçmiş 1200 yılda birçok dilde ataanasözü olarak kullanılmıştır. Bu ibârenin kelime anlamı "Kürt gibiydim, Arap gibi oldum", mecâzi anlamı ise "aciz ve yetersizdim, becerikli ve yetenekli oldum"dur. Bu ibâre, harfiyyen ya da Kürt ve Arap yerine Arûzi - gayri Arûzî (Arûzî olmayan), Acem, Türk kullanılarak, Mâzenî, Tacik, Arap, Kürt, Türk, Lek gibi çeşitli etnik kökenlere sahip çok sayıda insana atfedilmiştir. Bu ataanasözünde, etnik isimler mecâzi bir anlam taşır ve kişinin geçmişteki gelişmemiş mânevi durumunu ve sonraki mânevi gelişimini sembolize eder. Ancak bazı Fars araştırmacılar, bu mecâzi isimlere maddi ve gerçek etnik anlamlar yüklemiş ve sonuç olarak farklı târîhî şahsiyetlere gerçekdışı etnik kimlikler atfetmişlerdir. Son yıllarda da aşırı, saldırgan ve yayılmacı Kürt milliyetçiliği, târîhi yaygın bir şekilde yeniden yazarak, Kürt ve Kürdüstanlı olmayan çok sayıda şahsiyet, şehir, bölge ve kavramı Kürt ve Kürdistanlı olarak tasvir etmeye başlamıştır. Mevlana'ya göre, bu ataanasözünü ilk ortaya atan, Azerbaycan'ın Urmu (Rumiye, Urmiye, Urmia) kentinden Hüsameddin Çelebi'nin atası olan Ahi Türk'tür. Kürt milliyetçileri, "Kürt gibiydim, Arap gibi oldum" ifâdesini yanlış yorumlayarak, ikisi de Türk olan Urmulu Ahi Türk ile torunu Hüsameddin Çelebi'yi yanlışlıkla Kürt olarak göstermektedirler. Oysa yukarıdaki ataanasözünde Kürt, akıcı konuşamayan veya iyi bir şekilde sözel iletişim kuramayan bir kişiyi ifâde eden mecâzi bir isimdir, etnik bir isim değildir. Bu makalede, "Emseytü Kürdiyyen ve esbehtü Arabiyyen" ifadesinin çeşitli biçimlerinin ortaya çıkışını ve gelişimini, bu ifâdeden bahseden tüm birincil kaynaklara dayanarak inceledim ve kesinlikle etnik olmayan anlamını gösterdim.
Abstract
The phrase "Amsaytu Kurdiyyan va asbahtu Arabiyyan " (literally meaning "I was like an Arab and became like a Kurd", figuratively meaning I was incapable and unproficient and became capable and proficient), has been used as a proverb in many languages. It has been attributed to numerous other people of various ethnicities including Mazani, Tajik, Arab, Kurd, Turk, Lak, either literally or by replacing Aruzi (prosody) - Gheyri Aruzi (non-prosodic), Ajam, Kurd, and Turk, and others. In this proverb, ethnic names carry a figurative meaning, symbolizing the past spiritual status of a person and their subsequent spiritual growth. However, some Persian scholars have attributed material and literal ethnic meanings to these figurative names and have consequently assigned fictious ethnic identities to different historical figures. In recent years, extremist, aggressive, and expansionist Kurdish nationalism has been involved in a widespread rewriting of history, depicting numerous non-Kurdish figures, cities, regions, and concepts as Kurdish and Kurdistani. According to Rumi, Akhi Turk the ancestor of Hussamuddin Chalabi from the city of Urmu in Azerbaijan, was first to coin this proverb. Kurdish nationalists misinterpret the phrase "I was like an Arab and became like a Kurd" and mistakenly identify both Akhi Turk and his grandson Hussamuddin Chalabi who was a Turk, as Kurds. However, in the above proverb Kurd is a figurative name that refers to a person who is unable to speak eloquently language or engage in fluent conversation. It is not an ethnic name. In this article, I have examined the emergence of various forms of the phrase "Amsaytu Kurdiyyan va asbahtu Arabiyyan" and its evolution based on all primary sources that mention it. I have shown its definitive non-ethnic meaning.
مقدمه
عبدالرشید
باکویی مولف کتاب تلخیص الآثار و عجائب الملک القهار، که در نیمهی دوم قرن چهارده
میلادی، پنج قرن بعد از روزگار ابن یزدانیار مازنی و مازندرانی نخستین بار در
تاریخ ادعای بیپایه و کذب اورمویی و آزربایجانی بودن او را مطرح کرده، همچنین
اولین و تنها کسی است که ادعا نموده ابن یزدانیار گویندهی عبارت «امسیت کردیا
واصحبت عربیا» است. اما این ادعای عبدالرشید باکویی هم مانند ادعای او دائر بر
آزربایجانی و اورمویی بودن ابن یزدانیار، بی پایه و کذب است. گویندهی عبارت
امسیت کردیا و اصبحت عربیا ابن یزدانیار مازنی و مازندرانی نیست، و این عبارت قبل
و بعد از او عینا و یا در صورتهای دیگر و با جایگزینی عروضی-غیر عروضی، عجم،
کورد، و تورک به صورت یک ضربالمثل ورد زبانها بوده و به اشخاص متعدد دیگری با
قومیتهای مازنی، تاجیک عرب الاصل، کورد عرب الاصل، تورک، لک و .... نسبت داده شده
است (در ادامهی مقاله). سیر تاریخی این عبارت – ضربالمثل چنین است:
فورم «غیر عروضی ↔ عروضی»: فامسیتُ غیر عروضی و اصبحتُ عروضیاً
منسوب به ابوجعفر محمد جریر طبری، مؤلف تاریخ طبری (۸۳۹–۹۲۳ میلادی). اولین گزارش در بارهی این عبارت در کتاب معجم الادبا (إرشادُ الأریبِ إلیٰ معرِفةِ الأدیب) [1] اثر یاقوت حموی (١٢٢٩-١١٧٩ میلادی) آمده است. طبری دارای قومیت مازنی بود. در این کتاب حکایتی از قول طبری وجود دارد که در آن فورم اولیهی این عبارت با ضدّین «غیر عروضی ↔ عروضی» به کار رفته است: «فامسیتُ غیر عروضی و اصبحتُ عروضیاً»: (شب نامسلط بر علم عروض و) غیر عروضی بودم، (صبح ورزیده در علم عروض و) عروضی شدم.
«وقال هارون بن عبد العزیز ، قال أبو جعفر: لما دخلتُ مصر لم یبق أحد من أهل العلم إلا لقینی وامتحننی فی العلم الذی یتحقق به، فجاءَنی یوماً رجلٌ فسألنی عن شیء من العروض، ولم أکن نشطتُ له قبل ذلک، فقلت له: علی قولٌ ألا أتکلم الیومَ فی شیءٍ من العروض، فإذا کان فی غدٍ فَصِرْ إلی، وطلبتُ من صدیقٍ لی العروضَ للخلیل بن أحمد فجاء به، فنظرت فیه لیلتی، فَأَمْسَيْتُ غَيرَ عَرُوضِي وأصْبَحتُ عَرُوضِيَّاً ».
ترجمه (مئهران باهارلی): «وقتی داخل مصر شدم، حتی یک نفر از اهل علم باقی نهماند که به ملاقاتم نیاید و دانشی که کسب کرده بودم را نیازماید. یک روز مردی پیشم آمد و از من چیزی در بارهی عروض پرسید. و من با این موضوع قبلا فعالانه مشغول نهشده بودم. پس به وی گفتم قول دادهام که امروز در بارهی هیچ چیز مربوط به عروض صحبت نهکنم. فردا بهنزدم بیا. سپس از یک دوستم [کتاب] «عروض» الخلیل بن احمد [فراهیدی][2] را خواستم. او هم آورد و شب به آن نگاه کردم. (شب) غیر عروضی بودم، (صبح) عروضی شدم».
فورم «عجم ↔ عرب»: امسیت عجمیا و اصبحت عربیا
منسوب به سید محمد ابوالوفاء تاج العارفین (أبوالوفا البغدادی، تولد ١٠٢٦ - فوت ١١٠٧ میلادی). اقلا بنا به دو منبع، ابوالوفاء تاج العارفین گویندهی این عبارت با ضدّین «عجم ↔ عرب» بود. مولف منبع اول بهجه الاسرار متوفی ١٣١٤ میلادی، و مولف منبع دوم قلائد الجواهر متوفی ١٥٥٦ میلادی است. علی رغم آن که ابوالوفاء یک کورد عراقی بود، عبارت منسوب به او حاوی کلمهی «عجم» است و در آن کلمهی «کورد» وجود نهدارد.
الف- بهجه الاسرار[3] : «الشیخ
تاج العارفین أبو الوفاء رضی الله عنه: .... هذا الشیخ من أعیان شیوخ العراق فی
وقته، .... و کان برجسی الاصل قبیلة من الأکراد، وهو الذی یقول: أمسیت عجمیاً، و أصبحت
عربیاً».
ب- قلائد الجواهر[4]: «السید الجلیل سیدنا الشیخ تاج العارفین أبوالوفاء محمد بن محمد بن محمد بن زید الحلوانی الشهیر بکاکیس رضی الله عنه کان سید مشایخ العراق ... فقال له یا أبا الوفا یبسط الله تعالى لك بساط العلم وتتكلم على الناس. فقام الشیخ أبو الوفا ودخل بغداد و نادى له المنادى من السماء قوموا الیه، فأقبلت علیه الخلق اقبالا عظیما، .... وهو القائل أمسیت عجمیا وأصبحت عربیا».
ترجمه (مئهران باهارلی): «... پس به او گفت ای ابوالوفاء! خداوند تعالی بساط علم و دانش را بر تو بهگستراند و تو با مردم سخن بهگویی. ... پس ابوالوفاء برخاست و وارد بغداد شد. و منادی از آسمان به او ندا داد: «به سوی او برخیز» و مردم با شوق فراوان به سوی او روی آوردند .... و او گویندهی (شب چون) عجم بودم و (صبح بسان) عرب شدم است».
فورم «کورد ↔ عرب»: امسیت کردیا و اصبحت عربیا
١-جد اعلای حسامالدین چلبی حسن اورمولو (اورمویی) معروف به ابن اخی تورک (١٢٨٤-١٢٢٥). به تصریح مولانا (١٢٧٣-١٢٠٧ میلادی) در دیباچهی عربی دفتر اول مثنوی، گویندهی این عبارت جد اعلای چلبی حسامالدین معروف به ابن اخی تورک، یک تورک اورمویی (اورمیهای) از آزربایجان بود. مولانا که بیشک نام اصلی اخی تورک اورمویی را میدانست، اسم او را نهبرده است:
«... یَقُولُ الْعَبْدُ الضَّعیفُ الْمُحتاجُ اِلی رَحْمَةِ الله تَعالی مُحَمَّدُ بنِ مُحَمّدِ بنِ الْحُسَینِ البَلْخی تَقَبَّلَ الله مِنْه اِجْتَهَدْتُ فی تَطْویلِ المَنْظومِ المَثْنویّ الْمُشْتَمَل عَلی الغَرائِبِ وَ النّوادِرِ وَ غُرَرِ الْمَقالاتِ وَ دُرَرِ الدَّلالاتِ وَ طَریقةِ الزُهّادِ وَ حَدیقةِ الْعُبّادِ قَصیرةُ المَبانی کَثیرةُ الْمَعانی لاِستِدعاءِ سَیِّدی وَ سَنَدی وَ مُعْتَمَدی وَ مَکانِ الرّوحِ مِنْ جَسَدی وَ ذَخیرَةِ یَومی وَ غَدِی وُ هُوَ الشَّیْخُ قُدْوَةُ العارفینَ اِمامُ الْهُدَی وَ الیقینَ مُغیثُ الْوَری اَمینُ الْقُلوبِ وَ النُّهَی وَدیعَةُ الله بَینَ خَلیقَتِه وَ صَفْوَتِه فی بَریَّتِه وَ وَصایاه لِنبَیِّه وَ خَبایاه عِنْدَ صَفیِّه، مِفْتاحُ خَزائنِ العَرشِ اَمینُ کُنوزِ الفَرشِ اَبوالفَضائل حُسامِ الحَقِّ وَ الدّینِ حَسَنُ بنِ مُحَمّدِ بنِ حَسَن اَلْمَعروف بِابنِ اَخِی تُرْک اَبویَزیدِ الوَقتِ جُنیدِ الزَّمانِ صِدّیقُ بْنِ صِدّیقِ بْنِ صِدّیقِ رَضِیَ الله عَنْه وَعَنْهُمْ اَلاُرْمَویُّ الاَصْلِ الْمُنْتَسَبُ اِلی الشَّیْخِ المُکَرَّمِ بِما قال اَمْسَیْتُ کُردیّاً وَ اَصْبَحْتُ عَرَبیّاً قَدَّسَ الله رُوحَه وَ اَرواحَ اَخْلافِه فَنِعْمَ السَّلَفُ وَ نِعْمَ الخَلَفُ لُه نَسَبٌ اَلْقَتٍ الشَّمْسُ عَلَیه رَداءَها وَ حَسَبٌ اَرْخَتِ النُّجومُ لَدَیْه اَضْواءَها لَمْ یَزَلْ فِناءُهُم قِبْلَةُ الاِقْبالِ یَتَوَجَّه اِلَیْها بَنُو الوُلاةِ وَ کَعْبَةُ الْآمالِ یَطوفُ بِها وُفُودُ العُفاةِ و لازالَ کَذلِکَ ما طَلَعَ نَجْمٌ وَ ذَرَّ شارِقٌ لَیَکونَ مُعْتَصَماً لِاولِی الْبَصائرِ الرَبّانیّینَ الرّوحانیّینَ السَّمائیّینَ العَرْشیّینَ النّوریّینَ السُّکّتِ النُّظّارِ الْغُیَّبِ الحُضّارِ المُلُوکِ تَحْتَ الاَطْمارِ اَشْرافُ القَبائِل اَصْحابُ الفَضائِل اَنْوارُ الدَلائِل آمّین یا رَبَّ العالَمینَ ...».
ترجمه (مئهران باهارلی): «... [حسامالدین چلبی] سرورم، و تکیهگاهم و معتمدم و جایگاه روح در تنم و ذخیرهی امروزم (دنیا) و فردایم (آخِرَتَم). و هم اوست شیخِ مُقْتدایِ عارفان، پیشوای هدایت و یقین، فریادرس مردمان، امین قلبها و عقلها، وَدیعهی خداوند در میان آفریدهگان، و بَرگُزیدهی خدا در زمینش و وصایای خدا بر پیامبرش و اَسْرارِ نَهُفته نَزدِ (دوست) صاف و منزهاش. کلیدِ گنجینههایِ عَرش (آسمان)، امانتدار گنجهای فرش (زمین)، دارندهی فضیلتها، شمشیر حق و دین، حسن پسر محمد پسر حسن، معروف به پسر اخی تورک، بایزید روزگار و جنید دوران، راستگو پسر راستگو پسر راستگو، خدا از او و آنان خشنود باد، (آن که) اصلش از (شهر) اورمو است و نسبش به آن شیخ بزرگواری میرسد که گفت: (شب چون) کورد بودم و (صبح بسان) عرب شدم. خدا رَوانِ او و رَوانِ فرزندانش را پاکیزه گَرداناد، چه خوش سلفی و چه نیکو خلفی. او را تَباری است که خورشید رَدایَش را بر آن اَفْکنده است و نامی (از نیاکان) که روشنایی ستارهگان در برابرش به تیرهگی میگَرایَد. درگاه ایشان هم چُنان قِبْلهی اِقْبالیست که امیرزادهگان (یاران) به آن روی میآورند و کعبهی آمالیست که کَرَمجویان گِردِ آن طَواف میکنند. چُنین باد تا زمانی که ستارهای میدرخشد و خورشیدی میتابد، تا پناهگاهی باشد برای بَصیرَتْمندانِ، ربّانیان، روحانیان، آسمانیان، عرشیان و نورانیان. آن خاموشانِ ناظِر و غایبانِ حاضر و ملوک ژَندهپوش و نجبای قوم، و صاحبانِ فضایل و نورهایِ دلایل. و چنین باد ای خدای جهانیان! ...».
مولانا به این موضوع با ضدّین «کورد ↔ عرب» در ابیات ٣٤٦٥-٣٤٦٧ دفتر اول هم اشاره کرده است:
«گر
ز نام و حرف خواهی بهگذری
پاک
کُن خود را ز خود، هان یکسری
سِرِّ
اَمْسَیْنا لَکُرْدیًّا بهدان
رازِ
اَصْبَحْنا عَرابیًّا بهخوان
سرّ
امسینا و اصبحنا تو را
میرساند
جانب راه خدا
ور مثالی خواهی از علم نهان
قصهگو از رومیان و چینیان»
مآل (مئهران باهارلی): رازِ «(شب چون) کورد بودیم» را بهدان و سرِّ «(صبح بسان) عرب شدیم» را بیان بهکن. چرا که رمزِ «(شب چون) کورد بودیم و (صبح بسان) عرب شدیم» تو را به سوی خدا میرساند.
فورم «تورک ↔ تازی»: تورک بیالهام تازیگو شده
١-مولانا به این موضوع در بیت ٢١٢٥ دفتر چهارم هم، اما با ضدّین «تورک بیالهام ↔ تازیگو» اشاره کرده است.
«اویِ او رفته، پری خود او شده
تورکِ بیالهام، تازیگو شده»
٢-«شیخ ابواعبدالله بابویی قمی (اِبْنِ بابِویه، زنده در ۹۸۸ م؟). بنا به عیسی بن جنید پسر معینالدین ابوالقاسم جنید شیرازی (مرگ ١٣٣٩) در ترجمهی فارسی کتاب عربی پدرش «شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار»[5]، اِبْنِ بابِویه کسی است که «امسیت کردیا و اصبحت عربیا گفت». بیش از نیم قرن بعد از جنید شیرازی، عبدالرحمن جامی (١٤٩٢-١٤١٤ میلادی) در کتاب نفحات الانس، با ذکر یک روایت بابویی را گویندهی این عبارت خوانده است. اما جامی دوچار اشتباه شده و کورد در این عبارت را تحتاللفظی و به معنای قوم کورد معنی کرده است (در ادامهی مقاله. علاوه بر این روایت، روایت جامی در بارهی ابن یزدانیار نیز بسیار متاخر و دارای اشتباهات و در نتیجه غیر موثق و غیر قابل استناد است): «۳۸۷ -ابو عبدالله المشتهر ببابویی رحمه الله تعالی. قبر وی از مزارات مشهورهی شیراز است. گفتهاند که وی بود که گفت: أمْسَیْتُ كُردیّاً وأصبَحْتُ عَرَبيّاً»[6].
٣- باباطاهر عریان همدانی (تولد ٩٤٧ میلادی). بنا به وحید دستجردی در دیباچهی دیوان منسوب به باباطاهر عریان همدانی (طبعهای تهران ١٣٠٦، ١٣١١ شمسی) باباطاهر گویندهی این عبارت است. در مورد بابا طاهر عریان هم روایتهای عامیانهی متعددی تقریبا عین روایتهایی که در بارهی ابن بابویه گفته شده وجود دارد. مضمون مشترک این روایتها چنین است: روزی باباطاهر از طلاب دینی روش آموختن معارف (زبان عربی، قرائت قرآن، ...) را سوال میکند. در جواب به شوخی و یا تمسخر به او میگویند باید یک شب در زمستان در آب یخ زدهی حوض غوطهور شود (٤٠ بار غسل کند، شیرجه بهرود، ...). باباطاهر سادهدل این جواب را جدی میگیرد و پس از انجام آن (ناگاه نوری پیدا و به دهانش وارد میشود، ...) معجزهآسا خود را صاحب معرفت (آشنا با ادبیات عرب، حافظ قرآن، قادر به مباحثات دینی، ...) مییابد. پس میگوید (شب چون) کورد بودم، (صبح بسان) عرب شدم.
٤-در افواه مردم. بنا به بعضی از محققین معاصر این عبارت ضربالمثلی مشهور در زبان مردم فارس است که نام شخص موضوع و زمان و مکان آن معین نیست و یا به یک کورد بدون نام و نسب نسبت داده میشود: محمد قزوینی، شرقشناس روس والنتین ژوکوفسکی (۱۸۵۸ –۱۹۱۸) که این داستان را در تهران شنیده بود، ادوارد هرون الن (١٩٤٣-١٨٦١) نویسنده و ادیب انگلیسی که از زبانزد بودن آن در بوشهر اطلاع داده، ....
سیر کرونولوژیک ضربالمثل اَمسَیتُ – اَصبَحتُ
١-
فورم اولیه و اصلی این عبارت «امسیت غیر عروضی، اصبحت عروضیاً»، در نیمهی دوم قرن
دوازده و یا نیمهی اول قرن سیزده میلادی در معجم البلاد با انتساب به طبری (با قومیت
مازنی) ظاهر شده است.
٢-
فورم دوم «امسیت عجمیا و اصبحت عربیا» نیم تا یک قرن بعد از ظهور فورم اصلی «امسیت
غیر عروضی، اصبحت عروضیا»، در نیمهی دوم قرن سیزده میلادی با گنجاندن «عجم» که
دارای معنی ثانوی ناتوان و به دور از عربیگویی فصیح و بلیغ و سخن شیوا بود به جای
«غیر عروضی»، و «عرب» به جای «عروضی» حادث شده و به صورت ضربالمثل درآمده است.
٣-
مولانا به این عبارت در دفتر چهارم با ضدّین «تورک بی الهام ↔ تازیگو» اشاره کرده
است. این را میتوان فورم سوم آن نامید.
٤- فورم نهایی «امسیت کردیا و اصبحت عربیا» نخستین بار در دیباچهی دفتر اول مثنوی معنوی مولانا با انتساب به اخی تورک اورمویی، همزمان و یا کمی بعد از فورم «امسیت عجمیا و اصبحت عربیا» در قرن سیزده میلادی ظاهر، و در قرون بعدی به افراد دیگری از جمله به ابن بابویه (ظاهرا عربتبار) در نیمهی دوم قرن چهارده، و به باباطاهر عریان (با قومیت لک) منسوب شده است. معلوم نیست برای اولین بار در چه تاریخ و قرنی این عبارت و ضربالمثل به باباطاهر عریان منسوب شده است. اما ظاهرا میباید در قرون اخیر باشد.
تاریخ تطور ضربالمثل اَمسَیتُ – اَصبَحتُ
غیر عروضی ↔ عروضی
امسیت غیر عروضی، اصبحت عروضیاً
(منتسب به طبری، نخستین تاریخ انتساب: نیمهی دوم قرن ١٢ میلادی)
⇓
عجم ↔ عرب
امسیت عجمیا و اصبحت عربیا
(منتسب به ابوالوفاء، نخستین تاریخ انتساب: نیمهی دوم قرن ١٣ میلادی)
⇓
تورک ↔ تازی
تورک بیالهام تازیگو
شده
(نخستین تاریخ ظهور: قرن سیزده میلادی)
⇓
کورد ↔ عرب
امسیت کردیا و اصبحت عربیا
(منتسب به اخی تورک، بعدها بابویه قمی، باباطاهر، .... نخستین تاریخ
انتساب: قرن ١٣ میلادی)
معنی واقعی کورد و عرب در عبارت «امسیت کردیا و اصبحت عربیا»
عبارت – ضربالمثل امسیت - اصبحت و صورتهای متفاوت آن از دو جزء تشکیل شده است که در آنها دو اسم از یک مقوله اما دارای دو خصلت متضاد که عبارت است از قابلیتی مثبت و فقدان آن، در تقابل یکدیگر قرار داده میشوند. این دو ضدّین در طول زمان و مطابق با فرهنگ زمانه تغییر یافتهاند، و «کورد ↔ عرب» فورم نهایی آن است:
«غیر عروضی ↔ عروضی» (منسوب به طبری) ⇐ «عجم ↔ عرب» (منسوب به ابوالوفاء) ⇐ «تورک ↔ تازی» (توسط مولانا) ⇐ «کورد ↔ عرب» (منسوب به بابویه قمی، مولانا، باباطاهر، ضربالمثل فارسی).
بررسی روایات مربوط به قائلین مختلف این عبارت و فورمهای متفاوت آن به وضوح نشان میدهد که کورد و عرب در عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا دارای معنی تحتاللفظی و نام قومیت نهبوده، کلمات و اسامیای تمثیلی و کنایهای و رمزی، و دارای معانی مجازی هستند. در این عبارت، کورد و عرب دو حالت معنوی متضاد یک شخص واحد قبل از کسب خصلت و یا قابلیتی مثبت (فصاحت در سخنگویی، دانش و معرفت، ...) و بعد از کسب آن هستند.
نقطهی آغاز این ضربالمثل، توانائی و ناتوانی به تکلم عربی فصیح و بلیغ (ضدّین عروضی ↔ غیر عروضی) بود. در مرحلهی دوم عربیدانی و تازیگویی با توانائی به تکلم عربی فصیح و بلیغ یکی، و عجم به عنوان متضاد آن استفاده شده است (ضدّین تازیگو ↔ تورک، و ضدّین عرب ↔ عجم). این کاربرد، مطابق با معنی لغتنامهای «فصاحت» و «اعجمی» است (فصاحت: به زبان عربی سخن گفتن اعجمی و دریافت شدن معنی عربیگویی او. «اعجمی»: غیر فصیح، بیزبان، گنگ، لال، زبان نهدان، ناتوان از بیان عربی). در روایت مربوط به ابوالوفا گفته میشود که نوری به دهان او وارد شد که باعث تحول او گشت ... این نیز نشان میدهد که تغییر حاصله در دهان به وقوع پیوسته، یعنی امری مربوط به زبانآوری و سخنوری بوده است. در مرحلهی پایانی عرب بودن مساوی با فصاحت و بلاغت و شیوایی، و کورد بودن مساوی با فقدان فصاحت و بلاغت و شیوایی، کورد به عنوان خصوصیات قبلی (غیر فصیح، ...)، و عرب به عنوان خصوصیات بعدی (فصاحت، ...) یک شخص واحد به کار رفتهاند. کاربرد کورد به صورت متضاد عرب در این مرحله معطوف به معنی ثانوی کلمهی کورد، به معانی چوپان و بیابانگرد، علی القاعده به دور از فرهنگ مدرسه و فنون خطابت و بلاغت، است. در گذشته کلمهی کورد به معنای ثانوی چوپان و بیابانگرد، .... اغلب بار منفی و تحقیرآمیز هم داشت. حتی امروز نام کورد در زبان گورانی برای توصیف عشایر بدوی و به دور از فرهنگ، و در اشعار گورانی برای توصیف دزد و راهزن و ستمگر و انسان به دور از فرهنگ و تمدن به کار میرود[7].
ابیات روشنگر و فصلالخطاب مولانا
صفات «عجمی» و «عربی(گوی)» به ترتیب به معنی شخص فصیح و بلیغ و توانا و مجرب و شخص فاقد این خصوصیات، در قرون ١١ و ١٢ میلادی مفهومی معلوم بود و در ادبیات فارسی وقت هم به کار رفته است. چنانچه سنائی غزنوی (١٠٨٠-١١٣١) در بیتی این دو صفت را در مورد یک شخص واحد «تورک» استفاده کرده است:
خود را «عجمی» کَرد و بهبُرد
از برِ من دل
«تورکِ» «عربیگوی»، بوتِ چارده ساله
ابیات ٣٤٦٥-٣٤٦٧ دفتر اول مثنوی در مورد معنی واقعی کورد و عرب و تمثیلی بودن آنها در این ضربالمثل راهگشا و روشنگر و بلکه فصلالخطاب هستند:
-مولانا این عبارت را دارای راز و سرّ
بیان میکند. یعنی نهباید کلمات آن را لفظاً معنی و درک کرد، بلکه میباید به آنچه
تمثیل میکنند پیبرد: سِرِّ اَمْسَیْنا لَکُرْدیًّا بهدان، رازِ اَصْبَحْنا
عَرابیًّا بهخوان، سرّ امسینا و اصبحنا تو را.
-مولانا در این ابیات فورمهای جمع «کورد
بودیم و عرب شدیم» (امسینا و اصبحنا) را که شامل خود او هم میشود به
کار برده است. مولانا نه کورد و نه عرب بود. بنابراین هنگامی که او خود را هم کورد
و عرب میخواند، واضح است که در اینجا منظور او از عرب و کورد نه نام قومیت، بلکه
مفاهیمی مجازی و تمثیلی، به معنی دو حالت معنوی یک شخص واحد قبل از کشف و شهود و
به دست آوردن دانش و معرفت از طریق انقلاب درونی و تحول روحی، و بعد از آن است.
-دو مصراع دیگر مولانا در ارتباط با این ضربالمثل هم کاملا روشنگر است: «اویِ او رفته، پری خود او شده»، و «پاک کُن خود را ز خود، هان یکسری»؛ که آشکارا نشان می دهند صحبت از یک «او» و «خود» مادتاً واحد است که معناً پاک و مانند پری شده است.
نامهای تمثیل کنندهی فصاحت و بلاغت و شیوایی سخن در این ضربالمثل
عروضی: آگاه بر علم عروض (طبری)
تازیگوی: قادر به تکلم به عربی فصیح و بلیغ (در بیت ٢١٢٥ دفتر
چهارم مثنوی).
عرب: آن که در نتیجهی گسترانده شدن بساط علم و دانش توسط خدا بر او قادر به صحبت با مردم به فصاحت و بلاغت و با شیوایی است (ابوالوفاء)، قادر به علمآموزی و صاحب معرفت (باباطاهر).
نامهای تمثیل کنندهی عدم فصاحت و بلاغت و شیوایی سخن در این ضربالمثل:
غیر عروضی: ناآگاه بر علم عروض (طبری)
عجم: بی دانش و ناتوان از وعظ دادن به فصاحت و بلاغت و شیوایی به مردم
(ابوالوفاء)
تورک: بدون الهام (بیت ٢١٢٥ دفتر چهارم مثنوی)
کورد: ناتوان از علمآموزی و فاقد معرفت (باباطاهر)، اسیر نام و حرف و خود، ناآگاه از علم نهان (مولانا).
نوت: استریوتایپ و تفکر قالبی با پیشداوریهای منفی در بارهی کورد و عجم و تورک که در جزء اول این ضربالمثل قرون وسطایی وجود دارد، در فرهنگ امروزی ناشایست و نژادپرستانه است.
استنتاجات غیر ممکن و مخدوش محمد قزوینی
در این عبارت قدیمی ضربالمثلگونه اسامی قومی به صورت مجاز و استریوتایپ و تمثیل کنندهی وضعیتهای معنوی قبلی و بعدی یک شخص واحد به کار رفتهاند. در نتیجه معانی مادی و تحتاللفظی قومی بر آنها حمل کردن و بر این اساس حکایات عجیب و غریب ساختن و به اشخاص مختلف هویتهای قومی محیرالعقول نسبت دادن، مخصوصا از طرف محققین عملی نادرست و ناشایست است. اما بعضی از محققین فارس و اخیرا کورد، مرتکب این ناشایست شدهاند و میشوند.
محمد قزوینی: در حواشیای که بر کتاب «شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار» نوشته، در مورد عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا در مثنوی مولانا مرتکب چندین اشتباه و خطا و مغلطهی فاحش شده است. از جمله کورد در این عبارت را تحتاللفظی و به معنای قوم کورد معنی نموده، همچنین ادعا کرده که ابن یزدانیار جد حسامالدین چلبی بود: «از خود این جملهی امسیت کردیّا و اصبحت عربیّا بالصراحه بر میآید که قائل آن کورد بوده و بنابراین خاندان حسامالدین چلبی معروف به ابن اخی تورک نیز بالضّروره همه در اصل کورد باید بوده باشند» (ص ٥١٢)، «این دو روایت یعنی یکی روایت مولوی که قائل این عبارت جد اعلای ابن اخی تورک بوده، و دیگر روایت تلخیص الآثار که قائل این عبارت حسین بن علی یزدانیار بوده، هر دو کاملا با هم متفقاند در این که آن قائل مذکور ارموی بوده است و خود این عبارت امسیت کردیا نیز واضح و صریح است که قائل مزبور کُرد بوده است. ظن نسبةً قوی حاصل میشود که حسین بن علی بن یزدانیار ارموی در تلخیص الآثار باکویی و نیز سایر ماخذی که بعدها بدان اشاره خواهیم کرد عینا همان جد اعلای چلبی حسامالدین حسن معروف به ابن اخی تورک بوده است تقریبا بدون شک و شبه». (ص ٥١٣).
ادعاهای فوقالذکر محمد قزوینی نادرست و غلط، فوقالعاده سطحی، سقیم، خطا و نامعقول هستند:
- بر خلاف ادعای محمد قزوینی، ابن یزدانیار گویندهی این عبارت نیست. در هیچ یک از منابع اولیه اشارهای به این که ابن یزدانیار گویندهی عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا است نهشده است. تعلق این عبارت به ابن یزدانیار واقعیت نهداشته، خیالپردازی مولف تلخیص الآثار آن هم پنج قرن بعد از عصر ابن یزدانیار است.
- امکان نهدارد که ابن یزدانیار جد حسامالدین چلبی بوده باشد. ابن یزدانیار بی هیچ شک و شبههای اهل اُرَم-اُرْم و یا اوُریم-اوُرْم در جنوب ساری در مازندران و به لحاظ قومیت یک مازنی – تبری بود. اما جد حسامالدین که مولانا او را نام نهبرده و فقط شیخ مکرم خوانده، همانگونه که لقب «اخی تورک» او هم نشان میدهد، تورک و اهل اورمو در آزربایجان بود. حسامالدین هم که لقب «ابن اخی تورک» داشت مانند جد خویش تورک بود. بنابراین ادعای قزوینی که قائل این عبارت را «با ظن نسبتا قوی، و تقریبا بدون شک و شبهه» ابن یزدانیار و ابن یزدانیار را هم جد حسامالدین چلبی دانسته، خود مضاعفاً و «بدون شک و شبهه» غلط و سقیم است. ادعای گولپینارلی که با احتمال ضعیفتری تاج العارفین ابوالوفاء که یک کورد عراقی عربالاصل بود را جد حسامالدین چلبی تورک اورمویی و آزربایجانی دانسته هم نادرست و بی پایه است.
- اسامی آمده در دو جزء عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا از یک مقوله و جنس، و در حقیقت نام دو وضعیت و دو حالت قبلی و بعدی یک شخص واحد هستند. اگر اسم کورد (و یا عجم و تورک) در جزء اول این عبارت به معنی قوم کورد (و یا عجم و تورک) باشد، پس در آن صورت عرب در جزء دوم آن هم میبایست به معنی قوم عرب باشد. و این عقلا و منطقا محال است. زیرا قومیت هیچ کس به دلیل خواندن یک کتاب و یا داخل شدن نوری به دهان او و یا الهامات آسمانی و اشراقات معنوی در یک شب از کورد به عرب تغییر نهمیکند. قائل این عبارت در شب قبل از خواب، دارای همان قومیتی بود که در صبح روز بعد پس از بیدار شدن.
- هیچ کدام از سه شخصی که به عنوان گویندهی عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا شهرت یافتهاند، کورد نهبودند: ابن بابویه قومی (اصلا عرب)، باباطاهر عریان همدانی (لک[8])، اخی تورک (تورک، از شهر اورمو – اورمیه در آزربایجان). تنها ابوالوفاء به لحاظ قومیت یک کورد (اصلا عرب از عراق) است، اما او هم قائل فورم «کورد ↔ عرب» نیست، بلکه گویندهی فورم «عجم ↔ عرب» است: امسیت عجمیا و اصبحت عربیا. این هم دلیل دیگری است که نشان میدهد اسامی به کار رفته در این عبارت به معنی مادی یک قومیت خاص نیستند، بلکه تمثیلی از دو وضعیت و حالت معنوی قبلی و بعدی یک شخص واحد هستند.
بدکاری محمد قزوینی در صوفی کوردی نامیدن ابن یزدانیار
محمد قزوینی در تحشیهای که بر کتاب شَدالازار فی حط الاوزار عن زوارالمزار نوشته، یک بدکاری و عمل زشت دیگری که شایستهی هیچ محققی نیست را انجام داده و نام ابن یزدانیار را به صورت جعلی و دروغین «ابوبکر حسین بن علی بن یزدانیار کرد ارموی» نوشته است. (ص ٥١٤). همچنین ادعا کرده که ابن یزدانیار «در تضاعیف کتاب اللمع ابو ناصر سرّاج گاه به عنوان الکردی الصوفی الارموی و گاه به عنوان الکردی الصوفی که بدون هیچ شبهه مراد از این دو تعبیر اخیر نیز هموست، [ذکر شده است]». این ادعاهای محمد قزوینی مطلقا نادرست و دروغ فاحش هستند. در کتاب اللمع کلمهی «الکردی» که محمد قزوینی ادعا کرده وجود نهدارد و صرفا «ابی بکر علی بن الحسن بن یازدانیار» آمده است.
-اساسا ترکیب «ابن یزدانیار کورد و کوردی» نهمیتوانست وجود داشته باشد. زیرا اولا ابن یزدانیار اهل ارم در جنوب ساری در مازندران بود، جایی که در زمان حیات او هیچ کوردی در آن جا وجود نهداشت. دوما در قرن پانزده هنگامی که عبدالرشید باکویی برای اولین بار دروغ آزربایجانی بودن ابن یزدانیار را جعل کرد، شهر اورمو دارای هیچ نفوس و جمعیت کورد نهبود که عده ی نامطلع، افراد منسوب به آن را کورد گمان کنند.
کذب «الکردی الصوفی الارموی» توسط دیگر محققین ایرانی و فارس هم بسیار تبلیغ میشود. این افراد نوعا تمایلات ناسیونالیستی افراطی ایرانی – فارس، و بعضا پانایرانیستی دارند (نصرالله پورجوادی، ....). به عنوان مثال عبدالحسین زرینکوب ادعا کرده است: «وی بر حسب روایات مشهور ارموی بود و او را غالبا به نام الکردی الصوفی الارموی میخواندند». این ادعا هم نادرست و دروغ محض است. بر خلاف ادعای زرینکوب، در منابع اولیه ابن یزدانیار «حتی یک بار» هم الکردی الصوفی الارموی خوانده نهشده است. چه بهرسد به آن که «غالبا» به این نام خوانده شود. ابن یزدانیار، کورد و کوردتبار نهبود. او به طور حتم قومیت مازنی – تبری داشت. زرینکوب همچنین ادعا کرده است: «شبلی به تعریض او را الثور الارمنی خواند، گاو ارمنی، و این اشارت بود به ارتباط او با ارمنیه»[9]. بر خلاف ادعای زرینکوب، اولا شبلی هرگز ابن یزدانیار را «الثور الارمنی» نهخوانده است، بلکه «الثور الارمی» خوانده است. دوماً «الثور الارمی» به معنی گاو مازندرانی از ناحیهی ارم در جنوب ساری در تبرستان است و ربطی به ارمنیه نهدارد و اشارتی به ارتباط ابن یزدانیار با ارمنیه هم نهمیکند. املای ارمنیه – ارمینیه در بعضی نسخهها، صرفا اشتباه ناسخ است.
ابن یزدانیار و ناسیونالیزم افراطی و توسعهطلب کورد
در سالهای اخیر نوعی از ناسیونالیسم افراطی، تهاجمی و توسعهطلب کوردی، پشتگرم به و سرخوش از حمایت مراکز قدرت داخلی و دولتهای غربی- اوروپایی – امپریال - صلیبی (فرانسه، ایالات متحده، ...) و جریانات ناسیونالیستی همسنخ پانایرانیستی و ارمنی و ..... ظهور کرده است. این جریان ناسیونالیستی افراطی کوردی، در تطابق با مولفهی توسعهطلبانهی خود، به بازنویسی گستردهی تاریخ و کورد و کوردستان نمایاندن شخصیتها، شهرها و مناطق و مفاهیم متعدد غیر کورد دست میزند. ایجاد سابقه و تاریخی برای حضور عنصر کورد در شهر اورمو در آزربایجان، یکی از اصلیترین فعالیتهای ناسیونالیستهای افراطی توسعهطلب کورد را تشکیل میدهد. در حالی که شهر اورمو در آزربایجان که ملقب به تورکستان و مهد ناسیونالیسم مودرن تورک، و مغز متفکر تورکیت در آزربایجان، تورکایلی و ایران است تا دهههای اخیر هرگز جمعیت بومی کورد نهداشت و از طرف اشقیاء کورد «خارجی» (یعنی غیر بومی) در دو قرن اخیر حدود ٢٥٠ بار معروض به تهاجم و قتل عام و کشتار و چپاول و اشغال و ویرانی بود.
در این استقامت، ناسیونالیستهای افراطی کورد مانند پانایرانیستها، ابن یزدانیار را یک کورد اهل شهر اورمو مینمایانند و حتی محلی جعلی را به عنوان مقبرهی ابن یزدانیار در اورمو تبلیغ میکنند. آنها همچنین با سوء تعبیر از عبارت امسیت کردیا و اصبحت عربیا (به معنی چون کورد بودم و بسان عرب شدم) که مولانا قائل آن را جد حسامالدین چلبی ملقب به اخی تورک دانسته است، هم اخی تورک و هم نوهی او حسامالدین چلبی تورک را به عنوان کورد معرفی میکنند. در حالی که بر خلاف «کورد» در ضربالمثل فوق که به معنی مجازی ناتوان از تکلم به عربی فصیح و بلیغ است و نامی قومی نیست، «تورک» در ترکیب «اخی تورک» یک نام قومی است و صراحتا واقعیت تورک بودن جد حسامالدین اورمویی را بیان و تاکید میکند.
کاربرد اورمو و تورک با هم توسط مولانا در مورد جد حسامالدین چلبی، دلیل دیگری است که نشان میدهد اُرَم موطن ابن یزدانیار نهمیتواند شهر اورمو در آزربایجان باشد. زیرا در اُرَم مازندران همه مازنی بودند و تورکی وجود نهداشت. بنابراین اورمو در ارمویالاصل که در بارهی یک تورک گفته شده، صرفا میتواند آن اورمویی باشد که تورک است، یعنی اورموی آزربایجان؛ و نه ارم مازنی در مازندران - تبرستان.
نوت: به نظر میرسد پذیرفتن این واقعیت که اخی تورک جد حسامالدین چلبی، یک تورک اهل اورمو بود، برای ناسیونالیستهای افراطی فارس و کورد و بسیاری دیگر، ثقیل و آزاردهنده است. به همین سبب آنها پیوسته اجداد جدیدی برای حسامالدین چلبی پیدا میکنند. به عنوان نمونه یک فرد متوهم با امضای «ای یار» ادعا کرده که «جناب مولانا در مقدمهٔ دفتر اول مثنوی نسب شیخ حسام الدین چلبی را در مقام شرف و افتخار به حضرت بابا طاهرعریان میرساند و او را از فرزندان آن عارف بزرگ میشمارد». یک ناسیونالیست افراطی کورد به اسم ثریا خدامرادی هم ادعا کرده که تاجالدین ابوالوفا اهل اورمو بوده و جد حسامالدین چلبی که او هم کورد بود است: «تاج الدین ابوالوفا کردی، عارف و عالم سرشناس کرد اهل ارومیه در سدهی ٣ و ٤ قمری و از اجداد حسام الدین چلبی (م. ٦٢٢ ق)... از آنجا که علمایی مثل ابوالوفا و چلبی و صدها عالم دیگر در عصر مولوی کورد بوده اند ....». این ادعاها همه توهماتی غیر علمی و پوچ، و مصداق بارز دروغپردازی عامدانه برای فریب مردم و تحریف حقایق است:
-ابن یزدانیار از ارم واقع در جنوب ساری در مازندران بود و
قومیت مازنی داشت. ابن یزدانیار اهل اورمو در آزربایجان نهبود.
- قبر ابن یزدانیار در ارم واقع در جنوب ساری در مازندران
قرار داشت. ابن یزدانیار نه در گذشته و نه امروز هیچ قبر و مقبرهای در شهر
اورموی آزربایجان نهداشته است و نهدارد.
-اخی تورک جد حسامالدین چلبی، یک تورک اهل شهر اورمو در
آزربایجان بود.
-تاجالدین ابوالوفاء اهل اورمو در آزربایجان نهبود، یک
کورد عربالاصل از کشور عراق بود.
-نه ابن یزدانیار مازنی، نه ابوالوفاء کورد، نه باباطاهر لک، .... جد حسامالدینچلبی تورک و اورموییالاصل نهبودند.
[1] معجم
الأدباء. چاپ بیروت، ص ۲۴۴۹
https://archive.org/details/MujamUdaba/page/n2463/mode/2up?view=theater
[2] خلیل بن احمد بن عَمرو بن تَمیم فَراهیدی یا فرهودیدانشمند ادبیات عرب و بنیانگذار علم عَروض در سده دوم هجری است. وی را واضع علم نحو و عروض دانستهاند و نخستین فرهنگ لغت عرب به نام العین، به شیوهای کاملاً نو و ابتکاری، منسوب به اوست.
[3] بهجة الأسرار و معدن الأنوار للشیخ نور الدین الشطنوفی (ص ٢٧٢)
https://archive.org/details/20230312_20230312_1948/page/n271/mode/2up?view=theater
[4] قلائد الجواهر . تاذفی، محمد بن یحیى(١٤٩٣ -١٥٥٥) (ص ٨١)
[5] معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی مولف کتاب «شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار» (سال ١٣٨٩ میلادی) به زبان عربی است. بعد از وفات او، پسرش عیسی این کتاب را به فارسی تحت نام «ملتمس الاحباء خالصا من الرّیاء» ترجمه کرد که بین عامه به «هزار مزار» و یا «هزار و یک مزار» معروف است.
[6] «۳۸۷ -ابو عبدالله المشتهر ببابویی رحمه الله تعالی. قبر وی از مزارات مشهورهی شیراز است. گفتهاند که وی بود که گفت: «أمْسَیْتُ كُردیّاً وأصبَحْتُ عَرَبيّاً.» و قصهی وی آن بود که وی یکی از کوردان بود. روزی به بعضی از مدارس شیراز درآمد. دید که طلبهی علم به درس و مباحثه مشغولاند. از ایشان سؤالی کرد، همه بهخندیدند. گفت: من میخواهم که از علوم شما چیزی بیاموزم. گفتند: اگر میخواهی که دانشمند شوی، امشب ریسمانی از سقف خانهی خود بیاویز و پای خود را در آن جا محکم بهبند و چندان که توانی بهگوی: کُزْبُرَه عُصْفُرَه. که ابواب علم بر تو گشاده خواهد شد. و نهدانست که با وی سخریه و استهزاء میکنند. بهرفت و همچنان کرد و به حسن نیت و صدق یقین آن چه تلقین کرده بودند همه شب تکرار کرد. در وقت سحر حضرت حق سبحانه و تعالی بر دل وی ابواب علوم لدنّی بهگشاد و سینهی وی به انوار قدس منشرح شد. ولیّای شد عالِم که از هر مسألهی غامض جواب گفتی و بر هر معاند و معارض غلبه کردی».
[7] کلمهی کورد در منابع تاریخی (استخری – المسالک و
الممالک، حمزه اصفهانی – تاریخ سنی ملوک الارض، ابن حوقل، مقدسی – احسن التواریخ،
....) و آثار ادبی (رودکی، عماره، سعدی، غزالی لوکری، ....) قرنهای اول اسلام و
مدتی قبل از آن در متون فارسی میانه (کارنامک اردشیر بابکان، ...) معنای قومی و
زبانی نهداشت. بلکه یک عنوان فراگیر حاوی دو مفهوم ١-رمه، رمهگرد و رمهگر،
گلهدار، چوپان و شبان، گوسفندچران، مردم دامدار دارندهی دام کوچک مانند گوسفند و
بز، ٢-عشایر، کوچگر، کوچنشین، چادرنشین، بیابانگرد، بدوی، و ... بود. در
زبانهای ایرانیک مانند فارسی، طبری، لوری، گیلکی، سنگسری، گورانی، ... نیز کورد
به همین معانی به کار میرفت و یا میرود (کورد در زبانهای مازنی و گیلکی: چوپان
دارندهی دام کوچک، در سنگسری: چوپان، در لوری بختیاری: چوپان، کوردیک=چوقای
چوپانی، در گورانی: عشایر بدوی و بی فرهنگ، ...). به همین سبب در متون و منابع
تاریخی به موارد متعددی برخورد میشود که اهالی بلوچستان و فارس و کرمان و قهستان
و لورستان و شولستان و دیلمان و طبرستان و جبال و حتی سورستان یعنی عراق و سوریه ی
امروزی، .... کورد نامیده میشوند. به تدریج مخصوصا بین قرون دهم - شانزدهم میلادی
کلمهی کورد دارای مفهوم قومی و زبانی شد و برای نامیدن گروههای متعدد رمهگر و
کوچگر و دامدار ایرانیکزبان در غرب خاورمیانه که دارای عینیت زبانی نهبودند به
کار رفت. اگرچه این نام همچنان اما به درجهی کمتری در مورد گروههای غیر ایرانیکزبان
مانند عرب و تورک (مانند طوائف تورک قاشقای و قیزیلباش و قارای و افشار و ....)
هم استفاده شده است.
کورد در
مفهوم قومی جدید، هیچگاه به معنای یک قوم واحد که دارای نژاد یا تبار و زبان
یکسانی باشد نهبوده است. چنانچه بسیاری از گروههای سورانیزبان و کرمانجیزبان
که امروز کورد نامیده میشوند، به لحاظ تباری گروههای متفاوت عرب و تورک و موغول
تغییر زبان داده به لهجهها و زبانهای ایرانیک هستند که تفاهم متقابل زبانی بین
آنها وجود نهدارد. حتی سورانی و کرمانجی دو زبان متفاوت ایرانیک هستند و نه یک
زبان واحد. گروههایی مانند زازا و گوران هم صرفا از طرف ناسیونالیستهای افراطی
کورد، کورد نامیده میشوند، در حالی که اینها نیز گروههای قومی ایرانیکزبان
کاملا متفاوت از کرمانجها و سورانیها هستند. عموما ناسیونالیسم افراطی کورد، همهی
گروههای ایرانیکزبان غیر فارس در میان ملتهای عرب و تورک منطقه را به طور کیفی
و غیر علمی و نادرست، کورد مینامد.
[8] قومیت باباطاهر قطعی نیست. در اشعار او خصوصیات بسیاری از زبانها و لهجههای ایرانیک موجود در مرکز و غرب و جنوب ایران دیده میشود (فارسی، راجی، لکی، لوری، گورانی، و چند زبان دیگر ایرانیک در مرکز و جنوب ایران تا کازرون شیراز). اما به سبب وفور کلمات لکی در اشعار منسوب به او، همچنین منسوبیتش به منطقهی همدان که در جنوب آن مناطق لکنشین وجود دارد، احتمال غالب لک بودن اوست. به همه حال باباطاهر به طور قطع کورد نهبود.
[9] جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص ١٢٨، ١٢٩
No comments:
Post a Comment