قصیدهی «تورکانه – تورکیانا»، ملمّعی فارسی - تورکی از اوحدی مراغهای
(فوت ١٣٣٨ میلادی)
مئهران باهارلی
“TÜRKYANA”, MARAĞALI EVHEDİ’DEN FARSCA-TÜRKCE-MOĞOLCA QARMAQ (ö. 1338)
“TURKÂNE”, A PERSIAN-TURKISH-MONGOLIAN
MACARONİC POEM BY MARAĞALI EVHEDİ (d. 1338)
خلاصه:
رکنالدین اوحدی مراغهای (فوت ١٣٣٨ میلادی) شاعر و عارف تورک زیسته در دوران حکمرانی آرغون خان، چهارمین خاقان امپراتوری موغول - تورک ایلخانلی یک قصیدهی ملمّع به فارسی – تورکی با نام «تورکانه» دارد. او در تمام مصراعهای این شعر، کلمات متعدد تورکی و موغولی را گنجانده است. اوحدی مراغهای قصیدهی ملمع تورکانهی خود را اقلاً نیم قرن بعد از قصیدهی معروف و مشابه «موغولیه» سرودهی پوربهای جامی (فوت ١٢٨٤ میلادی) سروده است. سرودن اشعار ملمع فارسی – تورکی – موغولی در آن زمان باب روز بود. این پدیده ناشی از نفوذ گسترده و عمیق زبان تورکی و موغولی در زبان دری، ورود کلمات تورکی و موغولی به آن، و موقعیت زبان پرستیژ اجتماعی – سیاسی تورکی و موغولی در آن دوران است. در این مقاله ملمع «تورکانه»ی اوحدی مراغهای را تصحیح، و معانی کلمات تورکی و موغولی و غیر فارسی استفاده شده در آن را دادهام.
اؤزهت:
موغول-تورک ایلخانلی ایمپاراتورلوغونون دؤردونجو خاقانی آرغون خان دؤنهمینده یاشایان تورک شاعیری و عاریفی، تورکایلینین آزهربایجان بؤلگهسیندهکی ماراغا شهههری دوغوملو رکنالدین اوحدینین (اؤلوم: ١٣٣٨)، تورکانه آدلی فارسجا-تورکجه بیر ملمع (قارماق) قصیدهسی واردیر. ماراغالی اوحدی، بوتون بیتلهرینده پهک چوخ تورکجه و موغولجا کلیمه ایشلهتدییی تورکانه قصیدهسینی، پوربهاء جامینین (اؤلوم: ١٢٨٤) اونلو و بهنزهر قصیدهسی «موغولیه»دهن اهن آز اهللی ایل سونرا یازمیشدیر. او دؤنهمده فارس – تورک – موغول قارماق شعرلهر یازما سئویلهن و یایقین بیر ادبی آخیم ایدی. بو اولقو، دریجه – فارسجادا تورک و موغول دیللهرینین دهرین ائتکیسیندهن، تورکجه و موغولجا کلیمهلهرین بو دیله گئنیش چاپدا گیرمهیه باشلاماسیندان، و او دؤنهمده تورک و موغول دیللهرینین توپلومسال و سیاسی پرئستیژ دیلی ایستاتوسونا یییه اولدوقلاریندان قایناقلانیردی. بو یازیمدا ماراغالی اوحدینین تورکانه شعرینی تصحیح ائدیپ، اوندا قوللانیلان تورکجه، موغولجا اولان، و فارسجا اولمایان کلیمهلهری آچیقلاییرام.
Özet
Moğol-Türk İlhanlı İmparatorluğu'nun dördüncü hakanı Argun Han döneminde yaşayan Türk şairi ve sofusu, Türkili’nin Azerbaycan bölgesindeki Marağa kenti doğumlu Rükneddin Evhedi’nin (ölüm 1338), "Türkâne" adlı Farsça-Türkçe bir mülemma (karmak) kasidesi vardır. Marağalı Evhedi, bütün beyitlerinde pek çok Türkçe ve Moğolca kelime kullandığı "Türkâne" kasidesini, Purbaha Câmi'nin (ölüm 1284) ünlü ve benzer kasidesi "Moğuliye"den en az elli yıl sonra yazmıştır. O dönemde Fars-Türk-Moğol karmak şiirler yazma popüler bir edebi akım idi. Bu olgu, Derice-Farsça'da Türk ve Moğol dillerinin derin etkisinden, Türkçe ve Moğolca kelimelerin bu dile geniş çapta girmeğe başlamasından, ve o dönemde Türk ve Moğol dillerinin toplumsal ve siyasi prestij dili statüsüne sahip olduklarından kaynaklanıyordu. Bu yazımda Marağalı Evhedi'nin "Türkane" şiirini tashih edip, onda kullanılan Türkçe, Moğolca olan ve Farsça olmayan kelimeleri açıklıyorum.
Abstract
Marağalı Rükneddin Evhedi (Rukn al-Din Awhadi Maraghei) (d.
1338), was a Turkish poet and mystic who lived during the reign of Arghun Khan,
the fourth ruler of the Mongol-Turkish Ilkhanid Empire. He was born in the city
of Marağa in the Azerbaijan region of Türkili. One of his notable works is a
Persian-Turkish macaronic ode called "Türkâne". Marağalı Evhedi wrote
the "Türkâne" ode, in which he used many Turkish and Mongolian words
in all of his couplets, at least fifty years after the famous and similar ode
"Moğuliye" by Purbaha Jami (d. 1284). Writing macaronic
Persian-Turkish-Mongolian poems was a popular literary trend during that time.
This phenomenon arose from the extensive and profound influence of the Turkic
and Mongolian languages in Dari-Farsi, as well as the widespread penetration and
integration of Turkish and Mongolian words into this language. Additionally, the
social and political prestige of the Turkic and Mongolian languages played a
significant role. In this article, I will provide the corrected form of the
poem "Türkane", and explain the Turkish, Mongolian and non-Persian
words used in it.
رکنالدین اوحدی مراغهای (فوت ١٣٣٨ میلادی) شاعر و عارف تورک زیسته در دوران حکمرانی آرغون[1] خان، چهارمین خاقان امپراتوری موغول - تورک ایلخانلی قصیدهای ملمّع (قارماق) به فارسی – تورکی با نام «تورکانه» دارد که در آن علاوه بر کلمهی «تورکانه»، کلمات متعدد تورکی و موغولی دیگری را - به جز یک مصراع - در تمام مصراعهای آن استفاده کرده است. اوحدی مراغهای قصیدهی ملمع تورکانهی خود را اقلاً نیم قرن بعد از قصیدهی معروف و مشابه «موغولیه» سرودهی پوربهای جامی (فوت ١٢٨٤ میلادی) سروده است. سرودن اشعار ملمع فارسی – تورکی – موغولی که در آن زمان باب روز بود، نشانگر نفوذ گسترده و عمیق زبان تورکی و موغولی بر زبان تاجیکی – دری، راه پیدا کردن کلمات تورکی و موغولی در این زبان، و زبان پرستیژ بودن تورکی و موغولی در آن دوران است.
در
زیر نخست متن ملمع (قارماق) فارسی – تورکی «تورکانه»ی اوحدی مراغهای و سپس معانی
کلمات تورکی و موغولی و غیر فارسی استفاده شده در آن را دادهام. کلمات تورکی و
موغولی را با املای تورکی فونتیک نوشتم. در معنی نمودن کلمات، صرفاً معنی آنها در
این شعر ذکر شد.
«تورکانه»، ملمعی فارسی - تورکی از اوحدی مراغهای (فوت ١٣٣٨
میلادی)
«تورکیانا»، ماراغالی اوحدیدهن فارسجا - تورکجه قارماق (اؤلوم
١٣٣٨)
“TÜRKYANA”, MARAĞALI EVHEDİ’DEN FARSCA-TÜRKCE-MOĞOLCA QARMAQ (ö. 1338)
آن خانِ خانان را
بهبین بَر صندلی، یهللهلهی بوْلای!
میگیر
و زانو زن بَرَش، گر مُقبِلی، یهللهلهی بوْلای!
کیریاسِ دلها مویِ او، اوْردوُیِ جانها
کویِ او
میرانْ
غلامِ رویِ او، از بیدلی، یهللهلهی بوْلای!
تهرلیک به سیم انباشته، مژگان به کئیبۆر کاشته
بالا
چو توُغ افراشته، روزِ یلی، یهللهلهی بوْلای!
از یوُرت بیرون
تاخته، قوُشِ بلا انداخته
ما
را چو مرغان باخته، در باوَلی، یهللهلهی بوْلای!
چشمش
دلم را قامچێ، دل عشقِ او را یامچێ
آن
زلفِ چون آرقامچێ، شب را ولی، یهللهلهی بوْلای!
تۆرکانه کین اندوخته، ما را به یارقێ سوخته
افسون
ازو آموخته، صد بابُلی، یهللهلهی بوْلای!
تابانْ
سهیلْ از فَنْدَقَش، بر گوشهیِ اوْروُندوُقَش
ای
مُرغْ زار از بُنْدُقَش، بس غافلی، یهللهلهی بوْلای!
توُزغوُ بیار و پیشکَش، اهنجۆیِ او
شو بهندهوَش
از یاسایِ او
سر مَکَش، گر عاقلی، یهللهلهی بوْلای!
زلفِ
تو تا اێناق شد، کارِ جهان بوُلقاق شد
گردون
تو را اوْرتاق شد، بیز قانقلێ، یهللهلهی
بوْلای!
دیروز
مست از بیخودی، گفتا بیایم، گهلمهدی
از
لشکری چون اوحدی، اوْیوُن قێلای، یهللهلهی بوْلای!
ای یاغێیانْ اهلِ
دَرَت، میرانِ تومانْ چاکَرَت
بِستان
زِ زلفِ کافرت، تامغا ولی، یهللهلهی بوْلای
در
پیشِ رخ بستی توْتوُق، کردی ووُثاقِ[2] خود قوْروُق
گفتم
بیا، گفتی که یوْق، سهن یاتلێ، یهللهلهی بوْلای!
کاکێل زِ ماه آویختی، غوغا زِ چشم
انگیختی
خونم
به گهزلیک ریختی، بی کاهلی، یهللهلهی بوْلای!
با
دیگران سوُرغامێشی، کردی به صد اێسرامێشی
ما
را چنین نارامشی، چون می هَلی؟ یهللهلهی بوْلای!
ای
در سخن نامت عَلَم، شعری چنین آر از قلم
اهللهلهم یَلی، یهللهلهم یَلم؛ یهللهلهی بوْلای! یهللهلهی بوْلای!
توضیحات، تشریحات:
-میشی: در کلمات ایسرامیشی و سورغامیشی.
میش (تورکی) + ی (فارسی): معادل پسوند اسم مصدر -مه در تورکی مودرن و پسوندهای -ی
و –هگی در فارسی. مانند یاشامیشی: یاشاما، زندهگی؛ آغیرلامیشی: آغیرلاما، تعزیز؛
قونوشمیشی: قونوشما، صحبت؛ ایسرامیشی: ایسراما، مراقبت؛ سورغامیشی: سورغاما، جشن گرفتن؛
...
-چی: در کلمات یامچی، قامچی. پسوند
اسم فاعل
تورغو – توزغو: در نشرهای چاپی کلمهی
ترغو به معنی پیشکش نوشته شده است. فورم صحیح توزغو است. زیرا تورغو به معنی
نوعی پارچهی حریر سرخ رنگ؛ اما توزغو به معنی هدیه و پیشکش است.
اویون قیلغای: این ترکیب در شعر به صورت «این قلی» نوشته شده که
نامفهوم است. شاید کلمهی اول «اویون» به معنی بازی، و کلمهی دوم قِلَی - قیلای
مخفف قیلغای در تورکی جغتایی، از مصدر قیلماق (کردن) ساخته شده با پسوند -غای،
-قای، -گای، -کای که بسته به مورد مانند پسوندهای -ا، -اجاق، -هجهک، -سین، -ار، -یر، -اراق، -یپ، ... عمل میکند باشد. در دورهی ایلخانلی
حذف و تخفیف حرف «غ» هم در موغولی میانهی رایج در ایران (مانند قاغان ← قاآن)، و هم در تورکی
(مانند آغاباجی ← آبجی) روندی در جریان بود. در این صورت قیلای معادل قیلیپ
(کرده) و یا قیلاراق (کنان) در تورکی غربی خواهد بود. مصدر مرکب «اویون قیلماق» در
تورکی به معنی فریب دادن است. بنابراین ترکیب «از لشکری چون اوحدی، اویون قیلای»
یعنی «مرد جنگی چون اوحدی را فریب میدهد. میگوید شب میآیم، اما نهمیآید».
بوْلای: معادل اولاییم! اولوم! در تورکی
غربی باشم! بهشَوَم! از مصدر بولماق (بودن) ساخته شده با -ای پسوند آرزو در اول شخص
مفرد. و یا بولای مخفف بولغای به معنی بولا! بولسون! معادل اولا! اولسون! در تورکی غربی: بادا! باد! باشد! ساخته شده با پسوند
غای، -قای، -گای، -کای (دوروما گؤره-ا، -اجاق، -هجهک، -سین، -ار، -یر،
-اراق، -یپ؛ -یپ، ...).
یهللهلهی ← یهللهلهم ← اهللهلهم: یهللهلهی به معنی نداهایی که مستان و
سماع کنندهگان در حالت اوج ذوق و شعف بر زبان میآورند است. ظاهراً «یهللهلهم» حالت تاکیدی یهللهلهی + م (مانند تبدیل ههله
← ههلهم، کهره (دفعه)
←
کهرهم،
مهیه (مگر) ← مهیهم ... در تورکی
محاورهای)، «اهللهلهم» هم واریانت یهللهلهم است. (در
لهجهی تهرانی فارسی ترکیبی شبیه، اما نامربوط به اهللهلهم، در شکل «اللّم
قللّم» و معادل «ال و بل» (ائیله - اؤیله و بئیله - بؤیله) کردن، وجود دارد. در
این ترکیب اللم مخفف ائیلهرهم، قللم مخفف قیلارام، هر دو دارای ریشهی تورکی و
به معنی میکنم است).
یلی، یلم: در ترکیب «اهللهلهم
یلی، یهللهلهم یلم» «یلی» به معنی تو یل هستی، «یلم» به معنی من یل هستم،
و هر دو فارسی هستند.
ولی، ولی: در این شعر دو ولی بهکار
رفته است. ولی در «آن زلفِ چون آرقامچی، شب را ولی» به معنی (آن زلف به سبب
رنگ سیاهاش) دوستدار و رفیق شب؛ ولی در «بِستان زِ زلفِ کافرت، تامغا ولی» به
معنای ای نگهبان مالیات تامغا اخذ کن است.
یلی، یلی: در این شعر دو یلی بهکار
رفته است. یلی در «اهللهلهم یلی، یهللهلهم یلم» به معنی تو یل و
پهلوان هستی، و یلی در «بالا چو توغ افراشته، روزِ یلی»، اسم مصدر یل یعنی روز پهلوانی
است.
شب را ولی، شب زاولی: در بعضی نسخههای خطی «آن زلف چون آرقامچی، شب را
ولی» به صورت «آن زلف چون آرقامچی، شب زاولی» نوشته شده که احتمالا اشتباه ناسخ است.
«شب را ولی» به معنی دوست شب سیاه، است.
بالاجو – بالا چو: در نسخهی خطی «بالاجو توغ افراشته» خوانده میشود. تربهای از قاراخانلیها به نام «بالاجو خاتون» و کوهی در افغانستان به اسم «بالاچو» وجود دارد. اما در این بیت بالاجو اسم خاص نیست. «بالا چو توغ افراشته»، یعنی آن زمان که با بلند شدن و سرپا ایستادن قد و قامت خود را مانند توغ برافراشته است.
کلمات تورکی، موغولی، آلتاییک در ملمّع تورکانه از اوحدی مراغهای
آرقامچی Arqamçı: ارغمجی، ارغمچی، ارغمج، ارغنج، ... . ریسمان و طنابی به طول
حدود ٥ متر و به ضخامت تقریبی ٢ سانتیمتر برای بستن ساقههای گندم و جو و یونجهی
درو شده که چون در بافت آن از رنگهای مختلف نخ استفاده میشد به آن آرقامچی –
آرغامچی میگفتند (همریشه با آرغون به معنی دورگه). آرقامچی غیر از کلمهی
اورغانچی به معنی فروشندهی اورغان (نوعی طناب)، و بی ربط به کلمهی عربی ارقام
جمع رقم است.
اهللهلهم Ellelem : واریانت یهللهلهم
اهنجوEncü : اینجو، اهنچو، اینجه،
اهنجی، یینجو. خاصِّ پادشاه و از متعلقان و منسوبان او.
اورتاق Ortaq: ارتاق. تاجر و بازرگانی که با اعتبار
معاملات خود را انجام دهد، کسی که سرمایه از شاهی یا بزرگی میگرفت و با شرط بقاء
سرمایه او را در سود شریک میکرد.
اوردو Ordu: اردوُ، اوردوْ، اورده، اردویه،
اوردا. قصبه الملوک، اقامتگاه خاقان، محل اقامت شاه و همراهانش در سفر یا
شکار، دهرهگه-درگاه، بارقا-بارگاه، دهربار-دربار (کلماتی تورکی مرکب از بنهای
دهر و بار: تجمع و حضور)؛ کاخ، خهرهگه–خرگاه(اوتاق و خیمهی شاهانه)، چادر
سلطنتی، پایتخت و پایگاه خاقان، خانه (با ریشهی آلتائیک از بن «قا-خا» به معنی
خویشاوندی، ...) و محل زندهگی زنان خان و شاهزادهگان.
اوروندوقOrunduq : صندلی راحتی، صندلی. همریشه با اورنگ از ریشهی تورکی
اورونگ به معنی تخت شاهی؛ اورناق، اورنوق: تخت، تخت سلطنت؛ اورنانماق: بر تخت
نشستن؛ اورناتماق: اسکان دادن؛ اورونسوز: لامکان؛ اوْرناشماق: جای گرفتن، مستقر
شدن، تمکن و توطن، مبادله، جا به جا کردن، جایگزین کردن، و احتمالا کلمات اورجا:
محله؛ اوروق: جاده، ....[3]. غیر از اهرهندهک، ارنداق، یرنداق به معنی ارابهی کاه، مَرْکَب است.
اویون قیلماقOyun qılmaq : فریب دادن، فریفتن
اویونOyun : بازی، از ریشهی اویماق به معنی رقصیدن، جهیدن و پریدن، سرگرمی در
اوقات بیکاری. همریشه با اویناماق (بازی کردن)، اویالاماق (سرگرم کردن، دست
انداختن).
ایسرامیشیIsramışî : اسرامیشی، اسرامشی، اهسرهمیشی. حمایت، نگهداری، حفاظت، اداره و مراقبت، غمخواری، مهرورزی، دلسوز بودن، رحم کردن، مورد
مهر و محبت قرار دادن، دوست داشتن، احسان و نیکویی کردن.
ایناقInaq : ایناغ، ایناک، ییناق، اناق،
عیناق. رتبه و عنوانی تورک به معانی ندیم، مقرب، ملازم، مشاور معتمد، محرم حاکم و
وزیر مورد اعتماد سلطان و مصاحب حکام تورک که وظیفهی سفارت و رساندن پیغامهای وی
را هم بر عهده داشت و معمولا فرماندهی واحدهای نظامی معینی نیز بود.
بهندهBende : بنده، لقبی که گوینده برای تواضع به خود میدهد. کلمهای سومریالاصل[4]
بوْلایBolay : معادل اولاییم! اولوم! در تورکی غربی،
باشم! بشوم!، از مصدر بولماق (بودن) ساخته شده با -ای پسوند آرزو در اول شخص مفرد.
و یا مخفف بولغای به معنی بولا! بولسون! معادل اولا! اولسون! در تورکی غربی، بادا!
باد! باشد! ساخته شده با پسوند غای، -قای، -گای، -کای (دوروما گؤره-ا، -اجاق، -هجهک، -سین، -ار، -یر، -اراق، -یپ؛ -یپ، ...).
بولقاقBulqaq : بولغاق، بلغاک، بولغاغ، بلقاق، بلغاق.
غوغا، درهم شدهگی، آشفتهگی، بی نظمی، اختلال، شور و آشوب سیاسی و اجتماعی، فتنه،
بحران.
بیزBiz : ما
تامغاTamqa : تمغاء، تمغه، طمغه، طمغا، دمغا، تمغا، در موغولی تاماغا. خراج و باج و
عوارض عبور که از تجار و سوداگران و مردم در دروازههای بلاد و معابر بحار شهر و
بنادر بحار میگرفتند. در دورهی پایانی ایلخانان نوعی مالیات بر اجناس و عوارض
از مردم شهرها، حقوق دیوانی بعضی از ولایات.
تهرلیکTerlik : ترلک. قبا و جامهی آستین کوتاه پیش واز.
توتوقTotuq : تتق، تقتق، ططق. چادر (چادیر، کلمهی تورکی) و پردهی بزرگ، سراپرده
تورغو Torqo : ترغو، تورقا، تورکو، تورغا، طرقو،
ترقو، طرغو، تورغو، تورقو، تورقان، تورغان، تورغون، تورقوْ، تورقوْن. واژهای
موغولی[5] به معنای نوعی بافتهی
ابریشمی سرخ رنگ، دیبا، پارچهی ابریشمی، حریر نفیس و مجازاً قوماش که بر سر احکام
و ارقام چسبانند[6].
تورکانهTürkâne ، تورکیاناTürkyana : ترکانه. هر چیز منسوب به تورک و
مانند تورک؛ در اینجا سنگدلی و بیرحمی. حافظ در مدح سلطان احمد جالاییر: «بر
شکن کاکول تورکانه که در طالع توست - بخشش و کوشش خاقانی و چینگیز خانی». مرکب
از «تورک» به علاوهی پسوند فارسی -انه. این پسوند فارسی در صورت -یانا در زبان
هم تورکی به کار میرود: خانیمیانا - زنانه، آدامیانا – بشری، تورکیانا –
تورکانه، ...
توزغو Tuzqu: تزغو، تزقو، توزغو، توزقو. از ریشهی
توز تورکی به معنی نمک. هدیهی غذا، خوراکی که به عنوان توشه و زاد راه به مسافر
اهداء میشود، بعدها آن چه که در مسیر مسافرت و لشکرکشی به بزرگان و شاهان و خانان
پیشکش میگردد. معادل نُزل در فارسی قدیم؛ خوراک، فدیه و قربانی.
توغTuğ : توغ، توق، طوق، طوغ، توچ. درفش و عَلَم و پرچم؛ رایت، علامت و نشان و سمبولی
ساخته شده از دم اسب که تورکان و موغولان بالای خرگه – خهرگه، چادر – چادیر، بایراق
– بیرق، سونگو - نیزه و .... نصب میکردند؛ نشانهی سلطنتی مشتمل بر چند نوع کوس،
طبل، درفش و عَلَم؛ و در دورهی محمود کاشغری نوعی درفش از پارچهی ابریشمی[7].
تومانTuman : تومان، تمن، تومهن، تومن، تمان. واحد نظامی مرکب از ده هزار سرباز، قوشون
متشکل از ده هزار سپاهی
چاکرÇaker : جاکَر، متحول جاک اهر - یاق اهر، به معنی شخص نزدیک، پیشخدمت، خادم
(یاق همریشه با یاخین: نزدیک). معادل نؤکر موغولی (مطابق تبدیل حرف «ن»
موغولی به «ج-چ» در تورکی شرقی و به «ی» در تورکی غربی). حرف اول «ی» کلمات تورکی،
اغلب در زبان موغولی به حرف «ن» تبدیل میشود: یاق-نوک.
خانِ
خانان: ترجمهی خانلارخانیXanlarxanı . خان: نام و عنوانی
تورکیک-آلتاییک در آغاز مترادف کلمهی تورکی قاغان، قاقان، قایان، قاآن (جغتائی) و
فورم عربی شدهی آن خاقان به معنی فرمانروا، حاکم، ملک، امپراتور، شاه، پادشاه،
شاه شاهان، شاهنشاه، صدر دولت، .... بعدها رتبهای پائینتر از خاقان، شاهزاده،
اعیان و اشراف، بزرگزاده، ... احتمالا از ریشهی قا-خا موجود در کلمات خاقان،
قاآن، خاتین (خاتون= خا+تون پسوند تاثنیت موغولی) و شاید قانگ-قانق (در تورکی قدیم
نسب، پدر). تلفظ اولیهی خان در زبان موغولی خآن، و «خاد» جمع موغولی، کلمهی
تورکی «خانیم» (خانم) فورم مونث خان است.
سهنSen : تو
سورغامیشیSurqamışî : سرغامشی، سورامیشی، جرغامیشی،
جیرقامیشی، چیرغامشی، یرغامیشی. جشن، شعف، شادی، سرور، عید، لذت، عیش و نوش،
شادمانی، وجد و غریو، جشن گرفتن، ... از بن موغولی جیرقا به معنی شادمان بودن،
مسرور بودن، به وجد آمدن، خوشحال بودن، فرخنده بودن، نیک انجام شدن.
قامچیQamçı : قمچی. شلاغ، تازیانه. قام – شامانها
روحهای خوب (قام اورتانها) را که در سراسر جهان پراکنده شده بودند، با کوبیدن
بر طبل و دف خود به هنگام اجرای آئینها صدا کرده و در یک جا جمع میکردند. از همین
جا معنی اولیهی کلمهی قامچی، تازیانهای است که قامها در آئینهای خود از آن برای
کوبیدن بر دف و طبل خود استفاده میکنند.
قانقلیQañlı : قِنقِلی، قانقلی، کانگلی، قنغلی، قانقالی،
کانگالی. ارابهی چرخدار (ارابه – آرابا هم کلمهای تورکی است)، از ریشهی قانگ –
قانق، قانگا - قانقا به معنی چرخ و تایر.
قوروقQoruq : قرق، قوروغ. مکان و
جایی مخصوص و منحصر به سلاطین که ورود دیگران به آن ممنوع شده است. از مصدر
«قوْروُماق» به معنی بستن، بلوک کردن، محافظت کردن، حفاظت نمودن
قوشQuş : پرنده و مخصوصا پرندهی شکاری مانند باز، قیرقی، ترلان،
سونقور، باشاق، دوغان، ...
کاکیلKakıl : کاکول، کاکل، کهکیل، خوخول، کلمهای موغولی، موی میان سر پسران و مردان
و ....
کیریاسKiryas : کریاس، کیرییاس، کیراس، کیلاس،
کیلاز، .... قصر، دربار شاهان و امرا و اعیان، درگاه، درگه، دیوانخانه، دیوانخانهی
بزرگ، محوطهی درون سرای، خلوتخانهی شاهان و امیرا، هشتی، ائشیک، آستان، آستانه
و ... در موغولی: محوطه، میدان. ریشهی کلمهی تورکی «قارشی» به معنی قصر: کیریاس ← کیراسی ← کراسی ← کارسی ← کارشی ← قارشی. کیریاس آلتایی
- موغولی – تورکی چند قرن پیش از ورود موغولان به ایران کنونی وارد زبانهای شمال
شرقی ایرانیک و از آن طریق به دری در افغانستان و تورکستان شده است. این کلمهی آلتاییک
- موغولی – تورکی در شاهنامه در معنی درگاه، آستان و شادروان به کار رفته است.
کئیبورKéybür ، گهیمورGeymür : نوک پیکان و تیر،
پیکان پهن تیر که به شکار میاندازند، نیزهی کلانی که بدان شکار میکنند، یک نوع
تیر یا پیکان بزرگ تیر؛ کئیبور - کهیبور
– کئیمور - کهیمور (نوعی پیکان بزرگ برای شکار کردن، تیری که این پیکان بزرگ
را حامل است)، گئیبور – گهی بور (نوعی نوک پیکان پهن تیر)، کئیبیر – کهیبیر
(آلت بُرّندهای که بر آهن شکاف و شیار باز میکند، زرهبُر). در تورکی تووا «خایبیر»
Haybır، همریشه با کلمات موغولی کئیبور – کهیبور
(نوعی تیر برای مسافتهای طولانی)، خایموگور Haymugur– خایمور Haymur – خایموور Haymuur (تیر دارای
برد طولانی، تیری سریع و نازک با نوکی کوچک). مترادف «کهسمه» در تورکی. در زبان
موغولی کلمهای احتمالا مرتبط به شکل «کهبهرهک» و به معنی نوعی گیاه
خاردار (به تورکی ده میر تیکان) وجود دارد. در بعضی لغتنامههای فارسی کئیبور (کیبر
- گیبر) را مرکب از کلمهی گِی – گَی فارسی به معنای عقاب، دال، پرندهای که پر آن ابلق میباشد و
بر تیر نصب کنند؛ به علاوهی بُر از مصدر بریدن، جمعا به معنی بُرندهیِ عقاب
دانستهاند[8] که یک ریشهشناسی
کاملا بی پایه بوده و صحیح نیست. «-بۆر» و یا «-مۆر» در آخر کلمهی کئیبور - گهیمور،
یک پسوند موغولی و تورکی، احتمالا مرتبط با قسمت -بۆر در کلمهی موغولی «دهلبۆر»
به معنی تیغ راست، و قسمت «-مار» در کلمهی «توقمار» به معنی نوعی تیر که
به جای پیکان، گرهی مانند دۆیمه – دگمه از چوب یا استخوان در آن تعبیه میکردند است.
پسوند -بیر، -بور در زبان موغولی تعدیل کنندهی صفت است[9]. پسوند -مور در زبان تورکی
هم وجود دارد[10]: «قیتمیر»
– «قیسمیر» (بوردور، اولوبورلو- تورکیه) به معنی خسیس، .... (قسمت -مور در
کلمهی تورکی «دهمیر» به معنی آهن، مانند کل آن، ریشهای چینی دارد[11]). بن فرضی کی-گی، که-گه،
کئ-گئ (ki,
ke, ké) موجود در کلمات تورکی آتی همه به نحوی مرتبط با تیر و بریدن هستند:
کهسمهک (بریدن)، کهرتمهک (شیار و شکاف ایجاد کردن)، «کیش - کهش» (ساداق – صداق، ترکش و یا جایی که تیر را در آن کنند
و بر کمر بندند، تیردان)؛ «کیش - کئش» (پر مرغان عموماً و پر تیر خصوصاً)، «کهسمه
– کسمه» (یک نوع پیکان بزرگ و پهن)، «کیریش» (زه، ریسمان محکمی که از روده درست
میکنند و برای زه کمان به کار میرود، روده را گویند که خشک کرده مثل ریسمان
تابند و مجازاً چلهی کمان را نامند)، گهزلیک – گزلک، ... [12].
گهزلیکGezlik : گزلک. کارد کوچک دسته دراز؛ همریشه با کلمات کهسیک و کهسهگ
(قسمت، جزء، پاره، تکه) از مصدر تورکی کهسمهک (بریدن)، و یا کهرتمهک (شیار و
شکاف ایجاد کردن) با تبدیل ر - ز.
گهلمهدیGelmedi : نیامد. از مصدر گهلمهک
(آمدن)
ووثاقVosaq : وثاق، محرف
اوتاق تورکی. اطاق، خانه، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل،
حجره، سراخانه، حرمسرا.
یاتلیYatlı : (یاتلو، یتلو)، بد، شوم، بد شگون، لئیم، فرومایه،
رذیل[13]. شاید در اصل یاتالی مرتبط
با یادا داشی – یاتا تاشی که برای سحر و جادو استفاده میشد.
یارقیYarqı : حکم قضائی، از مصدر
یارماق (به دقت به دو نیمهی مساوی کردن، از وسط شکافتن و بریدن)
یاساYasa : قانون، اصطلاحا مجموعهی قواعد و
مقررات وضع شده توسط چینگیز خان که خاقانهای تورک و موغول به نام او مجری میداشتند،
بعدا سیاست و مجازات کردن. همریشه با کلمات یاساق، نسق (محرف یاساق، با تبدیل
حروف «ن» و «ی» در زبانهای آلتاییک به یکدیگر)، یاسامیشی کردن.
یاغیYağı : یاقی، یاغو. دشمن. در تورکمنی و اوزبیکی معاصر «یوو»، در قاراچای بالکار
«جاو»، در قازاخی «ژاو» و در موغولی «جاو». ریشهی آن فعل یاووقماق (یاقیقماق، یاقوقماق،
یاغوقماق) به معنی دشمن شدن است[14]
یامچیYamçı : یامجی، یمچی. پیک، مامور چاپار، مسرع و رکابدار مهتر اسب، رئیس چاپارخانه.
از اصل چینی (ژام-جام، یا چان، تیام، ...: ایستگاه، توقفگاه چاپار، چاپارخانه، ایستگاه
پیکها، مرکز نامهرسانی، دفتر پوست، ایستگاهی که در آن اسبان خسته را با اسبان
تازهنفس عوض میکنند، ...)
یهللهلهمYellelem : یللهم، یَرْلَم، .... میتوانند
به صورت فورم تاکیدی یهللهلهی، یَلْله، یَرْلا، ... (با پسوند تاکید -م در
تورکی) تشریح شوند.
یهللهلهیYelleley : یَلی، یَلْلی، یَلَلی، یَلَّلی؛ یَلا،
یَرلا، یَرلَلا، یَلالی، ... (و فورم «ت»دار اینها: تَرلا، تَرلَم، ...). بانگ و فریاد و کلماتی که در حالت مستی و سماع و ذوق و هنگام رسیدن خبر
خوش میگویند. استعمال این کلمات را در اشعار « فراهنجارگریزی» نامیدهاند. به
معنی «کلمات، عبارات و اشعاری که فقط صدای محض است، فقط موسیقی شنیداری
در آن جریان دارد، گونهای سیمولوژی که وقتی فرد به هر دلیل از بیان هر تجربهی
درونی ناتوان باشد، آن را با رقص و سماع و موسیقی یا گریه، خنده و سکوت، و بر زبان
آن آوردن این گونه کلمات که صدای محض هستند عرضه میکند». مولانا: يرلا يلا
يرلا بگو، ترلا تلا ترلا بگو- خواجه مرا من خواجه را كمتر ز هر لالاستم؛ یرلا
و یرلم یرللا، ترلا و ترلم ترللا -حالی بهخوان و دم مزن، یرلی یلی یرلی
یلی. بعضاً این کلمات را به جای الف با عین مینویسند: «علالا» (بانگ و
شور و غوغا، هیابانگ). این کلمات مشابه واژهی «هلهله» (سر و صدای حاکی از شادی و شعف،.
هورا، جوش و خروش)، و اصطلاح «هَلهلویاه» Hallelujah در زبانهای
اوروپایی دارای ریشهی عبری הַלְלוּ־יָהּ مرکب از هاللو و یاه
جمعاً به معنی یاه (یَهْوَه، خدا) را شکر بگذار! است که در آوازهای دینی بر زبان
آورده میشود[15].
یورتYurt : یورد، یرت. جا و مکان، مسکن و منزل، محل خیمه و خرگاه، مجموع چادرهای قبیله.
یوقYoq : یوخ، خیر، لا؛ نیست، نهمیباشد
کلمات فارسی، عربی، ....
بابِلی: سحر، جادو
بالا: قد و قامت، هیکل
باوَلی: مرغی که پر و بال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که
به شکار دلیر شود.
بُندُق، بندقه: گلوله، گلولهی گلین، چیزی که آن را میاندازند
سهیل: ستارهای در صورت فلکی سفینه که پس از شِعرای یمانی درخشانترین
ستارهگان است و در خاورمیانه در شبهای آخر تابستان دیده میشود؛ قدما گمان میکردند
سرخی و خوشرنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است
صندلی: در موغولی سنجلی، کورسی پشتدار که
بر وی نشینند، کورسی که در قدیم کفش پادشاهان بر آن میگذاشتند، نوعی از تخت
کوچک. کلمهای با ریشهی غیر قطعی (هندی؟، اوروپایی؟، ...)
غلام: کلمهای عربی به معنی اولیهی باکره و بعدها خدمتکار نوجوان
و نهایتا بنده و عبد مذکر و ... . غِلْمَانٌ و غِلْمَةٌ و أَغْلِمَةٌ جمع آن است.
نهایتا ریشه گرفته از عَلَمَ و عَلْمَه (‘alama,
‘almah) در زبانهای سامی اوقاریت و فنیقی و عبری و آرامی و سوریانی ...
مستعمل اقلا از سه هزار و سیصد سال پیش.
غوغا: بانگ و فریاد و شور، فغان. شاید صورت مضاعف غَو: صدا و آواز
بسیار بلند، صدای رعد و آواز کوس و نفیر و کرنا و امثال آن. از ریشهی گاو
سانسکریت به معنی طنین انداختن، آواز دادن، بانگ بر آوردن. همریشه با غویدن
(زوزه کشیدن، پارس کردن)، غاو (دری افغانستان: آواز سگ)، غیو (آواز و صدای بلند و
رسا، بانگ، فریاد)، غیه (فریاد و آواز بس بلند، ریشهی کلمهی تورکی قییها: جیغ،
فریاد بلند)
فَنْدَق: فَنْدَک، آلتی فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیهکردهاند
و با آن آتش روشن کنند، آتشزنه
لشکری: مرد جنگ
مقبِل: خوشبخت، صاحباقبال، نیکبخت.
میر: در اکثر موارد مخفف امیر عربی، معادل نویان موغولی و بیگ تورکی؛
در بعضی موارد معین محرف و مخفف ایمرهی تورکی به معنی محبوب که به سبب
همین معنی به اولاد پیغامبر و یا سیدها داده میشد و سپس به مرور زمان
تبدیل به «میر» شده است.
نارامشی: نا آرامشی. نا + رامشی. رامشی اسم مصدر رامش مخفف آرامش، آسودهگی،
فراغت
هلیدن: گذاشتن، اجازهدادن، واگذاشتن
ولی: مالک صاحب
و خداوند متصرف در امر، نگهبان
ولی: محب و صدیق و دوستدار
یلم: من یل هستم
یلی . پهلوانی و دلیری و دلاوری، شجاعت و جنگاوری
یلی: تو یل هستی
[1] آرغون-آرقون: نامی
تورکی که در اسامی بسیاری از بزرگان تورک و مخصوصاً موغول، هم برای زنان و هم
مردان، به تنهایی و یا همراه با کلمهی دیگری به کار رفته است. مانند: آرغون آقا،
آرغون آلپ، آرغون آتا، آرغون آی، آرغون خان (از خانان ایلخانلی، نوهی
هولاگو خان، فرزند آباغا خان)، آرغون خاتون (بانوی همخانهی هولاگو خان)، آرغون
قوجا (از فرماندهان دورهی بابر)، آرغون نویان و .... نام والی خراسان در دورهی
چینگیز خان. نام یکی از مشاوران وی و اوگهده (اوختای). مطرحترین ریشهشناسی این
نام، «آریقۇن» موغولی به معنی پاک، خالص، صاف (معادل آرێق-آرێ تورکی)؛ و یا
«آرقۇن» - «آرغون» تورکی به معنی دورگه است. آرغون همچنین به معنای یوزپلنگ
(پوما)، .... است.
سنگنوشتهی تورکی کلات نوشته شده به امر نادر شاهافشار-کتیبهی
نادری
[2] در بعضی نسخهها: وصال
[3] اورنگ: از ریشهی
تورکی اورونگ به معنی تخت شاهی
[4] banda₃ /banda: small(er), young(er), minor, junior,
young one, child, infant, offspring, progeny, attendant
[5] *torga(n) ‘silk’. Also in view of CT *torku ‘id’,
the -n is a Mongolic addition, but not necessarily in the CM period. Note that
it is absent in Muq, as well as in EYu, which normally preserved both stable
and unstable -n.
MMo SH torqan H152, HY---, Muq torqa P210b. WM
torɣa(n), torɣu(n) L826ab.
Kh torgo(n) H503a. Ord torġo M670b. Bur torgo(n) C430b. Kalm torɣn M507a. Dag tɔrɣw E261. EYu tɔrğɔ B120,
torğo J104a. MgrH torġʊ X182. MgrM torgo P422a. Bao---. Dgx---. Mog---.
[6] торго ᠲᠣᠷᠭᠠmb
[7] دوْقوُزات - هدیههای
نهگانهی نادر شاه افشار به سلطان محمود اول عوثمانلی طبق اوسطورهها و سنت
مقدس شمردن عدد نُه-٩ توسط تورکها و موغولها
[8] Keybür (کیبرَ”) ok temreni”// AŞ: Keybür
“yassı ok temreni” (161a)// SG: Keybür/Keymür “avlamaya yarar bir tür büyük
temren; bu tür temreni taşıyan ok” (1176); Geybür “bir tür büyük temren: gey
‘kartal’ + bür ‘kesici’; ok” (1440)// BR-TDK: Geybür “bir tür yassı ok temreni.
Türkçesi: kesme” (284)// Zanaat Terimleri Sözlüğü: Keybir “demir üzerinde oluk
açan küt ağızlı keski (İlyaslı-Uşak)”// Moğ-Les: Keybür “uzun mesafeler için
kullanılan bir ok çeşidi” (709); Haymugur/Haymur “uzun menzilli ok; ince ve
küçük başlı hızlı ok” (1407).
Farhad Rahimi. FETHALİ KAÇAR'IN ÇAĞATAY TÜRKÇESİ SÖZLÜĞÜNDE YER ALAN
MOĞOLCA VEYA TÜRKÇE-MOĞOLCA ORTAK VE BENZER SÖZCÜKLER ÜZERİNE
[9] -bIr (or -bür) N>N adjective modifier: *bülien-bir
(or -bür) ‘warmish
The adjective modifier *-bIr/-bUr
The
adjective modifier *-bIr/-bUr has a long vowel in Mongghul, but a short one in
Ñantoq Baoan and Eastern Yugur, e.g. MgrH fulaanwu:r, BaoÑ fulawər, EYu ɬaiβər
‘reddish’, from *hulaa.bur or *hulaa.bïr. ( The -n of the stem *hulaan was
unexpectedly retained before -bUr in Mongghul. The Eastern Yugur form was
probably influenced by the related verb ɬai- < *hulaï- ‘to become red’.) The
short vowel is confirmed by Dagur, assuming that the functional equivalent
-lbin/-rbin in xula:lbin ~ xula:rbin is etymologically related. The long vowel
in Mongghul -wu:r seems to be doumented only in Li Keyu’s materials, cf.
ćiġa:vur ‘whitish’ (Činggeltei 1988:356).
Hans Nugteren. Mongolic Phonology and the Qinghai-Gansu Languages
[10] -mUr: Bu ekin
ET’de -mur, -mür biçimi yanında -mır biçimi de vardı. Ek bugün
ünlü uyumuna bağlı olmasa bile ET’de çelişkili yagmur, almır, alı-mır, kömür
gibi sözcüklere bakılarak kimi zaman ünlü uyumunun söz konusu olabildiği
düşüncesine varılabilir. Ekin bugün kesinlikle ünlü uyumuna bağlı olmaması
dilimizde yalnızca ve kömür gibi ET’den kalma örneklerinin kalmış olması
yanında ekteki ‘m’ sesinin peşindeki ünlüyü yuvarlaklaşmaya itme etkisi
nedeniyle olmalıdır. Doç. Dr. Gürer Gülsevin adı geçen kitabında bu ekin
geçişsiz fiile geldiğini belirtmiştir.
Örnekler:
tam-mır > tam-ır (K. sah.) > damur (OT) > damar, * yum-mur > yumur
(ET. K. sah.) “hayvanların göden bağırsağı”, almır “ET. tamah” ça-mur * x
çamır, Türkmen Türkçesi’nde de bir oymur “oyuk” sözcüğü vardır
[11] Oleg Alekseyeviç MUDRAK. EN ESKİ TÜRK DİLİNİN METAL
ADLARI İLE İLGİLİ SÖZVARLIĞI
[12] حسن اوموداوغلو. اهسکی
تورکجهمیزده اوخ- یای تئرمینلهر
[13] yatlu, (yatlı): Kötü, şom, âdi, fena
Dr. Paşa YAVUZASLAN. ANADOLU
SAHASINDA YAZILMIŞ ESKİ BİR ARAPÇA[7]TÜRKÇE SÖZLÜK ÜZERİNE NOT
[14] لهجهی تورکی تبریز
بنا به اولیاء چلبی و تصحیح خوانش و معنی نمونههای تورکمانی داده شده در سیاحتنامهی
وی
[15]
Hallelujah is a transliteration of Hebrew: הַלְלוּ יָהּ (hallū yāh), which means "praise ye Jah!" (from הַלְלוּ,
"praise ye!" [8] and יָהּ,
"Jah".) [9][10][11] The word hallēl in Hebrew means a joyous praise
in song. The second part, Yah, is a shortened form of YHWH (Yahweh or Jehovah
in modern English).
No comments:
Post a Comment